< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1402/02/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/علوم قرآن/

 

بحث‌هاي روز چهارشنبه مربوط به علومي است که قرآن کريم مي‌فرمايد اگر ذات اقدس الهي اينها را نگفته باشد در هيچ جاي عالم فراگيري آنها ممکن نيست. چند چيز است که ذات اقدس الهي در قرآن کريم راجع به آنها هم به جامعه اسلامي و انساني مي‌فرمايد هم به وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌فرمايد که اگر وحي الهي و تعليم قرآن کريم نبود اصلاً شما نمي‌توانستيد ياد بگيريد.

مستحضريد چهار امر در قرآن کريم هست که دو امرش معروف است که ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ﴾[1] اينها معروف است که ذات اقدس الهي معارف عقلي و اخلاقي را به بشر ياد مي‌دهد اما قسم سوم و چهارم که در يک قسم به وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) خطاب مي‌کند در يک قسم به جامعه، اين است که به پيغمبر فرمود: ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[2] _نه «ما لا تعلم»، ما لا تعلم» يعني چيزي که نمي‌داني را خدا به تو ياد مي‌دهد، حالا ممکن است از راه ديگر کسي ياد بگيرد؛ اما اين «کان»ی منفي آن اثر را دارد؛ فرمود: ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾ يعنی اگر وحي نباشد نمي‌تواني ياد بگيري_ به جامعه انساني هم خطاب مي‌فرمايد: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾؛[3] اين «کان»ی منفي آن اثر را دارد.

يک وقت مي‌گويد ما چيزي را به شما داديم، يک وقت مي‌گويد که ما چيزي را به شما داديم که شما نمي‌توانستيد از جاي ديگر فراهم بکنيد؛ اين خيلي فرق دارد! اين علم، تازه است يعني در هيچ جاي عالم پيدا نمي‌شود.

شواهدي از اينها در قرآن کريم آمده است که مطرح شد. نمونه‌هاي ديگري که در اين جلسه مطرح مي‌شود اين است که به نحو موجبه کليه در قِبال سالبه کليه، هر موجودي که در عالم خلق شده و خلق مي‌شود تمام اجزا و شرايط خودش را دارد. يک وقت است که در مورد چيزي، انسان نمي‌داند اين جزء آن لازم است؛ دارد صنعتی انجام مي‌دهد نمي‌داند فلان چيز لازم است فلان چيز لازم نيست، در تجربه‌هاي بعدي کم‌کم ياد مي‌گيرد که مثلاً اتومبيل بايد اين را هم داشته باشد آن را هم داشته باشد.

آيا کار ذات اقدس الهي معاذالله اين‌ طور است که اشياء را که آفريد، بعضي از اشياء چيزهايي را لازم دارند که خدا به آنها نداد بعد کم‌کم به تدريج معلوم شد که اينها را لازم دارند؛ يا هر چه که خدا خلق کرده است کاملِ کامل است و از آن بهتر نيست؟ اين مربوط به مطلب اول.

مطلب دوم اين است که حالا اين تک تک نگاره‌هايي که خدا خلق کرد بعد دور هم تنظيم کرده، شده سماوات و ارض، آيا اين ترتيب، عالي‌ترين ترتيب است يا کمبودي دارد که بعداً آدم مي‌فهمد که اي کاش آن مقدم بود اين مؤخر بود يا آن بيشتر بود اين کمتر بود و تجربه نشان مي‌دهد که اگر طور ديگري تنظيم مي‌شد بهتر بود؟

بيان قرآن کريم اين است که هر موجودي که خدا آفريد، به نحو موجبه کليه، هر چه که لازم بود به آن داد؛ هيچ ممکن نيست که در عالم فرض بشود که فلان موجود، بهتر بود و خدا خلق نکرد! اين يک بيان قرآن کريم است و بيان ديگر قرآن کريم اين است که اين نظم کنوني، احسن النظام است و از اين ترتيب، بالاتر و بهتر ممکن نبود. اين دو خطاب و دو فصل است.

اگر زمان هم رسيد در پايان بين اين سه مسئله فرق بگذاريم که ما يک تعليم ديني داريم يک تعلّم ديني داريم يک علم ديني. اينکه اخيراً بحث مي‌شود که ما علم ديني داشته باشيم، جوهر علم ديني غير از جوهر تعليم ديني است غير از جوهر تعلّم ديني است. اينها کاملاً سه امر جدا هستند؛ تعليم ديني مطلبي است تعلّم ديني مطلبي است علم ديني مطلبي ديگر است. اگر - إ‌ن‌شاءالله - رسيديم مطرح مي‌شود.

راجع به مطلب اول، ذات اقدس الهي مي‌فرمايد که او خالق سماوات و ارض است، او آسمان و زمين و «ما بينهما» را خلق کرده است[4] ، بعد هم در بخش‌هاي ديگر فرمود که اين چنين نيست که فقط خلق کرده باشد بلکه ﴿الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾؛[5] از اين زيباتر ممکن نيست که مثلاً بگوييم اگر فلان موجود اين پر را مي‌داشت يا اين بال را مي‌داشت بهتر بود، فلان ماهي که در عمق درياست اگر فلان مقدار بود بهتر بود فلان مقدار نبود بهتر بود! چه بحري و تحت البحر، چه سمائي و فوق السماء و چه بين الأرض و السماء، ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾.

آن وقت اين ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾ را وجود مبارک موساي کليم تبيين کرد که ﴿أَحْسَنَ﴾ يعني چه؟ وقتي فرعون گفت که رب العالمين کيست که از طرف او آمديد؟ وجود مبارک موساي کليم فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾[6] هر چيزي را که خدا خلق کرد به بهترين وجه خلق کرد. حالا تنها طاووس زيبا نيست، آن زيبايي که در آيه قبل آمده ﴿الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾ زيبايي ظاهري و حُسن ظاهري نيست، حُسن نظام آن است که به اين موجود چه در تشکيل خانواده چه در فرزندداري چه در تحصيل روزي، کمال امکانات را داد ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾. اين را وجود مبارک موسي بن عمران خوب بيان کرد که وقتي فرعون گفت رب تو کيست، فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾. درست است که عقرب نيش دارد اما به عقرب هم تمام آنچه در زندگي‌اش، در فرزندداري‌اش، در کيفيت ارتقائش، لازم باشد را داد، به طاووس هم داد به انسان هم داد: ﴿أَعْطَي كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ﴾ بعد هم آن را به مقصد راهنمايي کرد. ديگر در عالم عقربي از اين بهتر ممکن نيست، طاووسی از اين بهتر ممکن نيست، آهني از اين بهتر ممکن نيست؛ آهن بايد اين باشد، اگر چيز ديگري باشد، ديگر آهن نيست، آهن اين است. فرمود: ﴿أَعْطَي كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾، آن وقت آهني در عالم بهتر از اين نخواهيم داشت، چدني در عالم بهتر از اين نخواهيم داشت، آبي در عالم بهتر از اين آب نخواهيم داشت!

 

پرسش: اين زير مجموعه قاعده لطف قرار می‌گيرد

پاسخ: حکمت است، لطف است. وقتي حکيم دارد کاري انجام مي‌دهد کمبود که ندارد؛ مي‌داند بالاخره اين درخت چه مي‌خواهد، هر چيزي که شجر لازم دارد به آن داده است. نقصي در عالم نيست، لذا بشر با اطمينان به دنبال علم مي‌رود؛ بخواهد زمين‌شناس باشد درخت‌شناس باشد معدن‌شناس باشد خاک‌شناس باشد؛ مثل اينکه کسی کتابی نوشته که در فنّ خودش صد درصد است، کسي مي‌خواهد آن کتاب را بخواند کتابي از اين بهتر نيست. ﴿أَعْطَي كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ﴾؛ آنچه آن شیء، استحقاق دارد و لياقت دارد به آن عطا کرد، بعد هدايت کرده است هم مردم را به آن و هم آن را به هدفش.

 

فتحصل که هيچ موجودي در عالم نيست که خدا آن را ناقص خلق کرده باشد. «فإن قلت» آنها که ناقصه الخلقه خلق مي‌شوند چيست؟ فرمود آن هم منظم و علمي است. اگر موجود در عالم ملکوت باشد که حرکت و تزاحم در آن نيست، آنجا فرشته‌اي دستش شکسته باشد فرشته‌اي بالش شکسته باشد، نيست، هر موجودي سر جايش محفوظ است؛ اما اگر موجودي در عالم طبيعت باشد مثل درخت مثل انسان مثل حيوان و امثال ذلک، اينها در اين مسيري که دارند حرکت مي‌کنند چون همه دارند حرکت مي‌کنند برخوردي هم هست و فرمودند اگر به دنبال اين کار باشيد فلان وقت اين کار را نکنيد براي اينکه چند قدم جلوتر اين حادثه پيش مي‌آيد اين بچه ناقص الخلقه در مي‌آيد؛ اين را گفته است که اين همه دارند حرکت مي‌کنند، شما بايد قدري تندتر يا کندتر حرکت کنيد که در آن مقطع نرسيد، وگرنه اين بچه، ناقص خلق مي‌شود. شما بخواهيد که عالَم، عالَم طبيعت باشد، سنگ و گل باشد و همه‌شان حکيمانه حرکت کنند، اينکه شدني نيست! اين باد دارد مي‌آيد، بالاخره اگر اين شاخه هرس نشده باشد، اين باد اين شاخه را مي‌شکند. شما دلتان مي‌خواهد که باد، حکيم باشد و عاقل باشد؟! اينکه عالم ملکوت است، فرشته‌ها اين ‌طور هستند، عالم طبيعت اين ‌طور نيست. اگر در عالم طبيعت است اين باد دارد حرکت مي‌کند براي اينکه به مقصد برسد، اگر باد تند برود، در بين راه، اگر خوشه و شاخه‌اي باشد مي‌شکند، شما بايد قبلاً اين را هرس می‌کرديد، پس اين هم طبق نظم است.

بنابراين در فصل اول و در مطلب اول اين ثابت شده که هيچ موجودي در عالم نيست مگر اينکه «علی احسن ما يمکن» خلق شده است. اين شاهد قرآني بود که ذکر شد.

شاهد عقلی را هم حکما اقامه کردند که اگر بهتر از اين ممکن بود و خدا خلق نمي‌کرد، «إما للجهل» است «أو للعجز» است «أو للبخل»؛ بر اساس قياس استثنايي، دليل عقلي آوردند در قبال آن دليل نقلي که اگر بهتر از اين ممکن بود و خدا خلق نمي‌کرد «لکان إما لجهله أو لعجزه أو لبخله»؛ اگر بهتر از اين ممکن بود و خدا خلق نمي‌کرد يا براي اينکه نمي‌دانست يا براي اينکه نمي‌توانست يا مي‌دانست و مي‌توانست ولي آن جود و کَرم را نداشت!

اين برهان عقلي را در تأييد آن دليل نقلي ذکر کرده‌اند که درخت از اين بهتر ممکن نيست، پرنده از اين بهتر ممکن نيست، معدن از بهتر ممکن نيست، خاک از اين بهتر ممکن نيست. اين خلاصه مطلب اول.

 

پرسش: اگر اينها بگويند با اين علومي که در اين زمان هست مثل ژنتيک ما می‌آييم بهتر از آنکه خدا آفريده پديد می‌آوريم، همان است منتها نوع احسنش را ما داريم به وجود می‌آوريم

پاسخ: آنکه احسن از اين است هنوز تجربه نشده، اين يک؛ احسن از آن را خدا خلق کرده، چيز ديگري است، صنف ديگري است، اين اگر بخواهد آن باشد بايد در همين حد باشد. ممکن است به حسب ظاهر زيباتر از آن در بيايد اما ديگر اين، آن نيست، مزاياي آن را هم ندارد، هنوز هم تجربه نکرده است.

 

پرسش: از پاسخ شما از اين بيان ايشان اين نتيجه را می‌گيريم که تصرف انسان در عالم و اين‌کارهايي که تکنولوژی جديد می‌کند تغيير در خلق خداست

پاسخ: نه، آنکه جايز است منتها نمي‌دانند که احسن از اين را ذات اقدس الهي خلق کرده و اين کاربرد آن را هم ندارد، اينها هنوز تجربه نکردند، اينها به حسب ظاهر، تند و تيزي‌اش را کشف کردند، هنوز تجربه نکردند. الآن اينها که خلق شده‌اند از مار و عقرب و حيوان‌های ديگر، اينها ميليون‌ها سال دارند تجربه مي‌شوند؛ اما اينکه به حسب ظاهر زيباتر خلق کرده است يا مثلاً جامع‌تر خلق کرده است اين هنوز تجربه نشده است.

 

پرسش: ... البته شايد بشود گفت که احسن از اين هم اين است که خود انسان اين کارها را بکند و اين هم جزء نظام احسن است

پاسخ: نه، منظور اين است که احسن از اين اگر ممکن بود و خدا خلق نمي‌کرد آن تالي فاسد را دارد.

 

پرسش: اينکه انسان می‌کند هم خلق خداست و اين هم جزء نظام احسن است

پاسخ: بله، يک وقت است که خدا کار را مع الواسطه انجام مي‌دهد يک وقت کار را بلاواسطه انجام مي‌دهد يک وقت به وسيله فرشته‌ها دارد اين کار را مي‌کند يک وقت مي‌گويد من اين مقدار کار کردم بقيه را به شما ياد مي‌دهم که شما بقيه راه را برويد، بقيه را به شما راهنمايي مي‌کنم، اين هم باز کار خداست؛ اما يک وقت کسی بگويد من در برابر کار خدا کاری کردم نادرست است؛ اگر در برابر کار خداست نبايد از کارهاي خدا کمک بگيرد!

 

در فصل دوم که مجموعه‌ عالم اين‌ طور ترتيب يافت يعنی خاک ا‌ين‌ طور باشد آسمان و زمين اين ‌طور باشند فلان طبقه آسمان آن ‌طور باشد فلان ستاره آن‌ طور باشد شمس و قمر آن ‌طور باشد، ترتيب کل نظام آيا از اين بهتر ممکن بود يا ممکن نبود؟

اين را در بخش‌هاي ديگري از قرآن کريم به عنوان يک مسئله که مربوط به کل عالم است نه درباره تک تک موجودات، درباره کل مسئله فرمود: ﴿ما تَري‌ في‌ خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾[7] .

«اختلاف» چيز بسيار خوبي است اما «تفاوت» چيز بسيار بدي است. بيان مطلب اين است که «اختلاف» يعني اين شيء، کار انجام مي‌دهد مسير خودش را طي مي‌کند و ديگري مي‌آيد در خَلَف او خليفه او مي‌شود بقيه کارها را اين خليفه انجام مي‌دهد؛ اين مي‌شود اختلاف. اينکه دارد: «اخْتِلَافُ أُمَّتِي رَحْمَة»[8] يعني اين تا اينجا کارش را انجام مي‌دهد، وقتي اين فرد کار ديگري دارد و رفته، ديگري مي‌آيد جاي او، خَلف و خليفه او. در قرآن اختلاف را معنا کرد فرمود: ﴿خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ﴾؛[9] بعضي برنامه‌هاي شبانه دارند بعضي برنامه‌هاي روزانه دارند بعضي شب‌کار هستند بعضي روزکار هستند، فرمود روز، خليفه شب است و شب، خليفه روز است، اين خِلفه‌ آن است و پشت سر آن مي‌آيد لذا ﴿اخْتِلاَفُ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ﴾[10] را قرآن جزء رحمت مي‌داند. برکات و آياتي که مي‌شمارد، يکي اين است که هر کدام خليفه‌ي ديگري هستند و اگر مثلاً کسي شب نتوانست مطالعه کند روز مطالعه مي‌کند و بالعکس.

بنابراين اين خلافت است و خليفه بودن است و اختلاف است و قرآن هم اختلاف را برکت مي‌داند؛ ﴿وَ اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ﴾ را که ذکر مي‌کند مي‌گويد اينها آيات الهي است؛ اما «تفاوت» يعني اين سلسله‌اي که شما انجام داديد بعضي‌ها در آن نيستند فوت شدند! اين سلسله هست اما يک در بين دو در بين يا کم و بيش اين وسط خالي است، اين فوت شده است، لذا ذات اقدس الهي فرمود: ﴿ما تَري‌ في‌ خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾؛ تفاوت در عالم نيست. نفي تفاوت به معني اثبات تساوي نيست، چون هر کدام يک حد خاصي دارند. يک وقت است که درباره موجودي مي‌گوييم «اي کاش خدا اين موجودي که آفريده بود را بهتر از اين خلق مي‌کرد»، اين «اي کاش» در کار خدا راه ندارد، اين يک؛ خدا بين آن اوّلي و اين دومي اي کاش چيز ديگري خلق کرده بود، باز هم جايش نيست، اين دو.

فرمود: ﴿ما تَري‌ في‌ خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾ يعنی چيزي فوت نشده است؛ نه اينکه تفاوت نيست يعني اختلاف نيست، اختلاف را که خودش فرمود. فرمود: ﴿ما تَري‌ في‌ خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾؛ فوتي در آن نيست مثل اعداد رياضي. اينکه بعضي از بزرگان مي‌گويند جهان مثل اعداد رياضي خلق شده است از همين جا گرفته‌اند؛ حالا فرض کنيد کسي عدد پنج را از بين چهار و شش بگيرد اين در دستش مي‌ماند، اين را کجا مي‌خواهد بگذارد؟! هيچ جاي عالم جايش نيست، اين رسوا مي‌شود. اينکه اگر کسي اختلاس کرد يا فلان خطا را کرد رسوا مي‌شود، برای اينکه اين چيز جايش اينجاست، کجا می‌خواهد بگذارد؟! اين عدد شش را از بين پنج و هفت گرفته، در دستش مي‌ماند، کجا مي‌خواهد بگذارد؟!

فرمود چيزي فوت نشده است که شما اين را برداريد؛ در جاي ديگر مي‌خواهيد بگذاريد؟ فوراً رسوا مي‌شويد!

 

پرسش: اين در جريان امور اعتباري هم صادق است يا فقط در امور تکوينی است

پاسخ: اعتباري که به ريشه تکوين برگردد صادق است يعنی اعتبارات شرعي؛ اما اعتبارات عرفي به دست خود مردم است.

 

پرسش: ماهيت صلات همين است که جعل شده، کم و زياد ...

پاسخ: بله اين‌طور است، اگر کسي يک رکعت کم يا زياد کند نمازش باطل است. آن اعتبارات شرعي حساب و کتابي دارند.

 

پرسش: اعتبارات عرفی هم چون ما پس و پيش آن را مي‌زنيم اين ‌طور مي‌شود و الا اين آدم با اين انگيزه‌هايي که دارد حتماً اين ...

پاسخ: بله، چون ما نمي‌دانيم اين مشکل پيش مي‌آيد. اعتبارات ما چون با جهل همراه است ممکن است مشکل پيش بيايد اما اعتبار ذات اقدس الهي کم و زياد ندارد.

 

بنابراين هيچ جا فوت نشده تا کسي بگويد که مثلاً اي کاش نظم طور ديگري بود، اي کاش بهتر از اين بود! هيچ ممکن نيست. حالا اين آيات را بخوانيم گرچه مسائلش گفته شد.

آيه هفتم سوره مبارکه «سجده» اين است: ﴿الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طين‌﴾؛ اين ﴿أَحْسَنَ﴾ به معني زيبايي نيست يعني «اکمل»؛ هر چيزي را که خدا آفريد کامل‌ترش را آفريد. آنچه در سوره مبارکه «سجده» است که خدا ﴿الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾، نظير اين است که خلقت انسان را که ذکر کرده است فرمود انسان را از علقه و مضغه و امثال ذلک خلق کرده ﴿فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾؛[11] اينجا هم اصل کلي اين است که هر چه آفريده به زيباترين وجه آفريد.

آن وقت آنچه بيانات نوراني موسي بن عمران(سلام الله عليه) است آن احسن را به خوبي معنا کرده يعني ﴿أَعْطَي كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ﴾؛ اين شيء کمالش در اين است که اينها را داشته باشد و دارد؛ آيه پنجاه سوره مبارکه «طه» اين است که وقتي به موساي کليم(سلام الله عليه) گفته شد که رب شما کيست؟ فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾.

 

پرسش: وجه ﴿ثُمَّ﴾ چيست

پاسخ: براي اينکه راه افتادن و هدف بعد از اين است؛ علت غايي بعد از علت داخلي است. اين مثلث را ذکر مي‌کنند، خدا نظام فاعلي است؛ نظام داخلي اين است که هر چيزي را زيبا آفريد و هدفمند هم است که اين براي چيست، مشخص شد يعنی اين‌ طور نيست که اين را خلق کرده باشد و رها کرده باشد. ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾؛ هر چيزي را که خدا خلق کرد مثلث است: نظام فاعلي دارد، نظام داخلي دارد و نظام غايي که اين ان‌شاءالله در بخش فرق بين تعليم ديني و علم ديني ذکر مي‌شود.

 

در بخش ديگر در آيه سوم سوره مبارکه «مُلک» به اين صورت آمده است: ﴿الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ طِبَاقاً مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾؛ فوتي در کار نيست؛ شما چند مرتبه هم بگرديد مي‌بينيد هيچ جا چيزي فوت نشده است. فرمود: ﴿فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَي مِن فُطُورٍ﴾؛ «فطور» يعني شکاف؛ اگر فوت شده باشد «فطور» در آن است؛ اگر چيزي از بين رفته باشد، آنجا خالي است، مي‌شود «فطور». فرمود شکافي در آن نيست و هيچ چيزي ممکن نيست جاي خودش نباشد و جاي ديگر جا داشته باشد.

اين سه طايفه از آيات نشان مي‌دهد که هم تک تک موجودات «علي أحسن ما يمکن» هستند هم مجموعه نظام «علي أحسن ما يمکن» است.

بخش پاياني اين است که بين تعليم ديني و تعلّم ديني با علم ديني فرق است. علم ديني آن است که ثابت بکند که معلوم ما الا و لابد مثلث است: خدا آفريد؛ درست آفريد و هدفمند خلق کرد. کسي که اين را دارد ياد مي‌دهد، اين معلوم، ديني است و ياد گرفتن اين، ديني است. هر چيزي مثلث است يعنی نظام فاعلي دارد، نظام داخلي دارد و نظام غايي. اين مثلث را غرب مثله کرده است يعنی نظام فاعلي را گذاشته کنار، نظام غايي را گذاشته کنار، اين مثلث مُثله‌شده، يک معلوم سردخانه‌اي است. اين معلوم سردخانه‌اي را به دانشگاه دادند. معلوم سردخانه‌اي، علم سردخانه‌اي دارد، علم سردخانه‌اي که جايي را زنده نمي‌کند. شما صدها سال با مرده سر و کار داشته باشيد، چه مي‌شود؟ هيچ تکان نمي‌خورد! شما دقيقاً ثابت کرديد کشف کرديد که اين غدّه از اينجا پيدا مي‌شود و راهش هم آن است، خب بعد چه؟ مثل همان آدم قبل هستيد! براي اينکه شما با مرده کار داريد، با يک معلوم سردخانه‌اي کار داريد. شما ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي﴾ را کنار گذاشتيد، ﴿كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ﴾ را گرفتيد، ﴿ثُمَّ هَدَي﴾ را کنار گذاشتيد! نظام فاعلي را گذاشتيد کنار، نظام غايي را گذاشتيد کنار و تنها نظام داخلي را بحث کرديد که مثلاً انسان چه است؛ همين! اما چه کسي خلق کرد و براي چه خلق کرد را کنار گذاشتيد. اين گياه چيست، اين معدن سرب چيست، اين معدن آهن چيست، اين معدن نفت چيست؛ اما چه کسی کرد و برای چه کرد را کنار گذاشتيد.

اين مثلث را که ﴿هُوَ الأوَّلُ﴾[12] است کنار گذاشتيد. «هو الآخر»[13] را نديديد، اين داخل را ديديد. اين معلوم مثله شده، علم سردخانه‌اي به شما تحويل مي‌دهد، اين علم سردخانه‌اي اثري ندارد! شما طبيب می‌شويد و مهندس می‌شويد اما شما را تربيت نمي‌کند. چه کسي کرد و براي چه کرد در آن نيست.

تعليم ديني چيزي است که توضيح مي‌خواهد و کاملاً از علم ديني جداست، همچنين تعلّم ديني کاملاً از علم ديني جداست؛ علم ديني نورانيتي دارد. تعليم ديني اين است که شخص براي رضاي خدا درس مي‌گويد که دانشمند بشوند عالم بشوند؛ اين فعل است، اين فعل، فعل ديني است. اين براي رضاي خدا ياد می‌دهد مملکت را حفظ بکند کشور را حفظ بکند نياز مردم را برطرف بکند اين براي رضاي خدا دارد ياد مي‌دهد. اين تعليم، ديني است. او هم که در کلاس درس نشسته، براي رضاي خدا دارد ياد مي‌گيرد که مشکل خودش را حل کند، مشکل جامعه را حل کند، کشور را مستقل کند، نيازي به ديگران نداشته باشند، تعلّمش دينی است؛ تعلّم آن شاگرد، ديني است، تعليم آن استاد، ديني است.

اينها مي‌خواهند ‌پزشک تربيت کنند که اين کشور به ديگري نيازمند نباشد، همين! اما سخن از خدا و پيغمبر نيست، سخن از چه کسي خلق کرد نيست، سخن از براي چه چيزي خلق کرد نيست! علمشان علم سردخانه‌اي است اما تعليمش ديني است يعني براي اينکه اين کشور به ديگري محتاج نباشد، اين جامعه مستقل باشد، همين!

بنابراين تعليم ديني، فعل است، تعلّم ديني، فعل است، اينها سر جايش محفوظ است؛ اما علم ديني چيز ديگری است؛ علم ديني به معلوم کار دارد. اصل، معلوم است؛ اگر حقيقت آن معلوم براي انسان روشن بشود، انسان علمش مي‌شود علم ديني.

بعضي‌ها به همين اکتفا نکردند که اين معلوم مثلث است و من علم به مثلث دارم. الآن ما که به چيزي علم داريم، به صُوَر ذهنيه اشياء علم داريم؛ مثلاً کسي مي‌داند که کشاورزي چيست، درخت را چگونه بکاريم و محيط زيست چيست، صور ذهنيه اينها در ذهن اين عالم هست، آن وقت اقدام مي‌کند، کشاورزي درستي دارد و امثال ذلک؛ اما آنها که دنبال چيز ديگري هستند مي‌گويند اين علم، مثلث بودن خود را و حيات خود را از آن معلوم گرفته است، ما مي‌خواهيم با خود معلوم کار داشته باشيم که اثر بيشتري داشته باشد. درست است که هر چيزي که هست خدا آفريد براي مقصد کمالي؛ اما بالاخره ما با صور ذهنيه کار داريم. آنها که بزرگ‌همّت هستند مي‌گويند:

 

يک حمله‌ي مردانه‌ي مستانه بکرديم      تا علم بداديم و به معلوم رسيديم[14]

 

آن وقت با خود معلوم کار دارند، آن وقت آنها راه ديگري پيدا مي‌کنند، با خود آيات الهي کار دارند.

بنابراين فتحصّل هم در مطلب اول، چيزي احسن از اين ممکن نيست؛ هم در مطلب دوم، تفاوتي در نظام خلقت نيست و هم در مطلب سوم، تعليم ديني چيزي است تعلّم ديني چيزي است، علم ديني که مطرح است چيز ديگر است. علم ديني آن است که معلوم مثلث، در حوزه و دانشگاه تدريس بشود نه معلوم مُثلِه‌شده‌ي سردخانه‌اي، لذا شما مي‌بينيد کسي عمری با طب که فنّ دقيق است سر و کار دارد اما اهل نماز و روزه نيست! بعد چه مي‌شود؟ هيچ! بعد هم لاشه‌اي مي‌شود و مي‌افتد! يا عمري در کشاورزي کار مي‌کند، بالاخره اين اقسام و انواع گل را شما نمي‌بينيد؟! اين همه رنگ‌هاي گوناگون، اين همه بوهاي گوناگون!

در سوره مبارکه «رعد» خدا اين را برهاني کرده، فرمود: ﴿وَ فِي الأرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ﴾؛[15] يک باغ است، چند تا باغ که نيست چند تا خاک که نيست چند تا آب که نيست چند تا هوا که نيست! فرمود: ﴿وَ فِي الأرْضِ قِطَعٌ﴾؛ شما ده تا قطعه داريد يک جا سيب مي‌کاريد يک جا گلابي مي‌کاريد يک جا گيلاس مي‌کاريد؛ ﴿قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ﴾، خاک يکي است آب يکي است هوا يکي است باغبان يکي است، اين همه اختلاف ميوه‌ها؟! ﴿وَ فِي الأرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ﴾؛ يک تکه باغ است، شما چند قطعه کرديد، جايي را خيار کاشتيد، جايي را گلابي کاشتيد! آيا اينها اختلاف خاک دارند؟ نه، آيا اختلاف آب دارند؟ نه، اختلاف هوا دارند؟ نه، اختلاف باغبان دارند؟ نه! خب کسي هست که اين را نظم می‌دهد؛ اين را نمي‌فهمند!

«أعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا».

 


[14] ديوان شمس، غزل 1481.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo