< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

96/01/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1ـ جواب ارسطو به كسانی كه قائلند نار در مركز عالم قرار گرفته است.

2ـ بیان اقوال مختلف در علت سكون ارض/ بیان حشو و درون جسم سماوی/ فصل 7/ فن 2/ طبیعیات شفا

و اما ما قاله الفرقه المذكوره فی امر توسط النار دون الارض فنعم ما اجابهم عنه العلم الاول[1] [2]

بحث در اقوال مختلفه ای بود كه دیگران درباره زمین داشتند. نظر گروهی كه معتقد بودند به اینكه نار شرافت دارد و زمین حقارت دارد نقل شد. آنها معتقد بودند زمین حركت می كند و زمین متعدد است و زمین در وسط عالم نیست. درباره تعدد زمین و حركت آن بحث شد الان درباره این مطلب می خواهد بحث كند كه آیا زمین در وسط عالم هست یا نه؟ آنها به دلیل اینكه نار اشرف از ارض است معتقد شدند كه نار را باید در وسط عالم قرار داد. ارسطو به اینها جواب داده است. مصنف می فرماید جواب ارسطو جواب خوبی است. ارسطو می گوید دو مقدمه را قبول می كنیم و كنار همدیگر قرار می دهیم و نتیجه می گیریم سپس درباره این نتیجه بحث می كنیم.

مقدمه اول: نار اشرف از ارض است. این فرض را ارسطو قبول ندارد چون قبلا توضیح داده شد به تعداد شرافت هایی كه برای نار هست به همان تعداد شرافت برای ارض است پس نمی توان نار را بر ارض ترجیح داد. الان قبول می كنیم كه نار اشرف از ارض است و از آن بحث های قبلی صرف نظر می كنیم.

مقدمه دوم: این مقدمه، كبرای كلی است و آن این است كه هر اشرفی اقتضای توسط و وسط واقع شدن دارد. این فرض را شاید قبول نداشته باشیم ولی تنزل می كنیم و آن را قبول می كنیم.

نتیجه: پس نار باید در وسط عالم قرار بگیرد به خاطر شرافتش.

اشكال ارسطو بر نتیجه: ما دو گونه وسط داریم:

وسط شرافتی.

2 ـ وسط مقداری.

وسط مقداری: آن است كه چیزهایی را كنار همدیگر قرار دهید وسطِ آن را وسط مقداری گویند. مثلا فرض كنید 9 چیز را روی همدیگر قرار دادید 4 تا در زیر و 4 تا در بالای آن است. پنجمی در وسط قرار گرفته است.

وسط شرافتی: مثلا 2 تا سُرب را روی همدیگر قرار دادید. 5 تا طلا هم روی هم قرار دادید. بین سرب و طلا، نقره گذاشتید. این، وسط شرافتی است. یعنی اگر از پایین نگاه كنید نقره، سومی می شود و از بالا نگاه كنید نقره، ششمی است. پس نقره، وسط مقداری نیست اما وسط شرافتی هست یعنی الان بین دو فلز كه یكی طلا است و در اوج می باشد و یكی سرب است و پایین می باشد نقره قرار گرفته پس به نقره شرافت داده شده بیش از آنكه به سرب شرافت داده شده است یعنی نقره را به طلا چسباندید و آن را در زیر سرب قرار ندادید.

اگر نار را در وسط عالم قرار دهید این، وسط مقداری می شود و شرافت نیست چون وسط مقداری اهمیتی ندارد. اما اگر نار را بین اجسام عنصری كه پایین هستند و اجسام فلكی كه عالی هستند قرار دهید شرافت نار حفظ شده است و نار، وسط شرافتی است یعنی یك طرفش پَست ها قرار گرفتند و یك طرفش عالی ها قرار گرفتند نار در وسط اینها قرار گرفته كه مقداری از عالی ها پایین تر است و از همه پست ها بالاتر است.

پس اگر نار را در وسط عالم قرار دهید وسط مقداری را رعایت كردید كه ارزش ندارد. و اگر بین اجسام عنصری و اجرام فلكی قرار دادید شرافت نار را رعایت كردید. از آن طرف در تمام این عناصر، زمین را پایین تر از همه قرار دادید و حقارت زمین را هم حفظ كردید. در اینصورت نظر شما هم حفظ شد بدون اینكه با دیگران مخالفت كنید، اما اگر نار را در وسط قرار دهید در اینصورت شرافت و حقارت نار را حفظ كردید ولی با همه اقوال مخالفت كردید.

توضیح عبارت

و اما ما قاله الفرقه المذكوره فی امر توسط النار دون الارض فنعم ما اجابهم عنه العلم الاول

نسخه صحیح « المعلم الاول » است.

در یك نسخه « اجاب » آمده كه بهتر است.

ترجمه: اما آنچه كه این فرقه ی مذكوره گفته « كه در مورد تعدد زمین و حركت زمین و وسط بودن زمین حرف زدند الان می خواهیم در مورد وسط زمین حرفشان را رسیدگی كنیم كه گفتند » كه نار وسط عالم است نه زمین پس معلم اول خوب جوابی از این حرف داده است.

اذ قال: هب ان النار متقدمه بالشرف

این عبارت، مقدمه اول است كه نار بر زمین تقدمِ بالشرف دارد و ما آن را قبول می كنیم.

و هب ان الشرف یقتضی التوسط

این عبارت، مقدمه دوم است كه شرف اقتضای توسط می كند یعنی اگر چیزی شریف بود وسط قرار داده می شود.

و هب انه قد لزم من ذلك ان النار فی الوسط

این عبارت، نتیجه است. اگر دو مقدمه را قبول كنیم نتیجه هم باید قبول شود لذا لفظ « هب » می آورد و به معنای « سلمنا » است.

ترجمه: و از آن « یعنی از اجتماع آن دو مقدمه » این نتیجه گرفته می شود كه نار در وسط است.

أ لیس انما یلزم الوسط الشرفی

آیا با این توضیح لازم نمی آید كه نار وسط شرفی داشته باشد؟ بله لازم می آید چون مقدمه ی اول این بود كه نار متقدم است بالشرف و كاری به مقدار نداشت. پس در نتیجه كه نتیجه گرفته می شود نار باید در وسط باشد حتما مراد وسط شرفی است.

لفظ « یلزم » به معنای این است كه از آن دو مقدمه این لازم می آید كه نار در وسط شرفی باشد.

و اما الوسط المقداری فلا مزید له

اما وسط مقداری امتیازی ندارد كه شما بخواهید برای نار درست كنید.

انما المزید للوسط فی الترتیب

مزیت این است كه نار را در وسطِ ترتیب قرار بدهی یعنی بین اجسام عنصری ترتیبی وجود دارد و بین اجسام فلكی هم ترتیبی وجود دارد. خود اجسام عنصری و فلكی هم با یكدیگر ترتیب دارند یعنی فلكی بالا است و عنصری پایین است شما نار را در بالاترین مرتبه ی عنصری در زیر فلكی قرار دهید تا وسطِ شرفی پیدا كند.

ترجمه: مزیت این است كه نار را در وسط قرار دهید ولی وسطی كه وسطِ در ترتیب است نه وسطی كه وسطِ عالَم است.

فالنار قابله للتوسط فی الترتیب

نار به خاطر شرافتش قابل است كه وسطِ در ترتیب قرار بگیرد یعنی در ترتیبی كه این كرات دارند نار در وسط قرار بگیرد به طوری كه در زیر اجرام فلكی باشد و در روی اجسام عنصری باشد.

فان رتبتها فی اواسط مراتب الاجسام و مرتبه الارض فی آخر الترتیب

در یك نسخه « فی وسط » آمده است.

ترجمه: رتبه ی نار در وسطِ مراتب اجسام است « پس رتبه اش روی تمام عناصر و زیر تمام افلاك است » ولی مرتبه ی ارض به خاطر حقارتش كه شما مدعی هستید در آخر این ترتیب است « یعنی در زیر همه عناصر است ».

نكته: رایج است كه از افلاك تعبیر به « اجرام » می شود و از عناصر تعبیر به « اجسام » می شود ولی این اصطلاح گاهی از اوقات رعایت نمی شود از جمله در اینجا رعایت نمی شود. لفظ « اجسام » كه مصنف در اینجا گفته مطلق است و شامل عنصری و فلكی می شود. نار در وسطِ مراتبِ این اجسام است. اگر مراد از اجسام، عنصری باشد نار فوق اجسام است نه وسط اجسام.

فهذا یعطیكم مرادكم مع التقابل بما علیه الوجود

نسخه صحیح به جای « مع التقابل » « من التقابل » است.

ارسطو یا ابن سینا به این فرقه و این قائل اینگونه می گوید كه اگر اینچنین عمل كنی هم به مقصودت رسیدی كه نار را در وسط قرار دادی و زمین را در پایین تر از همه قرار دادی و شرافت نار و حقارت زمین رعایت شده است هم اینكه با هیچكس مخالفت نكردی ولی الان با آن نتیجه ای كه این گروه گرفت اولا شرافت نار را حفظ نكرد و آن را در زیر همه قرار دادی و با همه هم مخالفت كردن چون همه می گویند زمین در وسط است ولی شما می گویی نار در وسط است.

« من التقابل » این گروه قائل به تقابل شدند تقابل بین زمین و نار. نار را در عناصر جایی قرار دادند كه شریف است و زمین را هم اینطرف قرار دادند كه حقیر است. بین این دو، بقیه عناصر را قرار دادند یعنی زمین را در حقارت، در اوج قرار دادند و نار را در شرافت، در اوج قرار دادند.

ترجمه: پس این « راهی كه ما گفتیم » عطا می كند مرادی را كه از تقابل داشتید به وسیله قائل شدن به چیزی كه وجود و جهان و خارج بر آن چیز است «‌ یعنی حرفی زدید كه مطابق با خارج و واقع است و در عین حال به مرام خودتان هم رسیدید. توجه كنید كه در اینجا دو مطلب می گوید یكی اینكه مراد این قائل تامین می شود دوم اینکه مرادشان بما علیه الوجود تامین می شود ».

حتی تطیب انفسكم بتوسط النار و لا تحوجون لذلك الی مخالفه الكل

عبارت « حتی تطیب انفسكم بتوسط النار » مربوط به « هذا یعطیكم مرادكم من التقابل » است و عبارت « لا تحوجون لذلك الی مخالفه الكل » مربوط به « ما علیه الوجود » است. یعنی دوباره همان عبارت قبلی را با یك تفصیلی به لف و نشر مرتب بیان می كند.

« لذلك »: به خاطر وسط قرار دادن نار.

اینطور می گوید: وقتی به مرادتان رسید دلتان خوشحال است به اینكه نار در وسط قرار گرفت ولی وسط شرافتی است. گذشته از این به خاطر وسط قرار دادن نار محتاج نشدید كه با كل علما مخالفت كنید.

و اما القائلون بسكون الارض فقد اختلفوا فی سببه

تا اینجا بحث درباره ی این فرقه تمام شد. این فرقه قائل به تعدد زمین و حركت زمین و وسط بودن نار بودند مصنف هر سه مرامشان را مطرح كرد و رد كرد و از اینجا وارد بحث دیگر می شود و آن این است: كسانی كه زمین را ساكن دانسته اند در سبب سكون اختلاف دارند.

بیان اقوال در سبب سكون زمین:

قول اول: « فرقه ی قبلی كه از نقل قولشان فارغ شدیم اینچنین می گفتند كه زمین دائما در حال هبوط است چون فضای عالم بی نهایت است و زمین هم نمی تواند در وسط بایستد و همینطور پایین می آید بنابراین زمین به جایی نمی رسد كه قرار و آرام بگیرد تا پایین نیاید بلكه علی الدوام تا ابد پایین می رود. الان قول اول می گوید » زمین، یك مستقَرّ دارد و یك خلافِ مستقَرّ دارد. مستقَرّ جایی است كه موجودات بر روی آن قرار گرفتند. اینها معتقد بودند كه در طرف جنوب زمین هیچ موجودی ساكن نیست فقط در نیمكره شمالی موجودات ساكن هستند آن هفت اقلیم كه برای زمین قائل بودند همه را در نیمكره ی شمالی فرض می كردند و هر وقت تعبیر به ربع مسكون می كردند مرادشان در نیمكره ی شمالی بود.

نیمكره ی شمالی كه محل قرار گرفتن موجودات بود را مستقَرّ زمین می گفتند و نیمكره ی جنوبی را خلاف مستقَرّ می گفتند.

قول اول می گوید روی نیمكره ی شمالیِ زمین، هوا قرار دارد اما در نیمكره ی جنوبی می گوید مثل یك ستون پایین رفته است و تا بی نهایت رفته است كه این ستون، طرفِ مستقَرّ زمین نیست بلكه در آن طرفی است كه خلافِ مستقَرّ است. در اینصورت زمین حركت نمی كند. اگر این ستون، یك مقدار تا بی نهایت فاصله داشت به همان مقدار اُفت می كرد و تا پایین می رفت ولی آن ستون تا بی نهایت رفته و فاصله ای بین این ستون و فضا نیست تا این فاصله خالی باشد و زمین فشار بیاورد و پایین برود. مثلا فرض كنید بی نهایت، انتها ندارد ولی شما یك انتها برای آن فرض كنید. این ستون به تَهِ این بی نهایت رسیده است. وقتی رسیده است زیر آن خالی نیست كه زمین بخواهد دوباره پایین برود بلكه زیر آن پُر است. حال فرض كنید بی نهایتی است كه انتها ندارد این ستون هم تا آن بی نهایت می رود و زیر آن خالی نیست تا زمین اُفت كند و پایین بیاید لذا زمین ساكن است. پس علت سكون زمین این است كه خلاف مستقَرّش پُر است.

فقائل انها فی خلاء و جهة مستقرها غیر متناهیه فلا محیط لها

نسخه صحیح این است « فقائل انها فی خلاف جهة مستقَرّها غیر متناهیه فلا مهبط لها ». « غیر متناهیه » خبر « انها » است و « فی خلاف جهة مستقَرّها » ظرف متعلق به خبر است.

ترجمه: زمین در خلافِ طرفِ مستقَرّش غیر متناهی است « اما در جهت مستقَرّ كه موجودات ـ اعم از جماد و نبات و حیوان ـ زندگی می كنند بی نهایت نیست بلكه متناهی است و روی آن هم هواست و بالای آن نار است » پس جا برای هبوط زمین نیست « یعنی جای خالی باقی نماند كه این ستون آن را پر نكرده باشد تا زمین بتواند در آن جای خالی هبوط كند ».

و قائل انها مجوفه محموله علی ماء غمر یقلها

قول دوم: زمین مجوف است یعنی توی آن خالی است و مانند یك كره ی تو پُر نیست و روی آب قرار گرفته است. مثلا زمین را اینگونه فرض كنید كه مقدار كمی از پایین زمین را قطع كنید و داخل آن را هم خالی كنید مثل یك توپی كه یك چهارم آن بریده شده است و سه چهارمش موجود است سپس این توپ را روی آب بیندازید بر روی آب می ایستد. آب در جوفش می رود و قسمتِ روی آن توپ، زیر آب نمی رود و بر روی آب باقی می ماند كه ما در آنجا زندگی می كنیم. پس زمین بر روی آب است و آب حاملِ زمین است. اما آب تا كجا رفته است توضیح نمی دهد.

ترجمه: زمین مجوف « یعنی كره ی تو خالی » است بر آب زیاد.

« غمر » به معنای زیاد است و « ماء غمر » به معنای آب زیاد است. آن قسمت از دریا كه پُر از آب است « غمر » گفته می شود. « غمر » به معنای جود و كرم هم می آید. نوه ی امام حسن مجتبی علیه السلام به نام « ابراهیم الغمر » است كه پسر حسن مثنی و جد همه سادات طباطبائی است و در نزدیكی كوفه روبروی میثم تمار دفن است. بعضی ها به او « ابراهیم القمر » می گویند به خاطر شدت زیبایی كه داشت.

« یقلها »: از « قل یقل » به معنای « حمل یحمل » است. ضمیر فاعلی به « ماء غمر » و ضمیر مفعولی به « زمین » بر می گردد و به معنای « یحملها » و « یرفعها » است یعنی آن آب زمین را حمل می كند و بالا می برد.

 


[1] نسخه صحیح « ما اجابهم عنه المعلم الاول » است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo