< فهرست دروس

درس طبیعیات شفا - استاد حشمت پور

97/10/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: توضیح علت اینکه چرا قسمتی از زمین گرم و قسمت دیگر گرم تر است و رد نظریه ای در این زمینه و بیان دیدگاه خود ابن سینا

فن الخامس: المعادن و الآثار العلویه

و الذي يقال من أمر التفاف الأشعة و رجوعها على زوايا حادة تارة و منفرجة أخرى، فهو تشبيه لا حقيقة له‌. فإن الضوء لا ذات له فى الجو البتة، و كل ما له ضوء فإنه يرى و الجو لا يرى البتة، بل هو شاف. لكن‌ ليس كل ما يسخن الجو من الشمس إنما هو بهذه المسامنة، و إلا لكان الحر و الشمس فى نقطة السرطان أشد منه و هى‌ فى نقطة الأسد.گفتیم که خورشید ضوئش را به زمین می فرستد و این ضوء باعث حرارت می شود و نتیجه گرفتیم که هرگاه ضوء بیشتر باشد، حرارت بیشتر است. بعد آمدیم ملاحظه کردیم در آن شعاعی که به نظر می رسد از خورشید ساطع می شود قسمت سهمش ضوء بیشتر دارد پس تولید حرارت بیشتر می کند. بنابراین مسامته ی خورشید همه جا یکنواخت نیست بلکه آن قسمت سهمیش گرم تر است. موضعی که سهم بر آن می تابد گرم تر است با اینکه تمام این شعاع ها مسامت هستند اما آن قسمت گرم تر است. بعضی ها این گرم و گرم تر بودن را از طریق سهم و اشعه ی اطراف سهم توجیه نکرده اند. نگفته اند آن قسمت سهم گرم تر است و قسمت اطراف سهم گرم است بلکه جور دیگه بیان کرده اند. گفته اند این شعاع ها در هم می پیچند به صورت نخی که دور هم می چرخد و ریسمان را می سازد. تشبیه کرده اند این شعاع و التفاف یعنی پیچیده شدن شعاع دور هم را تشبیه کرده اند به نخ ریسمان. بعد گفته اند وقتی که این شعاع در هم پیچیده به زمین واصل می شود، دو جور منعکس می شود. گاهی چنان منعکس می شود که این شعاعی که وارد می شود با شعاع منعکس مجموعا زاویه ی حاده تشکیل می دهند. گاهی این شعاع وارد با شعاع منعکس زاویه ی منفرجه تشکیل می دهند. آنجا که زاویه حاده است هوا و زمین گرم تر است. آنجا که منفرجه است هوا گرمی اش کم تر است و زمین هم گرمای کم تری دارد. گرمای بیشتر و کم تر را به این صورت توجیه نکرده اند که آنجایی که گرما است، اطراف شعاع است و آنجایی که گرمای بیشتر است سهم بیشتر است. این طوری گفته اند که اگر شعاع وارد با شعاع منعکس زاویه ی حاده تشکیل دهد گرمای بیشتری تولید می شود چون گرما فشرده و جمع می شود. اما اگر شعاع وارد با شعاع منعکس به صورت زاویه ی منفرجه شدند، گرما پخش می شود و آن تمرکز ندارد و لذا آنجا گرم تر نیست. اینطوری توجیه کرده اند. این توجیه را ابن سینا نمی پسندد. می گوید تشبیهی است که لاحقیقة له. چون شعاع ذات ندارد که حالا شما بگویید دور هم پیچیده اند. اصلا شعاعی وجود ندارد که دور هم بپیچند. مگر اینکه شما منظورتان ضوء باشد نه شعاع. بله ضوء ذات دارد. اما توی هوا ذات ندارد. شعاع اصلا ذات ندارد ولی ضوء اگرچه ذات دارد ولی توی هوا ذات ندارد. ضوء جایی ذات دارد که بتواند آنجا را روشن کند و قابل رؤیت بسازد. ولی ضوء هوا را نمی تواند قابل رؤیت کند پس در هوا ذات ندارد ولو چای دیگر ذات دارد. ضوء وقتی وارد می شود روی جایی که شفاف نیست آنجا را قابل رؤیت می کند. پس معلوم می شود ضوء در آنجا ذات دارد که توانسته موضع را قابل رؤیت کند ولی وقتی ضوء می آید تو هوا آن را قابل رؤیت نمی کند پس معلوم می شود در هوا ذات ندارد. خب چیزی که ذات ندارد، پیچیدنش دور هم بعد زاویه حاده و منفرجه تشکیل دادن چگونه ممکن است. ذات ندارد. اگر ذات داشت می توانستیم بگوییم حالا یا می پیچد یا مستقیم می تابد یا زاویه ی حاده و منفجره تشکیل می دهد. حالا که ذات ندارد نمی توانیم این ها را بگوییم. این قول را ایشان رد می کند.

سوال: پس آن چیزی که از خورشید می آید و به زمین می رسد چیست؟ ضوء مگر نداریم؟

جواب: چیزی از خورشید نمی آید. امروزه می گویند شعاع از خورشید ساطع می شود ولی قدیم همچین چیزی را نمی گفتند. ضوء داریم و ذات هم دارد. شعاع نداریم. ضوء ذات دارد اما در هوا ذات ندارد. برای شعاع ذات قائل نیست. برای ضوء ذات قائل هست. اما در جایی که این ضوء باعث روؤیت آنجا شود. آنجا این ضوء ذات دارد. در هوا چون شفاف است، ضوء باعث رؤیت هوا نمی شود، پس ذات ندارد.

سوال: پس چیست؟ عرض است؟ چیست که وقتی به زمین می رسد یک ذات پیدا می کند؟

جواب: این را قبلا گفتیم. گفتیم وقتی به زمین می رسد ذات پیدا می کند. شعاع هم همین طور است. ما شعاع را از خورشید نداشتیم. این حرف های این هاست البته.

سوال: لا ذات له فی الجو شاید یک معنایش این است که در جو چون نمی ماند ذاتی ندارد نه اینکه اصلا ذاتی ندارد؟

جواب: این را نگویید که چون در جو نمی ماند ذاتی ندارد. خودش می گوید چون جو را قابل رؤیت نمی کند ذات ندارد. همین حرف شماست منتها شما می گویید چون عبور می کند و در جو نمی ماند پس ذات ندارد. ایشان می گوید چون جو را قابل رؤیت نمی کند پس ذات ندارد.

سوال: اگر بخواهیم اصلا ذات ندارد و وقتی به زمین می رسد ذات پیدا می کند یعنی یک چیز که ذات نداشته منقلب می شود و ذات پیدا می کند؟

جواب: نه. در شعاع گفتند که با اینکه شعاعی نیست ولی وقتی نور به زمین می رسد تولید شعاع می شود. یعنی به برکت زمین تولید شعاع می شود نه همین طور خود به خود. حالا ضوء را هم دارد این طوری می گوید. صریح عبارت است که ضوء در جو ذات ندارد. علتش هم همین است که نمی تواند جو را قابل رؤیت کند. حالا مبنایش با بیان امروزی نمی سازد بنابراین باورش سخت است کمی.

سوال: ایشان ضوء را قبول دارد که می آید پس در زمین ایجاد نمی شود ولی می گوید در جو ذات ندارد و در زمین ذات دار می شود. شعاع را می گوید از برخورد ضوء به زمین ایجاد می شود؟

جواب: شعاع در زمین تولید می شود ولی ضوء نه. اما ضوء در هوا ذات ندارد. یعنی ذاتش توی هوا نمودار نیست. شما می گویید چون در هوا عبور می کند و نمی تواند نگه دارد پس در هوا ذاتی ندارد اما خودش می گوید چون هوا را روشن و قابل رؤیت نمی کند از این جهت ذات ندارد. پس قبول داریم ضوء ذات دارد ولی در هوا ذات ندارد. یعنی الآن که دارد می آید همراه با ذاتش است نه اینکه بخورد به زمین ذات پیدا کند. در هوا ذاتی ندارد. یعنی بالقیاس به هوا ذات ندارد ولی بالقیاس به خودش ذات دارد.

سوال: بالاخره یک موجودی است که ذات دارد چه جوهری چه عرضی؟

جواب: بالقیاس به خودش ذات دارد. هرجا هم بخورد و آنجا را روشن کند آنجا هم ذات دارد ولی در هوا ذات ندارد. اینکه مشکلی ندارد.

سوال: در هوا ذات ندارد یعنی چی؟ نمود ندارد؟ تاثیر ندارد؟ این ذات ندارد را قابل درک نیست.

جواب: اگر در هوا ذات داشته باشد باید تاثیری در هوا بگذارد. به لحاظ هوا ذات ندارد و الا ذات دارد. به لحاظ هوا ذات ندارد یعنی این طور نیست که ذاتش در هوا به تعبیر من نمودار باشد. یعنی بالقیاس به هوا ذاتش نمودار نیست. شما دستت را در هوا نگه داری ذات ضوء نمودار می شود چون دست شما را قابل رؤیت می کند. چون هوا را قابل رؤیت نمی کند پس از این لحاظ ذات ندارد. نمی گوید ضوء عدم محض است بلکه به لحاظ خودش ذات دارد.

متن خوانی:و الذي يقال من أمر التفاف الأشعة و رجوعها على زوايا حادة تارة و منفرجة أخرى، فهو تشبيه لا حقيقة له‌.توجیه کردیم که یکجا گرم تر است و یکجا گرم است. توجیهمان هم این بود که یکجا سهم این شعاع ها می آید و یکجا اطراف این شعاع ها می آید. آنجا که سهم می آید نور و نتیجتا حرارت بیشتر است و آنجایی که اطراف شعاع می آید، نور کم تر و نتیجتا حرارت کم تر است. اما بعضی ها برای توجیه گرم و گرم تر جور دیگری حرف زده اند. التفاف یعنی به هم پیچیدن، انبوه شدن، دور زدن، چرخیدن و حتی معنای انعکاس هم آمده و بعید نیست ما اینجا معنای انعکاس را اراده کنیم. رجوع را عطف به تفسیر می گیریم اگر التفاف به معنای انعکاس باشه. این طوری توجیه کردند گرم و گرم تر را. ایشان می فرماید فهو تشبیه لاحقیقة له. برای این تشبیه حقیقتی نیست. یعنی تشبیه کرده اند به ریسمان یا امثال ریسمان که نخ التفاف پیدا می کند و می شود به صورت یک طناب و می آید پایین. این حقیقت ندارد به خاطر اینکه مشبه وجود ندارد. گوینده التفاف اشعه را گفت. ‌فإن الضوء لا ذات له فى الجو البتة، و كل ما له ضوء فإنه يرى و الجو لا يرى البتة، بل هو شاف.ابن سینا وقتی می خواهد ایراد بگیرد، فان الضوء لاذات له فی الجور را می گوید. یعنی ضوء را همان اشعه گرفته در اینجا. چون او به اشعه گفت، ابن سینا وقتی می خواهد این را رد کند نمی گوید اشعه می گوید ضوء. پیداست ضوء همان اشعه ای است که او می گوید. به چه دلیل ذاتی در جو ندارد؟ به این دلیل که کل ماله ضوء فانه یری، این یک مقدمه، والجو لا یری، این هم مقدمه ی دوم، نتیجه این می شود که در جو ضوء نیست. هر چیز ضوء دارد قابل رؤیت می شود اما جو قابل رؤیت نمی شود البته. پس معلوم می شود جو ضوء ندارد. اگر ضوء را به معنای شعاع بگیریم همان حرف های قبل می آید. شعاع تازه تو زمین تولید می شود. بل هو شاف، یعنی جو شاف است و چون شاف است با ضوء رؤیت نمی شود. به تعبیر شما چون عبور می کند رؤیت نمی شود. این تعبیر هم خوب است. چون شعاع یا ضوء دارد عبور می کند، هوا دیده نمی شود. این بحث تمام شد. این یک نظریه بود که رد کرد. بعد برمی گردد به نظریه ی خودش.لكن‌ ليس كل ما يسخن الجو من الشمس إنما هو بهذه المسامنة، و إلا لكان الحر و الشمس فى نقطة السرطان أشد منه و هى‌ فى نقطة الأسد.تا اینجا تمام تلاش ما این بود که تسخین زمین را به مسامته مربوط کنیم. بگوییم آنجایی که مسامته است، گرما بیشتر است و آنجایی که خورشید مایل می تابد، گرما کم تر است. حالا ابن سینا می گوید فکر نکن مسامته علت تامه و منحصره برای گرما است. باید چیزهای دیگر هم دخالت داده شوند که بعد در پاراگراف بعدی یعنی در تقریبا 6 خط بعد بیان می کند که چیزهای دیگری هم دخالت دارند. این والذی یقال را جور دیگر هم می توانیم معنایش کنیم. این والذی می خواهد بیان کند که بعضی مواضع گرم اند و بعضی مواضع گرم تر. کلام گوینده را به کلام خودمان مرتبط کردم که گفتیم بعضی جاها گرم اند چون شعاع اطراف می تابد و بعضی جاها گرم ترند چون سهم شعاع می تابد. ما گرم و گرم تر را این طوری توجیه کردیم و این الذی یقال اینطوری توجیه می کند. می توانیم این الذی یقال را هم به یک جای دیگر مرتبط کنیم. بگوییم ما گفتیم آنجایی که مسامته است گرم تر است و آنجایی که میل است گرم است. ما گرم و گرم تر را با میل و مسامته حل کردیم ولی این الذی یقال گرم و گرم تر را با زاویه حاده و منفرجه حل می کند. هر دوی این حالات درست است. من مرتبطش کردم به آن بحث خودمان که سهم گرم تر و اطراف شعاع گرم می کند. الذی یقال می گوید زاویه حاده گرم تر و زاویه ی منفرجه گرم می کند. پس ما برای گرم و گرم تر توجیه کردیم که اطراف شعاع داریم و وسط شعاع را داریم. این دارد توجیه می کند که زاویه ی حاده و منفرجه داریم. یکجور ارتباط دیگر این است که بگوییم ما گفتیم اگر خورشید مایل بتابد گرم می کند و اگر مسامت بتابد گرم تر می کند. این می گوید اگر زاویه ی منفرجه باشد گرم و اگر حاده باشد گرم تر می کند که این توجیه قائل را می توانیم به یکی از دو توجیهی که خودمان گفتیم مرتبط کنیم. شاید این لکن لیس کل ... این ارتباط دومی که گفتیم را تایید کند که ما گفتیم مسامته گرم تر می کند و قائل گفت زاویه ی حاده گرم تر می کند. بعد بگوییم حالا هم که ما گفتیم مسامته گرم تر می کند فکر نکن که مسامته همه کاره است، بلکه چیزهای دیگر هم دخالت دارد. دلیل بر اینکه مسامته علت منحصره نیست و چیزهای دیگر هم دخالت دارند این است. دوتا یا سه تا ایشان دلیل می آورد. دلیل دوم و سومش تکرار مثال است و لذا با هم چندان فرقی ندارند. دلیل اولش با دو و سه مقداری فرق دارد. اما از یک وادی است. بنابراین کانه ایشان یک دلیل آورده است. ولو به ظاهر سه دلیل است. ولی دلیل دو و سه فقط تکرار مثال است و فرقی با هم ندارند. دلیل اولش هم با آن دو و سه از یک وادی هستند. من برای اینکه این دلیل را توضیح دهم احتیاج هست که بروج دوازده گانه یا در ذهن ما چنان شناخته شده باشند که مطالبی که بیان می کنیم همگی روشن شوند. یا اگرچه کاملا حفظ ندایم حتما باید بنویسید و هنگام توضح روی نوشته توجه کنید. بروج به ترتیب به این صورت هستند. حمل، ثور، جوزا، حمل فروردین است. ثور، اردیبهشت است و جوزا هم خرداد است. این سه تا مال بهار هستند. سرطان، اسد و سنبله. سرطان تیر است و اسد مرداد و سنبله هم شهریور است. این سه تا هم تابستان هستند. میزان، عقرب و قوس. میزان مهر است و عقرب آبان و قوس هم آذر است. این سه تا هم پاییز هستند. جدی و دلو و حوت. جدی، دی است و دلو بهمن و حوت هم اسفند است. این ها تو منطقة البروج هستند. خورشید هم در این منطقه می تابد. یعنی محازی منطقة البروج هست همیشه در طول سال. از منطقة البروج جدا نمی شود و شاید این را قبلا گفتیم که خورشید را می گویند از بین کواکب عرض ندارد. اما طول دارد. عرض یعنی فاصله تا منطقة البروج. چون خورشید تا منطقة البروج فاصله ندارد پس عرض ندارد. عرضش همیشه صفر است. خورشید اول حمل رو خط استوا می تابد. بعد اول حمل منطقة البروج هم محازی خط استوا است. بعدکم کم خورشید تو منطقة البروج یعنی محازی آن جلو می آید. درجه ی اول حمل، فردا درجه ی دوم حمل، پس فردا درجه سوم حمل تا 31 رو که حمل تمام می شود. بعد می آید توی ثور. آن هم درجاتش را طی می کند. بعد می آید تو جوزا و درجاتش طی می شود می خواهد وارد برج سرطان بشود. آنجا می رسد به نقطه ای که بهش می گوییم نقطه ی سرطان. از این نقطه یک دائره ی محازی با خط استوا رسم می کنیم دور تا دور زمین، آن دائره را می گوییم مدار راس السرطان. خورشید در انتهای بهار و در ابتدای تابستان روی مدار راس السرطان می تابد. بعد دو مرتبه می آید توی سرطان و بعد اسد و بعد سنبله. یعنی همان دائره ی منطقة البروج را دارد طی می کند ولی وقتی ربع دائره را طی کرد، ربع دوم دائره را به صورت مثلا سرازیری طی می کند. سربالایی می رود. شما یک دائره را فرض کنید از خط استوا از کمر دائره خورشید بالا می رود تا به قطب آن دائره می رسد. یعنی ربع دائره طی می شود. بعد دوباره سرازیر می شود ربع بعدی را طی می کند. منطقة البروج حالت آن دائره را دارد. خوردشید وقتی بالا می رود تاربع دائره را طی کند سه ماه طول می کشد تا برسد به نقطه ی سرطان و وارد راس السرطان بشود. خورشید دارد مسیر خودش را می رود اما ما به نظرمان می رسد که از خط استوا تا مدار راس السرطان رفت. یعنی این مسیر را طی کرد. بعد سرازیر می شود به سمت پایین و سه ماه هم طول می کشد تا برسد به خط استوا. دوباره ربع دوم دائره طی می شود. بعد از خط استوا می رود پایین به سمت جنوب. تا می رسد به نقطه ی جدی. آنجا مدار راس الجدی است. انتهای پاییز، ابتدای زمستان روی این مدار می تابد. پس ربع سوم را هم طی کرد. ربع چهارم را که بخواهد طی کند از مدار راس الجدی می آید سمت خط استوا و در انتهای حوت و اول حمل دوباره روی خط استوا می تابد. این کار خورشید است. این مقدمه ی استدلال ابن سینا بود که بعدا توضیح خواهیم داد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo