< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

96/02/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اشکال بر قول پنجم در بیان تعلیل سکون زمین/ نقض آراء باطله ای که در تعلیل سکون زمین بیان شده است/ فصل 8/ فن 2/ طبیعات شفا.

فاما القائل بجذب الفلک للارض من الجهات بالسواء فیفسد مذهبه و قوله من وجوه[1]

درباره سکون زمین 7 قول نقل شد. قول اول و دوم و سوم و چهارم از مصنف رد کرد الان می خواهد به قول پنجم بپردازد و آن را رد کند.

قول پنجم: افلاک از تمام جوانب زمین را به سمت خودشان جذب می کنند (البته توجه کنید به جای لفظ « افلاک » خوب است که از لفظ « فلک » استفاده کرد چون آنچه که زمین را احاطه کرده است یک فلک می باشد اما افلاک دیگر همدیگر را احاطه کردند ولی فلک قمر زمین را احاطه کرده است. در هر صورت می توان « فلک » و « افلاک » هر دو را گفت) و جذب هم به صورت مساوی است لذا زمین در همان وسط که آفریده شده است باقی می ماند و به سمت هیچ نقطه ای از نقاط فرضیِ فلک کشیده نمی شود. مثال به بتی زده شد که در بت خانه هند پیدا شد و در وسط آن بتکده ایستاده بود.

علتش این بود که دیواره ها و کف و سقف آن بتخانه با آهن ربا ساخته شده بود و تمام این آهن رباها از همه اطراف بر این بت، جذبِ واحد وارد می کردند و همه این بت را به طرف خودشان می کشیدند و چون نیروهای جاذبه ای که از همه طرف بر این بت وارد می شد مساوی بود این بت، پایین نمی افتاد و به طرفی نمی رفت. همان جا که قرارش داده بودند ساکن می ماند. سپس ابوریحان یک آجر را از این بتکده جدا کرد و بت به زمین افتاد. مصنف می فرماید این قول به چند وجه رد می شود.

اشکال اول: اگر این جذبی که از همه اطراف می آید و به صورت مساوی هم هست، برداشته شود چه اتفاقی می افتد؟ آیا زمین حرکت می کند یا همچنان ساکن می ماند؟ اگر بگویید زمین حرکت می کند اشکال وارد است اگر هم بگویید همچنان ساکن می ماند باز هم اشکال وارد است. اما در صورتی که زمین حرکت کند ابتدا دو نکته بیان می شود بعداً اشکالش گفته می شود.

نکته اول: زمین اگر بخواهد حرکت کند همیشه به سمت پایین حرکت می کند چون زمین، جسمِ سنگین است و جسم سنگین باید به سمت پایین حرکت کند ما می گوییم محل طبیعی زمین همین جاست. چون در حد طبیعی خودش قرار دارد لذا نه به سمت پایین می رود نه به سمت بالا و نه به سمت راست و چپ می رود. اما این قائل برای زمین، محل طبیعی قائل نیست. او می گوید چون جذبهای مساوی بر زمین وارد می شوند زمین به ناچار در اینجا باقی می ماند. اگر این جذب ها را برداریم زمین ناچار نیست در جای خودش باقی بماند بلکه حرکت می کند اما حرکتش چگونه است؟ بیان شد که حرکتش مانند حرکت یک جسم سنگین به سمت پایین است و زمین باید طبق نظر این گروه به سمت پایین حرکت کند. اما طبق نظر مصنف زمین در جای خودش قرار گرفته. اگر جاذبه را بردارید در همان جا قرار گرفته است و اگر جاذبه را باقی بگذارید باز هم در همان جا است.

نکته 2: آیا آسمان بالای سر ما قرار گرفته یا در بعضی جاها در زیر پای ما قرار گرفته است؟ ما الان در قسمت شمالی کره ی زمین هستیم لذا آسمان در بالای سر ما قرار دارد اگر به قسمت جنوبی کره ی زمین برویم باز هم آسمان در بالای سر ما قرار دارد. به طور کلی فلک بالای زمین است و هیچ جای فلک در زیر زمین قرار ندارد حتی جایی که به نظر می رسد در زیر قرار دارد در واقع روی زمین است. پس دور تا دورِ فلک قمر، بالای زمین است. با توجه به این دو مطلب اشکال اول وارد می شود:

بیان اشکال اول: فرض این بود که جاذبه، زمنین را در همان نقطه ای که هست نگه داشته است و زمین به خاطر جذبِ این جاذبه ی مساوی، ساکن شد. سپس جاذبه را بر می داریم و زمین حرکت می کند « اما در فرض بعدی این است که جاذبه را بر می داریم و زمین ساکن می ماند که بعداً مطرح می شود » در اینصورت زمین به کدام طرف حرکت می کند؟ فلک قمر، اطراف زمین را گرفته است این مطلب را، هم مصنف قائل هست هم این قائل معتقد است. زمین اگر بخواهد حرکت کند به هر طرف که برود به سمت فلک حرکت می کند. اگر به سمت پایین حرکت کند به سمت فلک حرکت می کند اگر به سمت بالا حرکت کند به سمت فلک حرکت می کند اگر به سمت راست و چپ حرکت کند به سمت فلک حرکت می کند در حالی که در نکته اول بیان شد که زمین به سمت بالا حرکت نمی کند بلکه به سمت پایین حرکت می کند به خاطر اینکه جسم سنگین است.

پس لازمه ی این قول این شد که اگر جاذبه را برداشتید و زمین حرکت کرد اتفاقی می افتد که کسی معتقد به آن نیست و آن اینکه زمین به سمت بالا حرکت کند در حالی که جسم سنگین به سمت بالا حرکت نمی کند پس معلوم می شود این فرض باطل است.

توضیح عبارت

فاما القائل بجذب الفلک للارض من الجهات بالسواء فیفسد مذهبه و قوله من وجوه

« للارض » و « من الجهات » و « بالسواء » هر سه متعلق به « جذب » هستند.

ترجمه: کسی که قائل است به اینکه فلک، زمین را از همه جهات « یعنی از شش جهت » به طور مساوی جذب می کند « و لذا زمین در وسط ساکن می ماند » مذهب و گفتارش به چند اشکال باطل می شود.

احدها: انا نتوهم ان هذا الجذب قد زال فلا یخلو اما ان یقف حینئذ الارض فی الوسط او یتحرک

بعد از لفظ « احدها » باید « ثانیها » و « ثالثها » بیاید ولی نمی آید مصنف به جای لفظ « ثانیها » و « ثالثها » تعبیر به « ایضا ... و ایضا ... » می کند.

ترجمه: یکی از آن وجوه این است که ما اینگونه توهم و تصور می کنیم که این جاذبه ها برداشته شدند « و بر زمین فشاری وارد نیست تا بخواهد در وسط باقی بماند. در اینصورت چه اتفاقی می افتد؟ » پس خالی نیست از اینکه در این هنگام « که جاذبه ها از کار افتادند » زمین در وسط ساکن است « این، فرض دوم است که توضیحش در ادامه می آید » یا حرکت می کند « این، فرض اول است که توضیحش داده شد ».

فان تحرک فلا محاله انه یتحرک الی الفلک

مصنف لف و نشر را رعایت نمی کند لذا ابتدا « یتحرک » را بحث می کند بعداً « یقف » را بحث می کند.

ترجمه: اگر زمین بعد از برداشته شدن قوای جاذبه حرکت کرد ناچار به سمت فلک حرکت می کند « چون تمام اطراف زمین به توسط فلک احاطه شده است. این مطلب را، هم مصنف و هم این قائل قبول دارد ».

فان هولاء یرون ایضا ان الفلک محیط و ان الارض فی المرکز

« ایضا »: یعنی همانطور که رای دادند زمین به خاطر جذب فلک ایستاده است همچنین رای می دهند که فلک محیط است یا اینگونه معنا می شود: همانطور که ما رای می دهیم فلک، محیط است آنها هم رای می دهند که فلک، محیط است.

این عبارت دلیل برای « یتحرک الی الفلک » است. یعنی چرا زمین به سمت فلک حرکت می کند؟ چون این قائلین که معتقدند زمین به خاطر جذب های مساوی در وسط ایستاده است همگی رأی می دهند که فلک، محیط است « و زمین را احاطه کرده است » و زمین در مرکز فلک است.

فان تحرک الی الفلک فقد انقلبت حرکتها صاعدةً بالطبع

اگر اینها موافق اند که زمین در مرکز است و اگر موافق اند که دور تا دورِ زمین به توسط فلک احاطه شده است اینچنین می گویند که اگر زمین حرکت کند حتما به سمت فلک حرکت خواهد کرد.

ترجمه: اگر به سمت فلک حرکت کرد لازم می آید که حرکت طبیعی زمین به سمت بالا باشد.

و هذا محال

این محال است « که حرکت زمین، طبعا به سمت بالا باشد چون ثابت شده که حرکتِ زمین طبعاً باید به سمت پایین باشد ».

نکته: بیان شد که عبارتِ « فان هولاء یرون ... » علت برای « یتحرک الی الفلک » است می توان این علت را برداشت و ندیده گرفت لذا عبارت به اینصورت می شود « فان تحرک فلا محاله انه یتحرک الی الفلک فان تحرک الی الفلک ... ». یعنی ابتدا گفته می شود اگر زمین حرکت کند به سمت فلک حرکت می کند بعداً گفته می شود که اگر به سمت فلک حرکت کند به سمت بالا خواهد رفت و حرکت به سمت بالا محال است. توجه کنید که در اینجا دو قضیه متصله شرطیه است اولی با عبارت « فان تحرک فلا محاله انه یتحرک الی الفلک » بیان شد که « فان تحرک » مقدم است و « یتحرک الی الفلک » تالی می شود.

در شرطیه ی دوم همین تالی را مقدم قرار داده و می گوید « فان تحرک الی الفلک فقد انقلبت حرکتها صاعده بالطبع » سپس تالی دوم را باطل می کند وقتی باطل شد مقدمِ قضیه شرطیه ی دوم باطل می شود و این مقدم چون تالیِ شرطیه ی اول است وقتی باطل شود مقدمِ شرطیه ی اول هم باطل می شود که حرکتِ زمین بود. پس باید گفته شود زمین ساکن است.

توجه کنید در عبارت « فان هولاء یرون ایضا ان الفلک محیط و ان الارض فی المرکز » دو مطلب بیان شد یکی این بود که فلک، محیط است دوم اینکه زمین در مرکز است. محیط بودن فلک مستلزم این نیست که مین در مرکز باشد ممکن است زمین به یک قسمتی از فلک نزدیکتر باشد و از یک قسمتی دورتر باشد و در مرکز قرار نگیرد اما باز هم صدق می کند که فلک محیط است.

و ان وقف صارت العله التی اعطوها لوقوف الارض هی بحیث لولم تکن لکان وقوف ایضا

فرض بعدی این است که جاذبه از فلک برداشته شود و زمین همچنان در جایی که ساکن بوده ساکن بماند و حرکت نکند. اشکالِ این فرض این است که اگر اینگونه باشد « که بعد از حذف جاذبه ها باز هم زمین در همان نقطه ساکن بماند » لازمه اش این است که جذب، تاثیری در ساکن شدن زمین نداشته باشد چون وقتی جذب بود، زمین ساکن بود سپس جذب برداشته شد باز هم زمین ساکن است. معلوم می شود آورنده ی سکون، جذب نبوده و الا اگر علت تامه ی سکون، همان جذب بود وقتی برداشته شود سکون هم برداشته می شد در حالی که جذب را بر می داریم ولی سکون هنوز باقی است.

مطلبی که مصنف می گوید همان است که بیان شد ولی تعبیری که مصنف می آورد این است: اگر شیئی « یعنی وقوف زمین » احتیاج به شیء دیگر « یعنی جذب » نداشت معلوم می شود که این شیء، معلولِ آن شیء دیگر نیست و آن شیء دیگر، علتش نیست. پس علت و عاملِ سکون زمین جذب نیست.

توضیح عبارت: مصنف ضمیرها را به صورت مذکر می آورد و به زمین بر می گرداند چون قبلا تعبیر به « جوهر ارض » کرد. جاهایی هم ممکن است مونث بیاورد که به اعتبار « ارض » است. « لکان » تامه است. « ایضا »: یعنی همانطور که با بودن این علت، وقوف حاصل است با نبود این علت هم وقوف حاصل است.

ترجمه: اگر زمین بعد از حذفِ جاذبِ فلک، توقف کند و ساکن بماند علتی که آن گروه این علت را برای وقوف و سکون زمین ارائه دادند « و آن علت عبارت از جذب مساوی از اطراف بود » این علت می گردد به طوری که اگر نبوده باشد، هر آینه تحقق پیدا می کند وقوف.

و الشیء الذی لا یحتاج فی ان یکون نفسُه الی ان یکون ذلک الشیء فلیس ذلک الشیء بعله للشی المستغنی عنه البته

نسخه صحیح « لا یحتاج الشیء فی ... » است.

به عبارت « و الشیء الذی لا یحتاج الشیء » توجه کنید. مصنف از « شیء » اول در عبارت خودش به عنوان « ذلک الشیء » مطرح می کند. ولی از « شیء » دوم در عبارت خودش به عنوان « الشیء » مطرح می کند.

« یکون » در « فی ان یکون » تامه است و « نفسه » فاعل است و ضمیرش به « شیء » دوم بر می گردد ضمیر « المستغنی » به « شیء » بر می گردد و ضمیر « عنه » به « ذلک الشی » بر می گردد.

ترجمه: و شیئی « یعنی جذبی » که احتیاج ندارد شیء « یعنی وقوف و سکون زمین » در تحققش به تحقق آن شیء « یعنی جذب » به عبارت دیگر جذبی که سکون زمین در تحققش به تحقق آن جذب احتیاج ندارد » پس آن شیء « یعنی جذب » علت نیست برای آن شیء « یعنی سکون زمین » که مستغنی از این شیء « یعنی جذب » است.

فهذا الجذب اذاً لیس بعله لسکون الارض

« اذاً »: یعنی سکون زمین از جذب بی نیاز است.

این عبارت نتیجه است. صغری این بود « هی بحیث لو لم تکن لکان وقوف ایضا ». کبری هم این بود « و الشی الذی لا یحتاج ... البته ».

ترجمه: پس این جذب « یعنی جذب فلک که از همه طرف مساوی بود » با توجه به اینکه سکون زمین از آن بی نیاز است، علت برای سکون ارض نیست « پس عامل سکون، این نیست که توضیح دادید بلکه باید به دنبال عامل دیگر رفت ».

خلاصه اشکال اول: اگر عامل سکون زمین، جذبِ مساوی فلک از تمام اطراف باشد و ما توهم کنیم که این جذب از بین برود نباید محذوری پیش بیاید در حالی که با توهمِ رفعِ جذب، محذور پیش می آید پس معلوم می شود که جذب اثری نداشته است. توضیح مطلب این است که اگر تصور کردید که جذبی نباشد، یا زمین حرکت می کند یا ساکن می ماند. اگر حرکت کرد محذورش این است که زمین به سمت بالا حرکت کند و این حرکتش هم طبیعی باشد و اگر ساکن شد محذورش لغویت جذب و علت نبودن جذب است یعنی ما فرضناه علةً صار غیر علةٍ. وقتی این دو فرض باطل شد پس توهمِ ما باطل است ولی توهم باطل نمی شود مگر اینکه متوهَّم باطل شود. متوهَّم، تاثیر جاذبه بر زمین و ساکن کردن زمین بود.

و ایضا فان الشیء الاصغر اسرع انجذابا من الشیء الاکبر

اشکال دوم: مصنف بیان کرد زمین را خداوند تبارک در وسط عالم قرار داد و چون جاذبه های مساوی بر زمین وارد می شوند زمین همینطور ساکن می ماند. ما یک تکّه سنگ را مقداری از زمین بالا می بریم و در همان جا قرار می دهیم. قوه ی جاذبه ای که بر زمین وارد می شد بر این سنگ هم وارد می شد چون افلاک همانطور که زمین را احاطه کردند این سنگ را هم احاطه کردند و چون فلک، قوه ی جاذبه دارد آن را، هم بر سنگ و هم بر زمین وارد می کند. نتیجه این می شود که از تمام اطراف بر این سنگ نیروی جذبِ مساوی وارد شود و این سنگ باید همان جایی که قرار داده شده، بایستد.

خداوند تبارک زمین را در وسط زها کرد ما سنگ را کمی بالاتر از زمین می بریم و رها می کنیم. بیان شد که وسط بودن زمین مهم نیست. آنچه مهم می باشد نیروی جاذبه ی مساوی وارد شدن است. طبق مبنای این گروه چون جاذبه های مساوی بر سنگ وارد شده لذا همان جایی که قرار داده شده، باید باقی بماند در حالی که پایین می آید. این نشان می دهد که جاذبه ها تاثیر نداشتند.

نکته: اینطور نگویید اگر سنگ در مرکز نباشد و بالا آورده شده باشد جاذبه ها مساوی نخواهد بود. بلکه بگویید اگر جاذبه ها مساوی نباشد سنگ باید به سمت جاذبه ی قویتر حرکت کند و نباید سقوط کند. وقتی سنگ را به سمت بالا بردید چون به بالا نزدیک شده لذا باید به سمت بالا حرکت کند و پایین نباید در حالی که پایین می آید پس معلوم می شود که جاذبه ها از همه اطراف مساوی اند در اینصورت اگر سنگ به هیچ طرف جذب نمی شود باید توقف کند.

چرا به سمت پایین می رود؟ بعضی بر مصنف اشکال کردند و گفتند همانطور که فلک قوه ی جاذبه دارد زمین هم قوه ی جاذبه دارد. زمین، سنگ را به سمت خودش می کشد و قوه ی زمین غلبه دارد. جواب این بعض این است که مصنف برای زمین قائل به قوه ی جاذبه نیست. لذا این اشکال، اشکال مبنائی است.

ترجمه: و همچنین « اشکال دوم این است که » شیءِ کوچکتر زودتر از شیء بزرگتر جذب می شود « سنگ، کوچکتر از زمین است اگر زمین گرفتار قوه ی جاذبه می شود آن که کوچکتر از زمین است به طریق اولی گرفتار قوه ی جاذبه می شود. پس اگر جاذبه ها توانستند زمین را نگه دارند آن شیء کوچک را آسانتر می توانند نگه دارند ».

فمال بال المدره لا تنجذب الی الفلک بل تهرب عنه الی المرکز

نسخه صحیح « فما بال المدره » است. « ما » استفهامیه است.

ترجمه: چه می شود کلوخ را که به سمت فلک جذب نمی شود بلکه از فلک فرار می کند و به سمت مرکز که زمین است می آید.

این اشکال دوم را می توان به صورت قیاس استثنائی بیان کرد: اگر جاذبه ها بتوانند زمین را ساکن نگه دارند این جاذبه ها کلوخ را به طریق اولی ساکن نگه می دارند لکن تالی باطل است بالوجدان و بالمشاهده، پس مقدم هم باطل است.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo