< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

88/11/07

بسم الله الرحمن الرحیم

‌موضوع:کتاب خيارات/ خيارات/ مسقطات خيار مجلس

بعد از فراغ از اينكه در هر بيعي خيار مجلس هست سخن از مسقطات خيار مجلس طرح شد. براي سقوط خيار مجلس چهار راه ارائه كردند يكي شرط السقوط، يكي اسقاط بعد از استقرار و يكي هم افتراق كه در خود روايت آمده يكي هم تصرف درباره شرط السقوط تقرير مسئله اين بود كه در متن عقد شرط بكنند به اين شرط كه خيار مجلس نباشد يا براي هيچ كدام از طرفين يا براي خصوص بايع يا مشتري سه فرض دارد همه اين فروض سه‌گانه مشروع است هر كدام شرط سقوط كردند ديگر خيار مجلس نخواهند داشت در نقد اين مسقط كه خيار مجلس به وسيله شرط السقوط ساقط بشود گفتند كه اين به چه دليل اين شرط نافذ باشد؟ اگر خواستيد با دليل «المؤمنون عند شروطهم» ثابت كنيد اين با دليل خيار هماهنگ نيست دليل خيار مي‌گويد «البيّعان بالخيار ما لم يفترقا» چه شرط سقوط بكنيد چه شرط سقوط نكنيد ادله شرط هم مي‌فرمايد كه «المؤمنون عند شروطهم» چه درباره شرط سقوط خيار چه شرط ديگر تعارضشان عامين من وجه‌اند و دليلي هم بر رجحان نيست اگر بخواهيد به (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) تمسك كنيد محذور ديگري دارد مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) راهي ارائه كردند كه فقهاي بعدي هم همان راه را طي مي‌كنند و آن اين است كه سخن از معارضه مطرح نيست براي اينكه اينها در عرض هم نيستند ادله نفوذ شرط مثل «المومنون» يا «المسلمون عند شروطهم» نظير دليل وجوب وفاي به عهد، نذر، يمين و مانند آن جزء ادله ثانويه است كه ناظر است به ادله اوليه. اگر نماز شب مستحب بود و بعد كسي نذر كرد و اين شده واجب نمي‌شود گفت نماز شب مستحب است چه نذر بكنيد چه نذر نكنيد وفاي به نذر واجب است چه درباره نماز شب چه درباره غير نماز شب تعارضشان عامين من وجه است در عرض هم نيستند تا معارض هم قرار بگيرند بلكه در طول هم‌اند و ادله عناوين ثانوي مقدم بر ادله اولي است تعبير «حاكمٌ» در فرمايش مرحوم صاحب جواهر بود كه بعد به صورت رواج در كتابهاي اصولي بعدي مثل رسائل مرحوم شيخ كفايه مرحوم آخوند رواج پيدا كرد چون اين حاكم بر آن است بنابراين نسبت سنجي نمي‌شود.

پرسش: ...

پاسخ: لغو بشود.

پرسش: ...

پاسخ: نه اصلاً نظر دارد چه لغو بشود چه لغو نشود بله اين اگر ما نظير دليل نذر و عهد و امثال ذلك اين را ما چه چيز را مي‌خواهيم نذر بكنيم؟ اگر بالأخره آن شيء قبل از نذر محكوم به حكمي از احكام پنج‌گانه است ديگر اگر آن منذور نباشد دليل نذر لغو مي‌شود اگر آن مشروط نباشد دليل شرط لغو مي‌شود بالأخره ما يك چيزي را مي‌خواهيم تعهد بكنيم ديگر آن چيز قبل از شرط يك حكمي دارد. ممكن نيست يك فعلي يك عنواني قبل از شرط در خلأ محض به سر ببرد هيچ حكمي نداشته باشد اينكه نيست خب اين راه را آن بزرگان طي كردند و مرحوم شيخ صاحب جواهر فرمودند دليل ثانوي حاكم است و امثال ذلك برهان مسئله را همين صحيحه مالك‌بن‌عطية‌بن‌مالك قرار دارند كه سند صحيح دلالتش هم تام و تقريب استدلالش هم در بحث ديروز گذشت. منتها مرحوم شيخ بعد از نقل اين صحيحه مي‌فرمايند ما چون اجماع داريم كه شرط ابتدايي بدئي نه بدوي بدو يعني روستا «جاء بكم من البدو» يعني از روستا آمده نبايد بگوييم شبهه بدوي بگوييم شبهه بدئي چون ايشان مي‌فرمايند كه شرط بدئي شرط ابتدايي نافذ نيست اجماعاً اين صحيحه را بايد حمل بكنيم بر شرط ضمني و اين سخن ناصواب است يعني اجماعي در كار نيست ثانياً اگر هم باشد مستند به آن حرفهاي بعضي از لغويين است اعتباري به آن ندارند و حق همان مرحوم آقا سيد محمد كاظم است. مرحوم آقا سيد محمد كاظم در بحث شروط مي‌فرمايند كه شرط ابتدايي نافذ است اينجا هم مي‌فرمايد كه اين «من اقوي الادله» است براي اينكه شرط ابتدايي نافذ است با نفوذ شروط ابتدايي بسياري از معاملات دارج اليوم مثل بيمه و امثال بيمه حل است كه ديگر انسان در مشروعيت بيمه و امثال بيمه شبهه بكند كه بيمه عقد ابتدايي است در اسلام نبود در صدر اسلام نبود يا شرط ابتدايي شرط ابتدايي نافذ نيست اين نيست. ايشان هم در مسئله بحث شروط مي‌فرمايند كه شرط ابتدايي مثل شرط ضمني نافذ است هم اينجا مي‌فرمايند كه اين از اقوي الادله است انصاف اين است كه اين دليل قوي است بر نفوذ شروط ابتدايي وجهي هم ندارد كه ما اين را حمل بكنيم بر شرط ضمني يا اين را حمل بكنيم بر مصالحه مرحوم شيخ دو تا محمل ذكر مي‌كنند يكي اينكه اين شرط ضمني است مثلاً در ضمن عقد ديگري شرط شده است دوم اينكه خود اين عقد مصالحه باشد اين تكلفها براي چيست؟ براي اين است كه اينها به زعم شريفشان امر ابتدايي را شرط نمي‌گويند مي‌گويند شرط تعهد وابسته به تعهد ديگر است خب به هر تقدير اين روايت سنداً صحيح دلالتاً تام شرط ابتدايي را نافذ مي‌داند شرط و «المؤمنون عند شروطهم» مقدم است بر آن خيار يعني امه و عبدي كه در عقد يكديگرند هر كدام آزاد بشوند مخيرند كه مي‌توانند آن عقدشان را باقي بگذارند مي‌توانند عقد را فسخ كنند كه در آن روايت آمده است كه اين پسر به همسر پدرش گفت اقساط مكاتبه تو را من مي‌دهم به شرطي كه اگر آزاد شدي پدرم را رها نكني اين هم پذيرفت از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال كردند اين شرط نافذ است يا نه؟ فرمود آري «المؤمنون عند شروطهم» اين تقريب‌اش گذشت منتها چند تا شبهه است كه مرحوم شيخ اين شبهات را يكي پس از ديگري ذكر مي‌كنند و رد مي‌كنند. شبهه اول بعد مرحوم آقاي نائيني جمع بندي مي‌كنند اين جمع بندي خوبي است مي‌فرمايند شما كه مي‌گوييد ما شرط سقوط خيار مي‌كنيم در ضمن عقد اين يعني چه؟ يعني در آغاز و يا در متن عقد بيع شرط مي‌كنيد كه اين خيار ساقط بشود يا شرط مي‌كنيد كه خيار نيايد؟ چطور شرط مي‌كنيد؟ اگر شرط كرديد كه خيار ساقط بشود، اين هنوز نيامده تا ساقط بشود وقتي بيع به نصابش رسيد و اين دو نفر شدند بيّع اين موضوع است براي استقرار حكم «البيّعان بالخيار ما لم يفترقا» در اثناي عقد كه بيعي حاصل نشد اثناي بيع است نه بعد از فراغ از بيع آنكه موضوع خيار است بيع است و آن كسي كه خيار دارد بيّع است هنوز بيعي حاصل نشده هنوز اينها بيّع نشدند شما در اثناي عقد شرط مي‌كنيد كه اين ساقط بشود اين نيامده ساقط بشود اين سقوط قبل از ثبوت است سقوط قبل از ثبوت كه معنا ندارد كه اين يك. اگر منظور شما از شرط سقوط اين است كه اين بيع اين عقد خيار نياورد، اين بر خلاف كتاب و سنت است شرطي كه بر خلاف كتاب و سنت باشد نافذ نيست براي اينكه دليل «البيّعان بالخيار ما لم يفترقا» مي‌گويد بيع خيار آور است موضوع است براي خيار بيّع هم خياردار است شما شرط مي‌كنيد كه اين بيع خيار نياورد يعني «البيّعان بالخيار» نباشد خب اين شرط خلاف كتاب و سنت است ديگر شما اين شرط را چگونه ترسيم مي‌كنيد اين دو اشكال در صورتي است كه اين شرط سقوط در ضمن عقد باش «‌اي عقدٍ كان» اما چون در ضمن همين عقد است در ضمن همين عقد است اشكال ديگري هم بر او وارد است و آن اشكال دور است چرا؟ براي اينكه شما با اين شرط مي‌خواهيد متعهد بشويد و متعهد بكنيد كه خيار نيايد وقتي خيار نمي‌آيد و اين معامله لازم مي‌شود كه اين شرط نافذ باشد اگر اين شرط نافذ نبود كه معامله لازم نمي‌شود معامله مي‌شود خياري ديگر. پس لزوم معامله فرع بر اين است كه اين شرط نافذ باشد اين يك، نفوذ اين شرط و لزوم اين شرط متفرع بر آن است كه معامله لازم باشد اين عقد لازم باشد وگرنه عقد جايز شرط در ضمن عقد جايز كه تعهد آور نيست لزوم آورد نيست اين مي‌شود دور چرا؟ براي اينكه شما شرط سقوط خيار كرديد يعني شرط كرديد كه اين بيع لازم باشد بيع چه وقت لازم است؟ در صورتي كه شرط لازم الوفا باشد شرط چه وقت لازم الوفاست؟ آن وقتي كه اين عقد لازم الوفا باشد وگرنه عقد جايز مي‌شود شرط در ضمن عقد جايز اين محذور دو قابل رفع است براي اينكه در طليعه بحث ملاحظه فرموديد كه يك وقت شرط سقوط خيار در ضمن همين عقد است يك وقت در ضمن عقد ديگر اگر در ضمن عقد لازم ديگر باشد ديگر آن شبهه دور در كار نيست پس اينكه اول بحث در دو جهت و در دو مقام ارائه شد براي همين است كه اين‌گونه از شبهات فرعي پيش نيايد. اگر در ضمن عقد لازم ديگر شرط شد كه خيار مجلس اين عقد بعدي ساقط بشود ديگر شبهه دور در كار نيست. مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) شروع كردند به جواب دادن اين شبهات يكي پس از ديگري مرحوم آقاي نائيني مي‌فرمايند كه ما قبل از اينكه شروع به جواب بكنيم بايد يك انسجام فكري در خود شبهه برقرار بكنيم معلوم بشود كه شبهه ما چگونه است بعد پاسخ مناسب هم ارائه كنيم. ايشان مي‌فرمايند كه اين اشكال به نحو منفصله حقيقيه دو تاست بقيه اشكالات فرعي است و قابل حل است. اشكال عميق قابل بحث دو ضلع دارد به نحو منفصله حقيقيه «و لا ثالث لهما» چرا؟ براي اينكه شرط سقوط خيار در ضمن همين عقد كه محل بحث است نه عقد ديگر اين يا ممتنع است عقلا يا ممنوع است نقلاً اگر ممتنع بود عقلاً كه جد متمشي نمي‌شود يك آدم عاقل يك امر ممتنع را كه شرط نمي‌كند ممكن است هزلاً و لفظاً شرط را بر زبان جاري كند اما جدش متمشي نمي‌شود مثل اينكه شرط بكند اين بيع در ضمن بيع شرط بكند «طيران في العرش» را يا ممتنع است عقلاً يا ممنوع است نقلاً «و لا ثالث لهما» اما امتناع عقلي منظور شما از شرط سقوط آن است كه اين خيار مجلسي كه هنوز نيامده ساقط بشود خب اين معقول نيست چيزي كه معدوم است معدوم بشود چيزي كه معدوم است هنوز حادث نشده است ساقط بشود؟ اگر يك آدم عاقلي اين معنا را بفهمد جدش متمشي نمي‌شود مگر اينكه نفهمد دارد چه مي‌گويد چون هر سقوطي فرع بر ثبوت و حدوث است يك چيزي كه «لا شيء» است شما بگوييد ساقط بشود از بين برود هنوز نيامده تا از بين برود. پس اگر منظورتان آن است كه اين خيار ساقط بشود اين «ممتنعٌ عقلاً» اگر منظور آن است كه نيايد اين ممنوع است نقلاً «البيّعان بالخيار» مي‌گويد خيار مي‌آيد «البيّعان بالخيار ما لم يفترقا» مي‌گويد كه در هر بيعي خيار مجلس مي‌آيد شما سد كنيد بگوييد نيايد و اين خلاف كتاب و سنت است. اين كار عقلاً متمشي مي‌شود ولي نقلاً ممنوع است «و لا ثالث لهما» همه اين شبهاتي كه شما دور بزنيد همين درمي‌آيد يا امتناع عقلي دارد يا منع نقلي دارد آن شبهه دور هم باز برمي‌گردد به همين امتناع عقلي اينكه مي‌گوييم عقل مهمترين حرف را در كتاب و سنت مي‌زند در فقه و اصول مخصوصاً اصول مي‌زند همين است خب آن مستشكل با برهان عقلي دارد اشكال مي‌كند آن مجيب هم با برهان عقلي بايد جواب بدهد شبهه عقلي را كه با ظواهر لفظي حل نمي‌كنند كه اين است كه يكي از منابع مستحكم فقه همين عقل است. اگر امتناع عقلي دارد مگر مي‌شود تمسكاً به ظاهر آيه يا روايه امتناع عقلي را حل كرد؟ آن اشكال دوم كه منع نقلي است او را ممكن است انسان با ظواهر آيه يا روايت حل كند اما اشكال عقلي را كه نمي‌شود با ظاهر آيه حل كرد اشكال دور هم بشرح ايضاً [همچنين] اشكال دوري كه هست امتناع عقلي است ديگر و آن اشكال اين است كه «البيّعان بالخيار» اگر ما شرط سقوط كرديم وقتي خيار مجلس ساقط است كه اين شرط لازم باشد اگر شرط لازم الوفا نبود خب خيار مجلس ساقط نمي‌شود ديگر وقتي اين شرط لازم الوفاست كه اين عقد لازم الوفا باشد براي اينكه شرط در ضمن عقد غير لازم، لازم نيست اين چون مبادي نقلي دارد ممكن است كه در مبادي نقلي دخل و تصرف بكنند راه حل ارائه كنند چه اينكه اين كار را كردند مثل مرحوم آقا سيد محمد كاظم و امثال آقا سيد محمد كاظم مي‌فرمايد كه ما قبول نداريم كه شرط در ضمن عقد جايز لازم نيست نه خير شرط در ضمن عقد جايز لازم الوفاست. شرط ابتدايي لازم الوفاست چه رسد كه در ضمن عقد جايز اين دور دور محض نيست متفرع است بر مباني نقلي اگر ما در مباني نقلي تجديد نظر كرديم شبهه دور برطرف مي‌شود ولي آن امتناع عقلي همچنان سر جايش محفوظ است و دليل عقلي را بايد با دليل عقلي حل كرد.

پرسش: امتناع عقلي ببخشيد الآن مثلاً در اين عقدنامه‌ها مي‌نويسند زوج اگر زندان بود وكالت بدهد كه از طرف او طلاق را جاري مي‌كنند مگر آنجا زنداني ... شده نشده ديگر ...

پاسخ: مي‌گويد در صورتي كه اين شرط محقق بشود او كه منجز نيست مشروط است مشروطش كه معقول است بگويد اگر يك وقتي بيمار شد اگر يك وقتي مسافرتهاي طولاني داشت اگر يك حوادث طولاني پيش آمد اين وكالت داشته باشد از طرف زوج كه خودش طلاق بدهد اينكه معقول است اينكه الآن او را.

پرسش: اينجا مي‌گويد كه ما در متن عقد شرط مي‌كنيم كه مثلاً يكي مثلاً ساقط بكند خيار را؟

پاسخ: نه آن مي‌شود شرط الاسقاط كه شرط فعل است. اما اينجا شرط السقوط شرط نتيجه است فرق اين مسقطات چهارگانه كه در طليعه بحث گذشت همين بود ما يك شرط السقوط داريم يك، يك اسقاط داريم دو، يك افتراق داريم سه، يك تصرف داريم چهار، حتي شرط الاسقاط شرط الفعل است نه شرط نتيجه و اگر آن شخص اسقاط نكرد اين طرفي كه شارط است خيار دارد اينها همه معقول است اما شرط السقوط يعني خيار مجلس در حالي كه نيامده سقوط كند اين معقول نيست. اگر شبهه از اين قبيل است كه يا امتناع عقلي دارد يا منع نقلي بايد راه حلي پيدا كنند. آن بزرگوارها سعي كردند كه بگويند اين سقوط در ظرف ثبوت است نه امتناع عقلي پيش مي‌آيد نه منع نقلي دارد منظور اين نيست كه اين خيار مجلس الآن كه نيامده ساقط بشود تا شبهه امتناع عقلي داشته باشد و منظور اين نيست كه اين عقد خيار مجلس نياورد كه بشود خلاف نقل نه آن منع نقلي همراه است نه اين امتناع عقلي بلكه منظور اين است كه بيعي كه خيار مجلس مي‌آورد وقتي به نصابش رسيد يعني موضوع مستقر شد شده بيع و خيار مجلس آمد در لحظه سوم ساقط بشود لحظه اول لحظه استقرار بيع است لحظه دوم لحظه ترتب خيار بر بيع است لحظه سوم لحظه سقوط اين تحليل ذهني است البته زماناً فاصله نيست كه مثلاً در يك لحظه‌اي بيع حاصل بشود لحظه بعد خيار بيايد اين روي تحليلات ذهني است وگرنه موضوع و حكم از هم جدا نمي‌شوند عملاً كه مثلاً ما بگوييم اين خمر در لحظه اول خمر است در لحظه دوم نجاست يا حرمت شرب. اين حكم و موضوع با هم‌اند حالا براي تحليل و تقدّم رتبي مي‌گوييم موضوع مقدم است و حكم متأخر وگرنه كسي كه دستش را حركت مي‌دهد انگشت‌اش را حركت مي‌دهد انگشت و انگشتر با هم حركت مي‌كنند اين ‌طور نيست كه لحظه اول انگشت حركت كند لحظه دوم انگشتر كه ولي حركت دست مقدم بر حركت انگشتر است در تحليل عقلي زماناً با هم‌اند اما رتبتاً يكي قبل از ديگري است. اينجا هم زماناً موضوع و حكم با هم‌اند يعني وقتي بيع محقق شد همان زمان خيار هم هست ولي در تحليل عقلي موضوع مقدم حكم متأخر اين شرط مي‌گويد ما سه مرحله داريم مرحله استقرار موضوع مرحله ترتب حكم يعني خيار مجلس بر موضوع مرحله سقوط بعد از ثبوت ما داريم نسبت به مرحله سوم شرط مي‌كنيم اين نه امتناع عقلي دارد نه منع نقلي. ما كه نگفتيم الآن ساقط بشود تا شما بگوييد اين سقوط «ما لم يسقط» است نگفتيم نيايد يا نياورد تا شما بگوييد خلاف كتاب و سنت است مي‌گوييم الآن ساقط نشود در لحظه سوم ساقط بشود و خيار مجلس هم بيايد پس خيار هست خيار مجلس هست و سقوط بعد از ثبوت است اين راه حل دارد پس امتناع عقلي و منع نقلي با اين برطرف مي‌شود حالا ببينيم فرمايش مرحوم شيخ به همين برمي‌گردد چون مرحوم آقاي نائيني يك مقدار شفاف‌تر و بازتر بحث كردند يا راههاي ديگري دارد.

حالا چون چهارشنبه است معمولاً در چهارشنبه‌ها ما يك حديثي نقل مي‌كرديم تبركاً هم بعضي از اين احاديث كه از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است اين را بازگو كنيم در اين موسوعه كلمات رسول اعظم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در جلد سيزدهم صفحه 222 به بعد مسائلي را كه مربوط به علما و عالمان دين و لغزشهاي اين فرقه است مطرح مي‌كنند در نمي‌دانم اين حديث قبلاً خوانده شد يا نه. در صفحه 205 آنجا وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه: «من غلب علمه هواه فذلك علم النافع» ما در دعا نماز غير نماز مي‌گوييم كه خدايا به ما علم نافع عطا بكن يا در تعقيبات مي‌گوييم «اعوذ بك من علم لا ينفع» علم لا ينفع يك وقت است خود علم نافع نيست مثل سحر و شعبده و جادو و امثال كهانت و اينها كه خود علم نافع نيست. يك وقت است نه علم نافع است ولي عالم از او طرفي نمي‌بندد مثل همين علوم رايج حوزوي و اينها كه اين علم علم طيب و طاهر است خوب است ولي آن عالم ممكن است نفع نبرد. وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبق اين نقل فرمود: «من غلب علمه هواه فذاك علم النافع» كسي كه علم‌اش جلوي هوس‌اش را بگيرد اين مي‌شود علم نافع علم نافع نظير علم فقه و اصول يك علمي نيست كه موضوع و محمول و مسئله و مبادي داشته باشد همه اين علوم در صورتي كه آن عالم اين علم را كالاي تجاري قرار ندهد اين مي‌شود علم نافع. در يكي از همين احاديث وجود مبارك پيغمبر فرمودند اگر كسي «بسم الله» را با قلم خوب بنويسد اجر الهي دارد در صفحه 222 دارد كه «من كتب بسم الله الرحمن الرحيم فجوّده تعظيماً لله غفر الله له» نوشتن اين كلمه طيبه كسي بسم الله را با قلم خوب بنويسد با خط خوب بنويسد و قصدش هم اين باشد كه اين كلمه را اجلال كند تعظيم كند مورد مغفرت الهي است چه رسد به اينكه كلمه را بگويد چه رسد به اينكه در اين كلمه بحث بكند و مانند آن خب پس همه اين علوم علم نافع است اين‌چنين نيست كه يك موضوعي يك محمولي يك مسئله‌اي باشد به نام علم نافع «من غلب علمه هواه فذاك علمٌ نافع و من جعل شهوته تحت قدميه فرّ الشيطان من ظله» اگر كسي شهوت را زير پاي خود بگذارد و بشود مسلط بر اشتها و هوس شيطان از سايه‌اش فرار مي‌كند اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه در نهج هست در كلمات قصارش كه «كان لي اخٌ في ما مضي» حالا يا مقداد است يا اباذر(رضوان الله عليهما) است يا ديگري فرمود من در گذشته يك برادري داشتم كه پيش چشمم خيلي بزرگ بود «كان يعظمه في عيني صغر الدنيا في عينه» چون دنيا در چشمش كوچك بود او در چشم من بزرگ بود كه من او را وقتي مي‌ديدم يك مرد بزرگي را مي‌ديدم چرا؟ چون «كان خارجاً من سلطان بطنه» اين از سلطنت شكم بيرون آمده منتها اين بطن همان طور كه اكل كنايه از مطلق تصرف است بطن هم مطلق كار است ديگر اينكه فرمودند (لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ) چون مهمترين تصرف اكل است از اكل سخن به ميان آمده وگرنه كسي كه فرش مردم را گرفته مي‌گويند مال مردم را خورده در زمين مردم نشسته در خانه مردم نشسته مي‌گويند مال مردم خوري كرده اينكه خوردن نيست (لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ) يعني دست به مال مردم نزنيد چون مهمترين تصرف براي اكل است اكل ياد شده اينجا هم چون مهمترين تصرف گرفتار شكم بودن است وجود مبارك حضرت فرمود: «كان خارجاً من سلطان بطنه» يك وقت است يك كسي مخالف با سلطنت و نظام طاغوت است. اما در داخل منزل گرفتار نظام طاغوتي است آخر از آن طرف مي‌گوييد مرگ بر شاه از اين طرف هم گرفتار شكم اين هم يك سلطنتي است ديگر «كان خارجاً عن سلطان بطنه لا يشتهي ما لا يجد و لا يكثر اذا وجد» چون يك چنين سمتي داشت در چشم من يك انسان بزرگي بود الآن هم همين طورند وجود مبارك ولي عصر(ارواحنا فداه) هم همان حرف حضرت امير را مي‌زند ديگر. ما حالا علاقمنديم كه مثلاً حضرت را ببينيم اين براي ما مهم نيست كه ما حضرت را ببينيم عمده اين است كه حضرت ما را ببيند وگرنه خيليها پشت سر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نماز پنج وقت را مي‌خواندند پاي منبر حضرت هم بودند با حضرت مصافحه هم مي‌كردند ما آنها را ببينيم خيلي مهم نيست آنها ما را ببينند مهم است آنها هر كسي را نمي‌بينند مثل اينكه ذات اقدس الهي با اينكه بكل شيء بصير است يك عده را نگاه نمي‌كند (لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ) (وَ لا يُكَلِّمُهُمُ) درباره بعضي از گروهها فرمودند خدا آنها را نگاه نمي‌كند با اينكه بكل شيء بصير است. و بكل شيء سميع است فرمود خدا با بعضيها حرف نمي‌زند بعضيها را نگاه نمي‌كند اين همان نگاه تشريفي است ديگر. بنابراين اگر وجود مبارك حضرت امير فرمود در چشمم بزرگ بود يعني من او را مي‌ديديم به بزرگي هم مي‌ديدم همان حرف را اليوم وجود مبارك حضرت ولي عصر هم مي‌زند ديگر فرقي نمي‌كند. اينجا فرمود اگر كسي از شهوت خودش به در بيايد و آنها را تحت قدميه خود قرار بدهد «فرّ الشيطان من ظله» بعد فرمود: «قال الله تعالي لداوود(عليه السلام) حرامٌ علي كل قلب عالمٍ محب للشهوات ان اجعله اماماً للمتقين» به ما گفتند در قنوت غير قنوت اين دعاها را بخوانيد (رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماماً) يك وقتي آدم راه مي‌افتد چهار تا عوام چهار تا آدم حساب نشده به دنبال آدم راه مي‌افتند اين امام سفله است يك وقت مي‌تواند در جامعه طوري زندگي كند كه بزرگان جامعه اتقياي جامعه به او اقتدا كنند اين كم مقامي نيست. چون اين دركش براي خيليها ضعيف بود گفتند قرائتش اين است كه «و اجعل لنا من المتقين اماما» اين خود كم بيني است حالا چرا اين ‌طور قرائت بكنيم همين قرائت معروف درست است ديگر نه اينكه «و اجعل لنا من المتقين اماما» خير (وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماماً) اين راه باز اين ديگر خب آدم در يك شهري در يك روستايي در جايي زندگي مي‌كند كه بزرگان آن محل متقيان آن محل به او اقتدا مي‌كنند نه تنها در نماز جماعت به سيره و سنت او اقتدا مي‌كنند اين كم مقامي نيست كه فرمود خداي سبحان هر عالمي را به اينجا نمي‌رساند اين در عهد ما نيست در عهد داوود پيغمبر است وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد كه خداوند به داوود فرمود ما يك چنين آدمي را امام متقيان قرار نمي‌دهيم يعني اگر جور ديگر بود اين حرف حرف كلي و حرف الهي است فرمود ما اين را امام متقيان قرار نمي‌دهيم.

مطلب ديگر درباره توجه به جريان مرگ است مهمترين كاري كه انبياي الهي و اولياي الهي كردند اين است كه دنيا را معرفي كردند كه «الدنيا ما هي؟» انسان را تفسير كردند كه «الانسان من هو؟» يا «ما هو؟» مرگ را معنا كردند كه «الموت ما هو؟» اين از مهمترين كارهايي است كه اينها كردند يعني اين با هيچ امري قابل حل نيست اكثري مردم مرگ را پوسيدن مي‌دانند نفاد مي‌دانند زوال مي‌دانند پايان خط مي‌دانند اينها به ما گفتند كه مرگ دري است كه به طرف آن كلاس امتحان و پاداش و جزا و كيفر باز مي‌شود يك حيات ابدي است به ياد اين باشيد انسان همين كه مرد پا از پا حركت نمي‌كند مگر اينكه بگويند چه آوردي؟ چه كار كردي؟ «عمرك فيما افنيت؟» اولين زمان تلاش و كوشش زمان مرگ است اينها آمدند مرگ را براي ما معنا كردند ما خيال مي‌كنيم مرگ يعني خاموشي يعني عطله يعني بيكاري يعني فعلاً هستيم تا در قيامت خدا ما را زنده كند يك عده كه خيال مي‌كنند خبري نيست ـ معاذ الله ـ يك عده‌اي كه به قيامت معتقدند جريان برزخ را سبك گرفتند. اينها آمدند هم بزرخ را براي ما خوب معنا كردند هم مرگ را براي ما خوب معنا كردند اگر آن بزرگوار مي‌گويد مرگ اگر مرد است گو نزد من آي از اينجاها گرفته ديگر اينها آمدند مرگ را معنا كردند كه حيات الهي است حيات جديد است انسان وارد يك جمعيتي مي‌شود كه حيات اينها فرادا است يعني جمع‌اند اما هر كسي در كار خودش است حيات اجتماعي بعد از مرگ نيست بله جمع هستند هم در خطبه نوراني حضرت امير است كه اينها همسايه‌هايي هستند كه از يكديگر باخبر نيستند افرادي هستند كه به سراغ يكديگر نمي‌روند هم در سورهٴ مباركهٴ «اذا وقع» هست كه (إِنَّ اْلأَوَّلينَ وَ اْلآخِرينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلي ميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ) جمع هستند اما (كُلُّهُمْ آتيهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَرْداً) لذا يك شخصي مي‌بينيد در صحنه قيامت مد البصر تا آنجا كه چشم مي‌بين فضاي باز و روشني دارد اين يكي كه در كنارش نشسته است (ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ) يك چنين عالمي است مشابه اين را در سورهٴ مباركهٴ «نور» بيان كرده كه فرمود كافر اين مثل ممثل‌اش همان قيامت است كه روشن مي‌شود فرمود كفار كه در ظلمتها و تيرگي و تاريكي متراكم به سر مي‌برند مثل شب تاري كه در درياي مواج پر از برف پر ابر باشد (ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها) خب دست انسان به انسان خيلي نزديك است ديگر همه حركات دست در اختيار انسان است بالا آوردن نزديك و دور كردن پشت و رو كردن قبض و بسط كردن همه اين حالات در اختيار آدم است. آدم وقتي نتواند دست خودش را ببيند جاي ديگر را نمي‌تواند ببيند ديگر نه تنها نمي‌بيند (لَمْ يَكَدْ يَراها) كاد هم نيست نزديك ديدن هم نيست (إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها) نه «لم يراها» اين ‌طور است. اينها خودشان را نمي‌بينند ديگر دست خودشان را يك چنين صحنه‌اي در صحنه قيامت هست درباره دو نفر كه يكي مد البصر فضاي روشن و شفافي دارد ديگري كه در كنارش ايستاده است هيچ جا را نمي‌بيند اينها را به ما گفتند. وگرنه علوم ديگر كشف داروي فلان بيماري صعب العلاج و امثال اينها. اينها كار عادي است بعد از چند صباح درس خواندن براي هر كسي حل مي‌شود.

مطلب ديگر اين تعبير وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) كه «ان اخوف ما اخاف عليكم اتباع الهوي و طول الامل اما اتباع الهوي يصد عن الحق و اما طول الامل فينسي الآخرة» اين در فرمايشات نوراني پيغمبر هست كه اين كلمات رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خيلي احيا كرده روايات اهل بيت را كه معلوم مي‌شود اينها وصل به پيغمبرند در آنجا فرمود كه اين «ان اخوف ما اخاف عليكم اثنان» اين در صفحه 225 هست جابر‌بن‌عبدالله مي‌گويد كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «ان اخوف ما اتخوف علي امتي الهوي و طول الامل اما الهوي فيصد عن الحق» صد با صاد يعني منصرف كردن جلوي حق را مي‌گيرد نه آدم حق را مي‌فهمد نه حاضر است بعد از فهميدن عمل كند «و اما طول الامل فينسي الآخرة و هذه الدنيا مرتهنة ذاهبة» اين دارد از يك طرف مي‌رود «و هذه الآخره مرتحلة قادمة» آخرت از آن طرف مرتب دارد مي‌آيد اين هم در فرمايشات حضرت امير در نهج‌البلاغه هست كه «و لكل منهما بنون فكونوا بابناء الآخره فلا تكون بابناء الدنيا» اينجا حضرت فرمود: «و لا تكونوا من ابناء الدنيا فافعلوا فانكم اليوم في دار العمل و لا حساب و انتم غداً في دار الحساب و لا عمل» اين هم در نهج‌البلاغه هست منتها وجود مبارك حضرت امير اين را به پيغمبر اسناد مي‌دهد كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «اليوم عملٌ و لا حساب و غداً حسابٌ و لا عمل» خب آدم دفعتاً معلوم نيست كه چه وقت وارد مي‌شود كه لحظه حسابش هم فرا مي‌رسد گرچه آن حساب كلي در حشر اكبر است اما در طليعه ورود برزخ يك حساب برزخي هم هست ديگر. باز در حديث ديگر او را ديگر از جابر نقل نمي‌كند «ان اشد ما اتخوف عليكم منه اتباع الهوي و طول الامل ان الاتباع الهوي يصد عن الحق و طول الامل ينسي الآخره و ان الله تعالي يعطي الدنيا لمن يحب و يبغض» به هر كسي كه خدا بخواهد مي‌دهد چه به دوست چه به دشمن اما «و لا يعطي الآخرة الا لمن يحب و ان للدنيا ابناً و للاخرة ابنا فكونوا من ابناء الآخرة و لا تكونوا من ابناء الدنيا» وجود مبارك پيغمبر فرمود من و حضرت امير(سلام الله عليهما) شما را به عنوان فرزندي قبول كرديم بياييد فرزند ما بشويد «انا و عليٌ ابوا هذه الامه» مثل اين افرادي كه در شيرخوارگاه و اينها بي سرپرست‌اند يك كافل ايتامي پيدا مي‌شود اينها را به عنوان سرپرستي براي تأمين اينها قبول مي‌كند فرمود من و حضرت امير(سلام الله عليهما) شما را به عنوان فرزندي قبول مي‌كنيم بياييد بچه‌هاي ما بشويد يك عده‌اي شدند يك عده‌اي متأسفانه نشدند اين هست اينهايي كه پيغمبر و اميرالمومنين(سلام الله عليهما) را رها كردند يك پدر و مادر ديگر مي‌گيرند فرمود اينها مي‌روند به طرف دنيا كه بشوند بچه دنيا فرمود مبادا آن طرف برويد «و ان للدنيا فكونوا من ابناء الآخرة و لا تكونوا من ابناء الدنيا فان كل ولدٍ يتبع او يتبع بامه» يعني «يقتدي بامه» «و ان الدنيا» خب اگر كسي فرزند دنيا شد مي‌شود لهو و لعب ديگر اينكه بعضي عمري را به بازي مي‌گذرانند همين است. شصت سال هفتاد سال به بازي مي‌گذرانند به طنز مي‌گذرانند به خنديدن و خنداندن و بازيچه مي‌گذرانند عمري را به اين كار مي‌گذرانند كه مردم را بخندانند همين اگر كسي ابن الدنيا شد دنيا هو لهو و لعب شد اين هم به همين صورت درمي‌آيد ديگر «و ان الدنيا قد ترحلت مدبرةً و الآخرة قد تجملت مقبلةً و انكم في يوم عملٍ ليس فيه حساب و يوشك ان تكونوا في يوم حسابٍ ليس فيه عمل» كه نعوذ بالله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo