< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1402/02/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/علوم قرآن/

 

بحث‌هاي روز چهارشنبه درباره علومي بود که ذات اقدس الهي مي‌فرمايد اگر قرآن نبود چنين علومي در جامعه مطرح نمي‌شد؛ يعني اين چهار مطلبي را که قرآن کريم فرمود، يکي اينکه فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ﴾ و يکي اينکه ﴿وَ يُزَكِّيهِمْ﴾[1] ، اين دو مطلب تا حدودي روشن است اما سوم و چهارم که يک حقيقت است منتها گاهي به وجود مبارک پيغمبر خطاب دارد گاهي به جامعه، اين است که ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[2] يعني ما حرف تازه‌اي داريم که زير اين آسمان، هر جا برويد پيدا نمي‌شود و به وجود مبارک پيغمبر هم با همه آن عظمتي که دارد فرمود چيزي را که نمي‌دانيد ما به شما ياد مي‌دهيم.

اگر انسان به فطرت مراجعه کند ممکن است مسئله عدالت، مسئله مصلحت، مسئله احسان، مسئله کرامت تا حدودي کم و بيش باشد، حتی در بعضی از منطقه‌هايي که دين در آنجا نرفته هم اين حرف‌ها تا حدودي کم و بيش هست؛ اما در فصل سوم و چهارم مي‌فرمايد: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾. اين «کان»ی منفي آن اثر را دارد که يعنی شما نمي‌توانيد ياد بگيريد و به وجود مبارک پيغمبر هم فرمود: ﴿مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾،[3] نه «ما لا تعلم»!

آن ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[4] تا حدودي قابل توجيه است که فطرتي که خدا به آدم داد هوشي که داد ممکن است کم و بيش ياد بگيرد گرچه در آن هم به آن عمق نمي‌رسد؛ اما اين «کان»ی منفي آن طور است.

شواهدي هم ذکر شده است که مثلا اصل خلقت در چند روز بود، خب اين را که کسي اطلاع ندارد؛ فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‌ سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾[5] [6] [7] يعنی شش مرحله طول کشيد تا خدا آسمان و زمين را خلق کند. اين را آدم از کجا بفهمد؟ قسمت مهم هم درباره معاد است که مثلا برزخ چيست، بين برزخ و قيامت چقدر است، برزخ ميليون‌ها سال طول مي‌کشد، اين چيست؟ چطور مي‌شود؟ اصل قيامت چگونه است؟ چگونه هر کسي مطابق عمل خودش محشور مي‌شود؟ اينها چيست؟ اينها از مصاديق بارز ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ است.

اينکه فرمود ما حرف تازه‌اي داريم و اين حرف تازه را اگر شما بخواهيد ياد بگيريد فقط بايد از قرآن ياد بگيريد، اين يک سختي را به همراه دارد، چرا؟ برای اينکه فرض کنيد کسي کتابي نوشته است، خب چند نفر ديگر در اين رشته آشنا هستند، اگر کسي بخواهد اين کتاب را ياد بگيرد از آنها کمک مي‌گيرد؛ اما اگر کسي کتابي نوشته که در عالم تک است، اين از کجا مي‌خواهد ياد بگيرد؟! اين فقط در همين محدوده بايد ياد بگيرد، لذا فرمود: ﴿وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا﴾[8] ؛ شما واقعاً در اين راه زحمت بکشيد. فرمود ما که اين کتاب را نوشتيم مصنف اين کتاب هستيم مؤلف اين کتاب هستيم، مدرّس اين کتاب هم هستيم، حالا مدرّس رسمي داريد پيغمبر داريد امام داريد همه اينها سر جايش محفوظ است؛ اما ما هميشه با شما هستيم. اين اختصاصي به تعليم و امثال آن ندارد همه کارهاي الهي اين ‌طور است؛ فرمود: ﴿وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا﴾. درست است که اين کار، کار سنگيني است، اين کتاب در هيچ جاي عالم نيست؛ اما ما هميشه با شما هستيم: ﴿وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا﴾؛ ما راه را نشان مي‌دهيم.

آن وقت دو مطلب اساسي را ذکر کردند: يکي اينکه ما انس و جن را براي چه خلق کرديم و يکي اينکه جهان را براي چه خلق کرديم. البته هر فعلي، هدفي دارد؛ لکن در غير خدا، هدف به فاعل برمي‌گردد و در خدا، هدف به فعل برمي‌گردد، چون خدا کارش «تا» برنمي‌دارد که معاذ الله خدا مقصدي دارد که به آن مقصد نرسيده و اين کار را انجام مي‌دهد که به وسيله اين کار به آن کمال برسد، اين نيست!

در فاعل‌هاي ديگر همه‌ مقصد دارند هدف دارند يعني کاري را انجام مي‌دهند که با آن کار به آن مقصد برسند و اگر به مقصد نرسيدند خود ايشان خاسر هستند؛ اما ذات اقدس الهي که کمال محض است هيچ کاري را نمي‌کند که به مقصد برسد.

اين بيت يک قسمتش درست است يک قسمت هم تتميم مي‌خواهد: «من نکردم امر تا سودي کنم» اين درست است «بلکه تا بر بندگان جودي کنم»؛[9] اين نادرست است که اگر من اين کار را نکنم جواد نيستم و اين کار را کردم که اين کمال را پيدا کنم! اين نيست؛ نه اين کار را کردم که سودي ببرم نه اين کار را کردم که به جود برسم، چون من ذاتاً جواد هستم چه کار از من صادر بشود چه نشود. او عليم است ذاتاً، کامل است ذاتاً، کريم است ذاتاً؛ کار خدا «تا» برنمي‌دارد.

اينکه خدا انسان را براي چه خلق کرد را قرآن مشخص کرد، جهان را براي چه خلق کرد را هم مشخص کرد؛ خب ما اين را از کجا بفهميم، اگر خود قرآن نگفته باشد؟ اين است که فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾. درباره اينکه انسان را براي چه خلق کرد، در بخش پاياني سوره «ذاريات» آمده است که فرمود: ﴿وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ﴾[10] اينها فقط براي عبادت کار مي‌کنند. اينها فقط براي عبادت کار مي‌کنند معنايش اين نيست که تمام زندگي‌شان مي‌آيند در مسجد عبادت مي‌کنند! براي اينکه آن کاري که دارد مي‌کند اگر «لله» باشد عبادت است، آن خدمتي که دارد انجام مي‌دهد اگر «لله» باشد عبادت است. فرمود اگر کسي يک سطل آب زير درختي بريزد مثل اين است که يک ليوان آب به يک مؤمن تشنه داده است! بنابراين اگر کسي «لله» کار بکند ثواب دارد.

﴿وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلاّ﴾ اينکه کار خير بکند و براي خدا انجام بدهد. هر کس اين قدم را داشت ﴿وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا﴾. حالا انسان و جن را براي چه خلق کرد؟ براي عبادت که بايد در اين فصل اول توضيح داده بشود؛ جهان را براي چه خلق کرد؟ براي اينکه عالِم بشوند؛ اين دو فصل کاملاً از هم جدا هستند.

غايتي که خداي سبحان براي فعل خلق مي‌کند به مخلوق برمي‌گردد نه به خالق زيرا کار خدا «تا» برنمي‌دارد که خدا کاري را انجام داد تا معاذ الله به آن کمال برسد. اگر چيزي کمال نامتناهي بود که خدا اين گونه است، اين کمال نامتناهي مي‌خواهد کاری انجام بدهد، براي چه انجام مي‌دهد؟ براي اينکه غير فيض ببرد نه اينکه خودش به اين کمال برسد که مثلاً قبلاً جواد نبود حالا بشود جواد؛ قبلاً خيِّر نبود حالا بشود خيِّر! کار خدا «تا» برنمي‌دارد.

اين دو فصل يکي اين است که خدا چرا انسان را خلق کرد چرا جن را خلق کرد و فصل دوم اين است که چرا جهان را خلق کرد. درباره فصل اول در سوره مبارکه «ذاريات» آيه 56 به اين صورت است: ﴿وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ﴾؛ براي اين است که عبادت کند، حصر است، خلق انسان فقط براي عبادت است. گوشه‌اي از آن عبادت، نماز و روزه و مانند اينهاست که تکليف خاص هستند و گوشه ديگر در متن زندگي است. در روايات ما هست فتوا هم همين است که انسان يک ظرف آب در دستش هست سگي هم تشنه است، اين آب را «قربة الي الله» به اين سگ داد، اين عبادت مي‌شود.

اينکه «لِكُلِّ كَبِدٍ حَرَّي أَجْرٌ»،[11] اينکه نگفت انسان باشد يا حيوان باشد، هر جگر تشنه‌اي را انسان سيراب بکند اجر دارد. چرا مي‌گويند شما اگر سگ تشنه‌اي را آب دادي ثواب مي‌بري؟ اين يک زندگي جهاني است «لِكُلِّ كَبِدٍ حَرَّي أَجْرٌ».

حالا کسي لازم نيست که بگويد اين درخت خانه‌ي من است يا بياباني است، فرقي نمي‌کند، اگر يک سطل آب که در دستش است را «قربة الي الله» پاي اين درخت بريزد، اين مي‌شود عبادت. فرمود: «مَنْ سَقَی طَلْحَةً أَوْ سِدْرَةً فَكَأَنَّمَا سَقَی مُؤْمِناً مِنْ ظَمَإ»؛[12] گويا جگر تشنه‌ي برادر ايماني را سيراب کرده است. اين دين ديگر اجازه نمي‌دهد که شما به هواي فلان يا محيط فلان بدرفتاري بکنيد؛ حق هوا را بايد رعايت بکني، حق محيط را بايد رعايت بکني، حق درخت را بايد رعايت بکني، حق حيوان را بايد رعايت بکني.

بعضي از روايات نوراني است که انسان واقعاً خجالت مي‌کشد که آن را شرح بکند. فرمود که حيوان چند حق بر راکبش دارد اسب چند حق دارد! بعضي از حقوق است که بشر هم مي‌فهمد؛ شش حق در آنجا ذکر مي‌کنند؛ يکي اينکه اين حيواني که مي‌خواهي سوار بشوي يا بار بر روي آن بگذاري بيش از استطاعتش بر آن بار نکن، دو نفر روي آن سوار نشويد، خب اين را ديگران هم ممکن است بفهمند.

فرمود شش حق دارد يکي اينکه بيش از آن اندازه بار نکن، بيش از آن اندازه سوار نشو. يکي اينکه وقتي داري مي‌روي در راه به نهري رسيدي، عجله نکن، کمي آرام‌تر برو، شايد اين حيوان تشنه باشد و اگر از نهر گذشتيد به مرتعي رسيديد که علف سبزي دارد به سرعت رد نشويد بلکه اين حيوان گرسنه باشد، خب اينها را ممکن است بشر بفهمد.

فرمود اگر يک وقت بالاخره حيوان است ممکن است دير برود کُند برود، مي‌خواهي بزني بزن، اين تازيانه که در دست توست مي‌خواهي بزني بزن؛ اما به پايش بزن، به صورتش نزن! اين را شما کجا پيدا مي‌کنيد؟ الآن حقوق حيوانات در عالم فراوان است. فرمود تازيانه در دست توست، اين حيوان است بالاخره گاهي تند مي‌رود گاهی کُند مي‌رود، اين تازيانه را به پهلويش بزن به پايش بزن اما به صورتش نزن؛ حرمت اين حمار را حفظ بکنيد! اين مي‌شود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾؛ اينکه فرمود ما حرف تازه داريم اين است. حقوق معمولی حيوانات و حقوق هوا و حقوق فضا و امثال اينها را ممکن است بشر بفهمد؛ اما اين هم که اين حمار، بنده خداست مخلوق خداست تسبيح مي‌کند آبروي اين را نبر، اين را بشر خودش نمی‌تواند بفهمد. اين دين حاضر نيست آبروي حماري برود! اين را در حقوق سته‌اي که مرحوم صدوق در خصال دارد[13] ملاحظه بفرماييد.

در قسمت انس و جن فرمود: ﴿وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ﴾؛ اين را به دست يک اديب و نحوي بدهيد، مي‌گويد اين «لام» در ﴿ ِلِيَعْبُدُونِ﴾، متعلق است به آن «تاء» در ﴿مَا خَلَقْتُ﴾؛ اما به يک مفسر بدهيد مي‌گويد اين برای آن نيست، «لام» مي‌خورد به آن جن و انس؛ يعني هدف جن و انس، کمال جنس و انس، مقصد جن و انس عبادت است. اين به دنبال مفعول‌له مي‌گردد که اين «لام» به چه چيزي متعلق است؛ اما حکيم مي‌گويد نه، او غني است. صريحاً فرمود: ﴿إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَميعاً﴾؛ اگر يک قانون بين‌الملل بگويد که همه اين هشت ميليارد کافر باشند، باشند! اين در سوره «ابراهيم» آمده است: ﴿إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَميعاً فَاِنّ اللهَ لَغَنِیّ حَميد﴾[14] .

فخر رازي حرف خيلي خوبي زد؛ ايشان در ذيل آيه ﴿لاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَةِ﴾[15] اين اشکال ادبي را ذکر مي‌کند که ما مصدر ثلاثي مجرد تفعُله نداريم در هيچ کتاب صرف و نحوي نديديم و نشنيديم! هيچ عربي نقل نکرده است! ايشان در پاسخ، خوب قد عَلم کرد گفت پدرآمرزيده مگر شما لغت داشتيد ادبيات داشتيد صرف و نحو داشتيد؟ اين قرآن آمد و به شما ياد داد؛ نداريم چيست؟! اين خيلي حرف است.

گفت بله ما هم نحو و صرف خوانديم، ما هم شنيديم که مصدر ثلاثي مجرد «تفعُله» در هيچ جا نيامده است، بله نيامده است؛ اما مگر شما نحو و صرف داشتيد؟ مگر ادبيات داشتيد؟ مگر قواعدي داشتيد؟ اين آمده و يادتان داده است. قواعد عربي اصيل را از اينها بايد ياد بگيرند، چنين چيزي در عرب جاهلي نبود؛ قرآن آمده خودش حرف زده شما از حرفش ياد گرفتيد که کجا «أن» بخوانيم و کجا «إن» بخوانيم![16]

غرض اين است که اين ﴿لِيَعْبُدُونِ﴾ به اين «تاء» برنمي‌گردد که منِ خدا قبلاً اين کمال را نداشتم حالا اين فعل را انجام دادم که به اين کمال برسم، اين نيست؛ در ﴿وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ﴾، اين «لام» کمال آن مخلوق است نه اينکه به خالق برمي‌گردد و مفعول‌له براي خداي سبحان نيست. کار خدا «تا» برنمي‌دارد؛ «بلکه تا بر بندگان جودي کنم» درست نيست، چرا؟ براي اينکه معنايش اين است که من اين کمال را نداشتم مثل يک سرمايه‌داري که سرمايه دارد ولي به جود متصف نيست، اين مدرسه را مي‌سازد اين بناي خير را مي‌سازد تا به اين کمال برسد نه براي اينکه شهرت پيدا کند، بلکه بينه و بين الله مي‌خواهد به اين کمال برسد، قبلاً نداشت حالا مي‌خواهد برسد.

آنکه قصد ريا و اينها را دارد که به چاه افتادن است، آنکه هدف نيست، او که واقعاً دارد «لله» کار مي‌کند اين مدرسه را ساخته اين بنای خير را ساخته براي اينکه ثواب ببرد، اين درست است؛ اما قبلاً اين کمال را نداشت و با اين فعل، به اين کمال مي‌رسد. کار او «تا» برمي‌دارد مي‌گويد من اين کار را کردم تا به اين فيض برسم تا به اين ثواب برسم؛ اما ذات اقدس الهي کاري را بکند و يک «تا» داشته باشد که قبلاً معاذ الله خدا اين کمال را نداشت، الآن اين کار را کرد که به اين کمال برسد، چنين چيزی نيست، لذا از وجود نوراني امام (سلام الله عليه) نقل شده است که فرمود: «فَهُوَ الْجَوَادُ إِنْ أَعْطَي وَ هُوَ الْجَوَادُ إِنْ مَنَعَ»؛[17] او ببخشد جواد است نبخشد جواد است، چون آنجا هم که نمي‌بخشد جود است براي اينکه مي‌داند که به مصحلت بنده نيست؛ «فَهُوَ الْجَوَادُ إِنْ أَعْطَي وَ هُوَ الْجَوَادُ إِنْ مَنَعَ».

لطايفي در بيانات نوراني اينها هست که قابل حصر نيست. فرمود: «مَنْ أَيْقَنَ بِالْخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِيَّةِ»؛[18] اينها که ممسک هستند نمي‌دانند که جود چه کارها که نمي‌کند؛ اينها يقين ندارند که خدا جانشين مي‌فرستد. ما شنيديم که اگر کسي کار خير بکند خدا چند برابر مي‌دهد، بله شنيديم، شنيديم که خدا جايش را پر مي‌کند، بله اين را هم شنيديم! اما شما خيال مي‌کنيد که الآن که شما داديد ممکن است شش ماه بعد هفت ماه بعد خدا جبران بکند! يک وقت است که کسي باغي دارد، ميوه‌اي از اين باغ که چيد، بعد تا سال بعد ممکن است چند برابر در بيايد، بله؛ يا مثلاً کشاورزي دارد، برنج دارد، جو دارد، گندم دارد، محصولي ديگري دارد، يک مقدار که به مستحق بدهد سال بعد خدا بيشتر مي‌دهد، اين درست است؛ اما اگر کسي يک نهر آب دارد، يک سطل آب از اين گرفته به ديگري داده، اين جايش پر مي‌شود، اينکه در سال بعد جايش پر نمي‌شود! فرمود: «مَنْ أَيْقَنَ بِالْخَلَفِ»؛ اين نهر براي شماست، بسيار خوب! اين يک ليوان آب را گرفتيد به يک تشنه داديد، بسيار خوب! اين مثل يک سيب نيست که از درخت کَنديد به او داديد که سال بعد خدا اضافه مي‌کند، اين همين الآن جايش پر شده است. فرمود اين براي شما يقيني نيست؛ فرمود همين الآن که گرفتي همين الآن جايش پر شد: «مَنْ أَيْقَنَ بِالْخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِيَّةِ».

غرض اين است که کار خدا «تا» برنمي‌دارد.

 

پرسش: آن عبارتي که در کتب عرفا آمده حالا به عنوان حديث قدسي يا مطلب عارفانه مبني بر اينکه خداي متعال مي‌فرمايد دوست داشتم شناخته بشوم، انسان را آفريدم تا شناخته بشوم: «كُنْتُ كَنْزاً مَخْفِيّاً»[19] [20]

پاسخ: بله، اين برای مقام فعل است يعني کمال آن است يعني خدا انسان را آفريد تا معروف بشود يعني آنها خدا را بشناسند، چون اگر ما بگوييم معاذ الله خدا کمالي را نداشت و اين فعل را انجام داد که به آن کمال برسد اين اول نقص است، چون او «غني عن العالمين» است. در همين سوره مبارکه «ابراهيم» که آيه‌اش را قرائت کرديم فرمود اگر همه مردم عالم کافر بشوند براي من فرقي نمي‌کند! فرمود يا موسي به مردم بگو: ﴿إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَميعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ﴾، لذا حضرت فرمود: «فَهُوَ الْجَوَادُ إِنْ أَعْطَي وَ هُوَ الْجَوَادُ إِنْ مَنَعَ»؛ ببخشد جواد است نبخشد جواد است، چون در هر دو حال مصلحت از او صادر شده است.

 

بنابراين اين هدف خلقت انسان و جن، هدف اينهاست نه هدف خدا، هدف مخلوق است نه هدف خالق: ﴿وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ﴾. اين مربوط است به فصل اول که درباره خلقت جن و انس است که در پايان سوره مبارکه «ذاريات» آمده است.

حالا جهان را براي چه خلق کرد؟ با اين عظمت و جلال و شکوه اين آسمان‌ها را دارد. آن را در آيه پاياني سوره مبارکه «طلاق» دارد. سوره «طلاق» دوازده آيه دارد، اين آيه دوازدهمي است که آيه پايانی سوره مبارکه «طلاق» است فرمود: ﴿اللَّهُ الَّذي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَ مِنَ الأرْضِ مِثْلَهُنَّ﴾. اينکه در دعاي قنوت داريم که «رَبُّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْأَرَضِينَ السَّبْع‌»،[21] اين «أرضين سبع» را ما در قرآن نداريم اما در اين آيه دوازدهم سوره مبارکه «طلاق» دارد که ﴿وَ مِنَ الأرْضِ مِثْلَهُنَّ﴾. يک روايت نوراني از امام رضا(سلام الله عليه) آمده است که حضرت دست مبارکشان را همين‌ طور روي هم گذاشتند گفتند: «أرضٌ و سماءٌ، أرضٌ و سماءٌ».[22] حالا آن تحقيق، کار خاص خودش را دارد. اين ﴿وَ مِنَ الأرْضِ مِثْلَهُنَّ﴾، نشان مي‌دهد که اگر در دعاي قنوت مي‌گوييم خدايي که «رَبُّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْأَرَضِينَ السَّبْع‌»، اين می‌تواند ريشه قرآني داشته باشد.

فرمود: ﴿اللَّهُ الَّذي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَ مِنَ الأرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الأمْرُ بَيْنَهُنَّ﴾؛ ما آسمان‌هاي هفت‌گانه و زمين‌هاي هفت‌گانه را خلق کرديم، اين يک؛ و رهبري و هدايت ما در همه اين مسير در جريان است، اين دو. خب آسمان‌هاي هفت‌گانه و زمين‌های هفت‌گانه و تدبيري که از بالا تا پايين و از پايين تا بالا مرتّب داريم، اين کار را انجام داديم چرا؟ اين نظام را براي چه خلق کرديم؟ ﴿لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَي‌ءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَي‌ءٍ عِلْمَاً﴾[23] . «الله قدير، بالقول المطلق»، «الله عليم، بالقول المطلق»! پس جهان را براي اينکه انسان به اين معارف الهي آگاه بشود خلق کرد، انسان و جن را هم براي اينکه عبادت بکنند خلق کرد؛ نه اينکه جهان را براي عبادت اينها خلق بکند، جهان را براي معرفت خلق کرده است. جهان يعني سماوات و ارضين خلق شدند براي اينکه انسان عالم بشود موحد بشود و درک کند که ﴿أَنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَي‌ءٍ قَدِيرٌ﴾[24] و ﴿أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَليمٌ﴾[25] ؛ اما جن و انس را خلق کرد برای عبادت که فرمود: ﴿لِيَعْبُدُونِ﴾.

بنابراين اصل هدف، حق است، يک؛ هدف به مخلوق برمي‌گردد نه به خالق، دو؛ هدف خلقت جن و انس، عبادت است، سه؛ هدف خلقت کل نظام، عالِم شدن جامعه است به مسائل توحيدي، چهار.


[9] مثنوی معنوی، دفتر دوم، بخش36.
[13] الخصال، ج1، ص330.
[16] ر.ک: التفسير الکبير، ج5، ص294.
[22] ر.ك: تفسير القمي، ج2، ص328 و 329.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo