< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

95/12/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: علت تكثر كوكب در فلك هشتم و وحدت كوكب در باقی افلاك چیست؟/ بیان حركات كواكب/ فصل 6/ فن 2/ طبیعیات شفا.

و فی الثانی ان الطبیعه عدلت[1]

دو سوال مطرح شد كه مصنف خواست آنها را جواب بدهد. سوال اول مطرح شد و جواب آن بیان گردید.

سوال دوم: چرا در كره ی ثوابت، این همه ستاره قرار داده شد و در كرات دیگر و افلاك دیگر یك سیاره قرار داده شد؟ خداوند ـ تبارك ـ در هر فلكی از افلاك هفتگانه كه از قمر شروع می شود و تا زحل ادامه می یابد، یك كوكب قرار داد ولی در فلك هشتم كواكب زیادی قرار داد. چرا اینگونه قرار داده شد؟

تصویری كه امروز برای كواكب می شود طوری است كه اصلا مطرح كردن این سوال را اجازه نمی دهد چون اینچنین نیست كه كواكب را اینگونه فرض كنیم كه همه در یك فلك می باشند بلكه هر كوكبی برای خودش مداری دارد و فعالیت خودش را انجام می دهد. اینچنین نیست كه یك فلك عظیمی مشتمل بر همه اینها باشد ولی در گذشته این احتمال بود كه همه ی این كواكب در یك فلك باشند « البته احتمال دیگر هم بوده كه هر كدام از كواكب فلك مخصوص به خود داشته باشند » در اینجا این سوال دوم جا داشت.

جواب: طبیعت یعنی عالم خلقت و طبیعت كلی كه در جهان هست یا نظامی كه كل جهان آن را اقتضا می كند نظام عادلانه است و می خواهد به عدالت رفتار كند. می بیند كه افلاك دیگر باید حركت كنند، حركت كانّه برای آنها به صورت یك بار و سنگینی است حال اگر خداوند ـ تبارك ـ در افلاك دیگر كواكب متعدد بیافریند خود این كواكب بار و سنگینی هستند و حركات آنها هم كه متعدد می شوند یك بار و سنگینی دیگر است در اینصورت لازم می آید كه یك فلك، دو بارِ سنگین را تحمل كند كه یكی تعدد كواكب و یكی حركات كواكب است و این با عدالت طبیعت ناسازگار است لذا طبیعت گفت یك بار را بر می دارم یعنی این باری كه عبارت از تعدد كواكب است را بر می دارد و حركت را بر نداشت در اینصورت تخفیفی بر این فلك وارد می شود. اما در فلك هشتم حركت وجود ندارد یعنی كواكب نمی خواستند حركت كنند. چون بار و سنگینی حركت بر دوش فلك هشتم نبود بار و سنگینی تعدد كواكب در فلك هشتم گذاشته شد كه در اینصورت فشاری بر فلك وارد نمی شد چون دو بار و سنگینی بر دوش او گذاشته نشده است.

توجه كردید كه طبیعت تقسیم كرد یعنی حركت را به یك فلك داد و تعدد كوكب را هم به فلك دیگر داد.

توضیح عبارت

و فی الثانی ان الطبیعه عدلت

« فی الثانی » عطف بر « فی الاول » در خط اول است و « یقولون » بر آن داخل می شود.

ترجمه: « اهل هیئت یا اهل فلسفه » می گویند درباره سوال دوم كه طبیعت به عدالت رفتار كرد و تعدیل ایجاد كرد و دو سنگینی را در یك جا نیاورد بلكه یک سنگینی را در یك جا آورد و سنگینی دیگر را در جای دیگری برد.

مراد از « الطبیعه » در اینجا نظام خلقت است ولی نظامی كه در امور طبیعی یعنی اجسام حاكم است چون افلاك هم از جمله اجسام اند اگر چه عنصری نیستند. البته در فلسفه شاید مطرح باشد كه یك طبیعت كلی داریم « در عرفان مطرح است » كه این طبایع كلی تنزل آن طبیعت كلی اند و آن طبیعت كلی، نظامِ این طبایع جزئی را عهده دارند و تعدیل و امثال تعدیل اگر گفته می شود به عهده ی آن طبیعت است. بعید نیست كه طبیعت در اینجا به همان معنایی گرفته شود كه در عرفان گرفته می شود كه همان طبیعت كلی است.

فجعلت حیث الحركه واحده اجساما كثیره و حیث الحركات كثیره جسماً واحداً

« حیث » مكانی است.

« فاء » در « فجعلت » تفسیر است و لفظ « عدلت » را معنا می كند. مراد از عدالت این است:

آنجا كه حركت، یكی است و تعدد حركت نیست « یعنی در فلك ثوابت كه یك حركت دارد » طبیعت، اجسام كثیره را قرار داد و جایی كه حركات كثیر بود « یعنی در سایر كواكب كه چند نوع حركت برای آنها وجود داشت » یك كوكب را قرار داد.

لئلا یجتمع مؤونه حركات كثیره مع مؤونه ثقل اجسام كثیره

به چه علت طبیعت « و به عبارت بالاتر، به چه علت خداوند » جایی كه یك حركت بود، اجسام كثیر قرار داد و جایی كه حركات، كثیر بود جسم واحد قرار داد؟ با این عبارت بیان می كند كه دو زحمت و موونه « یعنی حركات كثیره و ثقل اجسام كثیره » با هم جمع نشوند.

و هذان الجوابان كالمقنعین و ثانیهما اضعف كثیراً بل هو ردیء جداً

مصنف می فرماید این دو جواب مثل دو جواب اقناعی اند و برهانی نیستند « یعنی یك نوع استحسان است كه شنونده را شاید قانع كند » و جواب دوم هم از جواب اول خیلی ضعیف تر است بلكه جداً ردی و پست است « یعنی جواب باطلی است و نباید مطرح شود تا با جواب اول مقایسه شود ».

فان هذا انما یكون حیث یكون الحمل او الحركه متعبا و هناك الحركه كما یتضح لك بعد، لذیذه مُربحه جداً

« یكون » در « انما یكون » تامه است. در نسخه خطی « مریحةٌ » است كه به معنای این است كه روح و ریحان برای فلك می آورد اما « مربحه » به معنای سود و نافع است. هر دو صحیح است.

علت بطلان جواب دوم چیست؟ چون می گوییم:

اولاً این جواب دهنده، فلك را مانند انسان فرض كرده كه اگر دو كار به او داده شود برایش مشقت دارد و اگر یك كار به او داده شود به او تخفیف داده شده است. برای فلك، حركت خستگی آور نیست تا مؤونه و زحمت به حساب آید بلكه فلك از این حركت خودش لذت می برد مثل ملائكه كه از عبادت خودشان لذت می برند. فلك به خاطر رسیدن به كمال حركت می كند و این امر برایش مطلوب است نه اینكه مؤونه و زحمت باشد.

ثانیا كواكب چنانچه در جای خودش اثبات شده، سنگین نیستند. سنگین برای عناصر است آن هم نه همه عناصر بلكه عناصری كه به سمت پایین حركت می كنند به حركت مستقیم. وقتی ثقل وجود ندارد فرقی نمی كند كه یك كوكب باشد یا 10 كوكب باشد. پس نه حركت، مؤونه است نه تعداد اجسام مؤونه است تا گفته شود كه اگر این دو مؤونه جمع شوند مؤونه اش شدید می شود لذا خوب است تخفیف داده شود.

ترجمه: این وضعی كه شما گفتید « كه دو مؤونه حاصل می شود و خداوند ـ تبارك ـ به خاطر اینكه عدالت تحقق پیدا كند یك مؤونه را به این و یك مؤونه را به دیگری داد » در جایی تحقق پیدا می كند كه حملِ كوكب یا حركت فلك، مُتعِب یعنی خستگی آور باشد « و فشاری بر فلك ایجاد كند » در حالی كه در باب افلاك همانطور كه بعداً روشن می شود، حركت لذیذ است « یعنی خود فلك طالب حركت است » و رجوح آور است.

و المحمول لا ثقل له و لا خفه و لا میل بوجه من الوجوه و لا ممانعه للتحریك

ترجمه: « اما این مطلب كه گفتید اگر كواكب متعدد باشند سنگین می شوند و مؤونه و زحمتی برای فلك تولید می كنند را اینگونه جواب می دهیم كه » محمول « یعنی كوكبی كه به وسیله ی فلك حمل می شود » ثقل و خفتی برایش نیست « تا اگر ثقل داشته باشد ایجاد زحمت کند » و میلی هم برایش نیست « مراد از میل این است: مَشكی را پُر از هوا كنید و آن را زیر آب ببرید این مَشك فشار می آورد تا بالا بیاید یا سنگی را روی دست خود قرار دهید این سنگ فشار می آورد تا پایین بیاید. این فشار طبق نظر فلاسفه، میل گفته می شود و طبق نظر متكلمین، اعتماد گفته می شود این میل ممكن است مشكلی برای فلك درست كند چون این همه جسم اگر میل به وجود بیاورند یعنی فشار به فلك بدهند فلك به زحمت می افتد و مؤونه پیدا می كند. مصنف می فرماید در آنجا میلی نیست. میل برای عنصریات است بعضی عناصر میل به پایین دارند كه اینها ممكن است ایجاد سنگینی كنند بعضی ها میل به بالا دارند كه اینها هم ممكن است تولید زحمت بكنند ولی هر چه می باشد برای عناصر است و كواكب از جمله ی عناصر نیستند تا بخواهند میلی داشته باشند و بر اثر میل، فشار بر فلك وارد كنند و فلك را به زحمت بیندازند » و در آنجا ممانعت از تحریك وجود ندارد « یعنی چیزی كه بخواهد در مقابل تحریك، ممانعت كند وجود ندارد تا كسی بگوید شاید آن ممانع باعث شده كه این كوكب، حركتش به صورت سنگین انجام شود و حركتش باعث فشار بر فلك باشد. بلكه حركت خودش لذیذ است و آن كواكب كه به عَرَضِ فلك حركت می كنند ممانعی در آنها وجود ندارد ».

فلو اجتمعت حركات كثیره و اجسام كثیره منقوله ما كان یعرض هناك مؤونه و تعب لا یعرض مع التخفیف بتوحید احدهما

« منقوله » یعنی « متحركه ». یعنی در فلك ثابت نباشند. در فلك اجزاء كثیره ی فرضی دارید كه منقوله نیستند و جزء خود فلك هستند مثلا اجزاء بدن ما تولید سنگینی نمی كنند چون جزء بدن هستند ولی اگر منقوله باشد مثلا یك باری بر دوش خود قرار دهیم این بار منقول، ممكن است سنگین باشد.

« ما » در « ما كان » نافیه است.

اگر حركت و تعدد كواكب هر دو با هم در فلكی جمع شوند هیچ مشكلی پیش نمی آید چون مؤونه ای برای فلك ندارند تا چه رسد به اینكه مؤونه ی زائد باشد.

ترجمه: اگر جمع شود حركات كثیره در یك فلك و اجسام كثیره ای كه منقول و متحرك هستند، در باب افلاك، زحمت و تعب و رنجی به وجود نمی آید آن مؤونه و تعبی كه اگر تخفیف بود عارض نمی شد.

« لا یعرض » صفت مؤونه است یعنی اگر خداوند ـ تبارك ـ حركات كثیره و اجسام كثیره را در یك فلك جمع كند در آن فلك، مؤونه و تعبی عارض نمی شود آن مؤونه و تعبی كه اگر تخفیف بود عارض نمی شد هم یعنی اگر خداوند ـ تبارك ـ تخفیف می داد و یكی از این دو حركت یا جسم كثیر را به فلك می داد آن مؤونه ی اجتماع «‌یعنی مؤونه ای كه از اجتماع پیدا می شد » حاصل نمی گردید بلكه مؤونه ی كمتر ی می آمد كه سبك تر از مؤونه ی اجتماع است.

« التخفیف »: مراد از این لفظ را مصنف با عبارت « بتوحید احدهما » بیان می كند یعنی واحد كردن یكی از این دو رحمت. ضمیر « احدهما » به « حركات كثیره و اجسام كثیره » بر می گردد. یعنی اگر هر دو را وارد می كرد به نظر شما مؤونه ی بیشتری بود بعداً گفتید اگر تخفیف می داد « یعنی یكی از این دو را عارض می كرد » مؤونه ی كمتری بود. الان مصنف می فرماید وقتی این دو بر فلك وارد می شوند اصلا مؤونه ای نیست تا بخواهد با واحد كردن یكی از این دو مؤونه، تخفیفی را به فلك داده باشد.

هذا هو الذی یلوح لی

مصنف بعد از اینكه اشكال كرده می فرماید این اشكال به نظر من رسیده است ممكن است كسی بتواند حرف این گوینده را توجیه كند تا این اشكال به او وارد نشود.

ترجمه: این مطلب « كه در اشكال بر این توجیه دوم گفته شد » برای من ظاهر می شود و به نظر می رسد كه در نزد غیر من، در جواب دوم بیانی باشد « یعنی بتواند جواب از سوال دوم را طوری بیان كند » كه لازم نیاید این بیان را، آن اشكالی كه من گفتم.

و علی ان القمر قد بان من امره فی البحث المستقصی الذی حاوله بطلیموس انه اكثر افلاكا من كثیر من الخمسه

« انه » فاعل « بان » است.

این عبارت باید سر خط نوشته شود و مطلب جدیدی است.

در بیانی كه در جلسه قبل صفحه 48 سطر 14 شروع شده بود، گفته شد « لِمَ صار النیران اقل افلاكا » یعنی چرا خورشد و ماه افلاكشان كم شد و سایر كواكب افلاكشان زیاد شد؟ در آنجا اشاره شد كه خورشید اینگونه است كه افلاكش كم می باشد اما قمر اینگونه نیست. پس این سوال اگر مطرح باشد درباره ی خورشید مطرح است نه اینکه درباره ی هر دو نیّر مطرح باشد. خود مصنف توضیح می دهد كه در مورد قمر، افلاك آن زیاد تر از بقیه كواكب است ولی نمی گوید افلاكش از همه كواكب بیشتر است بلكه می گوید افلاك قمر از كثیری از كواكب بیشتر است یعنی خود مصنف معتقد است كه عطارد را باید استثنا كرد.

ترجمه: علاوه بر اینكه قمر امرش روشن شده « در كجا روشن شده است؟ در گذشته روشن نشده است در مجسطی كه بطلیموس نوشته، روشن شده افلاكی كه برای قمر است بیش از افلاكی است كه برای سیارات به جز عطارد وجود دارند. لذا مصنف می فرماید امر قمر روشن شده » در بحثِ كامل كه به تمام جوانب رسیدگی كرده، آن بحث كاملی كه بطلیموس متكفل آن شده كه قمر افلاكش از كثیری از پنج تا بیشتر است.

« الخمسه »: مراد عطارد و زهره و مریخ و مشتری و زحل است.

نكته: این مطلب را مصنف به چه علت می گوید؟ چه ربطی به مباحث قبلی دارد؟ بنده ـ استاد ـ ربط این مطلب یا مطالب گذشته را بیان كردم كه مربوط به سوال اول بود. پس مصنف با این عبارت به نقص در جواب از سوال اول می دهد. چون در جواب اول گفته شد آن كوكبی كه اشرف است نیاز به ابزار ندارد یا به ابزار كمتری احتیاج دارد. این مطلب درباره خورشید صحیح است ماه هم از بقیه اشرف است به خاطر نورانیت زیادی كه دارد. پس باید ماه هم دارای ابزار كمتری باشد در حالی كه ابزارش بیشتر است. پس اولا سوال اول، سوالِ صحیحی نیست چون افلاكِ هر دو نیّر كم نیست بلكه فقط افلاك خورشید كم است ثانیا بر فرض سوال صحیح باشد اما جوابی كه داده شد جواب صحیحی نیست چون گفتید هر چه كه اشرف باشد یا ابزار ندارد یا ابزارش كمتر است ما می بینیم قمر از همه ی 5 كوكب دیگر اشرف است در عین حال می بینیم افلاكش و ابزارش كم نیست بلكه افلاكش از 4 كوكب بیشتر است.

و یجب ان تعلم ان وجود كل واحد من الافلاك و الكواكب علی ما هی علیه من الكثره و القله و الموضع و المجاوره و الصغر و الكبر هو علی ما ینبغی فی نظام الشكل و لایجوز غیره

ضمیر « هی » به « افلاك و كواكب » بر می گردد. مراد از « ما » در « ما هی » یعنی وضعیت. در دو نسخه خطی به جای « الموضع »، « الوضع » آمده است.

مصنف در اینجا بیان می كند افلاك آنطور كه آفریده شدند باید آفریده می شدند یعنی همین وضعی كه دارند وضع بسیار خوبی است و نظام احسن است.

توجه كنید در جواب از آن دو سوال كه گفته شد چرا فلك نیّران كم است و چرا به فلك هشتم این همه كوكب داده شده است؟ جواب می دهد كه باید اینگونه باشد. سپس می گوید نظام جهان، نظام احسن است و لو ما نفهمیم كه چرا اینچنین شده است یعنی اینكه دو سوال مطرح شد جوابش این است كه نظام، نظام احسن است و باید همین طور باشد ولو ما نمی فهمیم.

ترجمه: واجب است دانسته شود كه وجود هر یك از افلاك و كواكب به همان وضعی كه كواكب و افلاك الان هستند و آن وضع عبارتست از اینكه بعضی از آنها قلیل و بعضی كثیرند و نحوه ی قرار گرفتن آنها « یعنی عطارد در پایین باشد و زحل بالاتر از مشتری باشد » و مجاورت « كه حتما خورشید باید مجاور با مریخ باشد » یا صِغَر و كِبَر « یعنی این فلك باید كوچك باشد و آن فلك باید بزرگ باشد یا این كوكب باید كوچك باشد آن كوكب باید بزرگ باشد یا مثلا كوچكترین كوكب سیار در منظومه شمسی، عطارد بوده و بزرگترین آنها مشتری بوده است » همانطوری است كه سزاوار است باشد « نظام احسن اقتضا دارد كه اینچنین باشد » و « چون نظام، نظام احسن است » غیر آن جایز نیست « زیرا اگر غیر از این باشد از احسن بودن در می آید و از حكیم اینگونه صادر نمی شود كه غیر احسن را به جای احسن بگذارد ».

الا ان القوه البشریه قاصره عن ادراك جمیع ذلك

این وضع افلاك و كواكب باید اینگونه باشد ولی بشر نمی تواند تشخیص بدهد كه علت آن چیست و منفعت آنها را نمی داند.

ترجمه: الا اینكه قوه ی بشری از ادراك جمیع آنها قاصر است « بعضی ها را می فهمد ولی جمیع آنها را نمی فهمد مثلا علت اینكه خورشید غروب و طلوع می كند را به مقداری می فهمد یا چرا در طولِ گردشِ مخصوصش 4 فصل بهار و تابستان و پاییز و زمستان را درست می كند؟ ولی خیلی چیزهاست كه نمی فهمد.

و انما تُدرك من غایات ذلك و مناقبه امورا یسیره

در هر دو نسخه خطی آمده « و منافعه ».

ترجمه: قوه بشریت از غایاتِ این اموری كه در افلاك و كواكب اتفاق افتاده است و منافع این امور، مقدار كمی را می داند.

مثل الحكمه فی المیل و الاوج و الحضیض

توضیح اوج و حضیض روشن است چون قبلا بیان شد فلك خارج المركز، مركزش با زمین فرق می كند لذا آن كوكبی كه در این فلك می چرخد گاهی به مركز عالم كه زمین است نزدیك می شود گاهی از مركز عالم كه زمین است دور می شود. اگر مركزش با مركز زمین یكی بود همیشه فاصله اش با زمین مساوی بود.

خلاصه: دو سوال مطرح شد كه مصنف خواست آنها را جواب بدهد. سوال اول مطرح شد و جواب آن بیان گردید.

سوال دوم: چرا در كره ی ثوابت، این همه ستاره قرار داده شد و در كرات دیگر و افلاك دیگر یك سیاره قرار داده شد؟

جواب: طبیعت یعنی عالم خلقت و طبیعت كلی كه در جهان هست یا نظامی كه كل جهان آن را اقتضا می كند نظام عادلانه است و می خواهد به عدالت رفتار كند. می بیند كه افلاك دیگر باید حركت كنند، حركت كانّه برای آنها به صورت یك بار و سنگینی است حال اگر خداوند ـ تبارك ـ در افلاك دیگر كواكب متعدد بیافریند خود این كواكب بار و سنگینی هستند و حركات آنها هم كه متعدد می شوند یك بار و سنگینی دیگر است در اینصورت لازم می آید كه یك فلك، دو بارِ سنگین را تحمل كند كه یكی تعدد كواكب و یكی حركات كواكب است و این با عدالت طبیعت ناسازگار است.

مصنف می فرماید این دو جواب مثل دو جواب اقناعی اند و برهانی نیستند و جواب دوم هم از جواب اول خیلی ضعیف تر است بلكه جداً ردی و پست است یعنی جواب باطلی است.

علت بطلان جواب دوم این است که جواب دهنده، فلك را مانند انسان فرض كرده كه اگر دو كار به او داده شود برایش مشقت دارد و اگر یك كار به او داده شود به او تخفیف داده شده است. برای فلك، حركت خستگی آور نیست تا مؤونه و زحمت به حساب آید بلكه فلك از این حركت خودش لذت می برد.

ثانیا كواكب چنانچه در جای خودش اثبات شده، سنگین نیستند. سنگین برای عناصر است.

مصنف بعد از اینكه اشكال كرده می فرماید این اشكال به نظر من رسیده است ممكن است كسی بتواند حرف این گوینده را توجیه كند تا این اشكال به او وارد نشود.

مطلب بعدب این است كه در جلسه قبل صفحه 48 سطر 14 شروع شده بود، گفته شد « لِمَ صار النیران اقل افلاكا » یعنی چرا خورشد و ماه افلاكشان كم شد و سایر كواكب افلاكشان زیاد شد؟ در آنجا اشاره شد كه خورشید اینگونه است كه افلاكش كم می باشد اما قمر اینگونه نیست. خود مصنف توضیح می دهد كه در مورد قمر، افلاك آن زیاد تر از بقیه كواكب است ولی نمی گوید افلاكش از همه كواكب بیشتر است بلكه می گوید افلاك قمر از كثیری از كواكب بیشتر است یعنی خود مصنف معتقد است كه عطارد را باید استثنا كرد.

مصنف در ادامه بیان می كند افلاك آنطور كه آفریده شدند باید آفریده می شدند یعنی همین وضعی كه دارند وضع بسیار خوبی است و نظام احسن است ولی بشر نمی تواند تشخیص بدهد كه علت آن چیست و منفعت آنها را نمی داند. قوه بشریت از غایاتِ این اموری كه در افلاك و كواكب اتفاق افتاده است و منافع این امور، مقدار كمی را می داند.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo