< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

96/01/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان اشكال جامع بر تمام اقوال هفتگانه در علت سكون ارض/ بیان اقوال مختلف در علت سكون ارض/ بیان حشو و درون جسم سماوی/ فصل 7/ فن 2/ طبیعیات شفا.

و هذه المذاهب كلها ردیئة[1]

درباره زمین 7 مذهب بیان شد البته این 7 مذهب درباره سكون زمین بودند. هر كدام از این مذاهب علتی برای سكون ذكر می كرد و ما آن علتها را توضیح دادیم الان مصنف می خواهد آن علت ها را رد كند. یك ردِّ مشترك بر همه آنها وارد می شود و در فصل بعدی هر كدام از مذاهب جداگانه مورد اشكال واقع می شود. پس فصل بعدی دنباله ی همین فصل است.

بیان اشكال: شما زمین را در این موضعی كه ساكن است بالقسر ساكن كردید و علت برای سكونش آوردید. ما زمین را اینطور ساكن می كنیم كه در موضع طبیعی است و چیزی كه در موضع طبیعی است ساكن می باشد ولی شما علت برای سكون آوردید یعنی زمین را به خاطر علتی وادار به سكون كردید و سكون اگر به وسیله ی علت بیاید تحمیلی و قسری می شود. پس زمین بالقسر ساكن است.

توجه كنید همانطور كه خود مصنف یك اشكال مشترك می كند و بعد اشكالات مختص می گوید بنده ـ استاد ـ هم یك بیان مشترك گفتم الان بیان مختص را می گویم. یعنی هر 7 قول برای سكون زمین قائل به علت شدند و قول به علت معنایش این است كه سكون بر زمین تحمیل شده و لذا سكون زمین قسری می شود. الان یكی یكی رسیدگی می كنیم. قول اول می گوید اگر زمین ساكن است به خاطر این است که از زیر تا بی نهایت ادامه دارد و کانّه این ستونی كه ادامه ی زمین است خود زمین را نگه داشته است. اگر ستون را بردارید زمین حركت می كند و این معنای قسری بودن است قول دوم می گوید بر روی آب گذاشته شده و شناور شده است و لذا پایین نمی رود. پس باز هم به وسیله ی آب در این محل ساكن شده است اگر آب را بردارید پایین می رود. قول سوم می گوید كف زمین را پهن كردید مثل سرب كه پهن كنید چطور روی آب می ماند و اگر گِرد كنید داخل آب می رود. كف زمین را خداوند ـ تبارك ـ پهن كرده است تا روی آب یا هوا باقی بماند یعنی اگر این كار را نمی كرد زمین پایین می رفت ولی چون اینطور است زمین ناچار است كه روی آب بایستد. قول چهارم می گوید زمین طبلی شكل است و حدبه اش به سمت پایین است مثل قایق و لِنج كه حدبه اش در آب است و فرو نمی رود.

توجه می كنید كه این اقوال برای سكون علت می آورند اگر علت آوردند سكونِ زمین قسری می شود. مصنف علت نمی آورد چون می گوید زمین در موضع طبیعی است و عامل حركت ندارد. چون عامل حركت ندارد ساكن است. اما قول پنجم می گوید اگر زمین نمی افتد به خاطر جذب مساوی است كه از همه اطراف بر او وارد می شود. پس باز هم تحمیل است. قول ششم می گوید به خاطر میلی است كه زمین به همه اطراف دارد. قول هفتم هم می گوید به خاطر دافع است یعنی همه برای سكون زمین علت می آورند و روشن است كه اگر سكون به توسط علت بخواهد باشد و طبیعتِ زمین طالب آن نباشد قسری می شود.

توضیح عبارت

و هذه المذاهب كلها ردیئة

این 7 مذهب باطل هستند هم به اشكالِ مشترك كه در این فصل گفته می شود هم به اشكال مختصی كه در فصل بعدی گفته می شود.

و كلها تجتمع فی ان تجعل الارض مقسوره علی القیام فی الوسط

آن اشكال این است كه این مذاهب زمین را ناچار می كنند كه در وسط عالم بایستد.

و كیف یكون التی مقسورا الا فی غیر موضعه الطبیعی؟

مصنف از اینجا اشكال را عوض می كند و می گوید وقتی ثابت شد سكون زمین قسری است یك قانون داریم كه قسر در موضع طبیعی حاصل نمی شود اگر حاصل شود در غیر موضع طبیعی است. به عبارت دیگر قسر به سكون در وقتی است كه جسم در موضع طبیعی نباشد در اینصورت می توان آن را با علت ساكن كرد اما اگر در موضع طبیعی باشد خودش به طبیعت خودش ساكن است و احتیاج به علت ندارد. از اینجا نتیجه گرفته می شود كه گویا زمین را در موضع طبیعی قرار نمی دهند. مصنف اشكال را به اینصورت مطرح می كند كه چگونه می توان شیء را مقسور بر سكون كرد در حالی كه در غیر موضع طبیعی نیست.

ترجمه: شیء، مقسور بر سكون نمی شود مگر در موضع طبیعی نباشد در اینصورت بر سكون مقسور می شود « لفظ كیف، استفهام انكاری است ».

و كیف یكون الجسم محبوسا فی موضع غیر طبیعی الا و له موضع الیه یحسن؟

« كیف » در اینجا هم مثل عبارت قبلی استفهام انكاری است و لذا به معنای نفی است یعنی « و لایكون الجسم ....».

اشكال بعدی این است كه آیا اگر شیئی در موضع غیر طبیعی اش حبس شد میل به سمت موضع طبیعی دارد یا ندارد؟

توجه كنید سوال را اینگونه مطرح نكردیم كه اگر در غیر موضع طبیعی حبس شد. به سمت موضع طبیعی می رود یا نمی رود؟ بلكه می گوییم میل به موضع طبیعی دارد. زیرا وقتی می گوییم « به سمت موضع طبیعی می رود » شما می گویید تا وقتی كه محبوس است نمی تواند برود ما می گوییم قبول داریم كه نمی رود اما سوال این است كه آیا میل به رفتن موضع طبیعی دارد یا ندارد؟ مسلما دارد مثلا وقتی هوا را داخل مشك می كنید و در زیر آب ببرید میل به بالا آمدن دارد ولو دست شما مانع است و نمی گذارد بالا بیاید اما میل به موضع طبیعی دارد زمین هم همینطور است. شما زمین را در غیر موضع طبیعی حبس كردید دلیل بر اینكه زمین را در غیر موضع طبیعی بردید این بود كه برای سكونش علت درست كردید. اما آیا زمین میل دارد به موضع طبیعی برگردد یا نه؟ شكی نیست كه حاضر است برگردد. فرض كن برگشت و در موضع طبیعی خودش آمد. اما در موضع طبیعی چه كار می كند آیا ساكن است یا پایین می افتد؟ چون قاسر برداشته شد یكی از این دو را باید انتخاب كنید. اگر بگویید ساكن است « و باید هم بگویید ساكن است چون در موضع طبیعی خودش است » سوال می كنیم چرا شما برای سكونش در اینجا علت نمی آورید و نمی گویید به چه دلیل ساكن است؟ و چرا در آن موضعی كه از ابتدای خلق شدنش در آن موضع بود سكونش را در آنجا بلا عله قرار ندادید؟ چرا وقتی در موضع طبیعی آمد سكونش را بلا عله قرار می دهید؟ جواب این است: به خاطر اینكه آنجا موضع طبیعی اش نبوده است. اگر بود همانجا ساكن می گردید. اما جایی كه خلق شده و با علت در آنجا ساكن قرار دادید معلوم می شود كه آنجا موضع طبیعی اش نبوده است.

توجه می كنید كه این اشكال سوم، اشكال دوم را تاكید می كند. اشكال اول این بود كه زمین را مقسور كردید. اشكال دوم به دنبال اشكال اول بود یعنی وقتی زمین را مقسور كردید پس موضعش را غیر طبیعی قرار دادید. اشكال سوم، اشكال دوم را تایید می كند و بیان می كند كه موضع زمین را غیر طبیعی قرار می دهید و الا همانطور كه در موضع طبیعی سكونش را بی علت می گیرید در موضع خلق شدن هم باید سكونش را بی علت می گرفتید و چون سكون آنجا را با علت گرفتید معلوم می شود كه موضعش را طبیعی نگرفتید.

این در صورتی بود كه بگویید « زمین وقتی در موضع طبیعی خودش می رود می ایستد » اما اگر بگویید « زمین وقتی در موضع طبیعی خودش می رود سقوط می كند » در اینصورت می گوییم لازمه ی این قول این است كه شیء در موضع طبیعی خودش حركت كند در حالی كه در فن اول طبیعیات ثابت شد شیء وقتی در موضع طبیعی خودش هست حركت نمی كند.

ترجمه: ممكن نیست جسمی محبوس باشد در غیر موضع طبیعی خودش مگر اینكه برای آن جسم موضع طبیعی هست كه این جسم به سمت آن موضع طبیعی مایل است.

و ما كان یكون حال الارض لو حصل فی ذلك الموضع الطبیعی

« ما » استفهامیه است.

فرض كن كه زمین این میل را عملی كرد و به موضع طبیعی خودش رفت در اینصورت مصنف می گوید اگر زمین كه مایل به موضع طبیعی بود خداوند ـ تبارك ـ برایش مقدر كرد كه به موضع طبیعی برود، حالش در آن وقت چیست؟ آیا باز هم ساكن است یا حركت می كند؟

ترجمه: ارض چه حالتی دارد اگر وارد موضع طبیعی شد.

و هل كان یقف ایضا او یهبط الهبوطَ المتوهم

مصنف با این عبارت حالِ زمین در موضع طبیعی را بیان می كند كه آیا در این مكان طبیعی توقف می كند همانطور كه در مكانی كه ابتدا خلق شده بود توقف داشت یا اینكه هبوط می كند همان هبوطی كه این قائل توهم كرده بود؟ این قائل گفته بود اگر قاسرها و عامل های سكون نباشند زمین هبوط می كند.

لفظ « الهبوط المتوهم » نمی خواهد بگوید هبوط خیالی یعنی هبوطی که واقعا پایین نمی آید و ما خیال می كنیم پایین می آید. بلكه می گوید مراد هبوطی است كه قائل توهم كرده كه اگر این عواملِ سكون نبود زمین هبوط می كرد. پس معنا این است كه آیا آن هبوطی كه شما توهم كردید در موضع طبیعی هم اتفاق می افتد؟

فان كان یقف و لایهبط و لا یستنكر ذلك

« ذلك »: این وقوف و عدم هبوط.

این عبارت مربوط به « هل كان یقف » است كه قائل آن را قبول كند و در سطر 13 می فرماید « و ان كان لا یقف » كه مربوط به « او یهبط الهبوط » است كه قائل آن را قبول كند. اما اگر جواب بدهند و بگویند « فان کان یقف » یعنی زمین در موضع طبیعی توقف كند و هبوط نكند اشکالش در ادامه بیان می شود. مصنف به صورت جمله معترضه می گوید « و لا یستنكر ذلك » یعنی همین طور هم هست به عبارت دیگر چون در موضع طبیعی آمده است نباید هبوط كند و باید ساكن باشد.

و لا یطلب له عله من العلل المذكوره

این عبارت به عبارت قبلی وصل می شود یعنی به اینصورت است « فان كان یقف و لا یهبط و لا یطلب له ... ». ضمیر « له » به « وقوف » بر می گردد كه از « یقف » فهمیده می شود.

وقتی كه در محل طبیعی آمد و ساكن شد و برای سكونش علتی از آن هفت علل گذشته درست نمی كنید بلكه می گویید به طبیعت خودش ساكن شده است.

فَلِمَ صار الموضع الذی هو فیه مذ كان و الیه تتحرك اجزاؤه

« مذ كان » یعنی موضعی كه زمین از ابتدا خلق شده و وجود گرفته در آنجا بوده است. « كان » تامه است.

اگر زمین در محل خودش وقوف كند و هبوط نكند و هیچ یك از علل هفت گانه نیست اشكال این است كه موضعی كه زمین در آنجا است از ابتدا كه خلق شده یعنی در وسط است. عبارت « الذی هو فیه مذ كان » توضیح موضع است.

« و الیه تتحرك اجزاوه »: این عبارت هم توضیح « موضع » است و صفت دوم می باشد. یعنی اگر جزء این زمین را برداشتید به همان موضعی كه زمین در آن خلق شده بود اجزائش بر می گشت. وقتی كه زمین به موضع طبیعی خودش نیامده بود اگر سنگی را از زمین بر می داشتید و رها می كردید به سمت زمین می آمد پس در موضعی بود كه اولا در آن موضع خلق شده بود ثانیا در موضعی بود كه اگر جزئی از این زمین را جدا می كردید آن جزء به همان موضع بر می گشت. مصنف بعد از لفظ « الموضع » ویرگول گذاشته است و باید دو صفتِ « موضع » را در ویرگول می گذاشت لذا باید بعد از « اجزاوه » ویرگول بگذارد. این دو صفت را بردارید و ما قبل را به مابعد وصل كنید به اینصورت می شود « فلم صار الموضع یطلب لوقوفه فیه عله ».

یطلب لوقوفه فیه عله

« عله » نائب فاعل « یطلب » است. ضمیر « لوقوفه » به « زمین » و ضمیر « فیه » به « موضع » بر می گردد.

این عبارت به « فلم صار الموضع » وصل می شود و معنا این می شود: اگر الان در وقتی كه در موضع طبیعی است « لا یطلب لوقوفه فیه عله » بود چرا وقتی كه در آن موضع بود « یطلب لوقوفه فیه عله » بود؟

ترجمه: چرا برای سكون زمین در آن موضع قبلی، علت طلب می شد.

ترجمه عبارت « فان كان یقف .... فیه عله » به اینصورت می شود: اگر این زمین در موضع طبیعی اش كه الان وارد شده است ساكن است و برای سكونش علت طلب نمی شود چرا آن موضعی كه قبلا در آن بود برای سكونش علت طلب می شد. « آیا جز این بود كه آنجا موضع طبیعی اش نبود؟ جهتی برای آن نیست چون اینكه آنجا موضع طبیعی اش نبود ».

نكته: توجه كنید كه مصنف همه ضمیرها را به زمین بر می گرداند و مذكر می آورد چون در خط 7 فرمود « كیف یكون الجسم محبوسا » كه از زمین تعبیر به جسم كرد لذا ضمیرها را به اعتبار جسم مذكر آورد و می گوید « الذی هو » و « اجزاوه » و « لوقوفه » و « غیر انه مكانه ».

غیر انه مكانه الطبیعی الذی تشتاقه اجزاوه اذا فارقته

« الذی تشتاقه » صفت « مكانه الطبیعی » است و آن را معین می كند.

علت اینكه در این موضع ساكن است این می باشد كه موضع، موضع طبیعی است و در آن موضع قبلی كه ساكن شد علت دیگری آورده شد كه یكی از آن 7 مورد بود آن 7 علت هیچكدام این نبود كه زمین در موضع طبیعی خودش است پس معلوم می شود كه شما اعتراف داشتید زمین در موضع طبیعی خودش نیست و ناچار برای سكونش باید علت آورد.

ترجمه: « چرا برای سكون زمین در آن موضع قبلی، علت طلب می شد؟ علتی كه این صفت دارد كه » غیر از این است كه این موضع، مكان طبیعی زمین است آن مكانی كه اجزاء زمین مشتاق آن مكان هستند اگر آن اجزاء از زمین مفارقت كنند « چون این اجزاء وقتی مفارقت می كردند دوباره به موضع طبیعی خودشان بر می گشتند ».

و ان كان لا یقف ایضا هناك

مصنف از اینجا وارد فرض بعدی می شود كه زمین مایل بود به مكان طبیعی خودش برگردد و خداوند ـ تبارك ـ هم اجازه داد كه برگردد و در مكان طبیعی آمد اما در مكان طبیعی توقف نكرد.

لفظ « ایضا » یعنی همانطور كه در مكان اولش كه خداوند ـ تبارك ـ در آنجا خلقش كرد و توقف نكرد و با علت های 7 گانه آن را متوقف كردند، علاوه بر این، در مكان طبیعی آمد و در آنجا هم توقف نكرد و حركت كرد. لازمه اش این می شود كه جسم در مكان طبیعی خودش حركت كند در حالی كه این قاعده قبلا گفته شد كه جسم در مكان طبیعی خودش حركت نمی كند مگر قاسر آن را بیرون ببرد.

ترجمه: اگر زمین توقف نكند همچنین در آنجا « یعنی جایی كه الان آمده ».

اعنی فی الوضع الآخر له بل و یهرب عنه فالموضع الطبیعی لیس بموضع طبیعی بل موضع مهروب عنه هذا خلف

در هر دو نسخه خطی « الموضع الآخر » آمده است.

ترجمه: مراد من از «‌ هناك » موضع دیگری « غیر از آن موضعی كه در آن خلق شده، » است كه برای زمین است « توجه كنید كه مصنف باز هم ضمیرها را مذكر می آورد » بلكه از این موضع دوم هم فرار كرد. لازمه اش این می شود كه آن موضع طبیعی، موضع طبیعی اش نباشد بلكه موضع مهروبٌ عنه باشد « یعنی موضعی باشد كه فرار از آن موضع تحقق پیدا می كند » و این « فرار كردن از موضع طبیعی » خلف طبیعی بودن موضع است.

ثم یلزم كل قول خاص محال خاص

تا اینجا اشكال مشترك را بیان كرد. وقتی اشكال مشترك بر تمام این 7 قول را بیان كرد « توجه كردید كه سه اشكال بود یا گفته شود كه مجموعا یك اشكال است كه از درون آن اشكال دوم در آمد و با توجه به اشكال دوم، اشكال سوم شد » می خواهد وارد اشكال مختص شود.

ترجمه: سپس لازم می آید برای هر قول خاصی، محال خاص.

این عبارت، هم تتمه ی فصل قبل است هم زمینه ی ورود برای فصل بعد است.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo