< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

95/08/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیا در فلك تضاد وجود دارد؟/ بیان خصوصیات اجسام مستدیر الحركات/ فصل 4/ فن 2/ طبیعیات شفا.

و مع ذلك فلا كثیر منعٍ منّا لان تكون لعوارض الفلك و لواحقه اضدادٌ لا تستحیل الیها مادامت طبیعته موجوده[1]

بحث در این بود كه فلك كون و فساد ندارد چون ضد ندارد. بعداً بحث مربوط به نفی ضد از فلك شد و بیان گردید كه فلك، ضد ندارد. معترضی اعتراض كرد:

بیان اعتراض: در فلك، تضاد هست چگونه می گویید فلك ضد ندارد؟ در فلك، تقبیب و تقعیر را می یابیم یعنی فلك، هم دارای سطح مقعر و هم دارای سطح محدب است از اینجا فهمیده می شود كه فلك دارای تضاد است زیرا كه تقعیر و تقبیب با هم تضاد دارند.

جواب اول: این تقبیب و تقعیر در یك جا جمع نشدند پس تضاد ندارند و در یك جا هم نمی توانند جمع شوند یعنی قسمتِ محدبِ فلك هیچ وقت نمی تواند مقعر شود. در اجسام دیگر ممكن است قسمتِ محدبِ آن، مقعر شود و قسمتِ مقعرِ آن، محدب شود اما در فلك اینگونه نیست لذا این دو امری كه در جای دیگر ضد هستند در فلك مجتمع نمی شوند كه یكی از شرائط تضاد است ولی این دو، تعاقب هم نمی كنند و شرط تضاد، تعاقب است. اگر تعاقب نكردند، تضاد ندارند. پس این نقضی كه این معترض بر ما وارد كرد و تضادی را كه نشان داد در واقع تضاد نبود چون شرط تضاد كه تعاقب در موضوعِ واحد است را نداشت. پس تضادی وجود ندارد.

جواب دوم: بحث ما در صورت فلك است كه آیا ضد دارد یا ندارد. شما بحث را در تقبیب و تقعیر بردید كه دو حالت برای فلك و دو كیفیت برای فلك هستند و الان می گویید فلك، كیفیت های متضاد دارد. بحث ما این بود كه صورتهای متضاد ندارد. این مطلب چه نقضی بر ما وارد می كند؟ بحث ما در صورت است شما بحث در كیفیت می كنید. پس نقضِ شما از بحث ما بیرون است و بر ما وارد نیست. از طرف دیگر همین كیفیت هم طوری است كه عوض نمی شود زیرا صورتِ فلك مادامی كه همین صورتِ موجوده است و تغییر نكرده است تقبیب و تقعیر و سایر كیفیات هم تغییر نمی کند بله اگر صورت، عوض شود، بالتبع ممکن است کیفیات هم عوض شوند لذا تضادِ بینِ صور نیست و صورت، عوض نمی شود. پس كیفیت هم عوض نمی شود مثل عسل كه دارای حلاوت است و ضدی به نام تلخی یا شوری است. اما مادامی كه صورتِ عسل باقی است حلاوت كه كیفیتِ عسل می باشد، تبدیل نمی شود یعنی ضدش نمی تواند بیاید پس عسل، حلاوتش مادامی كه صورتِ عسل باقی است زائل نمی شود تا آن ضدش تعاقب كند بنابراین نمی توان حلاوت عسل را متغیر دید اما تا وقتی كه صورتِ عسل باقی است. صورت عسل اینطور نیست كه دائما باقی باشد بالاخره ممكن است عوض شود. اما صورت فلك، دائما باقی است و لذا این كیفیت هم دائما باقی است پس این كیفیت، تعاقب نمی كند وقتی تعاقب نكرد در فلك، تضاد ندارد.

صورت فلك منشا می شود كه این كیفیت برای فلك باشد. اگر صورت، عوض شود كیفیت ممكن است عوض شود ولی صورت عوض نمی شود. پس كیفیت ثابت است. اگر كیفیت، ثابت است پس در كیفیتش هم تضاد نیست چون كیفیتی مضاد با كیفیت دیگر است كه بتواند در یك محلی تعاقب كند و این كیفیت ها در یك محل نمی توانند تعاقب كنند چون صورت، اجازه نمی دهد كه كیفیت عوض شود همانطور كه صورتِ عسل مادامی كه باقی است اجازه نمی دهد كیفیت عسل كه حلاوت است عوض شود. پس صورت، كیفیت را حفظ می كند و اجازه تعاقب نمی دهد. اگر این صورت، دائمی باشد دائما كیفیت را حفظ می كند و اجازه تعاقب نمی دهد و در فلك اینچنین است پس اصلا این تقبیب و تقعیر تعاقب پیدا نمی كنند و تضاد ندارند.

نكته: توجه كنید بنده ـ استاد ـ گفتم « اگر صورت، تغییر نكرد. كیفیت تغییر نمی كند اما اگر صورت، تغییر كرد ممكن است كیفیت تغییر كند ممكن است كیفیت، با صورتِ دوم هم باقی بماند » نگفتم « با تغییر صورت، حتما كیفیت تغییر می كند » بلكه ممكن است صورت تغییر بكند ولی كیفیت باقی بماند و ممكن هم هست كیفیت تغییر بكند ولی اگر صورت، عوض شود كیفیت هم عوض می شود. مثلا صورتِ عسل اگر عوض شود كیفیت آن هم عوض می شود اما اگر صورتِ عسل عوض نشد كیفیت باقی می ماند. ممكن است صورت عسل عوض بشود ولی كیفیتش عوض نشود. پس بقاء صورت حتما باعث بقاء كیفیت است اما رفتن صورت وضعش روشن نیست ممكن است كیفیت با صورت بعدی بسازد و باقی بماند ممكن است این كیفیت از بین برود. مهم این است كه با بقاء صورت، كیفیت باقی می ماند. در فلك هم بقاء صورت داریم پس كیفیت هم باقی می ماند.

نكته: اگر امری، صورتِ ضعیف را رها كرد و صورت قوی را گرفت این در واقع رها كردن صورت نیست بلكه همان صورت، شدید می شود. پس تغییری رخ نداده است بلكه همان صورت است كه اشتداد پیدا می كند. در چنین حالتی كیفیت ممكن است اشتداد پیدا كند ولی كیفیت عوض نمی شود.

توضیح عبارت

و مع ذلك فلا كثیر منعٍ منا لان تكون لعوارض الفلك و لواحقه اضداد لا تستحیل الیها مادامت طبیعته موجوده كالحلاوه للعسل

« مع ذلك »: علاوه بر این جوابی كه قبلا از این تضادِ تقعیر و تقبیب داده شده است جواب دومی داریم.

« لان تكون » متعلق به « منع » است.

ترجمه: علاوه بر این جواب اول، جواب دیگر این است كه ما زیاد منع نمی كنیم « یعنی این مطلب را منع می كنیم ولی خیلی بر این منع پافشاری نمی كنیم می توانیم دست از این منع برداریم و قبول كنیم فلك كیفیتِ متضاد دارد ولی وقتی صورت، عوض نمی كند كیفیت هم عوض نمی كند » كه برای عوارض فلك و لواحق فلك، اضدادی باشد « ما گفتیم صورتِ فلك، ضد ندارد الان می فرماید منع نمی كنیم كه كیفیتش ضد داشته باشد بلكه می گوییم كیفیتش ضد دارد » و آن عوارض و لواحق متحول به این اضداد نمی شوند مادامی كه طبیعت فلك موجود است « بلكه همان ضدِ اول باقی می ماند بنابراین تعاقبی بین این دو كیفیت حاصل نمی شود و شرط تضاد فوت می شود » مثل حلاوت برای عسل « كه ضد دارد ولی مادامی كه طبیعت عسل موجود است این حلاوت، تبدیل به ضد و متحول به ضد نمی شود بلكه باقی می ماند. همانطور كه در عسل، مادامی كه طبیعتش باقی است عارض و كیفیتش هم باقی است و با ضد عوض نمی شود همچنین در فلك هم مادامی كه صورتش باقی است آن ضد و كیفیتی كه دارد تحولِ به ضد پیدا نمی كند ولی چون فلك، صورتش دائما باقی است. پس آن كیفیتش هم دائما باقی است و هرگز عوض نمی شود و ضد را به جای خودش قبول نمی كند ».

فان الحلاوه و ان كان لها ضد فان العسل غیر قابل له فی ظاهر الامر

فاء در « فان » چون بعد از « ان » وصلیه آمده به معنای « لکن » است.

ترجمه: حلاوت اگر چه برایش ضد است و لكن عسل قابل نیست برای ضد در ظاهر امر « یعنی در همین ظاهر كه عسل، عوض نمی شود ».

« ظاهر الامر »: مصنف مثال به عسل می زند چون گفته شده كه صورت عسل عوض نمی شود و مثل صورت فلك می باشد. ممكن است عسل را با چیزی مخلوط كنید و از عسل بودن در بیاورید كه آن در واقع غلبه ی شیئی بر عسل است اما خود عسل را هر كاری كنید فاسد نمی شود. گفته شده در اهرام مصر بعد از این همه سالها كه حدود دو یا سه هزار سال گذشته عسل های سالم دیدند كه هیچ تغییری نكردند. معلوم می شود كه مصریانِ قدیم می دانستند كه عسل تغییر نمی كند لذا آن را بالای سر پادشاهان خود می گذاشتند تا پادشاه وقتی در قیامت زنده شد بدون غذا نباشد. مصنف هم همین را می گوید كه در ظاهر امر، طبیعتِ عسل عوض نمی شود. وقتی طبیعتش عوض نشد كیفیتش كه حلاوت است عوض نمی شود با اینكه حلاوت در جای دیگر ممكن است عوض شود. در اینجا ضد حلاوت به دنبال حلاوت در ماده ی عسل، تعاقب نمی كند فلك هم همینطور است.

مصنف تعبیر به « ظاهر الامر » می كند و تعبیر به « برهان » نمی كند چون در عسل، تجربه است كه این را اثبات كرده نه استدلال. اما در فلك، بقاء صورت به وسیله استدلال ثابت شده لذا در فلك تعبیر به « فی ظاهر الامر » نمی كند بلكه می گوید یقینا اینگونه است چون مفادِ برهان است.

و انما كلامنا فی صورته و انه لا ضد لها و انها لا تتغیر

این عبارت ربطی به عسل ندارد. عبارت « كالحلاوه للعسل ... فی ظاهر الامر » بیانِ مثال بود كه تمام شد. این عبارت مربوط به عبارت قبل از مثال است و درباره فلك است ضمیر « فی صورته » به « فلك » برمی گردد.

مصنف می فرماید بحث ما در عوارض و لواحق فلك نیست تا شما برای آن، اضداد درست كنید بلكه كلام ما در صورت فلك است و برای صورت فلك نمی توان ضد درست كرد. بر فرض برای كیفیتِ فلك، ضد درست كردید و تمام شرائط ضد فراهم شد اما برای صورتش نتوانستید ضد را فراهم كنید و بحث ما در صورت فلك است.

ترجمه: كلام ما در صورت فلك است و كلام ما این است كه برای صورت فلك، ضدی نیست « كاری به این نداریم كه برای كیفیت فلك، ضد هست یا نیست » و اینكه صورت تغییر پیدا نمی كند « یعنی صورت، عوض نمی شود و صورت جای خودش را به ضد نمی دهد وقتی صورت، عوض نشد عوارض هم بالتبع عوض نمی شوند. تقبیب و تقعیر هم عوض نمی شود و لذا در آنجا تعاقب حاصل نمی شود و تضاد وجود نمی گیرد.

و لا تتغیر الامور اللاحقه لها

اموری كه لاحق صورتند و كیفیاتی كه مربوط به این صورتند با بقاء صورت، باقی می مانند. چون صورت، عوض نشده و جای خودش را به ضد نداده است آن كیفیت هم عوض نمی شود و جای خودش را به ضد نمی دهد.

و ان كان لها اضداد

ضمیر « لها » به « امور اللاحقه » برمی گردد.

مصنف می فرماید و لو برای این امورِ لاحقه برای صورت فلك، اضدادی است ولی چون صورت فلك و به عبارت دیگر طبیعت فلك، تغییر نمی كند این امورِ لاحقه به این طبیعت و صورت هم، تغییری پیدا نمی كند.

كما انه لو كان طبیعه العسل بحیث لا تفسد صورته لبقیت الحلاوه فیه دائمه لا تستحیل

مصنف، مثال را تكرار می كند و می فرماید اگر طبیعت عسل طوری بود كه صورتش فاسد نمی شد « یعنی تجربه ای كه كردیم تجربه كاملی بود و یقین آور بود در اینصورت حلاوه كه عارضِ این طبیعت است و كیفیتی در عسل است، در عسل حلاوت باقی می ماند دائما و استحاله به ضد پیدا نمی كرد.

تا اینجا روشن شد این شخصی كه می خواست در فلك، تضاد را راه بدهد موفق نشد و تضاد در فلك راه پیدا نكرد علی الخصوص در آن بخشی كه كلام ما در آن بخش بود كه مراد، صورت است. اگر هم موفق شد « كه موفق نشد » در كیفیت موفق می شد نه در صورت كه مورد بحث ما بود.

صفحه 33 سطر 7 قوله « و الذی قیل »

مصنف، اعتراض دیگری در این مساله را مطرح می كند و جواب می دهد.

بیان اعتراض: بحث شما در طبیعت فلك است و می گویید طبیعت فلك، ضد ندارد دلیل شما این است كه چون كار این طبیعت و به تعبیر خودتان لازم این طبیعت كه حركت مستدیر است ضد ندارد. شما از طریق این مطلب « یعنی لازم فلك كه حركت مستدیر است ضد ندارد » می خواهید ثابت كنید طبیعت فلك هم ضد ندارد. این كار را در صفحه 28 سطر 12 فرمودید « و نقول ان طبیعته لا ضد لها و الا لكان لنوعیه الامر اللازم عن طبیعته ضد » یعنی اگر ضد می داشت لازمش هم ضد می داشت در حالی كه لازمش كه حركت مستدیر است ضد ندارد پس خود فلك هم ضد ندارد. پس تمام بحث شما در طبیعت فلك بود و ضد را برای طبیعت فلك نفی كردید و دلیل شما، نفی ضد برای لازم این طبیعت یعنی حركت مستدیر بود. این مطلب تا اینجا روشن است. اما در جای دیگری كه بحث در افلاك است اینطور مطرح می كنید كه آن حركت مستدیر برای طبیعت فلك نیست بلكه برای نفس فلك است. پس تضاد نداشتن حركت مستدیر « یا مضاد نداشتن حركت مستدیر » دلیل می شود كه نفس فلك، مضاد ندارد نه اینكه دلیل شود كه طبیعتِ فلك مضاد ندارد چون این حركت مستدیر، لازمِ نفس فلك شد نه لازمِ طبیعتِ فلك، و شما از اینكه این لازم، مضاد ندارد كشف كردید ملزوم هم كه طبیعت فلك است مضاد ندارد ولی الان معلوم شد كه ملزومِ حركت، طبیعت فلك نیست بلكه نفس فلك است پس اگر از طریقِ نفی ضدیت برای لازم خواستید نفی ضدیت برای ملزوم كنید باید نفی ضدیت از نفس فلك كنید و بگویید « نفس فلك، ضد ندارد » نگویید « طبیعت فلك، ضد ندارد ». پس اگر كسی ادعا كرد « طبیعت فلك، ضد دارد » شما نمی توانید آن را رد كنید بلكه حرف خودتان رد می شود چون شما از ابتدا تصمیم داشتید بگویید طبیعت فلك، ضد ندارد اما الان معلوم شد كه نفس فلك، ضد ندارد. بنابراین انكار نمی كنید كه طبیعت فلك، ضد داشته باشد منكر این هستید كه نفس فلك ضد داشته باشد. پس ثابت شد طبیعت فلك ضد دارد و شما نتوانستید آن را رد كنید.

مستشكل این اشكال را تقویت می كند و می گوید شما در آن بحثی كه برای حركت مستدیرِ فلك دارید اكتفا به نفس فلك نمی كنید و نمی گویید نفس فلك، حركت مستدیر می دهد بلكه می گویید ما فوق فلك، عقلی است كه آن عقل چون مدبرِ نفسِ فلك است فلك را تشویق می كند به اینكه حركت دورانی كند. پس نه تنها محرك را نفس می گیرید بلكه محرك را عقلی كه فوق نفس است هم می گیرید بنابراین تمام حرف شما این است كه محرك، ضد ندارد چون حركت، ضد ندارد محرك، یا نفس است یا عقل است. محرك، طبیعت نیست. پس حرف شما نتیجه می دهد كه نفسِ فلك یا عقلِ مدبرِ فلك، ضد ندارد و درباره طبیعت، دلیلی نیاوردید. پس می توان گفت طبیعت، ضد دارد و شما نتوانستید ثابت كنید طبیعت، ضد دارد. پس مطلوب شما ثابت نشد و فرض این است كه با نفی ضد از نفس و عقل نمی توان نفی ضد از طبیعت را نتیجه گرفت چون نفس و عقل، لازم طبیعت نیستند تا گفته شود لازم ها تضاد ندارد پس ملزوم هم تضاد ندارد. بله با نفی ضد از حركت، نفی ضد از عقل و نفس را نتیجه گرفتید.

توضیح عبارت

و الذی قیل انكم انما تستدلون علی ان طبیعه السماء لا ضد لها لاجل حركتها

خبر برای « و الذی قیل »، عبارتِ « فالجواب » در سطر 12 است چون مبتدی، مفاد شرطی دارد بر خبر، فاء داخل شده است.

ترجمه: آنچه گفته شده كه شما استدلال می كنید. بر اینكه طبیعت سماء ضدی ندارد به اینكه چون حركتش كه مستدیر است ضد ندارد « یعنی لازمش ضد ندارد پس خود طبیعت هم كه ملزوم است ضد ندارد ».

ثم تقولون ان طبیعتها نفس و ان حركتها صادره عن الاختیار

ترجمه: بعداً اینطوری می گویید كه طبیعت فلك، نفس است و حركتِ این فلك « یا نفس » صادرِ از اختیار است « چون حركتی ارادی است و حركت ارادی با اختیار انجام می شود و اختیار هم لازم نفس است و از نفس جدا نمی شود این حركت اختیاری، ضد ندارد. حركت اختیاری را نمی توان به طبیعت نسبت داد تا ثابت كرد كه اگر این حركت، ضد ندارد ملزومش هم كه طبیعت است ضد ندارد. حركت ارادی، لازمِ طبیعت نیست و طبیعت، ملزومِ این حركت نیست بلكه طبیعت ملزومِ حركت غیر ارادی است.

و تاره تقولون ان تحركها امر مباین للماده اصلا غیر متناهی القوه

در نسخه خطی « ان محركها » آمده كه بهتر است و باید همینطور باشد و ضمیر آن به « سماء » برمی گردد.

تا اینجا ثابت شد كه حركت به عهده نفس است نه طبیعت، پس از نفی تضاد برای حركت، باید نفی تضاد در نفس را نتیجه بگیرید نه نفی تضاد در طبیعت را. حال مصنف با این عبارت می فرماید علاوه بر این كه شما محرك فلك را نه تنها نفس می دانید بلكه عقل هم قرار می دهید پس باید بگویید عقل، ضد ندارد.

ترجمه: « یكبار نفس را محركِ فلك می گیرید و بار دیگر عقل را محرك می گیرید » یكبار می گوید كه محركِ « افلاك یا محركِ » آسمان امری است مباین با ماده اصلا « یعنی به طور كلی. توجه كنید كه نفس هم مباین با ماده است ولی نه اصلا و به طور كلی، بلكه تعلق به ماده دارد اگر چه حلول ندارد. پس وقتی گفته می شود مباین است یعنی حلول ندارد اما وقتی گفته شود مباین نیست به این معنا نمی باشد كه تعلق هم نداشته باشد زیرا نفس، تعلق دارد. بر خلاف عقل كه مباین است به طور كلی یعنی به اینصورت كه نه حلول در ماده دارد نه تعلق به ماده دارد ».

« غیر متناهی القوه »: نفس به خاطر اینكه به ماده، مرتبط است قوه اش متناهی است لذا یك زمانی خسته می شود و رها می كند اما عقل به خاطر اینكه مجرد است غیرِ متناهی القوه است یعنی قوه و تاثیرش بی نهایت است و فلك هم چون حركتش بی نهایت است. پس باید به توسط قوه ای كه بی نهایت است انجام بشود و آن قوه ی بی نهایت، عقل است بنابراین محركِ فلك، عقل است.

فان كان محركها نفسا او امرا مباینا فلیس محركها طبیعیا

ترجمه: « ابتدا گفتید محركِ فلك، نفس است مرتبه بعدی گفتید محركِ فلك، عقل است بنابراین الان می گوییم » اگر محركِ سماء نفس یا امری مباین « با ماده » باشد « كه مراد از امر مباین، عقل است » پس محركِ سماء، طبیعت نمی شود. بنابراین نتیجه گرفته می شود كه شما منكر نیستید طبیعت سماء ضد داشته باشد « شما منكر این هستید كه نفسِ سماء ضد داشته باشد یا عقلِ سماء ضد داشته باشد ولی منكر این نیستید كه طبیعتِ سماء ضد داشته باشد می تواند ضد داشته باشد ».

فما تنكرون ان یكون لطبیعتها فانه لا سبیل الی ابانة ذلك من حركه تصدر عن نفس او مباین آخر لا عن طبیعته

« ابانة » به معنای « راهی نیست » می باشد.

« ذلك »: ضد نداشتن طبیعت.

ممكن است مصنف به معترض اینطور بگوید كه وقتی ثابت شد نفسِ فلك ضد ندارد و عقلِ فلك ضد ندارد ثابت می شود كه طبیعت فلك هم ضد ندارد. معترض جواب می دهد و می گوید با بیان اینكه نفس و عقل ضد ندارد نتیجه گرفته نمی شود كه طبیعت هم ضد ندارد. آنها جدا هستند این هم جدا است. شما با بیان اینكه لازمِ نفس و لازمِ عقل ضد ندارد نتیجه گرفتید كه خود عقل و نفس هم ضد ندارد اما خود نفس و عقل، لازم طبیعت نیستند كه از نفیِ تضادِ آنها، تضاد را در طبیعت نفی كرد. تضاد طبیعت، نفی نمی شود لذا می تواند مضاد داشته باشد.

ترجمه: شما انكار ندارید كه برای طبیعت فلك، ضد باشد به سبب اینكه شأن این است كه راهی نیست بیان كنید آن ضد نداشتنِ طبیعت را از طریق حركت مستدیری كه از طبیعت صادر نشده بلكه از نفس یا از مباین دیگری كه عقل است صادر شده است « نمی توانید به وسیله حركتی كه از طبیعت صادر نشده بلكه از نفس یا عقل صادر شده، نتیجه گرفته كه طبیعت، ضد ندارد ».

خلاصه: بحث در این بود كه فلك، ضد ندارد. معترضی اعتراض كرد:

بیان اعتراض: در فلك، تضاد هست چگونه می گویید فلك ضد ندارد؟ در فلك، تقبیب و تقعیر را می یابیم یعنی فلك، هم دارای سطح مقعر و هم دارای سطح محدب است از اینجا فهمیده می شود كه فلك دارای تضاد است زیرا كه تقعیر و تقبیب با هم تضاد دارند.

جواب اول: این تقبیب و تقعیر در یك جا جمع نشدند پس تضاد ندارند و در یك جا هم نمی توانند جمع شوند یعنی قسمتِ محدبِ فلك هیچ وقت نمی تواند مقعر شود.

جواب دوم: بحث ما در صورت فلك است كه آیا ضد دارد یا ندارد. شما بحث را در تقبیب و تقعیر بردید كه دو حالت برای فلك و دو كیفیت برای فلك هستند

مصنف، اعتراض دیگری در این مساله را مطرح می كند و جواب می دهد.

بیان اعتراض: بحث شما در طبیعت فلك است و می گویید طبیعت فلك، ضد ندارد دلیل شما این است كه لازم فلك كه حركت مستدیر است ضد ندارد. این مطلب تا اینجا روشن است. اما در جای دیگری كه بحث در افلاك است اینطور مطرح می كنید كه آن حركت مستدیر برای طبیعت فلك نیست بلكه برای نفس فلك است. پس تضاد نداشتن حركت مستدیر دلیل می شود كه نفس فلك، مضاد ندارد نه اینكه دلیل شود كه طبیعتِ فلك مضاد ندارد. شما از اینكه این لازم، مضاد ندارد كشف كردید ملزوم هم كه طبیعت فلك است مضاد ندارد ولی الان معلوم شد كه ملزومِ حركت، طبیعت فلك نیست بلكه نفس فلك است پس اگر از طریقِ نفی ضدیت برای لازم خواستید نفی ضدیت برای ملزوم كنید باید نفی ضدیت از نفس فلك كنید و بگویید « نفس فلك، ضد ندارد » نگویید « طبیعت فلك، ضد ندارد ». پس اگر كسی ادعا كرد « طبیعت فلك، ضد دارد » شما نمی توانید آن را رد كنید.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo