< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1401/09/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/علوم قرآن/

 

بحث درباره علوم خاص قرآني بود که ذات اقدس الهي مي‌فرمايد به جامعه بشري: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[1] يعني خداي سبحان يک سلسله علومي را به جوامع بشري تعليم مي‌دهد که اينها از هيچ راهي نمي‌توانند نه راه عقل دارند نه راه تجربه دارند که به آنها دسترسي پيدا کنند و به شخص پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) هم فرمود: ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[2] نه تنها مفرد و جمع فرق است بلکه در ماضي و مضارع هم فرق است درباره جامعه فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ﴾ که با فعل مضارع است ﴿مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ درباره حضرت فرمود که ﴿عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾ حالا چه کسي ياد داد؟ اين را خدا مي‌داند!

آن علومي که در هيچ جا نيست و بشر نمي‌تواند به آن دسترسي پيدا کند نمونه‌هايش هم گذشت. فصل اول مربوط به اصل خلقت جهان بود که فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‌ سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾[3] [4] [5] بعد اين شش روز را هم تبيين کرد آسمان چند روز، زمين چند روز و مانند آن البته منظور از اين روز هم همان دوران تاريخي است وگرنه آن وقت زماني نبود تا مشخص بشود. اين فصل از بحث که گذشت در هيچ جاي عالم نيست که انسان برود بررسي کند تجربه کند که مثلاً آسمان و زمين در چند روز خلق شدند دوران خلقت اينها چند دوره بود و امثال اينها!

فصل دوم درباره خلقت خود حضرت آدم(سلام الله عليه) بود که خداي سبحان با فرشته‌ها گفتگو کرد که ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[6] آنها سؤالي داشتند و خدا پاسخ داد و حضرت آدم را آفريد و امر به سجده کرد و فرشته‌ها سجده کردند و شيطان اعتراض کرد شيطان سؤال کرد، اينها علومي است که در هيچ جاي عالم نيست اينها را از کجا آدم مي‌تواند دست بيابد.

تا رسيديم به اينکه خداي سبحان به بعضي از انبيا چيزهايي داده که اينها در هيچ مکتبي نمي‌توانستند ياد بگيرند و هيچ بشري هم نمي‌تواند و هيچ مکتبي نمي‌تواند. تا به جريان حضرت سليمان رسيديم که سليمان(سلام الله عليه) هدهد را فرستاد به سباي يمن تا ببيند که آنها چه کار مي‌کنند؟ اين گفت که ﴿يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ﴾[7] من مي‌بينم که اينها آفتاب‌پرست هستند. اين را ممکن است اين حيوان با شواهدی بفهمد اما برهاني که اين حيوان اقامه مي‌کند برهاني است که حکما اقامه مي‌کنند. اين پرنده، اين هدهد به سليمان(سلام الله عليه) عرض کرد که اينها چرا شمس را مي‌پرستند؟ ﴿أَلَّا يَسْجُدُواْ لِلَّهِ﴾[8] چرا شمس‌آفرين را نمي‌پرستند؟ اين فکر در هيچ جا نيست.

در همين زمينه ذات اقدس الهي دنباله قصه هدهد، چند قصه علمي را نقل فرمود که يکي پس از ديگري حالا در اينجا نقل مي‌شود. درباره حيوان‌شناسي خيلي‌ها زحمت کشيدند و می کشند، درباره حيوانات که اينها زاد و ولدشان چگونه است خيلي‌ها سال‌ها زحمت مي‌کشند حتي نام‌هايي براي اين حيوانات قرار دادند و مي‌شناسند که برادرها کدام‌اند خواهرها کدام‌اند اينها را خيلي خوب مي‌شناسند، اينها در حد علوم تجربي ممکن است که بشو اما پنج طايفه از آيات در قرآن کريم است که هيچ کسي به اين پنج طايفه دسترسي ندارد: طايفه اسلام است طايفه تسبيح است طايفه تحميد است طايفه سجده است و طايفه اطاعت. فرمود: ﴿لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[9] يعني آنچه که در آسمان و زمين است منقاد و مطيع ذات اقدس الهي است؛ ﴿لِلَّهِ يَسْجُدُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾[10] يعنی آنچه در آسمان و زمين است براي خدا سجده مي‌کنند؛ ﴿وَ إِن مِن شَيْ‌ءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسبيحَهُم﴾[11] تسبيح کل شيء، تحميد کل شيء، اينها طايفه سوم و چهارم هستند که هيچ موجودي نيست مگر اينکه تسبيح‌گوي حق‌ است هيچ موجودي نيست مگر اينکه تحميدگوي حق‌ است و هيچ موجودي نيست مگر اينکه مطيع حق است، براي اينکه فرمود: ﴿فَقالَ لَها﴾[12] يعني به سماوات ﴿وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا﴾ خدا به آسمان امر کرد به زمين امر کرد که مطيع باشيد و فرمانبردار باشيد اينجا تثنيه است ﴿فَقالَ لَها﴾ يعنی به سماوات ﴿وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا﴾ تثنيه است ﴿قالَتا﴾ اين هم تثنيه است ﴿أَتَيْنا طائِعِين﴾[13] نه «طائِعَين»! آسمان و زمين عرض کردند ما و همه موجودات جهان با طوع و رغبت، مطيع دستورات شما هستيم.

در بخشي از آيات دارد که دواب و حيوانات هم مثل شما جامعه‌اي دارند زندگي دارند، اين را هم حيوان‌شناس‌ها و اينها بررسي کردند اينها هم روابطي دارند اما آن سلسله معارف توحيدي که قرآن بيان مي‌کند که حيوانات داراي آن هستند و در هيچ جاي عالم نيست آن را که هيچ کس خبر ندارد. اينها از توحيد خودشان و عبادت خودشان بي‌خبر هستند چه رسد به اينکه حيوانات سجده دارند اينها اطاعت دارند اينها صلات دارند "هر حيواني براي خودش صلاتي دارد" اين حرف‌ها را که اينها بررسي نمي‌کنند. اينکه در اين آيه فرمود هيچ حيوان و پرنده‌اي نيست ﴿إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُكُم‌﴾[14] اين را مي‌فهمند حتي براي زنبور عسل و اينها کتاب‌ها نوشتند؛ اما اينکه اينها موحد هستند اينها اهل توحيد هستند اينها ذکر دارند اينها را متوجه نيستند!

الآن حقوق حيوانات يک چيز مسلّمي است که بايد آب داد غذا داد محيط زيست براي زندگی آنها تهيه کرد اما معارف توحيدي‌شان را که احدي به آن دسترسي پيدا نکرده است! شما می بينيد آن روزها که وسايل صنعتي و اتومبيل‌ها نبود بالاخره غالباً با همين حمار و اسب و استر مسافرت مي‌کردند، در روايت دارد که اگر سوار حمار شديد مي‌خواهيد جايي برويد چند حق اين حيوان بر شما دارد بعضي از حقوق همين است که بشر به آن دسترسي پيدا کرده، غذا مي‌خواهد آب مي‌خواهد هوا مي‌خواهد، اينها را داشته باشد. حضرت فرمود اگر به رودخانه‌اي رسيديد زود رد نشويد شايد اين حيوان تشنه باشد، اگر به جايي رسيديد علفي دارد زود رد نشويد شايد اين حيوان گرسنه‌اش باشد، اگر يک وقت ديديد اين کندروي کرده خسته است اين تازيانه يا چوبي که در دستتان است را به صورت حمار نزنيد![15] اين کجاي عالم هست؟! آبرويش را نبريد! اين در هيچ جا نوشته است؟! در هيچ کجا تصور هم نمي‌شود. اين حرف‌ها حرف‌هايي نيست که هر جايي باشد. آن وقت وظيفه ما نسبت به انسان‌ها چه می شود؟! اين است که فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾.

حالا رسيديم به اين بخشي که وجود مبارک سليمان(سلام الله عليه) فرمود نامه را ببر ببينيم چه مي‌گويند. اصل مسئله اين بود که عرض کرد: ﴿وَجَدتُّهَا وَ قَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ﴾؛ شيطان اينها را فريب داد، چرا اينها مشرک هستند؟! چرا خداپرست نيستند؟!

در قرآن فرمود هر کسي، هر ذره‌اي هر کاري هر فعلي هر قولي انجام می دهد در قيامت تحت حساب است، بسيار خوب! اگر هر کسي در قيامت تحت حساب است، اينها که شصت هفتاد سال زندگي کردند با همه اعمالشان بايد بيايند، هر کسي بايد يک انبار همراهش باشد! فرمود: ﴿ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْه ‌رَقيبٌ عَتيدٌ﴾[16] نه يعني يکی رقيب است و ديگري عتيد است نه اينکه «رقيبٌ و عتيدٌ» باشد! واو ندارد ﴿ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْه ‌رَقيبٌ عَتيدٌ﴾ رقيب يعني مراقب[17] ؛ هم اين که در طرف راست است رقيب، مستعد و آماده و عتيد است و هم آن که در طرف چپ هست و منتظر ضبط سيئات است «رقيبٌ عتيدٌ» است؛ نه اينکه «ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْه ‌رَقيبٌ وَ عَتيدٌ»! ﴿إِلاَّ لَدَيْه ‌رَقيبٌ عَتيدٌ﴾ يعني اينکه در طرف راست هست که منتظر حسنات است، رقيبي است عتيد و آن که در طرف چپ هست که سيئات را بايد مواظب باشد رقيبي است عتيد؛ يعني مراقب است سرکشي مي‌کند و آماده هم است. اينکه هفتاد سال زندگي کرده حسناتي دارد سيئاتي دارد و وارد محکمه شد هر صغيره و کبيره‌اي که انجام داد زير سؤال است اينکه تنها آمده است اما يک انبار کتاب همراهش است تا مي‌رود حرف بزند اين انگشت شهادت مي‌دهد تا برود حرف بزند آن زبان شهادت مي‌دهد همه در خودش است يک انبار کتاب همراهش است ﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْديهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ﴾[18] همين است. الآن اين شخص آمده، عُمري حرف زد عمري کار کرد عمري رفت و آمد داشت عمري تجارت داشت همه‌اش با خودش است.

اين حرف‌ها در کجا هست؟ در کجا آدم مي‌تواند پيدا کند؟ تا مي‌رود انکار بکند، اين ﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْديهِمْ﴾، بعد هم تعبير ﴿تَشْهَدُ﴾ است نه «تُقر»! اين شخص با دست خود يا زيرميزي داد يا زيرميزي گرفت، اين دست کار نکرد اگر اين دست کار کرده باشد و معصيت برای اين دست باشد حالا که اين دست دارد حرف مي‌زند بايد بگوييم اقرار کرده است ولي قرآن مي‌گويد اين شهادت داده است! معلوم مي‌شود که تمام کارها براي نفس است. حالا کسي حرفي زده است، بدي گفته، غيبتي کرده، تهمتي زده، با همين زبان تهمت زده است ولي همين زبان که در قيامت دارد اقرار مي‌کند نمي‌گويد اقرار کرده، مي‌گويد: ﴿يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾، پس معلوم مي‌شود صاحب کار کسي ديگر است فاعل کسي ديگر است و اين زبان ابزار کار است. با همين زبان اين شخص کار کرد مثل اينکه با قلم نوشت، حالا اين يک ابزار متصل است آن يک ابزار منفصل است. با همين زبان دروغ گفت با همين زبان معصيت کرد ولي وقتي در محکمه الهي اين زبان دارد مي‌گويد خدا مي‌فرمايد که زبانش شهادت مي‌دهد، پس معلوم مي‌شود که فاعل ديگري است و اين اعضا و جوارح مي‌شود ابزار، مثل قلم است. با همين زبان غيبت کرده با همين زبان فحش داده است اما فرمود: ﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْديهِمْ﴾ معلوم مي‌شود حقيقت انسان چيزي ديگر است.

الآن هر جايي که مي‌خواهند سند باشد انگشت‌مُهر است. اين را هم قرآن يادشان داده که در سوره مبارکه «قيامت» فرمود: ﴿بَلي‌ قادِرينَ عَلي‌ أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ﴾[19] الآن اين هشت ميليارد بشر هيچ کدام خطوط سرانگشت اينها شبيه هم نيست، فرمود ما مي‌توانيم در قيامت خطوط سرانگشت هر کسي را ﴿أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ﴾. همين انگشت‌هايي که الآن امضا کرده، اين مي‌گويد من صاحب‌کار نيستم، صاحب‌کار، ديگری است، من شهادت مي‌دهم که او اين کار را کرده است. الآن هم شما بخواهيد بگوييد متوجه نمي‌شوند که فاعل حقيقي نفس است و اعضا و جوارح، ابزار کار آن هستند.

بله، از درون خود انسان اقرار مي‌جوشد مي‌فرمايد: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعيرِ﴾[20] آنجا که از درون خود آدم اين حرف‌ها ظهور مي‌کند، فرمود: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعيرِ﴾، با اين دست و پا و چشم و گوش گناه کرده است ولي همه اينها ابزار کار او هستند، مثل اينکه با قلم چيزي نوشته است، لذا وقتي ابزار بدن او و دست و پا و چشم و گوش حرف مي‌زنند قرآن مي‌فرمايد که اينها شهادت مي‌دهند نه اقرار بکنند.

اينها جزء علومي است که ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ هدهد گفته بود که چرا خدا را سجده نمي‌کنند که ﴿أَلَّا يَسْجُدُواْ لِلَّهِ الَّذِى يُخْرِجُ الْخَبْ‌ءَ فىِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ﴾ آن ظاهر و باطن، مخفي و مشهور و مستور همه را خدا ايجاد مي‌کند، چرا او را عبادت نمي‌کنند؟ اين را الآن شما می‌بينيد که رسانه‌ها کارهاي حيوان‌شناسي حيات وحش را نشان مي‌دهند خيلي از ريزه‌کاري‌هاي عاطفي پدر و مادر و شيردادن و اينها را بررسي کردند فيلم‌برداري کردند اما اين مطلب را که اينها خدا را مي‌شناسند و برهاني که يک حکيم اقامه مي‌کند که اين مخلوق، خالقي دارد، اين معلول، علتي دارد را بيان می کنند، اينها را نمی توانند بررسی کنند.

اين هدهد عرض کرد: ﴿زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ ٭ أَلَّا يَسْجُدُواْ لِلَّهِ الَّذِى يُخْرِجُ الْخَبْ‌ءَ فىِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَ مَا تُعْلِنُون‌﴾ وجود مبارک سليمان فرمود که حالا شما اين نامه را ببر ببين که آنها چه مي‌گويند؟ اين حيوان نامه را برد و خصوصيت نامه در جلسه قبل بحث شد که اين نامه ﴿مِن سليمان﴾ بود و مضمون نامه اين بود که ﴿أَلَّا تَعْلُواْ عَلَي وَ أْتُونىِ مُسْلِمِين﴾[21] . حالا اين بانو به زير مجموعه خود درباريان يمن اين حرف را زد و گفت که ما مي‌خواهيم بفهميم که اين نامه از طرف چه کسی است؟ از طرف يک سلطان مادي دنيايي است يا يک امر ملکوتي است؟ صاحب اين نامه مثلاً يک سمَت الهي دارد يا يک سلطنت سياسي دارد؟ ﴿قَالَتْ يَأَيُّهَا الْمَلَؤُاْ أَفْتُونىِ﴾ اين فتوا بدهيد يعني نظرتان را بدهيد ﴿أَفْتُونىِ فىِ أَمْرِى مَا كُنتُ قَاطِعَةً أَمْرًا حَتىَ‌ تَشْهَدُونِ﴾[22] من برای هيچ امري تنها تصميم نمي‌گيرم مگر اينکه شما حضور داشته باشيد، نظر شما چيست؟ آنها گفتند نظر ما مبارزه است ما آماده جنگ هستيم ﴿قَالُواْ نَحْنُ أُوْلُواْ قُوَّةٍ وَ أُوْلُواْ بَأْسٍ شَدِيدٍ﴾، هم قدرت ظاهري داريم هم نيرومند و توانمند و شجاع هستيم هم ابزار نظامي داريم هم روحيه جنگ‌پروري؛ هم ﴿أُوْلُواْ قُوَّةٍ﴾ هستيم، يک و هم ﴿أُوْلُواْ بَأْسٍ شَدِيدٍ﴾ هستيم، اين دو، ما منتظر نيستيم که کسي به ما حمله بکند ما آماده جنگ هستيم ولي ﴿وَ الْأَمْرُ إِلَيْكِ﴾. با ما مشورت کردي نظر ما اين است ما آماده مبارزه‌ايم، از دو نظر: روحيه قوي داريم براي جنگيدن و ابزار کاملي هم داريم ولي نظر، نظر شماست: ﴿وَ الْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانظُرِى مَا ذَا تَأْمُرِينَ﴾[23] .

اين بانو گفت ما نمي‌دانيم که اين يک مرد الهي است که دستور الهي مي‌دهد يا يک مرد سياسي است که جنگ‌طلب است و دنياطلب است، ما بايد امتحان بکنيم که اين يک دستور الهي دارد مي‌دهد که گفت بياييد يا نه، مثل سلاطين و ملوک ديگر است. فرقشان چيست؟ فرقشان اين است که اگر اين يک پادشاه سياسي باشد اينها هر جا که رفتند خونريزي مي‌کنند و بکش و بگير و بزن و ببند است: ﴿إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً﴾[24] دائماً کارشان اين است، اگر يک امر سياسي باشد اين ‌طور است؛ اما اگر الهي باشد که هدايت مي‌کنند.

گفت ما امتحان مي‌کنيم ببينيم که آنها چه برخوردي دارند ﴿وَ إِنىِّ مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِم بِهَدِيَّةٍ﴾ من هديه‌اي مي‌فرستم ببينم که اينها با مال تطميع مي‌شوند يا نمي‌شوند ﴿فَنَاظِرَةُ﴾ يعني منتظر مي‌مانم. گروهي را با هدايا مي‌فرستم نزد اين کسي که نامه نوشت بعد منتظر مي‌مانيم ببينيم چه جوابي مي‌دهند؟ پاسخ آنها مشخص مي‌کند که اينها جزء ﴿إِنَّ الْمُلُوكَ﴾ هستند که ﴿إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا﴾ يا جزء رهبران الهي‌اند، ﴿فَنَاظِرَةُ﴾ يعني منتظر مي‌مانيم ﴿بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُون﴾[25] آنها‌ که با هدايا فرستاديم، با چه فکر و با چه جوابي مي‌آيند؟ مشخص مي‌کند که چه برخوردي مي‌کنند، قانع مي‌شوند يا نه؟ جزيه بدهيم يا نه؟ هر ساله هديه بدهيم يا نه؟ بيشتر بدهيم يا کمتر بدهيم؟ بايد تابع اينها باشيم حالا مشخص مي‌شود. اگر بايد جزيه بدهيم يا بايد قرارداد ببنديم که زير مجموعه اينها باشيم مشخص مي‌شود و اگر نه، کاري با مال و مسائل مالي ندارند بلکه کار اعتقادي و علمي دارند آن هم مشخص مي‌شود.

﴿فَلَمَّا جَاءَ سُلَيْمَانَ﴾ اين مسئول هديه آمد حضور حضرت سليمان‌(سلام الله عليه) حضرت فرمود: ﴿أَ تُمِدُّونَنِ بِمَالٍ﴾ با مال مي‌خواهيد که دستگاه سلطنت ما را تقويت کنيد؟ خلاصه باج و خراج بدهيد ماهانه و سالانه؟ چه کار مي‌خواهيد بکنيد؟ مي‌خواهيد خزينه ما را تأمين بکنيد؟ هزينه ما را تأمين بکنيد؟ ﴿أَ تُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا ءَاتَئِنَ اللَّهُ خَيْرٌ مِّمَّا ءَاتَئكُم﴾ آنچه که خدا به ما داد بهتر از آن است که شما الآن داريد مي‌دهيد، نزد ما اينها فرح‌آور و نشاط‌آور نيست ﴿بَلْ أَنتُم بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ﴾[26] شما با اينها خوشحال هستيد، ما به دنبال مال و خراج و باج و اينها نيستيم.

حضرت فرمود که اين مال را بايد برگردانيد و بايد پيام را برسانيد که ما براي هدايت آمديم، اگر هدايت شديد که بايد منقاداً بياييد و اگر نه که بالاخره ما آماده دفاع هستيم. آنها گفتند: ﴿نَحْنُ أُوْلُواْ قُوَّةٍ﴾، می گويد: ﴿لَّا قِبَلَ لَهُم بِهَا﴾، گفتند: ﴿أُوْلُواْ بَأْسٍ شَدِيدٍ﴾، می گويد: ﴿لَّا قِبَلَ لَهُم بِهَا﴾؛ اينکه شما گفتيد که ما از نظر تجهيزات نظام خيلي مقتدر هستيم، کاري از شما پيش نمي‌برد، اينکه گفتيد از نظر روحيه نظامي خيلي مقتدر هستيم، کاري از شما پيش نمي‌برد! اين ﴿لَّا قِبَلَ لَهُم بِهَا﴾ يعنی اينکه گفتيد: ﴿نَحْنُ أُوْلُواْ قُوَّةٍ﴾ يک ﴿أُوْلُواْ بَأْسٍ شَدِيدٍ﴾ دو که يعنی هم تجهيزات نظامي داريم و هم روحيه جنگ‌پروري، فرمود از هيچ کدام از اينها کاري ساخته نيست.

اينکه گفتيد ﴿إِنَّ الْمُلُوكَ﴾ تنها ملوک نيستند رهبران الهي هم وقتي پيروز بشوند «اخرجهم اذلة» می‌شود: ﴿لَنُخْرِجَنَّهُم مِّنْهَا أَذِلَّةً وَ هُمْ صَاغِرُونَ﴾؛ دو کار مي‌کنيم: شما الآن احترام ظاهري داريد، يک، تجهيزات نظامي و ثروت داريد، دو، ما هم آن تجهيزات نظامي را مي‌گيريم، يک و هم آن عزت و شکوه ظاهري را از شما سلب مي‌کنيم، دو؛ شما هم گفتيد: ﴿نَحْنُ أُوْلُواْ قُوَّةٍ﴾ يک هم گفتيد: ﴿أُوْلُواْ بَأْسٍ شَدِيدٍ﴾ دو، ما هر دو را مي‌گيريم. اينکه فرمود از آن سرزمين بيرون مي‌کنيم ﴿أَذِلَّةً﴾ يعني هر دو را از شما مي‌گيريم؛ هم آن تاج و تخت شما را مي‌گيريم هم آن عزت ظاهري را از شما مي‌گيريم. بعضي مي‌گفتند ما از اسب افتاديم نه از اصل، مي‌گويند اصل شما همان اسب بود، شما که غير از اسب، اصل ديگري نداشتيد! اين مَثلي است معروف که ما از اسب افتاديم، از اصل که نيافتيم، اينها گفتند که اصل شما همان اسب بود وقتي از اسب بيفتيد ديگر هيچ چيزي نداريد!

تا اينجا يک امور تقريباً متوسط بود اما از اينجا به بعد واقعاً محير العقول است. وجود مبارک سليمان فرمود اينها به تختشان مي‌نازند، آن عرش عظيم! به خدمتگزاران فرمود: ﴿يَأَيُّهَا الْمَلَؤُاْ أَيُّكُمْ يَأْتِينىِ بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونىِ مُسْلِمِينَ﴾[27] به يک شخص خاص مأموريت نداد فرمود چه کسی است که اين تخت را از يمن بياورد به فلسطين؟ اينجاست که محير العقول است! آن تخت با عظمت با آن جلال و شکوه را از يمن بياورد فلسطين! ﴿قَبْلَ أَن يَأْتُونىِ مُسْلِمِينَ﴾؛ حالا اينها دارند مي‌آيند ولي ما براي اينکه نشان بدهيم که کار ما سلطنت نيست، اينهايي که گفتند: ﴿أُوْلُواْ بَأْسٍ شَدِيدٍ﴾، بدانند اينجا قوي‌تر است، می گفتند: ﴿نَحْنُ أُوْلُواْ قُوَّةٍ﴾، بدانند اينجا قوي‌تر است و ما قدرتمان از اين قبيل قدرت‌ها نيست، ما مي‌خواهيم تختشان که جلال و شکوه سياسي‌شان به همين تخت است، قبل از اينکه اينها بيايند اين تخت به ما برسد.

اگر امکانات مي‌بود چند ماه طول مي‌کشيد! حضرت اين را فرمود. اين را که فرمود، به افراد عادي نمي‌گويد به همان‌هايي می گويد که قدرت‌هاي معنوي در دستشان بود جن‌ها بودند و مانند آن.

«أجنّه» جمع جِن نيست جمع «جنين» است که فرمود همه شما اجنه بوديد در شکم‌هاي مادرتان! «أجنّه» جمع جنين است يعني قبلاً جنين بوديد، «أجنه» جمع جِن نيست، فرمود: ﴿أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ في‌ بُطُونِ أُمَّهاتِكُم‌﴾[28] .

اينجا حضرت به آن جن‌ها و انسان‌هايي که مقتدر بودند فرمود چه کسی است که تخت او را بياورد؟ نه اينکه همه شما با هم بياوريد، من مي‌خواهم يک نفر اين تخت را بياورد! فرمود يک نفر بايد بياورد آن يک نفر چه کسی است؟ اين جزء ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ است. فرمود: ﴿أَيُّكُمْ يَأْتِينىِ بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونىِ مُسْلِمِينَ﴾ قبل از اينکه منقاداً بيايند؛ اولاً منقاداً مي‌آيند بعدها برکت و توفيق الهي که نصيب اين ملکه سبأ شد گفت که ﴿أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِينَ﴾[29] آن ﴿أَسْلَمْتُ﴾ غير از اين اسلام است، اين اسلام يعني انقياد، آن آخرها که برکات اعجازآميز حضرت سليمان را ديدند او گفت: ﴿أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِينَ﴾ آن ديگر اسلام مصطلح است.

﴿أَيُّكُمْ يَأْتِينىِ بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونىِ مُسْلِمِينَ﴾ حالا ﴿قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا ءَاتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ﴾[30] شما الآن اينجا تشريف داريد برنامه کشورداري را بررسي مي‌کنيد امر و نهي مي‌کنيد امضاء مي‌کنيد امضاء مي‌گيريد و مانند آن، تا ظهر مثلاً هستيد و ظهر بلند مي‌شويد، قبل از اينکه بلند شويد برويد به کارهاي شخصي برسيد، من اين تخت را حاضر مي‌کنم حالا دو ساعت يا سه ساعت! ﴿قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الْجِنِّ﴾ که من اين کار را مي‌کنم ﴿قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ﴾ نه اينکه به اندازه قيام و قعود، اين ظاهراً نيست، به اندازه‌اي که مي‌خواهيد بلند شويد نه! بالاخره شما که بررسي مي‌کنيد در دفتر کارتان، تا ظهر مشغول انجام کار هستيد، بعد اينجا را ترک مي‌کنيد و مي‌رويد کارهاي شخصي‌تان را انجام مي‌دهيد، قبل از اينکه دفتر کارتان را ترک کنيد من اين تخت را حاضر مي‌کنم؛ نه اينکه ﴿قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ﴾ يعنی قبل از اينکه از اينجا بلند شويد که به اندازه بلند شدن باشد!

اين را گفت ولي اين مورد قبول نشد ﴿قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا ءَاتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ وَ إِنّي عَلَيْهِ لَقَوِىٌّ﴾ من قوي هستم، يک، ﴿أَمِينٌ﴾ امين هم هستم، دو، کم و زياد نمي‌کنم چيزي نمي‌گيرم. آنها گفتند که ما دو صفت داريم هم قوي هستيم هم ﴿أُوْلُواْ بَأْسٍ شَدِيدٍ﴾ هستيم، اينجا اينکه جزء جُند سليمان است گفت قوي هستيم امين هم هستيم؛ هم توانمند هستيم هم پاک هستيم. آن برای قدرت، اين برای عمل که هر دو صفت را ما داريم؛ مثل اينکه علم و عدل بايد جمع باشد اينها گفتند که ما هم توانش را داريم هم پاک هستيم و کم و زياد نمي‌کنيم.

اين مورد قبول نشد. ﴿قَالَ الَّذِى عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا ءَاتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ﴾ اينکه ﴿عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ﴾ داشت اين طور گفت. در جای ديگر فرمود خدا شهادت مي دهد ﴿وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتاب‌﴾ هم شهادت مي‌دهد، آنجا ﴿عِلْمُ الْكِتاب‌﴾[31] تطبيق شد به وجود مبارک حضرت امير[32] ، اينجا ﴿عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ﴾ است.

حالا اين چه کتابي است و چه علمي است، اين گفتن همان و انجام همان! همين که گفت قبل از چشم به هم زدن من مي‌آورم، قبل از چشم به هم زدن آورد. حضرت نگفت بسيار خوب برو قبل از چشم به هم زدن بياور ﴿قَالَ الَّذِى عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا ءَاتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ﴾ آن وقت همين که وجود مبارک سليمان صورت برگرداند يا نگاه کرد ديد تخت حاضر است. ﴿فَلَمَّا رَءَاهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ﴾ تخت حاضر است ﴿قَالَ هَاذَا مِن فَضْلِ رَبّي﴾ اين فضل الهي است ﴿لِيَبْلُوَنىِ ءَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبّي غَنِي كَرِيمٌ﴾[33] هنوز هم که هنوز است آن مفسرين خيلي خيلي قَدَر ماندند در اين که اين چگونه آمد؟ اين با سرعت نور آمد؟ نور اگر بخواهد به اين سرعت بيايد در و ديوار مانع آن هستند! الآن نور از در و ديوار که نمي‌تواند عبور کند. اين به سرعت نور آمد، يا قوي‌تر از سرعت نور؟ اين چگونه آمد؟

 

پرسش: ﴿قَبْلَ﴾ چيست در اين عبارت ﴿قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ﴾؟

پاسخ: اين چشم به هم زدن است؛ اين چشم را آدم باز کرد تا برگردد لحظه‌اي است، گفت هنوز برنگشت ما مي‌آوريم!

 

اين اگر به صورت نور باشد بالاخره در و ديوار مانع است؛ اين تخت با اين عظمت از يک شهري بيايد شهر ديگر! اين با کدام سرعت است؟ حالا سرعت يک بحث است، موانع يک بحث است. فرصت نداد که حضرت بفرمايد خيلي خوب! گفت: ﴿قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ﴾، شما نگاه کردي مي‌خواهي چشتان را برگرداني، قبل از اينکه برگردي، ما هم آورديم اين مي‌شود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾.

اين است که مي‌گويند قرآن بِکر است وقتي حضرت ظهور کرد مي‌فهمند که قرآن تازه دارد تفسير مي‌شود! آن قسمت‌هاي مهم که محکمات قرآن است و اساس قرآن است مي‌گويند وقتي حضرت آمد تفسير مي‌کند حالا بعضي خواستند بر اساس اصول تجربي خواستند حل کنند گفتند به صورت نور است، بسيار خوب! حالا چگونه آورد؟ اين شخصي که ﴿عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ﴾ اين اگر در رفتن، طي الارض کرد، در برگشت هم طي الارض کرد، آن تخت چه شد؟ اين رفت و آورد يا همين جا که نشست اراده کرد و با اراده آورد؟ چه کار کرد؟ در اين سؤال‌هاي ابتدايي آن مفسران قَدر مانده‌اند!

آنها که يک مقدار دستي از دور يا نزديک به اين معارف دارند مي‌گويند از باب تجدد امثال است؛ تجدد امثال اگر حل بشود، تقريباً مناسب‌ترين راهي است که انسان مي‌تواند ساکت بشود نه ساکن و آن تجدد امثال اين است که اين تخت از آنجا به اينجا نيامد! هر موجود ممکني ذاتاً فقير است؛ خدا غريق رحمت کند مرحوم آقاعلي حکيم را! غالب آقايان حکما نسبت فقر و غنا را نسبت عدم و ملکه مي‌دانند نه نقيضَين، می گويند فقير نقيض غني نيست فقر نقيض غنا نيست، عدم و ملکه است مثل عالم و جاهل. «عالم» و «ليس بعالم» نقيض هم‌ هستند اما عالم و جاهل، عدم و ملکه‌اند، براي اينکه اين جاهل علم ندارد ولي قابليت عالم شدن را دارد. اگر موجودي قابل چيزی باشد و نداشته باشد مي‌شود عدم و ملکه؛ مثلاً ديوار نمي‌بيند اين اعمی هم نمي‌بيند اما بين اين دو تا نديدن فرق است، ديوار که نمي‌بيند سلب و ايجاب است ديوار بصير نيست و زيد بصير است، اين ديوار بصير نيست نقيض آن است اما اين اعمی که بصير نيست عدم ملکه است چرا که اعمی قابليت ديدن دارد و ديوار ندارد. پس اينکه ديوار نمي‌بيند اين سلب و ايجاب است، اعمی نمي‌بيند عدم و ملکه است. عدم و ملکه آنجايي است که شخص فاقد باشد اما لايق باشد، نقيض آن است که اصلاً قابليت نداشته باشد.

فقر و غنا را معمولاً عدم و ملکه مي‌دانند مي‌گويند اين شخص غني است و آن يکی قابليت مال داشتن را دارد ولي الآن مال ندارد. اگر ما بگوييم ديوار فقير است اين نقيض غنی است برای اينکه ديوار قابليت اين را ندارد اما اگر بگوييم اين زيدي که توانايي ندارد فقير است اين عدم و ملکه است يعني قابليت اين را ندارد. بر همين حساب، خيال کردند که همه جا فقر و غنا عدم و ملکه است.

مرحوم آقاعلي حکيم مي‌فرمايد که در محدوده ممکنات بله، اين حساب شما درست است اما وقتي به اين آيات قرآني مي‌رسيد که ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ﴾[34] شما فقير هستيد و خدا غني است، اينجا کسي قابليت غنا را ندارد، اينجا خدا غني است اين غنا براي ممکنات مستحيل است، پس نسبتِ فقير و غني در اين آيه از سنخ عدم و ملکه نيست از سنخ سلب و ايجاب است.

اين فرمايش را مرحوم آقاعلي حکيم در بدايع الحکم دارد چون بديع المُلک چند سؤال مطرح کرده که از فرنگ "به اصطلاح آن روز" چند سؤال هست و مرحوم آقاعلي حکيم اين سؤالات را پاسخ داد و به احترام اين سؤال‌کننده اسم اين کتاب را گذاشت بدايع الحِکَم، چون بديع الملک اين سؤال‌ها را مطرح کرد. اين حرف تازه‌اي است که ايشان دارند که نسبت فقير و غني در ارتباط با ذات اقدس الهي، نسبت سلب و ايجاب است نه نسبت عدم و ملکه.

شب‌هاي پنج‌شنبه و جمعه که مرحوم علامه(رضوان الله عليه) جلسات داشتند ايشان از حرم ظاهراً آمدند و زودتر از ساير آقايان تشريف آوردند به منزل ما "منزل ما آن وقت نزديک حرم بود" قبل از اينکه ساير دوستان بيايند ما اين فرمايش مرحوم آقاعلي حکيم را نزد ايشان مطرح کرديم که نسبت فقر و غني عدم و ملکه نيست سلب و ايجاب است. بعد از اينکه سؤال مطرح شد رفقا کم و بيش تشريف آوردند و جلسه شروع شد و بحث تمام شد، ما ديگر جواب را از ايشان دريافت نکرديم. وقتي جلسه تمام شد و مي‌خواستند تشريف ببرند اول کسي که به دنبال ايشان راه مي‌افتد خود صاحب‌خانه است که بايد ايشان را بدرقه کند، عرض کرديم که جواب را نفرموديد، فرمود حق با آقاعلي است حق با علی است!

هنوز هم که هنوز است واقعاً روشن نشد که اين آيه چه مي‌خواهد بگويد؟ کساني که قائل به تجدد امثال‌اند إن‌شاءالله در جلسه بعد مطرح می شود که اين تجدد امثال يعني چه. خود اين شخص رفته آورده؟ تخت را آوردند؟ چگونه طی الارض شد؟ طي الارض خودش شد طي الارض تخت شد؟ حالا راه ‌حلي است که مقداري آدم را ساکت مي‌کند نه ساکن!

 

پرسش: ... معجزه است ...

پاسخ: معجزه از غير پيغمبر و اينها نيست و اگر باشد کرامت است، يک و همه اينها هم به برکت حضرت سليمان(سلام الله عليه) است، دو.

 

پرسش: چند احتمال ديگر هم هست

پاسخ: چند «يُحتمل، يُحتمل» در مثلاً مجمع البيان[35] و اينها هست

 

خيلی هم مورد سؤال آن عصر نبود بعضی‌ها بعد از اينکه سرعت نور مشخص شد، مي‌گفتند به سرعت نور است اما حالا انسان هم مي‌تواند به سرعت نور حرکت کند جسم هم می تواند از ديوار شهر رد بشود؟!

 

پرسش: ... لازمه‌اش اين است که خود تخت را هم بايد يک لحظه تبديل به نور کند ...

پاسخ: بله مثلا...

 

پرسش: سرعت نور بر اساس فيزيک انيشتين است فيزيک کوانتومی با همان تجدد امثال می سازد

پاسخ: حالا ببينيم تجدد امثال مي‌تواند حل بکند يا نکند؛ شايد حل بکند، البته مقداری که ساکت بکند نه ساکن!


[15] تحف العقول، ص108.
[17] العين، ج5، ص154.
[32] تفسير القمی، ج1، ص367.
[35] مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‌7، ص349.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo