< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله جوادی

98/10/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نکاح /قسم

در نظر سوم سه حکم از احکام زناشویی و نکاح را بازگو کردند: یکی «قَسْم» است، یکی «نشوز» است و یکی «شقاق» که «شقاق» همان ادامه بحث «نشوز» است.[1] بعد از اینکه وظیفه هر کدام از طرفین مشخص شد که تامین مسکن، نفقه، کسوه و سایر لوازم و هزینه به عهده مرد بود و بعد از اینکه تمکین به عهده زن بود و بعد از اینکه حقوق خاصه کل واحد در کنار اینها مشخص شد، اگر کسی از «احدهما» تمرّد کند که از آن در بار اول به عنوان نشوز یاد نمی‌شود بلکه یک عصیانی دارد، نشوز یک صبغه‌ ملکه‌ای دارد که نافرمانی می‌کند یعنی از جای اطاعت برخاست، «نَشَزَ» یعنی «ارتَفَعَ» که آیه یازده سوره مبارکه «مجادله» توجیه کرد.

پرسش: ...

پاسخ: نه، هر گناهی البته بیماری است، ﴿فی‌ قُلُوبِهِمْ مَرَض‌﴾[2] [3] [4] همین طور است، نگاه به نامَحرم همین طور است در سوره «احزاب» که به همسران پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خطاب می‌کند: ﴿فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی‌ قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً﴾[5] این نگاه به نامَحرم هم یک مرض است. گناه اصولاً مرض است، صحّت دل به همان اطاعت است. اگر کسی از جایگاه اطاعت برخاست «نَشَزَ» یعنی «ارتَفَعَ»، او باید سر جای خودش باشد حالا اگر برخاست که به نحو ملکه‌ای است، این می‌شود نشوز؛ صِرف اینکه یک بار گناه کرد و تمکین نکرد این نشوز نیست، نشوز صبغه‌ی ملکه‌ای دارد.

حالا اگر نشوز پیدا شد این سه قسم است: یا نشوز زن است یا نشوز مرد است یا نشوز طرفین. این احکام را قرآن کریم مشخص کرد: اگر زن ناشزه بود اولین وظیفه مرد نصیحت کردن و موعظه کردن است که بلکه اثر کند، بعد هَجر عملی است بی‌مِهری نشان بدهد ﴿وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِع﴾ اما نفقه و کسوه و امثال آن را حق ترک ندارد، و اگر به مقدار بیشتر رسید آن وقت ﴿وَ اضْرِبُوهُنَّ﴾.[6] عبارت مرحوم محقق را بازخوانی کنیم بعد برویم خدمت آیه، که این آیه این جریان «ضَرب» را چگونه تبیین می‌کند؟

مرحوم محقق در متن شرایع فرمود نشوز خروج از طاعت است و اصل آن هم ارتفاع است[7] ( «القول فی النشوز و هو الخروج عن الطاعة و اصله الارتفاع.) منتها آنچه که در سوره مبارکه «مجادله» است صِرف برخاستن نیست بلکه برخیزید و بیرون بروید، چون وقتی در مجلس جا تنگ باشد برای شنیدن سخنان حضرت، دستور اول این است که جمع‌تر بنشینید ﴿تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا﴾[8] البته این آیه اختصاصی به آن حضرت ندارد منتها شان نزول آن آنجا بود اصل آن آنجا بود ﴿اِذا قیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا﴾ جا بدهید چهار زانو ننشینید جمع‌تر بنشینید ﴿فَافْسَحُوا﴾ جا بدهید تا افراد جا بگیرند و اگر جا کم بود شما که قبلاً نشستید استفاده کردید شما بروید این آقایان تازه‌وارد بنشینید ﴿وَ اِذا قیلَ انْشُزُوا﴾ یعنی بلند شوید، نه اینکه بلند شوید و بایستید! اگر بلند شوید و همان جا بایستید هم که جا را تنگ کردید، گذشته از اینکه جلوی دید را هم گرفتید! ﴿وَ اِذا قیلَ انْشُزُوا﴾ یعنی بلند شوید بروید ﴿فَانْشُزُوا﴾. یک وقت است که عالِمی آمده یا مسنّی آمده یا سیدی آمده انسان به احترام او بلند می‌شود این آن نشوز نیست که در آیه یازده آمده است بلکه او به احترام سید بلند می‌شود اما این مشکل کم‌جایی را حل نمی‌کند و این آیه فرمود: ﴿وَ اِذا قیلَ انْشُزُوا﴾ در برابر ﴿تَفَسَّحُوا﴾ به آنها گفتند بلند شوید بروید، عده‌ای تازه آمدند شما هم که قبلاً استفاده کردید.

غرض این است که «نَشَزَ» یعنی «ارتَفَعَ» یعنی جایی که باید مستقر باشد دیگر نیست، این نشوز است. فرمود نصیحت کنید، اگر نشد ترک مضاجعه کنید، هَجر کنید که ﴿فِی الْمَضاجِع﴾ قدر متیقّن است و اگر نشد ﴿وَ اضْرِبُوهُنَّ﴾.

ما در اسلام هیچ یعنی هیچ! هیچ جا نمونه نداریم ـ غیر از مسئله «امر به معروف نه و نهی از منکر» ـ که اگر کسی حق شما را نداد شما بزنید چون مال شما را خورده است. اگر بنا باشد با بزن بزن جامعه حل شود که می‌شود اول هرج و مرج، دستگاه قضایی را شرع برای همین راه‌اندازی کرده است. شما از اول تا آخر، از آخر تا اول فقه چند بار دور بزنید ببینید هیچ جا هست که اگر کسی حق شما را خورد بزنید؟! زن‌ها نسبت به هم، مردها نسبت به هم، زن‌ها نسبت به مرد، مردها نسبت به زن، این محکمه را برای همین گذاشتند. ببینید این دید چقدر آن جریان توهّم مردسالاری و امثال آن را حل می‌کند! چه کسی بزند؟ با اجازه چه کسی بزند؟ چقدر بزند؟ چگونه بزند؟ ما هیچ نمونه در اسلام نداریم که اگر کسی حق شما را خورد بزنید. یک وقت است که کسی دارد آدم را می‌زند دفاع بر آدم لازم است. بیان نورانی حضرت امیر است که «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاءَ»[9] حضرت این فرمایش را در نهج دارد سنگ را از هر جایی که آمد برگردانید یک ملت ستم‌پذیر نباشید! یک مُشت خوردی یک مُشت بزنید! آن دفاع است؛ اما حالا مال شما، حیثیت شما، حق شما را کسی خورد بزنید؟! ما چنین چیزی در اسلام نداریم، این می‌شود اول هرج و مرج!

این هم اول هرج و مرج است که مرد زن را بزند؛ این به محکمه مراجعه کردن است، این حکم شرعی است، این مرد را قاضی یعنی قاضی او الآن به عنوان قاضی دارد حکم خدا را اجرا می‌کند نه به عنوان شوهر دارد به زن خود مُشت می‌زند، این کجا و آن مردسالاری کجا! قرآن واقعاً مهجور است بدون تردید مهجور است! ببینید طرز نازل شدن این آیه چیست؟ اینها خیال می‌کردند وقتی مرد زن را زد او هم می‌تواند بزند، آیه نازل شد که خیر! او به عنوان قاضی زده نه به عنوان اینکه شوهر است و حق او را ندادند، حق کسی را ندادند باید به محکمه مراجعه کند ما هیچ‌جا نداریم تا این دومی آن باشد.

حالا نگاه کنید این بحث‌های «آیات الاحکام» را؛ مرحوم فاضل مقداد در کتاب کنز العرفان فی فقه القرآن در این بحث «نشوز» این مطلب را بیان کرده است صفحه 211 جلد دوم ـ این مجموعه دو جلد در یک جلد چاپ شد ـ «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» ﴿الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّساء﴾ تا می‌رسد به پایان آیه که ﴿وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَاِنْ اَطَعْنَکُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبیلاً﴾[10] ایشان اول «قنوت» را معنا کرده است که بعضی قانت‌اند ﴿فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَیْب﴾ که در این زمینه بحثی هم دارند که در صفحه بعد آمده است. «قنوت» را در قبال «نشوز» معنا کردند: «القنوت لزوم الطاعة و المداومة علیها»، این مربوط به «قنوت» است که ﴿قانِتات﴾ یعنی این. اما «و النشوز الارتفاع و المراد هنا الارتفاع عن مطاوعة الازواج فیما یجب لهم» حالا چه مرد چه زن، «و سبب نزول هذه الآیة انّ سعد بن الرّبیع» که «و کان من الانصار نشزت علیه امراته حبیبة بنت زید» همسر او ناشزه شد، «فلطمها» به صورت او یک لطمه‌ای سیلی زد، «فانطلق بها ابوها الی النبیّ» پدر این خانم دخترش را بُرده خدمت پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) که شوهرش او را زد، ما هم می‌خواهیم تدارک کنیم بزنیم، «فانطلق بها ابوها الی النبیّ (صلّی اللّه علیه و آله) فقال افرشته کریمتی» از دختر به عنوان کریمه یاد می‌کردند «کریمه فلان، کریمه فلان»، من کریمه‌ خود را هم‌فراش او کردم، او بچه مرا می‌زند! «افرشته کریمتی»، آن وقت «فلطمها» او به صورت بچه‌ام زد، «فقال النبیّ (صلّی اللّه علیه و آله) لتقتصّ من زوجها» او نباید این کار را می‌کرد شما هم قصاص کنید او صورت بچه شما را زد شما یا بچه‌ شما به صورت او بزنید «فانصرفت لتقتصّ منه» اقتصاص کند قصاص بگیرد. این زن برگشت همراه پدرش که برود با شوهرش دعوا کند و صورتش را بزند. «فقال النبیّ (صلّی اللّه علیه و آله) ارجعوا» اینها خواستند بروند حضرت فرمود برگردید! «هذا جبرئیل (علیه‌السّلام) اتانی» وجود مبارک جبرئیل نازل شد و این آیه را نزل کرد «و انزل هذه الآیة» همین آیه ﴿الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّساء﴾، «فقال النبی (صلّی اللّه علیه و آله) اردنا امراً و اراد اللّه امرا» ما به فکر قصاص بودیم آیه نازل شد که او قاضی است قاضی دارد مجرم را می‌زند قصاص ندارد، مگر این از قبیل دعوا است؟! از قبیل حق شخصی است؟! قاضی اگر دید این شخص گناه کرده تعزیر کرد. یک وقت است حد است که شارع مقدس مشخص کرده که ﴿الزَّانِیَةُ وَ الزَّانی﴾[11] چقدر، ﴿وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ﴾[12] چقدر، اینها حدود است؛ اما یک وقت است که حد مشخص نکرد، حدّی ندارد، مرزی ندارد، این به ید حاکم است که می‌شود تعزیر که فرق جوهری حد و تعزیر این است. حالا حاکم شرع یک سیلی به صورت این مجرم زد، او حق قصاص ندارد. فرمود این شوهر شما الآن قاضی است این ﴿قَوَّامُونَ﴾ یعنی ﴿قَوَّامُونَ﴾! یعنی ولیّ شما هستند یک قاضی داخلی است، به جای اینکه بروید محکمه قاضی بزند، این شوهر عادل یک حکم قضایی داخلی و خانوادگی دارد. اگر این زن رفت در محکمه رسمی شرع و دلیل آورد که من همواره تمکین می‌کردم او به بهانه اینکه من ناشزه هستم مرا زد، از آن به بعد قصاص می‌شود، از آن به بعد زن‌سالاری می‌شود. چقدر فرق است بین این تحلیل و تفسیری که این بزرگوار ارائه کردند با آنچه که ما خیال می‌کنیم سخن از مردسالاری است و مرد حق زدن دارد! ﴿قَوَّامُونَ﴾ یعنی ﴿قَوَّامُونَ﴾ یعنی قاضی داخلی منزل است، عدل شرط است و اگر چنانچه زن رفت شکایت کرد او باید برهان اقامه کند، دلیل اقامه کند چون او می‌شود متّهم، باید بیّنه اقامه کند که او ناشزه بود نشد باید سوگند یاد کند تازه اول دعوا در محکمه است صِرف اینکه بگوید من خیال کردم او ناشزه است او را زدم که دستگاه محکمه او را رها نمی‌کند. فرمود ما خیال می‌کردیم این امر عادی قصاص است معلوم می‌شود سخن از قصاص نیست، او قاضی است در محکمه داخلی بجای اینکه بروند در محکمه رسمی و حاکم شرع در حضور دیگران این زن را بزند به خود این شخص اجازه این کار را داد. مرحوم محقق در شرایع دارد که پدر می‌تواند قاضی پسر شود یا مرد می‌تواند قاضی زن شود، این را در شرایع حتماً ملاحظه کنید! اینجا سخن از مردسالاری و زن‌سالاری نیست. در همان بخش‌ها گفتند اگر مرد نتوانست ثابت کند باید کیفرش را پس بدهد. در بحث گذشته هم اشاره شد که این نشوز یا بیّن است یا مبیّن است یعنی بدیهی است همه می‌دانند که او ناشزه است، یا نه خود آن زوجه اقرار کرد و شواهد مستوری هم هست اگر این ناشزه است و نشوز او ثابت شد این قاضی حق دارد که حکم خدا را جاری کند حکم خدا یا حد است یا تعزیر، اینجا تعزیر کرد. وجود مبارک حضرت فرمود ما یک طور فکر می‌کردیم که این از سنخ قصاص است بعد معلوم شد که نه خیر! این حکم شرعی است «اردنا امراً و اراد اللَّه امراً و الّذی اراد اللَّه خیر‌»، آن وقت «و رفع القصاص». این یک طلیعه.

حالا برسیم به بخش دیگر فرمایش این بزرگوار بعد مراجعه کنیم به آیه «شقاق» اگر لازم بود. پس سخن از زدن و قصاص و امثال آن نیست فقط محکمه است به دلیل اینکه اگر چنانچه شقاق شد نشوز طرفین شد این طرف بزند و آن طرف بزند، نیست؛ اگر شقاق شد هیچ کدام نمی‌توانند قاضی باشند حتماً باید محکمه بروند و اگر نشوز یک جانبه شد یعنی زن ناشزه شد مرد به عنوان قاضی از طرف حاکم حکم دارد که بزند، این ﴿وَ اضْرِبُوهُنَّ﴾ حکم الهی است که حاکم واقعی است و دست او را به عنوان قاضی را باز گذاشته است. پس تمام یعنی تمام بحث‌هایی که درباره نشوز زن، درباره نشوز مرد، درباره نشوز طرفین «اعنی الشقاق» مطرح است، حکم قضایی است.

پرسش: هیچ کسی نگفت مقام تادیب مقام قضا است.

پاسخ: بله، آن پدر دارد بچه را می‌زند مقام تادیب است؛ اما اینجا در مقام تادیب نیست، این طرف حق مسلّم آن طرف را نمی‌دهد، این طرف هم حقّ مسلّم آن طرف را می‌خواهد ندهد. او ادب نشد چون اگر می‌خواست ادب شود با ﴿عِظُوهُنَّ﴾ ادب می‌شد با ﴿وَ اهْجُرُوهُنَّ﴾ ادب می‌شد آن مراحل را گذراندند پس معلوم می‌شود سخن از تادیب نیست، او گردن‌کشی می‌کند. اگر سخن از تادیب باشد با ﴿عِظُوهُنَّ﴾ حل می‌شد یا با ﴿وَ اهْجُرُوهُنَّ﴾ که امر عاطفی را هم به همراه دارد حل می‌شد اما نه آن است و نه این. فرمود ما خیال می‌کردیم که این امر قصاص است بعد معلوم شد که نه خیر! این یک نظم داخلی است و شارع مقدس این را قوّام قرار داده است. این قوّام را همین بزرگوار فاضل مقداد به عنوان «الولایة و السّیاسة» یاد کرده است.

فرمود: ﴿وَ اِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ اَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ اَهْلِها﴾[13] نه اینکه شما بزن او بزند! شما بگویی من می‌خواهم دفاع کنم او هم بگوید من می‌خواهم دفاع کنم. اگر طرفین نشوز دارند یعنی شقاق شد کار آن با محکمه است. ﴿وَ اِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما﴾ نسبت به آینده ﴿فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ اَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ اَهْلِها﴾ این دو حاکم؛ این دو حاکم یک وقت ـ خدای ناکرده ـ جناحی فکر می‌کنند، مرزی فکر می‌کنند، قوم و قبیله فکر می‌کنند، همیشه درگیری هست. حالا این دعوای خانوادگی است دو نفر را، یکی از آن طرف و یکی از این طرف انتخاب کردند برای حلّ مسئله، اینها هر کدام جناحی فکر کردند، این دعوا از خانه به جامعه آمده است برای اینکه خود اینها مشکل دارند، ولی اگر این ﴿یُریدا اِصْلاحا﴾ این دو نفر که از دو طرف مبعوث شدند واقعاً عادل‌اند، عاقل‌اند می‌خواهند بین اینها اصلاح کنند، این دعوا را در همان خانه ختم می‌کنند.

خدا غریق رحمت کند مرحوم ابن بابویه را! آن روز مسافرت کار آسانی نبود بعضی از کتاب‌ها را به عنوان رِحله نوشتند «رِحله» یعنی سفر، بعضی‌ها از مدینه یا امثال مدینه، یا پیاده یا سواره با شتر یا با اسب می‌رفتند مصر برای اینکه یک پیرمرد مصری چند سال قبل آمد مدینه یک حدیث نورانی را از پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شنید و الآن تنها کسی که این حدیث را شنید چون خصوصی خدمت حضرت رفته بود آن پیرمرد است و اگر ما نرویم آن پیرمرد هم می‌میرد. از مدینه یا امثال مدینه با آن سفر دشوار رفتند مصر تا آن حدیث را از آن پیرمرد بشنوند و یادداشت کنند لذا در این زمینه الرحلة نوشته شده است یعنی برای یک حدیث یا بیشتر از شهری به شهری می‌رفتند. همین صدوق که حشر او با اهل بیت (علیهم‌السّلام) ! آمد آمل از یک محدّث آملی یک حدیث را نقل کرد در عیون اخبار الرضا یا در خصال، با اینکه آنجا جای محدّث نظیر حوزه‌های علمیه و مانند آن نبود. چقدر این بزرگوار مسافرت کرد! ایشان در من لا یحضره الفقیه به عنوان یک لطیفه از این آیه استفاده می‌کند، آیه دارد که این دو نفر اگر جناحی، حزبی، قبیله‌ای، قومی فکر کردند که این دعوا نه تنها اصلاح نمی‌شود متراکم می‌شود، این زد و خورد از خانه به جامعه می‌آید، این کار حَکَم بد و اگر ـ ان‌شاءالله الرحمن ـ نظرشان صالح بود ﴿اِنْ یُریدا اِصْلاحاً یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُما﴾ مرحوم صدوق در من لا یحضر نقل می‌کند[14] که وقتی جریان حَکَمین را بر وجود مبارک حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) تحمیل کردند هشام در آن عصر که نبود در عصر امام صادق (سلام‌الله‌علیه) در یک محفل گفت اینها اگر چنانچه نیتشان پاک بود اگر حَکَمین عادل بودند یقیناً جریان خوارج پیش نمی‌آمد، جنگ نهروان پیش نمی‌آمد، اصلاح می‌شد. گفتند نه! اینها نظر خوب داشتند. هشام استدلال کرد گفت خدا می‌فرماید اگر این حَکَم ﴿اِنْ یُریدا اِصْلاحاً یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُما﴾ دیگر آن طور عمرو بن عاص کلاه سر ابوموسی نمی‌گذاشت پس قصد اصلاح نداشتند، اگر قلبشان پاک بود دیگر جنگ نهروان بار اول و بار دوم و «حروریه» و «نهروانیه» و «خوارجیه» ـ اینها سه نام است از یک قصّه؛ این گروه که خروج کردند به نام خوارج هستند، در کنار نهر بود نهروانی شدند، در کنار روستای حروریه بود حروریه شدند، همه یک گروه‌اند ـ پیش نمی‌آمد، اینها اراده اصلاح نداشتند و آدم فاسدی بودند. خدا غریق رحمت کند مرحوم ابن بابویه قمی را! این لطیفه را در کتاب من لا یحضر نقل می‌کند. فرمود به اینکه اگر قصد شقاق است خود اینها که نمی‌توانند قاضی باشند باید با قاضی عمومی حل کنند: ﴿وَ اِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما﴾ به محکمه بروید نه اینکه تو بزن و او بزند، این نیست.

حالا رفتید محکمه چه کسی باید حکم کند؟ این ضمیرها به چه کسی برمی‌گردد؟ اختیار دست زوجین است؟ اختیار دست پدر و مادر این طرف و پدر و مادر آن طرف است؟ این دو قول را بزرگان که گردانندگان فتوا هستند نپذیرفتند، قول سوم را قبول کردند، چه کسی باید حکم کند؟ دستگاه قضا. حالا نگاه کنید! آیه این است که ﴿وَ اِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما فَابْعَثُوا﴾، به چه کسی می‌گوید: ﴿فَابْعَثُوا﴾؟ زن و شوهر که دو نفر هستند، این ﴿فَابْعَثُوا﴾ که جمع است! پس اینها نیستند، اینها طرفین دعوا هستند؛ این طرف نشوز دارد آن طرف هم نشوز دارد، آن طرف در حق خودش ناشز است و این طرف در حق خودش ناشز است، پس اینها اهلیّت ندارند که حَکَم تعیین کنند و اینها هم دو نفر هستند نفرمود «فابعثا» فرمود ﴿فَابْعَثُوا﴾ پس معلوم می‌شود خطاب به بستگان و جمعیت دو طرف است. «لانّ الشقاق الماضی» منظور از ﴿وَ اِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما﴾ یعنی ادامه بحث، چون در شقاق قبلی گذشت ترس ندارد اگر بگویند ترس است ترس نسبت به عمل آینده است. «لانّ الشقاق الماضی لا یخاف منه» «و المستقبل» هم که «لا یعلم» لذا می‌شود ﴿خِفْتُمْ﴾. «و کذا تقول فی قوله ﴿اللاَّتی‌ تَخافُونَ نُشُوزَهُن﴾» که اینها نظر به آینده است «فانّ الاستمرار هو المخوف و امّا اذا لم یستمرّ فلا یتعلّق به حکم لزواله و حاصل الشقاق الاختلاف و عدم الاجتماع علی رای واحد کانّهما باختلافهما کلّ واحد فی شقّ‌ای فی جانب»[15] «شقاق» یعنی این طرف در یک جانب است آن طرف در یک جانب. اما «قوله تعالی» که فرمود: «﴿فَابْعَثُوا﴾ هنا مسائل: قیل الخطاب فی قوله ﴿فَابْعَثُوا﴾ للزّوجین و قیل اهل الزّوجین و قیل للحکّام المتداعی عندهم» الآن سه گروه‌اند: زن و شوهرند، بستگان زن و شوهرند، محکمه قضا که به قاضی مراجعه کردند. چه کسی باید این ﴿فَابْعَثُوا﴾ را عمل کند؟ زوجین؟ که تثنیه‌اند و جمع نیستند، اهلش؟ آنها هم که صلاحیتی ندارند، پس ﴿فَابْعَثُوا﴾ به دستگاه قضایی و حکّامی که مورد تداعی‌اند به آنها خطاب شده است. ﴿فَابْعَثُوا﴾ «للزوجین» است، یک قول؛ یا «اهل الزوجین» است، قول دوم؛ «و قیل للحکّام المتداعی عندهم» که به محکمه قضایی مراجعه می‌کنند. به هر حال دین، نظام، جمعیت بدون دستگاه قضا نخواهد بود چون هرج و مرج می‌شود. می‌فرماید این قول سوم «و هو المنقول عن الباقر و الصادق علیهما آلاف و تحیة و الثناء»، این طور نیست که هر کسی بلند شود مُشت بزند! بالاخره قاضی برای چیست؛ یعنی نمی‌شود که دستگاه باشد و نظام، نظام اسلامی باشد و ما دستگاه قضا نداشته باشیم، اصلاً قاضی برای همین است. خود پیغمبر قاضی بود، بعد خود وجود مبارک حضرت فرمود: «اَقْضَاکُمْ عَلی‌»،[16] [17] «کَفِّی وَ کَفُّ عَلِیٍّ فِی الْعَدْلِ سَوَاء» قاضی بود، همه می‌آمدند خدمت حضرت محکمه قضا تشکیل می‌دادند، مگر می‌شود یک جامعه‌ای اسلامی باشد غیر اسلامی هم همین طور است جامعه‌ای متمدن باشد و دستگاه قضا نداشته باشد؟! اینها کارهای خانوادگی را به خانواده ارجاع می‌دادند. گاهی خود مردم مراجعه می‌کنند به کسی که صلاحیت دارد او می‌شود قاضی تحکیم، یک وقت است که برای حلّ این گونه از اختلافات خود دستگاه قضا دخالت می‌کند. می‌فرماید «و هو المنقول عن الباقر و الصادق (علیهما آلاف التحیة و الثناء)» بعد مرحوم فاضل مقداد می‌فرماید: «و هو الاصح»، چرا؟ «لانّ اوّل الکلام فی ﴿خِفْتُمْ﴾ یدل علیه» اگر ترسیدید که اینها آشوب کنند، خطاب به اینها که نیست، شما که مسئول جامعه هستید اگر می‌ترسید اینها مشکل ایجاد کنند حَکَم تهیه کنید، اصلاً کاری به زوجین ندارد، مگر به زوجین می‌گوید که ﴿وَ اِنْ خِفْتُمْ﴾؟! یا به دستگاه قضا و مسئولین کشور می‌گوید؟ می‌فرماید این بیان این دو بزرگوار ( (سلام‌الله‌علیها) ا) شاهد قرآنی دارد، شما اول آیه را نگاه کنید خطاب به کیست؟ اگر ترسیدید که اینها شقاق کنند، خطاب به زن و شوهر نیست، به بیگانه هم که خطاب نمی‌کنند، شما مسئول نظم جامعه هستید یعنی دستگاه قضا! شما که مسئول نظم جامعه هستید اگر می‌ترسید اینها آشوب کنند حَکَم تهیه کنید «و هو المنقول عن الباقر و الصادق (علیهما آلاف التحیة و الثناء)». این قسمت را بیان می‌کنند، بعد می‌فرماید اینها که آمدند تا کجا می‌توانند حکم کنند؟ آیا طلاق بدهند یا طلاق ندهند حفظ کنند؟ در این بخش‌ها می‌فرماید اگر بخواهند طلاق بدهند براساس اینکه «الطَّلاقُ بِیَدِ مَنْ اَخَذَ بِالسَّاق‌»[18] حتماً باید با رضایت اینها باشد، بخواهند اصلاح کنند حکم خودشان است. طلاق را که نمی‌شود «الطَّلاقُ بِیَدِ مَنْ اَخَذَ بِالسَّاق‌» از دستش بگیرید باید با او در میان بگذارید؛ اما وقتی بخواهید نظر بدهید که باید این طور باشد باید شما شب در خانه باشید یا باید این مقدار نفقه بدهید، در این رضایت آنها شرط نیست این حکم است. در خصوص طلاق گفتند که باید به «بِیَدِ مَنْ اَخَذَ بِالسَّاق‌» باشد حالا یک وقت است او لجبازی می‌کند و اصلاً حاضر نیست، آن حکمی است که ولیّ اسلامی ناچار است دخالت کند.

در صفحه 214 می‌فرماید: «هل بعثهما تحکیم او توکیل» اینها که ﴿حَکَماً مِنْ اَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ اَهْلِها﴾ وکیل زوجه هستند یا حاکم بر اینها هستند؟ «هل بعثهما تحکیم او توکیل»؟ «قال بعض اصحابنا بالثانی» که توکیل هستند، «لانّ البضع حقّ للزوج و المال حقّ للمراة فلیس لاحدهما التصرف فیهما الّا باذنهما»؛ بنابراین این «حَکَمین» این دو نفر وکیل هستند. مرحوم فاضل مقداد می‌فرماید: «و فیه نظر لانّه استبعاد فی ثبوت الولایة علی الرّشید حین امتناعه من اداء حقّ علیه کما یقضی دین المماطل بغیر اختیاره» بله اینها هر کدام عاقل‌اند نفقه حق زن است، تمکین حق مرد است؛ اما حالا وقتی اینها سرپیچی می‌کنند مثل اینکه کسی مال مردم را نمی‌دهد این وکیل نمی‌خواهد این ولیّ می‌رود مال را از او می‌گیرد به صاحب‌مال می‌دهد همین! سخن از وکالت نیست، سخن از ولایت است، سخن از تحکیم است.

ببینید این دید قرآنی اگر در جامعه ما روشن شود دیگر سخن از مردسالاری نیست تا کسی اشکال کند آن‌طرف یا این‌طرف که اسلام مثلاً ـ معاذالله ـ حق زن را رعایت نکرده است، مردسالاری است و به مرد اجازه زدن می‌دهد!

پرسش: ...

پاسخ: امر به معروف و نهی از منکر که در همه جا هست چون زدن در بخش امر به معروف آن بخش سوم و چهارم بود. بخش انزجار قلبی، یک؛ تذکر زبانی و امثال زبانی، دو؛ این دو مرحله مربوط به آن است، مرحله زدن و بگیر و ببند با مرحله حتی اعدام این مرحله سوم و چهارم مربوط به حکومت است. اگر نصیحت بود ﴿عِظُوهُنَّ﴾ بود، تدارک‌های اخلاقی بود ﴿وَ اهْجُرُوهُنَّ﴾ بود، هیچ کدام از اینها اثر نکرد، او بخواهد بزند تازه اول دعواست همان طوری که آن شخص آمد گفت «افرشته کریمتی» من دخترم را هم‌فراش او کردم او می‌زند پس ما هم می‌زنیم، تازه اول دعواست. آیه نازل شد که این زدن قصاص نیست این حکم شرعی است، آن وقت این مرد باید عادل باشد و اگر فاسق بود و بی‌جا زد، محکمه هست و دوباره این زن شکایت می‌کند که بی‌خود مرا زد من ناشزه نبودم، یا او نشوز داشت حق مرا نمی‌داد من هم ندادم، دوباره همین مرد را می‌زنند اما حاکم می‌زند تعزیر می‌کند. اینجا ﴿وَ اضْرِبُوهُنَّ﴾ تعزیر شرعی است نه مشت و لگد شوهر به زن! لذا ایشان می‌فرمایند آیا این توکیل است یا حکم؟ فرمود این از آن قبیل نیست، این هیچ استبعادی ندارد که شارع مقدس بر انسان رشیدی که در خط مستقیم نیست ولیّ نصب کند. «و قال اکثر اصحابنا بالاوّل محتجّین بانه قد ورد انّ لهما الاصلاح من غیر استیذان»، بعد می‌فرماید به اینکه دیگران نظر دیگری دادند و عده‌ای هم این را حکم شرعی دانستند. «هل یجوز البعث لحکمین من غیر اهل الزّوجین قیل لا لانّ الاهل اعرف بحال الزّوجین و کیفیّة صلاحهما و محبّتهما و کراهتهما و لانّ الاهل یسکن الیه و یطمئنّ الی حکمه بخلاف الاجنبیّ و للآیة» طبق آیه دارد که ﴿حَکَماً﴾. «و قیل یجوز لانّ الغرض حصول الصّلاح و تقیید الآیة للاغلبیة و هذا هو المشهور بین الاصحاب» یک زن و شوهرند که فامیلانشان، پدر و مادر این و پدر و مادر او هم بی‌تفاوت‌اند این دعوا همچنان ادامه دارد، اهل محل می‌توانند به محکمه مراجعه کنند و مشکل اینها را حل کنند و اگر در آیه دارد که ﴿حَکَماً مِنْ اَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ اَهْلِها﴾ این قید وارد مورد غالب است و قید وارد مورد غالب که مفهوم ندارد، می‌فرماید اکثر اصحاب این فتوا را دادند. پس سخن از مردسالاری و بزن و بزن و اینها نیست، سخن از تعزیر شرعی است.

آن وقت در بخش دیگر این است که پنج: «هل للحکمین الجمع و التفریق» حالا ﴿فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ اَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ اَهْلِها اِنْ یُریدا اِصْلاحاً یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُما﴾ اینها تصمیم گرفتند که بینشان اصلاح کنند با هم باشند، یک مقدار او کنار بیاید و یک مقدار این کوتاه بیاید تا حل شود، یا تصمیم بگیرند که طلاق بدهند «هل للحکمین الجمع و التفریق بغیر اذن الزوجین‌ام لا قیل نعم بناء علی اشتراط رضاهما»، بعد در پایان دارد «و لیس لهما التفریق الّا بعد استیذان المراة فی البذل و الرّجل فی الطلاق»، اگر این محذور نباشد «هذا هو المشهور بین الاصحاب» که اینها حق طلاق ندارند اما حق حکم دارند این باید این کار را بکند آن باید بگوید چشم! شوهر باید این کار را بکند بگوید چشم! تا با هم زندگی کنند.

پرسش: دنباله آیه دارد که اگر اراده اصلاح داشته باشد.

پاسخ: اراده اصلاح یعنی او واقعاً می‌خواهد بینشان صلح کند، نه اینکه او قبیله خودش را بگیرد او فامیل خودش را بگیرد این طرف نظر خودش را بگیرد آن طرف نظر خودش را بگیرد، نه واقعاً ﴿اِنْ یُریدا اِصْلاحاً﴾. فرمود کار عمرو بن عاص و ابوموسی نباشد که این یکی نظر خودش را گرفت آن یکی بیچاره خبر نداشت، این یکی او را فریب داده است، نه! ﴿اِنْ یُریدا اِصْلاحاً یُوَفِّقِ اللَّه‌ بَیْنَهُما﴾. واقعاً جامعه‌شناس‌اند مربی‌اند اصلاح طرفین را می‌خواهند و مصلحت طرفین این است که با داشتن بچه و زندگی از هم جدا نشوند، یک قدری زن کوتاه بیاید یک قدری مرد کوتاه بیاید، یک قدری زن گذشت کند یک قدری مرد گذشت کند با هم زندگی کنند. اگر بخواهند طلاق بدهند، بله این طلاق چون «بِیَدِ مَنْ اَخَذَ بِالسَّاق‌» است حتماً باید رضایت آنها باشد. این یک بحث.

«و قال بعض اصحابنا ان جعل الحاکم الاصلاح و الطلاق الیهما»، اینها «انفذا ما رایاه صلاحا و ان اطلق القول لم یجز التفریق الّا بعد مراجعتهما و هو کلام حسن بناء علی انّ بعث الحاکم الحکمین باذنهما و اختیارهما فانّ الاذن اوّلاً کالاذن اخیرا» فرمود بعضی می‌گویند مامورانِ از طرف حاکم وقتی دیدند اینها هیچ راهی برای زندگی ندارند حق طلاق هم دارند و آنها چون حاضر شدند آمدند به محکمه و به حکم حاکم شرع تن در دادند، حَکَمین تا این‌اندازه حق دارند. «علی ایّ حال» در سعه و ضیق و گسترش و کوتاهی حق حَکَمین بحث است، سخن از وکیل نیست، سخن از بزن و قصاص بکن نیست، سخن از تعزیر شرعی است. آن وقت اگر این زن گفت که او آدم فاسقی است بی‌خود مرا زد، بله محکمه است، این طور نیست که مرد حق زدن داشته باشد «کان ما کان» مثل یک قاضی؛ اینجا یک محکمه‌ای است محکمه انتظامی قضات، این محکمه انتظامی قضات را اصلاً برای همین ساختند و در قانون اساسی آمد که اگر طرفین دعوا رفتند پیش یک قاضی بعد «احدهما» دید که او درست «علی ما هو الحق» حکم نکرده است از دست همین قاضی به محکمه انتظامی قضات شکایت می‌کند، اینجا هم همین است. این یک قاضی داخلی است که بی‌جا زده است، او به بهانه نشوز این زن را زده است این زن به محکمه مراجعه می‌کند می‌گوید من که وظیفه خودم را انجام دادم او توقع بی‌جا از من داشت و من هم اطاعت نکردم، او را تنبیه می‌کنند. این کجا مسئله مردسالاری و بزن بی‌خود کجا!

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo