< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1401/10/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/علوم قرآن/

 

بحث‌های روز چهارشنبه مربوط به آن بخشی از علوم قرآنی بود که قرآن کريم ادعايش اين است که اگر وحی نبود و راهنمايی انبياء نبود برای بشر رسيدن به آنها ممکن نبود بلکه حتی خود انبيا(عليهم السلام) هم ممکن نبود به آن برسند. آياتی از قبيل﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[1] يا ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[2] اين دو طايفه آيه که يک بخش مربوط به امت اسلامی است و يک بخش مربط به پيغمبر (صلی الله عليه و آله و سلم) است اين است که اگر وحی نبود شما اصلاً راهی به اين معارف نداشتيد. يک وقت است که می‌فرمايد ﴿عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَم﴾[3] که اين لسان بعضی از آيات است که انسان چيزی را که نمی دانست خدا به او آموخت؛ در خصوص اين حالا ممکن است توهم بشود که اگر تعليم الهی هم نبود ممکن بود که از راه تجربه و اينها هم ياد بگيرد؛ اما اين «کان»ی منفی در دو آيه اين پيام را دارد که اصلاً شما آن نيستيد که ياد بگيريد کجا مي‌خواهيد ياد بگيريد؟ چه کسي از خلقت اول بشر خبر دارد؟ چه کسي از خلقت ارواح و نفوس خبر دارد؟ به حضرت هم فرمود: ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾ نه «ما لا تعلم»! يعني اين چيزي نيست که تو بتواني ياد بگيري.

محور بحث اين‌گونه از معارف بود. شواهد فراواني هم از اين طايفه نقل شد. در نوبت امروز مسئله معرفت نفس مطرح است که اين معرفت نفس بهترين راه براي معرفت حق است. در روايات هست که «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[4] برخي خواستند بگويند همان‌طوری که معرفت رب ممکن نيست معرفت نفس ممکن نيست و اين حديث مي‌خواهد بگويد اگر کسي خدا را بشناسد مي‌تواند خودش را بشناسد ولي چون شناخت خدا مقدور نيست خودشناسي هم مقدور نيست؛ خواستند بگويند اين از سنخ تعليق بر محال است.

کساني که دانشمندان مادي‌اند دانشمندان تجربي‌اند و عمري را در اين راه صرف کردند، اينها اصلاً مسئله روح و تجرد روح و بقای روح و مسئله معاد و اينها را اصلاً پي نمي‌برند. هيچ مکتبي نيست که اينها را به تجرد روح برساند يا به جريان معاد برساند لذا اينها منکر مسئله تجرد روح و معاد و اينها هستند براي اينکه در علوم تجربي اينها را نمي‌يابند.

آن بزرگان اهل معرفت هم که گفتند که اين تقريباً اشعار به امتناع معرفت نفس است براي اينکه دارد: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» همان‌ طوري که معرفت ربّ محال است معرفت نفس هم محال است، اين با طايفه ثانيه از نصوصي که در همين زمينه آمده است اين جواب داده مي‌شود. همان‌طوري که «القُرآن يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»[5] احاديث اهل بيت(عليهم السلام) «يفسر بعضه بعضا»[6] . طايفه دوم از همين نصوص اين است که «أَعْرَفُكُمْ‌ بِرَبِّه أَعْرَفُكُمْ‌ بِنَفْسِهِ»[7] [8] هر کسي خود را بهتر بشناسد خدا را بهتر مي‌شناسد، پس معلوم مي‌شود که معرفت نفس ممکن است وگرنه اگر ممکن نبود «أعرف» معنا نداشت که بعضي عارف باشند بعضي اعرف! اين مطلب اول.

مطلب دوم اين است که در اين «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»، دو تقرير و دو تقريب است يکي برهان «إن» است يکي برهان «لِم». اگر کسي اول خود را بشناسد و از راه معرفت خود، خدا را بشناسد اين برهان «إن» است و اگر کسي اول خدا را بشناسد و از راه شناخت خدا خود را بشناسد برهان «لِم» است «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ» اولاً «فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» ثانياً، يا نه «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ» اين معلوم مي‌شود که «فَقَدْ عَرَفَ» فعل ماضي هم هست و با «قد» هم ذکر شده است معلوم مي‌شود که قبلاً خدا را شناخته است که بعد خود را می‌شناسد.

بنابراين هم آن حديث دوم، حديث اول را معنا مي‌کند که اين از سنخ تعليق به محال نيست لذا فرمود: «أَعْرَفُكُمْ‌ بِرَبِّه أَعْرَفُكُمْ‌ بِنَفْسِهِ» و هم اينکه کل واحد از اين طايفه هر کدام تحمل دو تقريب را دارد: يک وقت است از راه معرفت نفس، معرفت رب پيدا مي‌شود که برهان «إن» است، يک وقت است از راه معرفت رب، معرفت نفس پيدا مي‌شود که برهان «لِم» مي‌شود. هم «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» ظرفيت اين دو معنا را دارد هم «أَعْرَفُكُمْ‌ بِرَبِّه أَعْرَفُكُمْ‌ بِنَفْسِهِ» ظرفيت اين دو معنا را دارد.

معرفت نفس جزء علومي است که خدا در قرآن فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾. نشانه‌اش اين است که اين دانشمندان مادي که کاري با قرآن و معارف اسلامي ندارند، اصلاً معرفت نفس، تجرد روح، بعد از موت و امثال اينها برايشان حل شدني نيست و مي‌گويند چيزي را ما قبول داريم که در آزمايشگاه بيابيم، همين! چيزي را که نمي‌يابيم نه در آزمايشگاه نه در تجربه‌هاي عادي، وجود ندارد و موجود، مساوق با آن چيزي است که قابل تجربه است! اين گروه دانشمنداني‌اند که عمري را در کشف علم صرف کردند اما هرگز به اين معني نمي‌رسند. معلوم مي‌شود که اين چيزي که خدا فرمود ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾. اين امر حقي است که اگر وحي نبود و راهنمايي حق نبود و تعليم وحي نبود و تدريس وحي نبود، اينها ممکن نبود.

مطلب بعدي آن است که حالا که وحي اين معارف را مي‌آورد بسيار دقيق است اولاً مي‌فرمايد انسان مسئول است و مدير کل اين هويت انساني، روح اوست. انسان يک سلسله قواي ظاهري دارد مثل چشم و گوش، يک سلسله قواي باطني دارد به نام قلب و انسان در روز قيامت مسئول است و از انسان درباره همه اين قوا سؤال مي‌کنند. بعضي از مواردش تا حدودي قابل درک است و تا حدودي روشن است و بعضي از قسمت‌هايش واقعاً دشوار و صعب است. آنجايي که مي‌فرمايد از روح سؤال مي‌کنند که چشم را در چه راهي صرف کردي يا گوش را در چه راهي صرف کردي يا ساير قوا را در چه راهي صرف کردي، اين قابل فهم است اما آنجايي که از روح سؤال مي‌کنند قلب را در چه راهي صرف کردي، مگر انسان غير از قلب پايگاه معرفتي ديگري دارد؟ محل تصميم‌گيري ديگري دارد؟ همت‌ها و اراده‌ها و عزيمت‌ها همه برای قلب است، اگر قلب مسئول نيست اگر محور تصميم‌گيري مسئول نيست، آن امر برتر و مدير بالا چه کسی است؟ نفس چيست غير از قلب؟ چگونه از نفس سؤال مي‌کنند که قلبت را چه کار کردي و در چه راهي به کار بردي؟

اين از دقائق آيات تفسيري است. اصلش در سوره مبارکه «اسراء» آيه 36 آمده است فرمود: ﴿وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ چيزي را که عالم نيستي نه بگو و نه پيروي بکن، چرا؟ برهان مسئله اين است که ﴿إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً﴾، همه اينها مسئول‌عنه‌ هستند. در سؤال سه عنصر محوري است: يکي سائل است يکي مسئول است يکی مسئول‌عنه. ما در ادبيات فارسي‌مان اين کلمه «از» را روي مسئول مي‌گذاريم مي‌گوييم «از آقا بپرس اين مطلب چيست؟» که اين کلمه «از» را روي شخص مي‌آوريم ولي در عربي و در قرآن کريم اين کلمه «از» که ترجمه همان «عن» است اين را روي مطلب در مي‌آورند نه روي مسئول يا شخص، مي‌گويند: ﴿وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ﴾،[9] ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الأهِلَّةِ﴾،[10] ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ المَحِيضِ﴾،[11] مي‌گويند تو را از روح مي‌پرسند، تو را از هلال مي‌پرسند، اين ‌طور نيست که مثل فارسي بگوييم از آقا بپرس. ما در فارسي اين کلمه «از» را روي مسئول و شخص در مي‌آوريم مي‌گوييم از آقا بپرس ولي قوانين عربي اين است که اين کلمه «از» روي مطلب در مي‌آيد ﴿وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ﴾، ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الأهِلَّةِ﴾، ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ المَحِيضِ﴾. بنابراين روح انسان مي‌شود مسئول، بقيه مي‌شوند مسئول‌عنه؛ يعني از روح سؤال مي‌کنند که اين اعضا و جوارح را چه کردي؟

مطلب بعدي آن است که اين سه ضلعي است دو ضلعش کاملاً روشن است ﴿إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ﴾ اين دو ضلع ﴿وَ الْفُؤادَ﴾ ضلع سوم ﴿كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ﴾ يعني از کل واحد اينها سوال می‌شود، کل واحد اينها مسئول‌عنه هستند، مسئول روح است سائل هم که مدبران الهي هستند. ﴿إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ﴾ _تعبير به ﴿أُولئِكَ﴾ فرمود_ ﴿كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً﴾ يعني «کل واحد» مسئول‌عنه هستند و انسان مسئول است؛ ﴿كانَ﴾ اين انسان ﴿عَنْهُ مَسْؤُلاً﴾. اين آيه 36 سوره مبارکه «اسراء» اين است: ﴿وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ﴾ آن انسان ﴿عَنْهُ مَسْؤُلاً﴾ اينها مسئول‌عنه هستند، سؤال مي‌کنند چشم را چه کار کردي، گوش را چه کار کردي، فؤاد را چه کار کردي.

مطلب بعدي آن است که درباره سؤال از چشم و گوش روشن است؛ مي‌شود سؤال کرد که ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ﴾[12] بايد باشد، تو عمل کردي يا نکردي؟ و مانند آن؛ اما اين سوال که قلب را کجا به کار بردي، آن مرکز فکر و استدلال را کجا به کار بردي، اين را از چه کسي سؤال مي‌کنند؟! يا سوال می‌کنند شما که انديشيدي، محور فکر و استدلالت را کجا به کار بردي؟ در اينجا آن مسئول کيست؟ مسئول‌عنه کيست؟ قلب مسئول‌عنه است روشن است، منظور از قلب همان عقل است همان قوه فکري است همان که تصميم مي‌گيرد، اينکه تصميم مي‌گيرد نفي و اثبات را، از تو سؤال مي‌کنند که اين محور تصميم‌گيري را کجا به کار بردي؟

پس «فهاهنا امور»: يکي سمع و بصر و قلب است که محور تصميم‌گيري است، يکي مسئول است که خود انسان است، مگر انسان غير از دستگاه فکري قلب چيز ديگري دارد؟ اين چه کسی است که خود انسان بشود مسئول، قلب بشود مسئول‌عنه؟ از اينجا معلوم مي‌شود که قلب قوه‌اي از قواي نفس است و نفس، موجود مجرد برتري است که اينها قواي آن هستند؛ بعضي قواي ظاهري آن هستند مثل چشم و گوش و بعضي قوه باطني آن هستند مثل قلب که آن انسان اگر واقعاً روحاني بود اينها را درست به کار مي‌برد اگر يک آدم حاکم معزول باشد اينها را درست به کار نمي‌برد.

بنابراين از همين آيه برمي‌آيد که يک سلسله قواي ظاهري است که سمع و بصر نمونه‌هاي آن هستند يک سلسله قواي باطني است که قلب و عقل و امثال ذلک نمونه‌هاي آن هستند و يک امر نهايي است به نام روح مجرد که اينها ابزار، ادوات و قواي او هستند. مدير کل، خود هويت انسان يعنی آن نفس انسان است، از او سؤال مي‌کنند که اين محور انديشه را کجا به کار بردي؟ تو که بايد يک سلسله علومي را فرا بگيري چه علمي فرا گرفتي؟ کجا فرا گرفتي؟ چگونه فرا گرفتي؟ در تصميم‌گيري‌ها، تصميم‌سازي‌ها، در معارف، در تصديقات، در تکذيب‌ها، چگونه اين قلب را به کار بردي؟

معلوم مي‌شود که قلب مسئول نيست قلب مسئول‌عنه است مثل اينکه چشم و گوش مسئول نيستند مسئول‌عنه هستند.

 

پرسش: ...

پاسخ: اگر آن کسي که انسان است عقل نداشته باشد تکليف ندارد مثل اينکه اگر کسي دست نداشته باشد نمي‌تواند تکليف وضو داشته باشد اين عقل محور تکليف است اما به خود اين شخص مي‌فهمانند که اين عقل را اين ‌طور به کار ببر مثل اينکه به شخص مي‌گويند که نسبت به دست اين ‌طور وضو بگير. خود قلب و خود عقل راهنمايي مي‌کنند. «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[13] بيان نوراني حضرت امير است که انبيا آمدند که ثوره کنند، انقلاب را که مي‌گويند ثوره، براي اينکه زير و رو مي‌شود[14] «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» يعني زير و رو مي‌کنند.

 

يک بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) است در نهج البلاغه که اهل بيت را معرفي مي‌کند فرمود: «مُسْتَثَارِ الْعِلْم»[15] مستثار اسم مکان است از باب استفعال است، مستثار يعني ميدان انقلاب، اسم مکان است اينها ميدان انقلاب فکري‌اند: «مُسْتَثَارِ الْعِلْم»؛ زير و رو مي‌کنند شيار مي‌کنند آن دفينه‌ها را در مي‌آورند آنچه که در درون انسان است در فطرت انسان است آن را ثوره مي‌کنند.

اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج البلاغه که اهل بيت را معرفي مي‌کند فرمود اينها ميدان انقلاب هستند. اگر بخواهد ثوره بشود و مردم بايد جمع بشوند، بايد دور ولايت جمع بشوند دور امامت اهل بيت(عليهم السلام) جمع بشوند دور روايات اينها جمع بشوند؛ فرمود: «مُسْتَثَارِ الْعِلْم» خيلي بيان نوراني است!

بنابراين «فهاهنا امورا اربعة»: يکي سمع است يکي بصر است يکي قلب است که اينها مسئول‌عنه هستند يکي روح است که مسئول است از روح سؤال مي‌کنند، پس معلوم مي‌شود که آن مُدرِک اساسي نفس است منتها قلب وسيله فکر است مثل اينکه بيننده واقعي نفس است چشم وسيله ديدن است، شنونده واقعي نفس است منتها گوش وسيله شنيدن است، اينها ابزار کار هستند يا ابزار کار ظاهري‌اند يا ابزار کار باطني‌اند.

اين معارف دقيق را آنهايي که با وحي آشنا نيستند از کجا مي‌فهمند؟ فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ نمی‌توانيد اينها را بفهميد. انسان مسئول است حتي قلب، حتي عقل. اين عقل، چشم باطني است، بسيار خوب، اين چشم باطني، بصيري مي‌خواهد بيننده‌اي مي‌خواهد که اين بيننده بايد عقل را به کار ببرد. گاهي مي‌فرمايد: ﴿أَ فَلاَ تُبْصِرُونَ﴾[16] گاهي مي‌فرمايد: ﴿أَ فَلاَ تَعْقِلُونَ﴾[17] . اين انسان است که اين قوه عقل را به کار مي‌برد اين انسان است که قوه باصره را به کار مي‌برد؛ بصر و بصيرت، شؤون نفس هستند و آن مسئول اساسي، خودِ انسان است، لذا انسان است که تمام مسئوليت‌ها به عهده او خواهد بود.

اين طايفه آيات هم «بعضها يفسر بعض»؛ اين طايفه يعني ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ اينها يک فصل است، خودِ آيات زير مجموعه اين فصل هم «يفسر بعضه بعضا». در سوره مبارکه «انفال» دارد که بدانيد که خدا بين انسان و قلب او فاصله است، معلوم مي‌شود که قلب يکي از مدارک ماست يکي از شؤون ماست يکي از ابزار کار ماست، تنها هويت ما قلب نيست. اگر بود، بين ما و قلب، خدا فاصله مي‌شود يعني چه؟ معلوم مي‌شود که ما هويتي داريم قلب يکي از شؤون ادراکي ماست. همان‌ طوري که چشم و گوش از شؤون ادراکي ما، در ظاهر هستند، قلب و عقل هم از شؤون ادراکي ما هستند در باطن.

اين آيه 36 آيه دقيقي است که بايد بين مسئول و مسئول‌عنه فرق باشد، نفس مسئول است آن قواي ظاهري و قواي باطني مسئول‌عنه‌ هستند.

در سوره مبارکه «انفال» آيه 24 به اين صورت آمده است: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ﴾ اين را به زنده‌ها خطاب مي‌کند، به افراد مرده که خطاب نمي‌کند، به همين مؤمنين صدر اسلام و مسلمان‌ها و به انسان‌هاي صدر اسلام که زنده‌اند به اين زنده‌ها خطاب مي‌کند که اجابت کنيد حرف انبيا را که اينها حرف‌هايشان شما را زنده مي‌کند. معلوم مي‌شود که غير از اين حيات حيواني که انسان دارد حيات ديگري هست. فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ﴾ اگر اجابت کرديد زنده مي‌شويد، معلوم مي‌شود حيات ديگري هست. اين حيات انساني در کنار حيات حيواني در کنار انواع ديگر است؛ چند قسم حيات داريم، اين حيات برتر است.

اين تا حدودي قابل حل است؛ به دنبال اين، مطلب دقيق‌تري را فرمود. کارهاي خيلي مهم با «و اعلموا» شروع مي‌شود، آن اولي هم خيلي مهم بود ولی «اعلموا» در آن نيست اما اينجا فرمود: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُون‌﴾. مسئله معاد که به وسيله وحي و اينها روشن مي‌شود اما فرمود بدانيد که خدا بين انسان و قلب انسان فاصله است. قلب انسان محور تصميم‌گيري اوست اگر انسان سالک باشد عبد باشد اگر بخواهد تصميم خلاف بگيرد چون نفس بايد به عقل برسد ببيند که مرکز فرماندهي چه تصميمي گرفت تا اقدام بکند، اين وسط، عنايات الهي فاصله است نمي‌گذارد. اگر إن‌شاءالله اين قلب در تصميم‌گيري که چه کار مي‌خواهد بکند و چه حرفي مي‌خواهد بزند خير باشد کاملاً راه را صاف مي‌کند که فوراً به قلبش سر بزند ببيند مرکز فرماندهي چه تصميمي گرفت.

فرمود: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾؛ بين انسان و قلب انسان قدرت الهي فاصله است. گاهي نمي‌گذارد که انسان بفهمد قلب چه تصميمي مي‌خواهد بگيرد که در خطر بيفتد، گاهي مي‌بيند که قلب تصميم خوبي دارد مي‌گيرد راه را باز مي‌کند انسان زود به مرکز فرماندهي مي‌رسد و بعد مي‌گويد خدا را شکر؛ اين در وسط است. در عالَم، بَدايي هست، اين مربوط به کار خودش است اما چيزي در درون انسان است که انسان را حفظ مي‌کند. اين چشم مي‌خواهد ببيند لذت مي‌برد يا گوش مي‌خواهد بشنود لذت مي‌برد يا قلب مي‌خواهد انتقام بگيرد، چيزي شد به جاي اينکه صبر بکند بگويد که اين برادر ديني ماست حالا حرفي زده من چرا تندی کنم، قبل از اينکه تصميم به خلاف بگيرد، ذات اقدس الهي که اراده او فاصل و حاجب است بين نفس و قلب، نمي‌گذارد راه نمي‌دهد که او بفهمد در قلبش چه گذشت. فرمود: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ‌﴾؛ حالا اين آيه را برای همه دانشمندان مادي بخوانيد، اينها مي‌گويند فسون است و فسانه!

اين است که قرآن فرمود حرف‌هاي تازه‌اي ما داريم که هيچ جا ياد نمي‌گيريد، کجا مي‌خواهيد ياد بگيريد؟ اينها که عمرشان را به دانش و تجربه گذراندند رفتند آسمان و آمدند، دريا و زير دريا را فتح کردند، آسمان و بالاي آسمان را هم که فتح کردند، مجهولي به حسب ظاهر براي اينها نمانده است اما خودشان را نشناختند! بين انسان و مرکز فرماندهي او حجابي است ديواري است اين است. اگر کسي حالا يا به صورت دعاست يا ناله است يا تضرع است يا هر چه هست، خودش را به خدا بسپارد، يا در محور تصميم‌گيري او تصميم خلاف گرفته نمي‌شود يا اگر در اثر تهاجم نفس که او اين حرف را زد شما هم جبران بکن شما هم انتقام بگير، تصميمي گرفت، نمي‌گذارد نفس به اين مرکز فرماندهي برسد تا بفهمد در درون قلب او چه گذشت يا بر فرض هم بفهمد، بايد اين را به کار بگيرد، اين در وسط است نمي‌گذارد: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ‌﴾،

 

پرسش: قلب مستقل تصميم می‌گيرد يا نه بايد نفس...؟

پاسخ: نفس؛ مثل اينکه چشم می‌بيند؛ تا انسان زنده است، به وسيله نفس زنده است. اين جهاد اکبر، تلاش و کوشش براي اين است که دوست و دشمن هستند، بعضي دوست آدم‌اند بعضي دشمن آدم‌ هستند. اين هوس دشمن آدم است که «أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ»[18] آن عقل و درايت و هوش و اينها دوست‌اند. يک بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) دارد که فرمود: «صَدِيقُ كُلِّ امْرِئٍ عَقْلُه»[19] فرمود انسان يک دوست بيشتر ندارد اين «صديق» خبر مقدم است اين خبر مقدم، مفيد حصر است. فرمود دوست تو فقط عقل توست، نفرمود عقل تو دوست توست! مبتدا را مقدم نگذاشت. فرمود: «صَدِيقُ كُلِّ امْرِئٍ عَقْلُه‌» انسان بيش از يک دوست ندارد و آن عقلش است که اين حرف را بزنم يا نزنم، اين را ببينم يا نبينم، اين کار را بکنم يا نکنم.

 

آن بيان نوراني پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است که فرمود: «أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ»؛ بدترين دشمن در درون آدم هست؛ آن هوس و غرور و خودخواهي است. اگر چيزي را به انسان گفتند حالا يک لحظه انسان تحمل بکند صبر بکند او فردا برمي‌گردد عذرخواهي مي‌کند دوستي سر جايش محفوظ است وگرنه اين زندان‌ها پر مي‌شود. آدم نتواند تحمل بکند زندگي تلخ است! فرمود بدترين دشمن همين نفس است؛ غرور، به من برخورد، چرا بايد اين ‌طوري باشد؛ اين دشمن اين‌ طور تصميم مي‌گيرد. اين ديگر نمي‌داند که ذات اقدس الهي اين کارد و اين شمشير را به دست او داد که با بيگانه بجنگد نه با دوست.

در آن بيان نوراني که حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود: «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ»[20] که قبلاً هم اين حديث بحث شد، حضرت فرمود سنگ را از هر جايي آمد برگردانيد، ملت ستم‌پذير نباشيد بگوييد حالا زد زد! نه، هر کشوري به شما سنگ زد، فوراً برگردانيد. ستم‌پذيري حرام است ظلم است؛ فرمود: «لَا يَمْنَعُ الضَّيْمَ الذَّلِيلُ‌»؛[21] جز ملت فرومايه کسي ستم را قبول نمي‌کند. ذات اقدس الهي اين شمشير را براي جهاد گذاشته، حالا جهاد بيرون سر جايش محفوظ است، جهاد درون، اگر حرص و طمع و اينها بخواهد کسی را وادار بکند به خلاف و تکبر و برتري‌طلبي و اختلاس و امثال ذلک، اين تقوا و عقل جلويش را مي‌گيرد؛ اين جهاد اکبر همين است. اين قدرت شمشير را نگذاشتند که بيايد سر عقل را ببرد، اين را گذاشتند که سر هوس را ببرد.

در اين ميدان اگر کسي خودش را به خدا بسپارد، خدا او را حفظ مي‌کند. حفظش به اين است که نمي‌گذارد در محور تصميم‌گيري او تصميم خلاف گرفته بشود؛ مثل اينکه دو نفر اينجا دارند دعوا مي‌کنند آقايي مي‌آيد وسط و نمي‌گذارد، اين دوست است نمي‌گذارد دعوا بشود. فرمود: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ‌﴾، حالا اين قلب تصميم گرفته که اين حرف را بزند، نفس هم به وسيله قوا کار مي‌کند، آن وقت ذات اقدس الهي اين وسط حاجب است واسط است البته به وسيله مدبرات به وسيله فيض؛ ذات اقدس الهي که کل عالم را اداره مي‌کند، با اسمای حسنا اداره مي‌کند.

اينهايي که اهل اين مسائل نيستند اصلاً از اين حرف‌ها خبري نيست؛ عمر به هفتاد هشتاد سال رسيده شبانه‌روز هم در آزمايشگاه هستند و مشغول تدريس و تأليف هستند اما اصلاً از اين حرف‌ها خبري نيست، لذا فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾. اينجا فرمود: ﴿وَ اعْلَمُوا﴾ اين خيلي مهم بود که کلمه ﴿وَ اعْلَمُوا‌﴾ را فرمود ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ‌﴾ بعد بدانيد ﴿وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُون‌﴾ معاد از يادتان نرود.


[6] جواهر الكلام، النجفي الجواهري، الشيخ محمد حسن، ج26، ص67. «أن کلامهم عليهم السلام جميعا بمنزلة کلام واحد، يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً».
[14] رک: لسان العرب، ج4، ص108.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo