< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

97/09/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نکاح/مهر

بخش چهارم نکاح در کتاب شرایع درباره احکام نکاح بود و این بخش چهارم پنج فصل را زیر مجموعه خودش دارد: فصل اول این بود که نکاح را با چه چیزی می‌شود فسخ کرد که مسئله عیب و تدلیس مطرح شد، فصل دوم این است که مهر «ما هو»؟ «کم هو»؟ فصل سوم و چهارم و پنجم هم درباره مقاسمه و نفقه و اولاد است.[1]

در فصل دوم که مسئله مهر بود فرمودند اگر چیزی مالیت داشته باشد عین در مقابل منفعت، عین در مقابل دَین که مال باشد، این را می‌توان مهر قرار داد. منفعت را هم می‌شود مهر قرار داد. عمل شخص هم که هنوز به خارج نرسیده، ولی «یبذل بازائه المال»، این را می‌شود مهر قرار داد. چون در اجاره گاهی انسان اجاره می‌کند و گاهی اجیر می‌شود، این کسی که اجیر می‌شود آن «مال الاجاره» را که می‌گیرد در مقابل عملی است که می‌خواهد تفویض کند، این عمل «یبذل بازائه المال»، بنابراین این کار را می‌کردند.

یک فرعی در این مسئله «نکاح» مطرح است که ما یک فضولی در اصل عقد داریم که در بحث فضولی گذشت، یک فضولی در مهر داریم که اگر کسی مال دیگری را مهر زوجه قرار بدهد، این صحیح است یا نه؟ این نکاح صحیح است، برای اینکه ذکر مهر اصلاً لازم نیست. پس اگر کسی مال دیگری را مهر قرار بدهد ـ مالی که حلال باشد نه حرام ـ این مهر، فضولی است، این «جعل المهر» فضولی است نه نکاح! این نکاح صحیح است و اگر آن مالک اجازه داد همین مهر می‌شود «مهر المسمّی» درست است و اگر مالک اجازه نداد، این «مهر المسمّی» باطل است به «مهر المثل» تبدیل می‌شود. پس اگر عمل غیر را یا مال غیر را مهر قرار بدهند، این مهر فضولی است و اگر مالکش اجازه داد این مهر می‌شود «مهر المسمّی» و اگر اجازه نداد که این «مهر المسمّی» باطل است می‌شود «مهر المثل».

اما یک اختلاف نظری بین مرحوم صاحب جواهر و شیخ انصاری (رضوان الله علیهما) هست. مرحوم صاحب جواهر سه‌تا فرع را مطرح می‌کند در فرع اول و دوم نظر مثبت می‌دهد، در فرع سوم متحیّر است یعنی تردید دارد پایانش هم نظر منفی است.[2] مرحوم شیخ انصاری در فرع اول نظر مثبت می‌دهد چون مورد اتفاق کل است، در فرع دوم شیخ انصاری با صاحب جواهر اختلاف نظر دارند و آن را نمی‌پذیرند.[3]

آن فروع سه‌گانه این است که مهر یا مال است «قلّ او کثر»، یا حقی است که «یبذل بازائه المال دارجاً»؛ یک حق مالی است که عوض قرار می‌گیرد، معوض قرار می‌گیرد؛ مثل حق تحجیر و مانند آن. فرع سوم این است که یک حقی است که عوض قرار نمی‌گیرد، مورد معامله قرار نمی‌گیرد؛ ولی صحیح است که مالی داده بشود تا این حق اعمال نشود، وگرنه این حق قابل خرید و فروش نیست.

فرع اول که مال است مورد اتفاق همه است، نه تنها صاحب جواهر، بلکه شیخ انصاری هم موافق است که مال است چه «قلّ» چه «کثر».

فرع دوم مثل «حق التحجیر»؛ این «حق التحجیر»، «یبذل بازائه المال»؛ یعنی یک بیابان مواتی را کسی بخواهد احیا کند، احیای آن یا درختکاری است یا حفر چاه است، احداث چشمه است و مانند آن؛ یا نه، تحجیر می‌کند اطراف آن را سنگ‌چین می‌کند که محفوظ بماند تا در فرصت مناسب از آن استفاده کند. این تحجیر کردن و سنگ را در بیابان جمع کردن و در یک مداری قرار دادن، می‌شود «التحجیر» و برای صاحب آن حق می‌آورد، می‌شود «حق التحجیر». این «حق التحجیر»، «یبذل بازائه المال». ممکن است کسی همین «حق التحجیر» را بخرد یا کسی که مجاور اوست برای توسعه زمین خودش این «حق التحجیر» را بخرد، این حقی است که «یبذل بازائه المال».

فرع سوم بعضی از حقوق هستند که مورد معامله و اینها قرار نمی‌گیرند، ولی صحیح است که یک مالی را به ازای این بدهند که این حق اعمال نشود؛ مثل حق شفعه، حق خیار و مانند آن. کسی که خیار دارد می‌تواند این معامله را بهم بزند، کسی که «من علیه الخیار» است ممکن است به «ذو الخیار» بگوید که من این مبلغ را به شما می‌دهم، شما معامله را بهم نزن، این خیار را اعمال نکن. اگر خیار مجلس هست یا حق شفعه است من این مبلغ را به شما می‌دهم شما این حق را اعمال نکنی و معامله ما را بهم نزن. این حق خیار حقی نیست که با آن معامله بکنند که کسی برود بازار یک مقدار نان بخرد و در قبال نان که بخواهد پول بدهد، بگوید من چون در آن معامله حق خیار دارم آن حق خیار را به شما منتقل کنم! این قابل نقل و انتقال نیست و قابل فروش نیست، این «لا یبذل بازائه المال»، اما «حق التحجیر» کاملاً قابل نقل و انتقال و معاوضه است.

«فهاهنا فروعٌ ثلاثة: » اولی مورد اتفاق کل است، دومی مورد قبول مرحوم صاحب جواهر است، سومی را صاحب جواهر تردید دارد، بعد آن خبری هم که هست را برای تایید می‌آورد. چرا در سومی تردید دارد؟ می‌گوید مهر باید چیزی باشد که اگر طلاق قبل از آمیزش اتفاق افتاد، آن را بشود تنصیف کرد؛ «حق الخیار» که نصف نمی‌شود، حق شفعه که نصف نمی‌شود و قابل تنصیف نیست. یک امری باید باشد که صبغه مالی داشته باشد و قابل تنصیف باشد. حالا شما آمدید «حق الخیار» را مهر قرار دادید، قبل از آمیزش طلاق اتفاق افتاد و می‌خواهد نصف بکند، این «حق الخیار» نصف‌پذیر نیست یا حق شفعه و مانند آن نصف‌پذیر نیست؛ در بعضی از صور شاید قابل تنصیف باشد، ولی به طور عموم این‌چنین نیست.

پرسش: ...

پاسخ: غرض این است که مهر آن است که «یصلح لهذه الامور». قیاسی که از دو مقدمه تشکیل بشود یکی موجبه و یکی سالبه، می‌شود شکل دوم. این قابل نقل انتقال نیست، یک؛ مهر آن است که قابل نقل و انتقال باشد، دو؛ نتیجه: پس این مهر نیست.

بنابراین این سه‌تا فرع را مرحوم صاحب جواهر مطرح فرموند. شیخ انصاری (رضوان الله تعالی علیه) در بخش «نکاح» یک مقدار فرمایشات علامه در ارشاد الاذهان شرح کرده است و یک مقدار فرمایشات خودشان است. این بخش ظاهراً فرمایشات خود شیخ است نه شرح رساله کتاب ارشاد الاذهان علامه. در اینجا چون از مرحوم صاحب جواهر به عنوان «بعض المعاصرین» یاد می‌کنند. می‌فرماید: نظر شریف «بعض المعاصرین» این است که «حق التحجیر» و مانند آن که «یبذل بازائه المال» می‌تواند مهر قرار بگیرد و ظاهرش مشکل است، دلیل صاحب جواهر هم تام نیست، چرا؟ چون مرحوم صاحب جواهر (رضوان الله علیه) برای اینکه ثابت بکند «حق التحجیر» و سایر حقوقی که از این قبیل هستند می‌تواند مهر قرار بگیرند، به عموم «ما تراضیا علیه» تمسک کردند، چون در روایت دارد که سؤال کردند که مهر چیست؟ حضرت فرمود: «مَا تَرَاضَیَا عَلَیْه‌»،[4] اگر طرفین تراضی کردند بر بذل «حق التحجیر»، این مهر می‌شود. استدلال مرحوم صاحب جواهر این است.

مرحوم شیخ (رضوان الله تعالی علیه) دو‌تا جواب می‌دهند؛ می‌گویند ما یک مسئله داریم که «المهر ما هو»؟ یک مسئله داریم که «المهر کم هو»؟ این روایت درباره مسئله اُولی است، او سؤال کرده که مهر چیست، نگفت که مهر چقدر است. آن سؤال «المهر ما هو»؟ را حضرت جواب داد: «مَا تَرَاضَیَا عَلَیْه». این دومی هیچ محور سؤال و جواب نیست. اگر سؤال کرده بود که «المهر کم هو»؟ حضرت می‌فرمود چه کم چه زیاد، هر چه که مورد تراضی است کافی است؛ آن‌وقت شما می‌توانید بگویید به اینکه چون «کم هو» است درباره مسائل مقدار است، می‌توانید مقدار کم یا زیاد، کم و زیادش در حق و مال عرفی ملحوظ است؛ اما وقتی محور سؤال این است که «المهر ما هو» و حضرت می‌فرماید: «مَا تَرَاضَیَا عَلَیْه»، اصلاً کاری به کم و زیاد ندارد، فرمود هر چه مورد رضایت است، آن‌وقت ما هستیم و با اطلاقات ادله دیگر به آنها باید عمل بکنیم، پس به این روایت نمی‌شود تمسک کرد، «هذا اولاً»؛ جواب دوم: فرمایش مرحوم شیخ انصاری این است که بر فرض ما قبول داشته باشیم «مَا تَرَاضَیَا عَلَیْه» هم درباره «المهر ما هو» و درباره «المهر کم هو» است، مخصّص به قول خود امام (سلام‌الله‌علیه) است که در جمله بعد فرمود: «قَلَّ اَوْ کَثُر»؛ این معلوم می‌شود درباره مال است، درباره حقوق که نیست، چه کم چه زیاد، این درباره حقوق نیست. پس اولاً «مَا تَرَاضَیَا عَلَیْه» راجع به پاسخ «المهر ما هو» است نه «المهر کم هو» و ثانیاً اگر شامل مقدار هم بشود، مخصّص است به «قوله علیه السلام» که بعدها فرمود: «قَلَّ اَوْ کَثُر».

این عصاره دوتا نقد شیخ انصاری است نسبت به مرحوم صاحب جواهر که در هر دو مورد هم از ایشان به عنوان «بعض المعاصرین» یاد می‌کند.

اما اینها هیچ کدام وارد نیست، برای اینکه اگر آن روزها مخفی بود و برایشان روشن نبود که بعضی از حقوق مال هستند، اما الآن به صورت شفاف روشن شد که بعضی از حقوق اقوای از مال هستند؛ کسی داروی سرطان را کشف کرد، این به «اعلی القیم» می‌ارزد و از او می‌خرند یا یک معدنی را کشف کرد، این حق کشف است یا فلان میکرب را کشف کرد یا فلان کتاب را نوشت به عنوان «حق التالیف»، این «حق التحجیر» همه آن چهارتا سنگ در بیابان که نیست! اینها را می‌گویند حقوق، اینها از این مال‌های رایج قوی‌تر و غنی‌تر و بیشتر هستند، آیا اینها را نمی‌شود مهر قرار داد؟! اگر چنانچه دارویی را کشف کرد یا میکربی را کشف کرد یا معدنی را کشف کرد یا کتابی را تالیف کرد، اینها حقوق است! بله راجع به فرع سوم که خود صاحب جواهر نپذیرفت؛ اما این را شما چگونه می‌توانید بپذیرید و بگویید که «مَا تَرَاضَیَا عَلَیْه» فقط راجع به این است که «المهر ما هو»؟ «قَلَّ اَوْ کَثُر» اینها حقوق هستند «یبذل بازائه المال» هستند، آن روزها هم این‌چنین بود منتها کم بود، این روزها فراوان است. بعضی از حقوق هستند که ارزش آنها از اموال خیلی بیشتر است، چون مشتری فراوان‌تری دارد و ثمنی است که هیچ وقت سوخت ندارد و مانند آن. اینها فرمایشات این دو بزرگوار است.

پرسش: جنس مجهول است عیب ندارد؟

پاسخ: نه، تقویم می‌شود با کارشناس. یک کسی که این دارو را کشف کرد او را که به بازار سوهان‌فروشان نمی‌آورند، آن را می‌برند به بازار متخصصان پزشکی و این «یبذل بازائه المال» مشخص می‌شود. هر چیزی یک کارشناسی دارد؛ اگر معدنی را کشف کرد یا کتابی را تالیف کرد، حق تالیف او سخن از مقدار مشخصی است که کارشناسان آن رشته تامین می‌کنند و آنها خیلی بیش از این مسائل «حق التحجیر» یا مانند آن است. اینها تتمه فروع قبلی بود.

در تتمه بحث مهر زوجه که آیا عمل را می‌شود قرار داد یا نه؟ مرحوم صاحب وسائل (رضوان الله تعالی علیه) در جلد 21 صفحه 280 باب 22 چهار روایت است که یک روایت قبلاً بحث شد و خواندیم، روایت دوم و سوم و چهارم مانده است که باید امروز مطرح بشود.

در روایت دوم این باب که مرحوم کلینی (رضوان الله تعالی علیه) «عَنْ عَلِیِّ بْنِ اِبْرَاهِیمَ عَنْ اَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع» نقل می‌کند این است که «لَا یَحِلُّ النِّکَاحُ الْیَوْمَ فِی الْاِسْلَامِ بِاِجَارَةٍ اَنْ یَقُولَ اَعْمَلُ عِنْدَکَ کَذَا وَ کَذَا سَنَةً عَلَی اَنْ تُزَوِّجَنِی ابْنَتَکَ اَوْ اُخْتَکَ قَالَ حَرَامٌ لِاَنَّهُ ثَمَنُ رَقَبَتِهَا وَ هِیَ اَحَقُّ بِمَهْرِهَا»؛ [5] [6] این کاملاً از بحث ما بیرون است، این همان بحثی است که در خلال مسائل جلسه قبل مطرح شد و آن این است کسی عملی که زید برای پدر یا یکی از بستگان این زن می‌کند، این را مهریه زوجه قرار بدهد، این اصلاً مهر نیست. «حَرَامٌ» یعنی «باطلٌ» این کار محروم است؛ برای اینکه مهر عوض بُضع است، صغری؛ هر عوض باید به جای معوض بنشیند، کبری؛ پس عوض مستقیماً باید مِلک زوجه بشود، این نتیجه ـ مثل بحث جلسه قبل ـ گرچه نکاح معامله مصطلح نیست، اما همین‌که گفتند «بعتُ هذا بهذا» یعنی ثمن به جای مثمن می‌نشیند، مثمن به جای ثمن می‌نشیند. این سارقان که عقد فضولی دارند، گرچه برای خودشان می‌فروشند و به قصد خودشان، اما این پول به جای آن کالا رفت نه به کیسه این سارق؛ لذا وقتی صاحب آن اجازه داد این مستقر می‌شود، نه اینکه وقتی صاحب اجازه داد این پول از کیسه سارق در می‌آید وارد کیسه مالک می‌شود، خیر! این اتومبیلی که این شخص سرقت کرده است فروخته، این معامله، معامله فضولی است ـ حالا معصیت است حرفی دیگر است ـ در معامله فضولی یک معامله لرزانی است ممکن است مالک آن اجازه ندهد. اما وقتی مالک بفهمد که به موقع فروخت و‌اندازه فروخت در همان لحظه فروش، پول به جای اتومبیل نشست و اتومبیل به جای پول، پول به کیسه سارق نرفت؛ لذا وقتی صاحب و مالک اجازه داد، هیچ تصرفی در حریم بیع واقع نشد. او همان‌طوری که اتومبیل را غصب می‌کند مال را هم غصب می‌کند، او که به جیب خودش زد، اینکه مِلک او نشد. در معامله فضولی مبیع به جای ثمن و ثمن به جای مبیع می‌نشیند، منتها لرزان است، چه کسی باید این را تثبیت بکند «من بیده عقدة البیع» است، حالا پول را چه کسی گرفت که معیار نیست. لذا مالک وقتی که می‌گوید «اجزتُ»، هیچ کاری نمی‌کند؛ یعنی این پول به جای اتومبیل رفت، اتومبیل به جای پول آمد، من که اجازه دادم پول که به جای اتومبیل من رفت الآن مال من است، هیچ کاری هم انجام نمی‌دهم.

در نکاح طبق این روایاتی که آمده است بُضع عوض مهر است، مهر به جای بُضع و بُضع به جای مهر، اینها سرجایش محفوظ است. حالا اگر کسی در متن عقد بگوید به اینکه من این دختر یا خواهر را به عقد شما در آوردم یعنی بُضع را در اختیار شما قرار دادم، شما مهر را در اختیار فلان شخص قرار بده؛ مثل اینکه این سارق بگوید من این اتومبیل را به شما دادم، شما پول را به فلان کس بده. این اصلاً بیع نیست تا ما بگوییم بیع فضولی است و اجازه می‌خواهد. اینجا هم اصلاً مهر نیست؛ نکاح هست ولی مهر نیست؛ لذا این «مهر المسمّی» باطل است. حضرت فرمود: «حَرَامٌ» یعنی «محرومٌ»، فرمود اینکه مهر نشد! مهر باید به جای بُضع بنشیند و بُضع به جای مهر بنشیند. شما عقد کردید که این زوجه بُضع را تسلیم کند و زوج مهر را به یک اجنبی تسلیم کند، اینکه مهر نشد. همین روایت مرحوم کلینی را مرحوم شیخ طوسی و مرحوم صدوق (رضوان الله تعالی علیهم اجمعین) نقل کردند.

روایت سوم که مرحوم صدوق در حدیث دیگر دارد، همین را در جواب سؤال که آیا می‌شود آدم این کار را بکند که مثلاً دختر یا خواهر را به عقد کسی در بیاورد و مهریه را آن مرد به پدر یا بستگان او بدهد؟ حضرت فرمود: «اِنَّمَا کَانَ ذَلِکَ لِمُوسَی بْنِ عِمْرَانَ لِاَنَّهُ عَلِمَ مِنْ طَرِیقِ الْوَحْیِ اَنَّهُ یَمُوتُ قَبْلَ الْوَفَاءِ اَمْ لَا فَوَفَی بِاَتَمِّ الْاَجَلَیْن»؛[7] این حدیث لرزانی است، هیچ کاری ندارد به اینکه آیا مهریه را دیگری می‌تواند بگیرد یا نه؟ این درباره تاجیل یعنی اجل قرار دادن و مدت قرار دادن است که یک کار مدت‌داری را مهریه قرار بدهند. فرمود چون وجود مبارک موسای کلیم می‌دانست که این در این مدت می‌ماند این را مهریه قرار داد. اگر این باشد که همه اجارات زیر سؤال می‌رود. در تمام اجارات که شخص اجیر می‌شود که دو ساله یا سه ساله مخصوصاً این پیمان‌کارها؛ بعضی‌ها پیمان‌کار هستند یعنی قرارداد می‌کنند که آن معامله است اجاره نیست، بعضی‌ها زیر مجموعه پیمان‌کارها اجیر می‌شوند سه ساله یا چهار ساله که این کار را برای آنها انجام بدهند. چه کسی می‌داند تا این مدت زنده است یا در این مدت زنده نیست؟! بنابراین، این اگر چنانچه تام باشد همه این اجاره‌ها و عقدهای اجاره‌ای زیر سؤال می‌رود.

روایت چهارم را مرحوم امین الاسلام طبرسی در مجمع البیان نقل کرد این است که فرمود: «رَوَی الْحُسَیْنُ بْنُ سَعِیدٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُلْتُ». دوتا سؤال در اینجا هست: یکی اینکه ﴿اَیَّمَا الْاَجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلا عُدْوانَ﴾[8] هشت سال یا ده سال، کدام بود؟ آن را در بعضی از جواب‌ها فرمودند که ده سال بود؛ یکی اینکه حضرت فرمود: ﴿اُنْکِحَکَ اِحْدَی ابْنَتَیَّ‌هاتَیْن﴾[9] کدام یکی از این دو دختر را به عقد حضرت در آورد؟ این سؤالی دیگر است. می‌گوید که «اَیَّتُهَا الَّتِی قَالَتْ اِنَّ اَبِی یَدْعُوکَ»، چون ﴿قالَتْ اِحْداهُما﴾[10] یکی از آن دو نفر گفتند، آن یکی از این دو نفر چه کسی بود؟ کدام دختر بود که به پدرش گفت: ﴿یا اَبَتِ اسْتَاْجِرْهُ اِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَاْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْاَمینُ﴾؟[11]

اینجا این پرانتز را عنایت کنید، چهل یعنی چهل! چهل سال است حداقل این ده‌ها بار تکرار شد که کارگردان این نظام باید دو عنصر را داشته باشد: مدیر، پاک؛ مدیر، پاک، که ما آنچه نداریم همین دوتاست. قرآن می‌گوید کار را به دست آدم بفهم پاک بده. حالا آدمی که نماز و روزه می‌خواند که وظیفه شخصی اوست. این قرآن که می‌گوییم می‌گوید، چون قرآن حرف اسلام را می‌زند. اسلام هم تنها دین خداست که ﴿اِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْاِسْلامُ﴾.[12] از آدم تا خاتم همه اسلام آوردند. وجود مبارک ابراهیم خلیل طبق بیان پایانی سوره «حج» همه ما را مسلمان معرفی کرد. قرآن در بخش پایانی سوره مبارکه «حج» دارد به اینکه ﴿مِّلَّةَ﴾، این منصوب به اقراء است یعنی «خذوا»، ﴿مِّلَّةَ اَبِیکُمْ اِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِن قَبْل﴾؛ [13] دین پدرتان را بگیرید و پدر شما، شما را مسلمان نامید. پس این ﴿اِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْاِسْلام﴾ از دیرزمان بود. در عهد یوسف (سلام‌الله‌علیه) فرمود کار را به دست کسی بسپارید که این دو عنصر را داشته باشد: ﴿اجْعَلْنِی عَلَی خَزَائِنِ الارْض﴾،[14] مخصوصاً در شرایط اقتصادی، در شرایط گرانی، نابسامان اقتصادی، من را وزیر اقتصاد بکن، برای اینکه آن دو عنصر را من دارم: ﴿اجْعَلْنی‌ عَلی‌ خَزائِنِ الْاَرْضِ اِنِّی حَفیظٌ عَلیمٌ﴾ ﴿حَفیظٌ عَلیمٌ﴾، آدم بفهم پاک هستم. به موسای کلیم که رسید، دختران شعیب گفتند یک کارمندی را بگیر که پاک و بفهم، پاک و بفهم؛ ﴿یا اَبَتِ اسْتَاْجِرْهُ﴾، چرا؟ ﴿اِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَاْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْاَمینُ﴾. ما دو‌تا شغل در مملکت داریم که طرفین کار هستند: یکی نازل‌ترین شغل مملکت و یکی هم عالی‌ترین شغل مملکت. نازل‌ترین شغل مملکت همین دامداری بیابان‌هاست، چوپانی است. عالی‌ترین شغل مملکت وزارت است. آن حرف سوره «یوسف» برای عالی‌ترین شغل است یعنی وزارت اقتصاد، این حرف قصه شعیب برای نازل‌ترین شغل مملکت است یعنی چوپانی. چوپان و وزیر، وزیر و چوپان هر دو باید بفهم و پاک، بفهم و پاک باشند. اگر چوپان بیابان است، ﴿اِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَاْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْاَمینُ﴾؛ اگر وزیر اقتصاد است، ﴿اِنِّی حَفیظٌ عَلیمٌ﴾. ما آنچه نداریم همین‌هاست و این درد است! هرگز نباید بگوییم ـ معاذالله ـ اسلام نتوانست یا قرآن نتوانست! ما یک پنج درصدی یا شش درصد یا هفت درصدی از قرآن را فهمیدیم و داریم عمل می‌کنیم. این دین است، می‌گوید چه چوپان چه وزیر، چه وزیر چه چوپان باید این سِمَت را داشته باشند در خودشان؛ آدم بفهمِ پاک.

در اینجا سؤال کرد که کدام یک از این دخترها به پدرشان گفتند که او را به عنوان اجیری انتخاب بکن؟ گفتند: «اَیَّتُهَا الَّتِی قَالَتْ ﴿اِنَّ اَبِی یَدْعُوکَ﴾» به دنبال او آمده گفته که پدرم تو را می‌خواهد. «قَالَ الَّتِی تَزَوَّجَ بِهَا»؛ آنکه به دنبال موسای کلیم آمد گفت پدرم تو را می‌خواهد بعد از اینکه به پدرشان گفتند که ﴿یا اَبَتِ اسْتَاْجِرْهُ اِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَاْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْاَمین﴾، پدر فرمود برو او را بیاور. این راوی سؤال کرد کدام یکی از اینها رفتند دنبال موسی و او را آوردند؟ گفت: «الَّتِی تَزَوَّجَ بِهَا». «قِیلَ فَاَیَّ الْاَجَلَیْنِ قَضَی» اینکه وجود مبارک شعیب فرمود: ﴿اَیَّمَا الْاَجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلا عُدْوانَ﴾، هشت سال یا ده سال، حضرت فرمود: «اَوْفَاهُمَا وَ اَبْعَدَهُمَا عَشْرَ سِنِینَ» آن ده سال را عمل کرد. «قِیلَ فَدَخَلَ بِهَا قَبْلَ اَنْ یَمْضِیَ الشَّرْطُ اَوْ بَعْدَ انْقِضَائِهِ» این سؤال سوم که به هر حال قبل از هشت سال اینها ازدواج کردند قبل از این مدت و آمیزش شد یا بعد؟ «قَالَ قَبْلَ اَنْ یَنْقَضِیَ»؛ ازدواج کردند قبل از اینکه هشت سال تمام بشود؛ یعنی قبل از اینکه تمام مهر داده بشود، مثلاً آمیزش شد. «قِیلَ لَهُ فَالرَّجُلُ یَتَزَوَّجُ الْمَرْاَةَ وَ یَشْرِطُ لِاَبِیهَا اِجَارَةَ شَهْرَیْنِ اَ یَجُوزُ ذَلِکَ؟ قَالَ: اِنَّ مُوسَی ع عَلِمَ اَنَّهُ سَیَبْقَی حَتَّی یَفِیَ»[15] که این ذیل، همانند آن روایت‌های قبلی، علمش را باید به اهلش واگذار کرد.

حالا چون روز چهارشنبه است یک مقداری هم درباره خِطبه عقد وجود مبارک امیرالمؤمنین (سلام‌الله‌علیه) با حضرت صدیقه کبری (سلام‌الله‌علیها) که مناسب با بحث ما هست بخوانیم. این خطبه مبسوطاً در کتاب شریف تمام نهج البلاغه صفحه 393 آمده است. در جاهای دیگر پراکنده است و مقداری از این خطبه آمده است. این تقریباً یک صفحه و‌اندی است. در آنجا این خُطبه و خِطبه هر دو آمده است. در صفحه 393 وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) دستور داد که شما یک خِطبه‌ای بخوان و خواستگاری بکن، یک؛ یک خُطبه‌ای هم بخوان. «لمّا امره النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ان یخطب لنفسه الزهراء (علیهاالسّلام) » این‌چنین گفت. این حالا خطبه نورانی حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) است:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ للَّهِ الَّذی اَلْهَمَ بِفَوَاتِحِ عِلْمِهِ النَّاطِقینَ وَ اَنَارَ بِثَوَاقِبِ عَظَمَتِهِ قُلُوبَ الْمُتَّقینَ وَ اَوْضَحَ بِدَلَائِلِ اَحْکَامِهِ طُرُقَ السَّالِکینَ وَ اَبْهَجَ بِابْنِ عَمِّی الْمُصْطَفَی (علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) الْعَالَمینَ»، چون مستحضرید آنها که بیراهه می‌روند که معلوم نیست پایان راهشان چیست، اما آنها که در راه هستند یک تثلیثی است که از وجود مبارک خود حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) رسید که برخی‌ها «خوفاً من النار» عبادت می‌کنند، بعضی «شوقاً الی الجنة» عبادت می‌کنند، بعضی «حُباًً لله» عبادت می‌کنند که فرمود من جزء طریق سوم هستم.[16] («وَ قَالَ ع فِی مَوْضِعٍ آخَرَ اِلَهِی مَا عَبَدْتُکَ خَوْفاً مِنْ عِقَابِکَ وَ لَا طَمَعاً فِی ثَوَابِکَ وَ لَکِنْ وَجَدْتُکَ اَهْلًا لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُک‌. ) این سه راه است. عبادت همه اینها درست است، گرچه بعضی از بزرگان یک مقداری خدشه کردند، ولی خود امام (سلام‌الله‌علیه) فرمود بندگان خدا سه قسم‌اند، عبادت‌ها سه قسم است.

خدا غریق رحمت کند سیدنا الاستاد مرحوم محقق داماد را! می‌فرمود همین روایت دلیل است بر اینکه عبادت هر سه گروه درست است. آنچه که از ابن طاووس و دیگران است یک مقداری عبادت‌های بعضی از افراد را مثلاً می‌گفتند مشکل دارد و گفتند اینها در حقیقت معامله‌گر هستند، او می‌فرمایند درست نیست؛ برای اینکه خود امام عبادت را سه قسم کرده، عابدان را سه قسم کرده است. البته ثوابش کمتر است درجه‌اش کمتر است، این قبول است؛ اما به هر حال عبادتی است صحیح و مشروع که فقه می‌پذیرد.

پس آنها که «خوفاً من النار» عبادت می‌کنند درست است، آنها که «شوقاً الی الجنة» عبادت می‌کنند درست است و آنها که «وَجَدْتُکَ اَهْلًا لِلْعِبَادَة»[17] یا طریقه محبت است، این هم عبادت است؛ منتها این از آنها افضل است که حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) فرمود ما از این قبیل هستیم.

بعضی‌ها به دنبال نافله‌ها و نمازهای واجب و مستحب در این زمینه کار می‌کنند، کمتر نماز مستحب است که اینها نخوانند. از نماز اول ماه گرفته تا نماز جعفر طیار این راه را طی می‌کنند؛ این راه اخیار است و در این راه هم موفق هستند. برخی‌ها راه ابرار را طی می‌کنند در مسئله صبر و رضا و توکل و مانند آن. آن گروه اول ممکن است گِله کنند و چهار نفر را لنگ کنند که چرا اوضاع این‌طور است؟ این گروه دوم ممکن نافله کمتر بخواند، اما سعی می‌کند راضی باشد به قضای الهی صابر باشد، راضی باشد، متوکل باشد، با او کار دارند. گروه سوم هم گروه محبت و دوستی است، اصلاً به این فکر نیست که چه چیزی می‌خواهد.

غالباً خطبه‌های این ذوات قدسی ناظر به این اقسام سه‌گانه است که فرمود: «وَ اَوْضَحَ بِدَلَائِلِ اَحْکَامِهِ طُرُقَ السَّالِکینَ» که انسان این‌چنین نیست که حالا تمام نوافل و مستحبات و نماز روز اول ماه و دوم ماه و اینها را بخواند، ولی این‌چنین نیست که زود برآشفته بشود و در برابر حوادث روزگار در امتحان‌ها صابر نباشد، در فقر و غنا حالش فرق بکند و مانند آن. فرمود: «وَ اَبْهَجَ» به وسیله پسر عمّ من، «الْعَالَمین» را با بهجت و سرور موفق کرد، «حَتَّی عَلَتْ دَعْوَتُهُ دَوَاعِیَ الْمُلْحِدینَ وَ اسْتَظْهَرَتْ کَلِمَتُهُ عَلی بَوَاطِنِ الْمُبْطِلینَ وَ جَعَلَهُ خَاتَمَ النَّبِیّینَ وَ سَیِّدَ الْمُرْسَلینَ (علیهم آلاف التحیة و الثناء) فَبَلَّغَ رِسَالَةَ رَبِّهِ وَ صَدَعَ بِاَمْرِهِ، وَ اَنَارَ مِنَ اللَّهِ آیَاتِهِ». این یک فراز. دوم: «وَ الْحَمْدُ للَّهِ الَّذی خَلَقَ الْعِبَادَ بِقُدْرَتِهِ وَ اَعَزَّهُمْ بِدینِهِ وَ اَکْرَمَهُمْ بِنَبِیِّهِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ رَحِمَ وَ کَرَّمَ وَ شَرَّفَ وَ عَظَّمَ». سوم: «وَ الْحَمْدُ للَّهِ الَّذی قَرُبَ مِنْ حَامِدیهِ وَ دَنَا مِنْ سَائِلیهِ وَ وَعَدَ الْجَنَّةَ مَنْ یَتَّقیهِ وَ اَنْذَرَ بِالنَّارِ مَنْ یَعْصیهِ». بعد: «نَحْمَدُهُ عَلی قَدیمِ اِحْسَانِهِ وَ اَیَادِیهِ وَ نَشْکُرُهُ شُکْرَ مَنْ یَعْلَمُ اَنَّهُ خَالِقُهُ وَ بَاریهِ وَ مُصَوِّرُهُ وَ مُنْشیهِ وَ مُمیتُهُ وَ مُحْییهِ وَ مُعَذِّبُهُ وَ مُنْجیهِ وَ مُثیبُهُ وَ مُجَازیهِ». «وَ نَشْهَدُ اَنْ لَا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَریکَ لَهُ شَهَادَةَ اِخْلَاصٍ تَبْلُغُهُ وَ تُرْضیهِ وَ اَنَّ مُحَمَّداً (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) حَبیبُ اللَّهِ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ صَلَاةً تُزْلِفُهُ وَ تُحْظیهِ وَ تُعِزُّهُ وَ تُعْلیهِ وَ تُشَرِّفُهُ وَ تَجْتَبیهِ وَ تَرْفَعُهُ وَ تَصْطَفیهِ».

حالا بعد از این خطبه‌های توحید و معرفت و نبوت و مانند آن؛ «اَمَّا بَعْدُ فَاِنَّ النِّکَاحَ مِمَّا اَمَرَ اللَّهُ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ بِهِ وَ اَذِنَ فیهِ وَ اِنَّ مَجْلِسَنَا هذَا مِمَّا قَضَاهُ اللَّهُ ـ تَعَالی ـ وَ رَضیَهُ وَ هذَا مُحَمُّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ قَدْ زَوَّجَنِی ابْنَتَه فَاطِمَةَ (علیها الصلاة و السلام) عَلی صِدَاقِ اَرْبَعَمِائَةِ دِرْهَم» این همان 480 مثقال است. پانصد مثقال بودن که «و نَش» یعنی نصف اُوقیه، این در بعضی از روایات دارد شاید برای تکمیل باشد. اینها به هر حال مثبتین هستند، گرچه ظاهر نشان می‌دهد که در مقام تحدید هستند. بعد این «وَ ثَمَانینَ دِرْهَماً» را دارد؛ «اَرْبَعَمِائَةِ دِرْهَمٍ» یعنی چهارصد درهم، 480 درهم، آن «نَش» را ندارد «عَلی صِدَاقِ اَرْبَعَمِائَةِ دِرْهَمٍ وَ ثَمَانینَ دِرْهَماً» 480 درهم یعنی همان دوازده اُوقیه. بعد گفت: «وَ قَدْ رَضیتُ بِذَلِکَ فَاسْاَلُوهُ وَ اشْهَدُوا وَ کَفی بِاللَّهِ شَهیداً». این پایان خطبه حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) است.

اما بیان نورانی پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم): «فقال رسول اللّه (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم): زوّجتک ابنتی فاطمة علی ما زوّجک الرحمن»؛ یعنی من دارم حرف او را می‌زنم. خدا غریق رحمت کند سید علی که تقریباً قوی‌ترین و جزو مهم‌ترین شرح‌های صحیفه سجادیه از همین سید علی خان است. ایشان شجره خودشان را ذکر می‌کند که من با 24 واسطه به پیغمبر می‌رسم و آن شجره خودش را ذکر می‌کنند. بعد این نکته را هم ذکر می‌کند که از وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) که از معراج برگشت آن خواص، سؤال کردند که شما سخنی گفتی و سخنی شنیدی، سخن شما معلوم است، آن سخنی که شنیدید با آهنگ چه کسی بود؟ با لهجه چه کسی بود؟ وجود مبارک حضرت گفت که ذات اقدس الهی که حرف و حنجره و مانند آن ندارد، صوت را ایجاد می‌کند. می‌داند که محبوب‌ترین فرد نزد من علی بن ابیطالب است در بین بشرها؛ لذا آن صوتی که ایجاد کرد صوت علی بن ابیطالب بود، من دیدم مثل اینکه حضرت علی دارد با من حرف می‌زند. این را ایشان در همان مقدمه شرح صحیفه سجادیه نقل می‌کند. به هر حال یک صوتی ایجاد کرد. این‌طور نیست که ـ معاذالله ـ حنجره داشته باشد و خودش حرف بزند. «اِنَّمَا کَلَامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ اَنْشَاَهُ»؛ [18] ـ این بیان نورانی حضرت است در نهج البلاغه ـ فرمود حرف خدا فعل خداست، این‌طور نیست که حرف بزند، «اِنَّمَا کَلَامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ»، «لَا بِصَوْتٍ یَقْرَعُ وَ لَا بِنِدَاءٍ یُسْمَعُ‌»؛ ـ این را حضرت در نهج البلاغه فرمود ـ این‌طور نیست که ـ معاذالله ـ خدا حرف بزند، خدا حرف را ایجاد می‌کند. وجود مبارک حضرت فرمود: چون می‌دانست که در بین مخلوق‌ها محبوب‌ترین فرد پیش من علی بن ابیطالب است، صدایی شبیه صدای علی بن ابیطالب ایجاد کرد و با من گفتگو کرد. لذا اینجا هم دارد به اینکه «زوّجتک ابنتی فاطمة (علیها آلاف التحیة و الثناء) علی ما زوّجک الرحمن و قد رضیت بما رضی اللّه لها»، ما راضی هستم به رضای الهی. این می‌شود مقام ولایت مطلقه. آن‌گاه «فخرّ علی علیه السلام»، سجده شکر بجا آورد در حضور پیغمبر، «شکراً للّه ـ تعالی ـ و هو یقول رَبِّ اَوْزِعْنِی اَنْ اَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی اَنْعَمْتَ عَلَیَّ». این جمله قرآنی را هم در دعا خواند که امیدواریم به برکت این ذوات، این نظام و رهبر و ملت و مملکت تا زمان ظهور صاحب اصلی از هر خطری محفوظ بمانند.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo