< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1401/03/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/علوم قرآن/

 

بحثهای روز چهارشنبه درباره علوم قرآنی بود و اشاره شد که علوم قرآنی اقسامی دارد قسم اول همان خود تفسیر است که علم‌هایی را که قرآن کریم به انسان آموخت از مبدأ و معاد و اخلاق و حقوق و مانند اینها مشخص می‌کند؛ قسم دوم قرآن‌شناسی است که قرآن چیست معجزه بودنش به چه نحو است چه زمانی نازل شده بین انزال و تنزیل چه فرق است چه زمانی قرآن جمع‌آوری شده تفسیر قرآن یعنی چه تأویل قرآن یعنی چه ظاهر قرآن یعنی چه باطن قرآن یعنی چه اختلاف قرائات یعنی چه و چند تاست، این‌گونه از مسائل که در این قسمت کتاب‌های زیادی نوشته شده است.

قسم سوم علوم قرآن آن علومی است که ذات اقدس الهی در قرآن کریم فرمود ما یک سلسله علومی را به شما یاد می‌دهیم که برای شما مقدور نیست نه می‌دانید و نه می‌توانید یاد بگیرید. محور بحث در روزهای چهارشنبه، این قسم سوم از علوم قرآن است. نمونه‌هایی از این ذکر شده است که اگر کسی مثلاً هفتاد سال هشتاد سال زندگی کرد این تنها و تک محشور می‌شود ﴿وَ کُلُّهُمْ آتیهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَرْداً﴾[1] . قیامت روز جمع است ولی اجتماع نیست یعنی همه هستند اما این‌طور نیست که همکار هم باشند همیار هم باشند مساعد هم باشند مشکل دیگری را حل بکنند، نه، ﴿وَ کُلُّهُمْ آتیهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَرْداً﴾ البته در بهشت وقتی کارها رسیدگی شد ﴿أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُم‌﴾[2] نسبت به بعضی هست اما در ساهره معاد در صحنه قیامت هیچ ارتباطی بین افراد نیست.

پس ﴿وَ کُلُّهُمْ آتیهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَرْداً﴾ و این را هم محاکمه می‌کنند و این شخص هم در محکمه فرداً می‌آید نه با یک کامیون پرونده و حال اینکه اعمال او در طی این هفتاد سال اگر پرونده باشد یک یا چند تا کامیون پرونده می‌خواهد. این متّهم هست و شاهد هست همه چیز هست. این حرف‌های اختصاصی قرآن است که این متّهم را می‌آورند از او سؤال می‌کنند وقتی می‌خواهد انکار بکند اعضای او شهادت می‌دهند شاهد با خودش است، شاهدی که الآن میلیون‌ها سال گذشته است. الآن کسانی که مِن الاولین و الآخرین مرده‌اند فعلاً در برزخ هستند بعد هم در ساهره قیامت قیام می‌کنند، بعضی مال یک میلیون سال قبل هستند بعضی زمان نوح هستند بعضی بعد از نوح هستند، این شخص که آمده شاهد با خودش است می‌گوید: ﴿تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾[3] این فهمیدنش مشکل است. اعمالی که یک میلیون سال گذشته است و کل آن صحنه از بین رفته است شاهدش کیست؟ شاهدش با خودش است. این جزء علومی است که ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[4] یک، و به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود که ﴿وَ عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾[5] این دو. اینها مال صحنه محاکمه است. البته این‌طور نیست که صحنه محاکمه تمام شده باشد، دوباره باید از اول برگردیم به آخر، سه باره باید برگردیم از اول تا آخر، چون در همه اینجا اول و وسط و آخر که بهشت و جهنم است نمونه دارد. این‌طور نیست که الآن استقصاء شده باشد که آن بخش از علوم که مربوط به صحنه داوری است همین مقدار است.

بنابراین ممکن است از همین راه برویم به طرف بهشت و جهنم، دوباره شواهدی پیدا کنیم که در صحنه حضور، در صحنه محاکمه، در صحنه‌های دیگر علومی است که عقل هیچ کسی به آن نمی‌رسد.

مطلب بعدی آن است که حالا این صحنه محاکمه تمام شد و جهنمی است و سوخت و سوزی است و ناری هست. این سوخت و سوز موادی دارد بالاخره قبلاً هیزم بود یا ذغال‌سنگ بود بعد یا نفت بود یا گاز بود بالاخره یک ماده احتراقی باید باشد. آیات قرآن این است که ماده احتراقی خود شخص تبهکار است یعنی ما هیزمی از جای دیگر نمی‌آوریم که جهنم را مشتعل کنیم خود این اختلاسی خود این نجومی خود این ظالم خودش گُر می‌گیرد، این را انسان از کجا بفهمد؟ اصلاً به فکر کسی نمی‌آید! مجهول تصوری هم نیست تا برویم سراغ تصدیقش.

یک وقت است فکری می‌آید درباره این می‌گوید من نمی‌دانم، این مجهول تصوری است بعد می‌رود تحقیق می‌کند ممکن است گیرش بیاید. این اصلاً به فکر کسی نمی‌آید چون اگر می‌گوییم که شیء یا مجهول است یا معلوم، بعد از اصل تصور است که آدم چیزی را می‌فهمد، بعد می‌گوید من این را نمی‌فهمم یعنی چه اما این معنا که خود ظالم بشود هیزم و گُر بگیرد اصلاً به ذهن کسی نمی‌آید. در سوره مبارکه «جن» خاطراتی که جن‌ها دارند قرآن کریم از زبان هدایت‌شده‌های اینها آن مطالب را نقل می‌کند. اول این سوره این است: ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ‌ قُلْ أُوحِیَ إِلَی أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِّنَ الْجِنِّ فَقَالُواْ إِنَّا سَمِعْنَا قُرْءَانًا عجَبًا ٭ یَهْدِی إِلیَ الرُّشْدِ فَامَنَّا بِهِ﴾ به قرآن ایمان آوردند. حالا ره آورد این ایمان چیست؟ این قرآن چه گفته؟ اینها چگونه مؤمن شدند؟ اینها را یکی پس از دیگری بیان می کند تا به اینجا که ﴿وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذَالِک﴾‌ بعضی مسلمان شدند و بعضی هم نه ﴿وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَن لَّن نُّعْجِزَ اللَّهَ فیِ الْأَرْضِ وَ لَن نُّعْجِزَهُ هَرَبًا ٭ وَ أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدَی ءَامَنَّا بِه﴾ ما ایمان آوردیم اما یک عده ایمان نیاوردند.

حالا ما از این مکتب قرآن چه چیزی یاد گرفتیم؟ از مکتب قرآن یاد گرفتیم که ﴿فَمَن یُؤْمِن بِرَبِّهِ فَلَا یَخَافُ بَخْسًا﴾ بَخس یعنی کم و نقص. این یکی از احکام بین‌المللی اسلام است اختصاص به محلی ندارد یعنی مسلمین، اختصاصی به منطقه‌ای ندارد یعنی موحدین اعم از مسلمان‌ها و یهودی‌ها و مسیحی‌ها، بین‌المللی است یعنی چه مسلمان و چه کافر؛ خب آن حکم چیست؟ آن این است که هیچ بَخس و نقصی در کار نیست. این بخش سوم در قرآن کریم مشخص است آنجا که «الناس» است «ایها الناس» است این از آن قبیل است.

فرمود: ﴿و لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ﴾[6] [7] [8] حالا چه در منطقه اول که دایره مسلمان‌هاست چه در منطقه دوم که دایره موحدان است یعنی مسلمان‌ها و مسیحی‌ها و یهودی‌ها و اینها، چه در بخش سوم که بین‌المللی است، فرمود چیزی از مردم کم نگذارید، می‌خواهید بفروشید کم‌فروشی نکنید، پیمان سیاسی بستید نقض نکنید، پیمان‌های تجاری بستید نقض نکنید؛ کاری نداشته باش که او مسلمان است یا کافر ﴿و لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ﴾. ما نه کلمه‌ای از شیء جامع‌تر داریم و نه کلمه‌ای از اشیاء که جمع شیء است کامل‌تر داریم. شما اگر بخواهید حرفی بزنید که جمیع امور عالم را شامل بشود چه می‌گویید؟ می‌گویید «کل شیء» از کلمه «شیء» بالاتر که نداریم. فرمود هیچ چیزی از مردم را کم نگذارید، با هر کسی تعهد کردید با هر کسی معامله کردید با هر کسی قول دادید، حالا می‌خواهید سخنرانی کنید بدون مطالعه نرو، معلم کلاس هستی بدون مطالعه نرو، با کسی بخواهید مباحثه بکنید بدون مطالعه نروید، از همین جا شروع می‌شود تا برسد به مسائل عمیق. برای بچه‌ها بخواهید درس بگویید، آن درسی که در ذهن شماست به درد بچه‌ها نمی‌خورد این را باید فکر کنید چند دقیقه‌ای این را پایین بیاورید تنزل بدهید بچه گانه بکنید بعد بروید سر کلاس؛ همین‌طوری بروید سر کلاس، نهی ﴿و لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ﴾ شامل می‌شود، شما چه چیزی می‌خواهید به این بچه‌ها بگویید؟ شما برای بزرگ‌سال‌ها آماده شدی، آنها را که نمی‌شود برای بچه‌ها گفت.

این ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ﴾ از جامع‌ترین قواعد قانون اساسی اسلام است در سطح بین‌الملل. حالا کسی بگوید من دارم با این معامله می‌کنم، هر کس می‌خواهد باشد کافر است کافر باشد، کم دادن به کافر در اسلام حرام است. ظلم هم از همین قبیل است حالا آدم مگر می‌تواند به مار ظلم بکند؟ «مسئلةٌ» ماری دارد میرود که کاری با کسی ندارد، ظلم به این حرام است و ماری دارد می‌رود تشنه هم است، شما می‌خواهید کار خیری بکنید، مقداری آب جلویش بگذارید «لِکُلِّ کَبِدٍ حَرَّی أَجْرٌ»[9] سگی تشنه است کاری به شما ندارد، تنها درخت نیست که در آن نص خاص داریم که «سَقَی طَلْحَةً أَوْ سِدْرَةً»[10] فرمود شما یک لیوان آب به مؤمن بدهید ثواب دارد، یک سطل آب پای درخت بریزید ثواب دارد «سَقَی طَلْحَةً أَوْ سِدْرَةً» اینها جزء احکام بین‌المللی اسلام است.

در این قسمت‌ها فرمود: ﴿و لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ﴾ بخس هم یعنی نقص. در اینجا فرمود که ﴿فَلَا یَخَافُ بَخْسًا وَ لَا رَهَقًا﴾ کمبودی در جزاء و کیفر او نیست بعد فرمود: ﴿وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ﴾ آنها که ما یاد گرفتیم نه اینکه حرف جن باشد، ما در محضر قرآن چه یاد گرفتیم؟ قرآن چه هدایتی نسبت به ما کرد؟ قرآن به ما یاد داد که مسلمان‌ها این گونه هستند و قاسطون هیزم جهنم هستند ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[11] در قرآن، هر چه گفت، «آمنّا به» می پذیریم؛ اگر ما دلیل داشته باشیم که از جنگل هیزم می‌آورند می گوییم «آمنّا به» ذغال سنگ می‌آورند می گوییم «آمنّا به» هر چه قرآن بگوید «آمنّا به» اما اینها را که ما در قرآن ندیدیم که بگویند ما نفت می آوریم ذغال سنگ می آوریم گازوییل می آوریم، این را دیدیم که می‌گوید خود ظالم هیزم جهنم است. انسان این حرف را از کجا می‌تواند بفهمد؟ این ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ است.

بعضی از مواد هستند که جزء لغت اضداد هستند، چون ماده بدون هیئت که معنا ندارد این ماده میتواند شأنیت این را داشته باشد که هیئتی روی آن بیاید و معنایی را بدهد هیئتی دیگر روی آن بیاید ضدّ آن معنی را بدهد. این بدون هیئت که معنا ندارد. می‌گویند این قاسط این کلمه قاف و سین و طاء، این ماده جزء لغت اضداد است اگر هیئت فِعل مثل قِسط روی آن بیاید به معنی عدل است، قِسط و عدل؛ اگر فَعل روی آن بیاید، قَسط، ظلم و جور است. جور و قَسط معادل هم‌اند، عدل و قِسط معادل هم‌اند. این می‌شود لغت اضداد خود عدل هم همین‌طور است؛ عدل اگر هیئت فَعل روی آن بیاید یعنی عدل و اگر عدول روی آن بیاید انحراف است.

این ماده عین و دال و لام هیئتی را که می‌پذیرد ممکن است دو نحو هیئت بپذیرد هر هیئتی معنای خاص خودش را داشته باشد. یک وقت است که نه، یک لفظ با یک هیئت برای دو معنای متضاد وضع شده است اما راز این‌گونه از تضاد این است که این قبیله این لفظ را با این هئیت برای آن معنا به کار می‌بردند فلان قبیله همین لفظ را با این هیئت برای آن معنا به کار می‌بردند، این قبایل که به صورت شهری درآمدند و اجتماع شهری پیدا شد این کلمه شد لغت اضداد. این لغت در فلان قبیله به این معنا بود لاغیر، همین لغت در فلان قبیله به فلان معنا بود لاغیر، تعددی در کار نبود اما حالا چون باهم زندگی‌ می‌کنند در یک جامعه، لغت اضداد شد.

غرض این است که قِسط و قَسط از این قبیل است، عدل و عدول از همین قبیل است. در اینجا فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾. این هم از علومی است که عقل هیچ کسی به آن دست نمی‌یابد.

در این زمینه شواهد فراوانی است این بحث ناتمام مانده است اما بحثی که بعداً شما إن‌شاءالله روی آن فکر کنید و کارآمدی بیشتری هم دارد این است که قرآن چیزی به ما در علوم دیگر یاد می‌دهد که در علم بشری نیست و آن این است که همه ما آزادی را دوست داریم آزادی چیز خوبی است حقوق بشر چیز خوبی است حفظ محیط زیست چیز خوبی است دموکراسی چیز خوبی است حق مردم چیز خوبی است اینها چیزهای خوبی است. اینها یک کارهای سیاسی اجتماعی است این کارهای سیاسی اجتماعی تا در بحث‌های حقوقی، مدوّن نشود سامان نمی‌پذیرد. پس این‌گونه از مسائل سیاسی، یک، اجتماعی، دو، زیر مجموعه حقوقی است یعنی تا حقوق نباشد برای اینکه حق فرد چیست حق جامعه چیست، اینها سامان نمی‌پذیرد و قابل اجرا نیست. این حقوق را اخلاق تأمین می‌کند. حقوق مسئله علوم تجربی نیست که شما این کار را باید کنید، کارگر باید این کار را بکند؛ تا انسان باور اخلاقی نداشته باشد یک نزاهت اخلاقی نداشته باشد یک تربیت اخلاقی نداشته باشد، حق دیگران را در حال خلوت چگونه رعایت می‌کند؟ پس اخلاق اول است "اول نسبی" بعد حقوق، بعد اجتماع، سیاست، اینها به دنبال آن هستند اما این هنوز بین راه است؛ اخلاق را چه چیزی تأمین می‌کند؟ می‌گوییم فلان ملت خوش اخلاق هستند اینها آزادی خواه هستند اینها امین هستند اینها پاک هستند. هیچ کدام از اینها منشأ ندارد الا عقیده به توحید. انسان وقتی معتقد است که خدایی هست قیامتی هست هر کاری می‌کند شاهدی دارد هر کاری می‌کند در برابر آن مسئول است چه مردم بدانند چه مردم ندانند خلوت و جلوت او یکسان است نه اینکه اگر قدرت هیتلری پیدا کرد بچابد و اگر قدرت دیگری پیدا کرد بکوبد! نه، حال قدرت و حال ضعف علی السواء است حال غیبت و شهادت علی السواء است حال فقر و غنا علی السواء است حال حضور و غیاب علی السواء است. تنها چیزی که می‌تواند اخلاق را اولاً، حقوق را ثانیاً، اجتماع را ثالثاً، سیاست را رابعاً رهبری کند اعتقاد است لذا وقتی قدرت پیدا کرد با زمان عدم قدرت یکسان است کسی او را ببیند یا نبیند یکسان است کسی از حال او بعدا باخبر بشود یا نشود یکسان است کسی بتواند از او انتقام بگیرد یا نگیرد یکسان است. تنها عاملی که همه این علوم یاد شده را یعنی اخلاق را اولاً حقوق را ثانیاً اجتماع را ثالثاً، سیاست را رابعاً رهبری می‌کند و امامت آنها را به عهده دارد عقیده است.

شما ببینید سرّ اینکه صحیفه سجادیه در کنار نهج البلاغه قرار گرفته است برای اینکه این تنها دعا نیست خیلی از چیزها را در دعاها به آدم یاد می‌دهد. غالب دعاها طلب مغفرت است درخواست شفای مریض است ادای دین است آنها هم دعاهای نورانی است خوب است اما این دعاهای صحیفه سجادیه بخش قابل توجهی‌اش تعلیمی و حِکمی است. یکی از چیزهایی که وجود مبارک حضرت از خدا درخواست می‌کند می‌گوید خدایا! آن توفیق را به من بده که من در هیچ مطلب علمی بدون تحقیق حرف نزنم بدون علم حرف نزنم؛ پناه می‌برم به تو که «نقول فی العلم بغیر علم»[12] بخواهم طرف را ساکت کنم، نه این‌طور نشود! یا چیزی بنویسم که او را خاموش کنم، این‌طور نشود! این در دعای نورانی صحیفه سجادیه است. حالا من الآن قدرت دارم که می‌توانم اینها را تحت امرم بیاورم اینها حق اعتراض ندارند، عرض کرد خدایا توفیقی بده که من اگر سمتی به دست من رسید مدیر خوبی باشم.

ما یک حُسن الولایه داریم یک سوء الولایه. حسن الولایه یعنی مدیر خوب؛ مدیر خوب یعنی اصل فن را بداند، عالم باشد و قدرت تدبیر داشته باشد یعنی اداره کند عملاً؛ هم قدرت اجرایی داشته باشد هم قدرت فکر فرهنگی داشته باشد. اگر یکی از این دو را نداشته باشد این یک والی خوبی نیست. حضرت در آن دعا عرض می‌کند خدایا! من از سوء ولایت به تو پناه می‌برم یعنی از اینکه مدیر خوبی نباشم والی خوبی نباشم. این جامعه را اداره می‌کند، این همه سطوح را شامل می‌شود این دعا برای همه است.

«قول بغیر علم» از دبستان کودکان شروع می‌شود حتی از مهد کودک و امثال ذلک شروع می‌شود تا درس خارج و تخصصی هر دو در یک دعا هست از «قول بغیر علم» پناه می‌برم به تو، از «سوء الولایه» پناه می‌برم به تو. اینها یک عقیده می‌خواهد تنها چیزی که الآن در جهان نیست همین مسئله عقیده است. هر وقتی کسی قدرت پیدا کرد حرفش ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾[13] است این قانون حاکم است که هر کس دست برتر دارد حرف او مقدم است، ﴿أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّی﴾[14] را دین آورده است آنچه الآن روی کره زمین بر این هشت میلیارد حاکم است ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾ است اما ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّی﴾ حرفی است که اصلاً باور ندارند. این مرحله سیاسی را می‌گویند، به مسائل اجتماعی تمسک می‌کنند تا به حقوق می‌رسند که حق فضا این است حق فلان این است اما چه کسی این را اجرا بکند؟ این شخصی که باید اجرا بکند اگر به قدرت رسید به سود خود اجرا می‌کند پس اخلاق باید داشته باشد یعنی عادل باشد؛ برای چه عادل باشد، برای چه از لذت فعلی از قدرت فعلی بگذرد؟ برای اینکه حساب و کتابی است قیامتی است معادی است. این حرف‌ها جزء علومی است که باید در مباحثی که إن‌شاءالله بعد انجام می‌شود تکمیل بشود اما در هر حال قرآن کریم این چیزها را هم آورده که فرمود: ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾.

الآن تمام مکتب‌هایی که روی کره زمین است از شرق و غرب ببینید همه‌شان از دموکراسی دم می‌زنند از حقوق بشر دم می‌زنند از حقوق فضا دم می‌زنند و این حقوق را هم احیاناً به اخلاق متکی می‌کنند اما ریشه اخلاق چیست؟ چرا این شخص باید متخلق بشود این کار را انجام بدهد و اگر انجام نداد چه می‌شود؟ آنچه فعلاً تجربه می‌شود همین است که ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی﴾ هر کس قدرت پیدا کرد او پیروز است و حرف اول را او می‌زند.

 

پرسش: یک قلمرو از اخلاق کار حکمت عملی نیست؟

پاسخ: اخلاق دو قسم است، حکمت نظری‌اش را آن باید و نباید علمی‌اش را عقل نظری به عهده دارد، آنچه مربوط به اندیشه است خواه درباره بود و نبود، خواه درباره باید و نباید یعنی هم در الهیات و طبیعیات و ریاضیات و منطقیات که بود و نبود است هم در فقه و اصول و اخلاق که باید و نباید است همه اینها را عقل نظری به عهده دارد تا آنجا که سخن از علم است عقل نظری به عهده دارد اما عمل نه درک، اینکه کار باید بکند این کار مربوط به عقل عملی است؛ مثل اینکه هر چه دیدنی است هر چه شنیدنی است یعنی هر چه از راه حس فهمیدنی است مال چشم و گوش است، دست و پا به نحو سالبه کلیه در هیچ رشته علمی دخالت ندارند هر چه که به اینها بگویند کار بکنند کار میکنند. ما یک دست و پا داریم برای کار، یک چشم و گوش داریم برای ادارک. عقل نظری به منزله چشم و گوش است که کار آن ادراک است هیچ کار عملی ندارد لذا اگر کسی عالم شد نباید توقع داشت که حالا تو که عالم هستی چرا خلاف می‌کنی، این اصلاً سؤال درست نیست. مثل اینکه کسی مار و عقرب را ببیند ولی فلج است و حرکت نمی‌کند و مسموم می‌شود. شما مدام سؤال بکن مگر شما ندیدی؟ بله من دیدم ولی چشم که فرار نمی‌کند. این را ما بدانیم علم حوزه و دانشگاه صد درصد بی‌مسئولیت است، هیچ از علم حوزه و دانشگاه، شما عمل نخواهید دید چون قدرت عملی نیست. کسی آیه را خوب خوانده تفسیر کرده سخنرانی هم در زمینه آیه کرده و از منبر پایین آمده دارد برخلاف همان آیه عمل می‌کند! علم بما أنه علم صد درصد بیگانه از عمل است.

 

شما الآن به این معتادان مرتّب ضررش را بگویید، این هر شب با یک تکه گونی یا با یک تکه کارتون در جدول می‌خوابد شما داری ضرر را برایش می‌گویی؟ این در متن ضرر است. این مشکل علمی ندارد شما می‌گویید این ضرر دارد عاقبت به خیری ندارد! عزم در برابر جزم است؛ عقل نظری مسئول جزم است مسئول تصور است مسئول قضیه است مسئول تصدیق است مسئول یقین است مسئول قطع است و اما ذره‌ای مسئول عمل نیست عزم و نیت و اخلاص و کار مربوط به عقل عملی است که «عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[15] لذا هیچ نباید توقع داشت.

بله! فی الجمله بی ارتباط نیست اگر زمینه را فراهم بکند اما مسئول مستقیم، عقلی است که «عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» است مثل اینکه اگر دست و پا سالم باشند چشم و گوش وقتی مار و عقرب را دیدند این فرد راه می‌افتد می‌رود، این بی‌اثر نیست؛ اما وقتی دست و پا فلج هستند چشم و گوش هیچ اثری ندارند، بله مار و عقرب را دیده اما به پای فلج نصیحت بکنیم که نمی شود! پایی که سالم است می‌تواند فرار بکند اما پای فلج نه، آنهایی که عقل عملی‌شان از کار افتاده است و فسق برایشان ملکه شده است، علم به نحو سالبه کلیه هیچ دخالت ندارد. شما مدام آیه بخوانید روایت بخوانید مثل کسی که پایش فلج است شما عینک به او بده میکروسکوب به او بده تلسکوب به او بده ذره‌بین به او بده، او مشکل دید ندارد مار و عقرب را می‌بیند، شما مرتّب دیدش را تقویت می‌کنید عینکش را عوض می‌کنید مدام میکروسکوب به او میدهی و تلسکوب به او میدهی؟! این که مشکل دید ندارد شما مدام آیه می‌خوانید و مرتّب روایت می‌خوانید؟!

آن نفس کلی انسان و روح کلی اگر سالم باشد می‌تواند رهبری بکند این نیروی علمی را راهنمای عملی قرار بدهد و نیروی عملی را پیرو راهنمای علمی قرار بدهد اگر نفس کامل باشد این کار را انجام می‌دهد در صورتی که قوا سالم باشند.

 

پرسش: منظورم این بود که همان عقل نظری در حوزه عمل یک حداقل‌هایی را می‌فهمد یا نه؟

پاسخ: هر چه که فهم است مربوط به عقل نظری است.

 

پرسش: منظورم این بود که آن قسمتی که میفهمد مصداق برای ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ است یا مصداق برای ...

پاسخ: آنکه قرآن آورده اساس کار است مربوط به ابدیت است این را هیچ نمی‌فهمد.

 

پرسش: عقل نظری هم نمی‌فهمد؟

پاسخ: عقل عملی که هیچ نمی‌فهمد کارش اجراست عقل نظری اگر موحد نباشد بگوید ﴿إِنْ هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا﴾[16] [17] ، هیچ نمی‌فهمد، چون اصلاً این مرگ را پوسیدن می‌داند.

 

پرسش: ﴿إِنْ هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا﴾ که غلط است، خود عقل نظری نمیفهمد که این غلط است؟

پاسخ: بعداً که بفهمانند می‌فهمد، ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾

آنچه می‌بیند همین است که پایان مرگ پوسیدن است همین!

 

پرسش: حس این را می بیند اما عقل نظری هم همین را می بیند؟

پاسخ: بله عقل نظری اگر نباشد کار وحی و انبیا همین است، آنکه از اول تا الآن در برابر انبیا ایستادند همین بود. آنهایی که پذیرفتند سابقه رهبری انبیا را دارند زمینه ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها و تقواها﴾[18] را فراهم کردند اما اینها ﴿وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[19] اینها مرتّب روزانه روی آن خاک ریختند!

 

پرسش: آموزههای انبیا دو نوع است یک بخشی اثاره همین اموری است که دارند یک بخش آوردن چیزهایی است که اصلا این امور نمی‌توانند ...

پاسخ: ما در همین بخش دوم صحبت می‌کنیم

 

پرسش: پس یک بخشش هست ...

پاسخ: آن ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ﴾ جزء آن بخش است﴿وَ الْحِکْمَةَ﴾[20] جزء آن بخش است، آنکه تازه است این است که ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ ﴿وَ عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾، این بخش سوم و چهارم این است؛ قیامتی هست، با مرگ انسان از پوست به در می‌آید نه بپوسد، حساب و کتابی هست، دست و پا شهادت می‌دهند. آنچه زمینه‌اش هست که بفهمند، فرمود آنها ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها و تقواها﴾ است این هم ﴿وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾ است، همین را « یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[21] انبیا آمدند این دفینه ها را شکوفا بکنند یعنی اولی و دومی را اولی: ﴿وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ﴾ دومی ﴿وَ الْحِکْمَةَ﴾. با این حرف‌های تازه مثل اینکه انسان از پوست به در می‌آید نه بپوسد، مخالفت کردند؛ تا زمان مردن را می‌فهمند اما حالا مرگ یک حیات جدید است مرگ هجرت است نه پوسیدن، مرگ انتقال است نه پوسیدن، انسان مرگ را می‌میراند نه تحت فشار قرار بگیرد اینها حرف‌های تازه است، چه رسد به اینکه حالا صحنه محاکمه پیدا بشود.

 

در مسئله اخلاق هم همین‌طور است در مسئله اخلاق ببینید یک مقدار که جلوتر می‌رویم این بحث‌های سیاسی را خیلی قبول دارند جلوترش اجتماعی را قبول دارند جلوترش حقوق را که بگویید قبول دارند اخلاق را هم بعضی قبول دارند اما ماقبل اخلاق چیست؟ چرا ما آدم خوبی باشیم؟ نتیجه‌اش چیست؟ یا همان حرفها را تکرار می‌کنند یا انکار می‌کنند!

بنابراین آنچه "إن‌شاءالله" بعدا مطرح می‌شود همین مسئله است که سیاست به جامعه تکیه می‌کند، جامعه‌شناسی به حقوق تکیه می‌کند، حقوق به اخلاق تکیه می‌کند و اخلاق به عقیده تکیه می‌کند.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo