< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1400/12/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/علوم قرآن/

 

ما فکر میکردیم که بحثهای روز چهارشنبه بحثهای کاملی نیست چون مقداری همان بحث‌هایی فقهی و روایی است یک مقدار هم بحث‌های تفسیری روایی است، کلّش را اختصاص بدهیم روزهای چهارشنبه به «علوم القرآن» چون ما یک وقت تفسیر قرآن داشتیم که آن الحمدلله تمام شد، یک علوم قرآن داریم که قرآن‌شناسی است، این علوم قرآن به منزله فلسفه تفسیر است البته راهنمایی‌اش را از درون می‌گیرد.

این قرآن باید خودش را معرفی کند که من چه هستم و چه کاره هستم و چگونه می‌توانم جامعه را متحول کنم؟ غیر از آن دستورات و قصص انبیاء که نقل می‌کند و از همه آنها مطالبی استفاده می‌شود و غیر از دستورهای فقهی یا سیاسی یا امثال ذلک که می‌دهد، دستورهای قضایی می‌دهد که این‌طور داوری کنید، این‌طور کشور را اداره کنید، این‌طور انبیاء کشور را اداره کردند، اینها همه‌شان آموزنده است ولی در بحث‌های تفسیر است اما خود قرآن چیست و قرآن چه آورده و چه کار می‌خواهد بکند؟

قرآن مدعی است که ما شما را زنده می‌کنیم، این را که فرمود ما آمدیم شما را زنده کنیم، بر اساس همان تفسیر قرآن به قرآن باید تبیین کند. این دو کار باید بشود که منظور از این حیات چیست و چگونه زنده می‌کند؟ اینکه فرمود: ﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ﴾[1] این چه حیاتی است؟ چگونه زنده می‌کند؟ آیاتی که ناظر به احیای جامعه است چیست؟ جامعه مرده کدام است؟ جامعه زنده کدام است؟ چه جامعه‌ای را زنده می‌کند؟

بنابراین خود این بحث «علوم القرآن» رشته جدایی است غیر از مسئله تفسیر است، تفسیر این است که خود این آیه را معنا می‌کنند و غیر از تفسیر موضوعی است، یک وقت است که انسان بحث می‌کند که عدالت در قرآن چیست؟ اقتصاد در قرآن چیست؟ طهارت و طیب نفس در قرآن چیست؟ اینها تفسیر موضوعی است، یک وقت است که نه، خود این آیه را بحث می‌کند که آیه قبل درباره جهاد است، آیه بعد درباره زکات است، اینها این‌چنین نیست که به یکدیگر منسجم باشند.

پس «هاهنا امور»: یکی تفسیر قرآن است که هر آیه ای مربوط به کار خودش است، یک آیه مربوط به صلات است، کنارش مربوط به جهاد است، آیه دیگر قصه انبیاء است، این تفسیر قرآن است. یکی تفسیر موضوعی است که یک مطلب را انسان انتخاب می‌کند، اقتصاد در قرآن چیست؟ عدالت در قرآن چیست؟ جامعه در قرآن چگونه است؟ خانواده و نهاد خانواده در قرآن چگونه است؟ یکی اینکه خود قرآن چیست؟ از کجا نازل شده؟ چگونه نازل شده؟ بر چه کسی نازل شده؟ چه چیزی می‌خواهد بگوید؟ چه کار می‌خواهد بکند؟ اگر نبود چه می‌شد؟ اکنون که هست چه می‌شود؟ فرق آن با کتاب‌های دیگر چیست؟ فرق آن با سایر اندیشه‌ها چیست؟

بنابراین مسئله علوم قرآن غیر از تفسیر ترتیبی است، یک، و غیر از تفسیر موضوعی است، دو، علم جدایی است، سه، به منزله فلسفه تفسیر است و به منزله فلسفه قرآن‌شناسی است و امثال ذلک.

مستحضرید که ضرورت حضور قرآن در جامعه از راه حوزه باید باشد. حوزه هم علوم فراوانی دارد منتها آنها جنبی‌اند ولی رکن اساسی‌اش فقه و اصول است. علوم اصلی و عنصر اصلی و رگ حیات حوزه همان فقه و اصول است. اصول از اول تا آخر هیچ ارتباطی با قرآن ندارد. ممکن است کسی در تمام مدت عمر اصلاً قرآن را ندیده باشد و در اصول مجتهد باشد. شما این جلد اول کفایه را ده بار تدریس بفرمایید، یک آیه ندارد که مثلاً مطلبی باشد که فنی به آیه تمسک بکند!

اما جلد دوم کفایه دو تا آیه است، همه، بدون استثنا همه محققین می‌گویند که این را ما «تشحیذاً للأذهان» می‌آوریم وگرنه دلیل حجیت خبر واحد، نه آیه «نبأ»[2] است نه آیه «نفر»[3] این همه هشت میلیارد که به خبر واحد عمل می‌کنند که آیه «نبأ» ندارند آیه «نفر» ندارند، این بنای عقلاء است و موثّقی خبری آورد به آن عمل می‌کنند، ما هم همین هستیم، انبیاء هم همین‌طور بودند، اولیاء هم همین‌طور بودند، ائمه هم همین روش را داشتند، من که یادم نیست یک محقق اصولی به آیه «نبأ» یا «نفر» تمسک بکند هر کس نقل کرد برای اشکال و «تشحیذاً للأذهان» است.

پس جلد اول و جلد دوم کفایه را ده‌ها بار شما تدریس بکنید یک آیه در آن نیست که علم اصول به آیه تکیه کند، هیچ! این یک عنصر اصلی حوزه است. فقه چرا، آیات هست، اما اگر هم آیات در یک مسئله‌ای باشد یا مطلق است یا عام، مخصصاتش مقیداتش به وسیله روایات بیان شده است، مثلاً شما اول تا آخر فقه را که تدریس کردید و می‌کنید، ببینید کجا فقط به یک آیه تمسک کرده باشد! اگر هم باشد گاهی برای تأیید است، چون اگر باشد به نحو اطلاق است یا به نحو عموم است که همان اطلاق و عموم به اضافه مقیدات و مخصصات در روایات ما فراوان است.

بنابراین حوزه یعنی حوزه! هیچ یعنی هیچ! کاری با قرآن ندارد و اگر قرآن را ما در بالای سر نگذاریم و به حوزه نیاوریم و در زیر چتر قرآن نباشیم، آن هدف والایی که قرآن دارد حاصل نمی‌شود. این نیامد بگوید که ما فقط آمدیم زندگی را به شما یاد بدهیم که بعد بیایید بهشت! اینها سرجایش محفوظ است اینها را گفته است، گفته ما آمدیم شما را زنده بکنیم، این زندگی چیست؟ ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ﴾ این چه حیاتی است؟ به مردم زنده خطاب می‌کند، به متمدّنان آن روز هم خطاب می‌کند.

پس معلوم می‌شود که زندگی دیگری است، حیات دیگری است، یک نحو زندگی است یک نحو جامعه زنده است، یک نحو اقتصاد زنده است، یک نحو ملت زنده است، یک نحو امت زنده است که قرآن دوست دارد.

بنابراین الا و لابد حوزه باید در خدمت قرآن باشد یا تفسیر ترتیبی، یا تفسیر موضوعی، یا «علوم القرآن» یا امثال ذلک که بالاخره مشخص بشود این برای ما آمده است.

 

پرسش: به نظر میرسد علوم قرآن اصطلاحاً، این اصطلاحی که الآن برای علوم قرآن به کار می‌رود غیر از این مطلبی است که شما فرمودید!

پاسخ: این قرآن‌شناسی است «علوم القرآن» قرآن‌شناسی است.

 

پرسش: علوم قرآن اصطلاحی یک سلسله مباحث مشخصی در آن هست مثل قرائت، مثل حفظ قرآن!

پاسخ: بله اینها هست، اینها آن مرحله نازله است، اینها جزء علوم قرآن است قرآن‌شناسی است اینها مرحله نازله است. ما این علوم قرآن را هم برای کودکان داریم، نوجوانان داریم، جوانان داریم، حوزه و دانشگاه داریم، برای جامعه هم داریم؛ این قرائت قرآن و حفظ قرآن و جلسه قرآن.

 

پرسش: علوم قرآن فعلی هیچ وقت آن حیاتی که جناب عالی می‌فرمایید را یاد نمی دهد!

پاسخ: سرّش این است که در جامعه نیست در حوزه نیست، اگر در حوزه بحث شود همین‌طور بحث می‌کنند. ما الآن این برنامه‌های "خدا به همه‌شان خیر بدهد" این شبکه را نگاه می‌کنیم، خوب است. از این آقایان شما چه توقعی دارید؟ علوم قرآنشان همین است ﴿فَاقْرَؤُا﴾[4] و حفظ قرآن و اینهاست، اینها علوم قرآن است. قرآن‌شناسی اینها این است که تجوید داشته باشند، قرائت داشته باشند قرائت قرآن این قدر ثواب دارد، این قرآن‌شناسی است، اما وقتی که حوزه بخواهد درباره قرآن‌شناسی بحث بکند، ضمن اینکه آنها را احترام می‌کند و سرجایش نگه می‌دارد می‌گوید من باید ببینم که این قرآن می‌گوید که من آمدم برای اینکه شما را زنده کنم! این قصه انبیاء نیست، دستور هم نیست، یک سلسله دستورات فقهی است یک سلسله دستورات اخلاقی است یک سلسله دستورات اقتصادی است، اینها می‌شود فقه یا اقتصاد، اما آمده گفته من می‌خواهم شما را زنده کنم! این اصلاً شناسه قرآن است.

 

وقتی که قرآن ادعایش این است، اگر گفته که من نور هستم، اگر گفته که من ﴿تِبْیَاناً لکُلِّ شَیْ‌ءٍ﴾ هستم، یک حرف معما که نمی‌زند، حتماً معنا کرده است. این چه نوری است؟ این باید شفاف بکند شما که نیامدی برای همان چهارده نفر! شما آمدی ﴿لِلْعالِمینَ﴾[5] [6] دو تا اصل را به همراه دارد: یکی کلی یکی دائم، یکی همگانی یکی همیشگی، یکی جمیع بشر، یکی «إلی یوم القیامة». برای کلی که مربوط به افراد است، برای دائم که مربوط به ازمان است، می‌گوید من آمدم شما را در این کلیت و دوام زنده کنم و نور هم هستم، این مجمل‌گویی و معمّاگویی که نمی‌شود، حتماً بیان کرده است. مثل اینکه خدا دارد با آدم حرف می‌زند، ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا﴾ اینکه تعارف نیست خطاب است، این خطاب الآن هم زنده است، چرا مستحب است که آدم بگوید «لبیک»؟ اگر یک چیز وهمی سابق بود که باید بگوییم «إنقضی عمرُهُ»! الآن مستحب است که بگوییم «لبیک»! از طرف ما تازه است ولی از طرف او ثابت است.

یک وقت است ما یک چیز ساکن داریم این وقتی بماند خسته می‌شود، مثل این کوه که ساکن است بعد از مدتی بالاخره متلاشی می‌شود و خاک می‌شود. وقتی ثابت است نه ساکن، مثل دو دو تا چهار تا الآن چند سال است که چهارتاست؟ اهل بهشت ثابت‌اند نه ساکن! ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا﴾ ثابت است و الآن هست و مستحب است که ما وقتی خودمان یا دیگری ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا﴾ گفتند بگوییم «لبیک»! پس معلوم می‌شود که خطاب هست. اینکه "معاذالله!" دستور لغوی نیست.

فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ﴾ ما حق داریم سؤال بکنیم که این حیات چیست؟ او چگونه زنده می‌کنیم؟ ما چگونه باید دریافت بکنیم که زنده شویم؟ بعد هم او گفته من نور هستم: ﴿مِنْ الله نُورٌ﴾[7] در جای دیگر فرمود: ﴿تِبْیَاناً لکُلِّ شَیْ‌ءٍ﴾ تبیان هم صیغه مبالغه است یعنی خیلی شفاف.

بنابراین اگر یک ابهام و اشکالی باشد از طرف ماست نه اینکه مثلاً قرآن پیچیده باشد معما باشد "معاذالله" نه! این‌طور نیست. «صعب مستصعب» است اما شفاف است. یک وقت است که یک بار است معلوم نیست چیست! یک وقت است که نه، معلوم است که فرش است منتها این فرش سنگین است آن فرش سبک است، این معلوم است. این کتاب معلوم است که چه می‌خواهد بگوید اما سنگین است و خودش هم گفت که ما این را روشن می‌کنیم.

من فکر می‌کنم که یکی از چیزهایی که حوزه باید روی آن کار بکند ولو هفته‌ای یک روز باشد همین مباحث است. حالا آن درس‌های حوزوی را داشته باشند، الآن به لطف الهی به برکت خون‌های پاک شهدا، حوزه یک رسالتی دارد، یک گوشه‌ای از قدرت در زمان صفویه با روحانیت بود آن‌طور مجلسی اول، مجلسی دوم، شیخ بهایی، مرحوم میرداماد کار کردند اما الآن که به لطف الهی همه‌اش است! برکات صفویه کم معصیت هم داشتند خلاف هم داشتند، آن‌طوری که حالا کار را به دست روحانیت بدهند که نبود.

شما ببینید یکی از صحاح سته اهل سنت بخاری است، بخاری همین بخارای خودمان است که بعد گرفتند مال ایران بود بلخ و بخارا بود، در آن گوشه افغانستان بود اینها همه ایرانی بودند، این سنی است، چه سنی لجوج و بدعنقی است! وجود مبارک امام صادق مهد علم بود مرجع بود شاگردپرور بود خیلی از آنها هم شاگرد امام صادق بودند، این یکی یعنی یکی! یک حدیث به عنوان راوی "نه به عنوان «مروی عنه»! به عنوان راوی" از وجود مبارک امام صادق نقل نمی‌کند! این قلب انسان را به درد می‌آورد!

مجلسی آمده این کار را کرده است که بعد آن آقا به بخاری گفته است که حالا نقل نمی‌کنی نکن

«قلامة من ظفر إبهامه      ٭٭٭ تعدل من مثل البخاری مئة»[8]

به این ناخن‌هایی که می‌گیرند می‌گویند «قلامة من ظفر» فرمود این ناخنی که حضرت گرفته به صد تا مثل تو می‌ارزد، حالا نقل نکردی نکن! حتی به عنوان راوی در صحیح بخاری از حضرت نقل نمی‌کند! ایران این‌طور بود! اینها همه ایرانی بودند. چون ایران به دست دومی فتح شد به دست اهل بیت که فتح نشد. اینها یا قبیله تیم را می‌فرستادند یا قبیله عدی را، اینها حضرت امیر را نمی‌شناختند.

ایرانی که به دست عمر فتح شد و بخاری‌ها تربیت می‌کند که در صحیحش نام مبارک حضرت را حتی به عنوان راوی هم نقل نمی‌کند، این شاعر هم حق دارد بگوید به اینکه ناخن حضرت به صد تا مثل تو می‌ارزد! این صفویه گوشه‌ای از حکومت را درش را باز کردند در خدمت روحانیت بودند. خیلی کار شد نه تنها کارهای مسجد و اینها حساب دیگری دارد، آن مسجدسازی و آن حسینیه‌سازی و آن پیاده‌روی مشهد و آنها سرجایش محفوظ است، اما بالاخره شیخ بهایی‌ها در این عصر بودند، میردامادها در این عصر بودند و بسیاری از بزرگان مثل مرحوم ملاصدرا در این عصر بودند، مجلسی اول در این عصر بودند مجلسی اول خیلی بزرگ است! حالا مجلسی دوم محدّث است، حشر اینها با انبیا باشد، ولی مجلسی اول خیلی بزرگ است، «من لا یحضره الفقیه» را او شرح کرده است، داماد او همین ملاصالح مازندرانی که سه جلد اصول کافی را شرح کرده در همان کنار قبرش در اصفهان دفن شده است. این تخت فولاد که آدم می‌رود مثل وادی السلام است این همه علما در آنجا دفن هستند. گوشه‌ای از حکومت با روحانیت هماهنگ بود وگرنه آنها سلطنتشان را می‌کردند

بالاخره خیلی خدمت کردند وظیفه ما خیلی سنگین است و بهترین راه و اولین راه قرآن نورانی است و ثانی اثنینش نهج البلاغه است، نهج البلاغه هم حتماً باید درسی بشود. حوزه بالاخره به نام دین است و اصل دین هم قرآن کریم است و ائمه هم به وسیله قرآن کریم جامعه را هدایت کردند اما هیچ اثری از قرآن نیست، الآن شما خودتان همه را درس گفتید مثلاً ما یک مطلب اصولی داریم که به قرآن تکیه بکند؟ اینکه نیست. الآن چندین درس خارج فقه گفته بشود غالبش با روایات تأمین است.

بنابراین من فکر کردم که حالا هفته‌ای یک روز هم شد این ضرورت دارد.

حالا ما اینها را یک مقدار بخوانیم، اصلش در سوره مبارکه «انفال» است

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

سوره مبارکه «انفال» آیه 24: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا﴾ لبّیک! ﴿اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ﴾ بعد هم فرمود مهم‌ترین مانعی که شما بخواهید چیزی را بفهمید یا گوش فرا بدهید، مهم‌ترین مانع، مانع درونی است. یک وقت یک سلسله مانع بیرونی می‌آید یا فلان کار پیش می‌آید آن قابل حل است نائب‌گیری است، فلان وقت کاری پیش آمد آدم به فلان دوستش بگوید شما کاری برای من انجام بده، این مانع است. یک وقت مانع درونی است که بین شما و مرکز فرماندهی شما چیزی فاصله بشود ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾ بین انسان و خود انسان! اینکه «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجة»[9] چون هست. بین انسان و مرکز فرماندهی و اراده و تصمیم، اگر چنین چیزی حاصل شد آدم چگونه می‌خواهد تصمیم بگیرد؟ مثلاً فرض کنید تلفن آنجاست انسان می‌خواهد به آنجا برود تلفن کند، بین انسان و تلفن، شخصی بیاید جلویش را بگیرد! این چگونه می‌تواند حرف بزند؟ مرکز فکر و اراده و اندیشه، چه بخش حکمت نظر، چه بخش حکمت عمل، در مجموعه قلب است، چه قلب نظری چه قلب عملی. فرمود به زید می‌گوید که تو ای زید، اگر بخواهی بروی در اتاق فرمان، ما نمی‌گذاریم.

این هم باید جداگانه بحث شود. این می‌افتد در بحث تفسیری ﴿اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ﴾، این می‌شود جزء علوم القرآن ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ‌﴾[10] این هم در بحث تفسیر ترتیبی می‌گنجد هم در تفسیر موضوعی اما عمده آن سطر اولش است که قرآن آمده شما را زنده کند. این معرفی خود قرآن است.

حالا چگونه می‌خواهد زنده بکند؟ بعد هم دارد که نور است و شفاف است. پس ما این حیات را نمی‌فهمیم، برای اینکه ما یک حیات گیاهی داریم و یک حیات حیوانی داریم، اینکه می‌فرماید قرآن شما را زنده می‌کند، پس معلوم می‌شود که یک مواد فکری دیگری است یک علم دیگری است یک درس و بحث دیگری است آن را هم گفت بله! اینکه ما می‌گوییم شما را زنده می‌کند یعنی این حیات ظاهری که دارید، یک حیات گیاهی است که تغذیه و تنمیه و تولید است غذا خوردن و نمو کردن و تولید مثل، اینکه نیست. احساس و ادارکات و دشمنی و دوستی و سخن گفتن و قیام و قعود است، این هم که نیست، برای اینکه این را همه دارند. پس معلوم می‌شود چیز دیگری است، اگر چیز دیگری است، پس علم دیگری است، آن را کم‌کم رخ نشان می‌دهد تا بیان بکند که آن علم چیست.

در سوره مبارکه «نساء» آیه 113 فرمود: ﴿وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَة وَ عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾ فرمود قرآن را فرستادهایم، حکمت در آن هست و چیزهایی به تو یاد دادیم که نه اینکه تو نمی‌دانستی، اصلاً تو نمی‌توانستی یاد بگیری. فرق است بین ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾[11] با «علّم الانسان ما لم یکن یعلم» این «کان» ی منفی یعنی او نمی‌تواند! اگر خود او را رها بکنی تعلیم وحیانی نباشد او نمی‌تواند! این خطاب به شخص پیغمبر که هست یعنی به همه جهانیان، وقتی پیغمبر نتواند یاد بگیرد یعنی کل این هشت میلیارد نمی‌توانند، چیز تازه‌ای است﴿وَ عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾ پس معلوم می‌شود که آن حیات، حیات دیگری است که به طور عادی قابل درک نیست.

حالا این مخصوص خود پیغمبر است؟ وقتی درباره خود پیغمبر می‌فرماید که ما چیزی به تو یاد دادیم که تو نمی‌توانی یاد بگیری، نسبت به انسان به طریق أُولی است. درباره انسان مشابه همین تعبیر را دارد، که انسان، فرمایشاتی که خدا فرمود این هیچ جا نیست، آیه 151 سوره مبارکه «بقره» به جامعه بشری خطاب می‌کند: ﴿ کَمَا أَرْسَلْنَا فِیکُمْ رَسُولًا مِنْکُمْ یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِنا وَ یُزَکِّیکُمْ﴾ اینها را که می‌دانید، اما این پیغمبر را ما چون حرف‌هایی به او یاد دادیم که او نمی‌توانست یاد بگیرد، او هم حرف‌های ما را از همان سنخ حرف‌ها به شما یاد می‌دهد که شما نمی‌توانستید پیدا کنید! ما حرف‌هایی که خود پیغمبر هیچ جا نمی‌توانست پیدا بکند را به او گفتیم و گفتیم: ﴿وَ عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾ همین حرف‌ها را که این هیچ جا نمی‌توانست یاد بگیرد ما به او یاد دادیم، این هم الآن آمده ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾.[12]

«هاهنا امور ثلاثة»: یکی اینکه ﴿وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ﴾، این معنایش معلوم است ﴿وَ یُزَکِّیکُمْ وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَة﴾، این دو چیز است. اینها معنایش تا حدودی معلوم است که پیغمبر و قرآن آمدند، مضمون این قرآن و عبارات قرآن، مطالب قرآن، مفاهیم قرآن، اینها را به شما یاد می‌دهند اینها قابل فهم است. ﴿وَ یُزَکِّیکُمْ﴾، تزکیه اخلاقی می‌کند این هم روشن است. فرمود از آن چیزهایی که ما به او گفتیم و گفتیم که اگر ما نگفته بودیم هیچ جا نمی‌توانستی یاد بگیری این از همان سنخ حرف‌ها به مقداری که شما لیاقت دارید به شما می آموزد ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ شما نمی‌توانید یاد بگیرید هر جا بروید دست خالی برمی‌گردید.

آیه 151 سوره مبارکه «بقره» این است که ﴿کَما أَرْسَلْنا فیکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِنا﴾ یک ﴿وَ یُزَکِّیکُمْ﴾، دو، اینها قابل فهم است ﴿وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾ این هم تاحدودی قابل فهم است اما ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُون﴾‌ اصلاً هیچ جای عالم نمی‌توانید پیدا کنید. چه می‌گوید؟ از همان حرف‌هایی که ما به خودش گفتیم که ﴿وَ عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾ یک چیزهایی به او گفتیم که تو نمی‌توانی یاد بگیری. حالا که اینها را یاد گرفتی به جامعه منتقل کن به جامعه بگو این حرف‌ها هیچ جا نیست.

قهراً آن حیات هم حیاتی است که هیچ جا نیست، برای اینکه اگر این حیات بود که می‌فهمیدیم اگر حیات حیوانی و حیات گیاهی بود که انسان بتواند اراده بکند تصمیم بگیرد حرف بزند غذا بخورد رشد بکند و گفتگو بکند و تجارت بکند اینها را که بشر می‌فهمد. پس اینکه در سوره «انفال» فرمود: ﴿اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ﴾ به استناد این دو آیه‌ای که یکی در سوره مبارکه «بقره» است و یکی هم در سوره «نساء» است، چیزهایی است که آدم هیچ جا نمی‌تواند یاد بگیرد و به وسیله وحی یاد می‌گیرد و از آن راه زنده می‌شود.

این گوشه‌ای از تعریف قرآن و قرآن‌شناسی است، فلسفه تفسیر می‌شود علم قرآن می‌شود علوم قرآن می‌شود و قرآن این کارها را می‌خواهد بکند، وگرنه علوم قرآن به عنوان یک کتابی که عربی است و عربی مبین هم هست و مطالب علمی دارد، بله! اما یک مطالبی که حتی به پیغمبر بفرماید که هیچ جا پیدا نمی‌کنی، بعد فرمود پیغمبری که آن حرف‌ها را یاد گرفته به شما هم می‌گوید که هیچ جا نمی‌توانید یاد بگیرید حتی اگر شرق و غرب بروید! بعد گفت که شما را زنده می‌کند معلوم می‌شود که چیز دیگری است.

مطلب بعدی این است که فرمود این چیزهایی که ما گفتیم خیلی شفاف و روشن است و ابهامی در آن نیست. پس یکی در سوره «نساء» بود و یکی هم در سوره «بقره». در سوره مبارکه «نحل» آیه 89 ادعا کرد که ﴿وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فی‌ کُلِّ أُمَّةٍ شَهیداً عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِکَ شَهیداً عَلی‌ هؤُلاءِ وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‌ءٍ﴾، حالا ما نمی‌دانیم که این «کل شیء» یعنی جمیع عالم تا ما بگوییم نه، اگر کتابی است که می‌گوید ما رطب و یابس همه را گفتیم[13] یعنی آنچه که مربوط به رشته‌مان است؛ ولی قدر متیقن این است که این ﴿تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‌ءٍ﴾ خودش را معرفی می‌کند. خودش را با چند آیه ادعا کرد که من این هستم. اینکه تبیان است تبیان هم صیغه مبالغه است یعنی خیلی روشن است، اینکه تبیان است لااقل خودش را معرفی می‌کند؛ یعنی باید بگوید که این ﴿لِما یُحْییکُمْ﴾، این حیات چه حیاتی است؟ باید بگوید که ﴿وَ عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾ این از چه سنخی است؟ باید بگوید که این پیغمبر که آن حرف‌های ناگفتنی ما را شنید و از ما فقط باید بشنود این هم ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُون﴾ چه گفت؟ بعد هم پیغمبر هم فرمود آنچه که به من گفتند را به شما گفتم و هیچ چیزی را کتمان نکردم.

دو تا حرف را وجود ذات اقدس الهی درباره پیغمبر دارد: یکی موجبه یکی سالبه فرمود دو طرفش را معصومانه حفظ کرد فرمود آنچه را باید بگوید گفت، آنچه را نباید بگوید نگفت و آنچه را که باید بگوید اگر مربوط به عالَم مُلک بود گفت، اگر مربوط به عالم ملکوت بود گفت، اگر مربوط به عالم ظاهر بود گفت، اگر مربوط به عالم غیب بود گفت. فرمود آنچه می‌گوید حق است، آنچه ما به او گفتیم بگو، گفت چشم و رساند اما اینکه فرمود آنچه او می‌گوید حق است، فرمود: ﴿ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾[14] هر چه می‌گوید حق است اما آنچه که ما گفتیم بگو، گفت چشم همه را گفت فرمود: ﴿وَ ما هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنینٍ﴾ ضنّت یعنی بخل‌ورزی؛[15] آن ظنین با ظاء، ظن است و گمان که حسابی دیگر است، اما ضنین با ضاد، یعنی بخیل یعنی نمی‌گوید، ی چیزی که باید بدهد را نمی‌دهد و چیزی که باید بگوید را نمی‌گوید. فرمود او نسبت به غیب، ضنین نیست. اسرار غیبی که ما باید به شما می‌رساندیم را گفتیم هر چه که باید ما گفتیم، او هم هر چه که شنید را گفت؛ غیب را، نه مربوط به شهادت؛ یعنی ملکوت چه خبر است، جبروت چه خبر است، عرش چه خبر است، کرسی چه خبر است، غیب را گفته است. ظاهر را که گفته، تجارت شما چیست، اقتصاد شما چیست، ربا چیست، اینها را که گفته و احکام فقهی را گفته است اما غیب یعنی غیب! ﴿وَ ما هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنینٍ﴾، ضنّت نمی‌ورزد، اخبار غیبی را هم گفته است.

حالا وقتی اخبار غیبی را با تبیان گفته، اخبار شهودی را فرمود، هر چه او گفته حق است و هر چه حق بود ما به او گفتیم او به شما رسانده است یعنی هم ﴿وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی﴾[16] ٭ ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحَی،[17] هر چه گفت حق گفته است، یک؛ و هم هر چه شنید به شما رسانده، دو؛ چیزی را کتمان نکرده است، اینها که جمع‌بندی بشود آن وقت معلوم می‌شود که آن حیات چیست، آن وقت انسان می‌خواهد که زنده بشود. گفت:

ما زنده به ذکر دوست باشیم      دیگر حَیوان به نفخه صُور[18]

 


[2] سوره حجرات، آيه 6. ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَی مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ﴾.
[3] سوره توبه، آيه 122. ﴿فَلَوْ لاَ نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ﴾.
[18] دیوان سعدی، غزلیات، غزل 303.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo