< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1402/07/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/علوم قرآن/

 

معمولاً بحث‌هاي روز چهارشنبه يک بحث قرآني بود، براي اينکه قرآن در خود حوزه به طور رسمي محور بحث قرار بگيرد. مطالبي که در روزهاي چهارشنبه درباره بحث‌هاي قرآني مطرح مي‌شد اين بود که قرآن کريم گذشته از اينکه مي‌فرمايد براي تعليم کتاب و حکمت و تزکيه نفوس نازل شده است: ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ﴾،[1] يک مطلب جداي ديگري هم دارد و آن اين است که ما يک سلسله علومي به بشر ياد مي‌دهيم که هيچ جا نيست: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[2] . اين «کان»ی منفي يعني «کان»ی منفي! وقتي گفتند که ما چيزي به شما ياد داديم، خب بله ياد داديد، حالا شما نبوديد ممکن است در جاي ديگر هم باشد؛ اما مي‌گويد چيزي به شما ياد داديم که شما آن نبوديد که بدون ما ياد بگيريد، کجا مي‌خواستيد ياد بگيريد؟! اين «کجا مي‌خواستيد ياد بگيريد» در اين بخش از آيات مطرح است. حتي به وجود مبارک پيغمبر (صلی الله عليه و آله و سلم) مي‌فرمايد ما چيزهايي به تو ياد داديم که اگر نمی‌گفتيم از کجا مي‌خواستي ياد بگيري: ﴿علمک مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾؛[3] «کان»ی منفي اين اثر را دارد.

يک وقت مي‌گويد: ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾،[4] خب حالا شما نشد جاي ديگر؛ اما مي‌فرمايد به انسان به جامعه بشري حتي به انبيا چيزهايي ياد داديم که اينها اصلاً نمي‌توانستند ياد بگيرند؛ از کجا مي‌خواستند ياد بگيرند؟! فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾، به خود حضرت هم مي‌فرمايد: ﴿علمک مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾؛ چيزهايي که نمي‌توانستي ياد بگيري به تو ياد داديم؛ از کجا مي‌خواستي ياد بگيري؟! اين بخش فراوان نيست؛ اما آن بخش ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ بله، آن در چند جاي قرآن کريم آمده است. فرمود ما حرف‌هاي تازه داريم زير اين آسمان که هيچ جاي عالم پيدا نمي‌شود، ولو شخص پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) هم باشد، هر جاي عالم برود نمي‌تواند ياد بگيرد، اين فقط به دست ماست. اين اصل اول.

اصل دوم اينکه نمونه‌هايي از اين نقل مي‌کند. آن علم خاصي که در هيچ جاي عالم نيست و هيچ کس از آن آگاه نيست از کدام قبيل است و نمونه‌هايش چيست؟ «فهاهنا امران»: يکي اينکه يک سلسله علوم است که فقط خدا مي‌داند و مي‌تواند تعليم بدهد؛ امر دوم اينکه نمونه‌هاي از آنها بيان می‌شود.

﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾، يک سلسله علوم رايجي است؛ تعليم توحيد است، تعليم معارف است، تعليم اخلاق است، تعليم احکام است، اينها هست. فرمود ممکن است کسي بگويد که اگر مثلاً قرآن نبود، ما خودمان مي‌توانستيم به اينها پي ببريم، حالا ولو به آن قدرت و عظمت نه؛ اما يک سلسله علومي است که اصلاً هيچ جا مقدور نيست و نزد هيچ کس نيست. نمونه‌هايي از اين در اين بخش روزهاي چهارشنبه مطرح مي‌شد.

حالا هم مطلب اول هم مطلب دوم نمونه‌هايش ذکر بشود. در سوره مبارکه «بقره» آيه 151 اين است: ﴿كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولًا مِّنكُمْ يَتْلُواْ عَلَيْكُمْ ءَايَاتِنَا وَ يُزَكِّيكُمْ و يُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ اينها رايج است؛ اما ﴿وَ يُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُون‌﴾؛ ما يک سلسله حرف‌هاي تازه داريم. بنابراين غير از ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ که بحث قبلي است، يک مطلب جديدي است و آن اين است که يک حرف‌هاي تازه‌اي داريم که در هيچ جاي عالم نيست: ﴿وَ يُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُون‌﴾؛ شما نمي‌توانيد ياد بگيريد. از کجا مي‌خواستيد ياد بگيريد؟! اين آيه 151 سوره مبارکه «بقره» به دو سنخ از علم اشاره دارد: يکي همين علوم معروف است که ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾؛ دوم: ﴿وَ يُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُون‌﴾.

در همين سوره مبارکه «بقره» آيه 239 اين است: ﴿فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجالاً أَوْ رُكْباناً فَإِذا أَمِنْتُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَما عَلَّمَكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُون‌﴾؛ ما چيزهاي تازه‌اي به شما ياد داديم که هيچ جا پيدا نمي‌شد.

در بخش‌هاي ديگري هم همين مطلب هست. به وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) هم همين مطلب را خطاب مي‌کند مي‌فرمايد ما چيزي به شما آموختيم که شما با اينکه پيغمبريد نمي‌توانستيد در جاي ديگر ياد بگيريد. آيه 113 سوره مبارکه «نساء» اين است: ﴿وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْ‌ءٍ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ که اين رايج است ﴿وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ﴾ نه «ما لا تعلم»! آن ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾ فراوان است؛ اما به وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود کجا مي‌خواستي ياد بگيري. ﴿وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ﴾؛ تو نمي‌توانستي ياد بگيري، کجا مي‌خواستي ياد بگيري؟ ﴿وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظيماً﴾.

بنابراين دو نحوه علم در قرآن کريم مطرح است: يکي علم کتاب و حکمت است که در تورات و انجيل و امثال اينها هم هست و نمونه‌هايش را هم ممکن است انسان با عقل بفهمد؛ اما يک نوع علم در قرآن کريم مطرح است که اصلاً مقدور بشر نيست. در آنجا فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُون‌﴾ يا به خود پيغمبر(صلی الله عليه و آله و سلم) فرمود: ﴿وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ﴾.

مطلب دوم: آن نمونه‌ها چيست؟ نمونه‌هاي فراواني در قرآن کريم مربوط به فصل دوم است. فصل دوم يعني فصل دوم! يعني فصلي که در هيچ جاي عالم نيست. در جريان خلقت آدم بين خدا و آدم چه گذشت، بين خدا و فرشته‌ها چه گذشت، بين فرشته‌ها و آدم چه گذشت، بين شيطان و خدا چه گذشت، خدا به ملائکه چه گفته است، اينها را در کجا آدم ياد بگيرد؟! ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾،[5] آدم از کجا مي‌تواند اين را ياد بگيرد؟ ملائکه در برابر فرمان خدا گفتند: ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَك‌﴾، شيطان در برابر دستور سجده گفت: ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾،[6] اينها را آدم از کجا مي‌تواند ياد بگيرد؟! در هيچ جاي عالم نيست. اينها بحث‌هايي بود که قبلاً گذشت.

نمونه ديگري که گذشت اين است که ما بالاخره با عقل و شواهد ديگر فهميديم که اين نظام سپهري را خدا آفريد، آسمان‌ها و زمين را خدا آفريد؛ اما چگونه آفريد، در چند مرحله آفريد، چند روز آفريد، اينها را از کجا ياد بگيريم؟ اگر خدا نگفته بود: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‌ سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾،[7] [8] [9] نفرموده بود: ﴿خَلَقَ الأرْضَ فِي يَوْمَيْنِ﴾،[10] نفرموده بود: ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخَانٌ﴾[11] از کجا می فهميديم؟! فرمود يک مشت گاز بود ما اين گاز را شمس و قمر کرديم. نور نبود که ما از نور، شمس درست کنيم. حواستان جمع باشد، ما اگر بخواهيم، يک مشت دود را شمس مي‌کنيم يک مشت دود را قمر مي‌کنيم: ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخَانٌ فَقالَ لَها﴾. ما يک مشت گاز را شمس کرديم، يک مشت گاز را قمر کرديم، کل زمين را اين دودها دارند نور مي‌دهند. اينها را انسان از کجا بايد بفهمد؟ خلقت آسمان و زمين در شش روز، يا شش مرحله يا شش دور و مانند آن را ما از کجا بفهميم؟ فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‌ سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾. مجموعه خلقت آسمان‌ها در دو روز طول کشيد، در حالي که روزي نبود شبي نبود! اين دو مرحله‌اي است، اين را از کجا ياد بگيريم؟! ﴿خَلَقَ الأرْضَ فِي يَوْمَيْنِ﴾، دو روز طول کشيد تا کل زمين ساخته بشود کوه‌ها و درياها و اينها ساخته بشود؛ اينها را بشر از کجا ياد بگيرد؟! اينها جزء علومي است که ﴿وَ يُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُون‌﴾.

شواهد فراواني هم در بحث‌هاي سال گذشته سپري شد به اذن خدا؛ اما آنچه که در اين جلسه در محضر شما بزرگان مطرح است اين است که اين دو چيز را ذات اقدس الهي فرمود من مي‌گويم شما براي اولين بار مي‌شنويد. ما کل اين آسمان و زمين را براي شما خلق کرديم. اگر کسي بگويد آسمان براي چه چيزي خلق شده، براي چه کسي خلق کشده، زمين براي چه چيزي خلق شده، براي چه کسي خلق شده است، می‌گوييم: ﴿خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَميعاً﴾؛ براي شما و «براي شما» معنايش اين نيست که ما فقط آسماني يا يک مشت خاک را در اختيار شما قرار داديم، نه! اينها با شعور هستند، با فهم هستند، با ادراک هستند، کاملاً تحت تسخير هستند.

ما يک کار قسر داريم با قاف و سين يعني فشار. اين در علوم عقلي ثابت شد که قسر يعني فشار در عالم نيست. هر چه در عالم هست با تسخير اداره مي‌شود نه با قسر. تسخير يعني مايل است مطابق اوست منتها رهبري مي‌خواهد. اين باراني که از بالا آمده و قله کوه را سرسبز کرده و از آنجا آمده دارد به دامن دشت مي‌ريزد اين را اگر کشاورز ماهري رهبري بکند راهنمايي بکند که هدر نرود هرز نرود به چاله‌هاي بيجا نرود، زير درخت‌ها برود در مزرعه برود اين را مي‌گويند تسخير. اين کشاورز مسخر کرده اين باران را. مسخر کرد يعني چه؟ يعني مطابق ميل آن، اراده آن، خواسته آن، اين را گفته آنجا که بايد فايده داشته باشد آنجا برو و جايي که فايده ندارد و از تو بهره نمي‌برند نرو؛ اما اگر کسي آب را با فشار وارد لوله بکند و ببرد و فواره درست کند، اين فشار است و اين را قسر مي‌گويند. قسر يعنی کاري در جهان باشد که با فشار باشد نيست. کوه فشار نمي‌بيند دشت و برّ و بحر فشار نمي‌بينند همه با ميل دارند کار مي‌کنند اما مسخّر کيست؟ ذات اقدس الهي است. اين قدرت تسخير را به چه کسي داد؟ فرمود من به شما دادم. اين بشر حيف است که بگويد من گرفتار قحطي و گراني هستم منتها عرضه مي‌خواهد.

هم ﴿خَلَقَ لَكُمْ﴾ در قرآن کم نيست هم ﴿سَخَّرَ لَكُم﴾ کم نيست يعني آن فهم را ما به بشر داديم، شما نشد ديگري، آن قدرت را به بشر داديم، شما نشد ديگري. حالا چرا شما کيفتان خالي باشد جيبتان خالي باشد، برو ياد بگير! بشر اگر بشر اسلامي و ديني است هرگز سخن از فقر نمي‌زند، اين از کوه و برّ و بحر روزي در مي‌آورد. فرمود اين همه نعمت‌ها را من براي شما خلق کردم، زمان و زمين را مسخّر شما کردم. وقتي مي‌گويد من زمان را مسخّر شما کردم: ﴿سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهار﴾، از اين خدا مهربان‌تر؟! فرمود زمان هست بله؛ اما اين ‌طور نيست که خودش بيايد و خودش برود، هر طوري شما خواستي برنامه‌ريزي بکني، زمان در اختيار شماست. بخواهيد شب کار کنيد، روز کار کنيد، تابستان کار کنيد، زمستان کار کنيد ﴿سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهار﴾. زمان و زمين در اختيار شماست.

«فهاهنا امران»: يکي اينکه زمان و زمين را براي شما خلق کرديم؛ يکي اينکه مسخر شما قرار داديم، بايد از شما اطاعت کنند. اين است که وقتي در حضور پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌گفتند که فلان شخص کاري ندارد، «سَقَطَ مِنْ عَيْنِه‌»[12] آن فرد از چشمان پيغمبر مي‌افتاد. مگر مي‌شود آدم بي‌کار باشد؟! عرضه نداشته باشد از زمين نان در بياورد از زمان نان در بياورد منتظر باشد دولت برايش فراهم بکند؟! اين بي‌عرضگي است. فرمود اينها براي شماست، زمان در اختيار شماست، زمين در اختيار شماست، شمس و قمر در اختيار شماست. شما کاملاً مي‌توانيد پرواز کنيد برويد ببينيد در آسمان‌ها چه خبر است از آنجا خبر بياوريد. ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ﴾[13] اين مسخر شماست. اين کم نعمتي است؟ اين انسان مي‌تواند خليفة الله باشد.

فرمود مبادا يک وقت بگوييد جيبم خالي است کيفم خالي است! اگر گفتيد فکرم خالي است، بله آن هم خالي مي‌شود؛ اما چيزي در عالم نيست مگر اينکه تحت اختيار شماست. اين خداست!

«فهاهنا امور»: يکي اينکه اين حرف‌ها حرف‌هاي تازه است. ما از کجا بفهميم که آسمان و زمين براي ماست؟ بله، آسمان و زميني هست اما از کجا بفهميم که تابع ميل ماست؟ ما اگر خواستيم از فلان کره استفاده کنيم آن حتماً بايد در اختيار ما باشد، از کجا مي‌فهميم؟ اين حرف‌ها که جايي نوشته نيست، اين حرف‌ها که از کسي در نيامده است. ما مي‌خواهيم به مرّيخ برويم، از مرّيخ استفاده کنيم، بله مي‌شود، حالا ما نشد، ديگري. بشر اين قدرت را دارد که برود مريخ خانه بسازد زندگي کند؛ فرمود: ﴿سَخَّرَ لَكُم﴾. در رابطه با زمان شما مي‌توانيد برنامه‌ريزي کنيد، بعضي شب‌کار هستند بعضي روزکار هستند. فرمودند شب و روز اختلاف دارند نه مخالف هم باشند و اين اختلاف از بهترين نعمت‌هاي الهي است. وقتي برکات خدا، نعمت‌هاي خدا، عنايت‌هاي الهي را مي‌شمارد، مي‌فرمايد: ﴿وَ اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ﴾[14] شب کوتاه مي‌شود، شب بلند مي‌شود. بعضي حالشان مساعد نيست روز کار کنند، شب کار مي‌کنند، بعضي حالشان مساعد نيست شب کار کنند، روز کار مي‌کنند. فرمود: ﴿هو الذی جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُوراً﴾.[15] اختلاف يعني چه؟ اختلاف چيز بسيار مقدسي است مخالفت چيز بدي است. اختلاف يعني يکی خليفه ديگري بشود. ﴿خِلفةً﴾ يعني ﴿خِلفةً﴾! اين خليفه آن است. روز نشد مطالعه بکني فرصت نکردي، شب مطالعه بکن، شب نشد، روز مطالعه بکن، روز نشد کار بکني، شب کار بکن. فرمود اينها خِلفه يکديگر هستند خليفه يکديگر هستند، هر وقت بخواهي کار بکني هست، هر وقت بخواهي مطالعه کني چيزي بنويسي هست. شب نشد، روز. روز نشد، شب. فرمود: ﴿هو الذی جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُوراً﴾. مخالفت است که بد است و در قرآن و روايات محکوم شده است.

اين وجود مبارک پيغمبر که هفدهم اين ماه، ميلاد آن ذات مقدس است فرمود مبادا يک وقت باهم اختلاف داشته باشيد! دولت و ملت با هم اختلاف داشته باشند، ملت با هم اختلاف داشته باشند، دولت‌ها با هم اختلاف داشته باشند، داخل و خارج با هم اختلاف داشته باشند! فرمود اين مخالفت به ضرر هر دو است. اين بيان چه بيان نوراني است! فرمود با کسي کينه نداشته باشيد کار خودتان را انجام بدهيد. حالا يک وقت کافري آمده _خداي ناکرده_ بيراهه رفته، آن مسئله جهاد و اينها مطلب ديگري است؛ اما بشر با بشر مخالف نباشد. بله مختلف باشد، اين اختلاف برکت است: «اخْتِلَافُ أُمَّتِي رَحْمَة»[16] يعني رفت و آمد.

ما به پيشگاه ائمه(عليهم السلام) سلام عرض مي‌کنيم مي‌گوييم: «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا... مُخْتَلَفَ الْمَلَائِكَة»[17] مُختَلف يعني محل رفت و آمد. فرشته‌هاي شب مي‌آيند، فرشته‌هاي روز مي‌آيند، اينها اختلاف دارند، يکي مي‌آيد کارهايش را انجام مي‌دهد اين مي‌رود، ديگري مي‌آيد خليفه مي‌شود. «اخْتِلَافُ أُمَّتِي رَحْمَة»، يک؛ و اهل بيت(عليهم السلام) مختَلف ملائکه‌اند، دو؛ ما بر همين مختلَف بودن سلام عرض مي‌کنيم، اين سه: «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا... مُخْتَلَفَ الْمَلَائِكَة».

مخالفت، عداوت، دشمني، اين بيان نوراني پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است فرمود مبادا با کسي کينه و عداوت و بساط دشمني پيدا کنيد؛ فرمود مي‌دانيد اختلاف و مخالفت و دشمني با يکديگر چيست؟ «الْحَالِقَةُ» بعد فرمود نمي‌گويم سرتان را تيغ می‌کنيد، «حالقة الدين»[18] ! اين حرف‌ها بوسيدني نيست؟! حلق يعني از ته تراشيدن. مي‌گويند صروره در روز دهم در منا بايد حلق بکند يعني با تيغ سرش را بتراشد، با ماشين کوتاه بکند کافي نيست. فرمود مي‌دانيد اختلاف چه کار مي‌کند؟ اختلاف تيغ تيز است اما اين تيغ زير ريشه سبزي و اينها را قطع نمي‌کند، «حالقة الدين». حالا اگر کسي يک تيغ تيز در دستش است هر روز سرش را تيغ مي‌کند، اين ديگر مو در نمي‌آيد. کسي با ديگري اختلاف دارد هر روز پشت سرش غيبت و تهمت و دروغ و اينها مي‌گويد، اين دين در نمي‌آيد. جامعه‌اي که باهم اختلاف داشته باشند، عدو يکديگر باشند، فرمود اين تيغ تيز است.

«روحي و ارواح العالمين» فداي اين پيغمبر! سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي مي‌فرمودند که فرق حضرت امير با پيغمبر(صلوات الله و سلامه عليهما) غير از استادي و شاگردي اين است که خود حضرت امير گاهي به اندازه يک سوره قرآن سخن می‌گفت. اين کتاب شريف تمام نهج البلاغه که آمد حتماً آقايان بايد داشته باشيد، آدم بُهت زده می‌شود! سوره‌هاي قرآني اين 114 سوره بعضي طولاني است بعضي کوتاه است بعضي متوسط است، خطبه‌هاي حضرت امير هم همين‌ طور است؛ گاهي مي‌بينيد که به اندازه يک سوره طولانی سخنراني مي‌کند. آدم تعجب مي‌کند! آن کلمات عميق عريق علمي!

حضرت امير اين طور بود ولی وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) به تعبير سيدنا الاستاد کلماتش مثل قانون اساسي بود، کلمات کوتاه کوتاه داشت. فرمايش ايشان اين بود که بيانات نوراني پيغمبر که کلمات قصار است و يک جمله است مثل قانون اساسي است.

فرمود: «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِق»[19] ؛ اين يک قاعده کلي است يعني هيچ کس نمي‌تواند بگويد که من معذورم، فرمان خدا را کنار بگذارد بگويد که چون ديگري به من گفته است! اين يک قانون اساسي است، تخصيص‌بردار نيست، تقييدبردار هم نيست: «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِق».

خدا غريق رحمت کند مرحوم مجلسي اول را! مجلسی اول مجلسی دوم همه اينها انسان‌هاي نوراني بودند. اين مرحوم مجلسي اول، _واقعاً اينها برکات کم‌نظيري‌اند! مرجع بود، امام جمعه بود، فقيه نام‌آور اصفهان بود، مقلدين فراواني داشت_ در همان شرح من لا يحضره الفقيه فرمود صد هزار نفر را من تربيت کردم يک نفر از آنهايي که من مي‌خواستم را پيدا نکردم[20] . معلوم مي‌شود که يک علم‌هاي ديگري هم هست يک چيزهاي ديگري هم هست.

از آن کلمات نوراني پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) که به منزله قانون اساسي است چند تايش را در آخر من لا يحضره الفقيه نقل کردند که جمله‌هاي کوتاهي است نصف سطر است ولي مثل يک قانون اساسي است. «الْآنَ حَمِيَ الْوَطِيس‌»[21] ؛ اينکه مي‌گويند تا تنور گرم است ببنديد، اين ترجمه همين حديث است. اين را قبل از پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) احدي نگفته بود که تا تنور گرم است ببنديد؛ يعني تا زمينه هست تا فرصت هست تا جواني هست تا وقت هست فرصت را غنيمت بشماريد. اين فرمايش مخصوص پيغمبر است که فرمود: «الْآنَ حَمِيَ الْوَطِيس‌». اگر کسي دوران جواني را در حوزه دارد مي‌گذراند اين تنورش گرم است الآن بايد نان را ببندد؛ «الْآنَ حَمِيَ الْوَطِيس‌». اين جمله‌هاي کوتاه نوراني به منزله قانون اساسي است که پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) دارد.

فرمودند اختلاف چيز بسيار خوبي است و مخالفت چيز بسيار بدي است. اختلاف يعني همکاري، اين خليفه او بشود، آن وقتي که اين آقا اين کار را مي‌خواست بکند حالا نشد اين جاي او انجام مي‌دهد تتمه کار اوست بيگانه نيست. اينکه در قرآن فرمود: ﴿هو الذی جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُوراً﴾ يعني ليل خِلفه نهار است، نهار خِلفه ليل است. اين درباره اختلاف است اما درباره مخالفت حضرت فرمود مخالفت و بغضاء، تيغ تيز است در دست شما، مواظب باشيد هر روز داريد زير دينتان را تيغ مي‌کنيد، ديگر ديني روييده نمي‌شود. مخالفت اين است!

بنابراين ليل و نهار را يعني زمان را مسخر بشر قرار داد: ﴿سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهار﴾ يا ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ﴾. چيزي در نظام سپهري نيست که بشر بگويد من نمي‌توانم، من مقدورم نيست، من راه ندارم؛ نه! اصلاً براي بشر خلق کرد. کوچ کردن از زمين به آسمان يک امر رايج بايد باشد، بهره‌گيري از سلسله جبال و معادن زرخيز بايد از امور رايج باشد. فرمود: ﴿سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْر﴾؛ کشتيراني ياد بگير ﴿لِتَجْرِيَ الْفُلْك‌﴾؛ غواصي ياد بگير از گوهرهايش استفاده کن. حالا بعضي هستند که «چو دريا به سرمايه خويش‌اند» خود گوهرساز هستند. دريا از جاي ديگر گوهر نگرفت. به ما گفتند

 

چو دريا به سرمايه خويش باش      هم از بود خود سود خود برتراش

 

مگر کسي در دريا لؤلؤ و مرجان ريخت يا خودش ساخت؟ فرمود شما مي‌توانيد لؤلؤ و مرجان بسازيد، حالا اگر نشد، لااقل از لؤلؤ و مرجان دريا استفاده کنيد، من که براي شما مسخر کردم. اين خداست!

بنابراين يک طايفه از آيات اين است که براي شما خلق شده است، يک؛ يک طايفه اين است که شما امکانات فراواني داريد، آن هم حتماً پيروي مي‌کند مسخّر شماست.

در آداب سوار شدن اسب هست که اگر کسي سوار اسب شد مستحب است بگويد: ﴿سُبْحانَ الَّذي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنين‌﴾. اين ذکر مستحب است، حالا اين ذکر امروز در رابطه با ماشين مستحب است در رابطه با هواپيما مستحب است، تنها اسب را که خدا مسخر ما نکرد تا ما تسبيح‌گوي او باشيم بگوييم: ﴿سُبْحانَ الَّذي سَخَّرَ لَنا هذا‌﴾، ماشين را هم مسخر کرد، کشتي را هم مسخر کرد، هواپيما را هم مسخر کرد، در همه اينها مستحب است بگوييم: ﴿سُبْحانَ الَّذي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنين﴾.

بشر اين است. اگر آن هوش و استعداد را داد و اگر کل نظام را دستور داد که تحت تسخير انسان باشد زمان را و زمين را مسخر انسان قرار داد، اگر او بي‌عرضگي کرد و کار نکرد و جيب و کيفش خالي بود تقصير کيست؟ درست است که يک عده مسئول هستند اما همه ما مسئوليم: «كُلُّكُمْ رَاعٍ وَ كُلُّكُمْ مَسْئُول عَنْ رَعِيَّتِه‌»[22] . بشر اگر بداند زمين برای اوست زمان برای اوست، بعد حق ندارد بگويد من ندارم. حالا درس نخوانده، نمي‌خواهد بخواند، نمي‌خواهد کار بکند مطلبي ديگر است! فرمود آسمان بروي مي‌تواني، زمين بروي مي‌تواني، ته دريا بروي مي‌تواني، همه مسخر شماست، ياد بگير. اين دين است؛ اين همان حرف‌هايي است که فرمود در هيچ جا نيست.

ما از کجا بفهميم که آسمان و زمين براي ما خلق شد؟ ما خيال مي‌کنيم خودمان مخلوق هستيم آسمان و زمين هم مخلوق هستند، بله؛ اما آنکه خلق کرد فرمود: ﴿خَلَقَ لَكُمْ﴾؛ اين يک سلسله از آيات است که کم نيست، بعد در طايفه ديگر فرمود: ﴿سَخَّرَ لَكُم﴾ يعني برای شما مسخر کرديم. زمين و آسمان و شمس و قمر نمي‌توانند تابع انسان نباشند، انسان مي‌تواند ياد بگيرد و از آنها بهره‌هاي فراواني ببرد. فرمود ما يک مشت دود را به اين صورت درآورديم، اين را براي شما پديد آورديم: ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخَانٌ﴾. شما خيال نکنيد که حالا شمس و قمر يک موجود نوراني و شفاف هستند، نه! آن که يک مشت دود را شمس و قمر کرد، فرمود من براي شما کردم؛ اين ﴿سَخَّرَ لَكُم﴾ يعني همين. اين تنها اختصاصي به اسب‌سواري ندارد که اگر کسي سوار اسب شد بگويد: ﴿سبحان الذی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنين‌﴾؛ نه، هر نعمتي که نصيب او شد اين‌ طور است.

بنابراين آيات قرآن کريم از نظر علمي به چند بخش تقسيم مي‌شوند، يک؛ از نظر خلقت هم فرمود براي شما خلق کرديم، اين دو؛ و اينکه خلق کرديم، هم وسيله تسخير را به شما داديم هم وسيله تسخُّر را به آنها داديم که آنها بايد از شما از علم شما فرهنگ شما ابتکار شما دانش‌بنياني شما اطاعت کنند. ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَ ما فی الارض﴾، ﴿سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهار﴾، ﴿سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِيَ الْفُلْك‌﴾؛ کشتيراني بخواهيد بکنيد دريا مسخر شماست، برنامه‌ريزي مي‌خواهيد بکنيد، زمان در اختيار شماست.

اين است که انسان در تمام لحظات بگويد «سبحان الله، سبحان الله، سبحان الله» جا دارد!

 

«و الحمد لله رب العالمين»


[17] من لا يحضره الفقيه، الشيخ الصدوق، ج2، ص610. «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعَ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلَائِكَة».
[20] روضة المتقين (ط_القديمة)، ج13، ص128.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo