< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

95/08/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بیان معنای تضاد و شرائط آن/ بیان خصوصیات اجسام مستدیر الحرکات/ فصل 4/ فن 2/ طبیعیات شفا.

و ذلک لان الماده و ان کانت قابله لهما فلیس قبولا اولیا بقوه للقبول مشترکه او قوتین متوافیتین معا[1]

بحث در این بود که فلک، متکوّن نیست چون صورتش مضاد با صورت دیگر نیست معترض اعتراض کرد.

بیان اعتراض: متکوّن بودن شیء منحصر به این نیست که صورتش از صورتِ ضد به وجود بیاید. یعنی با رفتن صورتِ ضد، این صورت به وجود بیاید تا بگویید فلک چنین نیست پس متکوّن نیست بلکه تکوّن ممکن است اینچنین باشد که شیءِ متکوّن، صورتش از عدم به وجود بیاید یعنی ابتدا این صورت حاصل نبوده بعداً حاصل شده و همین حصولِ صورت بعد از نبودش، تکوّن می شود پس لزومی ندارد صورتِ ضد برود و صورتِ ضد دیگر بیاید تا بگویید فلک ضد ندارد. پس رفتنِ صورتی و آمدنِ صورتِ فلک معنا ندارد و لذا نتیجه بگیرید که پس فلک، متکوّن نیست.

جواب: جواب این اعتراض داده شد. سپس مصنف وارد این بحث شد که در صورتها، تضاد دارای چه شرائطی است؟ « در کیفیت وقتی دو کیفیت متضادند که اولا نتوانند در محلِ واحد جمع شوند و ثانیا در آن محل تعاقب کنند و ثالثا بین آنها غایت الخلاف باشد » چه وقت می توان گفت دو صورت، متضادند؟ مصنف می فرماید وقتی که این صورت غیر از آن صورت باشد و این دو صورت، مغایرت داشته باشند ولی به این شرط نمی توان اکتفا کرد. این، یکی از شرائط است. پس علاوه بر مغایرت، لازم است که در یک موضع جمع نشوند. سپس مصنف فرمود این شرط هم کافی نیست بلکه ماده باید این دو را قبول کند. تا اینجا همان شرائطی که در دو کیفِ متضاد گفته شد در دو صورتِ متضاد هم گفته شد. در کیفیت گفته شد که این دو کیفیت باید مغایر باشند اینجا هم گفته می شود که دو صورت باید مغایر باشند. در کیفیت گفته شد که نباید این دو کیف بتوانند در یک محل اجتماع کنند اینجا هم گفته می شود اجتماعشان جایز نباشد. در دو کیف گفته شد آن دو، در یک محل تعاقب کنند یعنی محل، اوّلی را قبول کند و بعداً دومی را قبول کند. در دو صورت هم می گوییم ماده باید این دو صورت را قبول کند. در تضادِ دو کیفیت این شرط اضافه شد که بین آنها غایت الخلاف باشد ولی آیا بین دو صورت باید غایت الخلاف باشد یا نه؟ بعداً بیان می شود. اما در دو صورت، یک شرط دیگر وجود دارد که در دو کیفِ متضاد وجود ندارد و آن این است که قبولِ ماده نسبت به این دو صورت باید اوّلی باشد.

صورت انسانیت با صورت فرسیت مغایرت دارد پس دارای شرط اول است. قابل اجتماع در یک ماده هم نیستند پس دارای شرط دوم هم هست. ماده هم این دو را قبول می کند به تعاقب پس دارای شرط سوم هم هست یعنی اگر ماده ای را خداوند ـ تبارک ـ بدنِ انسان قرار دهد، انسان می شود و اگر از همان ماده، صورت انسان را گرفت و صورت فرسی به آن داد، فرس می شود. پس ماده به تعاقب، این دو صورت را قبول می کند ولی در عین حال می بینیم صورت انسان با صورت فرس تضاد ندارد چون قبول ماده نسبت به این دو، اوّلی نیست یعنی این ماده باید صورت عنصری آب و خاک و هوا و آتش را بگیرد بعداً این عناصر تشکیل شوند سپس خداوند ـ تبارک ـ این عناصر را کنار یکدیگر قرار دهد و با یکدیگر امتزاج کنند و یک عنصر مرکبی ساخته شود. در اینصورت است که قابل برای صورت انسانی یا صورت فرسی می شود. پس ماده « یعنی ماده اُولی » تا این تغییرات در آن حادث نشده باشد آمادگی برای پذیرش صورت انسانی و فرسی را ندارد.

در اینجا ملاحظه می کنید که ماده، قبول اوّلی نسبت به صورت انسانی و صورت فرسی ندارد اگرچه قبول اوّلی نسبت به صورت آب و خاک و نار و هوا دارد. پس صورت انسان و صورت فرص تضاد ندارند چون اگر چه شرائط گذشته که مغایرت و عدم ا مکان اجتماع و جواز تعاقب در ماده هست را دارند ولی شرط چهارم که تعاقبشان در ماده، اوّلی باشد یا به عبارت دیگر قبول ماده در اینها اوّلی باشد را ندارند لذا گفته می شود بین صورت انسانی و صورت فرسی تضادی نیست. اما دو عنصر بسیط را ملاحظه کنید که این دو با هم تضاد دارند چون ماده، قبولش نسبت به هر دوی اینها اوّلی است.

در اینجا این مساله مطرح می شود که این صورت آب و خاک و هوا و نار غایت الخلاف ندارند. در جلسه قبل توضیح داده شد که صورت خاک با صورت هوا غایت الخلاف داشت اما با نار و آب غایت الخلاف نداشت در حالی که با اینها تضاد دارد. مصنف می فرماید شرط غایت الخلاف داشتن که در تضادِ کیفیات معتبر است در تضادِ صُوَر معتبر نیست.

توضیح عبارت

و ذلک لان الماده و ان کانت قابله لهما فلیس قبولا اولیا بقوه للقبول مشترکه او قوتین متوافیتین معاً

« ذلک »: اینکه می گوییم صورت انسانیت و صورت فرسیت با هم تضاد ندارند با اینکه مغایرت و عدم جواز اجتماع را دارند و با اینکه ماده نسبت به این دو، شان قبول را دارند.

فاء در « فلیس » بعد از « ان » وصلیه آمده و به معنای « لکن » است و ضمیر « لیس » به « قبولی » برمی گردد که از « قابله » فهمیده می شود.

ترجمه: و اینکه این دو با هم تضاد ندارند به خاطر این است که ماده اگر چه قابل این دو صورت است ولی قبولش قبول اوّلی نیست.

« بقوه للقبول مشترکةٍ او قوتین متوافقتین معا »: توجه کنید دو حالّ که می خواهند در یک محلّ وارد و واقع شوند محلّ باید نسبت به ورود اینها آمادگی داشته باشد و الّا این دو را راه نمی دهد پس باید قابلِ این دو باشد. اگر هر دو حالّ بخواهند وارد شوند و تضادی با هم نداشته باشند محلّ باید به یک قوه ی مشترک، قابل هر دو باشد یعنی با یک استعدادِ مشترک، هر دو را بپذیرد اما اگر هر دو نمی توانند با هم در محل وارد شوند محلّ باید استعداد هر دو را داشته باشد ولی با دو قوه ی متعاقب داشته باشد و در اینجا قوه ی مشترک نیست. این استعداد و قوه هم باید اوّلی باشد تا نتیجه اش این بشود که این محلّ به قبولِ اوّلی آن دو شیءِ قابلِ اجتماع را قبول کند یا به قبولِ اوّلی آن دو شیءِ غیرِ قابلِ اجتماع را به تعاقب قبول کند. ترجمه ی این عبارت به این صورت می شود: ماده، قبول اولی داشته باشد به وسیله قوه ی قبولی که آن قوه مشترک است « چون می خواهد دو چیز را با هم قبول کند پس این قوه باید مشترک باشد » یا « اگر هر دو را نمی تواند با هم قبول کند به اینصورت است » به دو قوه ای که با هم موافق باشند در قبول کردن. « می توان متوافیتین را به معنای مجتمعین گرفت یعنی دو قوه هستند ولی یک فعلاً فعال می شود و دیگری بعداً فعال می شود. یعنی شرائطِ یکی الان فراهم شده و لذا فعال شده و صورت را قبول می کند شرائط دیگری بعداً فراهم می شود و بعداً فعال می شود و صورت را قبول می کند ».

بعضی از محثین لفظ « متوافیتین » را به معنای « متتالیتین » کردند و این معنای خوبی است یعنی دو قوه به تتالی هم، فعال شوند نه اینکه با هم فعال شوند چون نمی توانند با هم فعال شوند و دو صورت را بپذیرد چون دو صورت، قابل اجتماع نیستند.

بل کل واحد منهما مما یحتاج الماده فی ان یتم استعدادها له الی امور توجد له

در نسخه خطی ضمیر « له » در هر دو مورد به صورت « لها » آمده و همین صحیح است اوّلی به « صورت » و دومی به « ماده » برمی گردد.

این عبارت عطف بر « فلیس قبول اولیا » است یعنی ماده نسبت به صورت فرس و صورت انسان، قبول اوّلی ندارد بلکه اینچنین قبولی دارد که هر یک از صورت فرسیه و صورت انسانیه احتیاج دارند که ماده، تحوّلی پیدا کنند و از ماده ی اُولی بودن بیرون بیاید و ماده ی ثانیه بشود و بعداً هم ترکیب بشود و ماده ی ثانیه ی مرکبه بشود تا در اینصورت، صورت فرسی و انسانی را قبول کند پس ماده، نسبت به این دو صورت، قبولِ اوّلی ندارد بلکه بعد از تحوّل قبول می کند که این، قبول ثانوی است و قبول ثانوی در تضاد فایده ندارد.

ترجمه: بلکه هر یک از این دو صورت فرسیه و انسانیه از چیزهایی هستند که ماده احتیاج دارد در اینکه استعداد این ماده برای آن صورت تمام شود به اموری که آن امور برای ماده حاصل می شود « آن امور عبارت از پذیرشِ صورت عنصری و بعداً پذیرش ترکیب است ».

فاذا حصل استعداد احدهما بطل استعداد الآخر

نسخه صحیح « استعداد إحداهما بطل استعداد الاخری » است چون بحث در صورت است و ضمیر « إحداهما » به « صورت » برمی گردد و مراد از « الاخری »، « صورت » است و « صورت »، مونث است و باید لفظ مونث یعنی « احدی » و « اُخری » بیاید.

توجه کنید که مصنف در اینجا با این عبارت فهماند که این دو صورت خیلی به تضاد نزدیکند به طوری که اگر استعداد ماده برای یکی حادث شد استعداد دیگری باطل می شود یعنی اگر استعدادِ انسانیت حادث شد استعدادِ فرسیت باطل می شود و اگر استعدادِ فرسیت حاصل شد استعدادِ انسانیت باطل می شود.

مصنف این عبارت را برای این می آورد تا بفهماند این دو صورت، آمادگی تضاد را دارند چون شرط تضاد این است که با آمدن یکی، دیگری برود در اینجا هم همینطور است که با آمدن صورت انسانی، صورت فرسی می رود و با آمدن صورت فرسی صورت انسانی می رود ولی این کافی نیست چون قبول، قبول اوّلی نیست لذا تضاد حاصل نمی شود با اینکه در جاهای دیگر این وضع موجب تضاد می شود.

ترجمه: وقتی استعدادِ یکی از دو صورت حاصل شود استعدادِ دیگری باطل می شود.

بل یجب ان یکون الاستعداد لهما معاً استعداداً اولیا حتی یکون ضدا

بنده ـ استاد ـ خیلی وقت نکردم و نظر اجمالی کردم و معطوف علیه را پیدا نکردم لذا می گویم عطف بر « توهم » است یعنی مفاد جملات قبل این است که استعدادِ ثانوی کافی نیست بلکه واجب است که استعداد، اوّلی باشد. این مطلب « استعدادِ ثانوی کافی نیست » از محتوای بحث بدست آمد نه اینکه صریحاً در عبارت آمده باشد لذا آن را عطف بر « توهم » گرفتیم یعنی عطف بر محتوا می گیریم نه اینکه عطف بر کلاِم خاصی باشد. مفاد کلام قبلی این بود که قبولِ ماده و استعدادِ ماده اگر ثانوی باشد کافی نیست بلکه واجب است که استعدادِ ماده برای دو صورت، استعداد اوّلی باشد.

توجه کنید مراد از « معا » به معنای این نیست که هر دو صورت با هم باشند بلکه استعدادها با هم باشند چون دو صورت نمی توانند با هم در ماده وارد شوند اما استعدادها می توانند وارد شوند ولی به تعاقب فعال می شوند. اما چرا نمی توانند هر دو فعال شوند؟ چون در صورتِ انسانی، ترکیب باید ترکیبِ لطیف باشد. در صورتِ فرس، ترکیبِ ماده لازم نیست در آن حد از لطافت باشد چون می دانید که در مرکبات عنصری لطیف ترین ترکیب، ترکیبِ بدن انسان است و در درجه ی نازلتر، ترکیب بدن حیوان است و در درجه نازلتر از آن، ترکیبِ بدنه ی نبات است و نازلتر از همه، ترکیب جماد است.

پس توجه می کنید که یک ماده نمی تواند هم لطافتی را که شرط صورت انسانیت است و هم لطافتی را که شرط صورت فرسیت است را با هم داشته باشد و با هم فعال کند. می تواند با هم داشته باشد به اینصورت که یکی قوه ی قریبه و یکی قوه ی بعیده باشد اما به اینصورت که هر دو با هم باشند و فعال باشند امکان ندارد. پس لفظ « معا » که در اینجا آمده قید « استعداد » است آن هم نه به اینصورت که استعداد هر دو با هم فعال شوند بلکه استعداد هر دو با هم موجودند ولی یکی آمادگی فعالیت دارد و دیگری هنوز فعالیت پیدا نکرده است.

ترجمه: واجب است که این استعداد، استعداد اوّلی باشد « و استعداد ثانوی کافی نیست » تا این صورت، ضد آن صورت شود « پس برای تضادِ دو صورت، این شرط لازم است که در تضادِ دو کیفیت لازم نیست ».

و یکون لقوه واحده مشترکه فمضاد الواحد واحد علی ما یصح فی الفلسفه الاولی

در نسخه خطی « بقوه واحده » آمده که صحیح است. ضمیر « یکون » به « قبول صورتین » برمی گردد.

در تضاد شرط می شود که ضدِ واحد باید واحد باشد، کسانی که « ضدان لهما ثالث » را قبول دارند معتقدند که ضد واحد می تواند متعدد باشد مثلا سفیدی دارای چند ضد است که عبارت از سیاهی و سرخی و سبزی و کرم و .... است. اما افرادی مثل مصنف که « ضدان لا ثالث » را معتقدند می گویند هر ضدی دارای یک ضد است و نمی تواند ضد دیگری داشته باشد چون ضدان، لا ثالث لهما هستند. بنابراین ضد سفیدی فقط سیاهی است و آنچه وسط اینها که سرخی و سبزی و ... می باشد هیچکدام ضد نیستند.

مصنف می فرماید چون ضدِ واحد باید واحد باشد این قوه ای که می تواند این صورت و آن صورت را بپذیرد باید قوه مشترکه باشد « که یا این را بپذیرد یا آن را بپذیرد » یا دو قوه ی متوافی باشد که توضیح آن در جلسه قبل داده شد.

ترجمه: و این قبول « باید اولاً اوّلی باشد و باید ثانیا » به یک قوه حاصل شود. نتیجه می گیریم که ضدِ واحد باید واحد باشد بنابر آنچه که تصحیح و تثبیت می شود در فلسفه اُولی که ضدِ واحد، واحد است.

الفلسفه الاولی: مراد از فلسفه اُولی، الهیات است. در الهیات ثابت می شود که ضدِ واحد باید واحد باشد. ما به اعتبار اینکه در آنجا اثبات می شود در اینجا این مطلب را ثابت شده فرض می کنیم و می گوییم ضدِ واحد، واحد است پس این قوه ای که ماده برای قبول این دو دارد قوه ی مشترکه است. یا دو قوه ی متوافی است.

و بعد هذا کله فلا یجب ان یکون خلاف ابعد من خلافه

تا اینجا مصنف 4 شرط در تضادِ دو صورت بیان کرد. الان می خواهد بیان کند که آیا شرط پنجم لازم است یا نه؟

شرط اول: دو صورت، مغایر باشند.

شرط دوم: دو صورتِ متغایره نتوانند در یک جا جمع شوند.

شرط سوم: این صورتِ متغایره ی غیر مجتمعه بتوانند متعاقبه باشند یعنی ماده، هر دو را قبول کند ولی با تعاقب قبول کند.

شرط چهارم: ماده، این دو را به قبولِ اوّلی قبول کند.

شرط پنجم: این شرط پنجم، همان چهارمین شرط است که در تضاد کیفیات گفته شده است. و آن این بود که بین الضدین غایة الخلاف باشد.

مصنف می فرماید در تضاد دو صورت لازم نیست این شرط قرار داده شود. بین دو صورت، تضاد است اگر چه غایة الخلاف نباشد چنانچه در جلسه قبل توضیح داده شد که بین صورت آب و هوا غایة الخلاف نیست در عین حال تضاد است و بین صورت خاک و نار غایة الخلاف نیست. در عین حال تضاد است بله بین صورت خاک و هوا غایة الخلاف هست.

ترجمه: در تضادِ دو صورت، لازم نیست که یک مخالف، دورترین فاصله را با مخالفِ خودش داشته باشد « بلکه همین اندازه که فاصله داشته باشد و شرائط قبلی را هم داشته باشد کافی است ».

و الذی یدعیه هذا المتکلف من ان فی الفلک طبیعه تضاد مثل التقبیب و التقعیر فقد اجیب عنه

« طبیعة تضاد » مضاف و مضاف الیه است و اسم « انّ » می باشد. « فی الفلک » خبر مقدم است.

این عبارت باید سر خط نوشته شود چون دنباله ی بحث نیست بلکه اشکال دیگری در مساله است. اشکالی که این معترض کرد جواب داده شد و دنباله ی جوابش که بحث تضادِ صورتین بود الان تمام شد. الان اشکال جدیدی شروع می شود.

بیان اشکال: در اشکالِ قبلی معترض می گفت « قبول داریم صورتِ فلک، ضد ندارد. قبول داریم که در فلک، تضاد راه ندارد اما تکوّن مشروط به تضاد نیست زیرا صورتِ متکوِّن، می تواند از عدم، متکوّن شود نه از ضد. الان همان معترض دوباره اعتراض می کند و می گوید در فلک، تضاد هست. به اینصورت که فلک بخش محدب و مقعر دارد و محدب و مقعر، تضاد دارند و تمام شرایط تضاد برای آنها فراهم است. چون متغایر هستند و قابل اجتماع نیستند و قابل تعاقب هستند و بینهما غایة الخلاف هست.

توجه کنید که فقط زمین تو پُر است اما افلاک، تو پُر نیستند لذا دارای سطح مقعر هستند مثلا توپی را فرض کنید که پوست آن کلفت است. این به شکل کره است که داخل آن خالی است اما جداره آن دارای ضخامت است. آن قسمتِ بالای جداره محدب می شود و قسمت داخلی اش مقعر می شود.

ترجمه: آنچه که ادعا می کند این متکلف « لفظ المتکلف نشان می دهد که همان معترضِ قبلی، این اعتراض را وارد کرده است. مراد از المتکلف یعنی کسی که خودش را به مشقت انداخته و این اعتراضاتی که وارد نیست را وارد کرده است. مصنف، زحمتی را که نتیجه بدهد، تکلف نمی نامد. زحمتی که بی اثر و بی فایده باشد را تکلف می نامد. این شخص زحمت کشیده و اشکال کرده اما اشکالش وارد نیست. پس زحمتی که کشیده بی فایده است لذا می توان گفت که متکلف است و خودش را به زحمت انداخته است. اما ما گاهی اشکال می کنیم و اشکالی، وارد است در اینجا تعبیر به متکلف نمی شود.

ترجمه: آنچه که ادعا می کند آن را این متکلف که بیان باشد از اینکه در فلک طبیعت تضاد باشد مثل تقبیب و تقعیر، از آن جواب داده شده « یعنی این اشکال وارد نیست ».

التقبیب: یعنی قبّه داشتن که همان محدب بودن است.

التقعیر: یعنی گود بودن که همان مقعر بودن است.

جواب اشکال: این اشکال وارد نیست چون تقبیبِ فلک در سطحی است و تقعیرِ فلک در سطح دیگر است و این دو اصلا با هم جمع نشدند تا بخواهند تضاد داشته باشند. بله تقعیر و تقبیب با هم متضادند ولی این تضاد در فلک حاصل نشده است.

توجه کنید این جوابی که داده شد، کافی نیست چون سواد و بیاض هم در دو محل هستند مثلا این طرفِ دیوار سفید است و آن طرفِ دیوار سیاه است ولی در عین حال، تضاد دارند و این دیوار نمی تواند متضادین را قبول کند پس صرفِ سفید بودن یک طرفِ دیوار و سیاه بودنش، تضاد را بین سفیدی و سیاهی از بین نمی برد و قابلیتِ دیوار برای هر دو متضاد را از بین نمی برد. توجه کنید این، اشکال است که بر جواب داده می شود پس باید جواب، توضیح بیشتری داده شود.

دیوار را ملاحظه کنید که یک طرفش سفید و طرف دیگرش سیاه است آیا می توان سیاهی را از آن طرف به این طرف آورد؟ بله اما با وارد کردن سیاهی به آن طرف، سفیدی از بین می رود پس سفیدی و سیاهی تضاد دارند و این دیوار، متضادین را قبول می کند ولی به نحو تعاقب نه به صورت اجتماع. اما آیا در فلک می توان اینگونه گفت یعنی این طرف که مقعر است را محدب و سمت محدب را مقعر کنیم؟ می فرماید خیر چون فلک، خرق و التیام نمی پذیرد. پس آنچه که در سفیدی و سیاهیِ دیوار گفته می شود در سطحِ محدب و مقعرِ فلک گفته نمی شود.

و مع ذلک

از اینجا مطلب بعدی است. یعنی علاوه بر این جوابی که در جای خودش بیان شد جواب دیگری هست که در جلسه بعد بیان می شود.

خلاصه: بحث در این بود که فلک، متکوّن نیست چون صورتش مضاد با صورت دیگر نیست معترض اعتراض کرد.

بیان اعتراض: متکوّن بودن شیء منحصر به این نیست که صورتش از صورتِ ضد به وجود بیاید. بلکه تکوّن ممکن است اینچنین باشد که شیءِ متکوّن، صورتش از عدم به وجود بیاید یعنی ابتدا این صورت حاصل نبوده بعداً حاصل شده.

جواب: جواب این اعتراض داده شد. سپس مصنف وارد این بحث شد که در صورتها، تضاد دارای چه شرائطی است؟ مصنف می فرماید وقتی که این صورت غیر از آن صورت باشد و این دو صورت، مغایرت داشته باشند ولی به این شرط نمی توان اکتفا کرد. این، یکی از شرائط است. پس علاوه بر مغایرت، لازم است که در یک موضع جمع نشوند. سپس مصنف فرمود این شرط هم کافی نیست بلکه ماده باید این دو را قبول کند. در دو صورت، یک شرط دیگر وجود دارد که در دو کیفِ متضاد وجود ندارد و آن این است که قبولِ ماده نسبت به این دو صورت باید اوّلی باشد.

صورت انسانیت با صورت فرسیت مغایرت دارد پس دارای شرط اول است. قابل اجتماع در یک ماده هم نیستند پس دارای شرط دوم هم هست. ماده هم این دو را قبول می کند به تعاقب پس دارای شرط سوم هم هست ولی در عین حال می بینیم صورت انسان با صورت فرس تضاد ندارد چون قبول ماده نسبت به این دو، اوّلی نیست.

اشکال دیگری در مساله است. در اشکالِ قبلی معترض می گفت « قبول داریم صورتِ فلک، ضد ندارد. قبول داریم که در فلک، تضاد راه ندارد زیرا صورتِ متکوِّن، می تواند از عدم، متکوّن شود نه از ضد. الان همان معترض دوباره اعتراض می کند و می گوید در فلک، تضاد هست. به اینصورت که فلک بخش محدب و مقعر دارد و محدب و مقعر، تضاد دارند و تمام شرایط تضاد برای آنها فراهم است.

جواب اشکال: این اشکال وارد نیست چون تقبیبِ فلک در سطحی است و تقعیرِ فلک در سطح دیگر است و این دو اصلا با هم جمع نشدند تا بخواهند تضاد داشته باشند.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo