< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1402/03/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/علوم قرآن/

 

يکي از آن مطالبي که قرآن آورده و بشر عادي مقدورش نبود که آن را خوب درک بکند گرچه ممکن بود في الجمله بهره ببرد مسئله رؤيا بود که خواب ديدن و خواب صادق چيست؛ منتها چون اين بحث طولاني است و ما هم در آستانه تعطيلي هستيم، اين بحث را ان‌شاءالله برای بعد مي‌گذاريم.

آنچه که مورد گرفتاري خيلي از مادي‌هاست اين است که خيال مي‌کنند انسان همين است يعني همين که در تالار تشريح ديده مي‌شود و غير از اين به نام روح، حقيقت مجرد، حقيقت ماندني، چنين چيزي اصلاً نيست.

آنها که بر اساس آيه سوره مبارکه «جاثيه» مي‌گفتند: ﴿ما هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلَّا الدَّهْر﴾،[1] اگر از آنها سؤال بکنيد که در نظام هستي چه خبر است، مي‌گويند غير از آسمان و زمين و موجودات مادي ديگر، چيزي نيست و از فرشته و وحي و نبوت و اينها خبري نيست و اگر درباره خود انسان سؤال کنيد که حقيقت انسان چيست، مي‌گويند همين است که در تالار تشريح مي‌بينيد و غير از اين چيز ديگري نيست. گرچه خواص از انسان‌ها کم و بيش به جريان حقيقت روح و اينها پي برده بودند و مي‌برند؛ اما اکثري بر اساس همين آيه فکر مي‌کردند: ﴿مَا هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلَّا الدَّهْر﴾، لذا فرمود: ﴿وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ﴾؛ اينها بر اساس گمان حرف مي‌زنند و عالمانه حرف نمي‌زنند.

يکي از علومي که فرمود اگر قرآن نبود شما بي‌خبر بوديد همين مسئله روح، تجرد روح و بقاء و دوام روح است؛ اين مطلب اول که قرآن مي‌گويد. دوم اينکه گذشته از اينکه حقيقت انسان بدني دارد و روح مجردي، اصل برای آن روح است و اين بدن ابزار کار آن است; مثل قلمي است که در دست اوست و با آن مي‌نويسد يا مثل لباسي است که مي‌پوشد. حقيقت او به همان روح اوست، البته اين لباس و اين ابزار را هميشه خواهد داشت; در دنيا که هست اين بدن را دارد، وقتي وارد برزخ مي‌شود همين بدن است منتها به صورتي ديگر و وقتي وارد معاد شد عين همين بدن است منتها به صورتي ديگر که يا به صورت زشت يا به صورت زيبا درمي‌آيد: ﴿يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوه‌﴾.[2]

نه تنها حقيقت انسان، مرکّب از روح و بدن است، بلکه اصالت برای روح است و بدن ابزار کار آن است؛ بدن جزء حقيقت آن است اما عضو اصلي نيست.

 

پرسش: ... بدن در برزخ به چه صورتی است

پاسخ: همين بدن است منتها به صورت خوب يا بد درمي‌آيد; همين زيد را مي‌بيند، وقتي به صورت ديگري در مي‌آيد همين است. اينکه گفتند موقع شستن صورت در وضو گرفتن بگوييد: «اللَّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهِي يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوه‌»[3] براي همين است. يک عده زيبا محشور مي‌شوند يک عده زشت محشور مي‌شوند، البته معاذالله آنهايي که به صورت حيوان درمي‌آيند اعضا و جوارحشان همان است منتها به صورت حيوان درآمده‌اند و حيوان محشور مي‌شوند.

 

بدن، ابزار کار اوست؛ مثل اينکه در دنيا ابزار اوست در برزخ و قيامت هم عين همين است منتها ابزار اوست؛ کارها را روح انجام مي‌دهد و بدن ابزار آن است.

نشان آن چيست؟ نشان آن اين است که در قيامت وقتي ذات اقدس الهي افراد را محاکمه مي‌کند شاهد در قيامت فراوان است و اولين و مهم‌ترين شاهد خود خداست که بيان نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) اين است که «اتَّقُوا مَعَاصِيَ‌ اللَّهِ‌ فِي‌ الْخَلَوَاتِ‌ فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاكِم‌»؛[4] از گناه مخفيانه بترسيد و بپرهيزيد براي اينکه کسي که امروز مشاهده مي‌کند فردا خودش قاضی است؛ يعني ذات اقدس الهي که امروز سميع بصير است فردا «هو الحاکم بين العباد» است، شهود ديگري هم هستند انبيا هستند اوليا هستند تا مي‌رسد به مسئله اعضا و جوارح.

در جريان اعضا و جوارح، دو طايفه از آيات، مسئله شهادت را مطرح مي‌کنند: يک طايفه اين است که وقتي کسي را به محکمه آوردند اعضا و جوراح او شهادت مي‌دهند; يعني خودِ همين دست که اين کار را کرد اين مال حرام را گرفت و امضا کرد،همين دست، شهادت مي‌دهد يا همين پايي که براي انجام فلان کار رفت، همين پا شهادت مي‌دهد که ﴿يَوْمَ تَشْهَدُ عليهِم السِنَتَهم و ايديهِم و اَرجُلُهم﴾[5] ‌؛ در قبال اين آيه که دارد اعضا و جوارح شهادت مي‌دهند، يک سلسله آياتي هست که می‌فرمايد خود اينها شهادت مي‌دهند.

وقتي خود انسان شهادت بدهد، اين سؤال است که خودش شهادت مي‌دهد يعني چه؟ اعضا و جوارح که شهادت مي‌دهند، روح انسان به اين اعضا و جوارح مي‌گويد که ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا﴾ چرا عليه ما شهادت داديد؟ ﴿قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا﴾، چرا عليه ما شهادت داديد؟ آنها در جواب مي‌گويند: ﴿أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾؛[6] خدا ما را به زبان آورد، البته نه اينکه چيز جديدي به ما ياد داد، ما همه را در صحنه ديديم ولی قدرت نطق نداشتيم اما امروز ذات اقدس الهي ما را گويا کرد: ﴿قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾.

از اين سؤال و جواب معلوم مي‌شود که اعضا و جوارح در حقيقت روح دخيل نيستند، چرا؟ براي اينکه همين دستي که گناه کرد يا همين چشمي که گناه کرد، اگر واقعاً در حقيقت روح دخيل بودند، اينها شهادت نمي‌دانند، بلکه اقرار مي‌کردند. حالا اين دستي که اين مال حرام را گرفت اگر واقعاً گيرنده خود دست باشد، وقتي در قيامت حرف مي‌زند که گرفتم، بايد خدا بفرمايد اين اقرار کرد ولی نمي‌گويد اين اقرار کرد، می‌فرمايد اين شهادت داد. شهادت برای غير است، اگر شخصی عليه ديگري سخن بگويد مي‌گويند شهادت داد.

حالا اگر شخصي ديد که اين آقا اين مال حرام را گرفت، وقتي حرف مي‌زند مي‌گويند شهادت داد نمي‌گويند اقرار کرد، چون اين که نگرفت. در قرآن ندارد که کسي که مال حرام را گرفته اين دست در قيامت اقرار مي‌کند، بلکه دارد که دست در قيامت شهادت مي‌دهد: ﴿يَوْمَ تَشْهَدُ عليهِم السِنَتَهم و ايديهِم و اَرجُلُهم﴾، آن وقت صاحبش به اين دست مي‌گويد که چرا عليه من شهادت دادي؟ اين بدن مي‌گويد که خدا مرا گويا کرد من هر چه در دنيا ديدم را گفتم. اينکه دارد اعضا و جوارح شهادت مي‌دهند، معلوم مي‌شود اين کسي که اختلاس کرد اين دست گناه نکرده است، چون اگر دست گناه کرده باشد، در قيامت که حرف بزند مي‌گويند اقرار کرد؛ يا اين دستي که به کسي آسيب رسانده، بچه‌اي را زده، يتيمي را زده، اگر اين دست واقعاً کاری کرده، وقتي در قيامت حرف مي‌زند، بايد بگويند اقرار کرد. بنابراين تمام کارها برای خود روح است و اينها ابزار کار هستند. روح به اين بدن مي‌گويد: ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا﴾، آن گاه ﴿قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾؛ خدا ما را به حرف آورد ما هم گفتيم.

همين تعبير درباره خود انسان هست که خود انسان شهادت مي‌دهد؛ آنجا اعتراض نمي‌کند که «لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا». تفاوت جوهري اين است که اين مسئله شهادت گاهي درباره خود روح است گاهي درباره اعضا و جوارح است. آنجا که خود روح است مي‌فرمايد شهادت مي‌دهد، خب روح به چه کسي بگويد: «لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا»؟! اما وقتي اعضا و جوارح حرف مي‌زنند روح به اين اعضا و جوارح مي‌گويد چرا عليه من شهادت داديد، آنها مي‌گويند خدا ما را به حرف آورد.

اين نشان مي‌دهد که اعضا و جوارح گناه نمي‌کنند اعضا و جوارح مثل قلمِ در دست انسان هستند، خب اگر کسي دروغي نوشت اين قلم که گناه نکرده است. اين نکاتي است که اين آيات شهادت در بر دارد.

 

پرسش: در مورد خودِ نفس ...

پاسخ: درباره خود نفس دارد که ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ﴾; آن روشن است.

 

پرسش: شهادت نيست

پاسخ: شهادت نيست، آنجا خودش روشن است؛ فرمود: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعيرِ﴾[7] آن روشن است؛ اما وقتي که همين نفس مي‌گويد من اين کار را کردم که در قرآن دارد: ﴿شَهِدُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ﴾[8] يعنی «اعترفوا»، چرا؟ براي اينکه اگر اين شهادت مصطلح بود و بيگانه داشت شهادت مي‌داد، همان ‌طوري که نفس به اعضا و جوارح اعتراض مي‌کند که ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا﴾ و آنها مي‌گفتند: ﴿أَنطَقَنَا اللَّهُ﴾، اينجا هم بايد مي‌گفت که چرا عليه من شهادت دادي ولي اينجا نمي‌گويد چرا عليه من شهادت دادي! پس معلوم مي‌شود که شهادت در اينجا به معني اعتراف است و شاهدش هم ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعيرِ﴾ است.

 

پرسش: اينجا اعتراف را نزديک کرديم به مفهوم شهادت، خب اقرار را هم می‌توانيم در اين ...

پاسخ: خود مجرم اگر حرف مي‌زند مي‌گويند اقرار کرد، اعتراف هم همين است اعتراف با اقرار يکي است اما شهادت درباره بيگانه است ديگري است. وقتي مي‌گويند که دست شهادت داد معلوم مي‌شود که دست گناه نکرد بلکه شخص گناه کرد و دست ابزار کار اوست، به دليل اينکه خود شخص اعتراض مي‌کند که چرا عليه من شهادت داديد، اينها مي‌گويند که ما را خدا به حرف آورده است؛ ولي درباره نفس که آمده که ﴿شَهِدُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ﴾، نمي‌شود گفت که اين غير از ماست، اين خود ما هستيم، به چه دليل؟ به دليل اينکه اينجا هيچ اعتراضي نيست که چرا عليه من شهادت دادي.

 

در سوره مبارکه «فصلت» آيه بيستم اين است که ﴿حَتَّی إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ﴾ اعضا و جوارح شهادت مي‌دهند. به چه چيزي شهادت مي‌دهند؟ ﴿بِما كانُوا يَعْمَلُون﴾ يعني گوش مي‌گويند بله اين آقا اين غيبت را شنيده است، چشم مي‌گويد اين آقا اين نامحرم را ديده، زبان مي‌گويد که اين حرف را زده است يا دست مي‌گويد که اين مال را گرفته است; اين در آيه بيستم است.

آن‌گاه در آيه بيست و يکم فرمود: ﴿وَ قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا﴾؛ چرا عليه ما شهادت داديد. معلوم مي‌شود پوست گناه نکرد دستي که مال حرام گرفت اين دست گناه نکرد، زيرا اگر اين دست گناه کرده بود خدا مي‌فرمود او اقرار کرده است; ولي مي‌گويد شهادت مي‌دهد و نفس به دست مي‌گويد چرا عليه من شهادت دادي، ديگر نمي‌گويد تو که گرفتي!

 

پرسش: ... با اين مبنا که نسبت قوای انسان با نفس، نسبت ابزار است ...

پاسخ: قوا غير از آلات است. ما يک نيروي سامعه داريم يک اُذُن. در فقه هم فرق مي‌گذارند اگر کسي گوش کسي را ببرّد يک ديه خاص دارد; ولي اگر گوش کسي را نبرّد بلکه سامعه و قدرت شنوايي او را از بين ببرد يک ديه خاص دارد. فقه آمده کاملاً بين اينها فرق گذاشته است که ديه گوش چيزي است ديه سامعه چيز ديگري است. در فقه، ديه منافع، يک چيز است و ديه اعضا چيز ديگر است. کسي چشمش به حسب ظاهر هست اما نمي‌بيند، بينايي او را از بين برده است. فقه بين اين ديه بينايي و خود عضو چشم فرق گذاشته است؛ گوش اين ‌طور است چشم اين ‌طور است زبان اين ‌طور است. آنکه از مراتب نفس است آن بينايي است نه خود اين چشم.

 

پرسش: ... بدن را نمی‌گيرد

پاسخ: نه نمي‌گيرد.

 

﴿وَ قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا﴾؛ معلوم مي‌شود که دست و پا، اين بدن مادي، غير از حقيقت انسان هستند براي اينکه همين شخصي که مال حرام اختلاسي را گرفته اگر واقعاً اين دست گناه کرده، در قيامت اگر دست حرف بزند بايد بگوييم اقرار کرد نه اينکه شهادت داد. معلوم مي‌شود که شهادت برای روح است و نشانه ديگرش هم اين است که نفس به اين اعتراض مي‌کند که چرا عليه من شهادت دادي، نمي‌گويد چرا اقرار کردي؟ مي‌گويند: ﴿أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾.

در مورد ديگر هم همين صحنه شهادت مطرح است؛ آيه 24 سوره مبارکه «نور» دارد: ﴿يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْديهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُون‌﴾؛ اين غيبت را اين دروغ را، زبان گفت ولي زبان، ابزار کار است، پس زبان نگفت خود شخص گفت. اگر زبان دروغ گفته باشد يا حقيقت غيبت برای زبان باشد نبايد بگويم شهادت داد، بايد بگوييم اقرار کرده است.

شاهد ديگر براي اينکه ثابت بشود که اصالت از آن روح است نه از آن بدن، بدن نه اصيل است و نه همتاي روح، اين آيات است: در سوره مبارکه «مؤمنون» که خلقت انسان را ذکر مي‌کند، از آيه دوازده به بعد می‌فرمايد: ﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْانسَنَ مِن سُلَالَةٍ مِّن طِينٍ﴾ ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فىِ قَرَارٍ مَّكِينٍ﴾ ﴿ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَمًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا﴾ تا اينجا کارهاي مادي است، ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا ءَاخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾؛ از آن به بعد خلقتش با خلقت موجودات ديگر فرق مي‌کند.

در موارد ديگري که به شهادت نفس اشاره می‌شود آيه 130 سوره مبارکه «انعام» است؛ در آنجا دارد که ﴿يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْانسِ أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِّنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ ءَايَتىِ وَ يُنذِرُونَكُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَاذَا قَالُواْ شَهِدْنَا عَلی أَنفُسِنَا﴾؛ ما عليه خودمان شهادت داديم. اين نهايت اقرار است که از اين اقرار به شهادت تعبير مي‌شود که نمي‌گويد ما عليه روح شهادت داديم، مي‌گويد عليه خودمان شهادت داديم. اگرچه کلمه شهادت به کار رفت; اما دارد که عليه خودشان شهادت دادند يعني اقرار کردند. هم به قرينه ﴿عَلی أَنفُسِنَا﴾ دليل است بر اينکه اين شهادت به معني اقرار است، يک؛ هم اينکه آن اعتراضي که در آيه سوره «فصلت» هست اينجا نيست. وقتي اعضا و جوارح شهادت مي‌دهند نفس اعتراض مي‌کند که ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا﴾، آنها مي‌گويند: ﴿أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾؛ اما اينجا که به خودشان اعتراض نمي‌کنند که چرا عليه من شهادت دادي! پس اين اقرار است.

گرچه واژه شهادت نشانه تعدد است که شاهد غير از مشهودعليه است اما گاهي شهادت به معني اقرار است به دليل اينکه شهادت اعضا و جوارح که در قرآن مطرح است فوراً نفس و روح به اين اعضا و جوارح مي‌گويند که ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا﴾ چرا عليه ما شهادت داديد، آنها مي‌گويند که خدا ما را به حرف آورد؛ اما وقتي در اين سوره مبارکه «انعام» دارد که ﴿وَ شَهِدُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ﴾، ديگر چنين اعتراضي نيست، معلوم مي‌شود اينجا شهادت به معني اقرار است. اصل شهادت، نشانه تعدد بيگانگي است، معلوم مي‌شود اعضا و جوارح، غير از ما هستند و گناه را نفس مي‌کند نه اعضا؛ يعني مال حرامي را که مي‌گيرد، دست نمي‌گيرد، دست ابزار کار است مثل قلم، قلم که معصيت نکرده است، قلم فقط مي‌نويسد، ابزار کار است، اگر قلم ابزار کار است دست هم ابزار کار است و کار متعلق به خود نفس است. در سوره «انعام» که دارد: ﴿شَهِدُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ﴾، اين شهادت به معني اقرار است نه شهادت در برابر اقرار.

 

پرسش: تفاوت بين نفس و قوايش اين است که قوايش رقيقه خودِ نفس است، تفاوت بدن با قوا هم بايد چنين تفاوتی باشد ... به لحاظ رقيقه بودن ...

پاسخ: رقيقه نيست مثلاً دست انساني که در تصادفات از بين رفته، بعد از اينکه افتاده جسم است الآن هم جسم است.

 

پرسش: ... جسم تحت پوشش آن ...

پاسخ: ابزار کار است مثل قلمي در دست اين است.

 

پرسش: تفاوت ماده و صورت، رابطه ابزار است

پاسخ: آن قوا، صورت، براي اين است؛ اين بله، ابزار است، چرا؟ براي اينکه الآن دست انسان اگر قطع شد بايد يک دست ديگر به او بدهند، اين دست ديگر اگر دست غير مسلمان باشد، تا بدن، آن را قبول نکند و اين دست عضو آن بدن نشود، يک عضو نجس است، شخص نمي‌تواند با اين وضو بگيرد.

 

پرسش: دست مسلمان هم همين‌طور است چون جدا شده است

پاسخ: بله ميته است. وقتي که بعد از مدتي بدن اين را قبول کرد اين پاک است و شخص مي‌تواند با آن وضو بگيرد. خود انسان در طي هشتاد سال يا نود سال، کل اجزاي بدن او چندين مرتبه عوض مي‌شود، آن عضوي که در دوران جواني يا در دوران ميانسالي معصيت کرده ديگر نيست، عضو ديگري است؛ اما سامعه همان سامعه است باصره همان باصره است، آنکه قواي نفس است کاملاً محفوظ است لذا در آن جايي که خود شخص حرف مي‌زند اگر گفتند شهادت داد، به قرينه ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعيرِ﴾ يعني اقرار کرده است.

 

پرسش: قوا به دليل اينکه مجرد هستند ديگر آن حرکت و تغيير برايشان معنی ندارد ....

پاسخ: خود روح که تغييرپذير نيست براي همان ثبات و تجرد آن است. اعضا و جوارح چون مادي‌اند تغييرپذير هستند اما قواي روح که لامسه و سامعه و امثال ذلک باشند در مرتبه نفس‌اند، از اين جهت ثابت‌اند لذا خود اينها دارند گناه مي‌کنند، درباره اينها نفس اعتراض نمي‌کند که چرا عليه من شهادت داديد، چون خودش است، لذا اقرار کردند.

 

دو مطلب است: يکي اينکه کلمه شهادت نشان مي‌دهد که شاهد غير از مشهود است و تصريح اين مطلب در سوره «فصلت» است که وقتي اعضا و جوارح شهادت مي‌دهند نفس اعتراض مي‌کند که ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا﴾، آنها ﴿قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ ﴾؛ اما در سوره «انعام» که دارد: ﴿وَ شَهِدُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ﴾، اين به معني اقرار است، چرا؟ براي اينکه اينجا چنين اعتراضي نيست. اگر اينجا شاهد غير از مشهود بود، اينجا هم مشهود مي‌گفت چرا عليه من شهادت دادي و حال اينکه چنين اعتراضي نيست. ﴿شَهِدْنَا عَلی أَنفُسِنَا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَيَوةُ الدُّنْيَا وَ شَهِدُواْ عَلی أَنفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كاَنُواْ كَفِرِينَ﴾ يعني اقرار کردند؛ يک تعدد اعتباري است.

اگر در سوره مبارکه «اعراف» در آن آيه اخذ ميثاق فرمود: ﴿وَ أَشْهَدَهُمْ عَلي‌ أَنْفُسِهِمْ﴾؛[9] نه يعني شاهد گرفت، بلکه يعني خودش را به آنها نشان داد. تقريب اين آيه اين بود که اگر کسي در برابر آينه بايستد، بعد سر آينه را خم کند به خود آينه نشان بدهد، بعد از آينه سؤال بکند که چه کسي را مي‌بيني، اين مي‌گويد که من تو را مي‌بينم. اين ﴿وَ أَشْهَدَهُمْ عَلي‌ أَنْفُسِهِمْ﴾ نه يعنی اينکه او را شاهد گرفته مثل شاهد محکمه! شاهد يعني آگاه؛ نه اينکه اين شهادت در برابر اقرار باشد. او در اصل صحنه هست.

شهادت الا و لابد در برابر مشهود است؛ شاهد غير از مشهود است. اينجا که دارد: ﴿وَ شَهِدُواْ عَلی أَنفُسِهِمْ﴾ يعني خودش را به خودش نشان داده که ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلي﴾؛[10] چه کسي را مي‌بيني؟ خدا را مي‌بينم، چون وقتي آينه خودش را نگاه بکند مي‌بيند که صورت در آن آيه هست. نفس را به خود نفس آگاه کرد گفت در درون خودت چه کسي را مي‌بينی، گفت تو را مي‌بينم. اينجا شهادت به معني علم است نه به معني گواهي.

فتحصل از مجموع آيات برمي‌آيد که اعضا و جوارح، تغييرپذير و تبديل‌پذير هستند و حقيقت انسان همان روح انسان است منتها اعضا و جوارح، ابزار کار او هستند و اين روح با ابزار کار مي‌کند و عين اين ابزار، در دنيا هستند، در برزخ هستند در معاد هستند منتها در هر عالَمي به مناسبت همان عالم در مي‌آيند؛ عين آن هستند منتها در هر نشئه‌اي به صورت ديگري در مي‌آيند.

در يکي از بيانات نوراني حضرت امير در مسئله شهادت که اصحاب خود را سفارش مي‌کند در پايان خطبه 199 مي‌فرمايد: «وَ لَكِنْ أَشْفَقْنَ مِنَ الْعُقُوبَةِ وَ عَقَلْنَ مَا جَهِلَ مَنْ هُوَ أَضْعَفُ مِنْهُنَّ وَ هُوَ الْإِنْسَانُ- ﴿إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولًا﴾[11] إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی لَا يَخْفَی عَلَيْهِ مَا الْعِبَادُ مُقْتَرِفُونَ فِي لَيْلِهِمْ وَ نَهَارِهِمْ لَطُفَ بِهِ خُبْراً وَ أَحَاطَ بِهِ عِلْماً أَعْضَاؤُكُمْ شُهُودُهُ وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ وَ ضَمَائِرُكُمْ عُيُونُهُ وَ خَلَوَاتُكُمْ عِيَانُه»؛ خدا در محکمه، شاهد مي‌خواهد و شاهد محکمه، اعضاي خود شماست؛ خدا در قيامت، گزارشگر مي‌خواهد و گزارشگر خدا در محکمه، اعضاي خود شما هستند. فرمود: «أَعْضَاؤُكُمْ شُهُودُهُ وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ وَ ضَمَائِرُكُمْ عُيُونُهُ»‌؛ عيون يعني آنها که باخبر هستند و گزارش مي‌دهند[12] .

 

پرسش: ... ضمائر را هم جزء جواسيس ...

پاسخ: در آنجا اقرار مي‌کند ولي ضمير «کم» جداست بالاخره يک جدايي هست. تا آنجا که جدايي هست مسئله شهادت است آنجا که خودش شخص است مسئله اقرار است. در همين خطبه ذيلش دارد که «وَ اخْتِلَافَ النِّينَانِ فِي الْبِحَارِ الْغَامِرَات‌» «نينان» جمع «نون» است «نون» يعني ماهي؛[13] به حضرت يونس مي‌گويند: ﴿وَ ذَا النُّونِ﴾[14] يعني صاحب قصه ماهي. در اين خطبه که وجود مبارک حضرت امير مي‌فرمايد اعضا و جوارح شما همه سربازان خدا هستند، دارد که خدا به همه چيز آگاه است. فرمود: «وَ اخْتِلَافَ النِّينَانِ فِي الْبِحَارِ الْغَامِرَات‌»؛ «نينان» جمع «نون» است؛ «اختلاف» يعني رفت و آمد[15] که «اخْتِلَافُ أُمَّتِي رحمَة»[16] يعني يکي خِلفه ديگري بشود، يکي مي‌رود يکي ديگر مي‌آيد؛ ﴿جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُوراً﴾،[17] يعني يکي جانشين ديگري مي‌شود. الآن ميليون‌ها ماهي کوچک و بزرگ در دريا رفت و آمد مي‌کنند؛ فرمود رفت و آمد همه اينها را خدا مي‌داند.

 

در جاده‌های خشکی خاک است و جاده خاکي است، بالاخره کارشناس مي‌فهمد که رونده انسان است يا اتومبيل است، از رفت و آمد کردن مي‌فهمد؛ اما در دريا اين ماهي‌ها چگونه رفت و آمد مي‌کنند، کدام ماهي رفت، بزرگ بود يا کوچک بود، فرمود خداوند رفت و آمد اينها، چه کسي جلو زد چه کسي حق کسي را گرفت، همه اينها را مي‌داند.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo