< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

96/01/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان نظریه گروهی در مورد وضعیت عناصر در حشو و درون جسم سماوی/ بیان حشو و درون جسم سماوی/ فصل 7/ فن 3/ طبیعیات شفا.

فهذا هو الوصف المحكم و عله الوجود[1]

بیان شد كه در جوف فلك قمر یك جسم وجود ندارد بلكه چهار جسم وجود دارد كه عبارت از آن چهار عنصر هستند. این چهار جسم توصیف شدند، البته بیشتر توصیف نار و ارض شد. الان مصنف می فرماید وصفی كه مُحكَم یا مُحكَّم است را بیان کند یعنی این توصیفاتی كه گفته شد توصیفاتی است كه مطابق با حكمت می باشد و قابل توجه و قابل قبول می باشد. سپس مصنف می فرماید « و علیه الوجود » یعنی وجود خارجی هم بر همین وصفی است كه گفته شد یعنی مطابق با واقع هم گفته شد. پس باید این مطلب قبول شود كه آنچه گفته شد صحیح می باشد نه آنچه كه دیگران ادعا می كردند و مصنف آنها را رد كرد. سپس مصنف بحث را ادامه می دهند و می فرمایند لكن اختلافی كه در جوف قمر دارند به این اندازه كه گفته شد تمام نمی گردد. اختلاف دیگری هم در مساله موجود است. ایشان می خواهد آن اختلاف را بحث كند. یعنی حتی كسانی هم كه حرف ما را گفتند و قبول كردند در جوف قمر چهار جسم است را می بینید كه با مصنف در بعضی مطالب مخالفت دارند. مصنف می خواهد اختلاف آنها را مطرح كند. بیشتر مخالفت آنها در زمین است یعنی مبانی كه مصنف در زمین دارد را نمی پذیرند و مبانی دیگر می آورند. آنها باید رسیدگی شوند كه آیا آنچه در مورد زمین گفتند صحیح است یا آنچه مصنف بیان می كند صحیح است؟ البته در بقیه عناصر هم بحث می كنند ولی بیشتر بحثشان در زمین است.

توضیح عبارت

فهذا هو الوصف المحكم و علیه الوجود

« فهذا »: یعنی آنچه كه گفته شد مراد این است: در جوف قمر یك جسم وجود ندارد بلكه چهار جسم وجود دارد و اوصاف آنها بیان شد.

توجه: این، توصیفی است محكم « یا محكَّم » كه مطابق حكمت است و استوار و قابل توجه می باشد یعنی توصیفی كه گفته شد توصیف حكمی است و بر همین وصفی كه گفته شد جهان خارج و واقعیت و وجود حاصل است « یعنی این وصفی كه كردیم، هم مطابق حكمت است هم مطابق وجود و واقعیت است ».

لكن الناس قد اختلفوا ایضا

از اینجا اول بحث است یعنی كسانی كه موافقِ مصنف بودند یا شاید بعضی آنها مخالف با مصنف بودند اختلاف دیگری در جوف قمر دارند غیر از آن اختلافی كه گذشت. مصنف می خواهد آن اختلاف دیگر را توضیح بدهد.

« ایضا »: یعنی علاوه بر اختلاف گذشته ای كه به آن رسیدگی كردیم و حق را در آن اختلاف معین كردیم، اختلاف دیگری هم هست.

و خالفوا الحق فی امر هذا الحشو

این عبارت تقریبا بیان برای « قد اختلفوا » است اینها اختلاف كردند یعنی درباره ی این حشو « یعنی جوف و درون قمر » حرف باطلی زدند و مخالف حق گفتند.

و خصوصا فی امر الارض من جملتها

ترحمه: علی الخصوص اختلافشان درباره زمین است « اگر چه در عناصر دیگر هم اختلاف دارند ».

« من جملتها »: ضمیرش به « حشو » بر می گردد و « حشو » مذكر است اما چون این حشو دارای چهار جسم است ضمیر را به صورت مونث آورده است. ترجمه اینگونه می شود: از بین این چهار جسم، علی الخصوص در مورد زمین اختلاف دارند.

فان الارض اختلف فی عددها

در مورد زمین اختلافات متعددی شده است.

اختلاف اول در عدد زمین است یعنی آیا یك زمین وجود دارد چنانچه ما معتقدیم یا اینكه زمین ها متعددند؟

و فی شكلها

اختلاف دوم در شكل زمین است كه آیا كروی است چنانچه ما می گوییم یا به شكل دیگر است؟

و فی حركتها و فی سكونها

اختلاف سوم در حركت و سكون زمین است. ما معتقدیم كه زمین ساكن است اما بعضی ها آن را متحرك می دانند.

و فی موضعها

اختلاف چهارم در موضع زمین است. ما معتقدیم موضع زمین در وسط عالم است اما بعضی ها می گویند وسط عالم، نار است و زمین بالاتر است مثلا در جای آب یا هوا قرار گرفته است.

صفحه 53 سطر 13 قوله « فطبقات »

مصنف قبل از اینكه به این اختلافات بپردازد در شرافت نار و حقارت زمین بحث می كند. چون بعضی ها اینچنین گفتند كه زمین، حقیر است و نار، شریف است. مصنف این بیان را رد می كند به این صورت كه نمی خواهد بگوید نار حقیر است بلكه بیان می كند زمین، حقیر نیست. اگر امتیازاتی برای نار است امتیازاتی دیگر هم برای زمین است لذا هر دوی آنها شریفند. مهم این است كه این افراد به خاطر شرافت نار « یعنی فكر می كردند شرافت مخصوص نار است »‌ آن را در وسط قرار دادند و زمین را جای دیگر بردند یعنی موضع زمین و نار را عوض كردند. « توجه كنید كه این مطالب مربوط به بحث ما می باشد چون درباره ی موضع زمین بحث می كند ولی ابتدا بحث از شرافت نار و حقارت زمین شروع می شود بعداً این مطلب كه نار به خاطر شرافتش باید در وسط باشد و زمین باید به خاطر حقارتش بیرون از وسط باشد، را بیان می كند ».

به این نكته توجه كنید: در وسطِ عالم قرار گرفتن، شرافتِ در مكان است و اینكه نار دارای امتیاز است، شرافتِ در رتبه می باشد مثلا می گویند نار، نورانی است و زمین، تاریك است این یك شرافت در رتبه است و به مكان كاری ندارد. اما اینكه در وسط عالم قرار گرفتن، یك شرافتِ مكانی است. پس یك شرافت مكانی و یك شرافت رتبی داریم. اینها شرافت رتبه را دلیل بر شرافت مکانی می گیرند و می گویند چون نار شرافت در رتبه دارد. پس شرافت در مكان هم باید داشته باشد لذا باید جایی قرار داد كه از نظر جایگاهی شریف است.

با همین مطلبی كه بیان شد متوجه می شوید كه حرف آنها برهانی نیست كه گفته شود « چون شرافت در رتبه دارد پس باید شرافت در مكان داشته باشد ». تلازمی بین این دو نیست.

توضیح بحث: گروهی از علما قائل به اضداد شدند یعنی معتقدند كه جهان « یا به تعبیر دیگر موجودات جهان » را اضداد تشكیل می دهند. نار و آب را ملاحظه كنید. درست است كه نار و آب دو جوهرند و در جوهر تضاد راه ندارد و نمی توان گفت آب، ضد نار است و نار، ضد آب است ولی كیفیت های آنها دارای تضاد است. یكی دارای كیفیت حرارت است و دیگری دارای كیفیت برودت است. این دو مقابل هم هستند. به مناسبتِ تضادِ در كیفیت گفته می شود كه خود این دو تضاد دارند. ممكن است كسی بگوید مراد از تضاد، تضاد اصطلاحی نیست كه در جوهر وجود ندارد بلكه مراد همین تضاد عرفی است و جوهرها می توانند تضاد عرفی داشته باشند. اما اینكه مراد از « ضد » چه می باشد كاری نداریم كه معنای وسیع باشد تا شامل جواهر هم بشود یا مراد كیفیت آنهاست كه در تضادند. در هر صورت گفتند جهان از موجوداتی كه ضد هم هستند تشكیل می شوند. ما ملاحظه می كنیم می بینیم همه موجودات اینگونه نیستند « اگر چه آب و نار اینگونه بودند كه یكی بارد و دیگری حار است و یكی یابس و دیگری رطب است ». مثلا انسان با گوسفند را ملاحظه كنید كه از نظر وجودی تضادی بین آنها نیست. فعل یكی باعث می شود كه دیگری از بین برود.

اینها را تحت یك جامعی بردند و آن جامع، تضاد داشته است لذا گفتند اشیاء هم تضاد دارند مثلا گفته می شود این دسته از اشیاء خیر هستند و آن دسته از اشیاء شر هستند و چون خیر و شر را متضاد دیدند گفتند این دسته با آن دسته متضاد است یا مثلا اینطور گفتند كه این دسته از موجودات روشن هستند و آن دسته از موجودات تاریك هستند و چون ظلمت و نور با هم تضاد دارند. پس این دسته با آن دسته از موجودات تضاد دارند.

اینها كه گفتند جهان از اضداد تشكیل شده ناچارند كه برای جهان، مُحدِث قائل شوند و نیاز به مبدء دارند. مبدءِ شر نمی تواند خیر باشد مبدءِ خیر هم نمی تواند شر باشد. در اینجا گفتند دو خدا داریم. یعنی در مبدء هم تضاد را درست كردند و قائل شدند دو مبدءِ ضد هم این جهان را به وجود آوردند. آن دو مبدء یا شر و خیرند یا نور و ظلمت اند و یا مثلا اهریمن و اهورمزدا هستند.

این گروه در مورد زمین و آتش، نظری دادند كه آن نظرشان برای ما مهم است اما اینكه مذهب آنها، مذهب اضداد است و قائل به دو ضد به عنوان دو مبدء هستند را فعلا كاری نداریم. این مطالب به خاطر معرفی آنها بیان شد. یعنی گفته شد كه اینها چنین عقیده ای دارند و در مورد بحث ما « یعنی حشو قمر و جوف قمر » اینگونه نظر می دهند كه نار، خیر است و زمین، شر است. نار، شریف است و زمین، حقیر است. نار، مستضیء است و زمین، مظلم است سپس نتیجه می گیرند كه پس باید نار در وسط باشد و زمین در وسط نباشد.

پس توجه كردید كه مصنف ابتدا این افراد را معرفی می كند. چون نمی تواند به نام معرفی كند لذا به مذهب معرفی می كند و می گوید اینها در محل بحث یعنی حشو قمر اختلاف دارند.

توضیح عبارت

فطبقات من القدما المائلین الی القول بالاضداد

« فطبقات » مبتدی است و خبر آن « افرطوا فی تمجید النار » است.

پس طبقاتی از قدما كه مائل به قول اضداد هستند.

و بان الضدین مبدآن للكل

« بان » عطف بر « بالاضداد » است یعنی « المائلین الی القول بان الضدان مبدآن للكل ».

ترجمه: مبدء كل موجودات، دو ضدند « یعنی اینها دو خدایی و دو مبدئی شدند و گفتند كل جهان كه از اضداد تشكیل می شود دارای دو مبدء اند كه آن دو مبدء ضدند ».

الواقفین من ذلك الی جنبه القول بالخیر و الشر و النور و الظلمه

نسخه صحیح به جای « الواقفین »، « الواقعین » است.

« من » در « من ذلك » تعلیلیه است یعنی به این جهت كه برای عالم، دو مبدءِ متضاد درست كردند، به این سمت واقع شدند كه قائل به خیر و شر شوند.

« الی جنبه » به معنای « به این سمت » است.

ترجمه: رفتند به سمت قول به خیر و شر به این جهت كه قائل شدند جهان، دو مبدء متضاد دارد « یا می توان اینگونه معنا كرد: به این جهت كه گفتند جهان از اضداد تشكیل شده نه اینكه دو مبدء متضاد دارد ».

بعضی معتقد شدند كه جهان را نور و ظلمت تشكیل داده است و مبدئشان هم نور و ظلمت است. بعضی قائل شدند كه جهان را خیر و شر تشكیل داده است و مبدئشان هم خیر و شر است.

افرطوا فی تمجید النار و تعظیم شانها

این عبارت خبر برای « فطبقات » است.

ترجمه: طبقاتی از قدما كه معرِّفِ آنها، مذهبشان است در تمجید نار افراط و زیاده روی كردند و شانِ نار را بزرگ دانسته اند.

و أهَّلوها للتقدیس و التسبیح

و نار را اهلیّت دادند و برای آن، لیاقت تقدیس و تسبیح قائل شدند.

و كل ذلك لنورها و اضاءتها

چرا اینها این همه نار را تمجید كردند؟ مصنف می فرماید همه این شرافتی كه برای نار قائل شدند به خاطر این بود كه دیدند نار، نور دارد و اضائه می دهد.

و رأوا الارض مظلمه لا یستضی باطنها بالفعل و لا بالقوه

در دو نسخه خطی آمده « و راوا ان الارض »

نظر اینها این است كه زمین تاریك است. اگر زمین تاریك است یعنی ذاتاً تاریك است ولی روشن می شود پس بالفعل تاریك است اما بالقوه روشن است یعنی وقتی نور خورشید به آن می تابد روشن می شود چون نور را قبول می كند اینها می گویند ظاهر زمین اینگونه است كه بالفعل، تاریك است و بالقوه، روشن است اما باطن زمین نه بالفعل روشن است نه بالقوه روشن است و تاریكِ محض می باشد.

ترجمه: اینها معتقدند زمین مُظلم است و باطنش نه بالفعل نورانی است نه بالقوه نورانی است « به عبارت دیگر نه ذاتاً نورانی است نه كسباً نورانی است ».

فأهّلوها للتحقیر و الذم

اینها كه نار را به خاطر استضائه اش لایقِ تقدیس و تسبیح دیدند و آن را شریف حساب كردند، زمین را لایقِ تحقیر و ذم دیدند و گفتند زمین یك جسمِ حقیر است و باید مذمت شود.

ثم راوا ان الوحده و الثبات و التوسط من المعانی الواقعه فی حیز الخیر و الفضیله

« من المعانی ... » خبر برای « ان الوحده » است.

تا اینجا مقدمه ی بحث بیان شد. توجه می كنید كه هنوز مصنف وارد اختلافی كه مطرح كرد، نشده است. اختلاف این بود كه تعداد زمین چه مقدار است و شكل آن چگونه است؟ آیا حركت یا سكون دارد؟ موضعش كجاست؟ از اینجا می خواهد وارد بحث از این اختلاف شود و بگوید اینها به خاطر شرافت نار، نار را در وسط عالم قرار دادند و زمین را از وسط بیرون كردند.

توضیح بحث: اینها گفتند نار دارای فضیلت و شرافت است و شرافتش عبارت از روشن بودنش است. سپس گفتند نتیجه ی این شرافت، سه فضیلت است در واقع اگر این نتیجه ها را كنارِ آن منشاء قرار دهید چهار فضیلت پیدا می شود یكی اضائه است سه تا هم عبارت از آنهایی است كه بیان می شود.

این فضیلتها عبارتند از:

1. وحدت. شیء هر چه به سمت وحدت برود فضیلتش بیشتر است و هر چه به سمت تكثر برود فضیلتش كمتر است. مثلا به جسم فلك توجه كنید كه دارای اجزاء نیست و تكثر ندارد و واحدِ بسیط است. جسم انسان را ملاحظه كنید كه متكثر است و دارای اجزاء باطنه و ظاهره می باشد. جسم فلك اشرف از جسم انسان است به خاطر اینكه آن، واحد است و این، متعدد است. یا مثلا فرض كنید انسان دارای 5 قوه ی ظاهره « چشایی و بویایی و شنوایی و لامسه و بینایی » است كه متكثرند. یك قوه ی خیال است كه هر 5 تا را جمع كرده و واحد است پس قوه ی خیال قویتر از این 5 تا است.

پس وحدت افضل از كثرت است لذا خداوند ـ تبارك ـ به آتش، وحدت داده است و یك كره ی آتش آفریده است و آن را در مركز عالم قرار داده است اما زمین متعدد است « الان اشاره به تعدد زمین می شود و بحث مفصل آن در ادامه می آید »

ثبات. خداوند ـ تبارك ـ به آتش، ثبات داده است یعنی در مركز عالم قرار گرفته و ساكن می باشد. اما زمین، متحرك است. خود همین ثبات و عدم حركت، فضیلت دیگری برای نار است.

توسط یعنی وسط عالم قرار گرفتن. یعنی مكان شریف را به آن می دهند. خداوند ـ تبارك ـ آتش را در وسط قرار داده است و زمین در وسط نیست.

ترجمه: این گروه نظر دارند كه كه وحدت و ثبات و توسط، از معانی هستند كه در حیزِ خیر و فضیلت هستند « یعنی مشمول خیر و فضیلت و معنوَن و متصف به آن هستند ».

و اضدادَها من المعانی الواقعه فی حیز الشر و الرذیله

« اضدادها » اسم « ان » است و عطف بر « الوحده » است و « من المعانی الواقعه » خبر است.

ترجمه: اضداد آن سه تا « ضدِ وحدت، كثرت است و ضدِ ثبات، حركت است و ضدِ توسط، خروج از وسط می شود » از معانی ای قرار دادند كه در حیزِ شر و رذیله هستند « یعنی گفتند اینها معنون به شر و رذیله هستند ».

فجعلوا النار موصوفه بالوحده و بالسكون و بالتوسط فی المكان و جعلوا الارض موصوفه بالكثره و الحركه و الوقوع فی الطرف

تا اینجا سه معنای خیر درست شد و در مقابلش سه معنای شر درست شد. اما آن سه خیر به كدام داده شود و آن سه شر به كدام داده می شود؟ می فرماید نار، فضیلتِ اضائه داشت. پس آن سه فضیلت را هم به نار بده و زمین، حقارت و رذیله ی ظلمت داشت سپس آن سه رذیله را هم به زمین بده.

ترجمه: اینها نار را به وحدت و سكون و توسط در مكان موصوف كردند در مقابل زمین را موصوف به كثرت « كه مقابل وحدت است » و حركت « كه مقابل سكون و ثبات است » و وقوع در طرف موصوف كردند.

« الوقوع فی الطرف »: زمین را اگر از وسط بیرون ببرند در طرف قرار می گیرد حتی اگر چه ممكن است وسطِ دو عنصر قرار بگیرد ولی در طرف است نه وسط. ممكن هم هست به فلك چسبانده شود و واقعا در طرفِ واقعی قرار بگیرد. آنها معین نكردند كه در كجای طرف قرار می گیرد.

و قالوا ان فی العالم أرَضینَ كثیره و انها هی التی تتوسط بین ابصار و بین النیرین فیكسفهما بالستر لا بالمحو

اینها معتقدند كه در عالم، زمینهای زیادی وجود دارد اما تعداد آنها را مشخص نمی كنند. از كلام آنها بر می آید كه این زمین ها به صورت كره اند نه اینكه به صورت افلاكی باشند كه نار را احاطه كرده باشند.

توجه كنید این گروه نار را در وسط قرار داده اند كه به صورت یك كره ی تو پُر است درست مانند زمین كه ما معتقدیم به صورت یك كره ی تو پُر است در مركز قرار دارد. اینها اطراف نار را زمین قرار دادند اما نه به این صورت كه هوا اطراف نار را احاطه كرده باشد بلكه زمینِ اول را محیط به نار قرار ندادند. زمینِ دوم را هم محیط به زمیِن اول قرار ندادند و زمینِ سوم را محیط به زمینِ دوم قرار ندادند یعنی زمین ها را مانند پیاز لایه لایه قرار ندادند بلكه زمین را به صورت كره درست كردند یعنی زمین، كره ای بود كه به دور نار می چرخد همانطور كه الان ماه به دور زمین می چرخد اینها می گویند زمین به دور نار می چرخد اما چند تا زمین وجود دارد نه یك زمین.

اگر خورشید بخواهد گرفته شود ما اینگونه توجیه می كنیم كه ماه، جلوی خورشید را گرفته و نور خورشید به زمین نرسید. اما این گروه می گویند یكی از این زمینها جلوی خورشید را گرفت و نور خورشید به این زمینی كه ما در آن ساكن هستیم نرسید. این گروه، قمر را كاسف خورشید قرار نمی دهند. اگر 10 تا زمین داشته باشیم و ما در یكی از آنها ساكن باشیم 9 زمین دیگر كاسف است. یا اگر زمینهای دیگر به نار نزدیكتر از ما باشند آنها كاسف نیستند. آن زمینهایی كه بین ما و خورشید هستند كاسف می باشند.

در مورد قمر ما می گوییم به اینصورت منخسف می شود كه در سایه ی زمین می آید اما این گروه می گوید یكی از این زمینها جلوی نور قمر را می گیرد و قمر منخسف می شود. پس تیرگی خورشید و تیرگی ماه هر دو به خاطر این زمین ها هستند كه به دور نار می چرخند.

ترجمه: و گفتند در عالَم زمین های زیادی است « و تعداد آنها را تعیین نكردند » و همین زمین ها هستند كه بین چشم ما و بین خورشید و ماه فاصله می شوند. پس این زمین ها تیره می كنند خورشید و ماه را به وسیله ستر و پوشاندن نه به محو و نابود كردن.

« فیكسفها بالستر لا بالمحو »: در هر دو نسخه به جای « فیكسفهما »، « فیكسفها » دارد و به جای « لا بالمحو » « لا بالمحق » دارد. « محو » و « محق » هر دو یكی هستند وزناً و معناً. اگر « فیكسفها » باشد ضمیر آن به كجا بر می گردد؟ شاید بتوان به « أبصار » برگرداند یعنی با پوشاندن جلوی دیدِ چشم ما را می گیرد نه اینكه آنها را محو می كنند به طوری كه دیگر آنها را نبینیم. شاید هم بتوان به نیرین و باقی كواكب برگرداند چون این زمین ها نه تنها ماه و خورشید را تیره می كنند بلكه ستاره ها را هم تیره می كنند و جلوی ستاره را هم ممكن است ببندند و نور آنها را از ما بپوشانند لذا می توان به كواكب برگرداند. پس هر دو نسخه صحیح است.

« بالستر لا بالمحو »: « ستر » به معنای پوشاندن است و روشن می باشد كه اینها نور را می پوشانند نه اینكه جرم خورشید یا ماه را محو كنند. این مطلب، واضح است و نیاز به گفتن نبود. چون فلكِ آنها در بالا قرار دارد و این زمین ها در پایین قرار دارند و تصادمی با هم ندارند. پس حتما مراد از « محو »، محوِ جرم نیست بلكه مراد، محوِ نور است. یعنی نور را محو نمی كنند بلكه می پوشانند. یكبار اینگونه است كه ماه وقتی در سایه ی زمین می رود نورش محو می شود و اصلا نوری ندارد نه اینكه پوشیده شده باشد.

توجه كنید لفظ « محق » غیر از « محاق » است. « محاق » به معنای رو به نقصان رفتن است. و « محق » به معنای نابود شدن و هلاك شدن است. وقتی گفته می شود « ماه محاق پیدا می كند » یعنی نورش به سمت نقصان می رود. در اینجا مصنف تعبیر به محق یا محو كرده است.

و هولاء تكلفوا

مصنف از اینجا شروع در رد آنها می كند كه بعداً بیان می شود.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo