< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1401/08/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/علوم قرآن/

 

محور بحث در روزهاي چهارشنبه علوم قرآني به معناي خاص بود. گرچه سراسر قرآن علم است و تفسير عهده‌دار علم قرآني است اين مطلب اول. مطلب دوم آن است که يک سلسله علوم است مربوط به قرآن‌شناسي که سوره مکي چيست، مدني چيست و تنزيل چيست، تأويل چيست، محکم چيست، متشابه چيست که اينها به تفسير موضوعي برمي‌گردد. يک سلسله علوم قرآني است که مربوط به اين است که مکي کدام است مدني کدام است، قبل از هجرت چيست و بعد از هجرت چيست، قرائت‌ها چگونه است، تدوين کتاب چگونه است، چه کسي تدوين کرده، چه کسي جمع‌آوري کرده است اما قسم مهم، اين بخش اخير است و آن اين است که خداي سبحان به وجود مبارک پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌فرمايد يک سلسله علوم است که در هيچ‌ جا نيست اما ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[1] نه «ما لم تعلم»! و به جامعه انساني هم مي‌فرمايد: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[2] چيزهايي را به شما مي‌گوييم که در هيچ جا نيست که شما ياد بگيريد؛ اين «کان»ی منفي اين معنا را دارد.

نمونه‌هايي از اين ذکر شد يکي درباره خلقت اصل عالم است که فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‌ سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾[3] اين در هيچ جاي جهان نيست چه کسي مي‌داند جهان را چه زمانی خلق کردند، در چه مدتي خلق کردند، آسمان چگونه خلق شده، زمين چگونه خلق شده، ماده ثانويه آسمان چه بود، گاز بود يا دود بود، چه بود ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخَانٌ﴾[4] [5] [6] اينها در هيچ جاي اين عالم نيست! غير از اينکه خداي سبحان بفرمايد، احدي نگفته است و نمي‌تواند بگويد.

قسمت دوم در جريان اصل خلقت انسان است که خدا که خواست انسان را بيافريند گفتگويي با فرشته‌ها داشت فرشته‌ها سؤالي کردند که ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَك‌﴾[7] خداي سبحان فرمود: ﴿إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون‌﴾[8] از انسان کاري برمي‌آيد که از شما برنمي‌آيد او خليفه من مي‌خواهد بشود. اين حرف‌ها در جايي نوشته نيست! در هيچ جاي عالم، اين راز خلقت انسان و گفتگوي فرشته‌ها با ذات اقدس الهي و «خليفة الله» شدنِ انسان و بعد انسان معلّم ملائکه بشود نه در حدّ تعليم، بلکه در حدّ انباء و اينکه ملائکه نمي‌توانند شاگرد مستقيم خدا باشند وگرنه خدا آنها را عالِم مي‌کرد، اينها اسراري است که در هيچ جا نيست.

از اين قبيل علوم را فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾، تا رسيديم به بخش‌هاي «علم الوراثه».

ذات اقدس الهي دو نحوه علم به بشر مي‌دهد؛ يکي «علم الدراسه» است که انسان درس و بحث دارد و چيزي ياد مي‌گيرد؛ يکي «علم الوراثه» است که راه فکري ندارد فقط راه عملي دارد. اين مثل ارث است؛ همان‌ طوري که در مال انسان دو راه دارد: يک راه تجارت و کسب است که راه علمي و فکري دارد که انسان مي‌تواند به يک تاجر بگويد شما چه کار کردي که مال پيدا کردي اما يک راه است که مسير فکري نداردمثل کسي که پسر يک مال‌داري بود بعد از درگذشت او مال به اين رسيده است، انسان نمي‌تواند بگويد شما چه کار کردي که وارث شدي که ما هم بشويم! اين پيوند است اين راه فکري ندارد،«علم الوراثه» هم همين ‌طور است. «علم الدراسه» در حوزه و دانشگاه راه فکري دارد اما «علم الوراثه» را در کنار نماز شب بايد جستجو کرد نه در درس و بحث. انسان اگر وارسته شد اين قلب در درون خودش خيلي از چيزها را دارد اين بيرون مي‌دهد و استعداد فراواني هم دارد که با صاحب‌دلان تماس بگيرد. اين يک بيان نوراني است که فرمود اين عقل اگر از حجاب هوس در بيايد خيلي چيز مي‌فهمد، اين «علم الوراثه» است! اين رابطه برقرار مي‌کند با اهل بيت و از همان ‌جا کسب مي‌کند، آن گاه يا در خواب يا در غير خواب، چيزهايي براي او کشف مي‌شود، اين را نمي‌شود گفت که شما از کجا گرفتيد و چه کار کرديد؟ چون راه فکري ندارد، درس اصول و قواعد فقهي و اينها را ندارد، اين پيوندي است که اين پيوند به عنوان «علم الوراثه» است.

از اين قسمت‌هاي علوم، ذات اقدس الهي در قرآن کريم کم ندارد، فراوان دارد؛ انبيا همين ‌طور بودند و خود وجود مبارک پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) اينها که درس نخواندند و عالم شدند، از راه «علم الوراثه» است از راه پيوند است، از راه درس و بحث نيست. از آن قبيل «علم الوراثه‌»ها را خداي سبحان به انسان‌ها مي‌دهد، يک، به حيوانات می‌دهد، دو، به جمادات مي‌دهد، سه، اينها راه فکري ندارد. سنگي را عالم مي‌کند مي‌گويد اين شخصي که مي‌آيد پيغمبر است به او احترام بکن؛ وجود مبارک پيغمبر مي‌فرمايد سنگي بود که در جاهليت هر وقت من عبور مي‌کردم به من سلام مي‌کرد و «إِنِّي لَأَعْرِفُهُ الْآن‌»[9] . اين را که کسي به سنگ نگفت اين راه درسي ندارد. بعضی سنگ ها ﴿يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّه﴾[10] بعضي از سنگ‌ها هستند که از ترس خدا پايين مي‌افتند، ما مي‌بينيم که سنگي از بالا افتاده است، از دامنه کوه افتاده، مي‌گوييم اينجا سنگي افتاده است اما اين آيه می فرمايد: ﴿يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّه﴾‌! اين راه فکري ندارد. اينکه وجود مبارک پيغمبر مي‌فرمايد قبل از اسلام هر وقت مرا مي‌ديد مرا سلام مي‌کرد «إِنِّي لَأَعْرِفُهُ الْآن‌» اين راه فکري ندارد.

پس يک اصل کلي در قرآن کريم هست که در پنج طايفه تقسيم شده که آنها ممکن است يکي پس از ديگري ذکر شود: يک طايفه اسلام است يک طايفه سجده است يک طايفه تسبيح است يک طايفه تحميد است يک طايفه اطاعت؛ ﴿لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[11] يک، ﴿لِلَّهِ يَسْجُدُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾[12] دو، ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[13] سه و چهار، ﴿فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعين﴾[14] پنج؛ فعل تثنيه است ﴿فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ﴾ يعني به آسمان و زمين ﴿ائْتِيا﴾ اما اينها ﴿قالَتا أَتَيْنا طائِعين﴾ ما با ساير مجموعه عالم آمديم نه تنها ما دو نفر آمديم وگرنه مي‌گفتند: «أتينا طائِعَين»! ﴿قالَتا أَتَيْنا طائِعين﴾ يعني ما با مجموعه آمديم. اين‌گونه از گفت و شنودها و اطاعت‌ها در جايي نيست که کسي بتواند درس بخواند و ياد بگيرد.

ما در سير بحث‌ها رسيده بوديم به جريان حضرت داوود و سليمان که گذشته از آن علم‌هاي ظاهري، ﴿وَ وَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ﴾[15] اين از پدرش اين علوم را ارث برده است. تا رسيديم به حکومت خود سليمان(سلام الله عليه)؛ در جريان سليمان دارد که ما و پدرمان ﴿عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْر وَ أُوتينا مِنْ كُلِّ شَيْ‌ء﴾[16] ما زبان و فرهنگ پرنده‌ها را مي‌دانيم و خيلي از چيزها را خدا به ما داده است. تا رسيديم به اين بخش که بسياري از موجودات در ستاد مرکزي وجود مبارک سليمان حضور داشتند و حضرت هم سان مي‌ديد و همه موجودات را در سر جاي خودش مشاهده مي‌کرد و کارهاي اينها را تنظيم مي‌کرد، ديد که هدهد نيست! حالا به اين قسمت رسيديم در سوره مبارکه «نمل»؛ در آيه بيستم به بعد فرمود: ﴿وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ﴾ جستجو مي‌کرد پرنده‌ها را، وضع پرنده‌ها را، فرمود: ﴿مَا لِي‌ لَا أَرَی الْهُدْهُدَ﴾ چرا هدد را نمي‌بينم؟ من نمي‌بينم يا او نيست؟ اين تفقّد است.

اصل اين مطلب را ممکن است که بشر با تجربه‌ها بفهمد که همه اينها نظمي دارند حيوانات نظمي دارند، تا اينجا را ممکن است بشر با تجربه بفهمد؛ اما اين‌گونه از رموز و اسرار عجيب است که وجود مبارک سليمان گفت که چرا هدهد سر جايش نيست، اندکی بعد هدهد آمد و عرض کرد من خبري دارم که به عرض شما نرسيده است و آن اين است که در منطقه يمن جمعيتي هستند حکومتي دارند و خانمي مَلِک اينهاست: ﴿وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ﴾ مَلِک اينهاست نه مالک اينها ﴿وَ لَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ﴾ تمدني دارند و اين خانم هم پادشاه اينهاست، اينها از نظر امکانات مادي همه چيزها را دارند الا اينکه ﴿وَجَدتُّهَا وَ قَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ اينها متأسفانه آفتاب‌پرست هستند، چرا اينها خدا را عبادت نمي‌کنند؛ اين يک استدلال حکيمانه است.

از ممکن به واجب، از حادث به قديم، از محتاج به غني، استدلال است. اين را آدم کجا مي‌فهمد که حيوانات اين مقدار درک دارند؟! درک‌هاي اجتماعي‌شان، بله، درباره زنبور عسل و اينها خيلي‌ها کتاب نوشتند که اين خانه‌اش شش ضلعي است فرمانروايي دارند ملکه‌اي دارند اينها محسوس است و تجربه مي‌کنند و آن زنبورها را بررسي مي‌کنند و مي‌شود يک کتاب درباره نحل‌شناسي؛ اما حالا که اينها بفهمند که اين مردم موحد نيستند و آفتاب‌پرست هستند و چرا اين کار را مي‌کنند و حتماً در اثر گمراه کردن شيطان است که شيطان اينها را گمراه کرده است، چرا خدا را عبادت نمي‌کنند که خدا همه اينها را آفريده، اين يک استدلال حکيمانه است.

وقتي که تفقّد کرد گفت: ﴿مَا لِي‌ لَا أَرَی الْهُدْهُدَ فَقال‌ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائبِينَ﴾ اگر اين کار را بکند من او را تنبيه مي‌کنم ﴿لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لَأَاْذْبَحَنَّهُ﴾ گفتند که عذاب شديد اين است که او را با يک ناهمجنس او در يک قفس زنداني مي‌کنيم که گفتند «روح را صحبت ناجنس عذابي است اليم»[17] يا اين يا ذبحش مي‌کنم! به هر تقدير يا عذاب دردناک يا ذبح يا اعدام يا حبس با اعمال شاقّه! ﴿لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لَأَاْذْبَحَنَّهُ﴾ مگر اينکه برهاني بياورد. برهان را مي‌گويند سلطان، چون مسلط بر وهم مي‌شود؛ آنچه مسلط بر وهم مي‌شود مسلط بر شبهه مي‌شود مسلط بر اشکال مي‌شود مسلط بر نقد مي‌شود آن را مي‌گويند سلطان. برهان را مي‌گويند سلطان براي اينکه هر گونه اشکالی، شبهه‌اي، نقدي و مانند آن را اين در زير مجموعه خودش حل مي‌کند.

وجود مبارک سليمان(سلام الله عليه) يک مقدار صبر کرد ﴿فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ﴾ اين هدهد آمد بعد گفت ﴿فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِن سَبَإِ بِنَبَإٍ يَقِينٍ﴾ يک خبر يقيني آوردم که خيلي اطمينان دارد. با اينکه خبر واحد است گفت من به طور يقين، دارم گزارش مي‌دهم و آن خبر يقيني اين است که خود اين مملکت، مملکت متمدني و متموّلی است که همه امکانات را دارد، يک مَلِکي دارد _نه مالک_ و آن مَلِک، زن است و اين مَلِک که فرمانرواست عرش عظيمي دارد ﴿إِنّي وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيءٍ﴾ و عرش عظيم و فرمانروايي و مديريت جامع را هم دارد، اما متأسفانه ﴿وَجَدتُّهَا﴾ خود اين بانو ﴿وَ قَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ اينها آفتاب‌پرست هستند و منشأ آفتاب‌پرستي هم اين است که شيطان اين فکر باطل را براي اينها زينت داده است.

در بيانات نوراني حضرت امير است که اگر عقل از اسارت هوا و هوس در بيايد خيلي چيز مي‌فهمد فرمود: «إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَي»[18] «أسر» يعني اسير بودن[19] . همه ما با دعا مأنوس هستيم ولي سعي کنيم اين صحيفه سجاديه کنار سجاده ما باشد. اين خيلي فرق مي‌کند با دعاهايي که مرحوم آقا شيخ عباس و اينها نقل کردند! دعا همه‌اش اين نيست که خدايا ما را بيامرز، مريض ما را شفا بده و مانند اينها، همه دعاها اين نيست، خيلي از بيانات نوراني اصلاً يک درس است. مي‌فرمايد انسان در جايي که مشکل دارد، يا شبهه مشکل اوست يا شهوت، از هر دو به خدا پناه مي‌برد «من الشبهات و الشهوات».[20] عقل نظري دبير انديشه است، عقل عملي دبير انگيزه است، اگر اين دو تا دبير سالم کار بکنند مشکل حل است؛ مشکل دبير انديشه، شبهه است و مشکل دبير انگيزه، شهوت است. اين دعاها با دعاهاي ديگر خيلي فرق مي‌کند؛ دعايي که خدايا مريض ما را شفا بده، خدايا وضع مالي ما را خوب کن، اينها هم دعاست آنها هم دعاست، آنها را هم حضرت دارد اينها را هم دارد.

شبهه، مزاحم دبير انديشه است و شهوت، مزاحم دبير انگيزه است؛ وقتي سلطان مبين شد، سلطنت آمد، هم شبهه که مزاحم دبير انديشه است رخت برمي‌بندد و هم شهوت که مزاحم دبير انگيزه است رخت برمي‌بندد. سلطان کارش اين است مسلط است؛ هم مسلط بر شبهه خيال و وهم است هم مسلط بر شهوت و غضب است.

اينجا هدهد چند حرف زد و همه اين حرف ها‌ هم نبأ يقين است يعني تمام گزارش‌هايي که دادم که اينها متمدنانه زندگي مي‌کنند همه چيز دارند فرمانروايشان و مَلکشان يک بانوست و تخت فرمانروايي عظيمي دارد همه اينها را روي يقين مي گويم، بعد اينها شمس‌پرست هستند، اين را هم به صورت يقين مي‌گويم و تحت اغواي شيطان قرار گرفتند، اين را هم به صورت يقين مي‌گويم، چون ﴿جِئْتُكَ مِن سَبَإِ بِنَبَإٍ يَقِينٍ﴾ يعني اين نبأ و گزارشي که من مي‌دهم يقيني است. اين‌ طور نيست که در بعضي از اين امور يقين داشته باشم و در بعضي از اين امور احتمال بدهم، من يقين دارم که اينها آفتاب‌پرست هستند و چون موحد نيستند و شمس‌پرست هستند حتماً تحت اضلال شيطان‌اند و شيطان اينها را گمراه کرده است؛ همه اينها ﴿مِن سَبَإِ بِنَبَإٍ يَقِينٍ﴾؛ من گزارش يقيني مي‌دهم.

﴿وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ﴾ آن راه چيست؟ شيطان جلوي راه آنها را بسته است آن راه چيست؟ آن راه اين است: ﴿أَلَّا يَسْجُدُواْ لِلَّهِ الَّذِى يُخْرِجُ الْخَبْ‌ءَ فىِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَ مَا تُعْلِنُونَ﴾ آنچه که مستور است او مي‌داند، يک، چه اينکه آنچه مشهور است را مي‌داند و آنچه که مستور و مخفي است را مي‌تواند علني کند، دو. «مخبوء» يعني مستور. «خبء» يعني سَتر[21] ، اين مصدر به معني مفعول است ﴿يُخْرِجُ﴾ «مخبوء» و مستور را، هم مي‌داند هم مي‌تواند مستور را مشهور کند، اين کار را خدا مي‌تواند. پس آنچه در عالم هست را خدا مي‌داند مستور و مشهور را خدا مي‌داند از نظر علمي مطلق است از نظر قدرت هم مطلق است هر مستوري را مي‌تواند مشهور کند، اين خداست! ﴿أَلَّا يَسْجُدُواْ لِلَّهِ﴾ اين الله چه مي‌کند؟ اين ﴿يُخْرِجُ الْخَبْ‌ءَ﴾ «مخبوء» يعني مستور ﴿يُخْرِجُ الْخَبْ‌ءَ﴾ که در سماوات و ارض است، آن را ظاهر مي‌کند، آنچه که اسرار فضايي است را ظاهر مي‌کند. حالا گاهي سماء به معني خودش است که شمس و قمر در آن است گاهی هم سماء به معني هوا و فضاست که مي‌گوييم باران از آسمان مي‌آيد که اين فضا و هوا را مي‌گوييم آسمان.

الآن اين ابر باران دارد يا نه؟ قطرات اين چقدر است؟ کجا مي‌خواهد ببارد؟ اينها را هم مي‌داند و آنچه را که در درون اينهاست را آشکار مي‌کند و باران را در اختيار مردم قرار مي‌دهد، اين مستورها را مشهور مي‌کند؛ اسرار عالم را که مستور است مشهور مي‌کند چه اينکه مشهور را هم مي‌تواند مستور کند. ﴿يُخْرِجُ الْخَبْ‌ءَ﴾ که در سماوات است، يک ﴿يُخْرِجُ الْخَبْ‌ءَ﴾ که در ارض است، دو ﴿وَ يَعْلَمُ﴾ آنچه شما مخفي نگه داشتيد، سه، و آنچه را که علني کرديد، چهار. در بخش‌هاي ديگري هم دارد که ﴿يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفی‌﴾ خيلي از موارد است که انسان چيزهايي را به عنوان راز در درون خود نگه مي‌دارد اين مي‌شود سِرّ، خيلي از چيزهاست که انسان در اثر مرور زمان از يادش رفته است که اين سرِّ سرّ است اخفاي من الخفي است، بر خود انسان مخفي است ولي خدا مي‌داند: ﴿يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفی‌﴾. سرّ آن است که انسان خودش مي‌داند و ديگري نمي‌داند، اخفي اين است که کار بر خودش هم مشتبه است، اينها را خدا مي‌داند.

اين علوم را چه کسي به اين هدهد ياد داد؟ اينها چگونه است ؟ فرمود اين حرفها را هدهد زده، بعد می گويد: ﴿اللَّهُ لَا إِلَاهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ﴾ گرچه آن بانو عرش عظيمي دارد اما ﴿اللَّهُ لَا إِلَاهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ﴾ است براي اينکه همه سماوات و ارضين و «ما فيهنّ و ما بينهنّ و ما تحتهنّ» در اختيار ذات اقدس الهي است. اين عصاره گزارش اين هدهد بود.

سليمان(سلام الله عليه) فرمود: ﴿سَنَنظُرُ﴾ ما تحقيق مي‌کنيم اين «سين» تسويف نيست «سين» تحقيق است، مثل ﴿وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ﴾ نه بعدها خدا مي‌داند. اين «سين» گاهي در قبال سوف است به معني تأخير است مثل «سوف يعلم» که يعنی بعد مي‌داند؛ يک وقت «سين» تحقيق است ﴿وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾[22] نه اينکه بعدها ائمه مي‌دانند يا بعدها رسول(صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌داند يا بعدها الله مي‌داند. ﴿وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ يعني هم ‌اکنون امام مي‌داند که ما داريم چه کار مي‌کنيم نه اينکه بعدها بفهمد، براي اينکه ﴿فَسَيَرَي اللّهُ﴾ معنايش اين نيست که بعدها خدا مي‌فهمد.

پس «سين» گاهي براي تحقيق است گاهي براي تسويف است. تسويف مثل اينکه زيد مي‌گويد که «سوف أفعل» يا «سأفعل» و مانند آن اما «سين» تحقيق در اين آيه آمده است که ﴿وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾. اينجا هم همين‌طور است، وجود مبارک سليمان فرمود: ﴿سَنَنظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ﴾. خب بايد چه کار کنيم؟ فرمود من نامه‌اي مي‌نويسم اين نامه را ببر ببينيم که جواب چه مي‌آيد، آن وقت مشخص مي‌شود که شما چه کار کردي. فرمود: ﴿اذْهَب بِّكِتَبىِ هَذَا فَأَلْقِهْ﴾ اين کتاب را ﴿إِلَيْهِمْ﴾ اين کتاب را به آنها برسان و بعد برگرد و نگاه کن که اينها چه کار مي‌کنند، به من گزارش بده ﴿اذْهَب بِّكِتَبىِ هَذَا فَأَلْقِهْ﴾ اين کتاب را ﴿إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ﴾ برگرد ﴿فَانظُرْ﴾ آنجا نايست پرواز کن و در جاي ديگري ببين آنها چه کار مي‌کنند بعد به من گزارش بده.

اين نامه را اين هدهد برد. اين بانو گفت: ﴿يَأَيُّهَا الْمَلَؤُاْ إِنّي أُلْقِىَ إِلَيّ كِتَابٌ كَرِيمٌ﴾ يک نامه‌ کريمانه آمده است. نامه‌اي که اديبانه باشد محترمانه باشد مؤدبانه باشد نامه کريم است و کرامت در نامه هم اين است که اول به نام ذات اقدس الهي باشد، چون اول به نام ذات اقدس الهي بود که ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم﴾، اين نامه از اين جهت کريم بود مؤدبانه بود محترمانه بود حکيمانه بود برهاني بود و مانند آن، مي‌شود کتاب کريم. فرمود: ﴿اذْهَبْ بِكِتابي‌ هذا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ما ذا يَرْجِعُون‌﴾ آن وقت اين نامه که رسيد ﴿قَالَت‌﴾ آن ملکه سبأ ﴿يَأَيُّهَا الْمَلَؤُاْ﴾ به درباريانش گفت: ﴿إِنّي أُلْقِىَ إِلَي كِتَابٌ كَرِيمٌ﴾ پس نامه کريمانه است. نويسنده نامه چه کسی است؟ ﴿إِنَّهُ مِن سُلَيْمَانَ﴾. نامه کريمانه است و متن آن عالمانه و محققانه، چه کسي اين نامه را نوشته؟ سليمان پيامبر.

حالا متن نامه چيست؟ متن نامه: ﴿وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم ٭ أَلَّا تَعْلُواْ عَلَي وَ أْتُونىِ مُسْلِمِين﴾ همين دو جمله است؛ نه اينکه نام مبارک سليمان «معاذالله» اول نوشته شده باشد نام سليمان در اول نامه نبود حالا از چه راهي فهماند، پشت نامه بود يا راهي ديگر، حرفي ديگر است. متن نامه اين است: ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم ٭ أَلَّا تَعْلُواْ عَلَي وَ أْتُونىِ مُسْلِمِين﴾ نه اينکه ﴿إِنَّهُ مِن سُلَيْمَانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم﴾ که نام سليمان قبل از «بسم الله» باشد، نه! اين نامه را چه کسي فرستاد؟ سليمان(سلام الله عليه)، متن نامه چيست؟ ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم ٭ أَلَّا تَعْلُواْ عَلَي وَ أْتُونىِ مُسْلِمِين﴾ متن نامه همين دو جمله است.

اين نامه‌هايي که بعدها مي‌نوشتند مي‌گفتند که نامه‌اي «من فلان إلي فلان»! اين از آن قبيل نيست. مي‌گويد اين نامه را چه کسي فرستاد؟ سليمان، متن نامه چيست؟ ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم ٭ أَلَّا تَعْلُواْ عَلَي وَ أْتُونىِ مُسْلِمِين﴾ يک وقت است اين نامه‌هايي که در نهج البلاغه و اينهاست اينهايي که نامه «من علي(عليه السلام) إلي کذا و کذا»[23] اين رسم کشورداري است اما اين از آن قبيل نبود که ﴿إِنَّهُ مِن سُلَيْمَانَ﴾ در متن نامه باشد تا اينکه اشکال بشود که چطور نام سليمان بر «بسم الله» مقدم شد؟ نه، اين نامه را چه کسي نوشته؟ حضرت سليمان(سلام الله عليه)، بسيار خوب! باز کنيد ببينيم که درون نامه چيست؟ درون نامه: ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم ٭ أَلَّا تَعْلُواْ عَلَي وَ أْتُونىِ مُسْلِمِين﴾.

يک بيان نوراني از پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) است که اين جمله خبريه است ولي به داعي انشاء القاء شده است فرمود: «الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَي عَلَيْه»[24] اسلام بالاخره بالاست خودتان را به زحمت ندهيد «وَ لَا يُعْلَي عَلَيْه» چيزي روي اسلام نمي‌آيد خودتان را به زحمت ندهيد. اين جمله خبريه است که «الاسلامُ» مبتدا و «يَعلُو» خبر است «الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَي عَلَيْه» اما به داعي انشاء القاء شده است يعني کاري کنيد که اسلام بيايد رو و حرف‌هاي ديگران برود زير «الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَي عَلَيْه»؛ مثل اين است که گفتند علما اين‌ طور هستند يا مثلاً قرآن اين‌ طور است، بله، جمله خبريه است اما به داعي انشاء القاء شده است يعني گرامي بداريد.

﴿أَلَّا تَعْلُواْ عَلَي وَ أْتُونىِ مُسْلِمِين﴾، اين همان «الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَي عَلَيْه» است ﴿وَ أْتُونىِ مُسْلِمِين﴾ يعنی «مُنقادين». اين متن نامه بود، اين بانو وقتي که متن نامه را خواند، اين جمله را گفت: ﴿يَأَيُّهَا الْمَلَؤُاْ أَفْتُونىِ فىِ أَمْرِى مَا كُنتُ قَاطِعَةً أَمْرًا حَتىَ‌ تَشْهَدُونِ﴾ درست است که من مَلِک شما هستم اما کار را با مشورت شما انجام مي‌دهم. فرمود: ﴿وَ أَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُم﴾؛[25] «امر الله» که احکام الهي است مشورتي نيست اما اداره مملکت مشورتي است لذا فرمود: ﴿وَ أَمْرُهُمْ شُورَي بَيْنَهُم﴾؛ اينکه فرمود: ﴿وَ شاوِرْهُمْ﴾[26] در کدام امر؟ در همين ﴿أَمْرُهُمْ﴾ هم امرشان مشورتي و هم وجود پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در امر مملکت مشورت مي‌کند؛ اما در احکام الهي و «امر الله» که جاي مشورت نيست.

اين بانو هم با اينکه عرش عظيم داشت با اينکه مَلِک بود با اينکه ﴿وَ أُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيءٍ﴾ بود با اين امور گفت شما فتوا بدهيد. فتوا دادن در هر امري يعني نظريه بدهيد نظريه‌پردازي کنيد يعني ما در برابر اين نامه چه کار بکنيم. مردان الهي يک نحو برنامه دارند، سلاطين و مردم دنيا يک نحو برنامه دارند، سلاطين هر جا را بگيرند، بکش و ببند و فساد است که ﴿إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً﴾[27] اما مردان الهي هر جا وارد مي‌شوند اصلاح مي‌کنند عدل و عقل را گسترش مي‌دهند. اين بانو گفت ما بايد بفهميم که اينها چطور هستند، يک، شما نظرتان چيست، اين دو؛ اين کارها را اين مَلِک با مردم در ميان گذاشت. ﴿أَفْتُونىِ فىِ أَمْرِى﴾؛ کارهاي مملکت به دست امير مملکت و مَلِک مملکت است، لذا اين بانو گفت: ﴿أَمْرِى﴾ من مسئول اين مملکت هستم و بايد اداره کنم، اينکه درباره شخص من که نيست، براي اينکه اگر درباره شخص من بود که جمع نمي‌آورد، در اين نامه آمد که ﴿وَ أْتُونىِ مُسْلِمِين﴾.

 

پرسش: يعنی اگر اين خانم موحد بشود به تبعش قوم هم بايد بشوند

پاسخ: نه، تبليغ بکند هدايت بکند و جلوي مانع را بگيرد و راهنمايي بکند.

 

﴿قَالَتْ يَأَيُّهَا الْمَلَؤُاْ أَفْتُونىِ فىِ أَمْرِى مَا كُنتُ قَاطِعَةً أَمْرًا حَتىَ‌ تَشْهَدُونِ﴾ آنها چون قدرت نظامي و اينها داشتند گفتند ما جنگجو هستيم آماده براي مبارزه هستيم هر دستوري بدهيد انجام مي‌دهيم: ﴿قَالُواْ نَحْنُ أُوْلُواْ قُوَّةٍ وَ أُوْلُواْ بَأْسٍ شَدِيدٍ﴾ اما نظر، نظر شماست ﴿وَ الْأَمْرُ إِلَيْكِ﴾ نظر، نظر شماست، ما آماده مبارزه هستيم ﴿فَانظُرِى مَا ذَا تَأْمُرِينَ﴾.[28] از اينها فتوا خواست که ﴿أَفْتُونىِ﴾، گفتند نظر، نظر شماست، ما آماده‌ايم؛ خيال کردند که اين نظير کشورگشايي‌هاي ديگر است! بعد اين بانو گفت که اين شخص اگر جزء پادشاهان باشد، اينها جز فساد کار ديگري ندارند ﴿إِذَا دَخَلُواْ قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَ جَعَلُواْ أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَ كَذَالِكَ يَفْعَلُونَ﴾ و من براي اينکه معلوم شود که او مَلِک است يا پيامبر است آزمايشي دارم که هديه‌اي مي‌فرستم که بحثش بماند براي جلسه بعدي إن‌شاءالله!


[17] ديوان حافظ، غزل367.
[19] المحيط فی اللغة، ج8، ص372.
[20] ر.ک: الصحيفة السجادية، دعای25.
[21] معجم مقائيس اللغة، ج2، ص244.
[23] برای نمونه ر.ک: نهج البلاغة، نامه1و نامه38.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo