< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

95/10/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بیان شرائط ابدال/ رد نظریه کسانی که می گویند اجرام سماویه مثل کواکب در عین مبصر بودن، ملموس هم هستند/ بیان احکام کواکب/ فصل 5/ فن 2/ طبیعیات شفا.

مثال ذلک انه لما علم ان لکل مقدار الی کل مقدار نسبه النسبه التی هی محدوده فی خامسه کتاب الاسطقات لاوقلیدس[1]

بعضی معتقد بودند همانطور که کواکب مبصرند ملموس نیز هستند. یا هر کوکبی که مبصر باشد ملموس هم می باشد. بیان شد که مراد از ملموس بودن این است که کیفیات ملموسه مثل حرارت و برودت و ثقل و خفت و ... دارد. بر این مدعا دلیلی اقامه شد و بیان گردید. سپس اشکالی بیان شد و وارد اشکال دوم شدیم.

در مقدمه اشکال دوم شرائط ابدال تعیین شد مصنف می خواهد بیان کند این شرائط در مورد بحث ما وجود ندارد پس ابدال در بحث ما راه پیدا نمی کند و بالتبع دلیلی که این مستدل با استفاده از ابدال بر مدعای خودش آورد دلیل ناتمامی می شود.

بیان شرائط ابدال: در هر ابدالی یک تناسب وجود دارد که اصل می باشد سپس ابدال می شود. در این تناسب اشیائی « مثلا اعدادی » هست که درباره این اشیاء شرائطی وجود دارد. بین این اشیاء نسبتی است که درباره ی آن نسبت هم شرائطی وجود دارد. در مورد اشیاء سه شرط بیان می کند و در مورد نسبت هم دو شرط می گوید.

شرط اول: این اشیاء از یک جنس باشند.

شرط دوم: این نسبت در اشیائی باشد که با هم از نظر معنای واحد اتحاد داشته باشند. درباره معنای واحد دو شرط می کند یکی اینکه آن معنای واحد، بعینه باشد یعنی معین باشد. جنس مبهم است و معین نیست مصنف با کلمه « بعینه » می خواهد بفهماند اتحاد این اشیاء در جنس لازم است ولی کافی نیست. بلکه باید علاوه بر اتحاد در جنس اتحاد در نوع هم داشته باشند تا تعین پیدا کنند ودر این نوع متعیّن هم متحد باشند. شاهد بر این مطلب این است که مصنف در صفحه بعد وارد ما نحن فیه می شود و بیان می کند که در محسوسات اگر بخواهید نسبت را جاری کنید گاهی اتحاد در جنس را نمی یابید تا چه رسد اتحاد در نوع. از این مطلب فهمیده می شود که مصنف هم به اتحاد در نوع توجه دارد هم به اتحاد در جنس توجه دارد. در اینجا هم می گوید معنای واحد کافی نیست که جنسی باشد بلکه باید جنس، واحد باشد و علاوه بر واحد، معین هم باشد. مراد از معین بودن یعنی نوع بودن، زیرا جنس تعین ندارد.

شرط سوم: باید این اشیاء محصل باشند یعنی این معنا معنای ثبوتی و وجودی باشد نه معنای عدمی.

توجه کنید که مراد از محصل، شخص نیست بلکه ثبوت است چون فلسفه وقتی می خواهد تعبیر به معنای ثبوتی کند از لفظ « محصّل » استفاده می کند. در عرفان غالبا تعبیر به ثبوتی و وجودی می کنند اما لفظ « محصل » دیده می شود. ولی در فلسفه هر دو تعبیر « ثبوتی و وجودی » و « محصل » به کار می رود و لذا مراد از محصل، ثبوتی و وجودی است.

نکته: می توان مراد از « معنی واحد بعینه » را به اینصورت معنا کرد: معنای واحدی که در یکی از این دو طرف نسبت است در طرف دیگر هم باشد. قوام تناسب به همین است. به مثال جلسه قبل توجه کنید که در این طرف تساوی معنای نسبت یک به سه بود در آن طرف هم معنای نسبت یک به سه بود یا در ابدال معنای واحد در این طرف، نسبت سه به چهار بود و بعینه همین نسبت در آن طرف بود.

بیان شرائط نسبت:

شرط اول « تکون فیها النسبه محفوظه فی حالتی الاصل و الابدال »: این اشاره به همین نکته دارد که بیان شد. یعنی در حالت اصل، نسبت تساوی بر قرار بود در ابدال هم سنخ همان نسبت برقرار شود نه شخص آن. توجه کنید که در مورد مثالی که زده شد سنخ نسبت عوض می شود چون در اصل، نسبت یک به سه است و در ابدال، نسبت سه به چهار است. این شرط اول اشاره به اشکالی است که بعداً خودش مطرح می کند که در مورد بحث ما در اصلِ نسبت است.

در ما نحن فیه می گوییم: اصل، نسبت بصر به مبصر بود که نسبت مدرِک به مدرَک است اما در ابدال نسبت بصر به لمس است که نسبت مدرِک به مدرَک دیگر است لذا سنخ آن عوض می شود اما در ابدالِ عدد به عدد، هر دو عدد هستند و از یک سنخ می باشند.

نکته: مراد از « من جنس واحد » در سطر 14 جنس منطقی است نه نوع به دلیل اینکه مصنف در صفحه 40 سطر 7 می فرماید « فلیس یجب ان یکون تلک النسبه محفوظه فی جمیع الطبیعیات فی الجنس فضلا عن النوع » یعنی محفوظ بودن در جنس، در بسیاری از امور طبیعی نیست تا چه رسد به محفوظ بودن در نوع. ما محفوظ بودن در جنس و نوع هر دو را لازم داشتیم اگر چه محفوظ دانستن در نوع ما را از جنس بی نیاز می کرد ولی هر دو را بالصراحه لازم داشتیم پس مصنف به هر دو « هم جنس و هم نوع » نظر دارد.

نکته: عدد 3 و 9 و عدد 4 و 12 که تناسب ما را تشکیل دادند نوع واحد نیستند اگرچه همه آنها جنس واحد یعنی کم منفصل اند. جواب این اشکال این است که در مثل اینگونه موارد مراد از « معنی واحد » یعنی « جنس واحد » است اما به شرطی که معین شده باشند یعنی این چهار عدد در جنس که کم منفصل اند اتحاد دارند ولی علاوه بر اتحاد، تعین هم دارند یکی معین شده و 3 شده دیگری هم معین شده و 9 شده سومی هم معین شده و 4 شده چهارمی هم معین شده و 12 شده است.

شرط دوم « و للنسبه حقیقه معقوله مشترکه فیها »: نسبت، یک حقیقتی دارد که معقول است. بیان کردیم که نسبت در خارج وجود ندارد بلکه در عقل وجود دارد. آنچه در خارج است اتصافِ به نسبت می باشد. نسبت باید حقیقتی باشد که معقول است و مشترکٌ فیها است یعنی هر دو طرف، این نسبت را دارند و می توان گفت طرف اول به طرف دوم نسبت دارد و می توان گفت طرف دوم به طرف اول نسبت دارد.

خلاصه: بعضی معتقد بودند همانطور که کواکب مبصرند ملموس نیز هستند. این مدعا دلیلی اقامه شد و بیان گردید. سپس اشکالی بیان شد و وارد اشکال دوم شدیم. در مقدمه اشکال دوم شرائط ابدال تعیین شد

بیان شرائط ابدال: در هر ابدالی یک تناسب وجود دارد که اصل می باشد سپس ابدال می شود. در این تناسب اشیائی « مثلا اعدادی » هست که درباره این اشیاء شرائطی وجود دارد. بین این اشیاء نسبتی است که درباره ی آن نسبت هم شرائطی وجود دارد. در مورد اشیاء سه شرط بیان می کند و در مورد نسبت هم دو شرط می گوید.

شرط اول: این اشیاء از یک جنس باشند.

شرط دوم: این نسبت در اشیائی باشد که با هم از نظر معنای واحد اتحاد داشته باشند.

شرط سوم: باید این اشیاء محصل باشند یعنی این معنا معنای ثبوتی و وجودی باشد نه معنای عدمی.

بیان شرائط نسبت:

شرط اول : در حالت اصل، نسبت تساوی بر قرار بود در ابدال هم سنخ همان نسبت برقرار شود نه شخص آن.

شرط دوم: نسبت، یک حقیقتی دارد که معقول است.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo