< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

96/02/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اشکال چهارم بر قول ششم در تعلیل سکون زمین / نقض آراء باطله ای که در تعلیل سکون زمین بیان شده است / فصل 8/ ص 2/ طبیعات شفا.

ثم مما ینبغی ان یعطوه لنا هو سبب حصول الارض فی هذا الوسط الی ان صار بحیث تکافأت الجهات علیه[1]

بحث در بررسی اقوالی بود که در مورد سکون زمین بیان شده بود. به قول ششم رسیدیم.

قول ششم: اطراف زمین، زمین را جذب نمی کنند بلکه نسبت به زمین حالتِ مساوی دارند و زمین میلش به همه اطراف مساوی است و لذا به هیچ طرف میلی ندارد یعنی میلش باطل شده است و چون میلش باطل شده است ساکن گردیده است چون چیزی حرکت می کند که میل به حرکت داشته باشد « اگر میل نداشت حرکت نمی کند » و آن میل را با طبیعت ایجاد می کند یا قاسر ایجاد می کند. پس طبیعت، مبدءِ مباشر برای حرکت نیست همچنین قاسر مبدء مباشر نیست. آن میلِ حاصل از طبیعت یا میل حاصل از قاسر، منشاء حرکت است. اگر میل باطل شود مسلماً حرکت نمی کند و ساکن می ماند.

این جهاتِ مختلفی که در اطراف زمین هستند میل زمین را باطل می کنند و زمین به خاطر باطل شدن میلش همان جا که هست، ساکن می ماند و حرکت نمی کند. البته در این قول ششم، فشارِ اطراف به زمین مطرح نیست همانطور که جذب زمین به توسط اطراف مطرح نبود در اینجا فقط عدم استحقاق بود یعنی زمین هیچکدام از این اطراف و جهات را مستحق نمی بیند که به سمتش حرکت کند تا به آن سمت حرکت کند. اما الان معلوم شد که دفع می کند و زمین چون دفع می شود میل ندارد و میلش باطل می گردد و حرکت نمی کند.

از اشکال چهارمی که مصنف بر این قول می کند بدست می آید که این قول، قائل به دفع هم هست یعنی قائل به این است که جهات، زمین را قسراً دفع می کنند و چون دفع ها مساوی است زمین در مرکز قرار می گیرد تا همه ی فشارها یکنواخت شود و در آنجا ساکن می شود. پس قول ششم که رسیدگی می شود به اینصورت تبیین می گردد: جهاتی که در اطرافِ زمین هستند زمین را هُل می دهند و زمین چون از همه جهات به صورت مساوی هُل داده می شود ناچار است که در مرکز واقع شود و در مرکز ساکن گردد.

بر این قول سه اشکال مطرح شد الان می خواهد اشکال چهارم مطرح شود.

اشکال چهارم: الان از حرفِ این قائل بدست آمد که جهات، زمین را دفع می کنند و قسری صورت می گیرد ولی این قسر به صورت جذب نیست بلکه به صورت دفع است ولی ملاحظه کردید که این قائل به اینصورت بیان نمی کرد. این قائل فقط می گفت: « اطراف، استحقاق ندارند که زمین به سمت آنها مایل باشد بنابراین میل زمین باطل می شود و با باطل شدن میل زمین، سکون برای زمین حاصل می شود » چون این قائل بیان نکرد که سببِ بی میلی زمین چیست ما در توضیحش گفتیم سبب، دفع است و آن، قاسر است.

در حالی که این قائل اینها را نگفت. اینکه سببِ رفتنِ زمین در مرکز، دفع باشد و زمین در آنجا ساکن شود قول هفتم می باشد که هنوز به آن نرسیدیم اما در قول ششم بحث از دفع نشد ولی ما مطرح کردیم تا مطلب روشن شود. الان به قولِ ششم بر می گردیم که دفع و قسر را مطرح نمی کرد. از آنها می پرسیم چرا زمین وقتی به مرکز رسید، بی میل شد و ساکن گردید. می تواند بگوید طبیعت زمین اقتضا کرد یا قاسری اقتضای سکون کرد. بنده ـ استاد ـ از قاسر استفاده کردم و این قول را توضیح دادم. وقتی این قائل، سببِ بی میلی زمین را بیان نکرد از او می پرسیم آنچه که زمین را بی میل کرد چه می باشد؟ یک وقتی می گوید طبیعت بود. یک وقت می گوید قاسر بود و یک وقت می گوید خود زمین اختیاراً این کار را کرد. یک وقت هم می گوید به صورت بخت و شانس بود و عاملی نداشت بلکه خود بخود اتفاق افتاد. البته بخت و شانس بدون سبب نمی شود و دارای سبب است که بعداً بیان می گردد.

توجه کردید که 4 احتمال در بی میلی زمین وجود دارد که بعداً یکی یکی رسیدگی شود. همه را رد می کند غیر از یکی و آن اینکه بی میلی زمین، مقتضای طبیعتش است. یعنی وقتی در محل طبیعی خودش رفت و جایگاه طبیعی اش را یافت قهراً میلی به خروج ندارد و می گوید اینجا جای من است پس طبیعتش هست که میل را باطل می کند و آن را ساکن می کند و این همان مطلوب مصنف است.

توضیح عبارت

ثم مما ینبغی ان یعطوه لنا هو سبب حصول الارض فی هذا الوسط الی ان صار بحیث تکافأت الجهات علیه

مصنف ضمیرهایی که به « ارض » بر می گردد را مذکر می آورد و علتش این است که قبلا تعبیر به « جوهر ارض » کرده بود.

ترجمه: سپس آنچه سزاوار است که این گروه ششم به ما عطا کنند و به عنوان جواب سوال به ما بدهند « سوال این است که چرا زمین، میلش باطل شد تا ساکن گردد » این است که سبب حصول زمین در وسط را بیان کنند تا جهات بر آن مساوی شوند و رابطه ی جهات با او یکنواخت شود « اگر نزدیک به یک قسمت بود رابطه ی آن قسمت با زمین قویتر بود و رابطه قسمت های دیگر رو به ضعف می رفت تا به ضعیف ترین رابطه می رسید که از طریق دورترین منطقه به وجود می آمد اما الان در وسط قرار گرفته به طوری که جهات نسبت به آن، رابطه ی مساوی پیدا کردند چه شد که اینگونه شد ».

فابطلت میلَه و اوجبت سکونه

ضمیر « ابطلت » به « مکافاتی » بر می گردد که از « تکافات » فهمیده می شود. یعنی تکافؤ، میل زمین را باطل کرد. ممکن است کسی بگوید « ابطلت » به « جهات » بر می گردد و گفته می شود جهاتِ متکافئه، میل زمین را باطل کرده است. این، اشکالی ندارد و خوب است ولی باید تکافو هم دخالت داده شود و جهات به تنهایی کافی نیست.

ترجمه: جهاتِ متکافته « یا مکافات » میل زمین را باطل می کنند و با باطل کردن میل زمین، سکون زمین را واجب می کنند.

أ طبیعة توجب ذلک او قسر او اختیار و بخت

در هر دو نسخه خطی « او بخت » آمده که صحیح است چون اگر واو باشد این معنا خواهد بود که بخت با اختیار یکی باشد در حالی که اینگونه نیست.

مصنف می فرماید باید سببِ حصول زمین در وسط که نتیجه اش بطلانِ میل زمین و به عبارت دیگر حصولِ سکون زمین است را به ما عطا کند. الان سوال می شود « أ طبیعة توجب ذلک » یعنی آیا طبیعت باعث شد که زمین در وسط قرار بگیرد یا قسر یا اختیار یا بخت است.

فان کانت المحصلة ایاها فیه هو مقتضی طبیعته فالسکون فیه مقتضی طبیعته

الف و لام در « المحصله » موصول است یعنی « الذی حصّل الارض فی الوسط ».

ضمیر « ایاها » و « ارض » و ضمیر « فیه » در هر دو مورد « وسط » بر می گردد. ضمیر « طبیعته » به « جوهر ارض » بر می گردد. در یکی از دو نسخه « طبیعتها » آمده که به « زمین » بر می گردد که فرقی نمی کند.

ترجمه: اگر چیزی که تحصیل کرد و ایجاد کرد زمین را در وسط، مقتضای طبیعتش باشد پس سکون « یعنی سکون ارض » در وسط مقتضای طبیعت زمین بود « یعنی اگر زمین به مقتضای طبیعتش در وسط آمد به همان مقتضای طبیعتش در وسط ساکن می شود و میلش باطل می گردد ».

و ان قالوا سبب قاسر لم یمکنهم ان یشیروا الی هذا السبب

در یک نسخه خطی « بسببٍ قاسرٍ » یا « بسببِ قاسرٍ » است و در نسخه دیگر « و ان قالوا لسبب قاسر » آمده است در هیچکدام « سببٌ قاسرٌ » نیامده است.

اشکال اول بر جایی که سبب سکون زمین در وسط، قسر باشد: تا اینجا سبب را فرض کرد که طبیعت باشد اما اینجا می گوید « و ان قالوا بسبب قاسر » یعنی اگر گفته شود بطلان میل و سکون زمین به سبب قاسری است نمی توانند آن قاسر را معین کنند. اگر قاسر را نمی توان معین کرد به دنبال آن بروند و جستجو کنند تا آن را پیدا کنند و معین شود. مصنف می فرماید این قاسر وجود ندارد تا بخواهند آن را پیدا کنند عبارت « لم یمکنهم ان یشیروا الی هذا السبب » مقداری محترمانه است و الا از ابتدا می خواهد بیان کند سبب قاسری نیست که بخواهند به آن اشاره کنند.

ترجمه: ممکن نیست این گروه را که اشاره به این سبب کنند « و بگویند سببِ قاسر چه بوده است ».

فان الاجسام المکتنفه للارض لیس لها ان تقسر میل الارض دفعا

نسخه صحیح « ان تقسر مثل الارض دفعا » می باشد.

اما به چه علت ممکن نیست؟ با این عبارت بیان می کند و می فرماید چه چیزی می تواند زمین را به دفع، مقسورش کند؟ به عبارت دیگر چه چیزی می تواند زمین را هُل دهد؟ زمین و مانند زمین اینچنین نیست که مقسور واقع شوند. آنچه که در اطراف زمین هست قدرت ندارد قاسر زمین شود.

اگر سبب، قاسر باشد مصنف چند اشکال مطرح می کند. یک اشکال این است که نمی توان قاسر را نشان داد چون قاسر وجود ندارد. اما به چه علت قاسر وجود ندارد؟ چون هر چه اطراف زمین است کمتر از این می باشند که بتواند زمین را قسر کند. آنهایی هم که اطراف زمین نیستند تسلطی بر زمین ندارند که بخواهند زمین را قسر کنند.

ترجمه: « چرا سببِ قاسری نداریم؟ » به خاطر اینکه اجسامی که زمین را در برگرفتند و شامل زمین هستند برای آنها این توانایی نیست که مثل زمین را قسر کنند.

« الاجسام المکتنفه للارض »: مراد از این اجسام فقط افلاک نیست بلکه هوا هم هست. واضح می باشد که هوا نمی تواند زمین را قسر کند. اگر هوا یک جسم جامدی بود و خودش را بر روی زمین می انداخت می گفتیم زمین را هُل می دهد و آن را به سمت پایین می برد. اما هوا اینگونه نیست. هوا طوری است که اگر بخواهد فشار به زمین بیاورد خودش از اطراف زمین به پایین ریخته می شود و اینچنین نیست که زمین را پایین ببرد. هوا مانند آب است که اگر بخواهد بر زمین فشار بیاورد سُر می خورد و از اطراف زمین، پایین می ریزد.

دفعا: تمییز برای نسبت است. « تقسر » به ضمیری که راجع به « اجسام » است نسبت داده شده است این نسبت، مبهم است و لفظ « دفعاً » رفع، ابهام می کند. یعنی اجسامِ اطراف نمی توانند زمین را قسر کنند اما به چه نوع قسری؟ می فرماید: « دفعاً » یعنی به قسری که عبارت از دفع باشد. چون هم جذب و هم دفع قسر است برای اینکه مراد از قسر مشخص شود لفظ « دفعاً » می آورد تا ابهام نسبت بر طرف شود.

و لو کان المصیر الی هنالک لکلیة الارض قسراً لکان لجزئیاتها قسراً

« قسراً » خبر « کان » است. « لکلیة الارض » مربوط به « المصیر » است یعنی اگر انتقال کلیتِ زمین به وسط قسری باشد.

اشکال دوم بر جایی که سبب سکون زمین در وسط، قسر باشد: اگر زمین را جهاتِ اطراف یا اجسامِ اطراف، دفع کردند و زمین، قسراً به سمت وسط رفت لازم می آید این اجسامِ اطراف، اجزاء زمین را قسراً دفع کنند و آن جزء زمین هم قسراً به سمت زمین بیاید. یعنی اگر سنگی را به سمت بالا بردید و رهایش کردید قاسرها باید فعالیت کنند و این سنگ را به سمت پایین بیاورند در حالی که ما می بینیم سنگ به طور طبیعی به سمت پایین آید. ما در مورد اجزاء زمین اختلاف نداریم اما در مورد خود زمین اختلاف داریم.

این قائل می گوید به قسر قاسر است ولی ما می گوییم به طبیعت است و اجزاء زمین با خود زمین از نظر جنس یکی هستند پس باید اجزاء زمین هم به صورت قسر پایین بیایند در حالی که به صورت قسر پایین نمی آیند.

اشکال دوم به صورت قیاس استثنائی اینگونه می شود: اگر زمین را افلاک یا اجسام اطراف به سمت وسط رانده باشند قسراً، پس باید اجزاء را هم به سمت وسط برانند دفعا، در حالی اجزاء به طور طبیعی به سمت پایین می آیند نه به صورت قسری، یعنی تالی باطل است نتیجه گرفته می شود که مقدم « که افلاک و اجسامِ اطراف بخواهند زمین را قسراً به سمت وسط برانند » هم باطل است.

نکته: لفظ « اجسام » شامل « اجرام » هم می شود. در بعضی جاها این دو لفظ از یکدیگر ممتاز نمی شوند و « اجسام » شامل « اجرام » و بالعکس « اجرام » شامل « اجسام » می شود. اصطلاح این است که این در لفظ جدا از هم باشند ولی گاهی به این اصطلاح عمل می شود و گاهی عمل نمی شود. لفظ « اجسام » مربوط به « عناصر » و لفظ « اجرام » مربوط به « افلاک » می شود.

ترجمه: و اگر رفتن به آنجا « یعنی به وسط عالم » برای کلیت ارض « یعنی برای ارضِ کامل » قسر باشد هر آینه این مصیر و انتقال برای جزئیات زمین هم قسری است « لفظ ـ ایضا ـ در اینجا اضافه می کنیم و می گوییم هر آینه این مصیر و انتقال برای جزئیات زمین هم باید قسر باشد. در حالی که تالی باطل است یعنی انتقال اجزاء و جزئیات زمین به سمت وسط، قسری نیست نتیجه گرفته می شود که مقدمه باطل است یعنی رفتن زمین به وسط، قسری نیست ».

مراد مصنف از « جزئیات »، « اجزاء » است یعنی معنای لغوی مراد است نه معنای اصطلاحی که به معنای مصادیق زمین باشد چون زمین مصادیق ندارد و فقط یک زمین وجود دارد مگر اینکه مراد از مصادیق، جنس سنگین باشد که یک مصداقش خود زمین و یک مصداقش اجزاء زمین است.

و لو کان هبوط المدره قسراً و دفعا من الهواء المکتنف لما کانت تَرجَحَنَّ علی الموانع من الحرکه

نسخه صحیح « قسراً او دفعاً » است. « من » در « من الهواء » نشویه است.

« ترجَحَنَّ »: از ما « ارجحنان » است نه ترجیح به معنای نقل و میل است. در فن اول هم کلمه ی « ارجحنان » و « ارجحن » بکار رفته بود.

اشکال سوم بر جایی که سبب سکون زمین در وسط قسر باشد: شما می گویید « زمین قسراً دفع می شود » مراد از این عبارت چه می شود؟ مراد این است که بر زمین فشار آوره می شود و آن بر اثر فشار دفع می شود. می گوییم چه چیزی بر زمین فشار می آورد؟ افلاک از زمین دور هستند آتش هم دور است تنها چیزی که می تواند بر زمین فشار بیاورد هوا است. اشکال این است که خود هوا فشار ندارد چطور می تواند زمین را فشار دهد؟ شما دست خودتان را در هوا قرار دهید هوا فشاری به دست شما وارد نمی کند.

اما سنگ را بالا ببرید و بر روی دست خودتان قرار دهید این، فشار می آورد. اگر خود هوا فشار ندارد چطور بر زمین یا بر سنگی که بالا برده شده است فشار وارد می کند؟ باید گفته شود آنچه که سنگ را فشار می دهد، میل موجود در سنگ است نه اینکه هوا فشار دهد. میل موجود در سنگ هم امر طبیعی است پس فشار بر روی سنگ فشارِ طبیعی است نه قسری.

ترجمه: اگر هبوطِ مدره « و کلوخ که بالا برده شده است » به طبیعت و میل خودش باشد حرکتِ طبیعی می شود اما اگر هبوط مدره » قسراً یا دفعاً باشد « یعنی با قاسری یا با دافعی باشد » که این قسر یا دفع ناشی شود از ناحیه هوایی که زمین را در برگرفته است و احاطه بر زمین کرده است هر آینه این مدره، سنگین نمی کرد و فشاری وارد نمی کرد بر موانع از حرکت

« علی الموانع من الحرکه »: سنگ وقتی می خواهد به سمت پایین بیاید دست خودتان را در زیر آن نگه می دارید. این دستِ شما مانع از حرکت است و نمی گذارد سنگ به سمت پایین بیاید یا پای خودتان را زیر سنگ می گذارید، بالاخره مانعی درست می کنید که این سنگ نتواند حرکت کند، می بینید این سنگ بر مانع فشار می آورد. اگر فشارش را از هوا گرفته بود با توجه به اینکه هوا، فشار ندارد این سنگ نباید فشار می آورد.

در هر دو نسخه خطی به همین صورت آمده است « علی الموانع من الحرکه » اما بنده ـ استاد ـ در جایی دیده بودم که به این صورت آمده است « علی المواضع من الحرکه » که صحیح است یعنی قطعاتی از مسافت که این سنگ « که به سمت بالا رفته » طی می کند، مواضعِ حرکت می شوند یعنی مواضعی که سنگ در آن مواضع حرکت می کند، حالا اگر مصنف می گفت: سنگ اگر فشارش را از هوا بگیرد چون هوا فشار ندارد پس سنگ هم بر روی این مواضع فشار وارد نمی کند تا این موضع را پاره کند و به موضع دوم و سوم و ... برسد و در نهایت به زمین برسد.

و الهواء الذی یکتنفه لا یرجحَنّ البتة

واو در « و الهواء » حالیه است یعنی در حالی که هوایی که زمین یا مدره اکتناف کرده است فشار نمی آورد. به عبارت دیگر: در حالی که هوا فشار نمی آورد پس این مدره هم نباید فشار بیاورد وقتی هوا فشار نداشت به مدره فشار وارد نمی کند و مدره هم فشار نخواهد داشت در حالی که می بینیم مدره، فشار دارد پس معلوم می شود که فشارش را از هوا نگرفته است بلکه از همان میلی گرفته که خودش دارد.

حتی یُجعل الهواء دافعا فیدفعها

ضمیر فاعلی « یدفعها » به « هوا » و ضمیر مفعولی به « مدره » بر می گردد.

این عبارت غایت برای « لا یرجحَنّ » است یعنی هوا فشار ندارد تا شما هوا را دافع قرار دهید و هوا آن مدره را دفع کند.

و لکان الاصغر اشد اندفاعا

این عبارت را می توان اشکال چهارم به حساب آورد و تالی دوم برای « لو کان هبوط المدره ... » است.

اشکال چهارم بر جایی که سبب سکون زمین در وسط قسر باشد: اگر سنگ با فشارِ هوا به سمت پایین بیاید سنگ کوچک باید تندتر بیاید به خاطر اینکه فشار هوا بر سنگِ کوچک بیشتر است. سنگ بزرگ چون بزرگ است فشار هوا آنچنان تاثیری که بر کوچک می کند، بر سنگ بزرگ نمی کند. در حالی که بر عکس است و سنگ بزرگ زودتر پایین می آید. این نشان می دهد که حرکت به خاطر میل است. میل سنگ بزرگ، بزرگتر است و میل سنگ کوچک، کوچکتر است.

البته توجه کنید قبلا بیان شده که فشار بر جسم کوچک گاهی کم می شود مثلا اگر هوا بخواهد بر پَر فشار بیاورد، فشارش خیلی کم است اما بر سنگ فشار بیشتری می آید. سنگ هم هر چه بزرگتر باشد فشار هوا بر آن کمتر است. یعنی سطح فشار بیشتر است ولی مقاومت سنگ هم بیشتر است لذا فشار کمتری را در سنگ قبول کند و باید حرکتش کُندتر باشد و سنگ کوچک فشار بیشتری را قبول می کند و لذا حرکتش باید تندتر باشد در حالی که برعکس است پس معلوم می شود که فشار از ناحیه هوا نیست.

توجه کنید که در اینجا سه بیان شد که فشار از ناحیه هوا نیست. بیان اول این بود که خود هوا بدون فشار است. بیان دوم این بود که اگر فشار هوا باشد سنگ کوچک باید سریعتر از سنگ بزرگ حرکت کند در حالی که برعکس است. بیان سوم این بود که اگر فشار هوا باشد باید سنگ در وقتی که شروع به حرکت می کند حرکتش تند باشد و در وقتی که نزدیک به زمین می رسد کُند حرکت کند در حالی که برعکس است.

ترجمه: اگر فشار از ناحیه هوا باشد اصغر « یعنی جسمِ اصغر » باید اشدُّ اندفاعا باشد « یعنی بیشتر دفع شود و بیشتر فشار را قبول کند و سریعتر حرکت کند در حالی که بیشتر فشار را قبول نمی کند و سریعتر حرکت نمی کند بلکه کمتر فشار را قبول می کند و کندتر حرکت می کند ».

و لکان کلما بَعُد من مبدأ الحرکه صار ابطأ فان القسری کذلک

این عبارت، اشکال پنجم است و تالی برای « لو کان هبوط المدره... است ».

اشکال پنجم بر جایی که سبب سکون زمین در وسط، قسر باشد: اگر هوا این سنگ را فشار دهد و سنگ به قسر حرکت کند باید طبق قانون قسر عمل شود. قانون حرکت قسری این است که ابتدای حرکتش سریع است و انتهای حرکتش بطی است. وقتی سنگ را به سمت بالا پرتاب می کنید ابتدا خیلی سریع حرکت می کند بعداً کم کم نیروی قسری کم می شود و حرکتش کُند می گردد. برخلاف حرکت طبیعی که وقتی سنگ از بالا به سمت پایین رها می شود ابتدا حرکتش کُند است و وقتی به زمین می رسد با شتاب بیشتری حرکت می کند و بر روی زمین می افتد.

ما این سنگ را نگاه می کنیم وقتی از بالا به سمت پایین می آید ابتدا کُند حرکت می کند بعداً تند حرکت می کند در حالی که اگر هوا به آن فشار می آورد و حرکتش قسری بود باید ابتدا تُند حرکت می کرد بعداً کُند حرکت می کرد. از اینجا معلوم می شود که حرکتش حرکت طبیعی است.

ترجمه: اگر فشار از ناحیه هوا باشد آن مدره هر چقدر از مبدأ حرکت دور شود باید کُندتر شود به خاطر اینکه حرکت قسری اینگونه است « که هر چقدر از مبدأ حرکت دور شود کندتر می شود ».

نکته: توجه کنید حرکت قسری به دو صورت است. یکی اینکه سنگ را به سمت بالا پرتاب کنیم. در اینصورت نیروی ما وارد سنگ می شود و این نیرو ادامه پیدا نمی کند کم کم ضعیف می شود.

اما صورت دوم این است که سنگ را بر می داریم و با خودمان حرکت می دهیم. این هم حرکت قسری است ولی هیچ وقت کُند نمی شود. از اول تا آخر یکنواخت است چون نیروی ما تاثیر می گذارد. این اشکال بر مصنف وارد نیست چون مصنف اینچنین حرکتی را حرکت بالعرض می گوید ممکن است کسی از این حرکت تعبیر به حرکت بالعرض قسری می کند. و این صحیح است اما مصنف ناظر به این نیست بلکه ناظر به حرکت قسم اول است که فشار هوا به همراه سنگ نمی آید بلکه هوا از بالا فشار می آورد و سنگ را به حرکت می اندازد.

فاذ لیس شیء من هذه التوالی فلیست کلیه الارض محصله هناک قسراً

« هناک »: یعنی « فی الوسط ».

استاد بیان کرد همه ی این 5 تالی باطل است. اما مصنف می گوید هیچکدام از این توالی حق نیستند. این دو تعبیر صحیح است و مشکلی ندارد.

ترجمه: وقتی هیچ یک از این توالی تحقق پیدا نمی کند مقدم هم باطل می شود. پس کلیت ارض، در وسط قسراً نرفته است اگر رفته است یا اختیاراً رفته است یا بختاً رفته است.

و ایضا لا اختیار

از اینجا مصنف می خواهد ثابت کند ورود زمین در وسط، اختیاری نبوده بعداً ثابت کند بَختی هم نبود تا نتیجه گرفته شود که طبیعی بوده است.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo