< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

91/01/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: خیارات

در جريان أرش وجوهي مطرح مي‌شد كه تقريباً پنج وجهش ارائه شد وجه اول اين بود كه أرش برابر ضمان يد است. وجه دوم اين بود كه أرش از سنخ ضمان معاوضي است. وجه سوم فرمايش مرحوم آقاي سيد محمد كاظم(رضوان الله عليه) بود كه أرش از سنخ ضمان معاوضي لبّي است[1] نه انشايي. وجه چهارم فرمايش مرحوم آخوند(رضوان الله عليه) بود كه أرش از سنخ ضمان تعبدي است[2] مطابق هيچ كدام از آن قواعد نيست. وجه پنجم توجيهي مي‌خواست كه هنوز به نهايتش نرسيديم چون نقصي دارد وجه ششم انتخاب شد براي اينكه وجه پنجم به خوبي تبيين بشود و نقص‌اش روشن بشود و صحت وجه ششم روشن‌تر بشود ناچاريم بخشي از حرفهايي كه قبلاً گذشت را اشاره بكنيم. وجه پنجم اين بود كه عقد كارش تمليك و تملك است. مطلب دوم آن است كه اين تمليك و تملك گاهي به نحو لزوم است گاهي به نحو جواز آيا اين جواز و لزوم را خود عقد به مدلول مطابقي به همراه دارد يا در هر عقدي يك مدلول التزامي هست تفاوت عقد لازم و عقد خياري در حوزه آن مدلول التزامي است نه در حوزه مدلول مطابقي. بيع لازم و بيع خياري فرقشان چيست؟ آيا در«بعت واشتريت» فرق دارند در تمليك مثمن و تملك ثمن فرق دارند كه مدلول مطابقي اين عقد است يا نه در مدلول مطابقي كه حوزه ﴿أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ﴾[3] است فرقي نيست در مولول التزامي عقد كه حوزه كه ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[4] است فرق دارد. بيان ذلك اين است كه عقد عهده‌دار تمليك و تملك عوضين است؛ اما اين طرفين بايد وفا كنند پاي عقد بايستند اين دو طور است تمليك دو طور نيست چون ملكيت هست به نحو اطلاق هست ملكيت مطلقه را عقد به همراه دارد اما عقد لازم و عقد خياري در اصل ملكيت يا در اطلاق ملكيت اينها اختلافي ندارند هر دو ملكيت مطلقه مي‌آورند؛ لكن در آن ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[5] كه طرفين متعهدند به عقدشان وفا كنند يك فرق اساسي است و آن اين است كه اين مدلول التزامي گاهي مطلق است گاهي مشروط. در بيعي كه خياري نباشد بايع و مشتري با گفتن«بعت واشتريت» ثمن و مثمن را تمليك و تملك مي‌كنند اولاً و در حوزه تعهد و مدلول التزامي مطلقا عهده‌دار وفا هستند ثانياً، پس ملكيت، مطلقه است تعهد در مسئله مدلول التزامي در بيع لازم هم مطلق است يعني بايع و مشتري مي‌گويد من مطلقا پاي عهدم مي‌ايستم و تسليم مي‌كنم اما در بيع خياري آنجا كه سخن از شرط الخيار است يا خيار تخلف شرط او را همراهي مي‌كند تفاوتشان در حوزه مدلول مطابقي نيست يعني اگر كسي خيار دارد يا مي‌خواهد خيار شرط كند يا وصفي را شرط كرده است كه تخلف آن خيارآور است بايع و مشتري در«ملّكت و تملّكت» در«بعت واشتريت» تعهدي ندارند هر دو دارند تمليك مي‌كنند ملكيت مطلقه حاصل مي‌شود اما در اينكه وفا بكنند تسليم بكنند آيا مطلق است يا مشروط در بيع خياري مشروط است يعني اين شخصي كه شرط مي‌كند يا وصفي را بر عهده طرف مي‌گذارد يا كاري را بر عهده طرف مي‌گذارد مي‌گويد «بشرط الكتابه، بشرط الخياطه» و مانند آن؛ معنايش اين است كه من كه عهده‌دار ثمن هستم وقتي ثمن را تسليم مي‌كنم كه شما گذشته از آن كالا آن كار را هم بايد انجام بدهيد اگر آن كار را انجام نداديد يا آن كالا آن وصف را و آن شرط را نداشت من ثمن را نمي‌دهم. پس تفاوت بيع لازم و بيع جائز در مدلول مطابقي «بعت واشتريت» نيست در مدلول التزامي است كه حوزه وفا است اين مطلب دوم، مطلب سوم آن است كه اگر آن شرط امر غير مالي بود مسئله مال را به همراه ندارد به اين شرط که شما فلان نماز را بخواني فلان زيارت را بكني فلان عبادت را بكني فلان ذكر را بگويي اينها شرط است فلان ذكر را بگويي فلان كار را بكني نمازت را اول وقت بخواني، اينها قابل تعهد است. اما اگر آن وصف و آن قيد يك امر مالي بود نظير «وصف الصحة» كه محل بحث است اين «وصف الصحة» وقتي كه در حوزه شرط قرار گرفت معناي «شرط الصحة» اين است كه مشتري مي‌گويد من مادامي ثمن را تحويل مي‌دهم كه شما گذشته از اينكه اين كالا را تحويل مي‌دهيد «وصف الصحة» هم بايد داشته باشد بايد تعهد كني «وصف الصحة» را بدهي. اگر چنانچه فروشنده كالاي بدون «وصف الصحة» داد مشتري مي‌تواند بگويد كه من «وصف الصحة» را از شما طلب دارم شما چون «وصف الصحة» را تلف كردي و ندادي، بدلش را بايد بدهي ضامن هستي پس يك امر مالي در حوزه انشاء به عهده بايع قرار مي‌گيرد، اين اشكالي كه بر مرحوم آقاي سيد محمد كاظم(رضوان الله عليه) وارد بود اينجا وارد نيست براي اينكه ايشان قائل شد به قرار معاملي بدون انشاء چون بر فرض ما يك همچنين قراري معاملي داشته باشيم مادامي كه تحت انشاء نيايد لازمه اجرا نيست چيزي لازم اجرا است كه ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[6] او را بگيرد ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ وقتي مي‌گيرد كه اين شيء در حوزه عقد قرار بگيرد يا بالمطابقه يا بالالتزام بنحو انشاء كه اين انشاء بيايد روي او، او را تثبيت بكند اگر چيزي تحت انشاء نبود ضمان آور نيست.

پرسش: لبّي كه هست همان شرط التزامي است.

پاسخ: نه شرط نيست ايشان نفرمودند انشاء، اشكالي كه بر ايشان كرده بودند اين بود كه بر فرضي يك همچنين قراري لبّي باشد چون تحت انشاء نيست تعهدآور نيست. اغراض و اهداف مادامي كه تحت انشاء نيايند تعهدآور نيستند حالا اگر كسي قصد كرد که ميوه‌اي تهيه کند براي اينكه مهمان مي‌آيد حالا مهمان نيامده اين خريد و فروش اين معامله صحيح است او كه خيار ندارد به اين قصد ميوه خريده كه براي عيادت بيماري در فلان بيمارستان مي‌رود به همين قصد هم خريده بعد وقتي كه وارد بيمارستان شد ديدند كه او قبلاً حالش خوب شد و مرخص شد. غرض، هدف و مانند آن در معاملات مادامي كه تحت انشاء نيايد تعهدآور نيست اشكالي كه بر فرمايش مرحوم آقاي سيد محمد كاظم بود اين بود كه شما بايد ثابت بكنيد كه اين انشاء است اين فرمايش اخير كه شبيه بعضي از فرمايشات مرحوم آقاي نائيني(رضوان الله عليهم) مي‌تواند باشد اين انشاء است.

پرسش: اوصاف يك امر ارتكازي است.

پاسخ: بسيار خب ارتكازي است، ارتكازي معنايش اين است كه تعهد آمده روي آن و چون برخلاف تعهد است طرف خيار دارد اين قولي است كه جملگي بر‌آنند اما حالا حق مالي از كجا داشته باشد؟ امر ارتكازي است عقد هم مبني عليه واقع شده، عقد هم يك امر انشايي است اين پس در حوزه انشاء وارد شده و تخلفش خيارآور است اين سخني حق است اما امر مالي از كجا؟ مثل ساير خيارات است خيار تخلف شرط كه ديگر أرش نمي‌آورد خيار تخلف شرط فقط مايه تزلزل عقد است. اين فرمايشي كه شبيه فرمايشات مرحوم آقاي نائيني است به ايشان اسناد داده نشده، اين فرمايش روي تحليل عقد به مدلول مطابقي يا مدلول التزامي، اين تحت انشاء است وقتي تحت انشاء شد مشتري مي‌گويد به اينكه من تعهد گرفتم و شما تعهد سپرديد كه اين كالا اين وصف صحت را داشته باشد يك، وصف صحت هم الآن مفقود شد دو، وصف صحت هم امر مالي است سه، امر مالي اگر مفقود شد بدلش را بايد بپردازي چهار، پس شما ضامنيد پنج، الآن اين شخص ضامن است لذا أرش را كه يك غرامت است روي اين فرمايش پنجم مي‌خواهند به صورت يك ضمان شرعي دربياورند امر ششم اشكالي است بر بخشي از اين فرمايش و امضاي بخش ديگر است، ما تا اينجا كه فرموديد قبول داريم كه فرق اساسي بيع لازم و بيع جائز در حوزه مدلول مطابقي نيست براي اينكه در حوزه مدلول مطابقي فقط جاي تمليك و تملك است و بيع ملكيت مطلقه مي‌آورد نه ملكيت موقته و مانند آن؛ نظير ملكيت منافع در عقد اجاره نيست اين ملكيت عين است بالقول المطلق، پس ملكيتش مطلق است اين در حوزه مدلول مطابقي است، در حوزه مدلول التزامي ما قبول داريم كه اين تعهدي كه طرفين مي‌سپارند گاهي مي‌تواند مطلق باشد گاهي مي‌تواند مشروط باشد گفتيد كه وقتي وصف مفقود شد بايد بدلش را بدهند اين «اول الكلام» است چرا؟ براي اينكه يك چيزي كه بدل دارد يا بدل ندارد اينها يك امر ارتكازي و عرفي است و جزء حقيقت‌هاي شرعي نيست كه شارع آورده باشد ما وقتي به فضاي عرف مراجعه مي‌كنيم مي‌بينيم اوصاف حتي وصف صحه، اينها در افزايش و كاهش ثمن و قيمت سهم تعيين ‌كننده دارند اما هرگز در ازاي ثمن قرار نمي‌گيرند كه بخشي از ثمن در قبال «وصف الصحة» باشد يك اثر مشتركي بين جزء و «وصف الصحة» هست و آن اين است كه جزء باعث افزايش قيمت است «وصف الصحة» هم باعث افزايش قيمت؛ يعني زمين صد متري قيمت بيشتري دارد و زمين هشتاد متري قيمت كمتري دارد اين جزء وقتي هست قيمتش بيشتر است زميني كه نزديك خيابان است قيمت بيشتري دارد زميني كه نزديك خيابان نيست قيمت كمتري دارد؛ اما قُرب به شارع و بُعد از شارع مثل جزء نيست اگر چيزي جزء شد مقداري از ثمن در برابر جزء قرار مي‌گيرد لذا مي‌گويند اين زمين متري چند؟ اما هرگز مقداري از ثمن در برابر قُرب به شارع نزديك جاده بودن، بَرِ خيابان بودن قرار نمي‌گيرد. «وصف الصحة» باعث افزايش ثمن يا قيمت هست اما «لا يحاذي في المال» چون اين فرق در غرائز عقلا هست در فضاي شريعت هم اين‌چنين است اگر چنانچه مشتري شرط «وصف الصحة» كرد و بايع «وصف الصحة» را تحويل نداد اين‌چنين نيست كه بالفعل در ذمه بايع يك حقي باشد عوض آن «وصف الصحة» كه اين بايع ضامن باشد اين نيست نعم خريدار مي‌تواند بگويد كه من وقتي امضا مي‌كنم كه شما فلان مبلغ را به من بدهي تغريم بكندف نه اينكه بالفعل يك غرامتي در ذمه بايع مستقر باشد. فرق اين دو امر اين است كه گاهي شيئي حكم تكليفي محض است مثل كسي نذر كرده دو ركعت نماز بخواند اين تكليف محض است اگر نذر كرده كه دو ركعت نماز در فلان جا بخواند اين تكليف صرف است مسئله مالي نيست يك، ديگران نمي‌توانند ذمه او را تفريق كنند اين دو، اين نظير قضاي ميت نيست گاهي است يك امر مالي در ذمه انسان است مثل اينكه كسي به ديگري بدهكار است چون كسي به ديگري بدهكار است گرچه حكم تكليفي هم او را همراهي مي‌كند «أدِّ دِينك» هست لكن بالفعل در ذمه او امر مالي مستقر است يك، ديگري مي‌تواند ذمه او را تبرئه كند دو، چه او بداند چه نداند ديگري مي‌تواند ذمه او را تبرئه كند دِين او را به دائن بپردازد ذمه او فارغ مي‌شود چون يك امر مالي در ذمه او است. پس گاهي تكليف محض است گاهي تكليف با مال؛ نظير همين دِين و مانند آن. در جريان نذر مالي، بين امرين است نذر اگر نذر عبادي محض بود مثل اينكه نذر كرد دو ركعت نماز بخواند اينجا تكليف محض است اگر نذر كرده است كه يك گوسفندي را در فلان روز ذبح كند و اطعام كند بالفعل در ذمه او مالي نيست تا ديگري بتواند ذمه او را تبرئه كند ولي بر او واجب است كه اين امر مالي را ادا بكند؛ نذر مالي مثل خمس و زكات نيست كه بالفعل در ذمه ناذر يك مالي مستقر باشد اگر بالفعل در ذمه او مالي مستقر بود ديگري مي‌توانست تبرئه بكند مثل كسي كه خمس بدهكار است، زكات بدهكار است، كفاره بدهكار است، ديگري مي‌آيد ذمه او را تبرئه مي‌كند به جاي او به نيّت او، زكاتش را مي‌دهد خمسش را مي‌دهد كفاره‌اش را مي‌دهد درست است اين دِين است ذمه او مشغول است زيد مي‌آيد ذمه او را تفريق مي‌كند اما در نذر مالي چيزي در ذمه ناذر نيست تا ديگري بيايد اين ذمه را تفريق كند مقام ما «من هذا القبيل» است. فتحصل گاهي حكم تكليف محض است گاهي تكليف با وضع است با مال است گاهي تكليف به تأديه مال است نه استقرار مال بالفعل. ما هر چه بحث أرش را ارزيابي كرده و مي‌كنيم مي‌بينيم از قبيل قسم سوم درمي‌آيد؛ يعني بايع كه عهده‌دار وصف صحت است نظير نذر مالي است او بايد كالاي صحيح تحويل بدهد حالا كالاي صحيح تحويل نداد يا عمداً يا سهواً يا نسياناً تحويل نداد، بالفعل چيزي در ذمه او باشد نيست چرا؟ زيرا «وصف الصحة» نه كل كالا است نه جزء كالا، « وصف الصحة لا يحاذي المال» چون «لا يحاذي المال» گرچه در افزايش و كاهش ثمن دخيل هست در افزايش و كاهش قيمت سهيم است اما جزئي از ثمن به ازاي او نيست.

پرسش: همين كه در افزايش و كاهش ثمن دخيل هست معلومه كه جزئي از ثمن در مقابل او است .

پاسخ: نه براي اينكه بايد كه خيار تبعض صفقه باشد در حالي كه نيست بايد كه عين ثمن را بتواند استرداد كند در حالي كه نيست اين‌گونه از آثار نشان مي‌دهد كه انساني كه به او گفتند اين زمين بِر جاده است حالا بِر جاده نبود انسان قُرب به شارع را نمي‌خرد يک مقداري از ثمن در برابر نبش بودن، بِرجاده بودن ، قُرب به شارع اينها نيست اينها دخيل در آن افزايش و كاهش است وگرنه خيار بايد خيار تبعض صفقه باشد مثل اينكه زمين را به عنوان صد متر فروخت هشتاد متر درآمد اين خيار تبعض صفقه دارد اما زميني كه شرط كردند قُرب به جاده باشد بِر جاده باشد حالا بِر جاده نيست اين خيار تخلف شرط دارد نه خيار تبعض صفقه، صفقه تبعيض نشده است.

پرسش: به نحو جزئيت نيست كه خيار تبعض صفقه باشد به همين دليل است كه خيار عيب است.

پاسخ: پس معلوم مي‌شود كه بخشي از ثمن در مقابل او نيست اگر بخشي از ثمن در مقابل او باشد او جزئي از مثمن قرار مي‌گيرد. از اينكه مي‌بينيم خيار تبعض صفقه نيست يك، از اينكه مشتري نمي‌تواند بگويد عين پول من را برگردان دو، معلوم مي‌شود كه جزئي از ثمن در قبال او نيست سه، جزء چرا اگر زميني بنا بود صد متر باشد حالا هشتاد متر باشد مشتري خيار تبعض صفقه دارد يك، مي‌تواند بگويد كه عين همان پول، اگر عوض بكني من قبول ندارم چون مال من كه مال شما نشد اين پولي كه من دادم بخشي از اين پول مال شما شد بخشي مال من است هنوز مال شما نشد شما نمي‌خواهي عوض مال مرا بدهي كه من همان عين مال خودم را مي‌خواهم او حق ندارد بگويد كه من اسكناس ديگر به شما مي‌دهم پول ديگر به شما مي‌دهم چرا؟ چون اين ثمن ملك فروشنده نشد ولي برخلاف تخلف شرط، تخلف «وصف الصحة» و مانند آن. بنابراين اگر «وصف الصحة» تخلف كرد بايع بالفعل عهده‌دار يك امر مالي نيست پس رأساً در ذمه بايع ضماني نيست نه ضمان يد، نه ضمان معاوضه، نه ضمان لبّي، نه ضمان تعبدي، چيزي نيست؛ نعم مشتري مي‌تواند تغريم كند بگويد كه چون «وصف الصحة» امر مالي است و شما ندادي حالا من شما را محكوم مي‌كنم كه بدل او را به من بده، أرش همين است. اين اثرش اين است كه اين شيء در افزايش يا كاهش قيمت دخيل است حالا يك وقت همين زمين به قيمتي گران بود و الآن يك خيابان ديگر از كنارش رد شد كه جز سر و صدا و مزاحمت چيز ديگر نيست و هيچ كس راغب نيست آنجا خانه بسازد حالا ريل قطار رد شده اين تمام ارزش اين زمين را پايين آورد. اين قُرب به ريل يا بُعد از ريل در افزايش يا كاهش ثمن دخيل‌اند نه اينكه جزئي از ثمن در قبال اين باشد تا خيار آن خيار تبعض صفقه باشد يك، و مشتري بتواند عين پول را برگرداند دو. فتحصل در بين اين وجوه پنجگانه هيچ كدام را نمي‌شود پذيرفت وجه ششم قابل قبول است و در ذمه فروشنده چيزي نيست تا اينكه كسي تفريق كند و اگر خواستيم بگوييم نظير چه چيزی است؟ نظير نفقه‌اي كه پدر نسبت به فرزند يا فرزند نسبت به پدر متعهد است به خلاف نفقه زوجين كه زوج عهده‌دار نفقه زوج است فرق جوهري‌شان اين است كه تأمين هزينه زندگي زن بر عهده شوهر است شوهر هر روز بايد هزينه او را بدهد اگر يك روز هزينه او را نداد ضامن است مي‌شود دِين، در ذمه زوج اين مال مستقر است، ديگري مي‌تواند ذمه او را تفريق كند بخشي از مال را به زن بدهد ولي نسبت به پدر يا نسبت به پسر كه پدر «واجب النفقه» پسر هست پسر بايد هزينه پدر را تأمين كند در جريان پدر و پسر انفاق واجب است نه نفقه در ذمه او باشد در ذمه پسر نفقه مستقر نيست انفاق بر پدر واجب است برخلاف زوجين كه در ذمه زوج نفقه مستقر است يك، بر او واجب است كه اين ذمه را تفريق كند و نفقه را بپردازد دو، البته مباشرتاً لازم نيست تسبيباً لازم است و مباشرت لازم نيست ديگري هم مي‌تواند با اطلاع يا بي اطلاع او ذمه او را تفريق كند اگر كسي ذمه زوج را تفريق كرده است يعني آنچه كه در ذمه زوج بود به عنوان تفريق ذمه زوج آن نفقات را به زوجه داد ديگر چيزي در ذمه زوج نيست.

پرسش: پدر اگر نفقه فرزند خودش را نداد فرزند حق ندارد خودش بردارد.

پاسخ: بله اما به عكسش هست پدر مي‌تواند تتميم كند هزينه خود را از مال فرزند ولي غرض اين است كه چه کسی مسئول اجرا است؟ يك مطلب ديگر است.

پرسش: اگر انفاق واجب باشد.

پاسخ: اگر انفاق واجب باشد شخص بايد اين انفاق را انجام بدهد نشد ولي ممتنع انجام بدهد و آن حكومت اسلامي است بر پسر واجب است اين كار را بكند حالا نكرده ولي ممتنع انجام مي‌دهد.

پرسش: اين فروشنده وقتي كه مبيع را بدون وصف صحت تحويل خريدار مي‌دهد خريدار فقط حق گرفتن أرش دارد حق ندارد فسخ بكند.

پاسخ: فروشنده عقد را متزلزل كرد در درجه اول حق الرد است حق الرد بحثش مبسوطاً گذشت. حالا اگر «حق الرد» را كسي نخواست اعمال بكند نوبت به أرش رسيد بايد تبيين بشود «الأرش ما هو»، ما الآن در مقام ثاني هستيم.

پرسش: مقام ثاني نافي مقام اول مي‌شود.

پاسخ: نه ديگر، چون در طول هم‌اند مقام ثاني كه أرش‌گيري است در طول هم‌اند اول رد است بعد أرش، اگر رد كرد كه سخن از أرش نيست.

پرسش: در ضمن عقد متعهد به وصف صحت به نحو ثاني نبودند.

پاسخ: اگر خيار شد خيار حق و فسخ العقد است خيار مي‌آورد؛ مگر اينكه در متن عقد شرط بكنند من خيار نداشته باشم كه اين برخلاف فرض است، خيار عيب طوري است كه اصلش رد است و اگر رد نشد أرش است بنابراين در بين اين وجوه پنجگانه به هيچ كدام نمي‌شود رضايت داد تتميم آن به وجه ششم است كه گذشت. حالا چون روز چهارشنبه است مقداري هم در مسائل حيات واقعي كه همه ما با او روبرو هستيم بحث بشود. ما كه مسافريم يك وضعي را در پيش داريم آن وضع براي ما هيچ آشنا نيست الآن كسي در گوشه زمين از شرق به غرب، غرب به شرق بخواهد مسافرت كند بالأخره بسياري از خطوط مشترك هست كسي از مشرق به مغرب مي‌رود از مغرب به مشرق اين ممكن است درجات هوا و امثال ذلك فرق بكند ولي آسمان همين آسمان است زمين همين زمين است آفتاب و اختران همين آفتاب و اختران‌اند آب همين آب است زندگي همين زندگي اجتماعي است ممكن است در بخشي از امور فرق بكند لذا انسان اگر وارد يك مكان و سرزمين ناآشنا بشود طوري نيست كه خطوط كلي زندگي آنجا را نداند اما انسان كه وارد برزخ مي‌شود كلاً به نحو موجبه كليه وارد يك نشئه ديگر مي‌شود اصلاً طور ديگر است جاي ديگر است به هيچ وجه زندگي، زندگي اجتماعي نيست كه بارها مطرح شد كه در آنجا نه ضوابط دنيا است نه روابط دنيا، يك جهان نا‌آشنا است خيلي هم طول نمي‌كشد كه انسان چه زمانی مي‌ميرد؟ اين بيان نوراني كه از حضرت رسول اکرم (صل الله عليه و آله) نقل شده است «من مات فقد قامت قيامته»[7] اين همه ما را تهديد مي‌كند در اقرب وجه، دفعتاً وارد جايي مي‌شويم كه هيچ چيزي شبيه به دنيا نيست نه شمس‌اس نه قمرش نه ارضش نه سماء‌اش نه روابط‌اش و نه ضوابط‌اش ما در دنيا بالأخره احتياجات فراوان داريم ديگر انسان مسكن مي‌خواهد لباس مي‌خواهد غذا مي‌خواهد آب مي‌خواهد همه اين احتياجات هست اين احتياجات در دنيا يا با ضوابط حل مي‌كنيم يا با روابط؛ يعني با خريد و فروش و اجاره و عقود اسلامي يا با روابط حل مي‌كنيم كسي پدر كسي است كسي پسر كسي است واجب النفقه او است تأمين مي‌شود. اما وقتي وارد يك صحنه‌اي شديم كه﴿لا بَيْعٌ فيهِ وَ لا خُلَّةٌ﴾[8] اين بيع عنوان اقتصاد و تجارت است يعني هيچ چيزي از ضوابط تجاري و اقتصادي و خريد و فروش مطرح نيست اين بيع عنوان مشير است به همه روابط اسلامي؛ نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ جمعه آمده است كه ﴿إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ﴾[9] نه يعني كه بيع حرام است ولي اجاره و عقود ديگر جايز است، اين بيع چون برجسته‌ترين عنوان تجاري است يعني رفت و آمد تجاري نكنيد كار معاملاتي نكنيد﴿ذَرُوا الْبَيْعَ﴾[10] «ذروا الاجاره»« ذروا المزارعه»« ذروا المساقات»«ذروا الكذا»، اين ﴿لا بَيْعٌ﴾[11] يعني هيچ راه تجاري نيست خب خلت و دوستي و رفاقت و رحامت نيست چون ﴿فَلاَ أَنْسَابَ بَيْنَهُمْ﴾[12] كسي پدر كسي نيست كسي پسر كسي نيست همه مردند تمام شد و رفت؛ حالا در برزخ است هنوز قيامت نشده. بنابراين همه احتياجات هست يك، و هيچ چيزي كه اين احتياجات را برطرف بكند وجود ندارد دو، نشئه هم يك نشئه نا آشنايي است سه، اين است كه خيلي ها بعد از اينكه مردند اصلاً نمي‌دانند چه شدند؟ اينجا كجا است؟ چيست؟ قبر همان برزخ است كه از ائمه(عليهم السلام) سؤال كردند كه برزخ كي شروع مي‌شود فرمود «الْقَبْرُ مُنْذُ»[13] اين روايت كه دارد «الْقَبْرُ مُنْذُ» يعني در حقيقت همان لحظه‌اي كه انسان مرد وارد برزخ مي‌شود حالا تعبير آسانش اين است كه همين كه وارد قبر شد وارد برزخ بشود. اين نشئه بر او آشنا است اصلاً يك جايي را مي‌بيند، خيلي‌ها اصلاً نمي‌فهمند مردند يك افرادي مي‌ميرند صحنه‌هايي را مي‌بينند نمي‌دانند كجا آمدند، اينكه در تلقين مي‌گويند بدان «إنَّ الموتِ حَق»[14] يعني اين حالي كه به تو دست داد اين حال مرگ است تو مردي و ديگران هم مي‌ميرند ما هم مي‌ميريم الفباي دين يادش مي‌رود تا اين سؤالات را پاسخ نداد در عذاب است. اين سؤالها هم جزء ابتدائي‌ترين سؤالات ديني است هيچ مسلماني نيست نداند كه امامش كيست؟ پيغمبرش كيست؟ دينش چيست؟ از اين شخص سؤال مي‌كنند دين تو چيست؟ يادش نيست، چقدر اين حادثه سخت است كه انسان ابتدائي‌ترين مسئله يادش نيست يك همچنين صحنه‌اي همه ما در پيش داريم. اين است كه مي‌گويند بعد از نمازها نام دوازده امام را ببريد سلام بكنيد پشت سر هم براي اينكه ملكه بشود چون از ما سؤال مي‌كنند ائمه‌تان كه هستند؟ قبله‌تان چيست؟ كتابتان چيست؟ دينتان چيست؟ اينها را بعد از هر نمازي انسان تكرار بكند كه بر او ملكه بشود يك قدري از ملكه قويتر، الآن كسي كه اهل قم است از او سؤال بكنند كجايي هستي مي‌گويد قم هستم از اين بايد قويتر باشد براي اينكه ممكن است يك حادثه‌اي پيش بيايد از اين شخص قمي سؤال بكنند كجايي هستي؟ يادش برود اما کسی كاري به آن ندارند نمي‌دانند كه كجايي هستي. اما وقتي سؤال كردند كه دينت چيست؟ آدم در قبر نداند به عذاب گرفتار مي‌شود اين‌قدر اسامي ائمه(عليهم السلام) اين‌قدر مسئله قبله اين‌قدر مسئله قرآن اينقدر مسئله دين بايد در نماز و غير نماز براي آدم ملكه بشود كه هرگز ياد آدم نرود، اينها همين سؤالات كنكوري اول شب است سؤال مي‌كنند دينت چيست؟ پيغمبرت كيست؟ كتابت چيست؟ امامت چيست؟ اينها را سؤال مي‌كنند اينها بايد كه براي ما ملكه قطعي باشد يادمان نرود ما هم با يك همچنين عالمي روبرو هستيم. آن‌گاه يك چنين عالم رعب‌آوري براي اينكه ما هيچ آشنا نيستيم به واقع هيچ آشنا نيستيم؛ نه علم حصولي او را حل مي‌كند نه اهل آنيم كه مشاهده بكنيم. اين آيه نوراني سورهٴ مباركهٴ رعد طبق بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه)[15] حضرت فرمود ما خيلي علاقمنديم به جان دادن براي اينكه جان ما را ذات اقدس الهي مي‌گيرد آيه چهل و يک سورهٴ مباركهٴ رعد اين است «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم»: ﴿أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا نَأْتِي اْلأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها وَ اللّهُ يَحْكُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ وَ هُوَ سَريعُ الْحِسابِ﴾ ذيل اين روايت، روايتي از وجود مبارك امام سجاد هست كه فرمود اين آيه باعث مي‌شود كه ما سخاوتمندانه جان بدهيم براي اينكه خدا مي‌فرمايد كه مگر اينها نمي‌بينند ما اطراف زمين را كم مي‌كنيم. اينجا طبق اين روايت «اطراف» به معناي طرائف است، طرائف جمع طريف به معناي ظريف هست ظاهر آيه اين هست كه ما گوشه‌هاي زمين را كم مي‌كنيم حالا يا با زلزله است يا با علل و عوامل ديگر است فروكش و رانش زمين و مانند آن است كه اطراف ارض است؛ اما اينجا حضرت طبق معنايي كه از اين روايت برمي‌آيد اين اطراف به معناي طرائف است يك، طرائف جمع طريف به معناي ظريف است دو، خداي سبحان مي‌فرمايد كه ظرايف زمين را ما خودمان مي‌گيريم وجود مبارك امام سجاد فرمود ما جزء ظرائف زمين‌ايم علما جزء ظرائف زمين‌اند و ذات اقدس الهي اين ظرائف را خودش جمع مي‌كند مي‌بينيد در مهماني‌ها آن ظرف مهم شكستني را خود صاحب‌خانه مي‌گيرد آن ظرفهاي عادي را مي‌دهد به كارگرها و ديگران فرمود اين ظريف را ما خودمان مي‌گيريم امام سجاد مي‌فرمايد كه اين آيه ما را خيلي سخي كرده سخاوتمندانه جان بدهيم[16] چون مي‌دانيم كه به چه کسی داريم جان مي‌دهيم تنها خود معصومين(عليهم السلام) مشمول اين آيه نيستند علما هم مشمول اين‌اند بر طبق همان روايات. فرمود كه آنچه كه باعث سخاوت ما است كه ما سخاوتمندانه جان بدهيم اين است كه خود ذات اقدس الهي فرمود: ما تنزل مي‌كنيم در مقام فعل به فيض ﴿نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها﴾[17] طرائف زمين را ما خودمان مي‌آييم مي‌گيريم البته اين ﴿نأتي﴾ يعني «أتي امر الله» است امر الهي مي‌آيد فيض الهي مي‌آيد اينها چون آماده‌اند الآن كسي مي‌داند كه آن پشت پرده چه خبر است فقط پرده كنار مي‌رود همه سفره آماده است و فرشتگاني هم كه نازل مي‌شوند بر او، مي‌گويند ﴿أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ﴾[18] قبلاً وعده بود الآن بشارت است فرشته‌ها مي‌آيند مي‌گويند كه شما كه در دنيا بوديد به شما وعده مي‌دادند يا نمي‌دادند الآن چشمتان روشن، اين وعده‌ها را داريم انجاز مي‌كنيم ﴿أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ﴾[19] ما الآن كه وعده نمي‌دهيم كه الآن داريم به عهده عمل مي‌كنيم آن وقتي كه در دنيا بوديد به شما وعده مي‌دادند آن وعده‌هاي دنيا امروز دارد عمل مي‌شود. بنابراين اولين بخشي كه از سلسله بحثهاي معاد مطرح است مسئله مرگ است و ما بايد بدانيم كه با چه روبرو هستيم و اينكه مي‌گويند در تشييع جنازه حرف نزنيد به كسي سلام نكنيد بگذاريد او ذكرش را بگويد؛ براي اينكه شما نمي‌دانيد اين شخصي را كه دارند تشييع مي‌كنند او چطور تضرع و ناله مي‌كند كه مرا دريابيد هرگز به اين فكر نمی‌افتيد كه در تشييع جنازه حرف بزنيد، وقتي سلام كردن به يك عالمي مكروه باشد در تشييع جنازه؛ حرف زدن‌ها هم همين طور است هم از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده هم از وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) هر دو نقل شده است كه در تشييع جنازه ديدند كه بعضي ‌ها دارند حرف مي‌زنند حضرت فرمود «كَأَنَّ الْمَوْتَ فِي هَذِهِ الدُّنْيَا عَلَى غَيْرِهِمْ كُتِبَ»[20] اينها چرا حرف مي‌زنند؟ مثل اينكه مرگ براي ما نيست در تشييع جنازه حرف مي‌زنيد اين مدرسه است براي اينكه ما اصلاً نمي‌دانيم مرگ يعني چه، براي همه ما هست يك جايي مي‌رويم كه همه نيازهاي بدني هست همه نيازهاي روحي هست احتياجات بدني، احتياجات روحي را در دنيا مي‌دانيم از چه راه مي‌شود حل كرد؛ اما آنجا اصلاً نمي‌دانيم هيچ خبري نداريم و خيلي هم خبر هم نمي‌كنند كه كي بايد برويم. سلام كردني كه نودونه تا ثواب براي سلام ‌كننده است يكي‌اش مال جواب دهنده اين همه ترغيب شده است و در بعضي از دعاهاي روزهاي ماه مبارك رمضان هم از خدا مي‌خواهيم به «إِفْشاءَ السَّلامِ»[21] اما معذلك گفتند در تشييع جنازه اگر كسي را ديديد عالمي را ديديد بزرگي را ديديد سلام كردن مكروه است البته اين كراهت «من اقل ثواباً» است يعني بگذاريد او ذكرش را بگويد او حالش را داشته باشد او بداند كه مسافر را به كجا تحويل مي‌دهند. بنابراين قيامت هنوز زير گوش ما است «من مات فقد قامت قيامته»[22] همه ما هم نزديكيم و نمي‌دانيم كه چه زمانی پيش مي‌آيد كه اميدواريم ذات اقدس الهي به بركت قرآن و عترت براي همه ما مسئله مرگ را گوارا كند.

«والحمد لله رب العالمين»


[1] . حاشيه مکاسب(يزدی)، ج2، ص101.
[2] . حاشيه مكاسب (آخوند)، ص231.
[5] . همان، آيه1.
[7] . بحارالانوار، ج58، ص7.
[10] . همان، آيه9.
[13] . الکافی(ط- اسلامی)، ج3، ص242.
[14] . الکافی(ط- اسلامی)، ج3، ص201.
[15] . الکافی(ط- اسلامی)، ج1، ص38.
[16] . همان، ج1، ص38.
[19] . همان، آيه30.
[20] . الکافی(ط- اسلامی)، ج8، ص168؛ ر. ک: نهج البلاغه، حکمت122.
[21] . اقبال بالأعمال الحسنة (ط - الحديثة)، ج‌1، ص270.
[22] . بحارالانوار، ج58، ص7.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo