< فهرست دروس

درس شرح توحید صدوق - استاد حشمت پور

93/02/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: معنای جمله «خلقه خلو منه» و رد نظریات مخالف آن/ خداوند ـ تبارک ـ شیء است/ حدیث سوم و چهارم و پنجم/ باب هفتم.
«و اما خلو الخلق منه فیهدم اصولا»[1]
بحث درتفسیر روایت پنجم بود از روایاتی که اطلاق شیء را بر خداوند ـ تبارک اجازه می دادند. دو جلمه در این روایت بود که می خواستیم که آن دو جمله را معنا کنیم:
1 ـ «ان الله تبارک و تعالی خلو من خلقه» که توضیح این جلمه گذشت.
2 ـ «و خلقه خلو منه» است می خواهیم این جلمه را توضیح بدهیم و بیان کنیم به توسط این جمله، سه قول رد میشود.
قول اول: قول کسانی که قائل به حلول یا اتحادند. در علم کلام این بحث مطرح شده که آیا ممکن است خداوند ـ تبارک ـ در چیزی حلول کند یا ممکن است خداوند ـ تبارک ـ با چیزی متحد شود؟ هر دو مطلب را رد می کنند نه حلول و نه اتحاد را اجازه می دهندولی کسانی هستندکه قائل به حلول یا اتحاد می شوند. مسیحیّون که تصریح به حلول دارند و معتقدند که خداوند ـ تبارک ـ در حضرت عیسی علیه السلام حلول کرده است بعضی از طوایف یهود هم این چنین اند که خداوند ـ تبارک ـ را حالّ در انسان قرار می دهند. شاید از ظواهر بعض کلمات صوفیه بتوان این مطلب را استفاده کرد.
وقتی امام علیه السلام می فرمایند خلق، خالی از خداوند ـ تبارک ـ هست حلول و اتحاد هر دو رد می شوند چون حلول به معنای عدم خالی بودن است زیرا وقتی چیزی در چیزی حلول می کند آن محل، خالی از حالّ نیست. اما وقتی دوچیز با یکدیگر متحد می شوند بدون اینکه در یکدیگر حلول کنند آیا عدم خلا صدق می کند تا عبارت «خلو منه تعالی» آن را رد کند؟ ابتدا اتحاد را باید معنی کرد. اتحاد غیر از وحدت است زیرا اتحاد به این معنی است که دو شیء با هم به یک وجود موجود شوند و وقتی می توان گفت دو شیء با هم به یک وجود موجودند که به نحوی با هم یکی باشند مثلا هر موجودی که یکی از آنها بالقوه باشد و دیگری بالفعل باشد یکی متحصَّل باشد و دیگری لامتحصَّل باشد. هردو موجودِ اینچنینی، با هم متحد میشوند و ترکیب اتحادی پیدا می کنند. ترکیب اتحادی ازترکیب انضمامی قویتر است یعنی به حلول خیلی نزدیک است در صورتی که دو شیء به یک وجود موجود شوند متحدند و بیان کردیم که ترکیب آنها از ترکیب انضمانی قویتر است و به حال و محل خیلی نزدیکند لذا می توان گفت که اگر خداوند ـ تبارک ـ با خلق متحد است خلق از خداوند ـتبارک ـ خالی نیست. سپس کلام امام علیه السلام که فرمود «خلقه خلو منه» این مدعا را رد میکند اما در یکتفسیر دیگری، اتحاد به صورت دیگر معنی می شود. در این تفسیر، اتحاد به معنای وجود واحد داشتن بود که توضیح دادیم اما در یک معنای دیگر اتحاد به این معنی است که این دو، یک چیز شوند. این، از حلول قویتر است در حالی و محل، دوشیء موجودند که یکی در دیگری طول کرده است و از یکدیگر جدا هستند اگرچه به یک وجود موجودند اما به نحوی است که بالاخره می توان از عبارت «این» و «آن» استفاده کرد اما در اتحاد به اینصورت است که دو شیء، یک شیء شوند این بنابر تفسیر دیگری است که برای اتحاد داریم. در اینصورت است که اتحاد از حلول قویتر می شود و اگر در فرض حلول، خلق خالی از خداوند ـ تبارک ـ نباشند در فرض اتحاد به طریق اولی خالی نخواهند بود و کلام امام علیه السلام «خلقه خلو منه» این را رد می کند. بنابراین اتحاد طبق یک معنایی شبیه به حلول می شود و طبق معنای دیگر از حلول شدیدتر می شود و اگر اکلام امام علیه السلام حلول را رد می کند اتحاد را هم رد می کند.
نکته: حال و محل اینطور نیستند که یک چیز شوند بلکه ماده و صورت جدا هستند ولی به یک وجود، موجودند که وجود جسم باشد. لذا گفته می شود که جسم، مرکب از ماده و صورت است گفته نمی شود جسم، ماده یا صورت است اگر ماده و صورت یکی می شدند لازم نبود گفته شود جسم، مرکب است بلکه جسم یا ماده بود اگر صورت تبدیل به ماده می شد یا صورت بوده اگر ماده تبدیل به صورت می شد در حالی که گفته می شود «جسم» مرکب است، معلوم می شود که هم ماده و هم صورت، تحفظ شده است ولی ارتباطشان با یکدیگر به این نحوه است که یکی در دیگری حلول کرده است.
توضیح عبارت
«و اما خلو الخلق منه فیهدم اصولا»
اما عبارت «خلو الخلق منه» قواعدی را که بعضی به آن معقتدند هدم و ویران می کند.
«حجه للعادلین بالله وباسمائه سبحانه»
«حجه» را می توان صفت برای «اصولا» گرفت یعنی اصولی که این صفت دارند که حجتند برای کسانیکه در مورد خداوند ـ تبارک ـ و اسماء او از حق عدول کردند.
می توان «حجه» خواند که خبر برای مبتدای محذوف باشد یعنی «هی حجه» باشد شاید بتوان «حجه» را حال برای «اصولا» گرفت. در هر سه صورت معنای عبارت فرقی ندارد.
«احدها ابطال طریقه الزاعمین ان الله یحل فی هیاکل اولیائه او یتحد بهم»
یکی از آن اصولی که به توسط این کلام امام علیه السلام هدم می شود این است که خداوند ـ تبارک ـ حلول کند یا متحد باشد.
چون بعد از لفظ «احدها»، «ابطال» را ذکر کرده نه حلول و اتحاد را، شاید بتوان «احدها» را به این صورت معنی کرد. یکی از آن ابطال اصول ها، ابطال طریقه کسانی است که گمان می کنند خداوند ـ تبارک ـ در هیاکل اولیائش حلول می کند حال چه مسیحی ها باشند که گمان میکنند خداوند ـ تبارک ـ در حضرت عیسی علیه السلام حلول کرده است چه یهودی ها باشند که حضرت عزیز علیه السلام را پسر خداوند ـ تبارک ـ می دانند و چه عرفا باشند که ظاهر کلام بعضی از آنها به حلول نزدیک است.
«و کذلک قول النصاری و الیهود»
مطلب را با «کذا» بیان می کند. نشان می دهد که منظورش از «الزاعمین ان الله یحل فی هیاکل اولیائهم او یتحد بهم» یهود و نصاری نیست و الا احتیاج نبود بگوید «و کذا قول النصاری و الیهود» لذا معلوم می شود که مرادش همان بعض صوفیه است.
تعبیر به «هیاکل اولیائه» هم می رساند که نظر مرحوم قاضی سعید بعض صوفیه است چون تعبیر به «اولیاء» تعبیر آنها است.
«و الثانی ابطال مذهب القائلین بان الوجود الحقیقی الذی هو المبدأ قد انبسط علی هیاکل الممکنات و ان الممکن هو الحق المقید»
قول دوم: دومین ابطالی که از کلام امام علیه السلام استفاده می شود ابطال مذهب کسانی است که اینچنین معتقدند که خلایق، همان خدای مقید شده اند. خود این قول دو گروه شدند:
گروه اول: وجود حقیقی که همان وجود اِله است و همان وجودی است که ما آن را متصف به وجوب می کنیم آن وجود بر تام ممکنات پخش شده و در هر ممکنی، قیدی پذیرفته در حالی که در اصل، مطلق بوده است بنابراین خداوند ـ تبارک ـ وجود مطلق است و خلایق همان وجودند ولی مقیّد شدند که فرقی بین وجود خداوند ـ تبارک ـ و وجود خلایق نگذاشتند جز به اطلاق و تقیید و گفتند خلق همان خداوند ـ تبارک ـ است که مقیّد شده است به قید ماهیت و عوارض، یعنی این ماهیت را که گرفته است انسان شد و این عارض را که گرفت این شخص انسان شد و آن ماهیت دیگر را گرفته و شجر شد و آن خصوصیات را گرفته و این شخصِ شجر شده است که بالاخره با گرفتن قیود چه قیود ماهوی چه قیود عرضی، نوع مخصوص و شخص محدود شده است پس در جهان ما مقیّدهایی داریم که اگر قید آنها را برداریم مطلق می شوند. توجه می کنید که در جهان چیزی جزء مقیّد نداریم مطلق هم مقید شده و به نحو اطلاق در جهان وجود ندارد.
گروه دوم: حقِ مطلق داریم و این حق های مقید هر کدام از همان حق مطلق اند ولی قید به آنها خورده است.
البته تعبیری که آنها دارند شاید این نباشد که ما گفتیم گروه اینطور می گویند همه عالَم، خدا است به طوری که هر فردی از افراد عالم، جزئی از خدا است. و گروهی اینطور می گویند که همه عالم، خدا است به طوری که هر فردی به تنهایی خدا است. قول دوم با کلامی که مرحوم قاضی سعید نقل می کند سازگاری دارد که می گویند همه موجودات، خدا هستند ولی خدایی مقید هستند نه خدای مطلق، حال باید بحث کرد که آیا خدای مطلق علاوه بر خدای مقید داریم یا نداریم؟ که بحث دیگری است.
پس به این صورت وارد بحث می شویم که آیا خلایق، جزء خدا هستند یا هر کدام از آنها خدا هستند. اگر بگوییم هر کدام خدا هستند معنایش این است که حق را در هر موجودی مقید کردیم. در اینصورت سوال می شود که آیا خدای مطلق هم موجود است یا همین مقیدات موجودند؟ این حرفها چه به صورت احتمال باشد چه قائل داشته باشد باطل است. وقتی امام علیه السلام می فرماید خلق خالی از او هستند یعنی حق در آنها نیامده و آنها حقِ مقید هم نیستند.
ترجمه: دوم ابطلال مذهب کسانی که قائل اند که وجود حقیقی که مبدأ است در هیاکل ممکنات پخش شده و ممکن هم، آن حق مقید شده است.
البته قولی در بین عرفا است که فعل خداوند ـ تبارک ـ را که وجود منبسط می نامند بر هیاکلِ ممکنات منبسط می کنند و می گویند این فعلی که مطلق است در هیاکل ممکنات، مقیّد شده است. این قول به معنای این نیست که موجودات، حقِ مقید شده اند بلکه موجودات، فعلِ مقیّد شده اند یعنی آن فعل، مطلق است و در هر موجودی آن فعل را همراه با قیود می یابید.
اما کسانی که این قول را دارند اینگونه تعبیر می کنند که از آن وجود منبسط تعبیر به حقِ مخلوقٌ به می کنند یعنی حقّی که همه موجودات، به وسیله او و با داشتن او مخلوق اند. یعنی با داشتن او، همه مخلوق اند و اگر او را نداشته باشند مخلوق نیستند. حق مخلوقٌ به بر همین وجود اطلاق می شود. این وجود وقتی در خلایق می آید حقِ مقیّد می شود. منظور این حق است که فعل خداوند ـ تبارک ـ است نه آن حقّی که خود خداوند ـ تبارک ـ است. در اینصورت این شبهه مطرح نمی شود که خود خداوند ـ تبارک ـ در موجودات، مقیّد شده و موجودات همان حق مقیّدند. چون مراد شان از حق، خود خداوند ـ تبارک ـ نیست بلکه منظورشان از حق، آن وجودی است که به آن حقِ مخلوقٌ به گفته می شود. قید «مخلوقٌ به» را می آورند.
اگر این قول اراده شده باشد کلام مرحوم قاضی سعید این قول را رد نمی کند کلام مرحوم قاضی سعید یا امام علیه السلام، قولی را رد می کند که مخلوقات را حق مقید می دانند و مرادشان از حق، خداوند ـ تبارک ـ است.
«و الثالث: ابطال رای من اعتقد انه یمکن تصوّر المبدأ الاول و ان کان بوجه»
قول سوم: قول کسانی است که می گویند ما می توانیم خداوند ـ تبارک ـ را درک کنیم اما چگونه کلام امام علیه السلام این قول را رد می کند. امام علیه السلام می فرمایند خلق، خالی از خداوند ـ تبارک ـ هست اما این گروه می گویند خداوند ـ تبارک ـ قابل است کهه مدرَکِ ما واقع شود. یعنی بحث این قول سوم در ادراک است اما بحث امام علیه السلام در این است که وجود خارجی انسانها یا خلایق، از حق «یعنی خداوند ـ تبارک ـ» خالی است. این دو مطلب چه ربطی به هم دارند؟
جواب این است که وقتی ما خداوند ـ تبارک ـ را درک کردیم خداوند ـ تبارک ـ در قوه ادراکی ما هست و قوه ادراکی ما از آن، خالی نیست حال قوه ادراکی ما می خواهد وهم باشد یا عقل باشد یا باصره باشد «چون بعضی معتقدند که ما خداوند ـ تبارک ـ را می بینیم» بالاخره وقتی ما خداوند ـ تبارک ـ را ادراک کنیم وجود ادراکی خداوند ـ تبارک ـ نزد ما هست. اگر هم علم حضوری به آن داشته باشیم خود وجود خداوند ـ تبارک ـ نزد ما هست. آن وقتی که علم حضوری به آن داشته باشیم خیلی مشکل ندارد چون درون ما نیست بلکه بیرون ما است ولی مشهود ما است. اما اگر علم حصولی باشد صورت علمیه اش نزد ما است به نحوی خود خداوند ـ تبارک ـ در ما است چون در وجود ذهنی گفته شده که وجود ذهنی به لحاظ حقیقت با وجود خارجی یکی است فقط وجودها فرق می کنند پس اگر خداوند ـ تبارک ـ در ذهن ما بیاید حقیقت آن در ذهن ما می آید و الا اگر چیز دیگری در ذهن ما آمده باشد نمی تو انیم خداوند ـ تبارک ـ را درک کرده باشیم. در وقتی ما خداوند ـ تبارک ـ را درک کردیم که خود خداوند ـ تبارک ـ در ذهن ما بیاید یعنی همان حقیقت او در ذهن ما بیاید.
در اینصورت معنایش این است که ذهن ما خالی از خداوند ـ تبارک ـ نیست و کلام امام علیه السلام که می فرماید «خلقه خلو منه» این قول را رد می کند پس ما نمی توانیم بگوییم خداوند ـ تبارک ـ را ادراک می کنیم چون ادراک خداوند ـ تبارک ـ به معنای واجد حقیقت خدا بودن است و خالی از این حقیقت نبودن است در حالی که امام علیه السلام می فرمایند خلق خالی از خداوند ـ تبارک ـ است. پس این قول سوم هم رد می شود.
ترجمه: ابطال سومی که از کلام امام علیه السلام استفاده می شود ابطال رای کسی است که اعتقاد دارد که ممکن است تصور مبدأ اول ولو این تصور بوجهٍ باشد را اجازه نمی دهد «حتی تصورِ بوجهٍ را هم اجازه نمی دهد. تصور حقیقت را توضیح دادیم اما تصور بوجه را هم اجازه نمی دهد. تصور، به معنای علم حصولی داشتن است یعنی صورتی از متصوّر و معلوم گرفته شود. حال ما صورتی از خداوند ـ تبارک ـ بگیریم ولو آن صورت وجهی از وجوه الله باشد نه خودش باز هم ما از آن خالی نیستیم لا اقل می توان گفت از وجهی از وجوهش خالی نیستیم پس قول امام علیه السلام کلام این قول را هم باطل می کند»
پس معلوم شد حقیقت خداوند ـ تبارک ـ نمی تواند در ما به عنوان یک وجود ادراکی باشد. وجهی از وجوهش هم نمی تواند در ما به عنوان یک صور ادراکی باشد پس خداوند ـ تبارک ـ را چگونه درک می کنیم. ما معتقدیم که خداوند ـ تبارک ـ را می شناسیم و آن را عبادت می کنیم؟ جواب دادند که با علم حضوری خداوند ـ تبارک ـ را درک می کنیم آن هم در حد خودمان درک می کنیم. البته از طریق مخلوقات هم می توان او را درک کرد یعنی از معلول پی به علت برد ولی اینکه خداوند ـ تبارک ـ را درک کنیم به وسیله صورتی که از خودش باشد یا صورت وجه او باشد. اما اینکه خداوند ـ تبارک ـ را عالِم شویم در حد ظرفیت خودمان امکان دارد ولی به علم حضوری ممکن است نه به علم حصولی که چیزی از او نزد ما باشد و ما خالی از او نباشیم.
نکته در فرق علم حصولی و حضوری: در علم حصولی، صورت معلوم باید نزد ما باشد و صورت معلوم همان حقیقت معلوم است که وجود خارجی آن تبدیل به وجود ذهنی شده است و هیچ فرقی ندارد در علم حصولی صورت آن شی هست. از آن شیء خالی هستیم ولی از صورت آن شیء خالی نیستیم البته صورت آن شی در واقع خود شی است. در علم حضوری چیزی در ما واقع نمی شود ما به آن شیء خارجی عالم می شویم. یعنی واجد آن شی نیستیم بلکه آن را مشاهده می کنیم یعنی در علم حضوری چیزی نزد ما نیست تا گفته شود من از آن شیء خالی نیستم و امام علیه السلام بفرماید تو خالی هستی پس عالم نیستی. پس امام علیه السلام علم حصولی را رد می کند اما علم حضوری را در صورتی که بخواهیم ادعا کنیم که کاملا علم حضوری داریم آن دلیلی که می گوید معلول، محیط به علت نمی شود رد می کند، و ثابت می کند که ما احاطه به خداوند ـ تبارک ـ پیدا نمی کنیم بنابراین نمی توانیم او را کاملا بیابیم امام وجهی از وجوهش را یا شانی از شؤونش را درک می کنیم. «مراد ما از شان، فعل خداوند ـ تبارک ـ است»
صفحه 250 سطر 19 قوله «و اما کلا الحکمین»
تا اینجا ثابت کردیم که «ان الله خلو من خلقه» بعض آراء را رد می کند و «خلقه خلو منه» بعض دیگر آراء را رد می کند حال اگر این دو جمله را با هم آوردیم چه رأیی را رد می کنند؟
رایی وجود دارد که می گوید خداوند ـ تبارک ـ و خلق در امر واحد یا در حکم واحد جمع می شوند. اینکه در امر واحد جمع می شوند یعنی یک موضوع داریم که آن موضوع هم خداوند ـ تبارک ـ است و هم خلق است آن وقت می توانیم خداوند ـ تبارک ـ را بر آن موضوع حمل کنیم. یعنی امر واحدی این محمول را می پذیرد و آن امر واحد هم خلق است و هم خداوند ـ تبارک ـ است لازمه اش این است که هم خلق خالی از خداوند نباشد هم خداوند ـ تبارک ـ خالی از خلق نباشد و دو جمله روایت این قول را رد می کند.
گاهی خداوند ـ تبارک ـ را با خلق، در حکم واحد جمع می کنیم یعنی معتقدیم که موضوع ها دو تا هستند ولی یک حکم و یک محمول بر هر دو بار می شود. در اینجا هم اینطور می گوییم که خداوند ـ تبارک ـ را با خلق، در حکم جمع کردیم و هیچکدام را از دیگری خالی قرار ندادیم در اینصورت دو جمله ی امام، این قول را رد می کند.
توضیح عبارت
«و اما کلا الحکمین فیبطل قول من قال انه یمکن ان یجمعهما ـ ای الخالق و المخلوق ـ امر واحد او حکم واحد»
اما دو حکم که امام صادر فرمودند «که خداوند ـ تبارک ـ خالی از خلق است و خلق هم خالی از خداوند ـ تبارک ـ است» باطل می کند قول کسی را که می گوید خالق و مخلوق را یک امر «یعنی یک موضوع» جمع کند «یعنی هر دو را موضوع برای یک محمول قرار بدهیم» یا یک محمول جمع کند «یعنی بر هر دو یک محمول اطلاق کنیم»
«و لا جل ذلک قال علیه السلام: و کل ما وقع علیه اسم شی ای سواء کان من الامور العامله او غیرها فهو مخلوق ما سوی الله فانه شیء بخلاف الاشیاء»
در کلام امام علیه السلام دو جمله آمده که ما این دو جمله را بیان کردیم بعد از اینکه این دو جمله بیان شد امام فرمودند «کل ما وضع ... مخلوق» باید این جمله را معنی کنیم. این جمله را مرتبط به جمله قبل می کنیم.
شیء را اگر محمول قرار دادید و بر خداوند ـ تبارک ـ و خلق به صورت یکسان حمل کردید خالق و مخلوق را در حکم واحد جمع کردید و هر دو جمله «خلو من خلقه و خلقه خلو منه» این را رد می کند.
اما چگونه مرحوم قاضی سعید جمله بعدی را مربوط به جمله قبلی می کند؟ ابتدا حکم دو جمله را جدا جدا بیان کرد سپس حکمِ مجموع دو جمله را بیان کرد سپس با توجه به دو جمله، شروع می کند عبارات بعدی امام علیه السلام را معنی کند چون در این «اما کلا الحکمین» این مطلب را بیان کرد که خداوند ـ تبارک ـ و خلق را در حکم واحد «یعنی محمول واحد» جمع کنیم و هر دو جمله ی امام این مطلب را باطل می کند. یکی از محمولها، «شی» است. خداوند ـ تبارک ـ و خلق را موضوع قرار بدهیم و «شیء» را بر هر دو حمل کنیم. البته می توان «شیء» را بر خداوند ـ تبارک ـ حمل کرد ولی یک معنی داشته باشد و می توان «شیء» را بر خلق حمل کرد ولی یک معنی دیگر داشته باشد. که این در واقع دو محمول می شود و اشکال ندارد اما اگر هر دو را در یک حکم جمع کنیم «یعنی شیء که بر خداوندـ تبارک ـ اطلاق می شود به همان معنایی باشد که بر خلق اطلاق می شود یا شیء که بر خلق اطلاق می شود به همان معنایی باشد که بر خداوند ـ تبارک ـ اطلاق می شود» جایز نیست. هر دو جمله ی امام این مطلب را رد می کند.
ترجمه: و به خاطر اینکه نمی توانیم حکم واحد را بر خلق و خالق حمل کنیم امام علیه السلام فرمود که «شیء» را هم نمی توانی بر خلق و خالق حمل کنی «مگر اینکه شیء را وقتی بر خالق حمل می کنی به معنای دیگر بگیری و بگویی لا کاشیاء اخر»
«ما سوی الله تعالی»: آیا می توان این عبارت را استثنا گرفت و به این صورت گفت: هر چیزی را که بر آن، شیء حمل می کنیم مخلوق خداوند ـ تبارک ـ است جز خود خداوند ـ تبارک ـ که اگر بر آن، شیء را حمل کردی مخلوق خداوند ـ تبارک ـ نیست زیرا که خداوند ـ تبارک ـ شیئی بخلاف اشیاء است. لذا به دنبال این عبارت فرموده «فانه شیء بخلاف الاشیاء»
معنای دیگر این است که «فهو» مبتدی باشد و «مخلوق» خبر باشد و «ما سوی الله تعالی» را خبر بعد از خبر گرفت. یعنی هر چه که اسم شی بر آن اطلاق می شود او مخلوق است و ما سوی الله هم هست و نمی تو اند الله باشد زیرا الله اگر چه شیء است ولی شیئی به خلاف اشیاء است.
«و لیس بداخل فی احکامها»
ضمیر «احکامها» به «اشیاء» بر می گردد یعنی احکام و محمولانی که بر اشیاء حمل می کنید خداوند ـ تبارک ـ داخل در آن محمولات نیست. آن محمولات بر خداوند ـ تبارک ـ حمل نمی شود. محمولاتی که بر خداوند ـ تبارک ـ حمل می شود چیزهای دیگر است.
«و لیس کمثله شیء فی حکم من الاحکام»
مثل خداوند ـ تبارک ـ چیزی نیست در حکمی از احکام.
دقت کنید که بحث موضوعات مطرح نمی شود البته هیچ موضوعی مثل خداوند ـ تبارک ـ نیست بلکه بحث حکم را مطرح می کند چون شیء را به عنوان حکم می خواهد بر خداوند ـ تبارک ـ و خلق حمل کند چون اینگونه است ایشان حکم را رد می کند و الا اینکه خداوند ـ تبارک ـ با موضوعات دیگر موضوعا مشترک شود مردود است نمی شود خداوند ـ تبارک ـ و خلق را موضوع واحد قرار داد همانطور که نمی توان برای آن ها حکم واحد آورد ولی این مطلب که نمی توان برای آنها حکم واحد آورد را مرحوم قاضی سعید مطرح کرده چون بحث ایشان در همین است که شیء را به عنوان محمول بر خداوند ـ تبارک ـ و بر خلق حمل کنید.
«لا فی بعضها و لا فی التمام»
نه در بعض احکام مشترکند نه در کل احکام مشترکند. به جای اینکه تعبیر به «لا فی الکل» کند تعبیر به «لا فی التمام» کرد تا با جمله قبل هم وزن شود چون در جمله قبل فرمود «فی حکم من الاحکام» که لفظ «تمام» با لفظ «احکام» هم وزن شود و الا «فی التمام» به معنای «فی الکل» است.






[1] شرح توحید، قاضی سعید محمد بن محمد مفید قمی، ج2، ص250، س12.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo