< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1401/02/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/علوم قرآن/

 

بحث در این بود که علوم قرآن سه قسم است: یکی اینکه خود تفسیر اول تا آخرش علم قرآنی است و مقصود از علوم قرآن این قسم نیست؛ قسم دوم علوم قرآن، قرآن‌شناسی است که قرآن چه زمانی نازل شده؟ بر چه کسی نازل شده است؟ انزال و تنزیل فرقش چیست؟ مکی و مدنی فرقشان چیست؟ ناسخ و منسوخ چیست؟ اختلاف قرائت چیست؟ تدوین قرآن چه زمانی بود؟ این‌گونه از امور مربوط به قرآن‌شناسی است این معنای دوم علوم قرآن است که هیچ کدام از این دو قسم فعلاً محل بحث نیست.

قسم سوم علوم قرآن، آن علومی است که خودش ادعا می‌کند که این علم مقدور بشر نیست که بشر خودش بتواند با تلاش و کوشش بفهمد و این را در قبال تفسیر قرار می‌دهد. علم تفسیر را فرمود: ﴿وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾[1] این دو قسم یعنی معارف قرآنی و احکام قرآنی و به عبارت دیگر بود و نبود و باید و نباید در قرآن، اینها را به وسیله تفسیر مشخص می‌کنند ﴿وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾ این تفسیر قرآن است اما آن قسم بعدی هم به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود هم به مردم؛ به مردم فرمود: ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[2] یعنی بعد از ﴿وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾ آن دو قسم یعنی تعلیم کتاب و تعلیم سنت را ذکر کرد، این معنا را ذکر کرد که وحی، چیزی به شما یاد می‌دهد که نمی‌توانید یاد بگیرید.

حالا اگر بگوید که بله، ما خودمان نمی‌توانیم یاد بگیریم ولی به کمک اساتید یاد می‌گیریم یا اگر اساتید ما نمی‌دانستند به کمک رهبران الهی به کمک انبیاء و اینها، آنجا را هم می‌فرماید: ﴿وَ عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾[3] نه تنها مردم نمی‌دانند نه تنها اساتید و مدرّسان آنها نمی‌دانند، پیغمبر هم نمی‌داند! چیز تازه‌ای است که اگر وحی نباشد و به پیغمبر اعلام نکند او هم نمی‌داند. منظور ما از علوم قرآن، این قسم سوم است یعنی علومی که بشر هر چه هم استعداد داشته باشد نه خودش بلد است نه اساتید او بلدند و نه رهبران او بدون اذن الهی بلدند که بگویند؛ این معنای علوم قرآنی است که این روزها محل بحث است.

این فصل اول بود اما در فصل دوم نمونه‌هایش را ذکر کردیم که چه نمونه‌ای در قرآن کریم است. در قرآن کریم چند نمونه از این مطلب را ذکر می‌کند که این هیچ جای جهان سابقه ندارد و آن این است که کسی که چندین سال پنجاه سال شصت سال هفتاد سال زندگی کرده است تمام اعمال و عقایدش زیر حساب است بسیار خوب! محکمه که تشکیل می‌شود، محکمه چند عنصر اساسی لازم دارد: قاضی محکمه است متّهم محکمه است شاهد محکمه است پرونده محکمه است بعد در فصل بعدی یا پاداش است یا سوخت و سوز. محکمه همین است! همه این امور را می‌فرماید جزء چیزهایی است که یادگرفتنی نیست. نمونه ندارد! نه قاضی‌اش نمونه دارد نه متّهمش نمونه دارد، نه شاهدش نمونه دارد، نه کیفرش نمونه دارد، هیچ نمونه‌ای در دنیا ندارد.

بیان ذلک این است که کسی که هفتاد سال هشتاد سال زندگی کرده است ﴿ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْه ‌رَقیبٌ عَتیدٌ﴾[4] تمام دید و گفتار و رفتار و اندیشه‌های او تحت حساب است اینها هم باید بیاید. اگر سخن از ﴿مَالِ هذَا الْکِتَابِ لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَ لاَ کَبِیرَةً إِلاّ أَحْصَاهَا﴾[5] است انباری از پرونده‌ها باید باشد در حالی که این شخص فعلاً تنها آمده است! در طول این هفتاد سال شاهدها فرق می‌کند در خلوت و جلوت آنجایی که کسی نبود شاهد ندارد آنجایی که مربوط به امور مالی است یک شاهد خاص دارد مربوط به امور اعتقادی است شاهد مخصوص دارد، اخلاقی است شاهد مخصوص دارد، شواهد فراوانی در طول عمر باید داشته باشد ولی این شخص تنها وارد محکمه شد!

اینها چیزهایی است که نمونه ندارد. وقتی که شخص متّهم را سؤال می‌کنند، این تا می‌رود انکار بکند، آن دستی که زیرمیزی داد یا رومیزی گرفت، این دست شهادت می‌دهد؛ تا می‌رود انکار بکند، آن چشمی که دید خود آن چشم شهادت می‌دهد؛ تا می‌رود انکار بکند آن زبانی که بد گفت یا غیبت کرد یا تهمت زد شهادت می‌دهد، چون «جَوَارِحُکُمْ‌ جُنُودُه»[6] این بیان نورانی حضرت امیر است در نهج که فرمود تمام اعضاء و جوارح شما سربازان او هستند، او از جای دیگر سربازکشی نمی‌کند. ، جهان سرباز اوست: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾[7] این سرجایش محفوظ است اما برای این کسی که وارد محکمه شد از جای دیگر سرباز نمی‌آورند، «جَوَارِحُکُمْ‌ جُنُودُه‌».

این شخص وقتی می‌خواهد وارد محکمه بشود متّهم است. متّهم یا شاهد را هم زمان به همراه خود می‌آورد یا بعد از استنطاق. آنک ه بعد از استنطاق باشد آن آیاتی است که می‌گوید وقتی که متّهم را محاکمه کردند تا می‌رود انکار بکند ﴿تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدیهِمْ﴾[8] این شهادتی است که در قبال انکار متّهم است. یک وقت است که کسی شاهد است که پیشاپیش است – معاذالله - اگر کسی به صورت یک حیوان درآمد، این شهادت می‌دهد که گرگ بود، شهادت می‌دهد که درّنده است. در ذیل این آیه که فرمود: ﴿لاَ یُسْئَلُ عَن ذَنبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَان‌﴾ این بعد از آن صحنه است. یک جاست که فرمود: ﴿وَ قِفُوهُمْ﴾ این «واو» جزء کلمه نیست ﴿وَ قِفُوهُمْ﴾ بازداشتشان کنید، چرا؟ برای اینکه می‌خواهیم سؤال کنیم: ﴿إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾[9] هنوز سؤال نکردند.

اینجاست که سؤال و جواب می‌شود اگر کسی بخواهد انکار بکند اعضاء و جوارح او شهادت می‌دهند. یک وقت است که نه، ﴿یَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَان‌﴾[10] چرا ﴿لا یُسْئَلُ﴾؟ چون ﴿یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیمَاهُمْ﴾[11] این شخص به صورت گرگ درآمده است! از چه کسی سؤال بکنیم؟! اینکه فرمود: ﴿لا یُسْئَلُ﴾ جوابش بعد است، چرا ﴿لا یُسْئَلُ﴾؟ این موقع اینجا جای سؤال نیست، چرا ﴿لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَان‌﴾؟ چون ﴿یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیمَاهُمْ﴾ شما از گرگ چهچیزی می‌خواهید سؤال بکنید

این قرآن چقدر حق دارد بر فلسفه! فلسفه را هم زنده کرد و هم بالغ کرد. ببینید الآن دو سه هزار سال است همه گفتند که انسان نوع اخیر است تحت انسان چیزی دیگر نیست. از جنس عالی شروع می‌شود تا برسد به جنس سافل، حیوان جنس سافل است انسان نوع اخیر است؛ تمام شد و رفت! از کلام بپرسی می‌گوید انسان نوع اخیر است از فلسفه بپرسی می‌گوید نوع اخیر است اما از قرآن بپرسی می‌گوید نه، انسان نوع متوسط است نه نوع اخیر، برای اینکه تحت انسان انواعی است. ما در بیرون گرگی داریم در بیرون کلبی داریم در بیرون شغالی داریم در بیرون انسان هم داریم بیرون که اینها انواع مقابل هم‌اند همه‌شان تحت حیوان‌اند اما یک کلب و یک عقاب و یک منقار زن و یک گرگ هم داریم در درون که «الإنسان إما کذا و إما کذا و إما کذا»! این فلسفه را زنده کرد. درست است که مرحوم صدر المتألهین مبتکر این است اما از کجا گرفته است؟ این می‌گوید انسان جنس است، تا به حال در این سه چهار هزار سال همه می‌گفتیم که انسان نوع اخیر است جنس نیست، حیوان جنس است. ایشان می‌گوید انسان جنس اخیر است، جنس اخیر و نوع متوسط است، چرا؟ چون تحت آن انواعی است.

اما این گرگ با آن گرگ جنگل فرق می‌کند این بوزینه با بوزینه باغ وحش فرق می‌کند، چرا؟ چون بوزینه باغ وحش زندگی ای دارد، ازدواجی دارد، لذتی دارد، خجالت نمی‌کشد اما این انسانی است که بوزینه شده است و می‌داند، لذا شب و روز در رنج است! این سگ خارجی همان لذتی که گوسفند از زندگی خودش می‌برد این سگ هم لذت می‌برد این سگ از سگ بودن که رنج نمی‌برد اما در قیامت «انسانٌ کلبٌ»! منتها یک صدر المتألهین می‌خواهد که این را بفهمد. بالاخره نوآوری نیست، نوفهمی است. او خوب فهمید، بله درست فهمید. اینکه این همه خضوع می‌کند خودش در برابر قرآن، یک حرف تازه است، چون مسخی که در دنیاست با مسخ آخرت فرق می‌کند.

در روایات دارد که عده‌ای به صورت بوزینه در می‌آیند به صورت حیواناتی در می‌آیند که «تَحْسُنُ عِنْدها الْقِرَدَةُ»[12] بوزینه نسبت به آن زیباست، میمون نسبت به او زیباست این در روایت است. این کدام انسان است؟ این انسانی است که تمام ملکاتش درّنده‌خویی‌اش بازیگری‌هایش عیب‌جویی‌هایش همه را گذاشته عمری را در این راه حرکت کرده الآن به صورت ملکاتش درآمده است. «انسانٌ قردةٌ، انسانٌ کلبٌ»، مثل اینکه ما می‌گوییم «حیوانٌ ناطقٌ»! یعنی حیوانیتش محفوظ است آمده روی ناطقیت، این انسانیتش محفوظ است آمده روی سبعیت یا روی فلان. این ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ است.

اگر بگوید من از اساتیدم یاد می‌گیرم، استاد بلد نیست. اساتیدشان از انبیاء و اولیاء یاد بگیرند، آنها بلدند اما انبیاء و اولیاء را خدا یاد داد. فرمود: ﴿وَ عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾ اگر وحی نبود این از کجا یاد می‌گرفت؟ فرمود این حرف‌ها در هیچ جا پیدا نمی‌شود. شما چه کار می‌خواهید بکنید؟ پرونده که نمی‌خواهد! مگر شاهد نمی‌خواهید؟ همین‌ها شاهد هستند. چقدر این قرآن شیرین است! فرمود: ﴿لاَ یُسْئَلُ عَن ذَنبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَان‌﴾، چرا؟ چون ﴿یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیمَاهُمْ﴾، از چه چیزی سؤال کنیم؟ از سگ سؤال بکنیم که چرا درّندگی کردی؟! سؤال ندارد.

اگر این آیه بعد نبود، جای سؤال بود که در حالی که قرآن دارد: ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾ روز قیامت جای سؤال است اما حالا شما اینجا می‌فرمایید که سؤال نمی‌شود! چرا سؤال نمی‌شود؟ برای اینکه این ﴿یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیمَاهُمْ﴾ معلوم است که چه کاره است. وقتی معلوم است که او چه کاره است شما برای چه دارید سؤال می‌کنید. این از آن حرف‌هایی است که ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾.

خیلی‌ها مسئله مسخ را شنیدند و شنیدیم اما یک بار عقلی روی آن در بیاید که انسان نوع متوسط است، فرق است بین گرگ جنگلی و گرگ شهری که درّنده‌خوی بود، بین این گرگ و آن گرگ فرق است، چون اگر واقعاً او به صورت گرگ در بیاید چه عذابی است برای او؟ مگر گرگ از گرگ بودن عذاب می‌برد؟ لذت می‌برد که درّنده است یا سگ از سگ بودن مگر رنج می‌برد؟ این چه عذابی است که در قیامت ﴿کُونُوا قِرَدَةً خاسِئین‌﴾[13] در می‌آید، چرا؟

این خجالت می‌کشد ولی او خجالت نمی‌کشد. آن بوزینه جنگلی خجالت نمی‌کشد، چون بوزینه بوزینه است اما همان‌طوری که مشخ شده: ﴿کُونُوا قِرَدَةً خاسِئین‌﴾ این می‌فهمد که بوزینه شده و رنج می‌برد. در قیامت این‌طور می‌شود «انسانٌ قردةٌ، انسانٌ کلبٌ، انسانٌ سبعٌ»!

بنابراین یک مرحله در شهادت، شهادت اعضاء و جوارح است که پرونده‌ای نمی‌خواهد. یک مرحله که دقیق‌تر از آن است؛ شهادت اعضاء و جوراح شهادت لفظی است که شهادت می‌دهند: ﴿قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَیْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْ‌ءٍ﴾[14] اما این شهادت عملی است. استدلال قرآن این است می‌فرماید اگر ما گفتیم: ﴿لاَ یُسْئَلُ عَن ذَنبِهِ‌﴾ برای اینکه ما محاکمه کردیم و این گرگ شد و تمام شد و رفت؛ چرا ﴿لاَ یُسْئَلُ﴾؟ برای اینکه ﴿یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیمَاهُمْ﴾، دیگر سؤال و جواب برای چه بشود؟ ما کارمان را کردیم یعنی در موقف قبلی سؤال جواب کردیم، اینجا جای سؤال و جواب نیست.

غرض این است که اگر چند تا نکته دقیق در فلسفه حکمت متعالیه است اینها را به حق، قرآن یاد داد. این حرف‌ها حرف‌هایی نبود که در جای دیگر پیدا بشود. خیلی از چیزهاست که فلسفه را کلام را بالاخره علم بشر را زنده کرد.

حالا این تمام نشد، چون نمونه‌های فراوانی دارد. هر کدام از اینها فصل‌هایشان باز است بسته نیست. ما نمونه‌های دیگری هم درباره سؤال و جواب خواهیم داشت. فصل بعدی آن است که حالا وقتی متّهم را آوردند و محکمه تشکیل شد، شاهدان شهادت دادند و او محکوم شد، می‌خواهند کیفر کنند و عقابش کنند و بسوزانند، اگر بهشتی است که روح و ریحان می‌شود و به بهشت می‌رود اگر جهنمی است که گرفتار عذاب می‌شود حالا کجا عذاب بکنیم؟

در جریان محاکمه ملاحظه فرمودید که یک انبار پرونده می‌خواهد، شهود می‌خواهد، متّهم می‌خواهد تا محکمه شکل بگیرد، اینجا شما اگر بخواهید اینها را به جهنم ببرید چندین جنگل هیزم می‌خواهد، این را از کجا می‌خواهید بیاورید؟ درست است که بیابان وسیع است و مکان وسیع است اما از جنگل هیزم می‌آوری؟ فرمود نه. همان‌طوری که ما از خارج شاهد نیاوردیم خود این شخص شاهد بود، از خارج هم هیزم نمی‌آوریم خود این آقا هیزم است. در سوره «جن» فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ همین آقا گُر می‌گیرد! در سوره «جن» فرمود آنها که قاسطین‌اند هیزم جهنم اند. قاسط اهل قَسط است نه اهل قِسط؛ اهل قَسط آن است که سهم دیگری را می‌خورد، اهل قِسط این است که سهم دیگری را می‌دهد. قِسط یعنی جزء، قسط معادل با عدل است عدل و قِسط؛ قَسط معادل با جور است جور و قَسط. قاسطون آنهایند؛ همین آقا گُر می‌گیرد، ما که از جای دیگر هیزم نمی‌آوریم.

آیه پانزده سوره مبارکه «جن» به این صورت است: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ از کجا باید ما چنین حرفی را یاد بگیریم؟ کجا است؟ پیش چه کسی است؟ چگونه می‌شود که دست و پا حرف می‌زند این در علم ظاهری نیست، چگونه می‌شود که خود انسان گُر می‌گیرد این در علم ظاهری نیست.

حالا می‌خواهد گُر بگیرد، خود به خود این دست و پا آتش می‌گیرد؟ فرمود نه! اگر بخواهد گُر بگیرد سه عنصر می‌خواهد: آتش می‌خواهد، یک، هیزم می‌خواهد، دو، آتش زنه یا آتش گیره می‌خواهد، سه. شما یک کبریت می‌خواهی یک نفت می‌خواهی تا آن کبریت را بزنی به این نفت بشود آتش؛ یا سابقاً هیزم مصرف می‌کردند در آشپزخانه‌ها هیزم‌های بزرگی بود که این هیزم همین‌طور می‌ماند در اجاق که خاموش نشود، موقع ظهر، هیزم‌های کوچک را می‌آوردند و با آن می‌گیراندند. آنکه هیزم درشت بود و آتش داشت آتش زنه بود یا آتش گیره، آن را وقود می‌گفتند «الوَقُود: ما تُوقَدُ بِه النّار»[15] وقود است که «توقَدُ بِه النّار» این هیزم بعدی را با آن وقود مرتبط می‌کنند شعله مشتعل می‌شود.

فرمود ما یک وقود داریم، یک نار داریم، یک هیزم. این آشپزخانه است، آتش است، آتش زنه هم هست و هیزم هم هست. آتش آن کجاست؟ وقود همین هیزم‌های بزرگ بود که هر کسی در آشپزخانه‌اش داشت. فرمود آتش از درون دل است: ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾[16] ﴿الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الأفْئِدَةِ﴾[17] از قلب کافر این آتش در می آید. اول وقود را می‌گیرانند، وقود کیست؟ ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾[18] کدام ناس؟ آنها که کار فرعونی می‌کنند. درباره فرعون مثال زد وقتی از وقود یاد می‌کند می‌گوید: ﴿کَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْن﴾[19] مثال می‌زند که وقود جهنم همه افراد نیستند. همان‌طوری که در دنیا اینها باعث آتش شدند در آخرت هم اینها باعث می‌شوند، یعنی جلوتر: ﴿یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ﴾[20] اینکه ﴿یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ﴾ این ﴿وَقُودُ النَّار﴾[21] است. مردم عادی هم ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾.

«هاهنا امور ثلاثه»: «النار» که ﴿تَطَّلِعُ عَلَی الأفْئِدَةِ﴾؛ «الوقود»: ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ﴾ ؛«الحطب»: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾. این حرف‌ها حرف‌هایی نیست که مثلاً کسی بگوید که ما در فلان جا خواندیم یا دیدیم! نمونه‌هایش را هم نشان می‌دهند در بعضی از جاها که بعضی از افراد گُر می‌گیرند. درباره همین قارون تا اشاره کرد دهن باز کرد و قارون را به زمین فرو برد.[22] «شق البحر» دارد «شق الأرض» دارد «شقّ القمر» دارد. «شق البحر» دارد برای اینکه فرمود ما دریا را شکافتیم، به آب‌های نیامده گفتیم نیا، به آب‌های رفته گفتیم برو و راهت را ادامه بدهد این جاده خشک شد و موسی(سلام الله علیه) هم روانه شد، تا اینها رد شدند دریا را به هم آورد؛ آن «شق البحر» بود. در جریان زمین «شق الأرض» بود دهن باز کرد و قارون را فرو برد.

بنابراین پس در محکمه الهی هم طرز محکمه به گونه ای است که هیچ کس ندید و نشنید فقط وحی می‌تواند بیان کند که ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ و هم کیفر بعد از محکمه این‌طور است. حالا اگر دلیل داشتیم که در جاهای دیگر هیزم است، باشد، آتش است، باشد، آنجا هم می‌برند، باشد، اینها مثبتین هستند، مثبتین که معارض هم نیستند. اگر دلیلی داشتیم که ما جای دیگر آتش درست کردیم اینها را می‌بریم آنجا، بله درست است اینها مثتبین‌اند آنها را آدم می‌تواند بفهمد اما اینکه فرمود: ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ نمی‌توانید بفهمید، این جزء علوم قرآن است آن جزء تفسیر قرآن است. حالا اگر داشتیم که از جنگل هیزم می‌آورند آتش روشن می‌کنند، بعد اینها را می‌اندازند، درست است اینها مثبتین‌اند منافاتی ندارد؛ هم این باشد هم آن باشد، هیچ کدام در صدد حصر نیستند. تفسیر با این‌گونه از علوم قرآن هماهنگ است.

بله‌، اگر کسی "معاذالله" بگوید این است و لاغیر! این اگر دلیل دیگر آمد مشکل جدی پیدا می‌کند اما تفسیر با علوم قرآن هرگز منافاتی ندارد. اگر ما آیه‌ای داشتیم یا روایاتی داشتیم که از قرآن ناطق رسیده است که هیزمی هست آن هیزم را می‌آورند می‌سوزانند درست است، اینها همه‌شان مثبتین‌اند اما این آیاتی که می‌گوید: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾، عنصر اول را می‌گوید، آن عنصر دوم که وقود باشد آن را آیه‌ای دیگر می‌گوید، آن ناری که از خود دل سر می‌زند آن عنصر اصلی و عنصر سوم را آیات دیگر می‌گوید که ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الأفْئِدَةِ﴾.

در سوره مبارکه «بقره» آیه 24 است فرمود: ﴿فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتی‌ وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ‌﴾؛ حالا گفتند این حجاره همان سنگ‌هایی است که می‌پرستیدند و امثال ذلک، حالا چه آن باشد چه چیز دیگری باشد، باشد؛ اما خود این جمله ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ﴾ با هیچ جمله‌ای معارض نیست. حجاره باشد، باشد؛ خشب یا حطب دیگری باشد، باشد؛ ولی بالاخره بعضی آتش گیره جهنم هستند. در سوره مبارکه «نساء» فرمود شما خیال نکنید این مال حرام، نان است! بله، نان است دارید می‌خورید اما ظاهرش نان است حقیقتش آتش است حرام این‌طور است. ببینید در سوره مبارکه «نساء» آیه ده این است: ﴿إِنَّ الَّذینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی‌ ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فی‌ بُطُونِهِمْ ناراً﴾ اینها دارند آتش می‌خورند پس این میوه این نان و امثال ذلک ظاهرش میوه است باطنش آتش است. این هیچ جا پیدا نمی‌شود مگر در این بخش سوم یعنی علوم القرآن؛ این با تفسیر قرآن کاری ندارد، این مربوط به چیزهایی است که خود قرآن آورده و ره آورد تازه قرآن کریم است.

مطلب دیگر این است که بالاخره شما می‌خواهید به یک عده بگویید که ﴿خالِدینَ فیها أَبَداً﴾[23] [24] [25] حالا خلود یا به معنای ابد است که نسبت به ملحدین و کافرین است یا مکث طویل است. در هر حال این ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾ که پیدا شد این شخص را در ظرف یکی دو ساعت خاکستر می‌کند، پس این ﴿خالِدینَ فیها أَبَداً﴾ برای چیست؟ فرمود اینکه الآن خاکستر شد همین الآن دوباره پوست روییده می‌شود: ﴿کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها﴾ در حقیقت یک هیزم نسوز است.

جهنمی است که در آن درخت سبز می‌شود: ﴿شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ﴾[26] کدام آتشدانی است که در آن درخت سبز بشود؟! این ﴿شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ﴾ همین است. آیه 56 سوره مبارکه «نساء» این است: ﴿إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا بِآیاتِنا سَوْفَ نُصْلیهِمْ ناراً کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها﴾؛ در احتجاجات مرحوم طبرسی آمده است که از امام سؤال کردند که با پوست اول و دست اول گناه کرده است، پوست دوم چه تقصیری دارد که دارد می‌سوزد؟ فرمود مگر پوست می‌سوزد، این شخص می‌سوزد؛ فرمود: «هِیَ هِیَ، وَ هِیَ غَیْرُهَا»[27] این جواب را مرحوم احمد طبرسی، صاحب احتجاج از امام(سلام الله علیه) نقل می‌کند که به حضرت عرض کردند که پوست اول گناه کرد، پوست دوم چرا بسوزد؟ شما می‌گویید که ﴿کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها لِیَذُوقُوا الْعَذاب﴾ این دومی چرا؟ فرمود دومی دومی نیست، این شخص گناه کرده، این وسیله ادراک اوست؛ فرمود: «فَهِیَ هِیَ، وَ هِیَ غَیْرُهَا». مثل اینکه اگر خشتی را از یک قالب در بیاورید دوباره همین قالب بزنید، همین است چیز دیگری نیست. فرمود مادامی که روح یکی است مادامی که نفس یکی است هر چه را که این روح بپذیرد بدن اوست و خود اوست. فرمود: «فَهِیَ هِیَ، وَ هِیَ غَیْرُهَا» بیگانه نیست، لذا ﴿کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها لِیَذُوقُوا العَذابَ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَزیزاً حَکیماً﴾.

«أعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا بمحمد و آله صلوات الله علیهم اجمعین»

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo