< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

96/02/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1-ادامه بررسی قول چهارم در تعلیل سکون زمین/ بیان اشکال بر قول چهارم در تعلیل سکون زمین / نقض آراء باطله ای که در تعلیل سکون زمین بیان شده است فصل 8/ 2ـ اختلاف ناس در خفیف و ثقیل و استنباط رای حق/ فصل 9/ فن 2/ طبیعات شفا.

و مع ذلک فان علم الرصد یکذبه[1]

بحث در توجیه وسط بودن زمین و ساکن بودنش بود. 7 قول در این مساله بیان شد مصنف به بررسی این اقوال پرداخت. یکی از آن اقوال قول چهارم بود. مصنف 4 اشکال بر قول چهارم بیان می کند، دو اشکال در جلسه قبل بیان شد.

اشکال سوم بر قول چهارم: علم رصد قول چهارم را تکذیب می کند. قول چهارم می گفت آن قسمت از زمین که ما بر آن زندگی می کنیم مسطح است. رصد یعنی علم هیئت آن را باطل می کند. در علم رصد دلایل بر کرویت زمین آورده می شود و با این دلایل ثابت می شود که زمین به شکل کرده است پس مسطح بودن کره ی زمین به کمک علم رصد باطل می شود. مثلا یکی از ادله ای که در علم هیئت ارائه می شود این است که وقتی کشتی از فاصله ی دور به سمت ساحل می آید می بینیم ابتدا دَکَل و قسمت های بالای کشتی ظاهر می شود و تمام بدنه ی کشتی دیده نمی شود.

بعداً که کم کم کشتی جلو می آید قسمت های متوسط و بعداً قسمت های پایین دیده می شود. اگر زمین مسطح بود از ابتدا که کشتی دیده می شد همه ی اجزایش با هم یکدفعه دیده می شد ولی اینگونه نیست از اینجا کشف می شود که زمین، محدب یعنی کروی است و این کشتی پُشتِ حدبه است و مثل انسانی است که از کوه بالا می آید ابتدا سر انسان و بعداً سینه و بعداً پاهای او دیده می شود.

توضیح عبارت

و مع ذلک فان علم الرصد یکذبه

« مع ذلک »: یعنی علاوه بر این دو اشکالی که گفته شد.

ترجمه: علاوه بر این دو اشکالی که گفته شد علم رصد قول چهارم را تکذیب می کند « و دلایلش در علم رصد خوانده خواهد شد ».

و موجب الطبیعه البسیطه یخالفه

اشکال چهارم بر قول چهارم: زمین بسیط است و شکل جسم بسیط، شکل بسیط است. از این دو مقدمه نتیجه گرفته می شود که شکل زمین، شکل بسیط است. و شکل بسیط، کره است پس زمین هم کروی است. الان باید دو مقدمه اثبات شوند:

شکل جسم بسیط، شکلی بسیط است.

2 ـ شکل بسیط عبارت از کره است.

دلیل بر مقدمه اول: جسم بسیط دارای یک طبیعت است و جسم مرکب دارای طبیعت های مختلف است مثلا جسم بدن ما مرکب از خاک و آب و هوا و آتش است لذا می توان گفت به تعداد اجزائش طبیعت « یعنی صورت نوعیه » دارد. یک جزئش خاک است لذا دارای طبیعت خاکی است و یک جزئش هوا است لذا دارای طبیعت هوایی است جزء دیگرش نار و آب است لذا دارای طبیعت ناری و آبی است. ملاحظه می کنید که جسم مرکب می تواند طبایع مختلف داشته باشد ولی جسم بسیط مثل خاک به تنهایی نمی تواند طبایع مختلف داشته باشد فقط یک طبیعت دارد. آن یک طبیعتِ واحد می خواهد شکل را ایجاد کند و طبیعت واحد جز کارِ واحد انجام نمی دهد پس باید شکلی را بسازد که آن شکل فقط یک چیز دارد.

دلیل بر مقدمه دوم: مکعب را ملاحظه کنید که دارای سه جز است. یعنی دارای سطح و خط و رأس است. اما کره را اگر ملاحظه کنید فقط یک سطح دارد نه خط دارد نه رأس دارد. استوانه را ملاحظه کنید که هم یک سطح دارد هم خط دارد بله رأس ندارد. مخروط را ملاحظه کنید که هم یک سطح دارد و هم خط دارد و هم رأس دارد. عناصر و افلاک و کواکب را ملاحظه کنید که همه بسیط و کره هستند. پس خاک هم که بسیط است باید کره باشد چرا می گویید مسطح است؟

ترجمه: موجب و مقتضایِ طبیعتِ بسیطه، شکل بسیط و موجب فعل بسیط و واحد است. شکل بسیط هم کره است پس موجَبِ شکل بسیط هم کره است. کرویت طبیعت بسیطه با قول چهارم مخالف است.

و کما قد اختلفت الآراء فی سبب قیام الارض و غیر ذلک فکذلک قد اختلفت فی حرکات النار و الهواء الی فوق و ما یرسب فی الماء و ما لا یرسب

تا اینجا تمام هفت قول باطل شد. از این مطالبی که گذشت معلوم شد درباره زمین که چرا در وسط عالم واقع شده است و چرا ساکن است توجیهاتی ذکر شد و اشاره شد که در این مساله اختلاف آراء و اقوالِ مختلف وجود دارد. مصنف می فرماید اختلاف تنها در این چیزی که گفته شد، نمی باشد در عناصر اختلافات دیگر هم وجود دارد آن اختلافات هم باید مطرح شود و حق در بین آنها بیان شود. درباره اینکه نار به بالا حرکت می کند یا هوا حرکت به بالا می کند اختلاف است که جهتش چه می باشد.

همچنین وقتی چیزی بر روی آب می افتد و به تَهِ آب نمی رود و بر روی آب می ایستد یا یک چیزی بر روی آب می افتد و رسوب می کند و پایین می رود فرق اینها چیست؟ در اینها اختلاف است.

مصنف می فرماید بیان این دو امر « حرکت آتش و هوا چرا به سمت فوق است چرا بعضی چیزها بر روی آب باقی می مانند و بعضی چیزها پایین می روند » احتیاج دارد به اینکه ما به عنوان مقدمه بحثی درباره خفت و ثقل اجسام کنیم و بیان کنیم که بعضی اجسام سنگین اند و پایین می آیند و بعضی اجسام سبک هستند و بالا می روند.

یا اجسامی که بر روی آب می افتد بعضی از آنها سبک هستند و بر روی آب باقی می مانند و بعضی از آنها سنگین هستند و پایین می روند. پس آنچه که ما را به سمت و توجیه حرکت نار و هوا و رسوب و عدم رسوب بعضی اشیاء در آب راهنمایی می کند بحث درباره ی خفت و ثقل اجسام است یعنی اگر ما بحث در خفت و ثقل اجسام کنیم در را بر روی این دو بحث باز کردیم تا بتوان این مباحث بهتر مطرح شود و قول حق درباره آنها بیان شود. پس خوب است که در فصل بعدی به بحث از خفت و ثقل پرداخته شود.

توجه کنید این عبارت مصنف هم مربوط به گذشته است هم زمینه برای فصل بعدی می شود. مصنف غالبا در آخر هر فصلی زمینه سازی برای ورود در فصل بعدی می کند.

ترجمه: همانطور که آراء مختلف شدند در اینکه چه سببی باعث شده زمین در وسط عالَم بایستد و غیر آن « یعنی چه سببی باعث شده که زمین ساکن باشد » همچنین این آراء در دو چیز دیگر مختلف می شوند یکی اینکه چرا آتش و هوا به سمت فوق می روند دوم اینکه چه چیزی در آب رسوب می کند و به تهِ آب می رود و چه چیزی در آب رسوب نمی کند و به تهِ آب نمی رود.

و المدخل الی تعرُّفها معاوده جملٍ من احکام الثقیل و الخفیف

مدخل و دری که به تعرّف و ثبات این امور « که حرکات نار و هوا به فوق و رسوب جسم سنگین در آب و عدم رسوب جسم سبک در آب » باز می شود این است که عود کنیم به پاره ای از احکام ثقیل و خفیف.

الفصل التاسع فصل فی ذکر اختلاف الناس فی الخفیف و الثقیل و استنباط الرای الحق من بین آرائهم

فصل بعدی که فصل نهم است در ذکر آراء مردم در خفیف و ثقیل است و از بین این آراء مختلفه، رای حق را برای خودمان انتخاب می کنیم.

الخفیف المطلق هو الذی فی طباعه ان یتحرک الی غایه البعد عن المرکز

مصنف در ابتدا خفیف مطلق و ثقیل مطلق را ذکر می کند. خفیف و ثقیل نسبی فعلاً مورد بحث نیست.

تعریف خفیف مطلق و ثقیل مطلق: خفیف مطلق جسمی است که از مرکز دور می شود اما دور شدنش غایه البعد است یعنی کاملترین بُعد و دوری را دارد. مراد از « مرکز »، مرکز عالم و نقطه ای که وسط عالم است، می باشد. « حرکتِ عن المرکز » یعنی حرکتی که جسم را از مرکز دور می کند. « حرکتِ الی المرکز » یعنی حرکتی که جسم را به مرکز نزدیک می کند.

مصنف می فرماید جسم خفیف، حرکتش عن المرکز است پس از مرکز شروع می کند و از آن دور می شود. اگر به غایت بُعد رسید معلوم می شود که خفیف مطلق است و اگر به غایتِ بُعد نرسید خفیف نسبی است. ثقیل هم مقابل خفیف است یعنی ثقیل مطلق آن است که حرکت می کند تا به مرکز برسد. اگر در زیر همه اجسام قرار گرفت معلوم می شود که ثقیل مطلق است و اگر در بالای بعضی اجسام قرار گرفت و پایین نرفت معلوم می شود که ثقیل نسبی است.

اما مراد از اجسام چه اجسامی است آیا شامل فلکی هم می شود؟ در پایین آمدن روشن است که بحث از جسم فلکی نیست چون پایین عالَم، مرکز عالَم است و در مرکز عالم جسم فلکی وجود ندارد بلکه جسم عنصری یعنی ارض وجود دارد. بنابراین حرکت ثقیل هیچ وقت به سمت افلاک نیست بلکه به سمت زمین است. اما حرکت الی فوق و به تعبیر مصنف « حرکت عن المرکز » به سمت فلک است. آیا وقتی گفته می شود « غایت البعد پیدا کند و بر روی همه ی اجسام بایستد تا خفیف مطلق شود » مراد این است که بر روی اجسام فلکی هم بایستد؟ مصنف می فرماید خیر.

اجسام فلکی حرکت مستقیم نمی کنند و چیزی را که حرکت مستقیم می کند در خودشان راه نمی دهند بنابراین جسمی که حرکت مستقیم به سمت بالا می کند و به عبارت دیگر حرکتِ عن المرکز می کند نمی تواند از فلک بالاتر برود. اینکه گفته می شود « غایه البعد پیدا کند » یعنی در جوفِ فلک قمر غایت البعد پیدا کند نه در کل عالم.

ترجمه: خفیف مطلق آن است که طبعش اینگونه است که حرکتِ عن المرکز کند « و الا سنگ هم که ثقیل است اگر به سمت بالا پرتاب کنید حرکتِ عن المرکز می کند ولی این حرکت، حرکت طبیعی نیست بلکه قسری است و حرکت قسری بیان نمی کند که چه چیزی خفیف است و چه چیزی ثقیل است. حرکت طبیعی بیان می کند.

« عن المرکز »: این لفظ نشان می دهد که باید به سمت بالا حرکت کند آن هم طوری حرکت کند که به غایت البُعد واصل شود.

و یقتضی طبعه ان یقف طافیا بحرکته فوق الاجرام کلها

طبیعت اقتضا می کند جسم خفیف بر روی همه اجسام بایستد ولی مراد روی همه اجسام عنصری است.

« طافیا »: یعنی شیء بر روی آب افتاده و پایین نمی رود مثل چوب که بر آب انداخته شود روی آب باقی می ماند و پایین نمی رود برخلاف سنگ که طافی نیست بلکه راسب است و در آب رسوب می کند. مصنف الان بیان می کند خفیف مطلق که بالا می رود فقط بالا رفتن نیست بلکه روی همه اجسام هم قرار می گیرد. توجه کنید که هر خفیفی بالا می رود چه مطلق باشد چه نسبی باشد ولی این خفیف مطلق با خفیف های دیگر فرق دارد این بر روی همه اجسام قرار می گیرد چون خفیف مطلق است.

ترجمه: طبع خفیف اقتضا می کندکه توقف کند در حالی که به سبب حرکتش تا بالا رفته است و این توقفش بر روی همه اجرام باشد.

و اعفی بالطافی لیس کل وضع فوق جسم بل وضعا یصلح ان یکون منتهی حرکه

نسخه صحیح « و اعنی » است. همچنین نسخه صحیح « منتهی حرکته » است.

توجه کنید عبارتِ مصنف اینگونه بود: طافی برود و فوق اجسام بایستد. لفظ « اجرام » اصطلاحا در مورد فلک گفته می شود یعنی حتی بر روی افلاک بایستد در حالی که این مراد نیست و خفیف مطلق اینطور نیست که بر روی افلاک بایستد. عبارت طوری آمده که توهم پیش بیاید تا بعداً با لفظ « اعنی » بتواند توهم را دفع کند. مصنف می فرماید مراد من از « طافی » این نیست که طافی بر روی همه اجسام باشد بلکه طافی باشد روی اجسامی که در جوف قمر قرار گرفتند یعنی بر روی اجسام عنصری طفوّ داشته باشد.

ترجمه: و قصد می کنم به « طافی » اینکه هر وضعی که فوق جسم باشد مراد نیست بلکه مراد این است که قرار بگیرد بر روی جسم یا فوقی که آن فوق صلاحیت دارد منتهای حرکتِ مستقیمِ این جسم قرار بگیرد.

و الثقیل المطلق ما یقابله حق المقابله

مصنف می فرماید ثقیل مطلق آن است که مقابلِ خفیف مطلق باشد.

« حق المقابله »: ملاحظه کنید آب که پایین می آید و هوا که نسبت به نار پایین تر است مقابل نار می باشند اما حق المقابله یعنی مقابله ی تام ندارند. مقابله ی تام برای زمین است. زمین است که مقابل فوق قرار گرفته است و سفل حقیقی می باشد. ثقیل مطلق آن است که به سمت این سفل می آید نه اینکه به سمت سفل های وسط و نسبی بیاید.

فتکون حرکته اسرع حرکة

چیزهایی که ثقیل نسبی اند و به سمت پایین حرکت می کنند و آن هم که ثقیل مطلق است به سمت پایین حرکت می کند ولی ثقیل مطلق حرکتش از ثقیل های دیگر اسرع است چون می خواهد کاملاً پایین برود « البته اسرع از خفیف هم هست که این مراد نیست چون الان نمی خواهیم ثقیل را با خفیف بسنجیم بلکه ثقیل مطلق با ثقیل های دیگر که نسبی اند سنجیده می شود.

ترجمه: پس حرکت ثقیل مطلق، سریعترین حرکت است « یعنی سریعترین حرکت به سمت پایین است ».

سوال: چرا مصنف در مورد خفیف بیان نکرد که اسرعُ حرکةً است؟ با اینکه، نار اسرعُ حرکةً است؟

جواب: شاید بتوان گفت در مورد خفیف تجربه نداریم چون خفیف از چشم ما دور می شود و ما حرکتش را تا آخر نمی توانیم مراقبت کنیم اما در ثقیل اینگونه نیست ثقیل به سمت ما می آید و ما حرکتش را تا آخر می بینیم. شاید بتوان اینگونه جواب داد که اگر چه در خفیف مطلق مطرح نشد ولی اراده شده بود. به یکی از این دو اکتفا شد و از دیگری بی نیاز شد لذا می توان در خفیف مطلق بیان کرد و از گفتن در ثقیل مطلق بی نیاز شد و می توان برعکس کرد چنانچه در کتاب اینگونه بیان شد.

توجه کنید عبارت « فتکون ... » تفریع بر « حق المقابله » است. ثقیل هایی که مقابله دارند به سمت پایین حرکت می کنند. این ثقیلی که حق المقابله دارد از ثقیل های دیگر سریعتر حرکت می کند روشن است که کاری به خفیف ندارد و ثقیل ها را با هم می سنجد.

لمیلیه الی غایه البُعد عن المحیط

چون میل دارد که از محیط، غایت البعد پیدا کند. توجه کنید بنده استاد گفتم « سنگین آن است که الی المرکز بیاید » اما مصنف می گوید « سنگین آن است که عن المحیط می آید » هر دو تعبیر یکی است لفظ « عن المحیط » یعنی از محیطِ افلاک و آسمان جدا می شود و پایین می آید پس از آسمان دور می شود و به زمین یعنی مرکز نزدیک می شود. بنده استاد عبارت « الی المرکز » و مصنف عبارت « عن المحیط » را می گوید.

ترجمه: به خاطر اینکه ثقیل مطلق میل دارد که غایت البعد عن المحیط را پیدا کند « همانطور که خفیف مطلق میل داشت که غایت القرب به محیط را پیدا کند ».

فارقاً کل جسم غیره

در حالی که همین ثقیل مطلق به خاطر اینکه ثقیل مطلق است و ثقیل نسبی نیست همه جسم ها غیر از خودش را می شکافد. یعنی وقتی این سنگ به زمین می رسد چیزی را نمی شکافد چون از سنخ خودش است ولی در بین راه هر چه که از سنخ خودش نیست همه را می شکافد. اگر آن سنگ را در کره آتش بردید و رها کردید آتش را می شکافد سپس هوا و بعداً اگر در آب بیفتد آب را می شکافد و در زمین توقف می کند.

نکته: توجه کنید اگر سنگ در این قسمت از زمین توقف می کند و پایین تر نمی رود به خاطر این است که مرکز زمین پُر شده و این سنگ نمی تواند به سمت مرکز برود اما اگر از این بخش از زمین یک چاه حفر کنید و تا عمق زمین بروید و به مرکز زمین برسید تا آنجا ادامه پیدا می کند.

فیقتضی ان یقف راسباً تحت الاجسام کلها

این جسم چون ثقیل مطلق است و میلش به غایت البعد عن المحیط است اقتضا می کند بایستد در حالی که در تحت همه اجسام رسوب کرده است یعنی زمین باید در زیر همه اجسام دیگر « یعنی سه جسم دیگر که همان سه عنصر دیگر است » رسوب کند.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo