< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

97/07/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: فن الخامس: المعادن و الآثار العلویه

و إن كان ما يحكى‌ من تحجر حيوانات‌ و نبات صحيحا، فالسبب فيه شدة قوة معدنية محجّرة تحدث فى بعض البقاع الحجرية، أو تنفصل دفعة من الأرض فى الزلازل‌ و الخسوف، فتحجر ما تلقاه. فإنه ليس استحالة الأجسام النباتية و الحيوانية إلى الحجرية، أبعد من استحالة المياه، و لا من الممتنع فى المركبات أن تغلب عليها قوة عنصر واحد يستحيل إليه. لأن كل واحد من العناصر التي فيها، مما ليس من جنس ذلك العنصر، من شأنه‌ أن يستحيل إلى ذلك العنصر، و لهذا ما تستحيل الأجسام الواقعة فى الملاحات إلى الملح، و الأجسام الواقعة فى الحريق إلى النار.

فن پنجم: معادن و آثار علویه

بحث در تکون حجاره بود.اثبات شد که دو نوع تحجر داریم؛

     یک تحجر مرکبی که اجزاء ارضیه آن غلبه دارد،

     دوم تحجر مرکبی که اجزاء مائیه آن غلبه دارد

منتها با روی زمینی جریان دارد که قوه محجره دارد یا عامل دیگری دارد که توضیح آن گذشت.برآنیم در ادامه، تکون بعضی از احجار را که در دو نوع قبلی نمی گنجد بیان کنیم. گفته می شود که بعضی از حیوانات یا نباتات تبدیل به سنگ می شوند، امروزه این مطلب ثابت شده است اما در زمان شیخ به صورت حکایت مطرح می شد و خود او این مطلب را ندیده بود. می گوید اگر این حق باشد که حیوانات یا نباتاتی تبدیل به سنگ شوند، این دیگر مرکبی نیست که از طریق تفجیر یا جمود تبدیل به سنگ شده باشد بلکه یک امر سومی است که باید عامل آن جداگانه بررسی شود.در گذشته ایشان دو راه برای تکون حجر بیان کرد، حال امری رخ داده که در هیچ کدام از دو مورد قبل نیست لذا باید توضیح جدیدی برای آن بیاورد. بیان می کند که این مورد هم در یکی از فرض های قبل وارد است . آن این است که زمین خود دارای نواحی ای است که آن نواحی دارای قوه ی محجره هستند. حیوان یا نبات زمانی که داخل این نواحی می افتد به دلیل وجود آن قوه تبدیل به سنگ می شوند. در ادامه جهت تقریب به ذهن نمونه ای می آورد: وقتی حیوانی داخل نمک می افتد بعد از مدتی مشاهده می شود که تبدیل به نمک می شود. همین طور است که اگر حیوان یا درختی در ناحیه ای بیفتد که قوه حجریه دارد.شیح برای اینکه مخاطب دچار تعجب نشود که چگونه این اتفاق می افتد می گوید همان طور که آبی که با سنگ خیلی فرق دارد از این لحاظ که سنگ مانند او روان نیست ولی در عین حال تبدیل به سنگ می شود، پس جای تعجبی ندارد اگر درختی که بی تمایل به سنگ نیست، تبدیل به سنگ شود.در ادامه توضیح می دهد که این جسم مرکب است و مرکب ها دارای عناصر مختلف هستند که ممکن است یک عنصر غلبه داشته باشد. این عنصر غالب تمام مرکب را به خودش تبدیل می کند. ممکن است این مرکب تام بوده و تمامی چهار عنصر آب، خاک، نار و هوا را داشته باشد، کافیست یکی از این عناصر مثلا خاک غلبه داشته باشد در این صورت تمامی عناصر دیگر را تبدیل به خود می کند.یا مثلا نار غلبه دارد. در این صورت بقیه ی عناصر هم همگی تبدیل به نار می شوند. پس مرکبی است که یک جزء آن غلبه کرده و تمام مرکب را به سمت خودش می کشد.در مورد بحث ما هم همین است منتها گاهی خود این مرکب یک عنصر غالب دارد، گاهی هم عنصر آن فی نفسه غالب نیست بلکه در مکانی قرار می گیرد که آن مکان باعث غلبه عنصر خاکیِ این مرکب می شود. مهم غلبه کردن این عنصر است که اگر غلبه کرد تمام مرکب را به سمت خودش می کشد، حال چه این غلبه ذاتی باشد چه یک عامل بیرونی در غلبه ی آن تاثیر بگذارد. تفاوتی ندارد، در هر صورت این جسم تبدیل به سنگ می شود.در مورد درخت یا حیوانی که در این قسمت از زمین افتاده و تبدیل به سنگ شده همین توجیه را داریم. خود این ها مرکب هایی هستند که اجزاء ترابیه ی آن ها غلبه ندارد اما وقتی در ناحیه ای خاصی که قوه محجره دارند قرار می گیرند عنصر ترابیه ی آن ها بر کل مرکب غلبه پیدا می کنند.این توجیهی است که ایشان برای این قسمت می آورد. نه تفجیر است نه جمود بلکه یک مورد سومی است و آن تبدیل شدن حیوان و نبات به سنگ است از طریق زمین.توجیهشان هم به طور خلاصه این شد که زمین تاثیر می گذارد. حالا یا تاثیر آن به گونه ایست که جزئی از عناصر را غلبه نمی دهد، یا اینگونه است که باعث غلبه ی یک جزء از اجزاء عنصر مرکب را غلبه می دهد. در هر صورت این زمین است که تاثیر می گذارد و این حیوان یا نبات را تبدیل به سنگ می کند.آنجایی که مصنف گفته است ممتنع نیست که مرکبی یکی از عناصر آن غلبه پیدا کند، اشاره کردیم که این غلبه ی عنصر می تواند از بیرون بیاید یعنی قوه ی محجره ی زمین در آن تاثیر بگذارد. به این صورت این عبارت مصنف را به بحث مرتبط کردیم. تمام حرف ها به هم مرتبط است و اینگونه نیست که چند بحث جداگانه در این متن آمده باشد.و إن كان ما يحكى‌ من تحجر حيوانات‌ و نبات صحيحا، فالسبب فيه شدة قوة معدنية محجّرة تحدث فى بعض البقاع الحجرية..

اگر آنچه که حکایت می شود که عبارت است از تحجر حیوانات و نباتات صحیح باشد (که امروزه ثابت شده است که صحیح است)، سبب در این تحجر بعضی بقعه[1] های حجری است. تنها وجود قوه ی معدنی در این بقعه ها کافی نیست بلکه این قوه باید شدت داشته باشد تا بتواند تاثیر کامل بگذارد و حجریت را افاده کند. این قوه در بقعه های خاکی وجود ندارد، تنها در بقعه های حجری موجود است.

قبلا بیان شد که چرا این قوه باید معدنی باشد نه نباتی یا حیوانی. این قید اگر هم آورده نمی شد، چون بحث ما در مورد بقعه ی حجری است که می خواهد سنگ تولید کند، پیداست که این قوه باید معدنی باشد نه نباتی و حیوانی.ولی ایشان برای اینکه در تقدیر گرفتن نوع این قوه را به ما واگذار نکند آن را ذکر کرده است. اگر هم ذکر نمی شد لازم بود آن را در تقدیر بگیریم. موضع بحث نشان می دهد که ذکر این قید لازم بود.أو تنفصل دفعة من الأرض فى الزلازل‌ و الخسوف، فتحجر ما تلقاه..گاهی ممکن است که در آن بقعه قوه ی حجریه موجود نباشد، یعنی همه ی جای زمین خاکی باشد در عین حال مشاهده می شود که حیوانی در این زمین تبدیل به سنگ شده است. در اینجا هم ممکن است اتفاقی برای زمین بیفتد و یک قوه محجره ای از این زمین جدا شود و با آن حیوانی که روی زمین افتاده است ملاقات کند و آن را تبدیل به سنگ کند. مثلا آتشفشانی رخ بدهد و قوه ی محجره از این کوه بیرون بزند و روی حیوانی که آنجا افتاده بپاشد و آن را تبدیل به سنگ کند.بجث ما در مورد حیواناتی است که روی زمین تبدیل به سنگ می شوند اما در داخل زمین هم نباتات یا حیوانات تبدیل به سنگ می شوند. امروزه ثابت شده که معادن ذغال سنگ قبلا جنگل بوده اند.این درخت ها بر اثر فشار زمین یا بر اثر عواملی که فشار هم جزو آن عوامل بوده باعث تبدیل این درختان به سنگ و ذغال سنگ شده اند.اینگونه موارد داخل در بحث مصنف نیست.

ضمیر تنفصل برمی گردد به قوه ی معدنیه ای که از زمین جدا می شود. انفصال آن قوه از زمین بواسطه ی زلزله یا خسوف[2] است.

فإنه ليس استحالة الأجسام النباتية و الحيوانية إلى الحجرية، أبعد من استحالة المياه..استحاله در اینجا به معنای تبدیل و تحول است نه به معنای محال بودن. ایشان می فرماید آب که طبیعتی دور از سنگ داشت آنچنان که توجیه شد می تواند تبدیل به سنگ شود پس به طریق اولی جای تعجب نیست اگر این ابدان تبدیل به سنگ شوند.و لا من الممتنع فى المركبات أن تغلب عليها قوة عنصر واحد يستحيل إليه..اگر یک مرکبی یک عنصر غالبی داشت، آن عنصر غالب می تواند بقیه اجزاء مرکب را به سمت خودش بکشد . اگر بدن حیوان یا نبات عنصر غالب نداشته باشد، بر اثر انفصال قوه حجریه از زمین یا بر اثر افتادن در آن ناحیه حجریه، عنصر زمینی آن غلبه پیدا می کند و بقیه عناصر را هم به سمت خودش می کشد و تمام مرکب را تبدیل به سنگ می کند و این ممتنع نیست که یک جزء غالب بتواند همچین کاری کند.لأن كل واحد من العناصر التي فيها، مما ليس من جنس ذلك العنصر، من شأنه‌ أن يستحيل إلى ذلك العنصر...هر کدام از این عناصری که در این مرکبات هستند که از سنخ آن عنصر غالب نیستند، قابلیت تبدیل دارند. بنابراین عنصر غالب می تواند آنها را تبدیل کند چرا که شان تبدیل کردن را دارد.و لهذا ما تستحيل الأجسام الواقعة فى الملاحات إلى الملح، و الأجسام الواقعة فى الحريق إلى النار.ما در اینجا زائده است و هذا اشاره دارد به ولا ممتنع من المرکبات.چون ممتنع نیست که عنصر غالب بقیه عناصر را به سمت خودش جذب کند، به همین جهت است که اجسامی که در نمکزارها می افتند تبدیل به نمک می شوند. منتها این غلبه از ناحیه خود جسم نیست بلکه از بیرون این غلبه حاصل می شود. یعنی آن نمکزار تاثیر می گذارد و جسم را تبدیل به سنگ می کند.همین طور است اجسامی که در آتش می افتند. در همه این موارد عامل، غلبه یک عنصر بر عناصر دیگر است که آنها را هم سنخ خود می کند.

[1] - بقاع جمع بقعه به معنای ناحیه، قسمتی از زمین که نباید خاکی باشد بلکه باید سنگی باشد.
[2] - یک خسوف مفرد داریم که عبارت است از ماه گرفتگی که چیزی نیست که باعث جدا شدن قوه ی محجره از زمین شود. مراد از خسوف در اینجا جمع خسف است به معنای نشست و فرورفتن زمین که به صورت یک چاه یا یک دره وسیع در می آید.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo