< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

95/09/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان احكام قمر/ فصل 5/ فن 2/ طبیعیات شفا

و القمر من جمله هذه الاجرام له لون غیر الضوء[1]

بحث در احوال كواكب و احكام آنها بود. احكام و احوالی برای كواكب بیان شد كه مشترك بین كواكب بودند الان از بین كواكب، قمر انتخاب می شود و بعضی از احكامی كه مربوط به آن هست بیان می گردد. این احكامی كه ذكر می شوند ممكن است مشترك بین قمر و بعضی كواكب دیگر باشد ولی نظر مصنف این است كه این احكام مختص به قمر هستند و در سایر كواكب نیستند.

بیان احكام قمر:

حكم اول: فلك قمر دارای لون است.

حكم دوم: نور قمر، ذاتی قمر نیست بلكه از خورشید گرفته شده است.

مصنف حكم اول را با مشاهده اثبات می كند و حكم دوم را ابتدا با حدس اثبات می كند بعداً می فرماید اگر تامل بیشتر كنی این حدس، محقق می شود پس حدسِ توأم با تامل، حكم دوم را اثبات می كند.

دلیل بر حكم اول: مصنف می فرماید وقتی نور خورشید از ماه قطع می شود رنگ ماه دیده می شود یعنی به صورت یك كره رنگی دیده می شود. توجه كنید كه در دو حالت هست كه نور خورشید از ماه قطع می شود:

1ـ در حالت كسوف و به تعبیر بهتر در حالت خسوف این نور قطع می شود. چون وقتی ماه در سایه زمین وارد می شود و نورش تاریك می گردد رنگ ماه به صورت سرخ مایل به سیاهی می باشد.

2ـ قسمتی از ماه كه مقابل خورشید است روشن می شود و قسمت دیگر كه مقابل خورشید نیست رنگش نشان داده می شود. از اینجا بدست می آید كه ماه دارای رنگ است.

اما آیا این حكم رنگین بودن برای سایر كواكب هست یا نه؟ اگر نور سایر كواكب از خورشید گرفته شود سایر كواكب هم باید رنگی باشند اگر چه ما رنگ آنها را نبینیم. نمی توانند شفاف باشند چون اگر شفاف باشند نور را منعكس نمی كنند در حالی كه می بینیم نور را منعكس كردند. اما اگر نور برای خودشان باشد و از خورشید نگیرند این نور مستلزم این نیست كه رنگی باشد ممكن است شفاف باشد ولی بتابد. ممكن هم هست كه رنگی باشد و بتابد. پس وقتی كه نورشان ذاتی باشد نمی توان كشف كرد كه حتما رنگی هستند ولی اگر نورشان كسبی باشد حتما باید رنگی باشند. بنابراین آیا سایر كواكب با ماه در این مساله ی رنگی بودن مشترك هستند یا این مساله مربوط به ماه می باشد؟ از اینجا روشن می شود كه ببینیم آیا نورشان كسبی است یا ذاتی است؟

توضیح عبارت

و القمر من جمله هذه الاجرام له لون غیر الضوء

قمر از جمله ی این اجرام یعنی از جمله كواكب است. با اینكه افلاك و كواكب هر دو جرم می باشند ولی در این فصل به افلاك، اجسام گفته شد و به كواكب، اجرام گفته شد و الان كه عبارت « من جمله هذه الاجرام » می گوید یعنی از جمله كواكب، قمر را ملاحظه كن دارای لون است که غیر از آن درخششی می باشد كه دارد.

« غیر الضوء »: خود نور هم دارای رنگی است كه رنگ آن یا سفید یا چیز دیگر است الان مصنف می فرماید غیر از ضوء كه خودش رنگ است برای قمر، لون دیگری وجود دارد.

یتبین له اذا انقطع عنه النور

در نسخه خطی ضمیر « له » نیامده است. اگر باشد می توان عبارت را معنی كرد به اینكه ضمیر آن به قمر برگردد. یعنی وقتی این نور از قمر قطع می شود مشهود می گردد و نمی توان آن را انكار كرد. پس شكی نیست كه قمر دارای رنگ است. گذشته از اینكه رنگ آن دیده می شود، می دانیم كه نور قمر كسبی است و ذاتی نیست نور كسبی اگر به جسم شفاف برخورد كند از آن عبور می كند و منعكس نمی شود اما در قمر منعكس می شود پس معلوم می گردد كه قمر، شفاف نیست بلكه ملوَّن است.

مصنف مشهود بودن را به عنوان دلیل تصریح می كند و این دلیل دوم را در ضمن حكم بعدی اشاره می كند.

الذی یوجب الحدس فی اول الامر ان مبدأ وقوعه علیه من الشمس حتی انه یتقدر و یتسمت بحسب ما یوجبه وضعه من الشمس قرباً و بعداً ثم یحقق التامل ذلك الحدس و اذا توسطت الارض بینهنا انكسف

دلیل اول برای حكم دوم: حالات مختلف قمر دلیل می شود. گاهی قمر به صورت هلال دیده می شود گاهی ربع آن مشهود است و گاهی مقداری از ماه كه در مقابل ما قرار دارد بتمامه روشن می شود كه به آن بدر می گویند. گاهی هم كه در اواخر ماه می شود هیچ چیز از آن دیده نمی شود. این حالات مختلف ماه نشان می دهد كه نور آن ذاتی نیست اگر نور آن ذاتی بود همیشه تمام ماه می درخشید. هیچ وقت اینطور نبود كه ربع آن روشن باشد یا به صورت هلال دیده شود.

دلیل دوم برای حكم دوم: ماه منخسف می شود یعنی وقتی در سایه زمین قرار می گیرد تیره می شود در حالی كه اگر نورش ذاتی بود و در سایه زمین قرار می گرفت باید سایه زمین را روشن می كرد. مثلا چراغی را در یك اتاق تاریكی می برید آن اتاق تاریك به وسیله چراغ روشن می شود. اینطور نیست كه چراغ، خاموش شود چون نور چراغ برای خودش است. اما اگر یك آینه ای داریم كه نوری به آن می تابد و منعكس می شود وقتی این آینه را داخل اتاق ببرید می بینید آینه خاموش شد چون آن نوری كه به آینه می تابید در این اتاق تاریك وجود ندارد و نمی تابد. معلوم می شود كه آینه خودش دارای نور نیست بلكه نور آن كسبی است. پس اگر جسمی دارای نور بود و در تاریكی واقع شد و آنجا را روشن نكرد و خودش خاموش شد كشف می شود كه نورش ذاتی نیست بلكه كسبی است.

مصنف می فرماید این مطلب با حدس بدست می آید نه با فكر چون فكر احتیاج به حركتی دارد كه گاهی این حركت، طولانی است زیرا در فكر ابتدا باید حد وسط پیدا كرد بعداً به مطلوب رسیده شود. در فكر دو حركت است یك حركت از مطلوب به سمت حد وسط است تا حد وسط پیدا شود. حركت دوم این است كه وقتی حد وسط پیدا شد و قیاس تشكیل گردید از قیاس به نتیجه كه همان مطلوب است حركت می شود. قبل از تشکیل قیاس، به آن مطلوب گفته می شود اما وقتی از قیاس استفاده شد به آن مطلوب، نتیجه گفته می شود. فكر دارای این دو حركت است كه حركت اول ممكن است طولانی باشد اما حركت دوم تقریبا سریع انجام می شود. پس فكر دارای دو حركت است اما در مورد حدس بعضی گفتند فقط حركت دوم را دارد و حركت اول را ندارد. بعضی ها گفتند فكر دارای هر دو حركت است اما حركت دوم سریع است یعنی به سرعت حد وسط پیدا می شود و به سرعت تشكیل قیاس داده می شود و به نتیجه رسیده می شود. اما نتیجه ی حدس و فكر یكی است یعنی حدس ما را سریعا به مطلوب می رساند ولی فكر ما را به مطلوب می رساند و ممكن است سریعا به مطلوب نرساند. فرق دیگر این است كه حدس غالبا صائب یعنی مطابق با واقع است اما فكر گاهی مختل می شود و انحراف پیدا می كند و مطلوب به صورت خلاف واقع بدست می آید. لذا فلاسفه معتقدند تمام علوم انبیا حدسی اند و علم فكری ندارند. یعنی اول بدست آوردن علم برای آنها نیاز به زمان طولانی ندارد و ثانیا آن علومی كه بدست می آورند مطابق با واقع است البته ظاهرا فلاسفه غفلت كردند كه خیلی از علوم انبیا لدنی است حتی احتیاج به حدس هم ندارد. شاید به علم لدنی هم حدس بگویند ولی در هر صورت پیامبران سه گونه علم می توانند داشته باشند لدنی، حدسی، فكری. ولی غالبا از فكری استفاده نمی كنند چون وقتی حدس در اختیارشان است چه احتیاج به فكری می شود و فكری لغو می شود.

نكته: حدس انبیاء با حدس ما كمّاً و كیفاً فرق می كند نه ذاتا « یعنی ذات حدس در ما و انبیا یكی است ». اولا حدس ما ممكن است در مدت عمر خودمان 10 تا باشد اما انبیا همه علومشان حدسی است پس تعداد حدس در انبیا با تعداد حدس در ما فرق می كند یعنی به لحاظ كمّ فرق دارد.

به لحاظ كیفی هم به اینصورت است كه حدس انبیا همیشه صائب است اما حدس ما غالبا صائب است. یا حدس انبیا طوری است كه مطلب را كاملا روشن می كند اما حدس ما مطلب را روشن می كند ولی اگر كسی تشكیك كرد شاید در نفس ما یك حالت خاصی از شك او حاصل شود اگر چه چون حدس یك نوع یقین است آن شك برطرف خواهد شد. این مطالب در نمط 10 شرح اشارات آمده. در آخر شواهد الربوبیه و در آخر جلد 3 اسفار مرحوم صدرا به آن پرداخته و فرموده انبیاء دارای قوه قدسیه هستند كه مراد همان حدس است.

توضیح عبارت:

« الذی »: شروع در بیان حكم دوم برای قمر است.

« الذی یوجب الحدس فی اول الامر ان مبدأ وقوعه علیه من الشمس »: حدس ایجاب می كند كه مبدء وقوع این نور بر قمر از ناحیه شمس است یعنی این نور از ناحیه شمس بر قمر وارد می شود نه اینكه خود قمر این نور را داشته باشد به عبارت دیگر نورش ذاتی نیست بلكه كسبی است.

« فی اول الامر »: مراد از آن این است كه با مشاهده و بدون انتظار اینكه قمر وارد سایه زمین بشود و خسوفی اتفاق بیفتد. این هم نشان می دهد نور قمر كسبی است ولی احتیاج به انتظار دارد یعنی باید صبر كرد تا چنین حالتی بیفتد. ولی اگر بخواهید قمر را مشاهده كنید و از طریق اختلاف اَشكالش متوجه شوید نورش كسبی است فی اول الامر می باشد و حالت انتظاری لازم نیست مثلا ما وقتی ماه را در حین هلال می بینیم همان وقت می فهمیم كه نور برای خودش نیست و الا اگر برای خودش بود همه سطح آن روشن بود نه اینكه فقط همین قسمت خاص آن روشن باشد. این، نشان می دهد كه این قسمت از ماه روبروی یك منیر قرار گرفته و روشن شده و قسمت های دیگر روبه روی منیر نیست و تاریك می باشد.

این یك معنا برای « فی اول الامر » بود كه ناظر به این گرفته شد كه حالت منتظره ندارد اما می توان « فی اول الامر » را مربوط به زمانهای بعد كرد یعنی فی اول الامر حدس می زنیم و عند التامل كه بعد از حدس می باشد یقین می كنیم و این مطلبِ حدس زده شده بر ما محقق می شود. این معنای دوم با كلام خود مصنف در سطر سوم كه می فرماید « ثم یحقق التامل ذلك الحدس » تایید می شود. یعنی تامل همان حدس ما را تحقق می بخشد. پس فی اول الامر، حدس است اما فی ثانی الامر، تحقق حدس است.

نكته: بیان شد كه در انبیا حدس اشتباه واقع نمی شود ولی در انسانها احتمال اشتباه دارد و وقتی تامل می كنیم حدس ما تحقق پیدا می كند وقتی حدس، تحقق پیدا می كند این حدسِ تحقق یافته امر یقینی می شود و قابل می باشد تا مقدمه برای برهان شود. آن حدسی كه مقدمه ی برهان است مراد، حدسِ فی اول الامر نیست چون حدس فی اول الامر هنوز به مرحله ی یقین نرسیده است. حدسی كه می تواند مبدء برهان قرار بگیرد حدس بعد التامل است و به مرحله یقین رسیده است. اما هر دو حدس است كه یكی فی اول الامر است و دیگری، حدسِ بعد التامل است.

« حتی انه یتقدر و یتسمت بحسب ما یوجبه وضعه من الشمس قربا و بعدا »: نور قمر اندازه گرفته می شود و سمتش معین می شود به حسب آنچه كه وضع قمر نسبت به شمس ایجابش می كند.

« قربا و بعدا »: تمییز برای وضع است چون وضع ممكن است مختلف باشد به اینكه قمر سمت راست شمس باشد یا سمت چپ، پایین باشد یا بالا باشد. اینها مراد نیستند بلكه مراد این است كه به خورشید نزدیك شده باشد یا دور شده باشد.

« و اذا توسطت الارض بینهما انكسف »: این عبارت عامل دوم را بیان می كند و آن این است كه اگر زمین بین شمس و قمر واقع شود قمر، منكسف می شود و این انكساف باعث می گردد كه حدس بزنیم و بعداً قاطع شویم به اینكه نور قمر، كسبی است نه ذاتی. زیرا اگر ذاتی بود تاریكیِ مخروط زمین را روشن می كرد.

تا اینجا دو حكم درباره قمر گفته شد حكم اول این است كه قمر دارای لون است. حكم دوم این است كه نور قمر كسبی است نه ذاتی. این مطلب دوم را مصنف در سایر كواكب هم مطرح می كند كه آیا سایر كواكب نور آنها كسبی است یا بر خلاف قمر ذاتی است. در ضمن این بحث لون سایر كواكب هم اشاره می شود. بحث لون در سایر كواكب به صورت صریح بیان نمی گردد بلكه اشارتاً بیان می شود.

« انكسف »: مصنف باید تعبیر به « انخسف » كند چون در مورد قمر، خسوف گفته می شود ولی نوعا در عبارات مصنف لفظ « انكسف » به جای « انخسف » بكار می رود و علتش این است كه چون در آن زمان این اصطلاح « انخساف » و « انكساف » مجزا نشده بود اما امروزه « انكساف » در مورد « خورشید » و « انخساف » در مورد « ماه » گفته می شود.

خلاصه: بحث در احوال كواكب و احكام آنها بود. احكام و احوالی برای كواكب بیان شد كه مشترك بین كواكب بودند الان از بین كواكب، قمر انتخاب می شود و بعضی از احكامی كه مربوط به آن هست بیان می گردد.

بیان احكام قمر:

حكم اول: فلك قمر دارای لون است.

حكم دوم: نور قمر، ذاتی قمر نیست.

دلیل بر حكم اول: مصنف می فرماید وقتی نور خورشید از ماه قطع می شود رنگ ماه دیده می شود یعنی به صورت یك كره رنگی دیده می شود. در دو حالت هست كه نور خورشید از ماه قطع می شود: یکی در حالت كسوف. دوم اینکه قسمتی از ماه كه مقابل خورشید است روشن می شود و قسمت دیگر كه مقابل خورشید نیست رنگش نشان داده می شود. از اینجا بدست می آید كه ماه دارای رنگ است.

دلیل اول برای حكم دوم: حالات مختلف قمر دلیل می شود. گاهی قمر به صورت هلال دیده می شود گاهی ربع آن مشهود است و گاهی مقداری از ماه كه در مقابل ما قرار دارد بتمامه روشن می شود كه به آن بدر می گویند. اگر نور آن ذاتی بود همیشه تمام ماه می درخشید. هیچ وقت اینطور نبود كه ربع آن روشن باشد یا به صورت هلال دیده شود.

دلیل دوم برای حكم دوم: ماه منخسف می شود یعنی وقتی در سایه زمین قرار می گیرد تیره می شود در حالی كه اگر نورش ذاتی بود و در سایه زمین قرار می گرفت باید سایه زمین را روشن می كرد.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo