< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

95/12/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: زمین ساكن است و در عین حال دارای مبداء حركت است/ بیان دلیل بر سكون ارض/ بیان حشو و درون جسم سماوی/ فصل 7/ فن 2/ طبیعیات شفا.

فنقول ان کون الجسم ساکنا لا یمانع کونه و فیه مبدأ حرکة[1]

بیان اشكال: ثابت شد كه زمین ساكن است و ادعا شد كه به طبعش ساكن است یعنی سكونش، سكون طبیعی است نه قسری. در حالی كه در فن اول گفته شد هیچ جسمی خالی از مبدء حركت نیست « و این یا حركت مستقیم دارد یا حركت مستدیر دارد ». این ناسازگاری چگونه حل می شود؟

جواب: اگر در گذشته بیان شد « زمین دارای حركت است یا همه اجسام حركت دارند » و الان گفته شد « زمین، ساكن بالطبع است » لذا این دو مطلب با هم نمی سازند می گوییم ما قبلاً نگفتیم همه اجسام حرکت دارند بلکه بیان کردیم همه اجسام دارای مبدء حرکت هستند و اگر از محل خود خارج شوند دارای حركت می شوند ولی اگر از محل خود خارج نشدند این مبدء همچنان باقی است و لغویتی لازم نمی آید. خداوند ـ تبارك ـ این مبدا را قرار داده تا جسم در مكان طبیعی خودش باشد. یك وقت اینگونه است كه شیء از مكان طبیعی خارج نمی شود در اینصورت این مبدء فعال نمی شود. اینجا لغویت لازم نمی آید چون مبدء برای این حیث گذاشته شده و آن حیث پیش نمی آید. ممكن است كسی اعتراض كند كه وقتی آن حیث پیش نمی آید و خداوند ـ تبارك ـ می دانست كه این حالت اتفاق نمی افتد چرا این مبدء را در این جسم قرار داده است؟ پس باز هم لغویت لازم می آید. در اینصورت جواب داده می شود كه این مبدء در زمین بكلیته مورد استفاده قرار نمی گیرد اما بجزئیته مورد استفاده قرار می گیرد یعنی زمین به طور كامل از محل طبیعی خودش بیرون نمی آید تا انتظار داشته باشیم كه با مبدء حركت به جای خودش برگردد ولی اجزاء زمین از مكان خودشان بیرون می آیند. خداوند ـ تبارك ـ این مبدء حركت را در زمین گذاشته تا هر وقت اجزاء زمین از زمین جدا شدند دوباره به جای خودشان برگردند. پس این مبدء، لغو نیست بلكه فعال است ولی هیچ وقت اتفاق نمی افتد كه كل زمین احتیاج به این داشته باشد.

پس این دو مطلب با هم جمع می شوند كه مبدء حركت را خداوند ـ تبارك ـ در این زمین قرار داده و در عین حال آن را ساكن قرار داده است.

توضیح عبارت

فنقول ان كون الجسم ساكنا لا یمانع كونه و فیه مبدء حركه

ضمیر « كونه » و « فیه » هر دو به « جسم » بر می گردد. واو در « فیه » حالیه است.

ترجمه: پس می گوییم « در جواب آن سوال كه در جلسه قبل مطرح شد » اینكه جسم ساكن باشد، مانع از این نیست كه جسم حاصل باشد در حالی كه در آن مبدء حركت است « ساكن بودن با واجدِ مبدء حركت بودن سازگار است. بله ساكن بودن با حركت كردن سازگار نیست ».

بمعنی انه لو فارق مكانه الطبیعی اما بكلیته او بأجزائه لتحرك بالطبع لكن الكلیه فرض بل وجد ساكنا و بالطبع

در هر دو نسخه خطی به جای « بمعنی »، « یعنی » آمده كه فرقی ندارد.

در هر دو نسخه خطی « لو كان فارق » آمده است. مصنف ضمیرها را به اعتبار « جسم » مذكر آورده است.

در هر دو نسخه خطی « تحرك الیه بالطبع » آمده است. البته لام آن خوب است چون در جواب لو است.

اگر زمین از مكان طبیعی اش مفارقت كند یا به كلیتش مفارقت كند « یعنی كلّ زمین بیرون بیاید » یا به جزئش مفارقت كند « یعنی جزء زمین بیرون بیاید » به مكان طبیعی اش حركت بالطبع می كند. لكن فرض شده « نه تنها فرض شده » بلكه اینگونه یافت شده كه ساكن باشد و از مكان طبیعی اش بیرون نیاید « لذا هیچ وقت این مبدء حركت برای كلیتِ زمین فعال نمی شود اگرچه برای جزئیتش فعال می شود ».

« فرض بل وجد »: كلیت این جسم، فرض شده كه ساكن باشد. سپس مصنف ترقی می كند و می گوید: فرض نیست بلكه واقعاً اینگونه است.

« و بالطبع »: سكون زمین، سكون طبیعی است نه قسری.

و لو كان امراً قسریاً لم یكن علیه فی الامر الذی اومانا الیه اعتماد

در دو نسخه خطی « اذ لو كان » است و بالطبع بودن را تعلیل می كند.

اما به چه دلیل سكون زمینی، سكون طبعی است؟ شاید قاسری آن را در اینجا نگه داشته است؟ امروزه همین را می گویند كه قاسر زمین را در اینجا نگه داشته است یعنی تمام افلاك را قاسر نگه داشته است و همه نسبت به یكدیگر تاثیر و تاثر دارند و این تاثیرات باعث می شود كه هر كدام در جای خودش واقع است. امروزه تعبیر به قوه ی جاذبه و قوه ی گریز از مركز می كنند كه با هم تركیب می شوند و زمین را در همین جای خودش نگه می دارد. یعنی خود زمین اینطور نیست كه در اینجا قرار بگیرد. اگر اطراف زمین را خالی كنید می افتد. خداوند ـ تبارك ـ بدون ستونی كه دیده شود اینها را نگه داشته است و می فرماید ﴿ بغیر عمد ترونها ﴾[2] یعنی ستونِ دیده شده، وجود ندارد ولی ستون نامرئی وجود دارد كه همان قوه ی جاذبه است.

مصنف دلیل می آورد بر اینكه قسر وجود ندارد. ایشان در سطر 6 صفحه 51 فرمود « فالنسبه المحتاج الیها ... هی النسبه الی الساكن ». سپس وسطِ مبتدی و خبر، عبارت « حتی یصح ان تكون نسبتها للمتحرك اختلاف نسبه خاصه » آورد. مصنف با دلیل ثابت كرد متحرك « یعنی فلك نهم » به جسم درون خودش نسبت خاص داشته باشد و این نسبت خاص در صورتی درست می شود كه جسم درونی ساكن باشد تا فقط حركتِ جسم بیرونی، آن نسبت را درست كند و الا اگر هر دو بخواهند متحرك شوند چنانچه مرحوم خواجه فرمود به طور مطلق نمی توان گفت كه نسبت باقی است چون ممكن است حركت این دو، یكنواخت باشد و آن نسبت اصلی محفوظ بماند. ممكن است حركت این دو مختلف باشد و آن نسبت از بین برود. پس علی الاطلاق نمی توان گفت نسبت خاصی باقی است ولی وقتی می توان علی الاطلاق گفت این نسبتِ خاص باقی است كه یكی ساكن باشد و یكی حركت كند. مصنف می گوید من ثابت كردم نسبت مخصوص باقی است اگر سكون زمین را طبیعی بگیری به این گفته ی من اعتماد است چون زمین به طور طبیعی ساكن است و این نسبت همیشه محفوظ است اما اگر سكون زمین را قسری بگیری به این گفته ی من اعتمادی نیست چون وقتی این سكون به خاطر قاسر است ممكن است این قاسر تمام شود و زمین حركت كند در اینصورت آن نسبت مخصوص كه گفته شد از بین می رود. سكون زمین لازم است تا آن نسبت محفوظ بماند چون بیان كرد « فالنسبه المحتاج الیها ... هی النسبه الی الساكن » این ساكن باید ساكن باقی بماند تا آن نسبت محفوظ بماند حال اگر این سكون، سكون قسری باشد نمی گوییم سكون قسری از بین می رود ولی اعتمادی به آن نیست. ممكن است قاسر كارآیی خودش را از دست بدهد یا از بین برود و این سكونی كه تا الان برقرار بود زائل شود. در اینصورت آن نسبت خاصه هم از بین می رود. پس ما به آن نسبت خاصه ای كه قبلاً گفتیم اعتماد داریم ولی اگر سكون زمین را قسری بدانید به آن حرف قبلی نمی توان اعتماد كرد و چون حرف قبلی با استدلال ثابت شده و قابل اعتماد است پس باید سكون زمین را قسری نگرفت تا اعتماد ما نسبت به حرف قبلی از بین برود.

ترجمه: و اگر آن سكون زمین بالطبع نباشد بلكه امر قسری باشد بر این سكون قسری اعتماد نیست « اما در چه چیزی اعتماد نیست؟ مصنف می فرماید: » در امری كه به آن اشاره شد « كه در سطر 6 همین صفحه اشاره شد ».

فیجب لا محاله ان یكون فی موضعه الطبیعی

واجب می شود لا محاله كه این جسم در موضع طبیعی باشد. توجه كنید از خط 12 بر می آید كه كلیت زمین ساكن است ولی اجزائش لزومی ندارد ساكن باشد لذا ضمیر « موضعه » را می توان به « كلیت زمین » برگرداند.

این عبارت درباره ی كلیت زمین بود اما درباره اجزای زمین با عبارت بعدی بیان می كند.

و یكون من شان اجزائه ان تتحرك الیه بالاستداره لو فارقت

مصنف درباره اجزاء زمین اینگونه می گوید: اگر این اجزاء جدا شدند به سمت زمین بر می گردند یعنی مبدء حركتی كه در آنها هست فعال می شود و اینها را دوباره به سمت كلیتشان بر می گرداند.

ترجمه: و از شان اجزاء چنین جسمی این است كه اگر از كلیت خودشان مفارقت كنند به سمت این جسم دوباره حركت می كنند.

« تتحرك الیه بالاستداره »: این عبارت حتما غلط است چون حركت اجزاء زمین به سمت زمین هیچ وقت بالاستداره نیست بلكه بالاستقامه است. در هر دو نسخه كلمه « بالاستداره » نیامده است. مصنف بیان می كند از شأن اجزاء‌ چنین جسمی این است كه به سمت این جسم حركت می كنند اگر این اجزاء از آن جسم مفارقت كنند. مصنف بیان نمی كند كه چطوری بر می گردند: شكی نیست كه باید بالاستقامه برگردند نه بالاستداره.

و هذا هو الارض لا محاله

« هذا »: این چنین جسمی كه درباره اش صحبت كردیم و گفتیم كه باید ساكن باشد و اجزائش می تواند حركت كند.

ترجمه: این چنین جسمی كه این توضیحات درباره اش دادیم زمین است لا محاله.

« لا محاله »: مصنف تعبیر به لامحاله می كند چون زمین الان ساخته شده است. اگر ساخته نشده بود اینطور می گفت « اینچنین جسمی باید زمین باشد ».

و لیس یجوز ان یكون حاشی الجرم السماوی بالاستداره حشواً ما مالئا بحیث یتشابه فیه ما یماس الحركه السریعه و ما یبعد عنها

ضمیر « یكون » به « جسم » بر می گردد كه الان اسمش را ارض گذاشتیم اگر « تكون » بود به « ارض » بر می گرداندیم.

« حاشی » یعنی « پر كرده است ». در هر دو نسخه خطی كلمه « السماوی » نیست ولی به جای آن، « المتحرك » آمده است. می توانید « السماوی » را بگذارید ولی باید « المتحرك » اضافه شود چون لفظ « بالاستداره » بی معنا می شود لذا عبارت به اینصورت می شود « حاشی الجرم السماوی المتحرك بالاستداره ».

« حشواً ما مالئا »: نسخه صحیح « حشوا مالئا » است. كه به معنای پُر كردن لب تا لب است. یعنی به طور كامل پُر كرده باشد به طوری كه همه قسمتهای جوف قمر، زمین باشد.

« یتشابه فیه »: در هر دو نسخه خطی « یتشابه منه » آمده است.

در جوف فلك قمر 4 عنصر وجود دارد که اگر از بالا به پایین بیاییم عبارت از آتش و هوا و آب و خاك است. تا اینجا درباره ی خاك و زمین بحث كرد و گفت باید درون فلك باشد. الان می خواهد بیان كند كه آیا تمام جوف قمر می تواند به وسیله ی زمین پُر شود؟ یعنی آیا می توان گفت همه ی جوف قمر، زمین است؟ یا همانطور كه توضیح داده شد باید گفته شود عناصر مختلف، جوف قمر را پُر كرده است و زمین وسط همه است؟

بیان مطلب: اگر تمام حشو فلك به توسط زمین پُر شده باشد معنایش این است: قسمتی از زمین كه با حركت فلك قمر مماس است متشابه باشد با قسمت دیگر زمین كه از آن حركت دور است. یعنی زمین اگر تمام حشو را پُر كرده باشد یك كره ی تو پُر می شود كه همه ی آن خاك است. آن قسمتی كه به فلك قمر چسبیده است خاك می باشد و آن قسمت هایی كه از فلك قمر دور هستند و به مركز زمین نزدیك می باشند خاك است. اگر همه اجزاء متشابه باشد اشكالش این است كه آن قسمت بالای زمین با حركت سریعه تماس دارد. حركت قمر فی نفسها سریع است چون حدوداً هر 28 روز یك دور به دور زمین می زند. علاوه بر این، قمر دارای یك حركت تبعی است كه به تبع فلك الافلاك است و آن خیلی سریع است. وقتی تعبیر به « حركت سریعه » می شود مراد حركت فلک الافلاك است یعنی قمر در عین اینكه حركت خودش را انجام می دهد حركت سریعه را هم هر شبانه روز انجام می دهد. این حركت سریعه مماس با قسمت بالای زمین است و اگر حركت سریعی بر روی جسمی واقع شود آن جسم ابتدا تُنُك می شود بعداً تبدیل به آتش می شود. مصنف می گوید به كارهای خودت نگاه كن یك جسم را بردار و با قدرت خودت مالش بده. بعد از مدتی می بینی این جسم، تُنُك شد یعنی حالت گاز پیدا كرد بعد هم تبدیل به آتش شد. اگر تو با قدرت خودت این جسم را مالش دادی و این جسم بر اثر اصطكاك با دست تو یا با یك جسم دیگری كه در دست تو بود آتش گرفت چه انتظاری از آن فلك دارید كه با چه قدرت عظیم حركت می كند و بر روی زمین می غلطد. آیا فكر می كنی كه این حركت، زمین را تبدیل به آتش نمی كند؟ حتما باید بالای آن كه نزدیك به فلك قمر است را آتش فرض كنید. بر فرض كه زمین تا فلك قمر ادامه پیدا کند قسمت بالای آن نباید زمین باشد بلكه باید چیز دیگر باشد به خاطر سرعت حركتی كه دارد. مصنف تعیین نمی كند كه آتش باشد یا هوا باشد چون مساله اختلافی است. بعضی مثل شیخ اشراق می گویند آنچه مماس با فلك قمر است هوای داغ می باشد. اما بعضی مثل ابن سینا می گویند آنچه مماس با فلك قمر است آتش می باشد.

ترجمه: جایز نیست كه این جسم، پُر كرده باشد جرم سماوی را كه متحرك بالاستداره است پُر كردن بطور كامل، به طوری تشابه داشته باشد از این جسم « یا در این جسم » آن قسمت از زمین كه با حركت سریعه تماس دارد « یعنی با مقعر قمر تماس دارد » و قسمت دیگری از همین زمین كه از حركت سریعه دور است « یعنی اگر همه ی جوف به توسط زمین پُر شده باشد باید قسمت بالای زمین كه با مقعر قمر كه حركت سریع می كند، مماس است با آن قسمتی كه دور از این حركت است یعنی نزدیك مركز می باشد، متشابه باشند یعنی هم در بالا و هم در مركز، خاك باشد و آن بالا تبدیل به آتش و هوا نشود. مصنف می فرماید این، امكان ندارد ».

فانه

مصنف از اینجا وارد دلیل می شود دلیل این است: حركت سریع و اصطكاك متحرك بر روی جسم ساكن است. كه این اصطكاك متحرك باعث گرم شدن این متحرك و در پایان باعث تبدیل شدنش به آتش می شود كه در جلسه بعد بیان می گردد.

خلاصه:

بیان اشكال: ثابت شد كه زمین ساكن است و ادعا شد كه به طبعش ساكن است در حالی كه در فن اول گفته شد هیچ جسمی خالی از مبدء حركت نیست. این ناسازگاری چگونه حل می شود؟

جواب: اگر در گذشته بیان شد « زمین دارای حركت است یا همه اجسام حركت دارند » و الان گفته شد « زمین، ساكن بالطبع است » لذا این دو مطلب با هم نمی سازند می گوییم ما قبلاً نگفتیم همه اجسام حرکت دارند بلکه بیان کردیم همه اجسام دارای مبدء حرکت هستند و اگر از محل خود خارج شوند دارای حركت می شوند ولی اگر از محل خود خارج نشدند این مبدء همچنان باقی است و لغویتی لازم نمی آید.

مطلب بعدی این است که در جوف فلك قمر 4 عنصر وجود دارد که اگر از بالا به پایین بیاییم عبارت از آتش و هوا و آب و خاك است. تا اینجا درباره ی خاك و زمین بحث كرد و گفت باید درون فلك باشد. الان می خواهد بیان كند كه آیا تمام جوف قمر می تواند به وسیله ی زمین پُر شود؟ اگر تمام حشو فلك به توسط زمین پُر شده باشد معنایش این است: قسمتی از زمین كه با حركت فلك قمر مماس است متشابه باشد با قسمت دیگر زمین كه از آن حركت دور است. اگر همه اجزاء متشابه باشد اشكالش این است كه آن قسمت بالای زمین با حركت سریعه تماس دارد و اگر حركت سریعی بر روی جسمی واقع شود آن جسم ابتدا تُنُك می شود بعداً تبدیل به آتش می شود. پس قسمت بالای آن نباید زمین باشد بلكه باید چیز دیگر باشد به خاطر سرعت حركتی كه دارد.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo