< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

96/02/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اشكال دوم بر قول دوم در بیان تعلیل سكون زمین/ نقض آراء باطله ای كه در تعلیل سكون زمین بیان شده است/ فصل 8/ فن 2/ طبیعیات شفا.

و مع ذلك فما السبب الحاقن و الممكن للهواء فی الارض[1]

اقوالی در مورد سكون زمین نقل شد 7 مذهب در فصل گذشته بیان شد سپس بر همه این 7 تا یك رد مشترك وارد شد سپس وارد فصل 8 شد تا در اینجا ردهای خاصی بر این اقوال وارد شود یعنی هر كدام به إشكالِ مستقل وارد شود. قول اول باطل شد و احتیاج به تكرار ندارد. به قول دوم رسیدیم. قول دوم با یك دلیل باطل شد الان می خواهد به دلیل دوم آن را باطل كند.

قول دوم: زمین تو خالی است و بر روی آب قرار گرفته است. بنده ـ استاد ـ اینگونه تصور كردم كه درون زمین را خالی كنید و آن را بر روی آب قرار دهید. قسمتی از این زمین درون آب می رود كه الان هم ملاحظه می كنید درون آب هست. قسمتی از آن بیرون می ماند. آن قسمتِ بیرون مانده به ته آب فرو نمی رود بلكه بر روی آب باقی می ماند چون كف آن پهن است و در یكی از اقوال گفته شد كه اگر سرب را پهن كنید و بر روی آب قرار دهید باقی می ماند و فرو نمی رود. اگر آن را تیز و گِرد كنید به سمت پایین می رود. اما آن را پهن كنید به طوری كه پایین نرود و بر روی آب باقی بماند زمین هم اینگونه است. یعنی زیر زمین كه مماس با آب می باشد پهن است و چون پهن می باشد پایین نمی رود. این تصویر، تصویر خوبی است ولی تنها مشكلش این بود كه بنده ـ استاد ـ اینگونه فرض كردم كه تَهِ زمین بریده شود و داخل آن خالی شود به طوری كه آب درون آن قرار بگیرد و قسمتی از زمین از كرویت می افتاد. یعنی حدبه ای كه در زیر زمین قرار دارد بریده شود. ولی تمام توجیهات درست بود فقط مشكلش این بود كه این به صورت كره ی بسته تصویر نشد بلكه به صورت كره ای تصویر شد كه قسمت پایین آن باز بود و آب می توانست داخل آن برود و این، قول صحیحی بود اما قائل این را نمی گوید. قائلِ قول دوم نظرش این است كه زمین به صورت یك كره ی كامل است و جایی از آن بریده نیست اما داخل آن خالی است كه داخل آن هوا وجود دارد و این را خداوند ـ تبارك ـ بر روی آب قرار داده است و چون هوا درون آن می باشد پایین نمی رود مثل اینكه یك توپی را كه تمام منافذش بسته باشد و هیچ سوراخی در آن نباشد را پُر از باد كنید سپس آن را روی آب قرار دهید به سمت پایین نمی رود و بر روی آب باقی می ماند. خداوند ـ تبارك ـ همین كار را با زمین كرده است به اینصورت كه پوسته ی زمین را آفریده است و درون زمین را هم خالی كرده است. در این زمین هم پُر از هوا می باشد. این زمینِ اینگونه ای را بر روی آب قرار داده است. روشن است كه پایین نمی رود. آن تصویری كه قبلا بیان شد اگر چه تصویر صحیحی بود ولی قولِ این قائل نیست.

اشكال اول: خداوند تبارك آن را بر روی آب قرار داد و آن هم به خاطر اینكه پُر از هوا بود پایین نرفت اما سوال این است كه آب بر روی چه چیز قرار گرفت؟ آنها می توانستند جواب بدهند كه آب را بی نهایت ادامه داد تا آب، ستون برای خودش باشد و لذا پایین نمی افتد. زمین را هم بر روی آبی قرار داد که پایین نمی رود. جوابی که داده می شود همان است که به قول اول داده شده که بی نهایت نداریم.

از اینجا اول بحث امروز است.

اشکال دوم: چطور هوا توانست به درون جوف زمین برود مگر جوف زمین بسته نبود؟ آیا لازمِ هوا بودن این است که به درون زمین برود یا لازم زمین این است که هوا را در جوف خودش داشته باشد؟ « تا اگر لازم شد نیاز به سبب نداشته باشد » یا یک امری است که اتفاق افتاده و نیاز به سبب دارد؟ ما از سبب می پرسیم که سبب چیست؟ ممکن است خصم بگوید نیاز به سبب ندارد چون اینکه زمین مشتمل بر هوا باشد لازمه ی زمین می باشد و لازم نیاز به دلیل ندارد یا لازمه ی هوا این است که به درون زمین برود.

مصنف می فرماید باید رسیدگی کنیم که آیا زمین چنین لازمی دارد یا ندارد؟ سپس مصنف می فرماید چه شد که زمین، مجوف شد یعنی قبل از اینکه بیان شود چگونه هوا به درون جوف زمین رفت سوال می شود که این زمین چگونه مجوَّف آفریده شد؟ آیا مجوف بودن لازم زمین بودن است تا دلیل نخواهد یا لازم زمین، آیا مجوف بودن نیست چنانکه همینطور هم هست؟ باید سوال شود که چرا مجوف شد چه عاملی باعث شد که مجوف شود.

پس در اینجا سه سوال وجود دارد:

زمین چرا مجوف شد؟ آیا لازمه اش این بود که مجوف شود؟

زمین چرا مشتمل بر هوا شد؟ آیا لازمه اش این بود که مشتمل بر هوا شود؟

هوا چرا در زمین رفت؟ آیا لازمه اش این بود که در زمین برود؟

اگر بگویید لازم اند و نیاز به سبب نیست در اینصورت مورد قبول می شود و ما حرفی نداریم ولی شما دلیل بر لزوم ندارید بلکه خلاف آن است که در ادامه توضیح داده می شود.

توضیح عبارت

و مع ذلک فما السبب الحاقن و المُمَکِّن للهواء فی الارض

« ذلک »: یعنی علاوه بر آن اشکال قبلی که عبارت از این بود که اگر زمین روی آب است پس آب روی چه می باشد؟

« للهواء » هم متعلق به « حاقن » و هم به « الممکن» است.

مراد از « حاقن »، « حابس » است. « حُقن » به معنای حبس و بازداشتن و منع کردن است.

« المُمَکِّن »: تمکّن به معنای جاگرفتن است و مُمَکِّن به معنای جا دادن است.

ترجمه: علاوه بر آن اشکال این است که چه سببی هوا را در زمین حبس کرد و چه سببی باعث شد که هوا در زمین جا بگیرد و فرو رود « می توان بین حاقن و ممکّن اینگونه فرق گذاشت که حاقن به این معناست که چه سببی باعث شد زمین مشتمل بر هوا شود و ممکن یعنی چه سببی باعث شد هوا داخل زمین برود ».

و ما السبب المجوِّف للارض

چه عاملی باعث شد که زمین جوف پیدا کند؟ مگر زمین نمی توانست تو پُر باشد چرا توخالی شد؟ سپس خود مصنف کأنّه جواب را به خصم یاد می دهد و می گوید اگر بگویی اینها لازمِ طبیعی زمین یا هوا هستند نیاز به علت ندارد بلکه خود ملزوم علتش است.

مصنف می گوید به خصم اینطور بگو که لازمه ی زمین بودن این است که توخالی باشد و لازمه ی زمین بودن این است که مشتمل بر هوا باشد. لازمه ی هوا بودن این است که بتواند در زمین نفوذ کند. در اینصورت سوال قطع می شود. سپس مصنف این را هم رد می کند.

و هل هذه الاشیاء لوازم طبیعیه لجوهر الارض

« هذه الاشیاء »: یعنی مجوف بودن زمین، حبس شدن هوا، فرورفتن هوا.

آیا این اشیاء لوازم طبیعی برای جوهر زمین هستند یعنی خود جوهر زمین، این لازمِ طبیعی را دارد تا احتیاج به سبب نداشته باشد؟

اعنی ان یکون فیه الهواء

این عبارت تفسیر « هذه الاشیاء » است.

« فیه »: مصنف ضمیر را به اعتبار « جوهر ارض » مذکر آورده است اما اگر « فیها » بود به خود « ارض » برگردانده می شد.

ترجمه: قصد می کنم از آن اشیائی که لازم طبیعی زمین هستند اینکه در زمین هوا باشد.

او لجوهر الهواء ان یکون فی الارض

در این عبارت مصنف، مشتمل بر هوا بودن را لازمه ی زمین قرار داد. با عبارت بعدی فرو رفتن هوا را هم لازمه ی هوا قرار می دهد و می گوید: جوهر هوا این لازمه را دارد که در زمین باشد.

او لجوهر الارض ان یکون مجوَّف الشکل

این عبارت، بیان سوال سوم است.

ترجمه: لازمه ی جوهر ارض این است که مجوف الشکل و توخالی باشد.

مصنف در سطر قبل تعبیر به « هل هذه الاشیاء » کرد که شامل هر سه شد ولی با تفسیرش که تعبیر به « اعنی ان یکون فیه الهواء » کرد یکی از آن سه را مطرح کرد نه هر سه را. و چون دید یکی از این سه مطرح شده است آن دو تای دیگر را مستقل مطرح کرد که یکی را با عبارت « او لجوهر الهواء ان یکون فی الارض » بیان کرد و دیگری را با عبارت « او لجوهر الارض ان یکون مجوف الشکل » بیان کرد. مصنف این دو را داخل « هذه الاشیاء » بیان نکرد شاید به خاطر اینکه اگر هر سه لازمه ی ارض بودند جا داشت که هر سه را در یک جا ذکر کند ولی دو تا لازمه ی ارض هستند و یکی لازمه ی هواست لذا در تبیین باید بین اینها جدایی بیندازد و جدایی هم انداخته است.

اما الهواء فطلبه لمکانه الطبیعی هو من حیث یُحوِجُه الی الانفصال عن الارض و لو بالزلزال و الخسف

از اینجا مصنف شروع به بیان این مطلب می کند که این سه لازم مردودند.

مصنف به خصم یاد داد که اینطور بگویید: این سه لازم وجود دارند و سبب نمی خواهند اما الان می خواهد لازم بودن ها را رد کند.

مصنف در مورد هوا می گوید: لازمه ی طبیعی هوا این نیست که به درون زمین برود. ما سوال می کنیم سبب چیست؟ اگر قاسری باشد که هوا را در درون زمین داخل کرده باشد حرفی نداریم و فقط می گوییم شما قاسر را نشان دهید که چه می باشد. اما اینکه اگر هوا بخواهد به طور طبیعی درون زمین برود را می خواهیم رد کنیم. چون اگر لازم باشد لازم طبیعی خواهد بود نه قسری.

برای رد این گفته می شود: اگر هوا درون زمین به صورت طبیعی می رفت هیچ وقت مایل به فرار از زمین نبود. در حالی که ما می بینیم هوا به انحاء مختلف از زمین فرار می کند. یک نحوه زلزله است. در مورد زلزله قدما اینگونه می گفتند که آب یا هوا با یک عاملی « فرقی نمی کرد که آن عامل شناخته شده باشد یا نه » به سمت پایین و داخل زمین می رود و جایش تنگ می شود. این آب یا هوا می خواهد به سمت بیرون بیاید فشار می آورد و زمین را می شکافد و بیرون می آید. گاهی دیدید که زمین شکافته می شود و آب جریان پیدا می کند و چشمه جاری می شود. گاهی آب بیرون نمی آید بلکه هوا بیرون می آید.

پس اینکه لازمه ی هوا، نفوذ در زمین و سکون در جوف زمین باشد را قبول نداریم چون خلافش دیده می شود زیرا هوا آماده ی فرار است. پس آن موضع، موضع طبیعی اش نیست بنابراین نمی توان گفت لازمه ی هوا بودن، نفوذ در زمین است. نمونه ی دومی که دیده می شود هوا از زمین خارج می گردد نمونه ی خسف است. گاهی می بینید در یک جا زمین فرو می رود و هوایی که در زیر آن بود به سمت بیرون می آید.

تا اینجا با دو بیان ثابت شد که نمی توان گفت لازمه ی هوا این است که نفوذ در زمین کند زیرا دیدیم هوایی که در زمین حبس می شد بلافاصله سعی می کرد بیرون بیاید و وقتی امکان بیرون آمدن برایش فراهم می شد لحظه ای درنگ نمی کرد و بیرون می آمد. این، نشان می دهد که موضع طبیعی اش جوف زمین نیست.

مصنف از عبارت « اما الهواء ... » شروع می کند به جواب دادن از این سوالها، یا شروع می کند به اشکال بر اینکه این سه امر لازمِ زمین و لازمِ هوا باشند. اولین بیانش این است که باطل است بگوییم لازمه ی هوا وقوع در جوف زمین باشد لذا می بینیم برای هوا اگر امکان فرار پیش بیاید فرار می کند و این نشان می دهد که محل طبیعی اش نیست چون هیچ جسمی از محل طبیعی خودش فرار نمی کند در حالی که هوا از جوف زمین فرار می کند. پس جوف زمین محل طبیعی اش نیست.

ترجمه: اما هوا طلب کردنش نسبت به مکان طبیعی اش، در حدی است که این طلب کردن به نحوی است که ناچار و محتاج می کند هوا را که از زمین جدا شود « یعنی محل طبیعی اش بالا است نه درون زمین و لذا محل طبیعی به نحوی است که هوای حبس شده در درون زمین را ناچار می کند تا از زمین انفصال پیدا کند و فرار کند » و این جدا شدن ولو به سبب زلزله و خسف باشد.

و اما الارض فهی تهبط دائما عن معدن الهواء

تا اینجا معلوم شد که نمی توان گفت لازمه ی هوا، این است که درون زمین باشد. حالا از آن طرف بگویید که لازمه ی زمین، بغل کردن هوا و مشتمل بودن بر هوا باشد. مصنف جواب می دهد که این هم روشن است چون همیشه می بینیم زمین در زیر هوا قرار می گیرد. اگر زمین را روی هوا قرار دهید به سمت پایین می آید. لازمه ی زمین این است که در زیر هوا بیاید نه اینکه هوا را در شکم خودش جا دهد.

ترجمه: زمین دائما از معدن هوا فرو می افتد و مشتمل بر هوا نمی شود مراد از معدن، کره ی هوا و کلیت آن می باشد « ممکن است از جزء هوا فرو نیفتد مثلا جزء هوا در چاله ی زمین قرار بگیرد و هوا را در شکم خودش به اینصورت قبول کند ولی از معدن هوا پایین نمی افتد یعنی در زیرِ این هوایی که در چاله قرار گرفته، نمی رود ولی از معدنِ هوا که کلِ هوا می باشد پایین می آید. این نشان می دهد که لازمه ی زمین این نیست که هوا را ببلعد و در درون خودش جا دهد بلکه لازمه اش فرو افتادن از هواست ».

و شکلها شکل البساطه و قد علمت انه مستدیر

تا اینجا دو تا از لازم ها رد شدند لازم سوم باقی مانده. بیان شد لازمه ی زمین بودن این است که توخالی باشد. ما می گوییم لازمه ی زمین هم تو خالی بودن نیست.

مقدمه اول: زمین جسم بسیط است.

مقدمه دوم: هر بسیطی طالب شکل بسیط است.

نتیجه: پس زمین طالب شکل بسیط است.

سپس این نتیجه، مقدمه برای قیاس بعدی قرار داده می شود و گفته می شود: زمین طالب شکل بسیط است و شکل بسیط کره است. پس زمین طالب کرویت است. پس زمین باید کره باشد. کره به معنای توپُر است. اگر کره، توخالی باشد به آن کره نمی گویند. در اینجا عاملی وجود دارد که درون آن را خالی کرده است. اگر درون افلاک خالی است و پُر نمی باشد به خاطر این است که عناصر در آنجا رفتند. اگر عناصر نبودند خداوند ـ تبارک ـ افلاک را توپُر می آفرید. چون عناصر در آنجا جا گرفتند. فلک به اینصورت آفریده شده است. پس اقتضای هر کره ای این است که توپر باشد. پس زمین باید توپر باشد. از اینجا معلوم می شود که لازمه ی زمین بودن، توخالی بودن نیست بلکه لازمه ی زمین بودن با توجه به بساطت، توپر بودن است و عاملی وجود ندارد که این توپر بودن را بگیرد. در هوا و آب و نار و افلاک عاملی وجود دارد که جوف آن پُر است لذا فلک ادامه پیدا نکرد.

نکته: این بیان مقداری نقص دارد. اولا قسر لازم می آید یعنی افلاک، همیشه مقسور می باشند چون جوف خودشان را به عناصر دادند. ثانیا لازم می آید که محل طبیعی فلک آنجایی که هست، نباشد. محل طبیعی فلک این است که پایین تر بیاید باید بحث را در کل عالم ببرید که از محدب فلک اطلس شروع می شود و تا مرکز ادامه پیدا می کند و گفته می شود که این، یک کره است و به جنس کار نداشته باشید که در بالا فلک نهم است و بعداً فلک هشتم است و در آخر زمین است، بلکه کل کره را ملاحظه کنید که توپر است.

ترجمه: شکل زمین، شکل بسیط است و دانستی که شکل بساطت مستدیر است.

در یک نسخه خطی آمده « انها مستدیره » که ضمیر آن به « بساطت » یا « زمین » بر می گردد ولی در کتاب « انه » آمده که به « شکل بساطت » بر می گردد.

تا اینجا اشکال دوم بر خصم تمام نشد. ادامه آن در جلسه بعد بیان می شود. تا اینجا روشن شد که فرو رفتن هوا در زمین و مجوف بودن زمین هیچکدام لازمه ی هوا یا زمین نیستند. وقتی لازمه ی هوا یا زمین نبودند نیاز به دلیل دارند سپس سوال درباره علت می شود و بحث ادامه پیدا می کند که در جلسه بعد بیان می شود.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo