< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1401/07/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/علوم قرآن/

 

بحث‌های روز چهارشنبه استثنائاً درباره علوم قرآنی بود. علوم قرآنی به چند بخش تقسیم می‌شود: یکی خود شناخت معانی آیات قرآن است که این در حقیقت تفسیر است. اصطلاحاً بحث‌های تفسیری را جزء علوم قرآنی نمی‌دانند. قسم دوم قرآن‌شناسی است که قرآن چه زمانی نازل شد؟ چند تا سوره دارد؟ مکّی کدام است؟ مدنی کدام است؟ چرا معجزه است؟ لسانش چیست؟ تاریخ تدوینش چه زمانی است؟ چه کسی جمع‌آوری کرد؟ قرائاتش چندگانه است؟ اینها درباره قرآن است، اصطلاحاً علوم قرآنی که می‌گویند راجع به این علوم است.

قسم سوم که اصطلاحی نبود و الآن دارد مطرح می‌شود این است که قرآن کریم یک ادعایی دارد و آن ادعا این است که ما یک سلسله علومی داریم که تقریباً شناخته شده است یک سلسله حکمتها یی داریم که این هم تقریباً شناخته شده است، اما یک سلسله علوم ناشناخته داریم. این علوم ناشناخته علومی نیست که مردم بتوانند با کوشش و جَهد و تلاش خودشان یاد بگیرند و جزء علومی نیست که انبیاء حتی تو ای پیامبر هم بتوانی یاد بگیری یا از خود ابتکار داشته باشی و اجتهاد داشته باشی، این چنین نیست، نه تنها نمی‌دانی، نمی‌توانی یاد بگیری.

این قسم سوم که یک سلسله علوم ویژه است، در قرآن کریم در چند جا مطرح شد یکی اینکه در کنار آن علوم اصلی که فرمود قرآن کتابی است که ﴿وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾[1] این دو تا. دو تای دیگر هم اضافه کرد و فرمود: ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[2] درباره خود پیامبر هم فرمود: ﴿وَ عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾[3] این چهار مطلب را قرآن، بعضی را باهم و بعضی را منفصل ذکر کرد. آن جایی که فرمود: ﴿وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾ این برای مردم تاحدودی شناخته شده است آنجا که به وجود مبارک پیامبر می‌فرماید: ﴿وَ عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾ نه «ما لاتعلم» آن مهم است. آنجا که بفرماید آنچه شما نمی‌دانستید خدا یادتان داد، آن خیلی مهم نیست و خارج از بحث است؛ آنجا که می‌فرماید که تو ای پیامبر، نه تنها نمی‌دانستی، اصلاً ممکن نبود یاد بگیری، کجا می‌خواهی بروی یاد بگیری _این «کان» ی منفی این تعبیر را دارد_ ﴿وَ عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾ اگر «ما لم تعلم» بود خیلی مهم نبود، یعنی چیزی را که نمی‌دانستید، ما به شما گفتیم اما چیزی که نه تنها نمی‌دانستی، اصلاً نمی‌توانستی یاد بگیری، کجا می‌خواستی یاد بگیری؟

به جامعه بشری این تعبیر را دارد: ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾، درباره شخص پیغمبر هم دارد: ﴿وَ عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾، این چند جا هست. این دو قسم یعنی قسم سوم و قسم چهارم که هم به جامعه بشری خطاب می‌کند و هم به وجود مبارک پیامبر خطاب می‌کند، این فقط یک علم سماوی است. علمی نیست که تو ای پیامبر بتوانی یاد بگیری! اصلاً کجا هست که می‌خواهی یاد بگیری؟ و جامعه بشری کجا می‌خواهد یاد بگیرد؟

 

پرسش: فقط این قسم از علوم هست که افاضهای است یا ...

پاسخ: همه علوم این طورند، فرمود: ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾ این نکره در سیاق نفی است، بعد فرمود: ﴿وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الأبْصَارَ وَ الأفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾[4] ، بعد فرمود: ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾[5] ، این همه نعمت‌ها را ﴿ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّه‌﴾[6] از بهترین نعمت‌ها همین نعمت علم است اما یک علی است که با درس و بحث و تلاش و کوشش حل می‌شود ولی این قسم سوم و قسم چهارم که هم به پیغمبر فرمود و هم به جامعه بشری فرمود یعنی بشر هیچ راهی ندارد برود تعلّم کند، چرا؟ یا آن معلوم در دسترس احدی نیست یا آن معلوم اصلاً وجود نداشت و شما هم نبودید ما همان‌طوری که شما را ایجاد کردیم آن را هم ایجاد کردیم. وقتی چیزی نبود و شما هم آن وقتی که این نبود نبودید، از کجا می‌توانید بفهمید؟ و در جریان اسرار برزخ و قیامت که فعلاً نیست بعد یافت می‌شود اصلاً نیست که شما بروید یاد بگیرید، کجا می‌خواهید بروید یاد بگیرید؟

 

بنابراین موضوع بحث در جایی که فرمود اصلاً تو نمی‌توانی یاد بگیری، یا درباره خود ذات اقدس الهی است یا درباره اصل ساختار نظام خلقت است که تو آن وقت نبودی، هیچ کس هم نبود که ما آسمان و زمین را خلق کردیم، شما از کجا می‌خواهید یاد بگیرید که آسمان چگونه خلق شد؟ زمین چگونه خلق شد؟ و درباره برزخ و قیامت که اصلاً نرفتید و هیچ خبری ندارید، شما خیال می‌کنید که برزخ و قیامت هم مثل همین دنیاست. چون معلوم در دسترس شما نیست هر چه تلاش بکنید نمی‌توانید یاد بگیرید. حداقل این امور سه‌گانه این معلوم‌های سه‌گانه در دسترس شما نیست کجا می‌خواهید یاد بگیرید؟ احدی هم نبود که در جهان خلقت ببیند ما چگونه آسمان و زمین را خلق می‌کنیم؛ کجا می‌خواهید یاد بگیرید؟

پس اینکه فرمود: ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ برای اینکه ما خواستیم آسمان را خلق کنیم، بسیار خوب! احدی هم در عالَم نبود، شما هم که نبودید، از کجا می‌فهمید که ما آسمان را چگونه خلق کردیم؟ درباره برزخ و معاد، معاد که هنوز ظهور نکرد، هیچ کس خبری از آن ندارد، شما از کجا می‌خواهید بفهمید که معاد چگونه است؟ چون معلوم در دسترس شما نیست به احد وجوه: یا ذات اقدس الهی است که در دسترس شما نیست یا اصل خلقت نظام است که شما نبودید که ما خلق کردیم یا جریان برزخ و معاد است که جزء غیب است بعد از اینکه کلّ این عالم به هم می‌خورد قیامت ظهور می‌کند ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾[7] یعنی «تبدل السماوات غیر السماوات».

کل این نظام عوض می‌شود نظام دیگری احداث می‌شود. اصلاً نیست که شما از آن خبر داشته باشید که آن چه نظامی است! چون معلوم در دسترس شما نیست شما نه خودتان می‌توانید یاد بگیرید نه از کسی می‌توانید بپرسید. این چیزها را ما به شما گفتیم. پس اینکه به جامعه بشری می‌فرماید ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ نه «ما لا تعلمون»! به خود حضرت رسول می‌فرماید: ﴿وَ عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾ نه «ما لم تعلم»، برای اینکه اصلاً معلوم نبود، شما هم که نبودید. آن وقتی که ما آسمان و زمین را خلق می‌کردیم که احدی نبود، شما از کجا می‌خواهید یاد بگیرید.

پس بنابراین این قسم سوم و قسم چهارم که بازگشت هر دو به یک قسم است چه آنچه که به جامعه بشری می‌فرماید و چه آنچه که به خود حضرت رسول می‌فرماید این معنایش این است که اصلاً چون معلوم وجود نداشت شما هم نبودید احدی هم نبود، از چه کسی می‌خواهید یاد بگیرید؟ این معلومی که یا بود و نامتناهی بود و احدی هم به او دسترسی نداشت و ندارد «و هو الله»، یا اصل خلقت آسمان و زمین یا اصل خلقت قیامت که بعد از اینکه نظام دنیا به هم خورد قیامت ظهور می‌کند در سوره مبارکه «ابراهیم»: ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾، یعنی «تبدل السماوات غیر السماوات».

حالا روایتی در ذیل همین آیه از وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) است که زمین تبدیل می‌شود «بأَرضٍ لَم تُکسَب عَلَیهَا الذنوب»[8] این زمین می‌رود خدا زمینی را می‌آورد که رویش گناه نشده است. این حرف‌ها حرف‌هایی نیست که یک جایی باشد که آدم بتواند یاد بگیرد.

پس «هاهنا امور» امر اول این است که قرآن کریم، سه بخش علوم دارد: بخش تفسیری دارد و قرآن‌شناسی دارد و یک سلسله علومی که احدی به آن دسترسی ندارد «لولا القرآن» و بحث فعلی ما در این قسم سوم است یعنی چیزهایی را که خدا ادعا کرده و فرمود ما به شما یاد می‌دهیم که اصلاً نمی‌دانید و نمی‌توانید یاد بگیرید این چیست؟ در سوره مبارکه «بقره» فرمود: ﴿کَمَا أَرْسَلْنَا فِیکُمْ رَسُولًا مِّنکُمْ یَتْلُواْ عَلَیْکُمْ ءَایَاتِنَا وَ یُزَکِّیکُمْ وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُعَلِّمُکُم مَّا لَمْ تَکُونُواْ تَعْلَمُون‌﴾[9] این تعبیر درباره خود پیامبر هم هست که ﴿وَ عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾، در سوره مبارکه «نساء» آیه 113 دارد که ﴿وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ﴾.

﴿یُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ﴾ یک ﴿وَ الْحِکْمَةَ﴾ دو، این درباره علومی است که بشر کم و بیش می‌تواند بفهمد اما قسم سوم و چهارم این است که به پیغمبر فرمود و به جامعه فرمود که در حقیقت یک قسم می‌تواند باشد، این است که شما اصلاً نمی‌دانید و نمی‌توانید یاد بگیرید. همان‌طوری که قرآن در بخش اول و در بخش دوم «یُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»[10] در این بخش هم «یُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً». کدام قسمت است که بشر نمی‌تواند یاد بگیرد؟ چند نمونه را خود قرآن کریم ذکر می‌کند. فصل اول مربوط به خود ذات اقدس الهی است. خدا را به گونهای تعبیر می‌کند که بشر عادی نمی‌تواند بفهمد.

در سوره مبارکه «حدید» می فرماید: ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ﴾[11] ما ممکن است بگوییم شیئی اوّلی دارد آخری دارد ظاهری دارد باطنی دارد. این شیء مربع است چهار ضلع دارد یک ضلعش اول است یک ضلعش آخر است، یک ضلعش ظاهر است یک ضلعش باطن، حالا چه در آسمان باشد چه در زمین باشد ممکن است این امور چهارگانه را داشته باشد اما گاه شیئی این امور چهارگانه را دارد: چهار تا لفظ است چهار تا مفهوم است یک صدق است و یک مصداق نه چهار تا صدق است و یک مصداق. بیان ذلک این است که ما یک سلسله بحث‌هایی مربوط به تساوی داریم یک سلسله بحث‌هایی درباره مساوقت و تساوق داریم. تساوی آن است که لفظها متعدد، مفهوم‌ها متعدد، جهت صدق مختلف و مصداق هم مختلف است، چهار تا بحث است؛ مثلاً اگر کسی هم عالم است هم عادل، هم عنوان «عادلٌ» بر او صادق است و هم عنوان «عالمٌ». این عالم و عادل دو تا لفظ است، دو تا مفهوم است نه یک مفهوم. دو تا حیثیت صدق است: یکی از آن جهت که اندیشه دارد عالم است و یکی از آن جهت که کار او مطابق با دین است عادل است. پس جهت‌ها فرق می‌کند، مثل کسی که هم عالم است و هم سید است، این عالم بودن و هاشمی بودن از دو جهت است از یک جهت که نیست.

پس دو تا لفظ است دو تا مفهوم است دو تا حیثیت صدق است و مصداق یکی است که این شخص هم عالم است هم عادل است اما درباره ذات اقدس الهی که این همه اسماء ذاتی دارد " اسماء ذاتی که برای ذات حق تعالی است " لفظ‌ها متعدد، مفاهیم متعدد ولی حیثیت صدق یکی است و مصداق هم یکی است. حیثیت صدق یکی است یعنی چه؟ یعنی وقتی گفتیم فلان شخص «عالمٌ و عادلٌ»، این دو تا لفظ است دو تا مفهوم است در فضای ذهن این دو تا مفهوم همچنان دو تا هستند و وقتی که فرودگاه دارند، این «عالمٌ» یک جا می‌نشیند «عادلٌ» در جای دیگر می‌نشیند، نه اینکه عالم و عادل یک جا بنشینند. «عالمٌ» روی جهت اندیشه‌اش می‌نشیند و «عادلٌ» هم روی جهت عمل او می‌نشیند. حیثیت امر سوم است و مصداق امر چهارم است؛ ولی درباره ذات اقدس الهی که صفاتش عین ذات است، الفاظ متعدد است، وقتی گفتیم: «الله علیمٌ و قدیرٌ»، «علیمٌ» یک لفظ است «قدیرٌ» یک لفظ است، دو تا لفظ است و دو تا مفهوم است ولی در همان سپهر ذهن، این دو تا یکی می‌شوند و یک جا می‌نشینند نه اینکه خدا از یک جهت علیم است و از یک جهت قدیر است که بشود مرکّب. اگر ذاتش بسیط است و عین این کمالات است یعنی خدا از همان جهتی که علیم است قدیر است از همان جهت که قدیر است علیم است؛ این حقیقت بسیط نورانی دو جهت ندارد او هم واحد است ﴿لا شریکَ لَهُ﴾[12] هم احد است یکتا یعنی یکتا! یعنی «لا جزء له». این‌طور نیست که یک جزئش علیم باشد و یک جزئش قدیر باشد.

الفاظی که درباره ذات اقدس الهی است، اینها مساوق‌اند نه مساوی. فرق مساوقت و مساوات این است که در مساوات سه امر، جدای از هم هستند و یک امر، مشترک است؛ ولی در مساوقه، دو امر جدای هم از هستند و دو امر دیگر عین هم‌اند. در مساوات وقتی گفتیم که «رجلٌ عالمٌ و عادلٌ» لفظ‌ها متعدد است مفهوم‌ها متعدد است، حیثیت صدق که در ذهن ما می‌خواهد منطبق بشود دو تا راه است دو تا فرودگاه است مصداق که می‌شوند دو حیثیت است آنجا که هستند یکی هستند که این شخص از حیثیتی عالم است و از حیثیتی عادل است؛ ولی مساوقه آن است که لفظ‌ها متعدد، مفهوم‌ها متعدد اما در همان سپهر ذهن، حیثیت صدق یکی می‌شود و این دو تا در یک جا می‌نشینند، می شود مساوقه.

صفات که عین ذات است، این‌طور نیست که «معاذالله» خدا از جهتی علیم باشد و از جهتی قدیر باشد که بشود مرکّب. او همان‌طوری که «واحدٌ لا شریک له»، «احد لا جزء له» است، چون این‌چنین است بنابراین در سوره مبارکه «حدید» فرمود: ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ﴾. چهار تا لفظ است، یک، چهار تا مفهوم است، دو، چهار تا حیثیت نیست، یک حیثیت صدق است و یک مصداق دارد. این معنا را چه کسی می‌توانست بفهمد؟ اگر نامتناهی است، اوّلیتش عین آخریت است، این را تا دین نگوید و برهان برایش اقامه نشود و این بسیط محض نباشد، این قابل درک نیست.

بنابراین بخش اول به تعریف خود ذات اقدس الهی برمی‌گردد. اصرار کتاب و سنت مخصوصاً خطبه‌های نهج البلاغه این است که او چون ازلی است، نامتناهی است. اینکه در روایات دارد که «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّه‌»[13] خدا را به خدایی بشناسید یا در بعضی از ادعیه دارد که «یَا مَنْ دَلَّ عَلَی ذَاتِهِ بِذَاتِه‌»[14] یا دارد: «بِکَ عَرَفْتُکَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِی عَلَیْکَ»[15] اصرار کتاب و سنت بر اینکه خدا را با خدایی بشناسید نه با ادله دیگر، گرچه آن هم یک راه صحیحی است ولی راه بهترش این است که خود او را ببینید و بشناسید، این برای همین است که آدم وقتی از راه دیگری برای خدا علم ثابت می‌کند و برای خدا قدرت را ثابت می‌کند، متوجه نیست که اینها به نحو مساوقه است یا به نحو مساوات است؛ مثل یک رجلِ عالمِ عادل است یا نه، چیزی است که علمش عین عدل است و عدلش عین علم است و حیثیت صدق یکی است.

در نهج البلاغه وجود مبارک حضرت امیر استدلال می‌کند که خدا نامتناهی است، چرا نامتناهی است؟ فرمود: «وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ»[16] [17] واحد عددی باشد نظیر واحدها، این‌گونه نیست. اگر واحد عددی بود محدود می‌شود اما خدا حد ندارد. فرمود خدا ازلی است، از نامحدود بودنِ او به ازلیت او پی می‌بریم؛ یا حد وسط را ازلیت او قرار بدهیم، می‌گوییم چون او ازلی است باید نامتناهی باشد چرا؟ برای اینکه ازلی یعنی چه؟ یعنی مسبوق به وجود نیست، چیزی قبل از او بود، این بعد پیدا بشود نیست. اگر الف قبل از واجب، موجود باشد این واجب در حدّ الف، موجود نیست و می شود معدوم، پس سابقاً معدوم بود، بعد موجود شد و حادث می‌شود و ازلی نیست. ازلی آن است که نه اول داشته باشد نه آخر یعنی قبل از او هیچ چیزی نباشد، خودش اول محض باشد و حدّی نداشته باشد و بعد از او هم هیچ چیزی نیست؛ نه ملحوق به وجود است و نه مسبوق به وجود. اگر مسبوق به وجود باشد، حادث می‌شود و اگر ملحوق به وجود باشد می‌شود منقطع الآخر. چون نه مسبوق به وجود است و نه ملحوق به وجود، چون ازلی است حد ندارد. از ازلیت حق تعالی به نامحدود بودن او پی بردیم در همین خطبه نهج البلاغه، این می‌شود «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّه‌».

اما از اینکه بگوییم چون خدا به ما عقل داد اگر خدا را با برهان عقلی بشناسیم پس خدا را با خودش شناختیم این فرمایش درست است ولی نمی‌تواند معنای این جمله نورانی حضرت باشد.

پس اینکه قرآن دارد که ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ﴾ و واحد است یعنی «لا شریک له»، احد است یعنی «لا جزء له»، هم «واحدٌ لا شریک له» و هم «احدٌ لا جزء له»، «احد» یعنی یکتا و واحد یعنی یگانه. واحد یعنی «لا شریک له» یعنی مثیل ندارد؛ احد است یعنی «تا» ندارد: یک تا، دو تا، سه تا که جزء داشته باشد، از این قبیل نیست. اگر یک چیزی احد شد و بسیط محض شد و همه این امور را داشت، این می‌شود حقیقت نامتناهی.

این معانی که درباره خود خدای سبحان است، جز از راه وحی، این حرف‌ها پیدا نمی‌شود، لذا به همگان فرمود که ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾، به وجود مبارک پیامبر فرمود: ﴿وَ عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾.

تمام اسمای حسنای پروردگار را که شما بررسی کنید، به اسماء ذاتی برمی‌گردد، اسماء ذاتی هم عین هم‌اند یعنی لفظ‌ها متعدد، یک، مفاهیم متعدد، دو؛ اما حیثیت صدق، واحد است، سه، مصداق هم واحد است، چهار. چون بسیط است حیثیت صدق نمی‌تواند دو تا باشد؛ نظیر عالمِ عادل یا نظیر رجل هاشمی عادل که حیثیت‌ها فرق می‌کند آنجا حیثیت فرق نمی‌کند.

پس این یک نمونه است که خدای سبحان فرمود: ﴿وَ عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾، ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾. این به عنوان نمونه است. اسماء و صفاتی که به ذات اقدس الهی برمی‌گردد کلاً از همین قبیل است، مگر آنچه که به اسماء فعلی برگردد که فعل خدا جزء ممکنات است و ممکن است که کسی دسترسی داشته باشد اما آنچه به ذات اقدس الهی برمی‌گردد از چیزهایی است که اگر ذات اقدس الهی اینها را معرفی نمی‌کرد، کسی نمی‌توانست بفهمد. حداکثر این است که معلول را که می‌بینیم می‌فهمیم علتی هست، مخلوق را که می‌بینیم می‌فهمیم خالقی هست، اثر را که می‌بینیم می‌فهمیم مؤثری هست اما مؤثری است که ازلیتش عین ابدیت اوست یا ظهورش عین بطون اوست، اینها را که آدم متوجه نمی‌شود.

بنابراین اینکه فرمود: ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾، این یک فصل است فصل یعنی یک جلد کتاب است، حالا ما داریم از این فصل زود عبور می‌کنیم تا به مطالب بعدی برسیم. فصل اول این است که ذات اقدس الهی خودش را طرزی معرفی کرد که اگر انسان اینها را از راه وحی نمی‌شنید نمی‌توانست بفهمد؛ فرمود: ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾.

حالا چون یوم الشروع است امروز به همین مقدار اکتفا می‌کنیم. امیدواریم که ذات اقدس الهی، نظام ما و حوزه ما را در سایه ولی‌اش حفظ بکند!


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo