< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

96/02/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه اشکال سوم بر قول هفتم در تعلیل سکون زمین/ بیان اشکال بر قول هفتم در تعلیل سکون زمین/ نقض آراء باطله ای که در تعلیل سکون زمین بیان شده است/ فصل 8/ فن 2/ طبیعات شفا.

و ان کان السبب لیس یعاون هرب و دفع من جهة دون جهة بل لیس الا الدفع[1]

در اشکال سومی که بر قول هفتم در توجیه سکون زمین بود، این تصویر مطرح شد که زمین به خاطر سنگینی اش پایین می آید تا به مرکز عالَم برسد و وقتی به مرکز عالَم رسید دفع و فشاری که از تمام جوانب فلک وارد می شود، زمین را در همان جا نگه دارد به طوری که جایگاه زمین، مرکز عالَم شود و حالتش هم سکون شود. پس دو چیز را سبب وقوع زمین در مرکز و سبب سکون آن قرار دادیم یکی فرو آمدنِ زمین بر اثر ثقل است و دیگری مانع شدنِ دفعی است که از تمام قسمت های فلک بر زمین وارد می شود و مانع می گردند که زمین از آنجا بیرون بیاید.

توجه کنید این دو سبب هر دو همدیگر را کمک می کردند بر اینکه مسبب حاصل شود « در عبارت کتاب لفظ یعاون آمده است لذا از لفظ ـ کمک کردن ـ استفاده شد » یا این دو سبب مقارنِ هم می شدند « چون در بعضی نسخ به جای لفظ ـ یعاون ـ از لفظ ـ یقارن ـ استفاده شده است » و همدیگر را کمک می کردند تا مسبب که وقوع ارض در مرکز و سکونِ ارض می باشد تحقق پیدا کند.

الان مصنف در این فرضی که می خواهد شروع کند می گوید آن دو سبب را کنار بگذار و معاونت و مقارنت آن دو سبب را ندیده بگیر و بگو سبب فقط دفع می باشد و سنگینی زمین را مطرح نکن. به عبارت دیگر سبب وقوع زمین در مرکز و سکون آن در مرکز فقط دفعی است که از جوانب مختلف فلک بر زمین وارد می شود و چون این دفع ها مساوی اند زمین ناچار است که در همان محل بماند. مصنف می فرماید اگر اینطور فرض کنی « اگر فرض کنی هر دو سبب دخالت می کند همان بحثی است که در جلسه قبل بیان شد که لازم می آید زمین پایین بیاید یعنی به سمت قسمتی از فلک برود در حالی که همه ی قطعه ها و قسمت های فرضیِ فلک، متشابه اند.

زمین اگر بخواهد به سمت یک قسمت از فلک برود معنایش این است که یک متشابه را بدون ترجیح قبول کرده است و این جایز نیست. در این فرض دوم که الان مطرح می شود ثقلِ زمین برداشته می شود چون اگر ثقلِ زمین لحاظ شود زمین به سمت پایین می آید و در اینصورت اعتراض می شد که همه ی اطرافِ زمین یعنی قسمت های فرضیِ فلک، متشابه اند چرا زمین در بین این متشابهات، این قسمت را انتخاب کرد و به سمت آن رفت.

الان وقتی ثقلِ زمین برداشته شود زمین پایین نمی آید و اشکالی که در جلسه قبل مطرح شد وارد نمی گردد فقط دفعی است که از همه اطراف می آید و زمین را نگه می دارد. اگر اینگونه فرض کنی » اشکالش این است: این دفع ذاتی زمین نیست، عرض لازم زمین هم نیست. یک عرضی است که بر زمین تحمیل شده است فلک آن را تحمیل کرده است. اگر فلک دست بردارد این عرض هم از بین می رود پس می توان زمین را طوری فرض کرد که دفع برایش حاصل نشود. اگر دفع، ذاتی یا عرض لازم بود زمینِ بدون دفع را نمی توانستیم تصور کنیم ولی الان با این بیانی که گفته شد دفع، نه ذاتی شد نه لازم شد بلکه عرض مفارق شد و عرض مفارق را می توان فرض کرد که نباشد. الان فرض می کنیم دفع نباشد در اینصورت شروع به بیان اشکال می کند.

توضیح عبارت

و ان کان السبب لیس یعاون هَرَبٌ و دفعٌ من جهة دون جهة

« السبب »: یعنی سبب وقوع زمین در مرکز و سبب سکون زمین در مرکز. البته وقوع زمین در مرکز تقریبا با سکونش همراه است چون بحث ما در حرکت دورانی زمین نیست بلکه در حرکت مستقیم زمین است که نفی می شود. اگر زمین در مرکز بایستد نه بالا می رود و نه پایین می آید لذا حرکت مستقیم نمی کند و ساکن می شود. پس کافی است که وقوع زمین در مرکز ثابت شود در اینصورت سکونش هم ثابت می شود.

ترجمه: اگر سبب وقوع زمین و سکون زمین در وسط اینطور نباشد که هَرَب و دفع همدیگر را معاونت کنند تا سبب تشکیل شود « اما در فرض قبلی، مجموعه این دو، سبب گرفته شد ». در یک نسخه به جای « یعاون » لفظ « یقارن » آمده است. البته نسخه بدل « تعاون » آمده است.

« من جهه دون جهه »: این عبارت مربوط به « هَرَب » می شود چون دفع از همه ی جهات مساوی است آنچه که مختلف می باشد « هَرَب » است. البته اگر مربوط به دفع هم باشد اشکال ندارد چون وقتی هَرَب با دفع مرکب شود و مجموعی را تشکیل دهند دفع هم ناچار است که در مقابل هَرَب تسلیم شود و سازش کند تا خودِ دفع هم من جهةٍ دون جهةٍ باشد. چون هَرَب با دفع همکاری می کند و وقتی هرب من جهةٍ دون جهةٍ است قهراً دفع هم همینطور می شود.

مثلا فرض کنید زمین الان در مرکز است آن را مقداری بالاتر ببرید و به قسمتی از فلک که بالای سر ما قرار دارد نزدیک شود و از قسمتی از فلک که زیر پای ما قرار دارد دور شود در اینصورت اگر بخواهد هَرَب و فرار کند از جهتِ بالا فرار می کند چون می خواهد به سمت پایین بیاید و در مرکز بیاید. پس فرارش از جهت بالا می باشد نه از جهت پایین، بلکه فرارش به سمت پایین است لذا فرار، من جهةٍ دون جهةٍ است یعنی از جهت بالا فرار می کند اما از جهت پایین فرار نمی کند و به سمت پایین می آید. دفع هم همینطور است. وقتی که به سمت پایین فرار می کند قسمت پایین، آن را دفع نمی کند و به آن اجازه می دهد که پایین بیاید. قسمتِ بالایی فلک آن را دفع می کند. سپس عبارتِ « من جهةٍ دون جهةٍ » هم به « هَرَب » هم به « دفع » مرتبط می شود ولی به « هرب » ، بالاصاله مرتبط می شود و به « دفع » بالتبع مرتبط می شود.

بل لیس الا الدفع

ضمیر « لیس » به « سبب » بر می گردد.

مصنف خبر « لیس » را « دفع » قرار داد که آن را با « الا » مقرون کرد. این نشان می دهد خبر « لیس » در سطر قبلی « تعاون » است و نسخه ایی که « تعاون » دارد بهتر است.

فماذا کان یکون لولا الدفع

اگر دفع را بر دارید چه اتفاقی می افتد؟ توجه کنید که می توان دفع را برداشت چون ذاتیِ زمین و لازمِ زمین نیست بلکه عرض مفارق است. توجه کنید مصنف در جایی امری را فرض می کند که نباشد. این در جایی است که عرض، عرضِ مفارق است باشد ولی در ذاتیات و عرض لازم، فرضِ نبودن نمی کند. اما در اینجا چون عرضِ مفارق است لذا فرضِ نبودن می کند و می گوید « فماذا کان ... »

ترجمه: اگر این دفعی که سبب برای ورود زمین در مرکز شده بود، واقع نشده بود دو فرض اتفاق می افتاد « فرض اول با عبارت أ کان یمیل ... و فرض دوم با عبارت او غیر مطلق بیان می شود ».

أ کان یمیل الی ناحیه من نواحی الفلک بعینها میلا مطلقا

همزه در ابتدای جمله برای استفهام است.

فرض اول: زمین به یک طرفِ دلخواه می رفت. الان دفع نمی گذارد که زمین از وسطِ عالم بیرون بیاید. حال اگر دفع نبود زمین خودبخود به یک سمتی می رفت. هر سمتی که باشد.

فرض دوم: اگر زمین به سمتی نزدیک بود به همان سمتِ نزدیک می رفت یعنی مثلا زمین از مرکز در آمده بود و از اول خلقت در جایی قرار داده شده بود که نزدیک به قسمت بالای فلک بود در اینصورت به سمت همان بالا می رفت.

حالت سومی هم وجود دارد که مصنف آن را مطرح نکرده است و آن این است که زمین در همان جایی که هست توقف کند و ساکن شود. الان زمین در مرکز است و نه بالا می رود و نه پایین می رود. این، مطلوب مصنف است و آن را قبول می کند و اصرار بر همین دارد. مصنف وقوع در مرکز را به طبیعت زمین نسبت می دهد سکون زمین را هم به طبیعت زمین نسبت می دهد. اگر تمام اسباب و عوامل برداشته شد باز هم زمین بر سر جای خودش و در مرکز باقی ماند معلوم می شودکه جایگاه طبیعی اش است.

حکم فرض اول: مصنف می فرماید این صحیح نیست چون با تشابه سازگاری ندارد زیرا همه اطراف فلک نسبت به زمین متشابه اند چطور شما می گویید زمین یک طرف را انتخاب می کند و طرف دیگر را رها می کند کانّه زمین « یا با اراده یا بی اراده » در امر متشابه، اختلاف ایجاد می کند و به بیان دیگر، امر متشابه را مختلف می بیند. کانّه اطرافِ فلک که نسبت به زمین متشابه اند، مختلف می باشند. یک طرف برای زمین جذابیتِ بیشتر دارد و یکی جذابیتِ کمتر دارد و لذا شوقش به آن طرف می رود.

حکم فرض دوم: در فرض دوم قربِ زمین به قسمتی از فلک، عامل ترجیح به آن قسمتِ فلک بود در اینصورت اشکال فرض اول وارد نیست بلکه اینگونه اشکال می شود: زمین وقتی به سمت فلک می رود در واقع به سمت بالا می رود چون هر جای فلک برود، بالا است. اگر زمین به سمت بالا برود دلیل بر این می باشد که فلک جسم خفیف است چون قبلا ثابت شد که جسم خفیف به سمت بالا می رود. یعنی لازم می آید که زمین خفیف باشد در حالی که مسلماً خفیف نیست.

وقتی هر دو فرض باطل شد در اینصورت که فشار برداشته شود، زمین حرکت نمی کند و این همان قول مصنف است.

نکته: اشکالی که در فرض دوم شد در فرض اول هم می آید و آن این است که زمین به هر طرفِ فلک برود « چه با ترجیح برود چه بدون ترجیح برود » لازم می آید خفیف باشد.

ترجمه: « بعد از اینکه دفع برداشته شود چه اتفاقی می افتد؟ » آیا زمین به ناحیه ای از نواحی فلک بعینها « یعنی ناحیه ی معین » میل پیدا می کند میلِ مطلق « یعنی بدون اینکه به توسط قُرب و مرجّحی، ترجیح حاصل شود. مراد از مطلق یعنی هر جا که خواست برود »؟

حتی کان یختلف استحقاق جهات متشابهة للمیل الیها

ضمیر « الیها » به « جهات » بر می گردد. و متعلق به « میل » است. « للمیل » متعلق به « استحقاق » است ولی به دلیل اینکه ضمیرش به « جهات » بر می گردد مصنف آن را بعد از « جهات » ذکر کرده است اگر قبل از « جهات » ذکر می کرد ضمیر آن به متقدمِ لفظی و رتبی بر می گشت که جایز نبود. ولی در اینصورت ضمیر آن به متقدم لفظی و متاخر رتبی بر می گردد.

ترجمه: اگر به طور گزاف و دلبخواهی و بدون هر نوع مرجّح و عاملی، زمین به یک طرفِ معیّنی از اطراف فلک برود این حالت پیش می آید که جهات در حالی که متشابه اند استحقاق میل زمین به سمت آنها فرق می کند « همه آنها متشابه اند ولی این یک قسمت، استحقاقش برای میل زمین بیشتر است و آن قسمت دیگر استحقاقش برای میل زمین کمتر است لذا زمین به آن سمتی می رود که استحقاقش برای میل زمین بیشتر است ».

و هذا محال

ترجمه: این اجتماع تشابه و اختلاف محال است.

او غیر مطلق بل متخصصة بالقرب

این عبارت بیان فرض دوم است. این عبارت عطف بر « میلا مطلقا » است یعنی به این صورت می باشد « أ کان یمیل الی ناحیةٍ من نواحی الفلک بعینها غیر مطلق ».

میلی که به خاطر نزدیکی ترجیح پیدا کرده و متخصِّص به قرب شده است.

« متخصصه »: صفت یا حال برای « ناحیه » یا « جهة » در سطر قبل است.

ترجمه: میلش غیر مطلق بود بلکه به ناحیه و جهتی بود که آن ناحیه و جهت، متخصِّصِ بالقرب است « یعنی متخصِّص به این شد که زمین به آن نزدیک شده است اما بقیه نواحی این خصوصیت را نداشتند که زمین به آنها نزدیک شده است ».

علی ما قلناه فی جزئیات العناصر

بنده ـ استاد ـ دنبال آن نرفتم ولی در فن اول بود شاید در بحث مکان بود. اینطور گفته شده بودکه سنگی را از زمین جدا می کنید و بالا می برید. الان از مکان اصلی و طبیعی بیرون رفت. سپس آن را رها می کنید باید به سمت مکان طبیعی برگردد. اما مکان طبیعی این سنگ کجاست؟ تمام زمین مکان طبیعی برای سنگ می باشد ولی می بینیم در نقطه مخصوص از زمین فرود می آید انتخاب این نقطه ی مخصوص به این جهت است که چون نزدیک به این قسمت است لذا در این قسمت از زمین پایین می آید اما اگر محاذی قسمت دیگری از زمین رها می شد در همان جا پایین می آمد. پس این جزئیِ عناصر که از عنصر خودش جدا شده است جایی را انتخاب می کند که نسبت به آنجا تخصّصی پیدا کرده است. اگر در جزئیاتِ عناصر این وضع اتفاق می افتد در خود عنصر زمین هم باید این وضع اتفاق بیفتد یعنی اگر زمین هم نزدیک به قسمتی از فلک باشد تخصص به آن قسمت پیدا می کند و به سمت آن میل پیدا می کند و حرکت می کند.

اگر یادتان باشد یکی از مرجحات هم تکوّن لحاظ شد یعنی گفته شد این جزء عنصر در همین جا متکوّن شده است لذا در همین جا باقی می ماند مثلا فرض کنید هوا را در آب بردیم و در همان جا آن را تبدیل به آب کردیم لذا در همین قسمت از آب باقی می ماند و به قسمت های دیگر نمی رود.

فتکون بالجمله طبیعة الارض خفیفه

از اینجا بیان اشکال بر فرض دوم است. یعنی اگر زمین تخصصِ به قرب پیدا کرد و به سمت همان ناحیه ی قریب، میل بیشتر پیدا کرد ترجیح بلا مرجح نمی شود. راه یافتن اختلاف در امور متشابه نمی شود ولی اشکال دیگر پیش می آید و آن این است که طبیعت زمین خفیف باشد نه ثقیل چون به سمت فلک و بالا می رود و هر چه که به سمت بالا برود خفیف است در حالی که بالوجدان زمین سنگین است و خفیف نیست.

فلا یکون الثقل سبب اندفاعها بالقسر الی الوسط

« الی الوسط » متعلق به « اندفاع » است.

وقتی زمین خفیف است ثقلی ندارد تا انتظار داشته باشیم به خاطر ثقلش در مرکز بیاید بنابراین عامل را نمی توان تعاون ثقل و دفع قرار داد حتما باید ثقل را حذف کرد. این مطلب را مصنف به این خاطر بیان می کند تا اشکال بعدی را بیان کند. می گوید اتفاقاً نار هم همین گونه مثل زمین است. نار خفیف است و ثقل ندارد اما اگر دفع از فلک صادر شود اختصاص به زمین نخواهد داشت هر چه بر سر راهش بود را دفع می کرد.

جوفِ فلک اگر زمین باشد فشار را قبول می کند اگر هوا و آتش هم باشد فشار را قبول می کند اینطور نیست که این فشار بگوید که من زمین را انتخاب می کنم و به زمین فشار می آورم و بقیه را فشار نمی آورم. ولی تا الان نار مطرح نشده بود چون خفیف بود الان که معلوم شد ارض هم خفیف است و در عین حال دفع می شود می گوییم اشکال ندارد نار هم خفیف است و مثل ارض دفع شود چرا دفع نمی شود؟

پس توجه کردید که عبارت « فلا یکون ... » علاوه بر اینکه تفریع بر مطلب گذشته یعنی « تکون طبیعة الارض خفیفه » است مقدمه بر اشکال بعدی است یعنی الان که زمین خفیف است و ثقل ندارد پس ثقل سبب اندفاع زمین به طور قسری به وسط نمی باشد.

و یکون حکمُ النار حکمَها

این عبارت عطف بر « فلا یکون » است یعنی الان که معلوم شد زمین خفیف است و در عین خفت، در مرکز ساکن است به خاطر اینکه دفع های مساوی دارد، می توان در نار هم گفت به خاطر دفع های مساوی در مرکز عالَم واقع شود در حالی که واقع نیست.

ترجمه: می باشد حکم نار، حکم ارض.

فیلزم ان تکون النار اذا وسطت إلتَفّ علیها الدفع فلم یقدر علی الصعودا

این عبارت تفسیر «یکون حکم النار حکمها » است. نسخه صحیح « فلم یقدر علی الصعود » است.

لازم می آید که نار اگر در وسط قرار گرفت از تمام اطراف فلک، دفع بر آن احاطه کند و آتش هم قدرت بر صعود نداشته باشد در حالی که می بینیم قدرت بر صعود دارد و صعود می کند. معلوم می شود که اصلا دفعی وجود نداشته نه در مورد آتش و نه در مورد زمین.

و ما بال هذا الدفع لا یحس به و قوته هذه القوه

تا اینجا اشکال نقضیِ نار را وارد کرد و تمام شد الان دوباره درباره ی دفع بحث می کند و می گوید آن دفع، چه دفعی است که زمینِ به این سنگینی را جابجا می کند یا آن را در یک محلی نگه می دارد ولی آن دفع اصلاً قابل حس نیست؟ نه لامسه که عبور هوا را تشخیص می دهد این دفع را تشخیص نمی دهد نه لامسه ای که سنگینی را تشخیص می دهد این دفع را تشخیص نمی دهد. الان اگر سنگ را روی دست خودتان قرار دهید سنگینی آن را حس می کند. این دفع از بالا بر زمین وارد می شود و باید بر بدنِ ما فشار بیاورد ولی چرا آن را حس نمی کنیم؟

ترجمه: این دفع را چه می شود که حس نمی گردد در حالی که نیرومندیش این مقدر است که بتواند زمین را نگه دارد.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo