درس خارج فقه آیت الله جوادی
97/02/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:نکاح/عیوب فسخ نکاح
مرحوم محقق فرمودند: «و عیوب المراة سبعة الجنون و الجذام و البرص و القرن و الافضاء و العرج و العمی اما الجنون فهو فساد العقل فلا یثبت الخیار مع السهو السریع زواله و لا مع الاغماء العارض مع غلبة المرة و انما یثبت الخیار فیه مع استقراره». [1] این بخش چهارم که درباره عیوب و علل و عواملی که باعث فسخ نکاح است، مسئله عیوب زن و عیوب مرد را مطرح کردند. درباره عیوب مرد فرمودند «جنون» و «خصاء» و «جَبّ» و «عَنَن» است که گذشت؛ درباره زن فرمود هفت عیب است. برای اثبات حق فسخ برای زن، دوتا راه دارد: یکی اینکه نصوصی که دارد: «یُرَدُّ النِّکاح بکذا و کذا»، این مشترک بین زن و مرد است؛ سخن از زن نیست، سخن از مرد نیست، سخن از حق زن نیست، سخن از حق مرد نیست، نکاح با جنون فسخ میشود؛ یعنی چه برای مرد و چه برای زن. راه دوم نصوص خاصه است که اگر مرد مجنون شد زن حق فسخ دارد.
اینها گذشته از مسئله «لا ضرر»[2] است که «لا ضرر» مستحضرید حق فسخ نمیآورد، ولی لزوم حکمی را برمیدارد؛ چون لزوم حکمی را برمیدارد، چه برای زن و چه برای مرد، هر جا که ضرر بود و در بعضی از موارد که ضرر شخصی است حرج بود، این لزوم برداشته میشود و وقتی لزوم برداشته شد، این عقد میشود جایز؛ البته گاهی عقد از هر دو طرف لازم است، گاهی از هر دو طرف جایز است، گاهی از یک طرف؛ مثل اینکه برای «ذی الخیار» جایز است و برای «من علیه الخیار» لازم. اینجا کسی که طرف مقابل او به این عیوب مبتلاست، این عقد نکاح نسبت به او لازم نیست، این لزوم برداشته شد.
اگر دلیل حق فسخ، «لا ضرر» و مانند آن باشد، از این عیوب هفتگانه میشود تعدّی کرد به عیوب دیگر رسید. اگر دلیل خیار، نص باشد، به هر حال به همین هفت عیب یا کمتر و بیشتر باید بسنده کرد، مگر در جایی که عرف همراه باشد و عقلا همراه باشند که این بیماری در حکم همان بیماری است یا به اولویت یا به تنقیح مناط که به قیاس نرسد؛ اگر چنانچه در این حد بود، میشود تعدّی کرد.
مسئله «ایدز» و مانند «ایدز» که از بیماریهای «صعب العلاج» است و واگیر است و مانند آن، اینها در این نصوص نیست؛ اگر سند حق فسخ، «لا ضرر» و مانند آن باشد، اینگونه از بیماریها را شامل میشود و اگر دلیل فسخ این نصوص خاصه باشد، اگر ما توانستیم فهم عقلا را استنباط کنیم که در اینگونه از موارد یا اولویت است یا تنقیح مناط، باز همان حق فسخ است. مستحضرید که نمیشود گفت قبلاً این بیماری بود، ولی کشف نمیشد، ما چنین دلیلی نداریم؛ ممکن است قبلاً چنین بیماری اصلاً نبود. این بیان نورانی را مرحوم کلینی (رضوان الله تعالی علیه) از امام رضا (سلاماللهعلیه) نقل کرد، از بعضی ائمه دیگر (علیهمالسّلام) هم نقل شده است که «کُلَّمَا اَحْدَثَ الْعِبَادُ مِنَ الذُّنُوبِ مَا لَمْ یَکُونُوا یَعْمَلُونَ اَحْدَثَ اللَّهُ لَهُمْ مِنَ الْبَلَاءِ مَا لَمْ یَکُونُوا یَعْرِفُون»؛ [3] هر وقت ملت یک گناه تازه پیدا شدهایی را مرتکب شدند، یک بیماریها و بلاهای تازه پیدا شدهایی هم هست. ما حالا اگر نسبت به سابقین اطلاع نداریم بگوییم حتماً بود و کشف نمیکردند، چنین راهی نداریم؛ ممکن است بوده و کشف نکردند یا ممکن است که چنین چیزی نبوده، «لو کان لبان»، «الی یوم القیامة» این احکام هست.
مطلب بعدی آن است که در این نصوص سخن از خصوص عیب نیست، اینها که یاد شده است بعضی عیب است و بعضی مرض؛ در جریان خیار عیب و در بعضی از نصوص سخن از عیب است. عیب یعنی خلقتاً زائد یا خلقتاً ناقص باشد؛ عیب غیر از مرض است. آن کسی که کور به دنیا میآید یا کور میشود، این عیب است؛ یعنی یک عضوی از اعضا که خلقتاً باید داشته باشد، ندارد؛ نقص یا زیاده در ساختار خلقت به نام عیب است. اما اینجا عنوان عیب نه در مسئله عیوب مرد و نه در مسئله عیوب زن به عنوان عیوب یاد نشده است، همه مصادیق یاد شده بسیاری از اینها بیماریاند و اگر بیماریاند بیماری ایدز و بیماریهای دیگر را هم شامل میشود، چرا شامل نشود؟! و حصرش هم میشود حصر نسبی، نه حصر نفسی.
و در بحث جلسه قبل روشن شد که از دو سه راه میشود حق فسخ زن را ثابت کرد: یکی اینکه این نصوص دارد با جنون، نکاح فسخ میشود، چند عیب دیگر را هم ذکر میکند؛ ناظر به نفی و اثبات نسبت به عیوب دیگر نیست.
پرسش: ...
پاسخ: اگر دلیل «لا ضرر» باشد هست، اگر دلیل «لا حرج» باشد هست و اگر ما به آن «لا ضرر» و «لا حرج» تمسک نمیکنیم، برای اینکه نصوص خاصه داریم؛ جایی که نص خاص نیست، «لا ضرر» هست، «لا حرج» هست و اگر نزاعی رخ بدهد؛ البته به محکمه مراجعه میکنند. قبل از نزاع، حق فسخ یک حق شخصی است؛ نظیر بیع که میتواند اعمال خیار کند و اگر نزاعی رخ داد به محکمه مراجعه میکند. منتها تفاوت فقهی آن این است که اگر چنانچه به این عیوب تمسک بکنیم، حق فسخ ثابت میشود، یک؛ قابل خرید و فروش و معامله است، دو؛ به ارث میرسد، سه؛ اینها خاصیت حق است. اگر به «لا ضرر» تمسک بکنیم فقط لزوم حکمی برداشته میشود، قابل خرید و فروش نیست؛ چون یک جواز حکمی میآید و جواز حکمی که قابل خرید و فروش نیست، به ارث هم که نمیرسد. اگر چنانچه سند خیار، «لا ضرر» بود، نه حق فسخ میآید و نه قابل خرید و فروش است و نه به ارث میرسد.
«فتحصّل» اگر دلیل، «لا ضرر» باشد، چه اینکه «لا ضرر» آن قدرت را دارد که لزوم حکمی را نفی کند، این جواز حکمی میآورد و جواز حکمی هم برای او راهگشاست؛ اما بخواهد براساس این معامله بکند یا به ورثه ارث برسد، از آن قبیل نیست.
و در طایفه دیگر از نصوص فرمودند به اینکه این چند چیز باعث حق فسخ زن است و «لا غیر»؛ آنوقت این اگر اطلاق باشد با مقیدهای دیگر تقیید میشود و اگر عموم باشد با مقیدهای دیگر تخصیص پیدا میکند. قسمت مهم اینها در باب اول هست که بعضی از روایات باب اول خوانده شد. این بزرگواران به عنوان عیوب یاد کردند و این عنوانی است که محدّثین به این احادیث دادند. عیب اگر باشد باید نقص خلقت یا زیادی خلقت باشد، مسئله ایدز و بیماریهای واگیر «صعبالعلاج» دیگر را شامل نمیشود؛ اما روایات به عنوان عیب وارد نشده است، بلکه خود این عناوین مطرح شده است. چند روایت خوانده شد، به روایت پنجم رسیدیم.
در روایت پنجم که این را مرحوم کلینی[4] (رضوان الله علیه) نقل کرد «عَنْ عِدَّةٍ مِنْ اَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ اَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ اَبِی عُبَیْدَة» نقل کرده «عَنْ اَبِی جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السلام فِی حَدِیثٍ قَالَ: اِذَا دُلِّسَتِ الْعَفْلَاءُ وَ الْبَرْصَاءُ وَ الْمَجْنُونَةُ وَ الْمُفْضَاةُ وَ مَنْ کَانَ بِهَا زَمَانَةٌ ظَاهِرَةٌ فَاِنَّهُ تُرَدُّ عَلَی اَهْلِهَا مِنْ غَیْرِ طَلَاقٍ»؛[5] دیگر لازم نیست طلاق بدهند، نه اینکه حق طلاق ندارد؛ یعنی نیازی به طلاق ندارد. این روایت پنج یک معارضی دارد به نام روایت چهارده[6] که آن را باید جداگانه اشاره بکنیم.
روایت شش این باب که قبلاً هم گذشت «صحیحه حلبی» بود، آن را مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) از «حَمَّاد عَنِ الْحَلَبِیِّ» نقل کرد.[7] بعضیها فکر میکنند که این روایت ده[8] همان روایت شش هست؛ منتها تا «حمّاد» طریق مختلف است، از «حمّاد» به بعد یکی است. میگویند شیخ طوسی که این روایت ده را جداگانه ذکر کرده است، این تقطیع همان حدیث شش است؛ «صحیحه حلبی» است، منتها یکی را مرحوم صدوق «عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِی» نقل کرد، سند دیگر «عَلِیِّ بْنِ اِسْمَاعِیل» ـ که مشترک است و اینها به وثاقت او اطمینان پیدا کردند و از او به عنوان روایت معتبر یاد میکنند ـ «عَنِ ابْنِ اَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ» نقل میکنند. اگر این روایتی دیگر باشد، خود «انما» مستقل است و اگر روایت دیگر نباشد، در آن بحثهای قبلی ثابت شد که یک حدیث مستقل است، جمله مستقل است؛ چون در آنجا دارد که «و قالَ»؛ یعنی یک بیان دیگری است. یک وقت است که همان فرمایش اول را ادامه میدهند و یک وقت است که آن فرمایش اول تمام شده، مطلب دیگر میفرمایند؛ لذا «حلبی» میگوید: «و قالَ»، این به حساب حدیث دیگر برمیآید.
در حدیث ششم فرمود: «اِنَّمَا یُرَدُّ النِّکَاحُ مِنَ الْبَرَصِ وَ الْجُذَامِ وَ الْجُنُونِ وَ الْعَفَل»؛ [9] استدلال به این مربوط به این است که حدیث جدایی باشد «کما هو الظاهر» و «یُرَدُّ» فعل مجهول بخوانیم «کما هو الظاهر»؛ نه اینکه چون بحث در حق مرد بود، دنباله همان کلام قبلی باشد که نیست، «یَرُدُّ» بخوانیم که ضمیر به مرد برگردد که حق مرد را بخواهد ثابت کند که نیست.
روایت هفت این باب «مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِم» دارد که «اَبُو جَعْفَرٍ عَلَیهِمَ السَّلام» فرمود: «تُرَدُّ الْعَمْیَاءُ وَ الْبَرْصَاءُ وَ الْجَذْمَاءُ وَ الْعَرْجَاءُ»؛ [10] این روایت حق مرد را ثابت میکند که او میتواند فسخ کند.
روایت نهم این باب که مرحوم شیخ طوسی[11] با سند خاص خود «عَنْ دَاوُدَ بْنِ سِرْحَانَ عَنْ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام» نقل کرد: «فِی الرَّجُلِ یَتَزَوَّجُ الْمَرْاَةَ فَیُؤْتَی بِهَا عَمْیَاءَ اَوْ بَرْصَاءَ اَوْ عَرْجَاءَ قَالَ تُرَدُّ عَلَی وَلِیِّهَا».[12] این روایت لسان نفی نسبت به مازاد ندارد و اگر روایتی سبب فسخ دیگر ذکر بکند اینها مثبتیناند و تعارضی هم ندارد؛ نیازی به تقیید نیست، نیازی به تخصیص نیست، چون اینها مثبتیناند.
روایت ده این باب همان روایت «حلبی» است که «اِنَّمَا یُرَدُّ النِّکَاحُ مِنَ الْبَرَصِ وَ الْجُذَامِ وَ الْجُنُونِ وَ الْعَفَل»؛[13] اگر این باشد و مستقل باشد، این یک عیب مشترک است.
روایت یازده که دارد «تُرَدُّ الْبَرْصَاءُ وَ الْمَجْنُونَةُ وَ الْمَجْذُومَةُ»، سؤال میکند: «الْعَوْرَاءُ قَالَ لَا».[14] این نقص خلقت نیست، این یک ضعفی است و یکاندک آسیبی است در چشم که حالا مثلاً یکی از دو چشم کم میبیند؛ البته حق طلاق سر جایش محفوظ است.
روایت دوازده این باب دارد که «مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِم» از وجود مبارک امام باقر (علیهالسّلام): «تُرَدُّ الْبَرْصَاءُ وَ الْعَمْیَاءُ وَ الْعَرْجَاء». [15] این روایت نفی «ما عدا» ندارد، یک؛ و اگر به وسیله عیوب دیگر یا بیماریهای دیگر حق فسخ ثابت بشود، اینها مثبتیناند، دو؛ سخن از تقیید و تخصیص و مانند آن هم نیست، سه.
روایت سیزده این باب دارد که «تُرَدُّ الْمَرْاَةُ مِنَ الْعَفَلِ وَ الْبَرَصِ وَ الْجُذَامِ وَ الْجُنُونِ فَاَمَّا مَا سِوَی ذَلِکَ فَلَا».[16] این روایت حتماً باید تقیید بشود یا تخصیص پیدا کند؛ لذا خود صاحب وسائل دارد که «هَذَا مَخْصُوصٌ»؛ یعنی تخصیص میخورد، «بِمَا عَدَا الْعُیُوبَ الْبَاقِیَةَ الْمَنْصُوصَةَ». [17] این خاصیت اطلاق و تقیید و تخصیص عام همین است.
روایت چهارده که با روایت پنج معارض است این است، این روایت از «غِیَاثِ بْنِ اِبْرَاهِیم» است ـ «غِیَاثِ بْنِ اِبْرَاهِیم» هم مستحضرید توثیق و تصحیح نشده است؛ لکن قبل و بعد او باعث تایید اوست و به او هم استناد کردند ـ «عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ اَبِیهِ عَنْ عَلِیٍّ عَلَیه السَّلام فِی رَجُلٍ تَزَوَّجَ امْرَاَةً فَوَجَدَهَا بَرْصَاءَ اَوْ جَذْمَاءَ قَالَ اِنْ کَانَ لَمْ یَدْخُلْ بِهَا وَ لَمْ یَتَبَیَّنْ لَهُ فَاِنْ شَاءَ طَلَّقَ وَ اِنْ شَاءَ اَمْسَکَ وَ لَا صَدَاقَ لَهَا وَ اِذَا دَخَلَ بِهَا فَهِیَ امْرَاَتُهُ»[18] که باید صداقش را بپردازد. عمده این است که در این حدیث دارد که اگر زن برصاء یا جذماء یا مانند آن بود، او را طلاق بدهد. در روایت پنج گذشت به اینکه «فَاِنَّهُ تُرَدُّ عَلَی اَهْلِهَا مِنْ غَیْرِ طَلَاقٍ»؛ معنایش این نیست که حق طلاق ندارد، بلکه معنایش این است که از سنخ طلاق نیست. آنجا دارد «طَلَّقَ»، مرحوم صاحب وسائل دارد که شیخ طوسی این طلاق را بر معنای لغوی حمل کرده است؛ «فَاِنْ شَاءَ طَلَّقَ» یعنی رها میکند، «دُونَ الشَّرْعِیِّ» که در قبال فسخ باشد، چرا؟ «لِمَا تَقَدَّمَ»[19] در همین روایت پنج این باب ـ که معتبر هم هست ـ فرمود لازم نیست به طلاق، حق فسخ دارد.
اینها مجموعه روایاتی است که ثابت میکند اگر زن مجنون بود، مرد حق فسخ دارد و نیازی به طلاق نیست؛ چه اینکه البته طلاق هم خواهد داشت.
حالا چون روز چهارشنبه است و ماه پُربرکت شعبان، یک مقداری درباره این «مناجات شعبانیه» در کتاب شریف الصحیفة الحیدریة که مجموعه پُربرکتی است از ادعیه، زیارات، مناجات ائمه (علیهمالسّلام) بحث کنیم. ماه شعبان را هم مستحضرید که اصرار بزرگان این است که آدم ماه شعبان را خیلی مواظب باشد! چون آنهایی که به هر حال به صورت طبیعی و عادی بخواهند به سر ببرند فروردین را اول سال میدانند. بعضیها از نظر سبقه تاریخی و جریان هجرت و مانند هجرت، محرّم را اول سال میدانند. آنها که اهل سیر و سلوکاند اول سال را اول ماه مبارک رمضان میدانند. این قراردادی نیست؛ چون هم در روایات مربوط به ماه مبارک رمضان، یک؛ هم در ادعیه ماه مبارک رمضان، دو؛ در هر دو بخش از ماه مبارک رمضان به عنوان «غُرَّةُ الشُّهُور»[20] و «رَاسُ السَّنَة»[21] یاد شد. چه در دعاهای اولین روز ماه مبارک رمضان دارد این «غُرَّةُ الشُّهُور» است، خدایا این «رَاسُ السَّنَة» است و چه در روایاتی که ماه مبارک رمضان را معرفی میکنند به عنوان «غُرَّةُ الشُّهُور»، «رَاسُ السَّنَة». آنهایی که اهل سیر و سلوکاند، نه اول فروردین اول سالشان است و نه اول محرّم؛ اول ماه مبارک رمضان اول سالشان است؛ لذا ابن طاووس (رضوان الله علیه) و سایر این بزرگان اینها معمولاً کتابهایشان را سعی میکردند که اولین بحثشان را در این کتابهای دعا و اینها از ماه مبارک رمضان شروع کنند. چون «رَاسُ السَّنَة» و «غُرَّةُ الشُّهُور» ماه مبارک رمضان است، ماه شعبان میشود آخر سال، تمام تلاش و کوشش آنها این است که سود و زیان را در این ماه مبارک شعبان حل کنند؛ به هر حال یک تاجر آخر سال که رسید به محاسبه بیشتر میپردازد. اصرار اینها هم این است که شب و روز ماه مبارک شعبان را درک کنند. اینکه در این صلوات نیمروز ماه شعبان از وجود مبارک امام سجاد (سلاماللهعلیه) رسیده است که وجود مبارک پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) «یَدْاَبُ فِی صِیَامِهِ وَ قِیَامِه فِی لَیَالِیهِ وَ اَیَّامِه»،[22] همین است؛ شب و روز حضرت به عبادت میپرداخت، شب به عبادت و روز به روزه. در ماه رجب اینطور نبود، در ماههای دیگر اینطور نبود؛ اما او «یَدْاَبُ»، داب حضرت این بود که شبها را به عبادت، روزها را به روزه و خود ابن طاووس (رضوان الله علیه) و مانند او هم همین کار را میکردند؛ یعنی اول سال را اول ماه مبارک رمضان میدانستند. آنها هم که در همین راه هستند، سعی میکردند که به هر حال ماه شعبان خودشان را دریابند. این «مناجات شعبانیه» نشان میدهد که این آخرین ماه سال است. میبینید در غالب مناجاتهای دیگر یا ناله است یا ضجه، یا درخواست و سؤال عادی؛ اما ناز در آن کم است یا اصلاً نیست. دعاهای دیگر یا نیاز است یا ضجّه است یا گریه است یا سؤال است و مانند آن؛ اما ناز کردن برای خدا و با خدا، در این «مناجات شعبانیه» است.
در ماه مبارک رمضان این «دعای افتتاح» یک گوشهای از مسئله ناز را مطرح کرد. این «دعای افتتاح» از وجود مبارک حضرت است که هر شب بعد از افطار خوانده میشود: «اللَّهُمَّ اِنِّی اَفْتَتِحُ الثَّنَاءَ بِحَمْدِک»، در آنجا بعد از چند جمله حضرت دستور داد بخسوانیم که «مُدِلًّا عَلَیْکَ»[23] من میخواهم با تو ادلال کنم، دَلال کنم ـ دَلال یعنی قنج و ناز ـ خدایا من میخواهم با تو ناز کنم، تا کی نیاز کنم؟! این «مُدلاً، مُدلاً» برای همین است. «مُدِلًّا عَلَیْکَ»؛ تو حالا که ما را راه دادی به عنوان ضیافت؛ اگر مکه میرویم، ضیف تو هستیم به عنوان «ضیوف الرّحمان»، [24] («... اَنَّ اَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَام سُئِل ... قِیلَ لَهُ فَلِمَ حُرِّمَ الصِّیَامُ اَیَّامَ التَّشْرِیقِ قَالَ لِاَنَّ الْقَوْمَ زُوَّارُ اللَّهِ وَ هُمْ فِی ضِیَافَتِهِ وَ لَا یَجْمُلُ بِمُضِیفٍ اَنْ یُصَوِّمَ اَضْیَافَه.) ماه مبارک رمضان روزه میگیریم ضیف تو هستیم، حالا که مهمان تو هستیم و تو مضیف ما هستی، حالا میخواهیم با تو ناز کنیم؛ «مُدِلًّا عَلَیْکَ». چطور میشود که انسان با خدای خود ناز کند؟! اگر یک وقتی کسی «خَوْفاً مِنَ النَّار» خدا را دارد عبادت میکند، او توفیق خواندن جمله «مُدِلًّا عَلَیْکَ» ی «دعای افتتاح» و آن جملههای نورانی «مناجات شعبانیه» را ندارد و اگر کسی «شَوْقاً اِلَی الْجَنَّة»[25] خدا را عبادت میکند، او هم این توفیقها را ندارد؛ اما اگر کسی ﴿حُبًّا لِلَّهِ﴾[26] عبادت میکند دوست است و طریق محبت را دارد طی میکند، حالا یا سیر محبّی است یا سیر محبوبی است. در آغاز راه ﴿اِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی﴾،[27] این سیر محبّی است که اذکار خاص خودش را دارد. در پایان راه سیر محبوبی است: ﴿اِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ﴾. به هر حال انسان یا دوست خداست یا خدا دوست او؛ در این فضای محبت، ناز جا دارد.
این جلد دوم اصول کافی ـ جلد اول آن که مربوط به «معارف» است و جلد دوم آن که مربوط به «ایمان و کفر» است، آن پنج دیگر آن؛ یعنی جلد سوم تا جلد هفتم اینها فروع فقهی است، جلد هشتم هم نوادر است. جلد هشتم خیلی لطیف است؛ گرچه در حد علمیت جلد اول و دوم نیست، اما خیلی لطیف است ـ در بحث «عبادت» آنجا این روایت نورانی هست که «اَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ اَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا»؛[28] ـ حیف کلمه «عشق» که به دست دیگران افتاد زمینی شد و آلوده شد! ـ فرمود افضل مردم کسی است که عاشق عبادت باشد، با عبادت معانقه کند، دست به گردن باشد مثل دوتا دوست، مباشرت کند، معانقه کند، عُنق به عُنق، گردن به گردن، با عبادت حرکت کند: «اَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ اَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا».
پس اگر سیر محبی بود، ﴿اِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ﴾ بود، راه ناز باز است. ﴿فَاتَّبِعُونی﴾، چرا؟ چون من حد وسط هستم، حد وسط به عنوان «نبی الله» نیست، به عنوان «رسول الله» نیست، به عنوان «خلیفة الله» نیست، به عنوان «ولیّ الله» نیست، به عنوان «حبیب الله» است. گرچه همه اینها با «حبیب الله» است؛ ولی از نظر سیر استدلالی آدم باید «حبیب الله» را حد وسط قرار بدهد تا محب بشود محبوب. اگر «حبیب الله» وسط قرار نگیرد، چگونه محب میشود محبوب؟! حالا شما تابع «رسول الله» شدی، با اینکه محبوب نمیشوید! یک وقت است میخواهید برهان اقامه کنید، برهان باید حساب شده باشد؛ یک وقت میخواهید کلیگویی کنید، بله آن راه دیگری است. فرمود: ﴿اِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی﴾ که من «حبیب الله» هستم، ﴿یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ﴾. یک «حبیب الله» حلقه ارتباطی بین محب و محبوب است، آنوقت میشوید محبوب خدا. اگر محبوب خدا شدی که بالاترین مصداق همین اهل بیتاند.
حالا ببینید در «مناجات شعبانیه» او چگونه با خدا ناز میکند! آن نیازهایش که محفوظ است. در این صحیفه مبارکه حیدریه[29] («مناجات شعبانیه» از صفحه 389 شروع میشود تا صفحه 392. در این صفحه 389 که بعد از درود و تصلیه دارد: «وَ اسْمَعْ نِدَائِی اِذَا نَادَیْتُکَ وَ اسْمَعْ دُعَائِی اِذَا دَعَوْتُک»، تا میرسد به اینجا که کمکم میخواهد زمینه ناز را فراهم کند؛ «اِلَهِی لَوْ اَرَدْتَ هَوَانِی لَمْ تَهْدِنِی وَ لَوْ اَرَدْتَ فَضِیحَتِی لَمْ تُعَافِنِی اِلَهِی مَا اَظُنُّکَ تَرُدُّنِی فِی حَاجَةٍ قَدْ اَفْنَیْتُ عُمُرِی فِی طَلَبِهَا مِنْکَ»؛ من فکر نمیکنم چیزی که من در تمام مدت به دنبال آن هستم تو به من ندهی! اینها کمکم زمینه ناز را فراهم میکند. «فَلَکَ الْحَمْدُ اَبَداً اَبَداً دَائِماً سَرْمَداً یَزِیدُ وَ لَا یَبِیدُ کَمَا تُحِبُّ وَ تَرْضَی». حالا ناز از اینجا شروع میشود: «اِلَهِی اِنْ اَخَذْتَنِی بِجُرْمِی اَخَذْتُکَ بِعَفْوِکَ»؛ خدایا تو اگر در قیامت به من بگویی چرا گناه کردی؟ مؤاخذه بکنی! ـ «اَخَذْتَنِی»؛ یعنی مؤاخذه بکنی ـ من هم مؤاخذه میکنم میگویم تو چرا نبخشیدی؟! این حرف کیست؟! حرف کسی است که آن روز هیچ کس حق حرف ندارد مگر ماذونین! ﴿اِنَّ الاوَّلِینَ وَ الآخِرِینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ اِلَی مِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾؛[30] اولین و آخرین، حالا میلیاردها میلیاردها جمعیت هستند، ﴿لاَّ یَتَکَلَّمُونَ اِلاّ مَنْ اَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قَالَ صَوَاباً﴾؛[31] احدی اصلاً حق حرف ندارد؛ یعنی دهانش بسته است و اگر اذن پیدا کرد جزء حق و صواب چیزی نمیگوید. در آن روز اینها حق حرف دارند: ﴿لاَّ یَتَکَلَّمُونَ اِلاّ مَنْ اَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قَالَ صَوَاباً﴾. وجود مبارک حضرت از آن روز خبر میدهد، امروز که جای محاکمه نیست؛ عرض میکند خدایا اگر تو مؤاخذه کنی بگویی چرا گناه کردی؟ من میگویم تو چرا نبخشیدی؟! تو که بزرگ بودی چرا نبخشیدی؟! این میشود دَلال، این میشود ناز و این را در ماه شعبان میگویند. به خیال هیچ کس خطور نمیکند چنین حرفی! «اِلَهِی اِنْ اَخَذْتَنِی بِجُرْمِی اَخَذْتُکَ بِعَفْوِکَ وَ اِنْ اَخَذْتَنِی بِذُنُوبِی اَخَذْتُکَ بِمَغْفِرَتِکَ»؛ اگر بگویی چرا گناه کردی؟ میگویم تو چرا نبخشیدی؟! اگر بگویی چرا خلاف کردی؟ میگویم تو چرا عفو نکردی؟! قبل و بعد آن هم پُر از اعتراف به عجز و نیاز است؛ اما این «بیت الغزل» ش ناز است. این به خیال احدی نمیآید که انسان بتواند با خدا اینطور حرف بزند!
مستحضرید این حدیث «قُرب نوافل» نشان میدهد که انسان وقتی محبوب خدا شد، ذات اقدس الهی لسان اوست. این را هم مرحوم کلینی در همین جلد دوم کافی نقل کرد، غیر کلینی از ماها نقل کردند، از طریق اهل سنت هم مکرر نقل شد[32] که «اِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ اِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّی اُحِبَّهُ فَاِذَا اَحْبَبْتُه کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا»؛[33] من میشوم دست او در مقام فعل که فصل سوم است، نه در مقام ذات که منطقه ممنوعه است و نه در مقام صفات ذات که عین ذات است که آن هم در منطقه ممنوعه است؛ مقام فعل حق و ظهور حق و تجلّیات الهی، این میشود: ﴿وَ مَا رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾.[34] آنگاه میگوید: «اِلَهِی لَمْ یَکُنْ لِی حَوْلٌ فَاَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِیَتِکَ اِلَّا فِی وَقْتٍ اَیْقَظْتَنِی لِمَحَبَّتِک»؛ چون دوست تو هستم، ما را بیدار کردی. بعد تا میرسد به اینجا که «اِلَهِی اِنَّ مَنْ تَعَرَّفَ بِکَ غَیْرُ مَجْهُولٍ وَ مَنْ لَاذَ بِکَ غَیْرُ مَخْذُولٍ وَ مَنْ اَقْبَلْتَ عَلَیْهِ غَیْرُ مَمْلُول»؛ خدایا! اگر کسی شناسنامهاش الهی باشد که تو باشی، مجهول نیست، همه او را میشناسند؛ آسمانیها او را میشناسند، زمینیها او را میشناسند، همه او را میشناسند، پیش همه معلوم است. «اِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الِانْقِطَاعِ اِلَیْکَ وَ اَنِرْ اَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا اِلَیْکَ حَتَّی تَخْرِقَ اَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ اِلَی مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِیرَ اَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِکَ اِلَهِی وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ نَادَیْتَهُ فَاَجَابَکَ وَ لَاحَظْتَهُ فَصَعِقَ بِجَلَالِکَ فَنَاجَیْتَهُ سِرّاً وَ عَمِلَ لَکَ جَهْراً». دنیا مانند بازیگری چیز بیشتری نیست، شما هر چه بیشتر عمر طولانی داشته باشید بابرکت ـ انشاءالله ـ، بیشتر دنیا را و اهل دنیا را میشناسید و بیشتر بازیگران را میشناسید. این بیان نورانی سید الشهداء (سلاماللهعلیه) که فرمود: «النَّاسَ عَبِیدُ الدُّنْیَا وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَی اَلْسِنَتِهِم»[35] مَجاز نیست؛ فرمود اسلام اکثری مردم اسلام آدامسی است. سابقاً میگفتند مستکی که بچهها میجویدند و وقتی که مزهاش از بین میرفت دور میانداختند. الآن آدامس است، یک مقدار میجوند و وقتی مزه آن از بین رفت، تُف میکنند دور میاندازند. فرمود اسلام اکثری مردم اسلام آدامسی است: «النَّاسَ عَبِیدُ الدُّنْیَا وَ الدِّینُ لَعْقٌ»، «او لَعُوقٌ» ـ «لَعُوق او لَعق، ما تَلعقُ به الاَلسن» ـ «یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ فَاِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیَّانُون». این دعا ببینید چقدر لطیف است! «وَ اِلَیْهَا مِنْ مُجَاوَرَةِ اللِّئَامِ مَفَرِّی»؛ [36] خدایا مرا زود ببر من از این افراد دورنگ و سهرنگ و لئیم زودتر نجات پیدا کنم.
یک وقتی کسی در صحنه نیست مردم را نمیشناسد، وقتی در صحنه باشد خیلیها را میشناسد. عرض میکند خدایا من میخواهم از اینها منقطع بشوم، یک؛ وقتی کسی قطع کرد قطع را میبیند. دوم: من میخواهم به آسانی از اینها جدا بشوم، نه اینکه خودم تلاش و کوشش بکنم از اینها جدا بشوم، برای من سهل باشد، این میشود انقطاع. مرحله سوم آن است که خود این انقطاع گاهی یک باری بر دوش آدم است؛ من آنم که از جهان منقطع هستم، من آنم که دنیا برای من «عَفْطَةِ عَنْز»[37] است، همه اینها ممکن است یک باری باشد. میگویند خدایا بعد از انقطاع، «کَمَالَ الِانْقِطَاعِ» را میخواهم که این را هم نبینم. «هَبْ لِی» نه قطع لهو و لعب، نه انقطاع لهو و لعب؛ بلکه «کَمَالَ الِانْقِطَاعِ» را به من بده! که بعد چه بشود؟ وقتی کمال انقطاع را دادی، «وَ اَنِرْ اَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا اِلَیْکَ»؛ تا حجابهای نوری را خَرق کنم. مستحضرید حجاب یک قسم حجاب ظلمانی است؛ مانند این دیوار که نمیگذارد آدم پشت آن را ببیند و یک حجاب، حجاب نورانی است. الآن شما مطالب دقیق کفایه را برای معالمخوان بخواهید بگویید، دوتا مقدمه که مرحوم صاحب کفایه گفته میخواهید بگویید، او نمیفهمد و نمیتواند عبور بکند. اینها حجاب نوری است، اینها دیوار که نیست. این یک علم سنگینی است که این طلبه معالمخوان میخواهد از این مقدمه عبور بکند نمیتواند، بخواهد به مقدمه دوم برسد نمیتواند. هر دو مقدمه علمی و نور است، ولی چشم او را خیره میکند. مطالب علمی همینطور است، در و دیوار که نیست میشود حُجُب نوری. «حَتَّی تَخْرِقَ اَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ»؛ آنوقت «فَتَصِلَ اِلَی مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ»، آنجا که رفت چه میشود؟ «فَتَصِلَ اِلَی مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِیرَ اَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِکَ»؛ ما حالا زمینی که نیستیم، الآن پایمان به زمین وصل است، حالا که آمدیم آنجا دستمان باید به بالا وصل باشد. دست مادی که آنجا راه ندارد. این جان ما باید به بالاتر وصل باشد وگرنه میافتد. ما که در زمین نیستیم، وقتی آنجا رفتیم کسی باید بالا ما را نگه بدارد. «تَصِیرَ اَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً» به عزت تو و به قداست تو؛ بعد که چه بشود؟ بعد ما چند چیز از تو میخواهیم: اول اینکه ما ندا میکنیم شما گوش بدهید. این ندای ما کمکم، کمکم به نجوا میرسد؛ وقتی که دو نفر از هم دور هستند میگویند آقای فلان کس! اما وقتی که نزدیک رسیدند که نمیگویند آقای فلان کس! با هم نجوا دارند. این ندا حالا با «یاء» باشد یا با «ای» باشد یا به هر حرفی که باشد، نشانه دوری است؛ وقتی انسان دور است ندا میکند، وقتی نزدیک شد که ندا نمیکند. در این دعاها دارد که ده بار بگو «یا رب، یا رب، یا رب، یا رب، یا رب»! بعد بگو: «ربّ، ربّ، ربّ»! [38] به یک ادیب بدهی میگوید این منادایی هست که حرف ندای آن حذف شده است. اینجا میگویند جا برای ندا نیست، وقتی نزدیک شدی، دیگر جا برای «یا» نیست، چون گفتی «یا ربّ، یاربّ» ندا کردی. حالا جای نجواست، در نجوا که جای «یا» نیست، جای ندا نیست. لذا دارد که بعد از اینکه ده بار گفتی «یا ربّ، یا ربّ، یا ربّ»؛ بعداً چند بار بگو: «ربّ، ربّ، ربّ»؛ یعنی اینجا جای مناجات است نه جای منادات، «یا» یی حذف نشده است.
«وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ نَادَیْتَهُ» من با تو ندا میکنم؛ چون دور هستم و شما این ندای مرا پذیرفتید و مرا نزدیک کردی، چون نزدیک شدم دیگر ندا ندارم، نجوا دارم، با شما مناجات میکنم. مناجات من محدود است، خواستههای من محدود است، فهم من هم محدود است، چند جمله که مناجات کردم مناجاتم تمام میشود، حالا نوبت شماست، شما بگویید من بشنوم، من که آمدم حضورتان! مرحله ندا که تمام شد، به مرحله نجوا رسیدیم، نجوای من هم تمام شد، حالا شما مناجات کنید من بشنوم.
در این بخشها دارد که «هَبْ لِی کَمَالَ الِانْقِطَاعِ اِلَیْکَ وَ اَنِرْ اَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا اِلَیْکَ حَتَّی تَخْرِقَ اَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ اِلَی مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِیرَ اَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِکَ اِلَهِی وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ نَادَیْتَهُ»؛ ما اول ندا دادیم بعد مناجات، شما هم اول ندا بدهید بعد مناجات. «مِمَّنْ نَادَیْتَهُ فَاَجَابَکَ وَ لَاحَظْتَهُ فَصَعِقَ بِجَلَالِکَ»؛ یک گوشه لطفت شامل موسای کلیم شد: ﴿وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً﴾.[39] «فَنَاجَیْتَهُ سِرّاً وَ عَمِلَ لَکَ جَهْراً»؛ تو با او مناجات کردی، او حالا بنده خالص شما شد و فقط برای رضای تو کار میکند. این راه ممکن است. حالا نه تنها وجود مبارک حضرت، ائمه (علیهمالسّلام) هم میخواندند، به پیروان و شیعیانشان هم دستور دادند بخوانید؛ هر کسی در مدت عمر ولو یک لحظه به خدا بگوید من میخواهم ناز بکنم، به خدا بگوید من ندا دارم و بعد نجوا، به خدا بگوید شما اول ندا داشته باشید و بعد نجوا، طرزی با من مناجات کنید که «فَصَعِقَ بِجَلَالِکَ فَنَاجَیْتَهُ سِرّاً وَ عَمِلَ لَکَ جَهْراً»؛ آنوقت آدم راحت است. زحمت نیست برای کسی که از «عَفْطَةِ عَنْز» بگذرد، خیلی به آسانی میگذرد. تمام مشکلات ما این است که این بینی بسته است، ما بوی بد را نمیشنویم. فرمود: «تَعَطَّرُوا بِالاسْتِغْفَارِ لَا تَفْضَحَنَّکُمْ رَوَائِحُ الذُّنُوب»؛[40] فرمود با استغفار خودتان را معطر کنید؛ چون گناه خیلی بدبو و آبروبر است.
«اِلَهِی لَمْ اُسَلِّطْ عَلَی حُسْنِ ظَنِّی»[41] که بخش دیگر است. امیدواریم که ماه پُربرکت شعبان برای جامعه اسلامی ما خیر و برکت باشد ـ انشاءالله ـ.