< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1401/03/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/علوم قرآن/

 

روزهای چهارشنبه بنا شد که درباره علوم قرآنی بحث بشود و اشاره شد که علوم قرآن از چند منظر تفسیر شده است؛ یکی اینکه خود قرآن اول تا آخرش علم است که حقایق را برای آدم معین می‌کند. خلقت آسمان و زمین، تعیین خالق، اسماء حسنای الهی، تفسیر قرآن، علم قرآن است. این قسم اول که خارج از بحث است. قسم دوم مربوط به علوم قرآنی، در حقیقت قرآن‌شناسی است که قرآن چه زمانی نازل شده انزال یعنی چه تنزیل یعنی چه چقدر در مکه نازل شد چقدر در مدینه نازل شد فرق سوّر مکی و مدنی چیست شأن نزول یعنی چه قرائت یعنی چه تدوین قرآن کریم به چه صورت بود تسمیه سور قرآن به چه صورت بود، اینها درباره قرآن‌شناسی است که اینها هم یک معنای علوم قرآنی است.

قسم سوم که فعلاً محل بحث است این است که ذات اقدس الهی در قرآن کریم فرمود ما یک سلسله علوم را به بشر یاد می‌دهیم که مقدور بشر نیست که بدون وحی آنها را یاد بگیرد. محور بحث این معنای سوم است که این چه علومی است قرآن کجا اینها را گفته است، شواهد و نمونه‌هایش چیست و مانند آن.

در قرآن کریم این چهار بخش را کنار هم ذکر کرد که بخش اول و دومش روشن است، بخش سوم و چهارمش باید تبیین بشود. بخش اول و دومش این است که ﴿وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾[1] این ﴿وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾ برای همه است. این همان تفسیر قرآن است. این ﴿وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ﴾ گرچه به حسب ظاهر خصوص قرآن را دارد اما از آنچه در سوره «انفال» آمده است که ﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ﴾[2] معلوم می‌شود که تنها اجابت قرآن کریم نیست که جامعه را زنده می‌کند، بلکه اجابت سنت پیغمبر و اهل بیت(علیهم السلام) هم جامعه را زنده می‌کند.

پس معلوم می‌شود که اگر قرآن دعوت کرد، جامعه را زنده می‌کند و اگر سنت اهل بیت(علیهم السلام) بود جامعه را زنده می‌کند ﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ﴾ رسول گاهی به زبان قرآن دعوت می‌کند گاهی هم به صورت سنت. پس در حقیقت سنت اهل بیت - این چهارده معصوم - هم جامعه را زنده می‌کند.

اینها مشخص است که احکام است و عقاید است و ایمان است و اخلاق است و حقوق است و همین که در فقه و اخلاق و حقوق و تفسیر گفته می‌شود اما اینکه به خود پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود، یک، به جامعه بشری هم فرمود، دو، که ما به شما چیزهایی یاد می‌دهیم که هیچ جا نیست تا شما یاد بگیرید؛ نمونه‌هایش در قرآن کریم آمده است که انسان می‌فهمد که این چیزها در هیچ جای عالم نیست.

در قرآن دو تا مشکل جدّی را بیان می‌کند: یکی مشکل زورمداران و زرمداران و اینهاست که دنیا فریبشان داده یا قارون است یا هامان است یا فلان است؛ یکی هم دانشمندان بشری است که چیزهایی را کشف کردند یا اختراع کردند که دیروز کمتر بود امروز بیشتر است. این را در سوره مبارکه «غافر» فرمود ما وقتی معارف اسلامی را و احکام اسلامی را به اینها ارائه می‌دهیم، ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم‌﴾ شما چهار تا مسئله بلد هستید بله بلد هستید، این چهار تا مسئله را هم که خدا به شما یاد داد. حالا فحص کردید و نیروی اتم را کشف کردید حرکت زمین را کشف کردید حرکت آسمان‌ها را کشف کردید جاذبه را کشف کردید بسیار خوب؛ اما به این بسنده نکنید، این را هم که ما به شما یاد دادیم. این هم نسبت به آن چیزهایی که ما به شما گفتیم اصلاً قابل قیاس نیست، برای اینکه این یادگرفتنی است آن یادگرفتنی نیست. این ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم‌﴾ برخی از همین دانشمندان و فلاسفه غرب هستند، اینها با دین جداً درگیر بودند و از ترکش آنها هم به شرق رسیده است.

در سوره مبارکه «غافر» فرمود اینها مشکل جدّی‌شان این است که ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم‌﴾ سوره مبارکه «غافر» آیه 83 این است: ﴿فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾ بالاخره شما چند تا مسئله زمین‌شناسی آسمان‌شناسی را کشف کردید یا فلان میکروب را، درمان فلان بیماری را کشف کردید بله بسیار خوب؛ اما اینها شما را مغرور نکند در برابر علوم الهی ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾ چه اینکه عده‌ای که وضع مالی شان خوب است مثل قارون و اینها آنها هم «فرحوا بما عندهم من المال»! با این چه خوشحالی ای دارید؟!

بنابراین این دو تا مشکل، یکی مشکل امور مادی و مالی که اینها را سرگرم می‌کند خوشحال می‌کند «فرحوا» خوشحال شدند، یکی هم چهار تا مسئله یاد گرفتند ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم‌﴾ فرمود اینها را که هر کسی ممکن است برود یاد بگیرد اما ما چیزهایی به تو یاد می‌دهیم که هم به درد شما می‌خورد و هم در هیچ جای عالم نیست. این ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[3] باید مشخص شود. این یک بخش است.

بخش دیگر این است که تفسیر قرآن به قرآن گاهی مصادیق روشنی دارد مثل اینکه ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ﴾[4] یک ﴿إِنَّا أَنْزَلْناهُ فی‌ لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ﴾[5] دو، این دو آیه که می‌گوید قرآن در لیله قدر نازل شد، یک، قرآن در لیله مبارکه نازل شد، دو، به وسیله آیه سوره مبارکه «بقره» حل می‌شود که ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ﴾[6] این لیله مبارکه، یک، لیله قدر، دو، در ماه مبارک رمضان است. این بخش ساده تفسیر قرآن به قرآن است این را هر کسی که بهره‌ای دارد خوب بررسی کند متوجه می‌شود که این دو آیه‌ای که یک جا دارد ما قرآن را در لیله مبارکه نازل کردیم، یک جا دارد که ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ﴾ در لیله قدر نازل کردیم، در سوره مبارکه «بقره» فرمود: ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ﴾ معلوم می‌شود آن لیله مبارکه و آن لیله قدر در ماه مبارک رمضان است.

این تفسیر قرآن به قرآن در حد ابتدایی یعنی کلاس اول است. این را که نمی‌گویند تفسیر قرآن به قرآن، این چیز روشنی است. آنجا که آدم باید دقیق باشد تا بفهمد که کجا را می‌خواهد بگوید و چه چیزی را می‌خواهد بگوید این بخش‌ها است که ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ چیزهایی یادتان می‌دهد که هیچ جا نیست کجا می‌خواهید یاد بگیرید؟ نمونه‌هایی از این که فراوان هم هست و کارگشا هم هست مسئله معاد است و قیامت است و روح است و امثال ذلک، برای اینکه در مسئله قیامت، تمام جزئیات را انسان باید جواب بدهد که مثقال ذره را انسان باید جواب بدهد. کسی هفتاد هشتاد سال زندگی کرد، تمام ذرات و جزئیات عمر را باید نشان بدهد. این وقتی که می‌آید در محکمه الهی چند تا کامیون پرونده باید داشته باشد، حال که اینها نیست، خود این شخص به تنهایی می‌آید. حالا کجا و کدام کتاب است که فرمود: ﴿وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً﴾[7] بعد می‌فرماید به اینکه آن کتاب الهی را آوردیم این تعجب می‌کند که ﴿یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغیرَةً وَ لا کَبیرَةً إِلاَّ أَحْصاها﴾[8] گذشته از آن در محکمه‌ الهی که می‌آید خودش تنهاست.

این آقا تنهاست باید که سؤال‌های مربوط به هفتاد هشتاد ساله را جواب بدهد ولو مثقال ذره باشد: ﴿وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ﴾[9] باید جواب بدهد. سؤال و جواب هم همین است؛چگونه است پرونده کجاست شاهد کجاست؛ وقتی محکمه تشکیل شد معلوم می‌شود که متّهم خودش است، پرونده هم در درون خودش است و شاهد هم دست و پای خودش است که ﴿یتَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدیهِمْ﴾.[10]

این دستی که سی سال قبل یا چهل سال قبل یا رومیزی گرفت یا رومیزی داد یا زیرمیزی گرفت یا زیرمیزی داد یا به کسی ستم کرد، همه چیز دستش است این را انسان از کجا بفهمد؟ فرمود ما چیزهایی یادتان می‌دهیم که در هیچ جا نیست و نمی‌توانید بفهمید: ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ نه «ما لا تعلمون»! این شخص سراسیمه می‌شود که ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَیْنَا﴾[11] آن وقت اینها دو تا مطلب جواب می‌دهند: یکی اینکه ما سربازان او هستیم، یک، یکی اینکه او ما را عالم نکرد ما را قبلاً که خلق کرد عالم بودیم او ما را به حرف آورد اجازه داد ما گفتیم، او به ما اجازه داد بگوییم گفتیم چون اگر به کسی در محکمه یاد بدهند که این‌گونه شهادت بدهد که نافذ نیست. شاهد کسی است که در دو مرحله حضور داشته باشد: یکی در مرحله حدوث حوادث که تحمل حادثه است یکی در محکمه. اگر کسی در زمان حدوث حادثه حضور نداشته باشد و ضبط نکند گفتار او در محکمه که مقام اداست بی‌ارزش است. «للشهادة مرحلتان التحمل و الأدا» شاهد باید در صحنه باشد یاد بگیرد حفظ بکند در محکمه ادا بکند. معلوم می‌شود که این دست و پا همه‌شان آگاه هستند. این علم را انسان از کجا یاد بگیرد؟

اینکه در پایان سوره «غافر» فرمود: ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم‌﴾ اینکه علم نیست شما چهار تا کلمه درس خواندید اما آن اساس علم که هر کاری بکنید این اعضا و جوارح شما الآن می‌فهمند عالم هستند آگاه‌اند و یوم القیامة شهادت می‌دهند اینها هم شهود محکمه‌اند هم ﴿جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ هستند، آن مهم است. آن بیان نورانی حضرت امیر است که «جَوَارِحُکُمْ‌ جُنُودُه‌» ؛این ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[12] این جاها روشن می‌شود. اگر در قرآن آمده است: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ اگر در بیانات نورانی حضرت امیر آمده است: «أَعْضَاؤُکُمْ شُهُودُهُ وَ جَوَارِحُکُمْ‌ جُنُودُه‌»[13] همین است.

پس معلوم می‌شود در صحنه حادثه کاملاً اعضا و جوارح می‌فهمند و منتظر اذن خدا هستند. حالا اگر ذات اقدس الهی در خود دنیا اجازه داد که دست و پای آدم، انسان را بگیرد، این در بیان نورانی حضرت امیر هست که چون جوارح شما جنود شماست اگر خدا خواست کسی را ادب کند، با زبانش او را می‌گیرد از جای دیگر لشکرکشی نمی‌کند، حرفی می‌زند رسوا می‌شود جایی می‌رود رسوا می‌شود چیزی را می‌خرد چیزی را امضا می‌کند رسوا می‌شود. فرمود این هست «جَوَارِحُکُمْ‌ جُنُودُه‌».

یک وقت انسان خیال می‌کند که این خلافی که کرده حرفی نادرستی که زده رد شد و رفت، نه! زبان او سرباز خداست؛ یک وقت جایی می‌رود رسوا می‌شود حرفی می‌زند رسوا می‌شود امضائی می‌کند رسوا می‌شود. اینکه در تمام لحظات آدم خودش را به ذات اقدس الهی بسپارد این است. این می‌شود تفسیر قرآن به قرآن؛ این مصداق روشن و دقیق تفسیر قرآن به قرآن است. فرمود: ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ یک، بعد فرمود اینگونه هست، دو، اینها را شما نمی‌توانید هچ جا یاد بگیرید، سه. کجا میتوانید یاد بگیرید؟ بعد فرمود سر بلند کنید آسمان را ببینید زمین را ببینید فضا را ببینید، تنها اعضا و جوارح شما نیست که آگاه و عالم هستند، هیچ پرنده‌ای نیست مگر اینکه آگاه و عالم است که چه کار می‌کند ﴿کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبیحَهُ﴾ این را در سوره مبارکه «نور» فرمود این پرنده‌ها همه‌شان عالم به مبدأ و معاد هستند و خدا را عبادت می‌کنند و در برابر ذات اقدس الهی خاضع‌اند.

آیه 41 سوره مبارکه «نور» این است که ﴿أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبیحَهُ‌﴾ این‌طور نیست که آدم بگوید این کارهای اینها به منزله عبادت است، نه! دو تا حرف است یکی اینکه واقعاً عبادت می‌کنند یکی اینکه علم به عبادتشان هم دارند ﴿کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبیحَهُ﴾.

از وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) رسیده است که این مرغ‌ها و گنجشک‌ها و اینها که بین الطلوعین خیلی سروصدا دارند، دنبال روزی می‌گردند و سؤال می‌کنند که روزی امروز ما را تأمین کنید.[14] اگر کسی قدم بزند در باغ مرغ و گنجشک‌ها و اینها خیلی سروصدا دارند حضرت فرمود اینها دارند مسئلت می‌کنند که روزی ما رزق ما را تأمین کن! ﴿کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبیحَهُ﴾ پس هم خدا را عبادت می‌کنند حالا «عبادة کل شیء بحسبه» و هم عالم‌اند که دارند چه کار می‌کنند.

فرمود اینها علم اساسی است و از طرفی هم یک سلسله انبیاء آمدند قبل تاریخ، تاریخی نبود ضبطی نبود شما وضع اینها را از کجا می‌دانید؟ جریان نوح را از کجا می‌دانید؟ بعد از اینکه جریان نوح را فرمود، فرمود اینها حرف‌هایی است که ما گفتیم شما که دسترسی ندارید به اینها. این قسم دیگر است. این می‌شود تفسیر قرآن به قرآن. اگر فرمود: ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ نمونه‌هایش را ذکر کرد چه درباره پرنده‌های عالم، چه درباره اعضا و جوارح خود آدم، چه درباره قصص انبیای قبل از تاریخ که تاریخ مدوّن آن وقت نبود، در همه این قسمت‌ها فرمود اگر ما اینها را نگوییم شما از کجا می‌فهمید، جریان نوح که چقدر بود و چند سال زندگی کرد با چه قومی روب ه رو بود، سرانجام معجزه‌اش چه بود، سرانجام کیفر امتش چه بود را از کجا می‌دانید.

در سوره مبارکه «هود» بعد از اینکه در آیه 48 جریان حضرت نوح را ذکر می‌کند که ﴿قِیلَ یَنُوحُ اهْبِطْ بِسَلَمٍ مِّنَّا وَ بَرَکَاتٍ عَلَیْکَ وَ عَلیَ أُمَمٍ مِّمَّن مَّعَکَ وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ یَمَسُّهُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾ بعد در آیه 49 می فرماید: ﴿ تِلْکَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهَا إِلَیْکَ مَا کُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَ لَا قَوْمُکَ﴾‌، شما آن نبودید که اینها را بدانید، نه «ما لم تعلم»! شما از کجا می‌دانید به اینکه چند قرن قبل پیغمبری آمد در فلان زمین، تاریخی نیست حسابی نیست از کجا میخواهید بفهمید؟! اینها هم می‌شود نمونه تفسیر قرآن به قرآن. فرمود ما چیزهایی می‌گوییم که نمی‌توانید یاد بگیرید. بعد نمونه‌هایش را گفته که جریان نوح را شما از کجا می‌توانید یاد بگیرید. اینها به حساب ظاهر ماقبل تاریخ است. تاریخ مدوّنی در کار نبود که چند سال حضرت زندگی کرد قومش چه کار کردند وقتی حضرت کشتی ساخت به چه وضعی طوفان آمد به چه وضعی قوم هلاک شدند به چه وضعی روی کوه جودی پیاده شد؛ فرمود: ﴿مَا کُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَ لَا قَوْمُکَ مِن قَبْلِ هَاذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَقِبَةَ لِلْمُتَّقِین‌﴾.

در بین همه اینها آنچه که اثربخش‌تر است و مهم‌تر است در علوم قرآنی، این بخش از علم قرآن که احدی به آن دسترسی ندارد، مسئله معاد است و مسئله معرفت نفس است و حقیقت انسان که به کجا وصل است اینها برای انسان مجهول است! در این قسمت که اعضا و جوارح شهادت می‌دهند و جنود هستند، این در سوره مبارکه «فصلت» و اینها بود که خواندیم. آیه نوزده به بعد سوره مبارکه «فصلت» این است: ﴿وَ یَوْمَ یُحْشَرُ أَعْدَاءُ اللَّهِ إِلیَ النَّارِ فَهُمْ یُوزَعُونَ ٭ حَتیَّ إِذَا مَا جَاءُوهَا شهدَ عَلَیهْمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصَارُهُمْ وَ جُلُودُهُم بِمَا کاَنُواْ یَعْمَلُونَ﴾ آن وقت اینها به اعضا و جوارحشان می‌گویند که ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَیْنَا قَالُواْ أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیءٍ﴾ این بخش پایانی سوره مبارکه «فصلت» است.

در بحث‌های قبلی هم مشخص شد که بین شهادت و اقرار فرق است، معلوم می‌شود که اعضا و جوارح ما در حقیقت ما دخیل نیستند ابزاری هستند دست ما، برای اینکه اگر در حقیقت ما دخیل باشند وقتی اینها حرف می‌زنند خدا باید بفرماید این شهادت می‌دهد نه اقرار. حالا این دست گناه کرده است این دست این رشوه را داده یا رشوه را گرفته است ولی این دست وقتی حرف می‌زند خدا می‌فرماید این شهادت می‌دهد نه اقرار، معلوم می‌شود که شخص گناه می‌کند نه دست. با اینکه با خود دست این کار را کرده است نمی‌فرماید «تقر السنتهم، تقر جلودهم، تعترف سمعهم» نه! انسان با زبان بد گفته است اما وقتی که حرف می‌زند در قیامت می‌گویند زبان شهادت می‌دهد معلوم می‌شود که انسان این زبان را به کار می‌گیرد، موجب حقیقی، خود انسان است وگرنه حالا این دروغی که گفته یا فحشی که داده یا قذفی که کرده یا غیبتی که کرده با همین زبان این کار را انجام داد ولی همین زبان وقتی در قیامت بخواهد حرف بزند می‌گویند گواهی می‌دهد نه اقرار می‌کند اما گوهر درون انسان که حرف می‌زند خداوند می‌فرماید: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعیرِ﴾[15] معلوم می‌شود ما یک حقیقت داریم و یک ابزار و ادوات. این اعضا و جوارح با اینکه به وسیله اینها گناه انجام می‌شود، اینها ابزار و ادوات هستند و آن حقیقت، اینها را به کار می‌گیرد آن حقیقت یعنی حقیقت نفس وقتی حرف می‌زند می‌شود اعتراف ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعیرِ﴾ اما این اعضا و جوارح که حرف می‌زنند اینها اعتراف نیست اینها شهادت است.

﴿حَتیَّ إِذَا مَا جَاءُوهَا شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصَارُهُمْ وَ جُلُودُهُم بِمَا کاَنُواْ یَعْمَلُون‌﴾ حالا این با چشم و گوشش گناه کرده است بعد وقتی که به اعضا و جوارح می‌گویند: ﴿قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَیْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْ‌ءٍ وَ هُوَ خَلَقَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُون‌﴾. بعد در آیه 22 می‌فرماید: ﴿وَ مَا کُنتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَن یَشْهَدَ عَلَیْکُمْ سَمْعُکُمْ وَ لَا أَبْصَارُکُمْ وَ لَا جُلُودُکُمْ وَ لَاکِن ظَنَنتُمْ أَنَّ اللَّهَ لَا یَعْلَمُ کَثِیرًا مِّمَّا تَعْمَلُونَ﴾ فرمود مشکل شما تنها این نیست که نمی‌دانید اعضا و جوارح علیه شما شهادت می‌دهند شما اصلاً بالاتر را قبول ندارید که خدایی هست و عالم به همه امور است آن را قبول ندارید نه تنها اعضا و جوارح را قبول ندارید.

این اعضا و جوارح کجا ضبط کردند؟ اینکه شهادت می‌دهد الآن باید بداند که مثلاً چهل سال قبل پنجاه سال قبل فلان گناه را با دست کرده یا فلان حرف دروغ را با فلان زبان زده است! این چیست؟ کجاست؟ کجا ضبط می‌شود؟ اینکه فرمود: ﴿وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلا﴾[16] این است. این است که «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[17] این است. واقعاً اگر کسی خودش را بشناسد یقیناً خدا را می‌شناسد. بعضی خواستند بگویند که معرفت نفس محال است. خدا غریق رحمت کند سیدنا الاستاد مرحوم علامه برهانی اقامه می‌کند که معرفت نفس ممکن است، چرا؟ برای اینکه روایاتی که درباره معرفت نفس است چند طایفه است: یک طایفه این است که «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» یک طایفه این است که «أَعْرَفُکُمْ‌ بِرَبِّه أَعْرَفُکُمْ‌ بِنَفْسِهِ»[18] کسی که خودش بهتر بشناسد خدا را بهتر می‌شناسد، اگر این «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» راجع به امتناع معرفت نفس باشد یعنی همان‌طور که معرفت رب محال است معرفت نفس هم محال باشد اینجا که به صورت افعل تفضیل آمده است! فرمود هر که خود را بهتر بشناسد خدا را بهتر می‌شناسد، پس معلوم می‌شود ممکن است. حالا ممکن است آن عمق معرفت نصیب هر کس نشود ولی بالاخره اصلش ممکن است به دلیل همان صیغه تفضیل؛ فرمود کسی که خود را بهتر بشناسد خدا را بیشتر می‌شناسد پس معلوم می‌شود که معرفت نفس ممکن است.

در سوره مبارکه «تکویر» مقداری دقت بیشتری می‌طلبد. در سوره مبارکه «تکویر» آمده است: ﴿وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ ٭ عَلِمَتْ نَفْسٌ مَّا أَحْضَرَت﴾ انسان که وارد می‌شود و هر چه کرد آن را به همراه دارد الآن علم به علم دارد. این کجا هست؟ انسان چند لایه دارد؟ ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ‌﴾ این آدم را به محاسبه دعوت می‌کند فرمود هر کس نظر کند ببیند که برای فردا چه آماده کرده است: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ﴾[19] این از جایی که محفوف به دو تقواست، اول تقوا، سوم تقوا، وسط محاسبه نفس: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ﴾ این ﴿اتَّقُوا اللَّهَ﴾ در قبل، این ﴿وَ اتَّقُوا اللَّهَ﴾ بعد، وسط اینکه مواظب باشید که چکار کردی! یعنی در محاسبه و در بررسی کردن مبادا حب نفس وادارتان بکند خودتان را توجیه کنید مشکوک را به جای مقطوع حساب بکنید و سیئه را به جای حسنه حساب کنید و بگویید که اینها کار خیری است که من کردم! در محاسبه دقیق باشید.

اینجا فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ﴾ که این محفوف به دو امر به تقواست. اینکه در مقبوله عمر بن حنظله دارد که «نَظَرَ فِی حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا» اینکه فرمود اگر فقیهی نظر بکند در حلال ما، یعنی نظریه بدهد. اینجا هم که فرمود: ﴿وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾ یعنی نظریه بدهد. این مقبوله عمر بن حنظله چه می‌خواهد بگوید؟ مقبوله عمر بن حنظله می‌خواهد بگوید که شما درباره علم فقه محقق باشید پژوهنده باشید نظریه بدهید «نَظَرَ فِی حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا»[20] این مال معرفت فقه و احکام شرعی، آنجا هم ﴿وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾ نظریه بدهید. نگاه کنید که برای قیامت چه آماده کردید یعنی نظریه بدهید. نظریه به چیست؟ به محاسبه است؛ اگر کسی محاسبه نکند که نمی‌تواند نظریه بدهد.

پس همان‌طور که در احکام شرعی «نَظَرَ فِی حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا» یعنی نظریه‌پردازی کند در فقه، اینجا هم نظریه‌پردازی کند در معرفت نفس و محاسبه نفس: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ﴾ بررسی کنید ببینید که برای فردایتان چه کار کردید. اینها می‌شود از قبیل تفسیر قرآن به قرآن در فصل سوم؛ در بخش علوم قرآنی اینکه فرمود: ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ از این قبیل است. خیلی یعنی خیلی از اینها فقط ترجمه‌اش برای ما مانده است. چگونه می‌شود که در سوره مبارکه «تکویر» فرمود: ﴿وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ ٭ عَلِمَتْ نَفْسٌ مَّا أَحْضَرَت‌﴾ آن روز می‌فهمد که چه آورده، اینها کجا هستند چگونه ما می‌آوریم اعمالی که چندین سال قبل گذشته است کجا هستند الآن کجا هستند که ما یادمان نیست؟!

در بعضی از نصوص ما اهل بیت(علیهم السلام) فرمودند ذات اقدس الهی وقتی بخواهد به کسی لطف کند، این فرد جایی نشسته حالا یا مجلس ترحیم است یا مجلس موعظه است یا مجالس دیگر است همان‌جا که نشسته است دفعةً یادش می‌آید که بیست سال قبل فلان اشتباه را کرده است، این نعمت الهی است این برای این است که همان جا فوراً استغفار ‌کند.[21]

یک وقت است که تناسبی است، کسی چنین حرفی می‌زند این هم به تناسب یادش می‌آید، خب انسان می‌گوید که به تناسب است؛ اما یک وقت که اینجا نشسته، بدون هیچ عاملی، یادش می‌آید که بیست سال قبل فلان اشتباه را کرده است استغفار می‌کند، این یک؛ یا بیست سال قبل کار خیری انجام داده، یک «الحمد لله» می گوید، دو _ همیشه استغفار که نیست. یک وقت یادش می‌آید که فلان کار خیر را انجام داد فوراً می گوید «الحمد لله رب العالمین»_ این نعمت است. اگر چیزی آدم یادش بیاید، چه سیئه چه حسنه، این یک تذکر است که برای سیئه یک استغفار و برای حسنه هم یک حمد بگوید. این‌طور نیست که حالا چیزی به یاد آدم بیاید انسان هیچ تکلیفی در برابر آن نداشته باشد.

عمده این است که این کلیدش در دست آدم نیست، این انبار پر از سؤال است ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَّا أَحْضَرَت‌﴾ این کجاست؟ چگونه آدم حاضر می‌کند؟ ما قضیه‌ای داریم به نام قضیه ضروریه، می‌گوییم: دو دو تا چهارتا بالضرورة؛ قضیه یک موضوع دارد یک محمول دارد یک جهت. موضوع الانسان باشد، محمول عالمٌ باشد، جهتش امکان است «الانسان عالمٌ بالامکان» اما بعضی از قضایا جهتش ضرورت است که «الکل اعظم من الجزء بالضرورة» و بالامکان نیست. در بعضی از موارد، مسئله، مسئله ضرورت است مسئله امکان نیست بالضروره این امر حاصل است. در برابر معاد، قرآن اصطلاح منطقی ندارد که بگوید که «المعاد حق بالضرورة»! مثل اینکه بگوییم «الکل اعظم من الجزء بالضرورة». قضایای موجهه یعنی قضیه‌ای که جهت دارد قرآن کریم به جای اینکه کلمه بالضرورة را به کار ببرد ﴿لا ریب فیه﴾[22] را به کار می‌برد، این ﴿لا ریب فیه﴾ جهت قضیه است یعنی «المعاد حق بالضرورة، الحساب حق بالضرورة» اصطلاح قرآنی ﴿لا ریب فیه﴾ یعنی شک‌بردار نیست.

گاهی این را در خود موضوع شک ذکر می‌کند فرمود: ﴿أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ﴾ یعنی «لا شکّ». یک وقت به عنوان ﴿لا ریب فیه﴾ است. این ﴿لا ریب فیه﴾ به اصطلاح قرآن به منزله بالضرورة است به اصطلاح منطق. اگر گفتیم «الکل اعظم من الجزء» جهت این قضیه بالضروره است. «المعاد حق بالضرورة» در قیامت ظلم نیست ﴿لا ظُلْمَ الْیَوْمَ﴾[23] بالضرورة. حالا اینکه فرمود: ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَّا أَحْضَرَت‌﴾ این خیلی مهم است این باید توضیح داده بشود که کجاست؟ اینکه فرمود درباره روح، شما هر چه بحث کنید علم قلیل است [24] بله «علم النفس» فراوان نوشته شده است حکمای مشاء نوشتند اشراق نوشتند حکمت متعالیه نوشتند درجات نفس قوای نفس مراتب نفس همه اینها سرجایش محفوظ است اما همه اینها مربوط به علوم حصولی و آزمایش‌های بشری است اما همه کارهایی که کرده را نگهداری بکند و در روزی حاضر بکند "خودش حاضر می‌کند" این کجاست؟ چگونه است؟ کل آن صحنه از بین رفته است، این ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَّا أَحْضَرَت‌﴾! این می‌شود: ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ اما مشکل این است که ما قبلاً نمی‌دانستیم، بله نمی‌دانستیم برای اینکه ما بشر جاهل هستیم، اما بعد از اینکه فرمودند، پیغمبر تبیین کرد اهل بیت تبیین کردند آیات قرآنی را، بالاخره آدم کلّش را متوجه نشده، باید بعضی را متوجه بشود و آثارش را هم ملتزم بشود. آدم هر چه می‌کند زنده است، کجا هست و چگونه با انسان است اینها را نمی‌داند! ولی گفت: «کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست» این قافله را که میبرند به کجا میبرند را نمی داند اما «این قدر هست که بانگ جَرسی می‌آید».[25]

مسافری دارد می‌رود، کجا می‌رود معلوم نیست؟ اما صدای زنگ گردن این شتر که می‌آید! مدام بلند بگو «لا اله الا الله»! بلند بگو «لا اله الا الله»! حرف حافظ این است که «کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست» اما بالاخره صدای زنگ قافله هست، جَرَس یعنی زنگ «این قدر هست که بانگ جرسی می‌آید» این آیات بالاخره این قدر باید تکان بدهد آدم را. کجا هست را واقعاً ما نمی‌دانیم، در کدام بخش نفس است واقعاً نمی‌دانیم! اما بالاخره فرمود بشر همراه خودش می‌آورد: ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَّا أَحْضَرَت‌﴾. آن وقت اعضا و جوارح هم ابزار کار ما هستند اینها گناه نمی‌کنند اگر اینها واقعاً گناهکار باشند وقتی حرف می‌زنند قرآن باید تعبیر به اقرار و اعتراف بکند ولی تعبیر به شهادت می‌کند؛ اما وقتی خود انسان از گوهر درون سخن می‌گوید، خداوند می فرماید: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعیرِ﴾. «أعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا».

 


[14] ر.ک: بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلی الله علیهم، ج‌1، ص343.
[21] بحارالانوار، ج6، ص41.
[25] اشعار منتسب به حافظ، شماره11.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo