< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

96/02/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1ـ ادامه اشكال دوم بر قول دوم در بیان تعلیل سكون زمین/ 2ـ اشكال بر قول سوم و چهارم در بیان تعلیل سكون زمین/ نقض آراء باطله ای كه در تعلیل سكون زمین بیان شده است/ فصل 8/ فن 2/ طبیعیات شفا.

فان لم یكن ذلك لازما طبیعیا فهو عارض بعد الامر الطبیعی[1]

برای توجیه سكون زمین 7 قول مطرح شد. قول اول در جلسه قبل بررسی شد. وارد بررسی قول دوم شد.

قول دوم: بعضی ها گفته بودند كه زمین كره ای مجوف است و درون و جوفش پر از هوا است و چنین كره ی مجوفی را خداوند ـ تبارك ـ بر روی آب قرار داده است همانطور كه اگر مشكی را پر از هوا كنید و بر روی آب قرار دهید فرو نمی رود این زمین هم كه پر از هوا شده است در آب فرو نمی رود و همچنان ساكن می ماند. مصنف دو اشكال بر این قول مطرح می كند.

اشكال اول: در جلسه قبل خوانده شد.

اشكال دوم: چه چیزی هوا را داخل زمین كرده است و چه چیزی زمین را مجوَّف آفریده است؟ چه عاملی باعث شده كه زمین، كره ی مجوَّف باشد و چه عاملی هوا را در درون و جوف زمین وارد كرده است. این سوالی بود كه مطرح شد. اگر كسی ادعا می كرد كه لازمه ی زمین بودن، مجوَّف بودن است و لازم زمین یا لازمه ی هوا این است كه در جوف زمین باشد یعنی لازمه ی زمین این است كه شامل هوا باشد و لازمه ی هوا این است كه درون زمین برود به عبارت دیگر از طرف زمین می گوییم لازمه ی زمین این است كه بر هوا مشتمل باشد و از طرف هوا می گوییم لازمه ی هوا این است كه در زمین نفوذ كند و در جوف زمین قرار بگیرد. در اینصورت برای لازم، احتیاج به سبب نیست. این را اگر كسی بگوید باطل می شود به بیاناتی كه در جلسه قبل گفته شد.پس روشن شد كه لازم زمین، مجوف بودن نیست و روشن شد كه لازمه ی هوا این نیست كه نفوذ در زمین كند و لازمِ زمین این نیست كه مشتمل بر هوا باشد.

تا اینجا ثابت شد كه مجوف بودن زمین یا مشتمل بودنش بر هوا جزء لوازم زمین نیست و لازمِ طبیعی برای زمین نیست تا نیاز به سبب نداشته باشد بلكه یك امر عارضی است. امر عارضی نیاز به علت دارد اگر علتش حاصل شود عارض می گردد و اگر علتش حاصل نشود عارض نمی گردد. چون عارض بعد از معروض است. پس مرتبه ی عارض بعد از مرتبه ی زمین می شود و قهراً علتِ این عارض مرتبه اش بعد از مرتبه ی زمین می شود چون وقتی علتِ عارض می آید عارض را با خودش می آورد. وقتی قرار شد عارض بعد از معروض باشد آن علت هم كه عارض را می آورد باید بعد از معروض باشد. پس لازم می آید زمین در مرتبه ای این عارض را نداشته باشد. در مرتبه ای كه علت برای این عارض هنوز حاصل نشده است و این عارض را بر زمین وارد نكرده است زمین این عارض را نداشته باشد « اگر عارض، لازمِ زمین بود و منفك از زمین نمی شد زمین همیشه این عارض را داشت. ولی الان بنا شد كه این عوارض، لازمِ زمین نباشند بلكه عوارضِ غیر لازم باشند. عوارضِ غیر لازم نیازمند سبب هستند و چون عارض بعد از معروض است سببِ عارض هم باید بعد از معروض باشد بنابراین زمین در یك مرتبه ای این عارض را ندارد در اینصورت سوال می شود در وقتی كه این عارض نبود » زمین چه حالتی داشت؟ آیا حركت می كرد یا ساكن بود؟ این عارض « كه اشتمال زمین بر هوا است » وقتی حاصل شد زمین را ساكن كرد اما قبل از اینكه این عارض بیاید چه می گویید؟ اگر بگویید ساكن بود اشكال وارد می شود و اگر بگویید حركت می كرد باز هم اشكال وارد می شود.

توضیح عبارت

فان لم یكن ذلك لازما طبیعیا فهو عارض بعد الامر الطبیعی

ضمیر « هو » به همان چیزی بر می گردد كه « ذلك » به آن اشاره می كند.

« ذلك »: یعنی مجوف بودن اولا و مشتمل بر هوا بودن ثانیا. در یكی از نسخه های خطی لفظ « ذلك » را اینگونه معنا كرده است: « یعنی هبوط عن معدن الهواء ». این معنا تفسیر نادرست است بر فرض درست باشد تفسیر كاملی نیست چون معنای عبارت این می شود: « هبوطِ از معدن هوا اگر لازم طبیعی برای زمین نباشد » این صحیح نیست زیرا هبوط از معدن هوا مسلما لازم طبیعی برای زمین هست و این مطلب رد نشد.

ترجمه: اگر این « یعنی مجوف بودن اولا و مشتمل بر هوا بودن ثانیا » لازم طبیعی برای زمین نبود « توجه كنید بعد از لفظ ـ طبیعیا ـ كلمه ی ـ للارض ـ را در تقدیر بگیرید » در اینصورت آن چیز « یعنی مجوف بودن اولا و مشتمل بر هوا بودن ثانیا » عارض زمین می شود « و وقتی عارض شد موخر می شود. وقتی موخر شد زمین دارای مرتبه ای می شود كه خالی از این عارض است. در اینجا سوال می شود كه اگر این عارض نبود و زمین خالی از این عارض بود چه اتفاقی برای زمین می افتد؟ ».

فما كان یری انه یكون ان لم یعرض هذا العارض او وقوف حیث الارض فیه او حركه

« ما » استفهامیه است. لفظ « یكون » تامه است. تفصیل آن را با عبارت « وقوف حیث الارض فیه او حركه » بیان می كند. ضمیر «‌ انه » به « ما » استفهامیه بر می گردد. « حیث » مكانیه است.

ترجمه: چه چیزی دیده می شود كه آن چیز تحقق پیدا كند اگر این عارض نبود « یعنی اگر این عارض نبود چه چیزی تحقق پیدا می كرد » آیا زمین متوقف می شود در همان مكانی كه زمین در آن مكان است یا حركت است؟

در یك نسخه خطی لفظ « او » در « او وقوف » وجود ندارد در نسخه ی دیگری هم كه لفظ « او » وجود دارد آن را پاك كردند. حتما باید برداشته شود. شاید اینگونه بوده « أ وقوف ... » چون بعد از همزه حرف واو در لفظ « وقوف » وجود دارد لذا به صورت « أو وقوف » خوانده یعنی واو تكرار شده است. پس باید لفظ « او » نباشد اما می تواند همزه باشد و می تواند نباشد.

فان كان وقوف قبل هذا السبب فما الحاجه الی هذا السبب

« كان » تامه است.

اگر بگویید قبل از عروض عارض زمین ساكن می ماند می گوییم در اینصورت احتیاجی به این عارض نیست چون این عارض به این خاطر آورده شد كه زمین ساكن شود. وقتی زمین ساكن است نیاز به سبب و عارضی نیست كه آن را ساكن كند.

ترجمه: اگر قبل از این سبب « یعنی عروض عارض » وقوف تحقق داشت اشكال این است كه چه احتیاجی به این سبب بود تا زمین را ساكن كنید.

و ان كان حركه فكیف جاءت القوه الهوائیه فنفذت فیه و اقامته و كیف كان تكون تلك الحركه و الی ای غایه كانت تكون

اما اگر بگویید قبل از عروضِ عارض حركت می كرد. سپس هوا در جوف آن قرار گرفت و آن را ساكن كرد. اگر زمین به توسط هوا پُر نمی شد مثل مشكی می شد كه هوا در آن نباشد این مشك به احتمال داشت كه به سمت پایین برود زمین هم می توانست پایین برود.

در اینجا مصنف می گوید سوال این است كه هوا چگونه نفوذ كرد؟ آیا زمین دارای سوراخ و شكاف بود؟ سوال دوم این است كه حركت آن چگونه بود آیا دورانی بود یا به صورت مستقیم در آب نفوذ می كرد یا به سمت بالا می رفت؟ سوال سوم این است كه به چه غایت و طرفی حركت می كرد؟ مقصدش كجا بود؟

ترجمه: اگر آنچه كه قبل از عروض این عارض برای زمین حاصل بود، حركت باشد سه سوال مطرح می شود سوال اول این است كه چگونه قوه ی هوائیه آمد « و توانست خودش را به زمین برساند و نفوذ در زمین كند و زمین را نگه دارد » و هوا را در زمین نفوذ می دهد. سوال دوم این است كه این حركت چگونه واقع شد « تا بعداً هوا آمد و آن را محو كرد » سوال سوم این است كه این حركت به چه مقصد بود و به كدام سمت می رفت « بنده ـ استاد ـ لفظ ـ غایت ـ را به معنای مقصد گرفتم كه به چه مقصدی بود آیا به سمت بالا یا پایین بود اما اگر به معنای ـ مسافت ـ بگیرید یعنی اگر این سكون نبود تا چه اندازه پیش می رفت؟ « این سه سوال دارای جواب نیست لذا این قول باطل می شود ».

« القوه الهوائیه »: گاهی « قوه » را ممكن است بر صورت نوعیه اطلاق كنند و در اینجا شاید همین مراد باشد لذا مراد از « جاءت القوه الهوائیه » یعنی صورت هوا آمد. ولی چون صورت، عاملِ نفوذ است و ماده ی هوا دخالتی ندارد لذا نفوذ را به صورت نسبت داد و تعبیر به « هوا » نكرد بلكه تعبیر به « صورت هوا » كرد. این یك توجیه است. این توجیه، توجیه بدی نیست ولی توجیه بعدی بهتر است. توجیه دوم این است كه لفظ « جاءت » نشان می دهد كه هوا در زمین نبود ولی داخل زمین رفت. وقتی داخل زمین رفت معلوم می شود كه قوه ی رفتن داشت و می توانست برود. و الا دو چیزی كه هیچكدام قوه ندارند تا در دیگری نفوذ كنند كنار یكدیگر باقی می مانند و نفوذ نمی كنند. اینكه هوا می رود تا در زمین نفوذ كند معلوم می شود كه نیروی نفوذ كردن داشته است. پس مراد از قوه همان نیروی نفوذی است كه برای هوا است نه صورت نوعیه اش ولی باز توجه كنید كه اگر نیروی نفوذی است مربوط به آن صورت نوعیه است. پس توجیه دوم را می توان با یك بیانی به توجیه اول برگرداند ولی توجیه دوم توجیه خوبی به نظر می رسد.

و كذلك الكلام علی جاعل الارض مسطحه البسیط مقابل للبسیط الحاصل ایانا

قول سوم و چهارم: آنها می گفتند زمین به صورت یك سِپَر است. قول سوم می گفت طرفِ صافِ این سپر، پایین است و ما بر طرفِ محدب آن زندگی می كنیم. قول چهارم می گفت طرفِ محدبِ این سپر، پایین است و ما بر طرِف صاف آن زندگی می كنیم. هر دو می گفتند علت اینكه زمین در هوا فرو نمی رود و نمی افتد به خاطر این است كه صاف می باشد مثل سرب كه اگر آن را صاف كنید و بر روی آب قرار دهید در داخل آب فرو نمی رود اما اگر آن را قُلمبه یا تیز كنید در آب فرو می رود.

اشكال: مصنف می فرماید همان اعتراضاتی كه بر قول دوم گفته شد بر این دو قول هم وارد می شود. قول دوم می گفت زمین بر روی آب قرار دارد اعتراض كردیم كه آب بر روی چه قرار گرفته است؟ در اینجا هم گفته می شود كه قول سوم و چهارم می گوید زمین به صورت یك سپر بر روی هوا قرار گرفته است لذا حركت نمی كند سوال می كنیم كه هوا بر روی چه قرار گرفته است و ساكن است. اشكال دومی كه بر قول دوم شده بود این بود كه چه چیزی زمین را در هوا حبس كرد و چطور شد كه هوا در زمین رفت؟ این سوال بر این قول سوم و چهارم وارد نمی شود چون اینها قائل نیستند كه زمین، مجوف است و داخل آن پر از هوا می باشد. سوالهایی كه مطرح می شود سوالاتی است كه فخر رازی در مباحث مشرقیه آورده است.

در اشكال دوم بیان شد كه چگونه هوا داخل زمین شد آیا دخول هوا در زمین و مجوف بودن زمین لازمه ی زمین است؟ ثابت شد كه لازمه ی زمین نیست. در قول سوم و چهارم اینگونه سوال می شود: چه شد كه زمین مثل سرب پهن شد؟ « نمی گوییم چه شد كه زمین، مجوف شد و هوا در آن داخل شد؟ » آیا پهن شدن لازمه ی زمین بود؟ جواب داده می شود خیر. پهن شدن خلاف بساطت زمین بود. زمین چون جرم بسیط است باید كروی باشد چنانچه جلسه قبل بیان شد. اگر زمین شكلش مسطح است سوال می شود كه عاملِ این مسطح بودن چیست؟ یعنی قبل از اینكه این عارض بیاید زمین چه حالتی داشت آیا گِرد بود یا پهن بود. اگر پهن بود نیازی به این عامل برای پهن شدن زمین نیست. پهن شدن لغو می شود. اگر هم گرد بود سوال می كنیم كه چه عاملی باعث شد كه پهن شود.

توجه می كنید همان سوالاتی كه در اشكال دوم بر قول بود الان بر قول سوم و چهارم مطرح می شود ولی سوال را مقداری عوض كردیم. آنجا بیان شد زمین مجوف بود ما گفتیم به چه دلیل مجوف است. اینجا می گوید زمین مسطح است ما می گوییم به چه دلیل مسطح است؟ زمین اقتضای طبیعیش این است كه گِرد باشد و توخالی هم نباشد. پس در آنجا گفته شد زمین توخالی است یا گفتیم به چه دلیل؟ اما در اینجا گفته شد زمین پهن شد ما می گوییم به چه دلیل؟

تا اینجا معلوم شد كه پهن شدن برای زمین عارض است وقتی عارض شد سوال می كنیم «‌ همان سوالی كه در مورد قول دوم گفته شد » كه قبل از اینكه زمین این عارضِ پهن شدن را بگیرد چه حالتی داشت آیا پهن بود یا گِرد بود؟ اگر بگویید پهن بود می گوییم پس این عاملی كه آمده آن را پهن كرده، لغو است و اگر بگویید گِرد بود می گوییم پس چه عاملی باعث شد كه گردن خودش را از دست بدهد و پهن شود. سپس به سراغ حركتش می رویم و می گوییم قبل از اینكه این زمین به سوی پهن كردن ساكن شود، ساكن بود یا حركت می كرد؟ اگر بگویید ساكن بود می گوییم احتیاج به عامل ساكن كننده نیست. اگر بگویید متحرك بود سوال می كنیم چگونه پهن شد تا از حركت بیفتد؟ پس در اینجا دو سوال وجود دارد همانطور كه در آنجا دو سوال وجود داشت. در آنجا سوال اول این بود كه به چه علت زمین مجوف است. سوال دوم این بود كه به چه علت زمین ساكن است. در اینجا هم دو سوال می كنیم. سوال اول این بود كه به چه علت زمین پهن شد و سوال دوم این است كه به چه علت زمین ساكن شد؟ آیا قبل از پهن شدن، گِرد بود و بعداً پهن شد و آیا قبل از پهن شدن ساكن بود؟

توضیح عبارت: « كذلك الكلام » یعنی اشكال ما بر قول سوم و چهارم مثل اشكال بر قول دوم است.

« البسیط »: در اینجا به معنای سطح است. مسطحه البسیط به معنای این است كه سطحش مسطح است و محدب و كروی نیست.

« مقابل للبسیط الحامل ایانا »: در هر دو نسخه خطی « المقابل ... »‌ آمده كه بهتر است.

ترجمه: كسی كه قرار داد زمین را به طوری كه سطحش مسطح است آن سطحی كه مقابل بود با سطحی كه ما را حمل می كرد « سطحی كه ما بر روی آن بودیم یك طرف بود. اما سطح دیگری وجود دارد كه مقابلِ این سطح است را این گروه، مسطح قرار دادند. البته در قول سوم، مسطح قرار داد اما در قول چهارم آن سطحی كه بر روی آن زندگی می كردیم مسطح بود و سطح زیرین دارای تحدب بود ولی ظاهراً بر قول چهارم هم اشكال وارد است.

فاما القائل

اشاره به قول پنجم است كه گفته بودند افلاك از همه اطراف زمین را به صورت مساوی می كِشند و چون اینگونه است فشارِ جذبی كه بر زمین وارد می شود از تمام اطراف، مساوی وارد می شود و زمین نمی تواند به هیچكدام از اطراف جذب شود لذا به ناچار در همان وسط می ایستاد مثل مثال بت كه در بتخانه هند بود و سلطان محمود غزنوی در آن دچار مشكل شده بود و ابوریحان مشكلش را حل كرد.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo