< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

96/02/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه اشکال چهارم بر قول ششم و بیان اشکال بر قول هفتم در تعلیل سکون / نقضِ آراء باطله ای که در تعلیل سکون زمین بیان شده است/ فصل 8/ فن 2/ طبیعات شفا.

و ایضا لا اختیاراً اذ لا اختیار لها[1]

بحث درباره قول ششم از اقوالی بود که برای توجیه سکون ارض گفته شده بود.

بیان قول ششم: تمام اطراف زمین در اینکه استحقاق دارند زمین به آنها میل داشته باشد مساوی اند هیچکدام از آن جهات، جذابیت بیشتر برای زمین ندارند تا زمین به سمت آنها میل پیدا کند. وقتی میل زمین به همه مساوی است ناچار در همان مرکز که فاصله اش با تمام جهات مساوی است ساکن می ماند. مصنف بر این قول، چهار اشکال بیان می کند. سه اشکال بیان گردید وارد اشکال چهارم شد.

اشکال چهارم: چه عاملی باعث شد زمین در وسط قرار بگیرد و بعداً به خاطر اینکه استحقاق اطرافش مساوی بودند میلش بی اثر شود و زمین در همان جا ساکن بماند؟ بیان شد که چهار عامل تصور می شود: عامل اول این بود که طبیعت زمین اقتضا کرد که زمین در آنجا برود. عامل دوم این بود که قاسری وجود دارد و زمین را بالقسر در آنجا برد. عامل سوم این بود که زمین به اختیار خودش در آنجا وارد شود. عامل چهارم این بود که زمین به صورت بخت و اتفاق در آنجا وارد شد.

اگر سبب رفتن زمین در وسط، طبیعتش بوده است می گوییم سکون زمین در وسط هم به خاطر طبیعتش است و این همان نظر مصنف است و با نظر گروه ششم فرق می کند. اگر این گروه این نظر را قبول کند با نظر مصنف موافق خواهد بود.

اما اگر گفته شود عاملِ رفتن زمین در وسط، قاسر باشد. این حالت به 5 دلیل باطل می شود که در جلسه قبل بیان شد.

بیان بطلان فرض سوم: فرض سوم این بودکه زمین با اختیار خودش آنجا رفته باشد. مصنف می فرماید زمین موجودِ مختار نیست تا بتواند با اختیار خودش به وسط برود. آنچه که در مثل انسان به اختیار نسبت داده می شود در مثل زمین باید به طبیعت نیست داده شود چون طبیعت در زمین جانشین اراده در انسان است. زمین دارای اراده و اختیار نیست اگر بخواهد کاری به اختیار زمین نسبت داده شود باید به طبیعت زمین اسناد داده شود لذا یا باید فرض سوم به فرض اول برگردانده شود یا اصلاً فرض سوم کنار گذاشته شود و از آن صرف نظر کرد زیرا زمین اختیار ندارد.

بیان بطلان فرض چهارم: فرض چهارم این بود که بخت و اتفاق باعث شود زمین در وسط قرار بگیرد. مصنف می فرماید اگر بخواهید بخت را ملاحظه کنید دوام پیدا نمی کند چون چیزی که با اتفاق حاصل شده است با یک اتفاقِ دیگر هم زائل می شود. ما می بینیم زمین دائماً در وسط قرار گرفته است و دائما ساکن است پس نیاز به یک عامل دائمی دارد. بخت نمی تواند عامل دائمی باشد لذا نمی توان ورود زمین در وسط و بقائش در وسط و سکونش در وسط را با این بخت توجیه کرد. سپس می فرماید اگر بخواهید تحقیق بیشتری کنید گفته می شود که بخت وجود ندارد.

آنچه که به نظر می رسد به صورت شانس و بخت اتفاق افتاد در واقع دارای علتی بوده است ولی ما علت آن را نیافتیم و آن را به بخت و شانس نسبت دادیم علت اینکه در جایی بخت تصور می شود، یا طبیعت است یا قسر است یا اختیار است یعنی از این سه بیرون نیست چون علت سکون و حرکت این سه می باشند پس باز به همان سه تای قبل بر می گردیم و همان جوابهایی که دادیم را می دهیم و چون قسر و اختیار رد شدند منحصر به طبیعت می شود. معلوم می گردد آنچه که به بخت اسناد داده شده است در واقع به طبیعت زمین اسناد داده شده است و باید گفته شود زمین به طبیعتش در وسط قرار گرفته و به طبیعتش در وسط ساکن است.

توضیح عبارت

و ایضا لا اختیاراً اذ لا اختیار لها

این عبارت باید سر خط نوشته می شد.

ترجمه: رفتن زمین در وسط و باطل شدن میل و پیدایش سکون برای زمین، اختیاری نیست زیرا زمین اختیار ندارد « تا از طریق اختیارش بخواهد وسط را انتخاب کند و خودش را ساکن قرار دهد ».

و اما البخت فلیس امراً یعتد بدوامه

اما اگر گفته شود عاملِ رفتن زمین در وسط و ساکن شدنش، بخت و شانس باشد امری نیست که قابل دوام باشد و اعتنا به دوامش شود در حالی که زمین دائماً در وسط است و دائما ساکن است پس نیاز به یک عاملِ دائمی دارد و بخت، عامل دائمی نیست.

بل الامور البختیه لها اسباب متقدمه اما طبیعیه و اما قسریه و اما اختیاریه و علی ما علمت

واو قبل از « علی ما علمت » باید حذف شود و در هیچ یک از دو نسخه خطی نیست.

سپس مصنف دقت بیشتری می کند و می فرماید امور بختیه را نباید به بخت نسبت داد باید به یک علتی که مقدم بر بخت است نسبت داد و آن علت یا طبیعت است یا قسر است یا اختیار است.

ترجمه: بلکه امور بختیه برایشان اسبابِ متقدمه « یعنی اسبابی که بر بخت مقدماند » وجود دارد « یعنی شما بخت را علت گرفتید ولی یک اسبابی وجود دارد که قبل از بخت هستنند و بخت را صادر می کنند و بخت علت می شود » و آن اسباب یا طبیعیه هستند یا قسریه هستند یا اختیاریه هستند بنابر آنچه که دانستی « یعنی قبلا بحث کردیم که در آخر مقاله اول فن اول گذشت. یا در فلسفه دانسته شد. یا مراد این باشد که در مقاله ششم الهیات شفا دانستی در اینصورت اگر لفظ ـ علمت ـ به صورت ماضی بکار می رود به خاطر این می باشد که احتمال دارد الهیات را قبل از طبیعیات نوشته است اگرچه در ترتیب، بعد از طبیعات قرار داده شده است ».

و هذا المعنی لا یتقدمه سبب من هذه

« هذا المعنی »: یعنی « حصول الارض فی الوسط ».

« هذه »: یعنی اسباب متقدمه که طبیعیه و قسریه و اختیاریه بودند.

ترجمه: این حصول زمین در وسط، سببی از این سه قسم ندارد مگر سبب اول که طبیعیه است « چون سبب قسریه و اختیاریه باطل شدند ».

و لیس یصح من هذه الاقسام الاحصوله هناک بالطبع

« هذه الاقسام »: یعنی از این سه قسم اسبابی که متقدم بر بخت می شوند که عبارت از اسباب طبیعیه و قسریه و اختیاریه هستند.

« هناک »: یعنی در وسط. « بالطبع »: یعنی سبب طبیعی.

ترجمه: از بین این اقسام صحیح نیست مگر حصول زمین در وسط بالطبع.

فان کانت الطبیعه حصَّلته فیه ثم لا تهربه عنه فکفی بذلک بیانا لصدور الامر عن الطبیعیه

ضمیر فاعلی « حصلته » به « طبیعت » و ضمیر مفعولی به « زمین » بر می گردد که چون مراد از زمین، جوهر الارض است لذا ضمیر را مذکر می آورد. ضمیر « فیه » به « هناک » بر می گردد که کنایه از وسط است.

مصنف از آنجا بیان می کند که اگر ثابت شد حصول زمین در وسط، طبیعی است نتیجه گرفته می شود که سکون ارض هم طبیعی است.

ترجمه: اگر طبیعت، زمین را در وسط موجود کرد « یعنی طبیعت، زمین را در وسط قرار داد » سپس طبیعت، زمین را از وسط فراری نداد و بیرون نیاورد کافی است به همین توضیح که بیان باشد برای صدور امر « یعنی سکون » از طبیعت « به عبارت دیگر کون زمین در وسط اگر به طبیعت باشد کافی است که گفته شود صدور سکون از زمین به سبب طبیعت است ».

« بیانا »: تمییز برای نسبتِ « کفی » به « بذلک » است یعنی همان بیان قبلی کافی است تا ثابت کند امر « یعنی سکون » از طبیعت زمین صادر شده است.

و کونه سکونا طبیعیا

مصنف این را عطف تفسیر می گیرد یعنی « کونه » عطف به « صدور » است ضمیر « کونه » به « امر » بر می گردد.

و اما جواب من ظن ان سکونها فی الوسط علی نحو سکون التراب وسط قِنّینة مُداره فقریب من هذا

تا اینجا قول ششم بررسی شد و 4 اشکال بر آن وارد گردید از اینجا وارد قول هفتم و بررسی آن می شود.

« قنینة »: یعنی بطری و شیشه. « مُداره »: یعنی دور داده شده و چرخ داده شده.

بیان قول هفتم: زمین از اطراف دفع می شود و اطراف، دفعِ مساوی بر زمین وارد می کند و چون دفع اطراف بر زمین مساوی است زمین با قبول این دفع های مساوی ناچار می شود که در مرکز قرار بگیرد و همان جا هم ساکن شود. سپس این قائل تشبیه کرد و گفت مقداری خاک را در یک شیشه یا بطری بریزید و این شیشه یا بطری را به سرعت بچرخانید می بیندی خاک در وسط این شیشه باقی می ماند. علتش این است که از اطراف ـ یعنی از سر و تهِ شیشه ـ فشار مساوی بر این خاک وارد می شود. فشار مساوی باعث می شود این مقدار خاک در وسط شیشه باقی بماند و نه پایین بیاید و نه بالا برود و حتی دیواره های شیشه هم نچسبد.

ترجمه: اما جواب کسی که گمان کرده سکون زمین در وسط به نحو سکون خاک در وسط بطری دوم داده شده است، نزدیک همین جوابی است که از قول ششم داده شد « دو جواب تقریباً عین دو جوابی است که از قول ششم داده شد.

اشکال اول: ملاحظه کنید طبق این قول حصول زمین در وسط، قسری می شود همانطور که حصول خاک در وسط بطری قسری می شود. اگر قسر باشد دو قانون در حرکت قسری وجود دارد که هر دو باید اینجا رعایت شود. قانون اول این است که قاسر جسم سبک را راحت تر حرکت می دهد تا جسم سنگین را.

همچنین جسم سبک را سریعتر حرکت می دهد تا جسم سنگین را. اگر افلاک توانستند زمین را با این همه بزرگی اینچنین حرکت بدهند که در وسط بماند یک سنگی که از زمین به سمت بالا بردیم را هم باید از همه اطراف حرکت دهند به طوری که آن سنگ که در همان جا هست، باقی بماند و جذب به یک طرف نشود در حالی که وقتی سنگ را بالا بردید با اینکه کوچکتر از زمین است و به قول این گروه تاثیر افلاک بر آن است می بینیم به سمت پایین یعنی زمین آمد و به سمت آن قسمت از فلک رفت که در زیر زمین قرار دارد اینطور نیست که در همان وسط باقی بماند.

اشکال دوم: قانون دوم در حرکت قسری این است که آن مقسور در ابتدای حرکت قسری سریعتر حرکت می کند و در انتها کندتر حرکت می کند. اگر زمین در وسط قرار داشته باشد به خاطر دفعی است که از اطراف بر آن وارد می شود، باید وقتی سنگ را هم بالا می برید و از زمین جدا می کنید و آن را رها می کنید ابتداءً باید سریعتر حرکت کند « چون دفعی که از فلک وارد می شود سنگ را مقسور می کند » و در نهایت باید بطیء تر حرکت کند در حالی که برعکس است ما می بینمی هر چه به زمین نزدیکتر می شود حرکتش تندتر می گردد. از اینجا نتیجه گرفته می شود که این سنگ به حرکتِ قسری حرکت نمی کند یا اصلا مقسور نیست بلکه به طور طبیعی به سمت پایین می آید چون ابتدا کُند و بعداً تُند حرکت می کند.

می توان اینگونه بیان کرد که دو سنگ را ملاحظه کن که یکی کوچکتر و یک بزرگ باشد. این دو سنگ را بالا ببرید و رها کنید. اگر دفعی باشد باید سنگ کوچک سریعتر پایین بیاید به خاطر اینکه فشار تا سر بر سنگ کوچک راحت تر بر سنگ بزرگ است لذا می تواند سنگ کوچک را بیشتر فشار دهد و زودتر به زمین برسد.

فان مصیر الارض الی الوسط لو کان یقسره لکان حکم المدره فی ان یکون اصغرها اسرع اندفاعا و ابعدها عن المحیط ابطأ حرکه هو الحکم المذکور

در هر دو نسخه خطی « لو کان بقسرِ » آمده است.

« حکم المدره » اسم برای « فکان » و « و هو الحکم المذکور » خبر آن است.

اگر انتقال زمین به وسط به قسر باشد دو اشکال وارد می شود. اشکال اول را با عبارت « ان یکون اصغرها شیء اندفاعا » بیان می کند.

اگر دو مدره داشته باشیم که یکی بزرگ و یکی کوچک باشد، آنکه کوچکتر است باید سریعتر دفع شود و زودتر به زمین برسد در حالی که زودتر به زمین نمی رسد و آنکه سنگین تر است زودتر به زمین می رسد.

« ابعدها عن المحیط ابطأ حرکة »: این عبارت عطف بر « اصغرها » می باشد و اشکال دوم را بیان می کند، یعنی آن مدره ای که از محیط دورتر است حرکتش باید کُندتر باشد در حالی که برعکس است یعنی وقتی به نزدیک زمین می رسد حرکتش را تند می کند.

ترجمه: حکم مدره در این دو امر همان حکمی است که قبلاً ذکر شد « یعنی در سطر 5 از همین صفحه 61 بیان شد ».


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo