< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1401/12/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/علوم قرآن/

 

بحث‌هاي روز چهارشنبه بخشي از علوم قرآني است که ذات اقدس الهي مي‌فرمايد گذشته از آن ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[1] قسم سوم و چهارمي هم هست؛ قسم اوّلش ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ﴾ است، قسم دومش ﴿وَ الْحِكْمَةَ﴾ است، قسم سوم اين است که ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[2] يعني به جامعه بشري، ذات اقدس الهي چيزي عطا مي‌کند و مي‌آموزد که ممکن نيست در جاهاي ديگر بتوانند فرا بگيرند و قسم چهارم هم همين مطلب را به وجود مبارک پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌فرمايد که ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[3] يعني ما چيزهايي به توی پيغمبر داديم که مقدور تو نبود که در جاي ديگر ياد بگيري.

در طايفه اول و دوم اين است که ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ اما در طايفه سوم و چهارم که البته اين طايفه سوم و چهارم به يک اصل برمي‌گردند، اين کلمه «کان»ی منفي نشان مي‌دهد که هيچ جا ممکن نيست پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) يا مردم اين را ياد بگيرند.

اين ادعاي قرآن کريم است؛ نمونه‌هايي از اين هم ذکر شده است که مثلاً ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‌ سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾[4] [5] [6] را بشر از کجا بفهمد که اصل خلقت جهان در شش دوره بود؟! اين‌ گونه از مسائل و معارف اصلاً در هيچ جاي عالم نوشته نيست نزد هيچ کسي نيست. يکي از اين اموري که از همين قبيل قسم سوم و چهارم است، همان جريان خلقت خود حضرت آدم است. حضرت آدم را خدا خلق کرد اگر نظير انسان‌هاي ديگر باشد که خلقت اينها معروف است، پدر و مادري دارند؛ اما وقتي که از تراب و طين و اينها باشد و از نطفه و مانند آن نباشد پيدايش چنين خلقتي چگونه است و از طرفي هم دشمني به نام شيطان خلق شد و شيطان هم از آتش خلق شد خلقت يک موجود زنده فعال از آتش، يعني چه؟ گذشته از اينکه انسان را به عنوان يک خليفه خلق کرده است که ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[7] که عرض شد اين «جاعل» اسم فاعل نيست گرچه بر وزن اسم فاعل است ولي صفت مشبهه است لذا معناي ثبوتي دارد نه معناي حدوثي.

اگر اسم فاعل باشد يعنی اين کار را مي‌خواهم انجام بدهم، ديگر معنايش اين نيست که هميشه مي‌خواهم اين را انجام بدهم. اگر گفتند زيد قائم است، معنايش اين نيست که هميشه ايستاده است؛ زيد ايستاد، عمرو ايستاد و مانند آن. يک وقت است که اسم فاعل نيست، صفت مشبهه است به وزن فاعل مثل اينکه مي‌گويد فلان کس کاتب است يعني نويسنده فلان مکتب است، اين ملکه است؛ اما وقتي گفتند «کاتبٌ» يعني نوشت نه اينکه معنايش اين باشد که دائماً دارد مي‌نويسد.

﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ معنايش اين نيست که من فقط يک مرتبه بخواهم خليفه خلق کنم. شواهد فراواني است که انبياي ديگر خليفه بودند اولياي ديگر خليفه بودند. همان ‌طوري که پيامبران رسولان درجات متفاوت دارند که ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾[8] و انبيا درجاتي دارند که ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾[9] همان ‌طوري که اين دو گروه درجاتي دارند، خلفا هم مراتبي دارند و شواهد فراواني هم هست که افراد ديگري هم خليفه بودند.

در اين مسئله خلافت، خداي سبحان چيزهايي را به حضرت آدم آموخت که معلوم مي‌شود معيار خلافت اين است و دو سؤال مطرح شد يک سؤال استفهامي يک سؤال اعتراضي. سؤال استفهامي از سوی فرشته‌هاست که چرا مي‌خواهي خليفه خلق کني با اينکه ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَك‌﴾[10] ما که فرمانبرداران و مطيعان و به اذن شما مدبران امر عالم هستيم ديگر شما خليفه و جانشين را براي چه مي‌خواهي خلق کني؟ ذات اقدس الهي نفرمود که من مي‌خواهم انسان خلق کنم، اگر مي‌فرمود من مي‌خواهم انسان خلق کنم، آنها سؤال نمي‌کردند؛ اما فرمود من مي‌خواهم خليفه خلق کنم، آنها هم که کارشان خلافت بود، چون آنهايي که مدبرات امر هستند و به اذن خدا عالم را تدبير مي‌کنند، خلفاء الله هستند، لذا گفتند ما که خلفاي شما هستيم و کار شما را انجام مي‌دهيم، شما خليفه را براي چه مي‌خواهيد؟

سؤال فرشتگان استفهامي بود اما سؤال اعتراضي در مسئله سجده است. آن سؤال مربوط به خلافت بود، اين مربوط به سجده است؛ وقتي که خداي سبحان حضرت آدم(سلام الله عليه) را آفريد به همه ملائکه و به شيطان فرمود که ﴿اسْجُدُوا﴾[11] [12] [13] از اينجا يک سؤال اعتراضي به در آمد.

يک سؤال استفهامي است که فرشته‌ها دارند و يک سؤال اعتراضي است. مي‌گويند فلان مسئول، زير سؤال رفت، اين زير سؤال رفت يعني مورد اعتراض واقع قرار شد؛ مثل اينکه فرمود: ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾[14] اينها را بازداشت کنيد براي اينکه اينها زير سؤال هستند. «زير سؤال‌اند» يعني سؤال اعتراضي؛ اما سؤالي که يک مستفهم از مجيب مي‌کند سؤال استفهامي است سؤال اعتراضي نيست.

«فهاهنا مقامان»: يک مقام اين است که خدا فرمود: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾، شيطان اينجا هيچ حرفي نزد کاري نداشت خلفا در عالم زيادند، اينجا فقط سؤال فرشته‌ها مطرح است که فرشته‌ها گفتند: ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَك‌﴾ ما کار تسبيح و تقديس را مدبرانه انجام مي‌دهيم و تدبير عالم را با تقديس و تسبيح انجام مي‌دهيم کمبودي که نيست. اين برای ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ که قبل از خلقت است. بعد از خلقت، خداي سبحان به فرشته‌ها و شيطان فرمود: ﴿اسْجُدُوا﴾ اينجاست که سؤال دوم مطرح است که سؤال اعتراضي است و برای شيطان است که همه را امر مي‌کني که سجده کنيم، من از او بهترم ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[15] اين سؤال اعتراضي است.

اين صحنه‌ها اگر در قرآن نبود، کجا انسان دسترسي داشت که مثلاً بفهمد که خداي سبحان قبل از خلقت آدم با فرشته‌ها اين مطلب را در ميان گذاشت و فرشته‌ها آن سؤال را کردند و بعد از خلقت به همگان دستور سجده داد و همه اطاعت کردند و شيطان اعتراض کرد؟ اگر اين حرف‌ها در قرآن نبود کجا انسان مي‌توانست بفهمد؟ پس اين سلسله مسائل، مسائلي نيست که در جايي نوشته باشد.

حالا يک وقت ممکن است انسان بگويد که فايده چيست، حالا اينها را ما ندانيم مگر چه می‌شود؟ فايده اين است که هم فرشته شدن مقدور ماست دستور به ماست و به آن ماموريم و هم شيطان نشدن دستور به ماست. گفت:

 

تو فرشته شوي ار جهد کني از پي آنک      برگ توتست که گشتست به تدريج اطلس[16]

 

با ملائکه محشور شدن و حتي آمدن ملائکه به خدمت آنها، کم مقامي نيست! افراد در هنگام مرگ دو گروه‌اند: يک گروه مؤمن‌اند عالم‌اند عادل‌اند و متقي‌اند، يک گروه هم تبهکارند؛ اين ‌طور نيست که مرگ اين دو گروه يکسان باشد. فرمود: ﴿الَّذينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبينَ﴾ فرشته‌ها هنگام قبض روح مؤمنين با عرض ادب و احترام مي‌آيند و سلام عرض مي‌کنند بعد قبض روح مي‌کنند، چرا آدم اين ‌طور نباشد؟! نه ملائکه ديگر، همين ملائکه‌اي که آمدند براي قبض روح که ﴿الَّذينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبينَ﴾، همين‌ها می‌گويند: ﴿سَلامٌ عَلَيْكُمْ﴾[17] ؛ اما کساني که ظالم و تبهکار بودند، هنگام مرگشان، ملائکه ﴿يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبَارَهُمْ﴾[18] [19] مرتّب به سر و صورتش مي‌زنند، بعد با همين وضع قبض روح مي‌شود. انسان اينها را از کجا بفهمد؟ پس ما با ملائکه کار داريم، ملائکه با ما کار دارند، شيطان هم با ما کار دارد.

فرمود مي‌خواهم در زمين خليفه خلق کنم، لذا درباره انبياي ديگر به نحو عموم و درباره حضرت داوود(سلام الله عليهم) به نحو خصوص دارد: ﴿إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْض‌﴾[20] از اين صريح‌تر که نيست، بالصراحه به حضرت داوود مي‌فرمايد که ما تو را خليفه قرار داديم، چون خليفه ما هستي با اراده کار مي‌کني نه با حرکت.

حضرت امير دارد يک بيان نوراني که «فَاعِلٌ لا بالْحَرَكَةُ»[21] خداي سبحان اراده کرد که آسمان خلق کند نه اينکه با ابزار دست و پا و تلاش و کوشش کار بکند «فَاعِلٌ لا بالْحَرَكَةُ»، لذا خستگي‌پذير نيست. در جريان حضرت داوود که فرمود: ﴿يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْض‌﴾ بعد با اراده الهي آهن در دست داوود مثل موم نرم شد که ﴿وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ﴾[22] فرمود ما ليِّن کرديم؛ اين خليفه است. يک وقت است که کسی کوره آهنگري راه مي‌اندازد آهن را نرم مي‌کند حساب ديگري است اين يک علم عادي است اما يک وقت است که در دست مبارکش مثل خمير نرم مي‌شود ﴿يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْض‌﴾.

جريان اصل خلافت با ما کار دارد جريان سؤال و اعتراض شيطان هم با ما کار دارد، براي اينکه او تنها درباره حضرت آدم نگفت که ﴿أَنَا خَيْرٌ﴾ بلکه گفت او و امثال او را من تا آنجا که ممکن است گمراه مي‌کنم ﴿لَأُضِلَّنَّهُم﴾[23] ﴿لَأُمَنِّيَنَّهُمْ﴾.[24] چهار چيزي که خداي سبحان مکرر اينها را به عنوان آيات الهي و نِعم الهي و برکات الهي ذکر مي‌کند، يکي جمادات است، يکي نباتات است، يکي حيوانات است، يکي خود انسان؛ خدا همه اينها را به عنوان آيات الهي ذکر مي‌کند و همه اينها را ابزار گمراهي ما قرار داده است! فرمود: ﴿زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الأنْعَامِ وَ الْحَرْث‌﴾[25] اين هفت هشت تايي که ذکر شده از همين چهار تاست. ﴿زُيِّنَ لِلنَّاسِ﴾ که در مقام مدح نيست! آنکه در مقام مدح است فرمود: ﴿خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ﴾[26] بله آن زينت است اما اين ﴿زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ﴾ در مقام مذمت است، در مقام کارهاي الهي نيست که خداي سبحان اين را زينت شما قرار داد!

﴿زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ﴾ اول، نساء و بنين و اينها که انسان هستند ﴿وَ الْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ﴾ که جماد هستند، همين طلا و نقره و امثال آنها، ﴿وَ الأنْعَامِ﴾ که همين دواب هستند ﴿وَ الْحَرْث‌﴾ هم که کشاورزي است، ديگر چيزي نمانده است. يا جمادات است که زر و سيم و اينهاست يا نباتات است که حرث و کشاورزي است يا حيوانات است که ﴿وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الأنْعَامِ﴾ است يا انسان‌ها هستند که نساء و بنين و اينها هستند؛ فرمود اينها ابزار تزيين شيطان‌اند؛ زينت شما در جاي ديگر است. بنابراين شيطان با ما کار دارد و ما هر روز گرفتار او هستيم.

اين سلسله چيزها قصه نيست که فرمود به ملائکه گفتيم که مي‌خواهيم خليفه خلق کنيم آنها گفتند که ما مسبّح هستيم تقديس مي‌کنيم و شما خليفه براي چه مي‌خواهي؟ اين جرياني است که انسان مي‌تواند کاري بکند که از فرشته ساخته نيست و فرشتگان در خدمت او باشند، مقام ثاني بحث هم که مربوط به شيطنت است، او با ما کار دارد هر لحظه وسوسه مي‌کند ﴿فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾[27] است و مانند آن؛ اما بالاخره نه آگاهی از آن سؤال استفهامي ملائکه مقدور ما بود که کجا بود و چه بود و چه گفتند و نه سؤال اعتراضي شيطان. در جريان سؤال استفهامي ملائکه ذات اقدس الهي اجمالاً فرمود: ﴿إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ﴾[28] ، پاسخ اجمالي داد. پاسخ تفصيلي‌اش اين است که وجود مبارک حضرت آدم را به علم اسماء مجهز کردند بعد به حضرت آدم فرمود اين فرشتگان که اسماء الهي را نمي‌دانند، در حد خودشان هستند، تو معلم اينها باش.

«فهاهنا امور»: يک: آن اسماء الهي را ذات اقدس الهي به خليفه خود آموخت؛ دو: آن اسماء الهي را در آن حد به ملائکه ياد نداد؛ سه: اينها آن استعداد و توانايي را نداشتند که شاگرد بلاواسطه الله باشند، چون اگر آن صلاحيت و آن مقام را داشتند که شاگرد بلاواسطه الله باشند، ذات اقدس الهي همان ‌طوري که آدم را شاگرد بلاواسطه خود قرار داد که ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ كُلَّهَا﴾[29] درباره فرشته‌ها هم همين کار را مي‌کرد به آنها هم ياد مي‌داد؛ چهار: فرشته‌ها آن حد را نداشته و ندارند که شاگرد آدم(سلام الله عليه) باشند «في تعليم الاسماء»، لذا در فصل چهارم ذات اقدس الهي به آدم فرمود: ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ﴾ نه «علمهم» يعنی در حد گزارش است. ملائکه درست است که مقامشان خوب است اما انسان کامل، پيغمبر، اهل بيت، اينها حسابشان خيلي بالا است. اگر آنها در اين حد بودند که شاگرد الله باشند يقيناً خدا به آنها ياد مي‌داد و اگر آنها در حدي بودند که بتوانند شاگرد اهل بيت باشند «في تعليم الاسماء»، خدا مي‌فرمود: «علمهم باسمائهم» اما در آن حد نيستند که بفرمايد «و علمهم» لذا فرمود: ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾[30] .

حالا انسان چه مقامي دارد، پيغمبر چه مقامي دارد، امام چه مقامي دارد، اينها همان چيزي است که ﴿مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ است. غرض اين است که اين چيزهايي است که فرمود در هيچ جا نيست و نمي‌توانيد هم اين حرف‌ها را ياد بگيريد.

صرف قصه نيست که ما خليفه در زمين داريم، صرف قصه نيست که به نحو صفت مشبهه است نه اسم فاعل، صرف قصه نيست که همگان مي‌توانند خليفة الله باشند، صرف قصه نيست که ما را امر کردند که شما هم خليفة الله باشيد؛ اما حالا آنها در درجات صد و اينها هستند و افراد عادي در درجات يک و دو و سه و اينها باشند. نمونه اينکه افراد عادي هم مي‌شود خليفة الله باشند، در کلمات خود معصومين هست.

الآن دو مطلب براي ما مهم است که حالا در پايان بحث بايد عرض کنيم: يکي درباره تبشير و يکي درباره انذار: يکی اينکه ما هم مي‌توانيم نسبت به خودمان خليفه الهي باشيم حالا در حد ضعيف؛ يکی اينکه در خطر اغواء و آبروريزي شيطان هستيم که اين دومي خيلي مهم است.

الآن دو چيز براي ما، گذشته از آن بحث‌هاي علمي، ثمره عملي دارد و آن ثمره عملي اين است که ما هم مي‌توانيم خليفة الله باشيم و مأمور هم هستيم منتها امر تربيتي و نفلي است و هم اينکه در معرض خطر شيطان هستيم؛ اولي فضيلتي است اما دومي خطري است که هر روز ما را تهديد مي‌کند.

 

پرسش: مي‌فرماييد از آيه استفاده مي‌شود که همه انسان‌ها مي‌توانند خليفه باشند؟

پاسخ: في الجمله، صريح نه، چون يک دليل همين ﴿جَاعِلٌ فىِ الْأَرْضِ خَلِيفَة﴾ است و از طرف ديگر آن آياتی که می‌فرمايد: ﴿يَسْتَخْلِفَكُمْ﴾[31] دو نحو تفسير شده است: يکی اينکه ما شما را خليفه اقوام ديگر قرار داديم و ديگر اينکه خليفة الله قرار داديم، هر دو قول را مفسران گفتند؛ اما آنکه در مسئله خلافت خيلي شفاف و روشن است، بيان نوراني خود حضرت امير است که انسان می‌شود خليفة الله.

 

وجود مبارک حضرت امير وقتی می‌خواست نامه بنويسد، آنجايي که مي‌گفت: «من العبد علي بن ابي‌طالب» آنها سر جايش محفوظ است آنجا امضاي حضرت محفوظ است عبد بودنش محفوظ است؛ اما اينجا که مقام نفوذ حکومت است مي‌فرمايد از خليفه خدا اين نامه به شما مي‌رسد! اين نامه 25 را ملاحظه بفرماييد _خيلي از جاها هست، حالا اين يک جا را ذکر می‌کنيم_ مي‌فرمايد: «ثُمَّ تَقُولَ عِبَادَ اللَّهِ» به سفيرش مي‌فرمايد به مردم بگو «أَرْسَلَنِي إِلَيْكُمْ وَلِيُّ اللَّهِ وَ خَلِيفَتُهُ» وليّ خدا و خليفه خدا علي بن ابي‌طالب مرا فرستاده است؛ مقام اجرايي است بايد نفوذ داشته باشد. بنابراين معلوم مي‌شود که معصوم خليفة الله است.

در مسئله تهذيب و رعايت مسائل اخلاقي و عبادي، اين را در کلمات حکيمانه که به عنوان قصار حکم است فرمود: «يَا كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِينٌ يُدَانُ بِهِ بِهِ يَكْسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَةَ فِي حَيَاتِهِ وَ جَمِيلَ الْأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ وَ الْعِلْمُ حَاكِمٌ وَ الْمَالُ مَحْكُومٌ عَلَيْهِ» تا مي‌رسد به اينجا که مي‌فرمايد: «اللَّهُمَّ بَلَی لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ» که بهترين مصداقش وجود مبارک حضرت ولي عصر است، بعد درباره مردان الهي فرمود: «أُولَئِكَ وَ اللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً يَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَيِّنَاتِهِ حَتَّى يُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ وَ يَزْرَعُوهَا فِي قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْيَقِينِ وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ وَ صَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَی أُولَئِكَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ». اينها اصحاب حضرت ولی عصر باشند، اصحاب خود حضرت امير باشند يا اصحاب ساير ائمه(عليهم السلام) باشند درباره‌شان فرمود: «أُولَئِكَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ الدُّعَاةُ إِلَی دِينِهِ آهِ آهِ شَوْقاً إِلَی رُؤْيَتِهِمْ» بعد فرمود: «انْصَرِفْ يَا كُمَيْلُ إِذَا شِئْت‌»[32] حالا مي‌خواهي بروي برو.

معلوم مي‌شود که در هر عصر و مصري اين اهل بيت(عليهم السلام) مي‌توانند خليفه تربيت کنند چه اينکه خودشان خلفاء الله هستند. بنابراين محل ابتلاي عملي ماست منتها آنها درجاتي دارند که معلم ملائکه‌اند، ما مراحلي داريم که می‌توانيم يکي از شاگردان خود ملائکه باشيم.

اين درباره تبشير بود اما آن مورد انذار، محل ابتلاي علمي و عملي ماست؛ اين‌ طور نيست که حالا شيطان اين حرف را زده، به ما چه؟ نه، هر روز با ما کار دارد. آن را در سوره مبارکه «اعراف» فرمود اين ‌طور نيست که حالا بگوييد قصه‌اي بود «قضية في واقعة»، نه! او هر روز با شما کار دارد. مي‌خواهي مسلمان باشي يا نباشي، مي‌خواهي يهودي باشي يا نباشي، می‌خواهی مسيحی باشي يا نباشي، می‌خواهی کافر باشي يا نباشي؛ ولي آبرويت را که مي‌خواهي؟ اين با آبروي شما کار دارد. انسان ولو کافر آبرويش را که مي‌خواهد! حالا خدا را قبول نداري نداشته باش؛ ولي آبرويت را که مي‌خواهي، اين مي‌خواهد آبرويت را ببرد. چگونه آبرو را مي‌برد؟ لباس تو را می‌کَند!

اين را قرآن مي‌خواهد بگويد چگونه بايد بگويد؟ می‌گويد بالاخره خدا را قبول نداري نداشته باش ولي بالاخره مي‌خواهي آبرومندانه زندگي کني يا نه؟ اين لباست را مي‌کَند. در جريان حضرت آدم اين‌ طور اديبانه ذکر کرد آنجا که سخن از آبروريزي نبود چون زن و شوهر بودند فرمود شيطان کاري کرده که لباس اينها را کَنده است! حالا شما خدا را قبول نداري نداشته باش؛ ولي چنين شيطاني در کمين است. حالا دين را قبول نداري ولي بالاخره آبرويت را که مي‌خواهي؟ وقتي آبرويت را مي‌خواهي، نه بيراهه برو نه راه کسي را ببند، همين! بالاخره يک زندگي انساني داشته باش.

سوره مبارکه «اعراف» را ملاحظه بکنيد که تعبير قرآن کريم چيست: ﴿وَ يَادَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلَا مِنْ حَيْثُ شِئْتُمَا وَ لَا تَقْرَبَا هَاذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّلِمِينَ ٭ فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَنُ لِيُبْدِىَ لَهُمَا مَا وُرِىَ عَنْهُمَا مِن سَوْءَاتِهِمَا﴾ مي‌خواهد لباس را بکند و بي‌آبرو کند.

آنجا که بي‌آبرويي مطرح نبود ولي در آن عالم وجود مبارک حضرت آدم پيغمبر هم است، حتي حاضر نيست نزد همسرش بي‌لباس باشد! اين يک حساب ديگر است. ﴿فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَنُ﴾ اين لام، لام عاقبت است ﴿لِيُبْدِىَ لَهُمَا مَا وُرِىَ عَنْهُمَا مِن سَوْءَاتِهِمَا وَ قَالَ مَا نَهَئكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هَاذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَن تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الْخَلِدِينَ ٭ وَ قَاسَمَهُمَا إِنّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ ٭ فَدَلَّئهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَ طَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ نَاداهُمَا رَبُّهُمَا﴾ فرمود من نگفتم اين لباستان را مي‌کَند؟ شما آبرو مي‌خواهيد يا نه؟ ﴿أَ لَمْ أَنْهَكُمَا عَن تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُل لَّكُمَا إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمَا عَدُوٌّ مُّبِينٌ﴾[33] .

آيه 26 همين سوره فرمود: ﴿يَابَنىِ ءَادَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاسًا يُوَارِى سَوْءَاتِكُمْ وَ رِيشًا﴾؛ ما به شما وسيله داديم که آبروي‌تان محفوظ باشد، اين لباستان را مي‌کَند.

اين از علومي است که در هيچ جاي عالم نيست. بنابراين هم خليفة الله شدن ممکن است که خود حضرت امير مي‌فرمايد: «آهِ آهِ شَوْقاً إِلَی رُؤْيَتِهِمْ» بالاخره او از ديگران خسته بود، از ملاقات با سلمان و اباذر و اينها خوشحال مي‌شد، تعارف که ندارد! مي‌فرمود: «آهِ آهِ شَوْقاً إِلَی رُؤْيَتِهِمْ» حضرت امير لذتي مي‌بردند از ديدن دست‌پرورده‌هاي خودشان! «آهِ آهِ شَوْقاً إِلَی رُؤْيَتِهِمْ». خود حضرت امير صريحاً مي‌گفت که من خليفة الله هستم اين نامه‌اي است از طرف ولی خدا و خليفه خدا: «أَرْسَلَنِي إِلَيْكُمْ وَلِيُّ اللَّهِ وَ خَلِيفَتُهُ» اين نامه رسمي است در نهج البلاغه هم هست؛ همچنين وقتی مؤمنين و افرادي نظير سلمان و اباذر را مي‌ستايد مي‌فرمايد: «أُولَئِكَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ الدُّعَاةُ إِلَی دِينِهِ آهِ آهِ شَوْقاً إِلَی رُؤْيَتِهِمْ»؛آنها که نه امام بودند نه امام‌زاده، سابقه غير اسلامي هم که داشتند!

 

فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد     ديگران هم بکنند آنچه مسيحا مي‌کرد[34]

 

غرض اين است که اين چيزهايي که فرمود ما ياد داديم که هيچ جا نيست، واقعاً هم هيچ جا نيست. اميدواريم که همه در سايه ولايت به اين فيض برسيم!


[16] ديوان سنايي، قصيده90.
[34] ديوان حافظ، غزل143.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo