< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

91/09/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: خیارات

مبحث شروط تاكنون ثابت شد كه شرط چيست آيا حتماً بايد در ضمن عقد باشد يا ابتدائي هم شرط است؟ و شرائط صحت شرط هم بيان شد، اقسام شرط هم روشن شد كه برخي از آنها به وصف «احدالعوضين» برمي‌گردند بعضي‌ها به عنوان «شرط النتيجه»‌اند برخي‌ها به عنوان «شرط‌الفعل»، حكم قسم اول و دوم هم روشن شد يعني «شرط‌الوصف» و «شرط‌النتيجه» حكمشان روشن شد.

«شرط‌الفعل» احكام مبسوطي داشت كه تاكنون دو حكم از احكام «شرط‌الفعل» در دو مسئله گذشت؛ مسئله اولي اين بود كه وفاي به شرط برابر حكم تكليفي واجب است دوم اين‌كه صبغه حقوقي هم دارد «مشروطٌ له» مي‌تواند به محكمه قضا مراجعه كند «مشرطٌ عليه» را وادار كند به انجام شرط، مسئله سوم اين بود و اين هست [چون هنوز از او فارغ نشديم] اين‌كه «حق‌الفسخ» در عرض «حق‌الاجبار» است يا در طول او «فيه وجهان و قولان» مختار مرحوم علامه در تذكره اين بود كه اين‌ها در عرض هم‌اند[1] و مرحوم آقاي سيد محمد‌كاظم(رضوان‌الله عليه)[2] هم همين فتوا را دادند فتواي شهيد(رضوان‌الله عليه) در روضه اين‌كه اين‌ها در طول هم‌اند[3] با امكان اجبار نوبت به فسخ نمي‌رسد. مرحوم شيخ انصاري[4] موافق با اين فتوا است مرحوم آخوند خراساني[5] هم موافق اين فتوا است و «هو المختار». دليل مسئله هم اين بود كه حق اجبار يك حكم حقوقي است بر «مشروطٌ عليه» واجب است كه به شرط عمل بكند اگر اين شرط تخلف شد نوبت به خيار مي‌رسد و اگر تخلف نشد نوبت به خيار نمي‌رسد و فرق است بين شرط فعل و «شرط‌الخيار». «شرط‌الخيار» معنايش اين است كه اين شرط كننده در همه امور اختيار دارد مي‌تواند معامله را فسخ كند ولي «شرط‌الفعل» معنايش آن است كه آن «مشروطٌ عليه» بايد اين كار را انجام بدهد اگر اين كار صورت نگرفت آن‌گاه «مشروطٌ له» حق فسخ دارد اگر آن كار خصوص كار اختياري باشد بله اگر او با طوع و رغبت خود اين كار را انجام نداد اين مي‌شود تخلف، اصلاً جا براي اجبار و رجوع به محكمه قضا نيست نه در عرض فسخ نه در طول او، ولي اگر متن فعل شرط شد نه فعل اختياري اين فعل را او بايد انجام بدهد چه با ميل چه بي‌ميل. اگر با ميل انجام داد چه بهتر نشد اصلاً دستگاه قضايي را براي همين ساختند ديگر، دستگاه قضايي بر اين ساخته شد كه اگر كسي حقي دارد و به حقش نمي‌رسد يا حق او را نمي‌دهد به محكمه مراجعه كند حقش را بگيرد ديگر. «مشروطٌ له» حق دارد كه اين فعل را از آن «مشروطٌ عليه» طلب بكند او هم كه با ميل خود انجام نمي‌دهد خب «مشروطٌ له» مي‌رود به محكمه قضا مراجعه مي‌كند حقش را مي‌گيرد پس تخلفي صورت نگرفته تا او خيار فسخ داشته باشد خيار تخلف شرط داشته باشد اصلاً خيار ندارد. حرف صاحب روضه اين است حرف مرحوم شيخ اين است حرف مرحوم آخوند اين است. براي اثبات اين مسئله چندتا راه داشت يكي اين‌كه ما بايد ببينيم خيار دليلش چيست آيا دليل خيار در صورت امكان اجبار را مي‌گيرد يا نه؟

مهم‌ترين دليل خيار همان شرط ضمني بود كه تحليل شد شرط ضمني شامل مورد نمي‌شود يعني با امكان اجبار دليل حاكم نيست و شامل نمي‌شود پس خيار ندارد اصلاً، دليل دوم قاعده «لاضرر»[6] بود بر فرض كه قاعده «لاضرر» دليل خيار باشد روي مبناي مرحوم شيخ انصاري كه «لاضرر» حكم ضرري را برمي‌دارد[7] گذشت كه اين‌جا ضرري در كار نيست با امكان اجبار چون فرض در اين است كه شرعاً اجبار جائز است عرفاً و خارجاً هم مقدور است بدون عسر و حرج مراجعه بكند و حقش را بگيرد. اما روي مبناي مرحوم آخوند؛ مرحوم آخوند مي‌فرمايد كه با امكان اجبار جا براي خيار نيست.[8] چرا؟ براي اين‌كه «لاضرر»[9] حکم ضرري را برنمي‌دارد، موضوعي كه ضرري باشد حكمش را برمي‌دارد اين پيام قاعده «لاضرر». ما بايد ببينيم اين‌جا موضوع ضرري است تا حكمش كه لزوم است برداشته بشود يا نه؟ اگر موضوع ضرري بود حكم او كه لزوم است برداشته مي‌شود وقتي لزوم برداشته شد جواز حقي مي‌آيد به نام خيار مثلاً ولي اگر موضوع ضرري نبود خيار نمي‌آيد. موضوع در اين‌جا عقد است عقد در دو صورت ضرري است كه هيچ‌كدام از اين دو صورت اين‌جا حضور ندارد؛ يكي اين‌كه معامله معامله غبني باشد در معامله غبني خب خود عقد كه موضوع اين لزوم است ضرري است يا معامله غبني نيست شرطي كه به «احد‌العوضين» برگشت آن شرط موجود نيست چون آن شرط موجود نيست اين عقد مي‌شود ضرري حكم اين عقد كه لزوم است برداشته مي‌شود وقتي لزوم برداشته شد اين عقد مي‌شود خياري.

فرمايش مرحوم آخوند اين است كه اين‌جا عقد ضرري نيست براي اين‌كه اين شرط از سنخ غبن نيست كه به متن معامله برگردد، از سنخ «شرط‌العوضين» نيست كه قسم دوم باشد؛ بنابراين عقد ضرري نيست وقتي عقد ضرري نبود حكم اين عقد كه لزوم باشد برداشته نمي‌شود زيرا «لاضرر»[10] حكم موضوع ضرري را برمي‌دارد اگر وضو ضرري بود حكم او مثلاً وجوب برداشته مي‌شود بنا بر اين‌كه اين موارد را هم بگيرد يا نظير عسر و حرج باشد خب اگر از اين قبيل نبود مسئله وضو كه بحث ديگري دارد روي فتواي مبناي مرحوم آخوند مي‌فرمايند كه چون «لاضرر» پيامش اين است كه موضوعي كه ضرري باشد حكمش برداشته مي‌شود[11] اين‌جا موضوع عقد است عقد در دو صورت ضرري است و مقام ما هيچ كدام از اين دو صورت نيست نه سنخ غبن است نه از سنخ فقدان شرط «احد‌العوضين».

بنابراين اين موضوع ضرري نيست وقتي موضوع ضرري نبود حكمش كه لزوم است برداشته نمي‌شود پس اين شخص اصلاً با امكان اجبار خيار ندارد. مي‌ماند مسئله اجماع؛

اجماع هم كه دليل لفظي نيست تا اطلاق داشته باشد يا عموم داشته باشد بايد قدر متيقن‌اش را گرفت. قدر متيقن اجماع جايي است كه اجبار ممكن نباشد يعني «مشروطٌ‌له» وقتي خيار دارد كه نتواند به محكمه قضا مراجعه كند و حق خودش را استيفا كند اگر وقتي بتواند ديگر تخلف در كار نيست پس اجماع هم شامل نمي‌شود پس خياري ندارد. پس با امكان اجبار كه شخص به محكمه مراجعه كند و به فروشنده بگويد شما شرط كردي كه اين كالا را شما ترخيص كني يا پاسپورتش را شما بگيري، گذرنامه‌اش را شما بگيري، كار گمركي‌اش را شما انجام بدهيد حالا بايد بروي انجام بدهي. با امكان رجوع به محكمه يعني امكان اجبار اصلاً جا براي خيار نيست. در نقد فرمايش مرحوم آخوند مي‌شود اين‌چنين گفت: كه مدعا حق است يعني در اين‌جا تا اجبار ممكن است جا براي فسخ نيست. اما دليل ناتمام است چرا؟ براي اين‌كه ما اولاً در اصول نمي‌پذيريم كه «لاضرر»[12] مي‌گويد موضوعي كه ضرري باشد حكمش برداشته مي‌شود براي اين‌كه خود حكم ضرري را برمي‌دارد حالا صرف‌نظر از آن مبناي اصولي، روي مبناي خود شما كه فرموديد «لاضرر» مي‌گويد موضوعي كه ضرري است حكمش برداشته مي‌شود اين را بر فرضي كه ما بپذيريم فرموديد موضوع در اين‌جا ضرري نيست چون موضوع ضرري نيست «لاضرر» حكمي را برنمي‌دارد ما مي‌خواهيم بگوييم نه موضوع ضرري هست. چرا؟ براي اين‌كه شما در تحليلتان فرموديد كه اين «شرط‌الفعل» نه در متن قرار معاملي دارد نظير غبن نه به «احد‌العوضين» برمي‌گردد نظير «شرط‌الوصف»، بيگانه است ما براي اين‌كه اين بيگانه را «لازم‌الوفا» بكنيم اين را آورديم در ضمن عقد قرار داديم كه از ابتدائيت به در بيايد وگرنه اين با متن عقد ارتباط ندارد. مي‌گوييم تمام اشكال در همين بخش اخير فرمايش شما است زيرا شرطي كه در ضمن عقد است از دو راه مي‌شود وفاي او را واجب دانست يكي «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»[13] يكي اين‌كه خود اين شرط وقتي آمده در حوزه عقد و در ضمن عقد قرار گرفت به عنوان قضيه حينيه و ظرف محض نيست در تصوير شرط ضمن عقد گذشت كه اين به نحو ظرفي محض نيست كه بيگانه باشد و فقط در ظرف عقد اين شرط را ذكر كرده باشند اين‌چنين نيست بلكه پيوندي با بعضي از مداليل عقد دارد؛ با مرحله وفاي او و تعهد او و حق تسليم او گره خورده است به همين دليل هم اگر تخلف شد خيار دارد پس معلوم مي‌شود شرط در ضمن عقد صرف ظرف و مظروف نيست وابسته به عقد است ولو در آن دامنه‌هاي عقد كه گره مي‌خورد، وقتي وابسته به عقد شد از دو راه مي‌شود اين وفاي به اين عقد را واجب دانست؛ يكي «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»[14] هست كه براي اين‌كه اين شرط است و وفاي به شرط واجب يكي ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[15] است ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ مي‌گويد به عقد با همه جوانب و اضلاعي كه به اين عقد وابسته‌اند بايد وفا كني شرط هم به اين عقد گره خورد ولو در متن قرارداد نظير غبن نيست ولو به «احد‌العوضين» برنگشت ولي به اين تعهدي كه طرفين دارند گره خورده است اين صرف ظرف نيست كه بيگانه باشد بلكه وابسته به اين عقد است و اگر وابسته به عقد شد به مرحله التزام عقد گره خورد به دليل اين‌كه همه شما قبول داريد اگر اين شخص اين شرط را عمل نكرد حالا اگر اجبار ممكن نباشد قبول داريد كه حق فسخ دارد يا نه؟ چرا حق فسخ دارد؟ براي اين‌كه اين شرط گره خورده به مقام التزام، آن «مشروطٌ له» مي‌گويد كه حالا كه تو به شرط وفا نكردي من معامله را فسخ مي‌كنم. چرا معامله را فسخ مي‌كنم؟ چرا معامله‌اي كه لازم است براي او مي‌شود جائز؟ براي اين‌كه اين شرط گره خورده به مقام تعهد يعني من در دالان اين نقل و انتقال كه ثمن و مثمن جابه‌جا مي‌شوند آن‌جا جاي تعهد نيست شرط به آن‌جا ارتباط ندارد در بخش دوم كه مقام تعهد تسليم است «مشروطٌ له» مي‌گويد من مادامي به عقد وفا مي‌كنم كه تو به اين شرط عمل بكني حالا كه به اين شرط عمل نكردي من وفا نمي‌كنم عقد را نقض مي‌كنم اين حق را دارد ديگر، چرا اين حق را دارد؟ براي اين‌كه اين شرط گره خورده به مقام وفا پس بيگانه نيست، ظرف محض نيست، گره خورده به مقام التزام و وفا. حالا كه گره خورده ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ اين مجموعه را شامل مي‌شود وقتي ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ اين مجموعه را شامل شد ما يك موضوعي داريم به نام عقد كه يك دالان اصلي دارد كه نقل و انتقال عوض و معوض است يك دالان فرعي دارد كه مقام تعهد است اين تعهد يك وابستگي هم پيدا كرده و مطلق نيست اين عقد با اين مجموعه اگر بخواهد وفا بشود ضرري است. چرا؟ براي اين‌كه «مشروطٌ له» كه تعهد مطلق نسپرد «مشروطٌ له» تعهد مشروط سپرد گفت: من وقتي به اين عقد وفا مي‌كنم كه شماي بايع اين ترخيص را، اين حق گمرك را، اين كار گمرك را به عهده بگيري شما كه اين كار را نكردي من اين معامله را فسخ مي‌كنم. اگر بگوييم او حق فسخ ندارد اين عقد مي‌شود ضرري وقتي عقد شد ضرري اين موضوع مي‌شود ضرري موضوعي كه ضرري شد حكمش كه لزوم است برداشته مي‌شود روي مبناي شما، روي فرمايش شماي آخوند كه مي‌فرماييد «لاضرر»[16] ناظر به اين است كه اگر موضوع ضرري بود حكمش برداشته مي‌شود[17] اين‌جا موضوع ضرري است ديگر. ايشان مي‌خواهد بفرمايد كه مدعا حق است كه در صورتي كه شما هم قبول كرديد كه در طول هم‌اند با اجبار جا براي خيار نيست. چرا؟ براي اين‌كه اصلاً خيار در اين‌گونه از موارد با «لاضرر»[18] حل نمي‌شود ما هم كه مدعا را قبول كرديم ولي ما مي‌خواهيم بگوييم كه اگر «لاضرر» معنايش اين باشد كه موضوع ضرري حكمش برداشته شد، اين موضوع ضرري است. اگر برگشتيد فرمايش مرحوم شيخ و اين‌ها گفتيد كه با اجبار اصلاً ضرري در كار نيست بله حرفي است كه مرحوم شهيد[19] گفته شيخ انصاري[20] گفته ما هم مي‌پذيريم شما هم مي‌فرماييد. اما اگر بخواهيد بگوييد نه اصلاً چنين چنين مشمول قاعده «لاضرر»[21] نيست نخير اين‌طور نيست. اگر اجبار نتوانست بكند چه؟ شما نبايد بگوييد حق خيار دارد شما نمي‌توانيد با «لاضرر» ثابت بكنيد كه حق خيار دارد ايشان هم قبول دارد كه با «لاضرر» نمي‌شود مي‌گويد با اجماع مي‌شود اجماع هم قدر متيقن‌اش در جايي است كه اجبار ممكن نباشد اگر اجبار ممكن نبود به وسيله اجماع ما خيار را ثابت مي‌كنيم نه با وسيله «لاضرر»، چرا؟ براي اين‌كه اين‌جا موضوع ضرري نيست چون موضوع ضرري نيست ولو اجبار ممكن نيست ولي موضوع چون ضرري نيست حكمش كه لزوم است برداشته نمي‌شود در حالي‌كه اين‌چنين نيست بر فرض هم كه ما معناي «لاضرر» را روي فرمايش مرحوم آخوند[22] بدانيم اين موضوع ضرري است براي اين‌كه اين شرط به عنوان مظروف محض نيست كه لرزان باشد بيگانه باشد فقط زماناً در ضمن عقد ذكر شده باشد بلكه به عقد گره خورده است وقتي به عقد گره خورده اين عقد مي‌شود ضرري، آن‌جايي كه اجبار ممكن نباشد اين عقد ضرري است وقتي عقد ضرري شد موضوعش كه لزوم است برداشته مي‌شود. اجماع هم كه مستحضريد در معاملات ترسيم اجماع تعبدي بسيارمشكل است اولاً و با داشتن همه اين ادله‌اي كه بزرگان به آن تمسك كردند بعيد است كه اين اجماع تعبدي باشد «محتمل‌المدرك» بلكه «مظنون‌المدرك» است ثانياً پس اجماعي در كار نيست مهم‌ترين دليل هم همان دليل شرط ضمني است اگر هم «لاضرر» تمسك بكنيم راهش همين است.

مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله عليه) يك نكته‌اي دارند مي‌فرمايند: كه اين ديگر به اصل بحث نمي‌تواند برگردد اين به اقاله شبيه‌تر است.[23] ما تاكنون گفتيم اجبار جائز است يك، فرض هم اين است كه محكمه قضا باز است اجبار عرفي و خارجي ممكن است اين دو، با امكان اجبار جا براي فسخ نيست مگر اين‌كه ما از يك راه ديگري اجبار و فسخ را در عرض هم قرار بدهيم آن‌طوري كه مرحوم علامه در تذكره[24] گفته ولي اين از يك جهتي خارج از بحث است اين به اقاله برمي‌گردد نه فسخ بيان ذلك اين است که وقتي «مشروطٌ عليه» به شرط عمل نكرده «مشروطٌ له» مي‌گويد كه اكنون كه شما اين عقد را نقض كرديد من هم نقض مي‌كنم من هم معامله را به هم مي‌زنم پس اگر «مشروطٌ عليه» اين شرط را نقض بكند وفا نكند «مشروطٌ له» هم مي‌گويد حالا كه تو نقض كردي من هم نقض مي‌كنم كه اين‌جا با اين‌كه ممكن است به محكمه مراجعه كند و او را اجبار كند مي‌تواند معامله را به هم بزند لكن اين به اقاله نزديك‌تر است تا به فسخ اين تقايل است و اقاله متقابل است نه فسخ مرحوم آقاي ايرواني(رضوان‌الله عليه) در تعليقه‌شان در اين بخش مي‌فرمايد اين حرف‌ها را ما نمي‌فهميم. يک تعبير تقريباً نيمه تندي دارند مي‌فرمايند اين حرف‌ها شبيه لج‌بازي‌هاي كودكان است مي‌گويد حالا كه تو نقض كردي من هم نقض مي‌كنم آخر تو بايد حق داشته باشي تو بايد بداني كه فسخ داري، اقاله داري. اگر بخواهي اقاله بكني يك چيز ديگر است اگر بخواهي فسخ بكني يك چيز ديگر است فرمود «لم أفهم محصّلا للعبارة» اين‌كه فني نيست «فذلك كلام يشبه كلام الأطفال في مقام اللجاج»[25] مثل كودكان لج‌بازي مي‌كنند مي‌گويند حالا كه تو نقض كردي من هم نقض مي‌كنم. آخر چكار مي‌خواهي بكني مي‌خواهي اقاله بكني يا مي‌خواهي فسخ بكني؟ اگر بخواهي فسخ بكني كه حق نداري اگر بخواهي اقاله كني بگويي من راضي‌ام خب اين به رضاي طرفين است هميشه اين اقاله هست. بخواهي فسخ كني حق نداري. چرا؟ براي اين‌كه شرط تخلف پيدا نكرده شرط متن عمل است نه عمل اختياري وقتي متن عمل بود در محكمه قضا هم باز است اين محكمه را اصلاً براي همين كارها گذاشتند ديگر، اصلاً محكمه به معني كارهاي حقوقي است كه اگركسي حقش دارد ضايع مي‌شود مراجعه كند به محكمه و حق خودش را بگيرد اگر بخواهيد بگوييد كه اين‌ها توافق كردند در به هم زدن معامله بله اين‌كه از بحث خارج است. بحث در اين است كه در صورت امكان اجبار فسخ اصلاً ممكن است يا نه؟ ما مي‌گوييم نه ممكن نيست براي اين‌كه فسخ در صورت تخلف شرط است شرط هم متن عمل است، اين عمل عمل اختياري كه نيست چه مايل باشد چه مايل نباشد خب اين‌ها كه بايد دين را ادا كنند، يعني با ميل و رغبت خودشان ادا كنند؟ پس اين همه مراجعه‌اي كه مي‌شود به محكمه قضا حق خودشان را مي‌گيرند براي چيست؟ اين وفاي به عهد واجب است اداي دين واجب است چه با ميل چه بي‌ميل حق مردم را آدم بايد بدهد چه با ميل چه بي‌ميل.

پرسش: اگر بگوييم خيار تخلف شرط همان «شرط‌الخيار» است منتها مشروط؟

خيار تخلف شرط اين است كه اين فعل را آن شخص بايد انجام بدهد نه فعل اختياري مثل اين‌كه آدم مالي كه به ديگري قرض داد اداي مال و اداي دين واجب است چه با ميل چه بي‌ميل مي‌گويد حالا من ميل ندارم بدهم نيست اين فعل را بايد انجام بدهد.

پرسش: انسان يک وقت می‌گويد در اين معامله برای خودم خيار جعل کردم يک وقت می‌گويد اين فعل را شما انجام بده.

پاسخ: خب دوتا عنوان است دوتا موضوع است هر موضوعي حكم خاص خودش را دارد. آن موضوع دوم كه «شرط‌الفعل» است فعل اگر انجام نشد بله خيار هست يك وقت است مي‌گويد كه اگر اين فعل را با اختيار انجام ندادي من خيار دارم اين از بحث بيرون است كه در اين‌جا اجبار اصلاً جائز نيست. يك وقت است كه نه خود فعل را شرط مي‌كنند وقتي فعل شرط شد اعم از اختياري و اجباري، اختياري نشد خب با اجبار. اگر اجبار ممكن نباشد شرط تخلف كرده اما وقتي اجبار ممكن است فعل تخلف نكرده كه اين راهي كه مرحوم شيخ ذكر فرمودند كه اين دوتا يعني مسئله فسخ و مسئله اجبار در عرض هم باشند لكن خودشان اعتراف دارند كه اين تغاير است از سنخ فسخ نيست.[26]

روز چهارشنبه و در ايام محرم‌ايم به همين مقدار اكتفا مي‌كنيم يك مقدار بحث‌هايي هم كه مربوط به اين ايام است ذكر بكنيم چون در ايام محرم‌ايم و در وقايع متأخر از عاشوراي حسيني(صلوات‌الله و سلامه عليه) هستيم شما آقايان كه به لطف الهي اين توفيق را داريد كه معارف اهل بيت را به جامعه منتقل كنيد بايد مستحضر باشيد كه جريان كربلا وجريان عاشوراي سالار شهيدان اين بايد يك كار اجتهادي روي آن بشود نه اين‌كه آدم درس‌هاي حوزه را بخواند بعد وقتي كه ايام منبر شد يك مقتلي را مراجعه كند و براي مردم بگويد آن ديگر عالمانه نيست.

جريان سيد‌الشهداء(سلام‌الله عليه) مي‌بينيد [همه اهل بيت مخصوصاً وجود مبارك سيد‌الشهداء] اين بيان نوراني خب وارد شده است كه «نَفَسُ الْمَهْمُومِ لَنَا الْمُغْتَمِّ لِظُلْمِنَا تَسْبِيحٌ وَ هَمُّهُ لِأَمْرِنَا عِبَادَةٌ»[27] اگر كسي در مجلس عزاي سالار شهيدان(سلام‌الله عليه) شركت كند همين دمي كه برمي‌دارد، غمگين است به حالت غم نشسته گريه نمي‌كند مسئله «مَنْ تَذَكَّرَ مُصَابَنَا فَبَكَى وَ أَبْكَى- لَمْ تَبْكِ»[28] چيزي ديگر است در مجلس عزا نشسته غمگين است نفس‌هاي او عبادت است «نَفَسُ الْمَهْمُومِ لَنَا الْمُغْتَمِّ لِظُلْمِنَا تَسْبِيحٌ وَ هَمُّهُ لِأَمْرِنَا عِبَادَةٌ»[29] كم نيست يك وقت است كه آن واعظ محترم آن ذاكر مصيبت مي‌خواند آدم گريه مي‌كند خب ثواب «من بكاء» شامل حالش مي‌شود يك وقت است نه اين‌جا نشسته مقتل را دارد گوش مي‌دهد سخنان آن آقا را گوش مي‌دهد يا هنوز به روضه نرسيده ولي مجلس مجلس عزا است اين غمگين است و در حال غم به طور عادي نفس مي‌كشد ديگر «نَفَسُ الْمَهْمُومِ لَنَا الْمُغْتَمِّ لِظُلْمِنَا تَسْبِيحٌ وَ هَمُّهُ لِأَمْرِنَا عِبَادَةٌ» اين عدل ماه مبارك رمضان است حالا معلوم مي‌شود كه «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ»[30] تا كجاها را شامل مي‌شود.

در ماه مبارك رمضان به بركت قرآن كريم اين ماه فضيلت پيدا كرده. در فصيلت اين ماه مبارك رمضان گفته مي‌شود كه «أَنْفَاسُكُمْ فِيهِ تَسْبِيحٌ»[31] يك آدم روزه‌دار همين كه نفس مي‌كشد مثل اين است كه بگويد «سبحان‌الله» اين كم فضيلت نيست حالا بنا بر اين‌كه اگر اطلاق داشته باشد شب هم شامل بشود كه حالا روزه نيست مطلب ديگر است. «أَنْفَاسُكُمْ فِيهِ تَسْبِيحٌ وَ نَوْمُكُمْ فِيهِ عِبَادَةٌ» خب پس در ماه مبارك رمضان نفس صائم عبادت است تسبيح است همين كه نفس مي‌كشد.

در مجلس عزاي پسر پيغمبر(سلام‌الله عليهما) همين كه نفس مي‌كشد در حال غم اين عبادت است «نَفَسُ الْمَهْمُومِ لَنَا الْمُغْتَمِّ لِظُلْمِنَا تَسْبِيحٌ وَ هَمُّهُ لِأَمْرِنَا عِبَادَةٌ».[32] پس اگر ماه مبارك رمضان كه ماه نزول قرآن است وارد شده است كه «أَنْفَاسُكُمْ فِيهِ تَسْبِيحٌ»[33] در مجلس عزاي حسين‌بن علي(سلام‌الله عليه) هم «بالخصوص» گرچه همه اهل بيت اين‌طورند اين است كه «نَفَسُ الْمَهْمُومِ لَنَا الْمُغْتَمِّ لِظُلْمِنَا تَسْبِيحٌ وَ هَمُّهُ لِأَمْرِنَا عِبَادَةٌ».[34] از كجا اين عظمت پيدا شده اين‌ها بيش از هفتاد و دو نفر نبودند حالا حداكثر صد نفر، در جنگ جهاني اول و دوم بيش از هفتاد نفر كشته شدند خيلي‌ها اصلاً رقم را نمي‌داند اين مال هزار سال يا هفتصد سال هشتصد سال قبل نبود كه همين مال قرن اخير بود ديگر بيش از هفتاد ميليون خاك شدند اصلاً رقم را خيلي‌ها نمي‌دانند و دفن شده نامشان. اين‌ها هفتاد و دو نفر قبل از هزار سال شربت شهادت نوشيدند و كل عالم را گرفتند. اين چيست؟ اين خب اگر شما مي‌بينيد اروپا فعلاً دارد دموكراسي صادر مي‌كند براي اين‌كه از بس كشتند خسته شدند و الآن هم بمب اتم در اختيار خيلي‌ها است اگر بجنبند جنگ جهاني سوم شروع بشود كل غرب خاكستر مي‌شود اين‌ها از ترس دموكراسي را قبول كردند. چطور مي‌شود كه بيش از هفتاد ميليون كشته مي‌شوند اصلاً نامشان نيست در كتاب‌هاي تاريخ دفن مي‌شود اين‌جا هفتاد و دو نفر شربت شهادت نوشيدند اين‌طور با عظمت و جلال هست؟ اين به استناد ﴿كُلُّ شَيْ‌ءٍ هالِكٌ إِلاّ وَجْهَهُ﴾[35] هست ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ ٭ وَ يَبْقي وَجْهُ رَبِّكَ﴾[36] هست. اين چون «وجه الله» مي‌ماند حالا كه «وجه الله» است و مي‌ماند بايد كار مجتهدانه كرد روي آن نه كار ذاكرانه و روضه‌خوانانه. در جريان روضه‌خواني سالار شهيدان مي‌بينيد بسياري از اين زاکران مي‌گويند حضرت حج را تبديل به عمره كرد. چه کسی گفت؟ من شنيدم. كجا گفتند از چه کسی شنيديد؟ همه مي‌گويند. هيچ اصلي ندارد آخر اين، حضرت حج را تبديل به عمره نكرد. شما وقتي به كتاب‌هاي فقهي مراجعه مي‌كنيد روايات معتبر و روايت صحيح داريم كه حضرت از همان اول قصد عمره مفرده داشت حضرت به قصد حج نيامد مي‌دانست چه خبر است ديگر. وقتي به فقه مراجعه مي‌كنيم به روايت مراجعه مي‌كنيم روايت صحيح اين است كه حضرت از همان اول قصد عمره مفرده داشت مي‌دانست چه خبر است ديگر اين‌طور نبود كه حضرت حج را به عمره تبديل بكند بالأخره تبديل حج به عمره يا مال مسدود است يا مال محصور است حضرت نه محصور بود نه مسدود خب يك حسابي دارد در فقه ديگر چطور آدم مي‌تواند حج را تبديل به عمره بكند؟ حضرت با ميل خود با رغبت خود در عين حالي كه همه به طرف عرفات حركت مي‌كردند فرمود: من ديگر عازم كوفه‌ام. بنابراين تا آن‌جا كه حس است اين مورّخان ما نقل كردند اگر موثوق باشد آن خبر آدم باور مي‌كند از اين به بعد كه حدس است بايد ببينيم منشأ حدسشان چيست كسي در روايت نقل نكرده كه حضرت حج را تبديل به عمره كرده اين حدسي است كه مورخان مي‌زنند اين حدس منشأ فقهي ندارد روايت هم بر خلافش هم هست بنابراين يك كار فقهي بايد باشد يعني روايات حج بايد مطرح بشود و البته اين كار شده و نوشته شده و چاپ شده اين‌ها ديگر آسان اين كار براي كسي كه بخواهد بعد تحقيق كند كه از اول وجود مبارك حضرت به قصد عمره مفرده حركت كرده نه به قصد حج تمتع، آمده مكه و مدت‌ها قبل هم بود و زمينه را هم فراهم كرده و نامه‌ها را نوشته و اين كارها را كرده و بعد موقع حساس هم اعلام كرده كه من عازم كوفه هستم. خب آمده. چطور چند ماه قبل حركت مي‌كند قصد عمره مفرده را هم دارد زن و بچه را هم مي‌برد براي اين‌كه بعضي از برنامه‌هاي دين مانده بود وجود مبارك پيغمبر(صلّي‌الله عليه و آله و سلّم) خب آمده احكامي را آورده شريعتي را آورده آن بخش‌هايي كه به تئوري و دستور و ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَة﴾[37] بود آنها را بيان كرده، بحث‌هاي عملي را هم تا آن‌جايي كه مقدور بود بيان كرده، مسئله نماز را [چه نماز جماعت را چه نمازجمعه را] فرمود «صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي‌ أُصَلِّي»[38] ببينيد من چطور نماز مي‌خوانم شما هم از من ياد بگيريد مهم‌تر از مسئله نماز از نظر عمل و اركان جريان حج است كه عمري يك‌بار واجب مي‌شود، چون خيلي دشوار است. حضرت عده زيادي را به همراه برد بعد اين مناسك را به اين‌ها تعليم دارد و عملاً هم فرمود «خُذُوا عَنِّي‌ مَنَاسِكَكُم‌»[39] ببينيد من چطور اين كارها را انجام مي‌دهم آن «اشواط سبعه» چيست؟ نماز «خلف المقام» چيست؟ سعي صفا و مروه چيست؟ تقصير چيست؟ وقوف عرفات و مشعر و منا چيست؟ ذبح چيست؟ بيتوته چيست؟ عملاً اين كارها را انجام دارد فرمود «خُذُوا عَنِّي‌ مَنَاسِكَكُم‌» مسئله دفاع و جهاد و شهادت و اسارت مانده اين‌ها را وجود مبارك حضرت امير عملاً بخشي را به عهده گرفت اما طوري كه انسان وقتي مي‌خواهد شهيد بشود، شهادت يعني چه؟ وقتي بخواهد اسير بشودع اسارت يعني چه؟ چگونه شهيد بشود چگونه اسير بشود؟ چگونه دفاع كند؟ چگونه جهاد كند؟ اين به طور عموم صورت شكوفايي‌اش مانده.

سالار شهيدان(سلام‌الله عليه) قيام كرد با همه ابزار و عناصر محوري اين صحنه عملاً فرمود «خذوا عني استقلالكم و حريتكم و امنيتكم و دفاعكم و جهادكم و شهادتكم و اسارتكم» اين‌ها را از من ياد بگيريد مگر نمي‌خواهيد مستقل بشويد راه استقلال اين است مگر آزادي نمي‌خواهيد راه آزادي اين است اين «هَيْهَاتَ‌ مِنَّا الذِّلَّةُ»[40] همين است ديگر «يَأْبَى اللَّهُ ذَلِكَ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ حُجُورٌ طَابَتْ‌ وَ أُنُوفٌ حَمِيَّةٌ وَ نُفُوسٌ أَبِيَّة»[41] همين است الآن شما مي‌بينيد از مصر تا بحرين از بحرين تا مصر سخن از «هَيْهَاتَ‌ مِنَّا الذِّلَّةُ»[42] است اين شعار كربلا است ديگر فرمود «خذوا عني عزتكم» مگر نمي‌خواهيد مستقل بشويد؟ راه استقلال اين است. نمي‌خواهيد آزاد بشويد؟ نمي‌خواهيد عزيز بشويد؟ راه عزت اين است. اگر مي‌خواهيد شهيد بشويد راه شهادت اين است.

زينب كبري(سلام‌الله عليها) هم همين بيان را به صورت «خذوا عني اسارتكم» ياد فرمودند چون مستحضريد هم حسين‌بن علي(سلام‌الله عليه) عقليه بني‌هاشم است هم زينب كبري. اين تاي عقيله تاي مبالغه است تاي تأنيث نيست وقتي مي‌گويند آدم «خليفة‌الله» است اين تا تاي مبالغه است تاي تأنيث نيست وقتي مي‌گويند زينب(سلام‌الله عليها) عقيله بني‌هاشم است اين تا تاي مبالغه است و حسين‌بن علي هم عقيله بني‌هاشم است آن هم فرمود «خذوا عني اسارتكم» بالأخره جنگ اسير دارد ديگر اين‌كه مي‌بينيد اين آزادگان شرف‌بخش ما در طي سال‌هاي متمادي كه در اسارت بعثي‌ها بودند عزت و جلال و شكوهشان را حفظ كردند از همين‌جا گرفتند «خذوا عني اسارتكم». خب اين كجا با آن روضه‌خواني كه تحقيق نشده سرو ته ندارد كجا؟ حضرت حج را تبديل به عمره كرد، كجا او حج را تبديل به عمره كرد؟ اصلاً از همان اول قصد عمره مفرده داشت البته آن اشك و ناله و «أَنَا قَتِيلُ الْعَبْرَةِ»[43] از اين به بعد هر اشكي كه آدم بريزد چندين برابر اشك بي‌تحقيق ثواب دارد اين كسي كه «عَارِفاً بِحَقِّهِ»[44] مي‌شود اين كه او بداند كيست، براي چه قيام كرده؟ چرا زن و بچه‌اش را برده؟ چرا از همان اول قصد حج نكرده؟ چرا از اول قصد عمره كرده؟ چه در خطر بود كه اين عزيز بايد با اين وضع شربت شهادت بنوشد؟ آنها هم اسارت را تحمل بكنند خب اگر مبارزه عادي بود خب در همان مدينه مي‌گفت نه و بالأخره جنگ تن ‌به تن شروع مي‌شد و كشته مي‌شد اين مي‌خواهد «خذوا عني شهادتكم» را بفهماند.

پرسش: اگر چند روز صبر می‌کردند اعمال حج را هم می‌توانستند انجام بدهند. چه را چنين نکردند؟

پاسخ: براي اين‌كه از همان اول خواست به مردم بفهماند كه اين كارها را می خواهم انجام بدهم من از همان اول قصد كردم كه به بروم مناي ديگر و مردم هم متفرق مي‌شدند از همان اول خواست بگويد ما منايمان ديگر است «خُطَّ الْمَوْتُ‌ عَلَى‌ وُلْدِ آدَمَ» را آن‌جا فرمود كه «كَأَنِّي بِأَوْصَالِي تَقَطَّعُهَا عُسْلَانُ الْفَلَوَاتِ، بَيْنَ النَّوَاوِيسِ وَ كَرْبَلَاءَ»[45] اين مأموريت براي او از همان اول تنظيم شده بود كه به قصد عمره مفرده حركت كند اين رفته آن‌جايي كه به مردم بفهماند وضع مملكت چيست اين فاصله فراوان هشتاد نود فرسخ بين مكه و مدينه مرتب يا مصاحبه بود يا مناظره بود يا جواب نامه مي‌داد يا نامه مي‌نوشت يا پيك مي‌فرستاد يا پيك را قبول مي‌كردند در مكه هم بودند كارش همين‌طور بود در برگشت از مكه تا كربلا يعني سيصد فرسخي كه مكه تا كربلا است اين يا نامه مي‌نوشت يا جواب نامه ‌مي‌داد يا پيك مي‌فرستاد يا پيكي قبول مي‌كرد يا خبر شهادت مي‌شنيد به اين صورت بود. كل اين محدوده را حضرت شخصاً بيدار كرد جريان شام مانده بود كه با خواهرش زينب كبري و اسرا مسئله شام را هم حل كرد لذا زين‌العابدين (سلام‌الله عليها) در دم دروازه كوفه وقتي از حضرت سؤال كردند در اين ماجرا كه پيروز شد فرمود: ما. ما رفتيم پيروزمندانه برگشتيم «إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ، وَ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاةِ، فَأَذِّنْ‌ ثُمَ‌ أَقِمْ»[46] وقتي نماز مي‌خواني هنگام نماز شد اذان و اقامه بگو و ببين نام كه را مي‌بري ما رفتيم و نام را كه خواستند فراموش بكنند ما اين نام را زنده كرديم و برگشتيم ما پيروزيم. آن وقت اين مي‌شود «خذوا عني استقلالكم» «خذوا عني شهادتكم» «خذوا عني اسارتكم».

«السلام علي الحسين و علي علي بن الحسن و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين السلام عليكم جميعاً و رحمة الله و بركاته».

«والحمد لله رب العالمين»


[1] . تذکرة الفقهاء (ط - جديد)، ج‌10، ص252.
[2] . حاشية المكاسب (يزدي)، ج‌2، ص128.
[3] . الروضة البهية في شرح اللمعة الدمشقية (ط - جديد)، ج‌3، ص506.
[4] . کتاب المکاسب (انصاری، ط- جديد)، ج‌6، ص71.
[5] . حاشية المكاسب (آخوند)، ص246.
[6] . الکافی (ط- اسلامی)، ج5، ص294.
[7] . فوائدالاصول (آخوند)، ص89-90.
[8] . حاشية المكاسب (آخوند)، ص246.
[9] . الکافی (ط- اسلامی)، ج5، ص294.
[10] . الکافی (ط- اسلامی)، ج5، ص294.
[11] . فوائدالاصول (آخوند)، ص89-90.
[12] . الکافی (ط- اسلامی)، ج5، ص294.
[13] . تهذيب‌ الاحکام، ج7، ص371.
[14] . تهذيب‌ الاحکام، ج7، ص371.
[15] . سوره مائده، آيه1.
[16] . الکافی(ط- اسلامی)، ج5، ص294.
[17] . فوائدالاصول (آخوند)، ص89-90.
[18] . الکافی(ط- اسلامی)، ج5، ص294.
[19] . الروضة البهية في شرح اللمعة الدمشقية (ط - جديد)، ج‌3، ص506.
[20] . کتاب المکاسب (انصاری، ط- جديد)، ج‌6، ص71.
[21] . الکافی(ط- اسلامی)، ج5، ص294.
[22] . فوائدالاصول (آخوند)، ص89-90.
[23] . کتاب المکاسب (انصاری، ط- جديد)، ج‌6، ص72.
[24] . تذکرة الفقهاء (ط - جديد)، ج‌10، ص252.
[25] . حاشية المكاسب (ايرواني)، ج‌2، ص67.
[26] . کتاب المکاسب (انصاری، ط- جديد)، ج‌6، ص71-72.
[27] . الکافی (ط- اسلامی)، ج2، ص226.
[28] . وسائل الشيعة، ج‌14، ص502.
[29] . الکافی (ط- اسلامی)، ج2، ص226.
[30] . وسائل الشيعة، ج‌27، ص34.
[31] . الإقبال بالأعمال الحسنة (ط - جديد)، ج‌1، ص2.
[32] . الکافی (ط- اسلامی)، ج2، ص226.
[33] . الإقبال بالأعمال الحسنة (ط - جديد)، ج‌1، ص2.
[34] . الکافی (ط- اسلامی)، ج2، ص226.
[35] . سوره قصص، آيه88.
[36] . سوره الرحمن، آيه26-27.
[37] . سوره بقره، آيه129.
[38] . نهج الحق، ص423.
[39] . نهج الحق، ص471.
[40] . اللهوف، ص97.
[41] . تحف العقول، ص241.
[42] . اللهوف، ص97.
[43] . کامل‌الزيارات، ص108.
[44] . الکافی (ط- اسلامی)، ج4، ص580.
[45] . نزهة‌الناظر، ص86.
[46] . الامالی (طوسی)، ص677.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo