< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1401/07/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/علوم قرآن/

 

بحث‌هاي روز چهارشنبه درباره علوم قرآني بود و مقصود از علوم قرآني آن بخش اخيرش بود يعني علومي را که ذات اقدس الهی به وجود مبارک پيغمبر (صلی الله عليه و آله و سلم) مي‌فرمايد يک سلسله علوم و معارفي است که خدا به شما در قرآن گفته که نه شما مي‌توانيد ياد بگيريد نه جامعه؛ وقتي شما نتوانيد آنها را ياد بگيريد و فراهم کنيد ديگران يقيناً نمي‌توانند.

بنابراين آن بحث ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ﴾ که بخش اول است ﴿وَ الْحِكْمَةَ﴾[1] [2] [3] که بخش دوم است از بحث بيرون است، بعد در بخش سوم و چهارم که به امت اسلامي خطاب مي‌کند مي‌فرمايد ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[4] يعني يک سلسله علومي است که اگر خدا نگفته باشد و قرآن بيان نکرده باشد، براي جامعه بشري مقدور نيست که بفهمد. به خود حضرت هم فرمود: ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[5] اين «کان»ی منفي آن اثر را دارد يعني تو اي پيامبر! به هيچ وجه ممکن نبود که بتواني ياد بگيري.

پس اين بخش که ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ با بخش‌هاي ديگر فرق مي‌کند و نمونه‌هايي از اين قبلا ذکر شد. درباره اينکه کل اين نظام سپهري چگونه خلق شد يا در چند روز خلق شد، اين را احدي خبر ندارد تا اينکه گزارش بدهد. فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‌ سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾[6] [7] [8] [9] اصلاً روزگاري نبود احدي نبود کسي باخبر نبود که چگونه آسمان و زمين در شش مرحله خلق شدند و همچنين ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخَانٌ﴾[10] مواد اوليه‌اش را اول از دود و اينها فراهم کرد، بعد از دود، شمس و قمر و ستاره‌هاي روشن آفريد و امثال اينها.

بخش دوم هم مربوط به خلقت خود حضرت آدم بود که مثلاً آدم را ما با اين وضع آفريديم و علوم را و اسماء و صفات را به او آموختيم و ملائکه سؤالي داشتند سؤال استفهامي بود نه اعتراضي که ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَك‌﴾[11] چه حاجت به آفرينش انسان است؟ که خدا آزمايش کرد فرمود که اين گزارش اسماء را شما می‌دانيد اينها گفتند که ما عالِم نيستيم. خدا به وجود مبارک آدم که خليفه الهي بود آن اسماء الهي را آموخت، فرمود شما به اينها گزارش بدهيد. سه چهار نکته اينجا بود که گذشت.

بخش‌هاي بعدي يکي پس از ديگري در کار است تا رسيديم به قصه حضرت سليمان و داوود. يک سلسله علوم را ذات اقدس الهي به سليمان و داوود(سلام الله عليهما) که از انبياي الهي (سلام الله عليهم اجمعين) هستند آموخت که نه از اين علوم کسي باخبر است و نه از اين تعليم کسي باخبر است.

در سوره مبارکه «نمل» مقداري از اين قصه حضرت داوود و سليمان گذشت. تا رسيديم به اين قسمت که در آيه پانزده به بعد سوره مبارکه «نمل» بود فرمود: ﴿وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا دَاوُدَ وَ سُلَيْمَانَ عِلْمًا﴾ اين تنوينش تنوين تعظيم و تفخيم است؛ ما علم ويژه‌اي به اين دو پيامبر داديم آنها هم البته شاکر بودند که گفتند: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى فَضَّلَنَا عَلی‌ كَثِيرٍ مِّنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِين‌﴾ نه «علي جميع عباده» براي اينکه انبياي ديگر هم از اين علوم باخبر بودند منتها فرق انبياي ديگر با اين دو بزرگوار اين بود که آنها مأمور به اظهار نبودند؛ نه اينکه عالم نبودند، بلکه مجاز به عمل نبودند، لذا اينجا هم سخن از جميع عباد نيست، سخن از کثيري از عباد است.

 

پرسش: لازم اين سخن، تساوي رتبي همه انبيا در علم است؟

پاسخ: تفاوت در درجات علوم هم ممکن است باشد، لذا يکي اعلم است يکي عالِم است. هم درباره انبياء فرمود: ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾[12] هم درباره مرسلين فرمود: ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾[13] لذا مي‌بينيد در قرآن کريم وقتی درباره انبيا نسبت به هم سخن می گويد مي‌فرمايد: ﴿مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[14] به وجود مبارک پيامبر که رسيد تنها يکجاست در قرآن کريم که گذشته از اينکه فرمود: ﴿مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ فرمود: ﴿وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾[15] اين هيمنه و سيطره و قدرت علمي برتر را در همين يک جاي قرآن بيان کرده و مخصوص وجود مبارک پيغمبر است. اينکه در روايات، اهل بيت(عليهم السلام)، از آنها افضل خوانده شدند، به برکت همين آيه است که ايشان هيمنه دارد سيطره دارد سلطنت علمي دارد نسبت به همه.

 

پس اصل کلي امکان تفاضل انبياست طبق آيه ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾، اصل کلی، امکان تفاضل بين مرسلين است که سِمَت رسالت غير از سمت نبوت است، فرمود: ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾ اما چه کسي افضل است چه کسي افضل نيست را در خود قرآن مشخص کرده است. اين مقدارش کاملاً مشخص است که نسبت به انبيای ديگر که مي‌رسد مي‌فرمايد اينها ﴿مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ هستند، به وجود مبارک پيامبر خاتم که مي‌رسد مي‌فرمايد: ﴿وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾ اين هيمنه داشتن و سلطنت داشتن برای اين است.

بنابراين ممکن است که از اين علوم به انبياي ديگر داده باشند ولي تفاوت در درجات علوم و مقامات ايشان است. نسبت به داوود و سليمان اين خصيصه را دارد و آنها هم گفتند که خدا را شکر که ﴿فَضَّلَنَا عَلی‌ كَثِيرٍ﴾ نه «علي جميع العباد»! در آيه پانزده مي‌فرمايد: ﴿وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا دَاوُدَ وَ سُلَيْمَانَ عِلْمًا﴾ که اين تنوينش تنوين تعظيم است تفخيم است ﴿وَ قَالَا﴾ اين دو پيامبر: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى فَضَّلَنَا عَلی‌ كَثِيرٍ مِّنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِين‌﴾.

اين علومي که ما داديم بعضي بلاواسطه است بعضي مع الواسطه. آنکه بلاواسطه است که به حضرت داوود داديم که ﴿وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ﴾[16] يا ﴿وَ عَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ﴾[17] و مانند آن. آنکه مع الواسطه است ﴿وَ وَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ﴾[18] سليمان گذشته از علومي که خودش بلاواسطه دريافت کرد، از داوود علم وراثه هم دريافت کرد. مستحضريد که علم دو قسم است مثل مال؛ مال را انسان از دو راه تأمين مي‌کند: يک وقت از درس و بحث و تجارت تأمين مي‌کند که کسي کسب مي‌کند توليد مي‌کند مال‌دار مي‌شود؛ يک وقت کسب و درس نيست و اصلاً راه کسبي ندارد، راه فکري ندارد که به اين آقا بگوييم شما چه کار کردي چه چيزي توليد کردي که وضع مالي تو خوب شد، بلکه اين، پدرش مال‌دار بود و به اين به ارث رسيد، در ارث پيوند لازم است نه تحصيل. اين راه خاصي نيست که شما بگوييد جناب‌عالي چه درسي خواندي که اين مال گير تو آمد.

علم هم دو قسم است: يک قسم «علم الدراسه» است که در حوزه و دانشگاه و اينهاست که آدم درس مي‌خواند استاد خوب دارد شاگرد خوب دارد، بحث خوبي دارد، استعداد خوبي دارد، توفيق خوبي دارد عالم مي‌شود، اين مي‌شود «علم الدراسه»؛ يک وقت نماز شب خوبي دارد طهارت خوبي دارد، اين مي‌شود «علم الوراثه». نمي‌شود گفت که جناب عالي که آقاي بهجت شدي، علامه حلّي شدی، علامه طباطبايي شدی، نزد چه کسي درس خواندی که خوب شدی؟ اين راه درس و بحثی نيست، اين نزد نماز شب درس خوانده است! اين «علم الوراثه» است، در «علم الوراثه» راه فکري ندارد که مثلاً شما نزد چه کسي درس خوانديد که اين ‌طور شديد!

بنابراين دو راه هست همان ‌طور که در مال اين ‌طور است، لذا قرآن کريم تمام ظرافت‌هايش را حفظ مي‌کند، آنجا که راه «علم الدراسه» است راه فکري است آدم مي‌تواند درس و بحث بخواند و ياد بگيرد، مثل صنعت، صنعت همين‌ طور است مي‌فرمايد: ﴿وَ عَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ﴾ يعني ما به حضرت داوود ياد داديم که چگونه زره ببافد. زره بافتن علم است صنعت است آدم مي‌تواند آهن را نرم بکند مثل موم، کم‌کم اين را زره ببافد، در اينجا خداي سبحان به علم تعبير کردند؛ اما جناب داود! شما اين آهن را در دست می گذاری و مثل موم نرم مي‌کني، اين را نزد چه کسي درس خواندي؟ اين راه فکری ندارد. در اينجا قرآن کريم نفرمود «و علمناه الانة الحديد» يادش داديم که اين آهن را چگونه نرم بکند! اين اصلاً راه فکري ندارد؛ مثل ارث ظاهري که آقا جناب عالي چه کار کردي که اين مال به تو رسيد؟! اين راه فکري ندارد اين پيوند مي‌خواهد. آن آقايي که توليد کرده و کارخانه داشت و اينها، يک راه اقتصاد علمي دارد آدم مي‌تواند به کسي بگويد که جناب عالي چه راه توليدي داشتي که ما هم آن راه را ادامه بدهيم، اين کسب دراسي است؛ اما اگر کسي پدري داشت و مالی از پدر به پسر رسيد اينجا نمي‌شود گفت که جناب عالي چه درسي خواندي و چه کار کردي که ما هم همان کار را بکنيم تا مال گير ما بيايد؟! «علم الوراثه» پيوند وجودي است کار فکري ندارد لذا قرآن کريم در کمال ظرافت بين اين دو قسمت فرق گذاشته است؛ آنجا که مسئله صنعت است مي‌فرمايد: ﴿وَ عَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ﴾ اما آن‌ جايي که حضرت اين آهن را در دستش مي‌گذاشت مثل موم مي‌شد اين راه فکري ندارد که جناب عالي چه بگوييم کار کردي! اين به قداست روح برمي‌گردد لذا فرمود: ﴿وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ﴾ ما اين را نرم کرديم. اينها از آن سنخ‌ علومي است که ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾. راجع به صنعت زره‌بافي چيزي است که بشر مي‌تواند ياد بگيرد يا قبلاً هم داشت، اين اختصاصي به حضرت داوود ندارد اما اينکه وجود مبارک حضرت داوود اين آهن را در کوره نمي‌گذاشت و همين جا دست مي‌گذاشت و می‌چرخاند مثل موم نرم مي‌شد، مي‌فرمايد ما الانه کرديم ﴿وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ﴾.

 

پرسش: اين از سنخ معجزه است؟

پاسخ: مي‌تواند از سنخ معجزه باشد مي‌تواند از سنخ کرامت باشد. اگر تحدي بکنند معلوم مي‌شود که از سنخ معجزه است مثل معجزات ديگر. معجزات اصلاً به هيچ وجه راه فکري ندارند. به حضرت صالح گفتند که از دل اين سنگ بايد مثلاً شتر در بيايد! چگونه کردي؟ راه فکري ندارد. اين پيوند است. وقتي پيوند شد، اراده او مي‌شود مظهر اراده الهي. در حديث «قرب نوافل»[19] و «قرب فرائض»[20] ، اين حقايق آمده است؛ فرمود: «كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ ....لِسانَهَ الذی يَنطِقُ بِهِ....»؛[21] از آن طرف «يد الله» مي‌شود و از اين طرف الله مي‌شود يد او. اين راه فکري ندارد که شما چه کار کردي؟ ممکن است مقدمات عملي‌اش راه فکري داشته باشد که انسان مثلاً بايد تقوا باشد پاک باشد موحد باشد «لم يجد في قلبه احدا الا الله» اين کليات را ممکن است بگويد؛ اما حالا چگونه شد که شما آدم پاکي شديد، اين راه فکري ندارد. «علم الوراثه» همين‌طور است.

 

پرسش: راه فکري هم يک نوع اتصال است

پاسخ: بله، آنچه در عالم است به إذن الله و با اتصال است اما راهي که انسان تعليم و تعلّم داشته باشد که اين را درس بخواند مثل علوم غريبه و قريبه، چه با «قاف» چه با «غين» چه علوم قريبه با «قاف» مثل همين فقه و اصول و اينها، چه علوم غريبه مثل سحر و اينها، هر کدام از اينها بالاخره راه فکري دارد، موضوع دارد محمول دارد اما کرامت و همچنين إعجاز، اينها اصلاً راه فکري ندارد که کسي بتواند درس بخواند و ياد بگيرد، لذا وجود مبارک سليمان گذشته از آن علم صنعتي اين «علم الوراثه» هم نصيبش شده که ﴿وَ وَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ﴾[22] . ممکن است که انسان که طوطي‌فروش است کل عمر را زحمت بکشد چند تا کلمه يادش بدهد، اين علم نيست اما اينکه اين حيوان بگويد من رفتم، در سبأ، ملکه يافتم و اينها موحد نبودند: ﴿أَلَّا يَسْجُدُواْ لله‌﴾[23] از بزرگ‌ترين حکماي ما که مثلاً مرحوم بوعلي است اين حرفها در مي‌آيد! حالا إن‌شاءالله آن را مي‌خوانيم چرا اينها کسي که آفريدگارشان است را عبادت نمي‌کنند؟ اين ديگر راه فکري ندارد که چه کسي يادش داده و چگونه شما زبانش را ياد گرفتي؟

 

علوم اصطلاحي چه با «قاف» باشد علوم قريبه مثل همين علوم رايج حوزه و دانشگاه، چه با «غين» باشد علوم غريبه مثل سحر و مانند آن، اينها راه فکري دارد و درس و بحث دارد؛ اما اين‌ گونه از علوم را گفتند ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ﴾ فعل مجهول ذکر شده برای عظمت فاعل؛ ﴿وَ أُوتينا مِنْ كُلِّ شَيْ‌ء﴾، اين ﴿مِنْ كُلِّ شَيْ‌ء﴾ براي اينکه ديگر کسي سؤال نکند که اگر منطق طير است اين مورچه‌ها که گفتند ﴿لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ﴾ و وجود مبارک حضرت شنيد، مورچه که جزء طيور نيست، تا کسي بگويد که اين مورچه پَر داشت و جزء مورچه‌هاي پردار بود، نه! فرمود تنها زبان طيور نيست، بلکه ﴿وَ أُوتينا مِنْ كُلِّ شَيْ‌ء﴾؛ خيلي از چيزهاي ديگر را هم خدا به ما عطا کرده است.

آن زحمتي که بعضي از مفسرين متحمل شدند که اين مور ممکن است مورچه‌هاي پردار باشد، اصلاً اين سؤال و جواب مطرح نيست، براي اينکه حضرت که منحصر نکرد، فرمود: ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ﴾ يک ﴿وَ أُوتينا مِنْ كُلِّ شَيْ‌ء﴾ دو. اين يعني خيلي از چيزها را خداي سبحان به ما داده است، آن هم ﴿مِنْ كُلِّ شَيْ‌ء إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبين‌﴾، بعد فرمود: ﴿وَ حُشِرَ لِسُلَيْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْانسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُون‌﴾[24] اين ﴿مِنْ كُلِّ شَيْ‌ء﴾ را توضيح مي‌دهند، هم انسان با همه زبان‌هايش هم جن با همه زبان‌هايش و هم طير با همه زبان‌هايش اينها «موزوع» مي‌شوند هر کدام سر جايش بود «وَزَعَهُ» يعني ترتيب داد منظم کرد مديريت کرد هر کدام را سر جاي خود قرار داد[25] هر کدام در سر جاي خودش است، اينها سِتاد او بودند و در اختيار او بودند جنود او بودند.

﴿حَتىَّ إِذَا أَتَوْاْ عَلی‌ وَادِ النَّمْلِ﴾ جايي که مورچه‌ها زيادتر بودند ﴿قَالَتْ نَمْلَةٌ يَأَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُواْ مَسَكِنَكُمْ لَا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لَا يَشْعُرُون‌﴾[26] اين را وجود مبارک سليمان شنيد.

حالا سليمان با آن جلال و شکوهش دارد حرکت مي‌کند اين مور به زير مجموعه‌اش گفت که مواظب باشيد اينها شما را لِه نکنند! آن وقت وجود مبارک سليمان با آن مور صحبتی می کند که ما حواسمان جمع است که به احدي آزار نرسد، شما چرا اين را گفتيد؟ مور هم در جواب گفت که مي‌خواستم که حشمت سليماني اينها را نگيرد، اينها مشغول به کارشان باشند. اين هم تنبيهي براي همه ماست!

اين علم را احدي مقدورش نيست که ياد بگيرد، لذا ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ از همان قبيل است که به انبيا داده است.

﴿حَتىَّ إِذَا أَتَوْاْ عَلی‌ وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَأَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُواْ مَسَكِنَكُمْ لَا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لَا يَشْعُرُونَ﴾ اينها آگاه نيستند ممکن است ناآگاه باشند! ﴿فَتَبَسَّمَ﴾ وجود مبارک سليمان اما نه قهقهه ﴿فَتَبَسَّمَ ضَاحِكاً﴾ اين براي اينکه معلوم بشود که خيلي قهقهه نبود اين تمييزي است که نحوه خنده را مشخص کرده است ﴿فَتَبَسَّمَ ضَاحِكاً مِّن قَوْلِهَا وَ قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنىِ أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتىِ أَنْعَمْتَ عَلَي وَ عَلی وَالِدَىَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صَلِحًا تَرْضَئهُ﴾.[27] در اين بخش گفتگوي بين سليمان و اينها را در روايات مشخص کرده است که مورچه گفت که ما نخواستيم که جلال و شکوه شما در اينها اثر بگذارد و مثلاً در شکر الهي مقداري کوتاهي کنند![28]

ما متأسفانه اسلامي حرف مي‌زنيم و قاروني فکر مي‌کنيم؛ می گوييم ما خودمان چهل سال زحمت کشيديم اين ‌طور شديم يا آن آقا که تجارت مي‌کند بگويد من چهل سال زحمت کشيدم وضع من اين شد يا ما که در حوزه و دانشگاه هستيم بگوييم ما چهل سال دود چراغ خورديم به اينجا رسيديم! اين همان حرف قارون است. قارون گفت: من خودم زحمت کشيدم پيدا کردم؛ [29] اين «من خودم زحمت کشيدم پيدا کردم» حرف قارون است نه حرف ما که موحد هستيم. قارون هم بيش از اين نگفت، گفت من خودم زحمت کشيدم اين مال را پيدا کردم.

جناب سنايي هم حرف خوبي دارد مي‌گويد مبادا يک وقت به بارگاه الهي رفتي، بگويي من چهل سال زحمت کشيدم يا در دعاها بگويد خدايا ما زحمت کشيديم! اگر کار خودت را کنار سجاده نزد خدا ببري آنجا مشکل پيدا مي‌کني! آنجا مي‌خواهي بروي با دست خالي برو، اگر بگويي که من چهل سال زحمت کشيدم و اين علم را پيدا کردم، مشکل پيدا مي‌کني؛ مي‌خواهي بروي نزد الله، در سجده نماز شب و اينها «روي گردآلود بر زي او» آنجا که مي‌خواهي بروي با چهره خاک‌آلود و دست خالي برو:

روي گردآلود بر زي او كه بر درگاه او      آبروي خود بری، گر آبروي خود بري[30]

اگر بگويي من چهل سال زحمت کشيدم، همان جا آبرويت را مي‌برند مي‌گويند اين را که ما به تو داديم! آنجا فقط فقر و نياز و حاجت و بندگي و بردگي است.

روي گردآلود بر زي او كه بر درگاه او     آبروي خود بري گر آبروي خود بري

آنجا آدم نمي‌تواند بگويد من خودم زحمت کشيدم! بر اساس ﴿ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّه‌﴾[31] می فرمايد چه داشتي؟! طبق اين آيه که فرمود هر چه داريد از ناحيه خداي سبحان است کسي نمي‌تواند بگويد من خودم زحمت کشيدم پيدا کردم. اينجا هم وجود مبارک سليمان و اينها حرف‌هايشان اين است که مي‌گويند: ﴿رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ﴾ به ما نعمت دادي، به پدران ما و مادران ما نعمت دادي، توفيقي عطا کن که ما شاکر باشيم ﴿أَنْعَمْتَ عَلَيَّ و عَلَي وَالِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْني‌ بِرَحْمَتِكَ في‌ عِبادِكَ الصَّالِحين‌﴾ همه‌اش عجز و ناله است.

بنابراين حرف سنايي که مي‌گويد اگر مي‌خواهي دعا کني در کنار سجاده، مبادا بگويي من چهل سال زحمت کشيدم، همين است. اين شعر خيلی لطيف است! اگر بگويي من اين کار را کردم، «آبروي خود بري گر آبروي خود بري».

روايتي است که مرحوم ابن ادريس که او هم از شاگردان قوي مرحوم شيخ طوسي است آن را نقل کرده است. سرائر سه جلد است، در جلد آخرش مستطرفات سرائر است؛ آن روايت‌هاي «طُرفه» که خيلي شيرين و لطيف و پرمغز و اينهاست اينها را خودش انتخاب کرده و در آخر اين جلد سوم به عنوان مستطرفات آورده است.

روايتي در مستطرفات است که در صفحه 564 ابن ادريس(رضوان الله عليه) دارد که «قَالَ حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ أَسْبَاطٍ وَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ أَبِي نَجْرَانَ وَ ابْنُ بِنْتِ إِلْيَاسَ حَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ إِدْرِيسَ مُصَنِّفُ هَذَا الْكِتَابِ ابْنُ بِنْتِ إِلْيَاسَ هُوَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الْوَشَّاءُ بَعْضُ رُوَاةِ أَصْحَابِنَا» اينها نقل کردند «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ» که بلاواسطه محمد حمران نقل کرد يا نه، او «عَنْ زُرَارَةَ وَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ»، چه بلاواسطه گفته باشد چه مع الواسطه گفته باشد، در وثاقت و حجيت اين خبر فرقي نيست «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ شَكٌّ مِنْ أَبِي الْحَسَنِ» اين شک از أبي الحسن است، مرحوم ابن ادريس مي‌فرمايد که شک از ما نيست، اين راوي نمي‌داند که بلاواسطه است يا با واسطه زراره است!

حضرت فرمود: «آخِرُ مَنْ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ‌ مِنَ النَّبِيِّينَ سُلَيْمَانُ بْنُ دَاوُدَ عليه السلام»؛ انبيا مقدم بر افراد عادي‌اند، خود انبيا هم «بعضهم قبل بعض» هستند، اولين کسي که وارد بهشت مي‌شود وجود مبارک پيغمبر خاتم است، خود انبيا هم که بعضي مقدم بر بعضي هستند، آخرين پيامبري که وارد بهشت مي‌شود: «آخِرُ مَنْ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ‌ مِنَ النَّبِيِّينَ سُلَيْمَانُ بْنُ دَاوُدَ عليه السلام» چرا؟ «وَ ذَلِكَ لِمَا أُعْطِيَ فِي الدُّنْيَا‌» چون مقداري از فيضش را در دنيا بُرده است. اين روايت در جلد سوم سرائر، ذيل صفحه 564 و همچنين در طليعه صفحه 565 آمده است.

 

پرسش: ... احتضار و مرگ و برزخ و اينها هم يک فصل ...

پاسخ: بله، قسمت مهمي که ما داريم درباره خود ذات اقدس الهي است که آن را گذاشتيم برای آخر. خدا را چگونه به ما معرفي کردند؟ اين «داخلٌ في الأشياء لا بالممازجة» يعني چه؟ چگونه است؟ ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾[32] چگونه است؟ اين را گذاشتيم براي آخرين فصل؛ اما در رابطه با مسئله معاد و برزخ، اصلاً چيز جديدي که اسلام آمده ياد داده و الآن مشکل بشر کنوني هم همين است، همين جريان مرگ است. الآن دو چيز مشکل جدّي بشر است که اين غائله هم همين‌طور است، حالا «زن، زندگي، آزادي» مرد هم فلان، اينها را ما هم مي‌گوييم اما دو چيز است که اساس کار است و از ياد همه اينها رفته است: يکي اينکه من و تمام اين هويت مرا چه کسي به من داد؟ دوم اينکه وقتی مي‌ميرم، مي‌پوسم يا از پوست به در مي‌آيم؟ اين دو تا هم جواب مي‌خواهد! اگر من مال خودم نيستم و تمام هويت مرا ديگري داد، تکاليفي به من داده است که من چه کار کنم؟ بايد به دستور او عمل کنم. الآن شما چيزي که خريديد يک دفترچه راهنما مي‌خواهد، اين حقيقتي که به ما دادند، اين انسان، اين يک دفترچه راهنما نمي‌خواهد که اين را چگونه به کار بگير؟! اين سر را چگونه به کار بگير؟ اين چشم را چگونه به کار بگير؟ اين دست را چگونه به کار بگير؟ چه چيزي بخور و چه چيزي نخور؟ هيچ چيزي مي‌شود که آدم در بازار بخرد و دفترچه راهنما نخواهد؟ اين حقيقتي که به ما دادند يک دفترچه راهنما نمي‌خواهد؟ دفترچه راهنما همين قرآن است. اين از يادشان رفته است!

بله، زن هست، زندگي هست، آزادي هست، مرد هم همين، همه چيز سر جايش محفوظ است اما بالاخره اين اصل هم هست؛ اين يک اصل.

 

بعد هم انسان مي‌پوسد يا از پوست به در مي‌آيد؟ اين ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ در بخش مرگ هم همين ‌طور است و دين ثابت کرده که انسان، مرگ را مي‌ميراند نه اينکه بميرد. آن طرف که هنوز يافت نشده است؛ فرمودند: «وَ لَكِنَّكُمْ تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَي دَار»[33] مرگ از پوست به در آمدن است نه پوسيدن، مرگ هجرت است.

ما شعراي بزرگ امثال مولوي و حافظ و سعدي داريم اما يک شاعر شما بياوريد از هر کسي بخواهيد سؤال کنيد هم سؤال کنيد، يک شاعر از ايران قبل از اسلام اين‌طور حرف بزند که انسان مرگ را مي‌ميراند! هيچ نداريم. آسمان را تعبير کردند، طبيعت را تعبير کردند، اخلاق را گفتند، رسوم را گفتند، اينها خب جزئيات است؛ اما ما مرگ را مي‌ميرانيم، ما بر مرگ مسلط هستيم، مرگ را زير پا لِه مي‌کنيم و به آن طرف مي‌رويم، اينها را نگفتند. يک بيان نوراني سيد الشهداء(سلام الله عليه) در عاشورا دارد در بحبوحه‌اي که شمشير مي‌زدند فرمود: «صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ! فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ» مبادا خداي ناکرده کوتاه بياييد، مرگ پلي است زير پاي شما، روي اين پل پا مي‌گذاريد مي‌رويد آن طرف پل «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ»[34] همه خبرها آن طرف است. اين در بحبوحه شمشير زدن بود.

اينکه وجود مبارک حضرت فرمود: «تَنتَقِلونَ مِنْ دَارٍ إِلَي دَار» همين ‌طور است حالا بعدها مي‌بينيد که مولوي می گويد:

مرگ اگر مرد است گو نزد من آي     تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ

من از او عمري ستانم جاودان     او ز من دلقي ستاند رنگ رنگ[35]

او فقط تن مرا مي‌گيرد اما من جان خودم را حقيقت خودم را از دست او در مي‌آورم

من از او عمري ستانم جاودان      او ز من دلقي ستاند رنگ رنگ

در اين کُشتي من پيروز هستم.

بالاخره مرا چه کسي آفريد؟ يک؛ کجا مي‌روم؟ دو. چگونه مي‌شود آدم يک عدد قيچی می ‌خرد، يک راهنما مي‌خوهد که اين را چگونه تيز بکند چه کار کند، يک ديگ مي‌خرد، يک سرخ‌کن مي‌خرد، راهنما می خواهد که چگونه سرخ بکند، چگونه روي گاز بگذارد، چطور شود خراب مي‌شود، اگر خراب شد چگونه درست کند، آن وقت کل اين حقيقتي که به ما دادند دفترچه راهنما نمي‌خواهد يا مي‌خواهد؟ اين قرآن همان دفترچه راهنماست.

اگر اين دو اصل روشن بشود تمام غائله مي‌خوابد: يکی اينکه چه کسي ما را آفريد؛ بعد اينکه کجا مي‌رويم، مي‌پوسيم يا از پوست به در مي‌آييم؟ مشکل اساسي غرب اين است که مي‌گويد تمام تاريخ و زندگي و همه و همه تا آرامگاه است و بعد خبري نيست، در حالي که همه خبرها برای آن طرف است. مرگ از مهم‌ترين عوامل تربيت است.

 

پرسش: منصفينِ از متفکرين غرب قبول دارند منتها مي‌گويند اين مسئله را ما چون نمي‌توانيم حل کنيم، پس آن را کنار بگذاريم.

پاسخ: نه، کاملاً مي‌توانيم حل کنيم! اگر صد درصد نشد، پنجاه درصد شصت درصد؛ کسي از ما توقع ندارد که کل آن را حل کنيم.

 

پرسش: مي‌گويند راه بر ما بسته است!

پاسخ: نه، کاملاً باز است؛ آن که ما را آفريد، راه را باز کرد، اين صراط مستقيم است؛ همه انبيا آمدند اين را گفتند و اين حرف زنده است. الآن اين هواپيما را مثلا نمي‌تواني بسازي، از همه حقيقتش باخبر نيستي؛ اما چطور بايد با آن کار بکني را که بايد بداني! نه بيراهه برو نه راه کسي را ببند، اين را هم نمي‌فهمند؟!

 

پرسش: قرآن کريم مي‌فرمايد: ﴿بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ‌﴾[36]

پاسخ: بله اما وقتی خودش فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ پس اين تعليم شد ديگر! وجود مبارک حضرت فرمود: «أَنَا وَ الساعَةُ كَهَاتَيْن»[37] .

 


[25] ر.ک: الصحاح، ج3، ص1297.
[28] ر.ک: علل الشرائع، ج1، ص72.
[30] ديوان سنايي، قصيده شماره185.
[33] بحار الانوار، ج37، ص146.
[35] ديوان شمس تبريزی، غزل شماره1326. (اين ابيات به چند صورت نقل شده است).

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo