< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

95/11/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان آخرین احتمال درباره ی لكه های ماه ورد آن/ بیان اقوال درباره لكه های ماه/ فصل 5/ فن 2/ طبیعیات شفا.

و الشأن ان ذلك الانمحاق لا یكون شیئا عرض ابتداء فی زمان[1]

بعضی معتقد بودند كه قهر بر اثر تماس با نار، لكه ی سیاه را پیدا كرده است. مصنف سه اشكال بر قول آنها كرد.

اشكال اول: نار مماس با قمر و حاملِ قمر نیست.

اشكال دوم: بر فرض مماس باشد نمی تواند تاثیر بگذارد چون اجرام سماوی « چه فلكی و چه كوكبی » اثرپذیر نیستند.

اشكال سوم: اگر تماس باشد اولاً و تاثیر باشد ثانیاً، این تاثر نباید محدود به یك قسمت خاص شود بلكه در طول زمان این تاثیر، تكثیر می شود و به زمان می رسد كه تمام جرم قمر سیاه باشد. الان مصنف می خواهد دنباله ی اشكال سوم را بیان كند.

این مطلب تقریبا جواب سوال مقدر است گویا كسی توهم می كند یا مطرح می كند كه این تماس اینطور نیست كه خیلی وقت مطرح شده باشد بلكه یك تماسِ حادثی است و تاثیرش فعلاً این مقدار است بعداً شاید تاثیرش بیشتر باشد و در پایان تمام جرم قمر را تاریك كند. مصنف از این دخل مقدر جواب می دهد و می فرماید این انمحاق، تازه عارض شده است چون قمر از ازل موجود بوده است و اگر تماس و تاثیری بوده از همان ازل بوده است. اینطور نیست كه قسمتی از فلك قمر پاك شده باشد و آتش تازه به قمر رسیده باشد. همین وضعی كه الان دیده می شود از ازل بوده است. اگر تماس حاصل بوده از همان ابتدا حاصل بوده و تاثیر و تاثر هم بوده است و سیاهی بر روی قمر شروع به پدید آمدن كرده تا اینكه به این حالت امروزی در آمده است. اگر این سیاهی بر اثر فعل و انفعالِ آتش با قمر بود الان مدتها بود كه وجه قمر تاریك بود زیرا از ازل تا الان، مقداری از جرم قمر را می گرفت در حالی كه می بینیم اینچنین نیست و به این مقدار، أرصاد متوالیه هم شهادت می دهند. پس معلوم می شود كه تاثیر و تاثری نبوده یا اصلا تماسی نبوده است. لذا این قول باطل می شود.

توضیح عبارت

و الشأن ان ذلك الانمحاق لا یكون شیئاً عرض ابتداء فی زمان

حالت و وضع این است كه انمحاق یك امر حادثی نیست تا گفته شود تازه شروع شده است و در آینده وسعت پیدا می كند و تمام سطح قمر را می گیرد بلكه این انمحاق از همان وقتی كه قمر بوده، حادث شده است و وجود داشته نه اینكه قمر بود و در یك زمانی این تماس عارض شد و تاثیر و تاثر شروع شد.

بل مادام القمر فیجب ان یكون من حكمه ما تعلم

بلكه این انمحاق از همان وقتی كه خداوند ـ تبارک ـ قمر را آفرید انمحاقش هم هست.

ترجمه: اگر این انمحاق مادام القمر است واجب است از حكم این انمحاق آنچه گفته شد « یعنی باید این انمحاق اضافه و اضافه شود تا لك سطح قمر را بپوشاند ».

مراد از « ما تعلم » یعنی آنچه در دو خط قبل بیان شد و در جلسه قبل خوانده شد و آن این بود كه باید تمام كره ی ماه، منمحق می شود و سیاه می گردد. چون این انمحاق، مادام القمر شروع شد و از مادام القمر تا الان خیلی فاصله شده است.

نكته: در یك نسخه خطی آمده « ذلك الانسحاق» و در دیگری آمده « ذلك الامحاق ». هر سه صحیح است. اما در یك نسخه خطی آمد. « شیئاً عرض بذاته ابتداء فی زمان » ضمیر « بذاته » به « قمر » بر می گردد ولی عبارت خیلی صاف در نمی آید و اهمیت نمی دهیم.

صفحه 44 قوله « و قد حسب »

تا اینجا احتمالات زیادی برای لكه ی قمر ذكر شد الان مصنف می خواهد به آخرین احتمال اشاره كند. یكی از كسانی كه در فلسفه ی نصاری تبحر داشته و خودش را در این فلسفه مدتها مشغول كرده در این باب نظری داده كه مصنف می خواهد نظر او را تبیین كند.

بیان احتمال آخر: وقتی روشنایی قمر به سمت ما می باشد تاریكی آن به آن طرف است. آن تاریكی نفوذ در روشنی می كند و این روشنی را کِدِر می كند یعنی این تاریكی برای خود قمر است و از آن بیرون نمی آید مثلا از تماس آتش و ... پیدا نمی شود. آن طرف ماه تاریك است و بر طرف دیگرش سایه می كند. این برای خود جرم است و از جای دیگری نیامده است. این تاریكی كه در پشت ماه است این طرف ماه را كه روشن است كِدر می كند.

بر این نظریه سه اشكال وارد می شود.

توضیح عبارت

و قد حسب بعض من ادرك زماننا ممن شاخ فی الفلسفه العامیه الموجوده فی نصاری بغداد

از عبارت « من ادرك » بر می آید كه این شخص معاصر با شیخ بوده است.

« شاخ »: یعنی عمری گذرانده. « شیخ » به معنای « پیرمرد » است.

ترجمه: گمان كرده بعضی از كسانی كه زمان ما را هم درك كرده « یعنی معاصر بوده ولو ممكن است الان زنده نباشد ولی زمان ما را هم درك كرده » كه عمری گذرانده و پیر شده در فلسفه ی عامی كه در بین نصارای بغداد رایح و موجود است.

توجه شود كه لازم اینست خود این شخص جزء نصاری باشد ولی عمرش را در فلسفه ی نصاری گذرانده است. البته جزء نصاری می باشد چون در یك حاشیه نسخه خطی آمده « انّه یعنی ابالفرج الجاثلیق » مراد از جاثلیق، كشیش مسیحی است.

ان هذا السواد هو تأدٍ من السواد الذی یكون فی القمر من الجانب الذی لا یلی الشمس

عبارت « ان هذا السواد » مفعول « حسب » است.

تأدّی و نفوذ از طریق سوادی است كه در قمر موجود است یعنی این سیاهی از نفوذ آن تاریكی و سوادی می باشد كه در پشت قمر است.

در دو نخسه خطی آمده: « ان هذا السواد هو باد من السواد الذی یكون فی القمر » كه «باد» به معنای « ظهر » است. در یك نسخه هم « تأدّی » آمده كه هر سه صحیح است.

ترجمه: این سوادی كه در قمر است از آن طرفِ از قمری است كه روبروی شمس نیست و در نتیجه تاریك مانده است.

و لا یستضی بها

این عبارت صفت برای « الجانب » است و عطف بر « لا یلی الشمس » است و لفظ « الذی » بر آن داخل می شود.

ترجمه: از آن طرفِ قمر كه به وسیله خورشید مستضیء نمی شود و منور نمی گردد، سیاهی به این طرف نفوذ كرده است.

و لم یشعر هذا القائل انه لو كان كذلك لكان ذلك الخیال مما لا ینقطع و یتفرق فی صفحه القمر بل یكون لبابه عند المركز

بیان اشكال اول: كوكب قمر را تصویر كنید به اینصورت كه در حال بدر است یعنی تمام چهره ی نورانی آن به سمت ما می باشد. این كوكب، كروی است و نصف آن منیر است و نصف پشت آن تاریك است. خطی که فاصل بین قسمت تاریک و قسمت نورانی است را بمنزله ی خط استوای ماه فرض کنید . این خط به صورت دایره می باشد و ماه را به دو نیمکره ی شمالی و جنوبی تقسیم می کند که بخش شمالی آن در شب بدر کاملا روشن است و بخش نیمکره ی جنوبی آن کاملا تاریک است نقطه ای در وسط نیمکره ی شمالی فرض کنید که قطب شمال قمر باشد و نقطه ای در وسط نیمکره ی جنوبی فرض کنید که قطب جنوب قمر باشد. اگر خطی از این قطب به قطب دیگر وصل کنید یک وتر حاصل می شود و چون بزرگترین وتر در داخل کره است به آن قطر و محور می گویند اما اگر خطوط دیگری غیر از این دو نقطه رسم کنید از قطر کوچکترند یعنی اگر فرض کنید از نقطه ی قطب شمال تا دایره ی استوای ماه 90 درجه باشد و یک نقطه ای در فاصله ی 20 درجه تا قطب فرض کنید وبه موازاتِ قطر و محور، خطی را رسم کنید این خط به نقطه ای در بخش تاریکی قمر برخورد می کند که از نقطه ی قطب جنوب 20 درجه فاصله دارد. دوباره نقطه ای در فاصله ی 30 درجه تا قطب فرض کنید و به موازات قطر و محور، خطی را بکشید این خط به نقطه ای در بخش تاریک قمر برخورد می کند که از نقطه ی قطب جنوب 30 درجه فاصله دارد. این خط که از نقطه ی 30 درجه رسم شده یک وتری است که کوچکتر از آن خطی است که از نقطه ی 20 درجه رسم شده است. فاصله ی نقطه ی 30 درجه تا دایره ی استوای ماه کمتر از فاصله ی نقطه ی 20 درجه تا دایره ی استوای ماه است و فاصله ی نقطه ی 20 درجه تا دایره ی استوای ماه کمتر از فاصله ی نقطه ی قطب تا دایره ی استوای ماه است. پس تاریكیِ در قمر، در قسمت مركز قمر یعنی نقطه ی قطب جنوب خیلی غلیظ است و در قسمت دیگر یعنی نقطه ی 20 و 30 درجه غلیظ نیست چون این نورِ پایین یعنی نور در اطراف دایره ی استوای ماه، نفوذ می كند « مصنف قبول ندارد كه نفوذ كند همانطور كه قبول دارد ظلمت نفوذ نمی كند ولی این قائل می گوید ظلمت، نفوذ می کند » ما می گوییم نور هم نفوذ می کند. نفوذ نور در جایی که ضخامت کمتر است بیشتر می باشد و جایی كه ضخامت بیشتر است نفوذ نور کمتر می باشد. پس آن قسمت قمر كه طرفِ قطب جنوب قمر است خیلی تاریك است و قسمت اطراف قطب یعنی 20 و 30 درجه، كمتر تاریك هستند. وقتی تاریكی می خواهد نفوذ كند تاریكی كم، لكه ی سیاه ضعیف تری را تولید می كند اما تاریكی زیاد، لكه ی سیاه پررنگی را تولید می كند. باید قسمت هایی از این لكه كه نزدیك قطب شمال قمر است خیلی سیاه باشد و قسمت هایی از این لكه كه در فاصله 20 و 30 درجه از مركز قمر می باشند سیاهی آن باید كم رنگ تر باشد در حالی كه اینطور نیست و این لكه به صورت یكنواخت است. از طرف دیگر نباید هیچ قسمت از ماه به صورت نورانی كامل دیده شود چون تاریكی در همه جا نفوذ می كند بله شاید بتوان گفت در همان خطی كه سیاهی و نور از هم جدا می شوند یعنی خط استوای ماه، نفوذ تاریكی نباشد یا به اندازه ی یك كمربند در آنجا نفوذ تاریكی نباشد اما در بقیه ی جاهای آن باید نفوذ تاریكی باشد.

ترجمه: این قائل متوجه نشده كه اگر اینچنین اتفاق بیفتد « كه سیاهی از آن طرف قمر به این طرف قمر نفوذ كند » آن خَیال « یعنی شَبَح كه مراد در اینجا همان تاریكی است كه شَبَحش به این طرف افتاده است » اولاً قطع نمی شود « می رود تا به حدی كه تمام سطح قمر را بگیرد و حداكثر بتواند آن كمربند را تاریك نكند » ثانیا در صفحه ی قمر متفرق نمی شود «بلكه در مركز می آید و از مركز پخش می شود « توجه كنید در بعضی نسخ خطی ـ لا یتفرق ـ آمده كه اشكالی ندارد چون اگر حرف ـ لا ـ نباشد لفظ ـ یتفرق ـ ‌را عطف بر ـ ینقطع ـ می گیریم تا حرف ـ لا ـ‌بر آن داخل شود » و بلكه لباب « و مغز و برگزیده و خالصِ » آن خیال نزد مركز قمر است. سپس همواره، درجه درجه این سیاهی كمر رنگتر می شود تا اینكه به بیاض در اطراف قمر برسد « یعنی در آن نواحی راست و چپ، سوادی نیست و همان كمربند، كاملا نورانی است. یعنی باید لُباب این ظلمت در مركز باشد و از مركز که به سمت محیط می رویم باید درجه درجه کم شود تا به بیاض منتهی شود كه در اطراف دایره ی بدر است ».

نكته: اگر « یتفرق » خوانده شود عبارت صحیح می شود و اگر « لا » بر آن داخل نشود به اینصورت معنا می شود: همه ی صفحه ی قمر توسط سیاهی گرفته می شود « و فقط همان كمربند باقی می ماند ». اما اگر « لا یتفرق » باشد به اینصورت معنا می شود: اینطور نیست كه وقتی پخش شود به طور یكنواخت در صفحه ی قمر پخش شود بلكه لبابش در مركز است و هر چه به سمت محیط این نور می آیید این سیاهی كمتر می شود تا وقتی كه به آن كمربند برسید تا سیاهی كاملا برطرف شود. توجه كنید از عبارت « بل یكون لبابه عند المركز » بر می آید كه باید « لا یتفرق » باشد و در هر دو نسخه خطی، « لا یتفرق » آمده است.

خلاصه: بعضی معتقد بودند كه قهر بر اثر تماس با نار، لكه ی سیاه را پیدا كرده است. مصنف سه اشكال بر قول آنها كرد.

اشكال اول: نار مماس با قمر و حاملِ قمر نیست.

اشكال دوم: بر فرض مماس باشد نمی تواند تاثیر بگذارد چون اجرام سماوی « چه فلكی و چه كوكبی » اثرپذیر نیستند.

اشكال سوم: اگر تماس باشد اولاً و تاثیر باشد ثانیاً، این تاثر نباید محدود به یك قسمت خاص شود بلكه در طول زمان این تاثیر، تكثیر می شود و به زمان می رسد كه تمام جرم قمر سیاه باشد. الان مصنف می خواهد دنباله ی اشكال سوم را بیان كند. گویا كسی توهم می كند یا مطرح می كند كه این تماس اینطور نیست كه خیلی وقت مطرح شده باشد بلكه یك تماسِ حادثی است و تاثیرش فعلاً این مقدار است بعداً شاید تاثیرش بیشتر باشد و در پایان تمام جرم قمر را تاریك كند. مصنف از این دخل مقدر جواب می دهد و می فرماید این انمحاق، تازه عارض شده است چون قمر از ازل موجود بوده است و اگر تماس و تاثیری بوده از همان ازل بوده است.

تا اینجا احتمالات زیادی برای لكه ی قمر ذكر شد الان مصنف می خواهد به آخرین احتمال اشاره كند.

بیان احتمال آخر: وقتی روشنایی قمر به سمت ما می باشد تاریكی آن به آن طرف است. آن تاریكی نفوذ در روشنی می كند و این روشنی را کِدِر می كند یعنی این تاریكی برای خود قمر است و از آن بیرون نمی آید.

بر این نظریه سه اشكال وارد می شود.

بیان اشكال اول: كوكب قمر را تصویر كنید به اینصورت كه در حال بدر است یعنی تمام چهره ی نورانی آن به سمت ما می باشد. این كوكب، كروی است و نصف آن منیر است و نصف پشت آن تاریك است. خطی که فاصل بین قسمت تاریک و قسمت نورانی است را بمنزله ی خط استوای ماه فرض کنید . این خط به صورت دایره می باشد و ماه را به دو نیمکره ی شمالی و جنوبی تقسیم می کند که بخش شمالی آن در شب بدر کاملا روشن است و بخش نیمکره ی جنوبی آن کاملا تاریک است نقطه ای در وسط نیمکره ی شمالی فرض کنید که قطب شمال قمر باشد و نقطه ای در وسط نیمکره ی جنوبی فرض کنید که قطب جنوب قمر باشد. اگر خطی از این قطب به قطب دیگر وصل کنید یک وتر حاصل می شود و چون بزرگترین وتر در داخل کره است به آن قطر و محور می گویند اما اگر خطوط دیگری غیر از این دو نقطه رسم کنید از قطر کوچکترند یعنی اگر فرض کنید از نقطه ی قطب شمال تا دایره ی استوای ماه 90 درجه باشد و یک نقطه ای در فاصله ی 20 درجه تا قطب فرض کنید وبه موازاتِ قطر و محور، خطی را رسم کنید این خط به نقطه ای در بخش تاریکی قمر برخورد می کند که از نقطه ی قطب جنوب 20 درجه فاصله دارد. دوباره نقطه ای در فاصله ی 30 درجه تا قطب فرض کنید و به موازات قطر و محور، خطی را بکشید این خط به نقطه ای در بخش تاریک قمر برخورد می کند که از نقطه ی قطب جنوب 30 درجه فاصله دارد. این خط که از نقطه ی 30 درجه رسم شده یک وتری است که کوچکتر از آن خطی است که از نقطه ی 20 درجه رسم شده است. فاصله ی نقطه ی 30 درجه تا دایره ی استوای ماه کمتر از فاصله ی نقطه ی 20 درجه تا دایره ی استوای ماه است و فاصله ی نقطه ی 20 درجه تا دایره ی استوای ماه کمتر از فاصله ی نقطه ی قطب تا دایره ی استوای ماه است. پس تاریكیِ در قمر، در قسمت مركز قمر یعنی نقطه ی قطب جنوب خیلی غلیظ است و در قسمت دیگر یعنی نقطه ی 20 و 30 درجه غلیظ نیست چون این نورِ پایین یعنی نور در اطراف دایره ی استوای ماه، نفوذ می كند « مصنف قبول ندارد كه نفوذ كند همانطور كه قبول دارد ظلمت نفوذ نمی كند ولی این قائل می گوید ظلمت، نفوذ می کند » ما می گوییم نور هم نفوذ می کند. نفوذ نور در جایی که ضخامت کمتر است بیشتر می باشد و جایی كه ضخامت بیشتر است نفوذ نور کمتر می باشد. پس آن قسمت قمر كه طرفِ قطب جنوب قمر است خیلی تاریك است و قسمت اطراف قطب یعنی 20 و 30 درجه، كمتر تاریك هستند. وقتی تاریكی می خواهد نفوذ كند تاریكی كم، لكه ی سیاه ضعیف تری را تولید می كند اما تاریكی زیاد، لكه ی سیاه پررنگی را تولید می كند. باید قسمت هایی از این لكه كه نزدیك قطب شمال قمر است خیلی سیاه باشد و قسمت هایی از این لكه كه در فاصله 20 و 30 درجه از مركز قمر می باشند سیاهی آن باید كم رنگ تر باشد در حالی كه اینطور نیست و این لكه به صورت یكنواخت است. از طرف دیگر نباید هیچ قسمت از ماه به صورت نورانی كامل دیده شود چون تاریكی در همه جا نفوذ می كند بله شاید بتوان گفت در همان خطی كه سیاهی و نور از هم جدا می شوند یعنی خط استوای ماه، نفوذ تاریكی نباشد یا به اندازه ی یك كمربند در آنجا نفوذ تاریكی نباشد اما در بقیه ی جاهای آن باید نفوذ تاریكی باشد.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo