< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

95/12/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1 ـ ادامه بیان این مطلب كه حشو قمر به طور كامل توسط زمین پُر نشده است بلكه عناصر دیگر هم موجودند.2 ـ نمی توان كره ی ناری را بیش از این مقدار قرار داد/ بیان حشو و درون جسم سماوی/ فصل 7/ فن 2/ طبیعات شفا.

و لا یجوز ان یكون وقت من الاوقات هو الاول الذی استحال فیه الی جنس و جوهر آخر ناری[1]

بیان شد كه نمی توان معتقد باشیم كه جوف فلك قمر را زمین پُر كرده باشد و عناصر دیگر در آن جوف وجود ندارند. به این مطلب هم اشاره شد كه زمین همه قسمت ها را پُر نكرده است. بحث در مورد گذشته است یعنی در زمانی كه این افلاك و عناصر خلق شدند اینچنین نبوده كه زمین به صورت یكپارچه در جوف قمر قرار داده شده است و بعداً این زمینِ یكپارچه قسمتی از آن تبدیل به نار شده باشد و قسمتی به چیزهای دیگر تبدیل شده باشد و این مقدار از زمین كه الان موجود است، باقی مانده باشد. سپس به اینجا رسیدیم كه اگر جسمی در جوف قمر باشد به طوری كه آن قسمتِ متصل به قمرش با قسمتی كه در وسط است از یك جنس باشد یعنی همه آنها از جنس زمین باشد در اینصورت لازم است به خاطر حركت فلك قمر، این جسم كه در مجاورت قمر است به طبیعت و جنس خودش باقی نمانده باشد و تبدیل به آتش شده باشد. در اینصورت سوال می شود كه چه وقتی مبدَّل به آتش شد؟ اگر یك وقتی برای تبدیل آن به آتش درست كنیم تناقض لازم می آید پس ناچار هستیم برای تبدیل شدن آن به آتش، وقتی را معین نكنیم و بگوییم دائماً آتش بوده است یعنی از ابتدا آتش بوده است و به عبارت دیگر مجاور فلك قمر، زمین نبوده تا بعداً تبدیل به آتش شود.

توضیح تناقض: هر وقتی را كه به عنوانِ وقت اول برای تبدیل شدن آن جسم به نار، انتخاب كنید قبل از آن دوباره وقتی وجود دارد كه می توان گفت در آن وقت، این تبدیل انجام گرفته است. اگر قبل از آن وقت را هم برای تبدیل شدن به آتش انتخاب كنید باز هم قبل از آن وقت دیگری وجود دارد كه می توان گفت این تبدیل حاصل شده است. هر چه عقب تر بروید قبل از آن هم وجود دارد و می توان آن قبل تر را به عنوان اولِ وقت معرفی كرد. بنابراین سه حالت وجود دارد:

حالت اول: باید همچنان ادامه بدهید تا برسید به اینكه اول وقتِ تبدیل، یك اول وقت معینی نیست نه اینكه نزد ما معین نیست بلكه واقعا معین نیست.

حكم حالت اول: این حالت باطل است.

حالت دوم: باید فلان وقت را تعیین كرد.

حالت سوم: باید حكم به دوام كرد و گفت اولین وقت، وجود ندارد. نه اولین وقت معین وجود دارد نه اولین وقت نامعین وجود دارد. این جسم از ابتدا نار بوده است و به عبارت دیگر دائماً نار بوده است.

حكم حالت دوم: اگر اولین وقتِ معین درست كنید ترجیح بلا مرجح است چون گفته می شود كه چرا این وقت را معین كردید قبلش را یا بعدش را معین می كردید به چه مناسبت آنچه كه الان معین كردید را مشخص كردید.

حكم حالت سوم: در اینصورت تناقض می شود. چون اولین وقتِ معین داشته است و در عین حال چون اولین وقت معین، ترجیح بلا مرجح بوده می توانسته قبل از آن و حتی قبل تر از آن قبل و ... حاصل شود. همینطور ادامه داده می شود تا به اولین وقت نمی رسیم و در نهایت حكم به دوام می شود.

فاصله ی بین ازل تا اولین وقتی كه تعیین شد هم تبدیل صورت گرفته به خاطر اینكه ناچار هستیم حكم به دوام كنیم هم تبدیل صورت نگرفته است به خاطر اینكه تبدیل را از زمان معین شروع كردیم. به عبارت دیگر، هم این نار دائماً نار بوده است هم دائماً نار نبوده بلكه بعداً نار شده است و این حكم كرده به دوام و لا دوام و حكم كردن به تبدیل و لا تبدیل تناقض است.

وقتی هر سه حالت باطل شد باید از ابتدا تبدیل را تعیین نكنیم و بگوییم از ابتدا دائماً نار بوده است. در اینصورت نه ترجیح بلا مرجح لازم می آید نه تناقض لازم می آید نه تبدیلی كه زمانش نامعین است لازم می آید. پس باید حكم كرد كه این جسمی كه مجاور قمر است از ابتدا نار بوده است و هیچ وقت زمین نبوده تا بخواهد تبدیل شود.

توضیح عبارت

و لا یجوز ان یكون وقت من الاوقات هو الاول الذی استحال فیه الی جنس و جوهر آخر ناری

نسخه صحیح « هو الوقت الاول » است.

مصنف در سطر قبلی بحث را اینگونه شروع كرد اگر جسم طبیعی كه مجاور قمر است از جنس وسط عالم یعنی زمین باشد لازم می آید كه این جسم به حالت خودش باقی نمانده باشد یعنی بر اثر حركت قمر تبدیل به نار شده باشد. «تا اینجا در جلسه قبل بیان شد» الان سوال این است: اولین وقتی كه تبدیل به نار شده است چه وقتی است؟

ترجمه: جایز نیست كه وقتی از اوقات را تعیین كنید و بگویید وقت اولی است كه استحاله پیدا كرده آن جسم در آن وقت به جنس و جوهر دیگری كه آن جنس و جوهر دیگر، ناری بوده است «یعنی نمی توان گفت این جسمِ مجاور قمر از ابتدا زمینی بوده و اول وقتی برای تحولش وجود داشته كه این جسم در آن اول وقت تبدیل به جنس و جوهر دیگر ـ یعنی نار ـ شده است «پس ناچار هستیم بگوییم دائما نار بوده است».

لان کل وقت نفرضه نجده و قد تقدم علیه فی قدره اله تعالی زمان طویل فیلزم من ذلك ان یكون دائما الا علی جنس المتوسط و جوهره

نسخه صحیح « دائما لا علی جنس » است.

ترجمه: «چرا نمی توان اولین وقت تعیین كرد؟» چون هر وقتی از اوقات قبل را كه به عنوان اولین وقت تبدیل فرض كنیم می یابیم آن اولین وقتِ تعیین شده را در حالی كه یك زمان طویلی قبل از آن وجود دارد پس لازم می آید از آن « عقب رفتن ها » كه این جسم طبیعی كه در مجاور قمر موجود است، بر جنس متوسط «یعنی زمین كه وسط عالم است» و جوهر این متوسط نباید باشد «یعنی از ابتدا باید نار باشد نه زمین ».

و هذا محال

در هر دو نسخه خطی این عبارت بعد از عبارت قبلی نیامده است بلكه در خط بعدی آمده است یعنی باید در سطر 9 قرار داده شود و ما در آنجا آن را معنا می كنیم.

فیكون كانه ان كان من جنسه و جوهره و لم یكن البته من جنس جوهره

واو قبل از « لم یكن » باید حذف شود و در هر دو نسخه خطی موجود نیست. چون جواب « ان » است. هر دو نسخه خطی به این صورت آمده «لم یكن البته من جنسه و جوهره» كه بهتر است.

از طرفی تعیین شد كه اولین وقتِ تبدیل چه می باشد. از طرف دیگر چون دیدیم قبل از اولین وقتِ تبدیل، امكان تبدیل بوده است لذا عقب رفتیم و همینطور عقب تر رفتیم تا در نهایت حكم كردیم به اینكه دائما نار بوده است. در فاصله ی بین ازل تا وقتِ تعیین شده آیا نار بوده است یا نبوده است؟ «چون تعیین كردیم تبدیل نار از فلان وقت شده پس معلوم می شود كه در آن فاصله، نار نبوده است چون گفتیم دائما باید نار باشد پس معلوم می شود كه در آن فاصله، نار بوده است. پس هم نار بوده و هم نار نبوده است. هم دوام بوده و هم دوام نبوده است. هم تبدیل بوده و هم تبدیل نبوده، و این تناقض است.

ترجمه: پس گویا اینچنین اتفاق می افتد كه اگر آن جسمِ مجاور از جنس وسط و جوهر وسط باشد از جنس و جوهر وسط نیست «و این، تناقض است».

و هذا محال

این محال است چون تناقض می باشد. وقتی محال شد پس نمی توان زمان برای آن تبدیل كرد چون تعیین زمان برای تبدیل، ما را به این محال منتهی می كند لذا باید گفت این جسم از ابتدا نار بوده است.

فلا یصح ان یقال: انه ان كان من جنسه و استحال عنه

نسخه صحیح «ان كان من جنسه» است لفظ «إن» باید حذف شود چون جواب ندارد.

ترجمه: «حال كه تعیینِ تبدیل، محال شد به خاطر اینكه منتهی به تناقض شد» پس صحیح نیست گفته شود كه آن جسمِ مجاور قمر از جنسِ وسط «یعنی زمین» بود و از این جنس متحول شد.

بل یلزم من ذلك ضروره ان یكون ذلك الجرم المماس لیس من جنس الارض و لا من جوهره

«من ذلك»: از اینكه نتوانستیم زمانی برای اولین وقتِ تبدیل، تعیین كنیم.

« لا من جوهره »: عطف تكمیلی است و مطلبی را اضافه نمی كند.

ترجمه: لازم می آید از این كه جرم مماس از ابتدا نباید از جنس ارض و جوهر ارض باشد.

بل یجب ان یكون ذلك الجرم ناریا حیث كان

بلكه واجب است آن جرم مجاور قمر ناری باشد در همان جایی كه هست یعنی جایی كه مجاور قمر است.

و لا یجوز ان یكون فی موضع آخر فی المواضع الداخله فی الفلك اسطقس للنار

« اسطقس للنار » اسم « یكون » است، مراد از « الفلك »، فلك قمر است.

این عبارت، مطلب جدیدی است و باید سرخط نوشته شود.

بیان شد كه نار از ابتدا نار است نه اینكه خاك باشد و بعداً به نار تبدیل شود. الان بحث دیگری بیان می شود و آن اینكه آیا می توان جایگاه نار را عوض كرد؟ آخرین كلامی كه در بحث قبل بود عبارت «حیث كان» بود كه به معنای «همان جایی كه هست» می باشد. یعنی مجاور قمر بود اما آیا می توان نار را پایین تر یا بالاتر فرض كرد؟ مطلب بعدی اینكه نار را در همان جای خودش قرار دهید. آیا جای دیگری علاوه بر آنجا می توان برای نار فرض كرد؟ توجه كنید كه به چند صورت بحث می شود یكی اینكه نار را می توان جابجا كرد و به قسمت بالاتر ببریم «چون هر چه بالاتر برود و بیشتر می شود زیرا دایره ی آن به صورت كره ی بزرگتر می شود و هر چه جلوتر بروید كره ی آن بزرگتر می شود. زمین از همه كره ها كوچكتر است بعد از آن آب است و بعد از آن هوا و بعد از آن نار است. وقتی به قمر برسیم بزرگتر می شود تا در آخر كه به فلك اطلس برسیم در نهایت بزرگی است» یا از جایگاهی كه دارد پایین تر آورده شود تا مقداری از هوا را هم بگیرد تا ضخامت نار بیشتر شود. بحث دیگر این است كه نار در همان جای خودش باشد و در لابلای جوف قمر جایی پیدا كنیم كه نار در آنجا قائل شویم. اگر این فرض ها را جمع كنیم به اینصورت گفته می شود كه آیا می توان نار را بیش از این مقداری كه داریم، داشته باشیم؟ مصنف جواب می دهد خیر.

مدعا: نمی توان نار را بیش از این مقدار قرار داد.

دلیل: عناصر چهارگانه كیفیت های ناسازگار دارند. یكی از عناصر كیفیتش حرارت است و دیگری، برودت است این دو مقابل هم هستند و با هم نمی سازند. همچنین یکی رطوبت و یكی یبوست است كه این دو هم مقابل هم هستند و با هم نمی سازند. خداوند ـ تبارك ـ مقدّر كرده است كه مقدار نار و هوا و آب و خاك طوری باشند كه یكی دیگری را از بین نبرد و یكی بر دیگری غلبه نكند. ما از این نحوه خلقت تعبیر می كنیم به اینكه خداوند ـ تبارك ـ در عناصر، معادله را حفظ كرده است یعنی آنها را طوری قرار داده است كه متعادل باشند نه به طوری كه یكی به دیگری حمله كند و آن را از بین ببرد. این معادله باید محفوظ بماند. اگر نار بیشتر شود غلبه پیدا می كند چه بسا كه هوای مجاور خودش را تبدیل به آتش كند وقتی كه اینگونه شد تعادل هوا را هم به هم می زند. تعادل هوا اگر به هم بخورد در بقیه اثر می گذارد و این باعث می شود كه عالم كون و فساد بهم بریزد. اگر نار كمتر از این مقداری كم هست، باشد لازم می آید كه عناصر دیگر غلبه كنند و نار را متحول كنند. در اینصورت هم معادله به هم می خورد. پس نار باید به همین مقداری كه خداوند ـ تبارك ـ برایش تنظیم كرده است باشد نه زیادتر همانطور كه بقیه عناصر هم باید به همین مقدار باشند نه بیشتر.

چون بحث مصنف در نار بود لذا مطلب را در نار مطرح كرده و الا معادله اقتضا می كند همه عناصر به همین مقدار كه هستند باشند.

این بحث به بحث قبل مرتبط است. بحث قبل این بود كه گفته شود نار با استحاله درست شد اگر بگویید نار با استحاله درست شده است در جای خودش متوقف نمی شود و این استحاله با حركت قمر ادامه پیدا می كند و دامنه ی نار پایین تر می آید و هوا را می گیرد و تعادل را بهم می زند ولی اگر گفته شود خداوند ـ تبارك ـ متعادلاً این را به این مقدار آفرید آن را هم به آن مقدار آفرید و كاری به حركت قمر ندارد « یعنی از حركت قمر درست نشده تا گفته شود حركت قمر همچنان ادامه دارد پس تاثیر گذاری و تبدیل همچنان ادامه دارد. » بلكه از ابتدا حرکت قمر همچنان این را آفرید و بقیه عناصر را به همان اندازه كه لازم است آفرید و آنها را حفظ می كند.

ترجمه: جایز نیست اسطش نار «مراد از اسطقس، عنصر است» را در موضع دیگر از مواضع داخل در فلك قمر قرار داد «نار را نمی توان بالای فلك قمر برد باید در داخل فلك قمر باشد وقتی در داخل فلك قمر برود جایگاهش باید همان جایی باشد كه هست.

فیعرض ان یكون الاسطقس الناری اكبر من القدر الذی تفی العناصر بمعادلته

ضمیر « معادلته » به « مقدار » بر می گردد.

اسطقس و عنصر ناری نمی توان در جای دیگر داشت چون اگر داشته باشید اینگونه پیش می آید كه اسطقس ناری مقدارش اكبر باشد از مقداری كه با وجود آن مقدار، عناصر دارای معادله اند «یعنی عناصر می توانند خودشان را معادلِ آن مقدار كنند و معادله را با آن مقدار حفظ كنند در اینصورت اگر نار بیشتر شود مقدارش بیشتر از آن مقداری می شود كه عناصر دیگر می توانند با آن مقدار كنار بیایند و معادله برقرار كنند، عناصر دیگر نمی توانند وفا به معادله كنند و معادله ی خود را حفظ كنند بلكه مغلوب می شوند.

خلاصه: بیان شد كه نمی توان معتقد باشیم كه جوف فلك قمر را زمین پُر كرده باشد و عناصر دیگر در آن جوف وجود ندارند. بحث در مورد گذشته است یعنی در زمانی كه این افلاك و عناصر خلق شدند اینچنین نبوده كه زمین به صورت یكپارچه در جوف قمر قرار داده شده است و بعداً این زمینِ یكپارچه قسمتی از آن تبدیل به نار شده باشد و قسمتی به چیزهای دیگر تبدیل شده باشد. سپس به اینجا رسیدیم كه اگر جسمی در جوف قمر باشد به طوری كه آن قسمتِ متصل به قمرش با قسمتی كه در وسط است از یك جنس باشد یعنی در اینصورت لازم است به خاطر حركت فلك قمر، این جسم كه در مجاورت قمر است به طبیعت و جنس خودش باقی نمانده باشد و تبدیل به آتش شده باشد. در اینصورت سوال می شود كه چه وقتی مبدَّل به آتش شد؟ در اینجا سه حالت وجود دارد:

حالت اول: باید همچنان ادامه بدهید تا برسید به اینكه اول وقتِ تبدیل، یك اول وقت معینی نیست نه اینكه نزد ما معین نیست بلكه واقعا معین نیست.

حكم حالت اول: این حالت باطل است.

حالت دوم: باید فلان وقت را تعیین كرد.

حالت سوم: باید حكم به دوام كرد و گفت اولین وقت، وجود ندارد. نه اولین وقت معین وجود دارد نه اولین وقت نامعین وجود دارد. این جسم از ابتدا نار بوده است و به عبارت دیگر دائماً نار بوده است.

حكم حالت دوم: اگر اولین وقتِ معین درست كنید ترجیح بلا مرجح است.

حكم حالت سوم: در اینصورت تناقض می شود. چون اولین وقتِ معین داشته است و در عین حال چون اولین وقت معین، ترجیح بلا مرجح بوده می توانسته قبل از آن و حتی قبل تر از آن قبل و ... حاصل شود. همینطور ادامه داده می شود تا به اولین وقت نمی رسیم و در نهایت حكم به دوام می شود.

وقتی هر سه حالت باطل شد باید از ابتدا تبدیل را تعیین نكنیم و بگوییم از ابتدا دائماً نار بوده است.

بحث بعدی این است كه آیا می توان جایگاه نار را عوض كرد؟ مطلب بعدی اینكه نار را در همان جای خودش قرار دهید. آیا جای دیگری علاوه بر آنجا می توان برای نار فرض كرد؟ به عبارت دیگر آیا می توان نار را بیش از این مقداری كه داریم، داشته باشیم؟ پس مدعا این است: نمی توان نار را بیش از این مقدار قرار داد.

دلیل: عناصر چهارگانه كیفیت های ناسازگار دارند. یكی از عناصر كیفیتش حرارت است و دیگری، برودت است این دو مقابل هم هستند و با هم نمی سازند. همچنین یکی رطوبت و یكی یبوست است كه این دو هم مقابل هم هستند و با هم نمی سازند. خداوند ـ تبارك ـ مقدّر كرده است كه مقدار نار و هوا و آب و خاك طوری باشند كه یكی دیگری را از بین نبرد و یكی بر دیگری غلبه نكند. ما از این نحوه خلقت تعبیر می كنیم به اینكه خداوند ـ تبارك ـ در عناصر، معادله را حفظ كرده است.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo