< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1402/08/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/علوم قرآن/

 

بحث‌هاي روز چهارشنبه مربوط به علومي است که ذات اقدس الهي از آنها در قرآن به خصوصيتي ياد کرده است. خدا در قرآن کريم وجود مبارک پيغمبر را به عنوان معلّم معرفي کرد که فرمود: ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[1] اينها يک سلسله علومي است که شايد تاحدودي آن ترجمه‌هاي اوليه‌اش براي انسان روشن باشد اما بقيه را به وسيله حضرت مي‌فهمند.

اما يک سلسله علومي است که فرمود هيچ جاي عالم نيست. به خود پيغمبر فرمود که تو هم هيچ جاي عالم نمي‌تواني ياد بگيري. اينها يک علوم اختصاصي است که فقط خدا مي‌داند و لاغير. آن بخش را قرآن کريم جدا کرده است؛ يعني يک سلسله اشيائي در عالم هست که هيچ راهي براي فهم آنها نيست مگر به تعليم الهي. جهان در چند دوره خلق شد؟ اين را چه کسي مي‌داند؟ مي‌فرمايد: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‌ سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾[2] [3] [4] [5] [6] [7] ؛ فرشته‌ها کيستند؟ عرش چيست؟ اينها را کسي خبر ندارد. برزخ چيست؟ قيامت کبري چيست؟ چگونه اولين و آخرين کنار هم جمع مي‌شوند بدون اجتماع؟﴿إِنَّ الأوَّلِينَ وَ الآخِرِينَ﴾[8] ﴿لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[9] که رقمشان معلوم نيست ولي جمع‌اند بدون اجتماع؛ يعني هيچ ربطي احدهم به ديگري ندارند. زندگي‌شان زندگي اجتماعي و تعاوني و اينها نيست، هر کسي براي خودش جمع است؛ لذا اين آقا چون با نور مي‌رود، نورش کنار اوست خيلي فضا را روشن مي‌بيند، آن يکي که کنارش ايستاده است جايش تاريک است و جاي پايش را نمي‌بيند؛ لذا در معاد جمع‌اند نه اجتماع، احدي با احدي رابطه ندارد. اينها را چه کسي مي‌تواند بفهمد؟

در قرآن کريم مرز اينها را جدا کرده است. بعد به خود حضرت هم فرمود که ﴿مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[10] توي پيغمبر هم همين‌طوري نمي‌تواني بفهمي، کجا بروي ياد بگيري؟ قرآن کريم مرزها را جدا کرده است. يک مرزش را فرمود: ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ يک مرزش را فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[11] به خود حضرت هم فرمود: ﴿مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾.

در طليعه بحث خود آن آيات با شماره خوانده شد. در اثناي بحث به عنوان نقل به مضمون «تعلمون» با «تعرفون» ياد شده است ولي آنها به صورت نقل به مضمون بود.

يکي از چيزهاي که بشر هيچ راهی به آن ندارد، اين است که رابطه ما با فرشته‌ها چگونه است؟ ما يک مُلکي داريم که درباره آن مُلک هم فرمود يک سلسله علومي است که در هيچ جاي عالم نيست. يک ملکوتي هم داريم که درباره آنها هم فرمود هيچ راهي براي فهمش نداريم. رابطه ما با مُلک در يک فصل بايد مشخص بشود. رابطه ما با ملکوت در فصل ديگر مشخص بشود.

درباره رابطه ما با مُلک بخشي از آياتی که خوانديم اين بود که فرمود کل عالم را ما براي شما خلق کرديم. اصل مطلب که ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[12] اين آيه را ممکن است بشر بعد از زياد فکر کردن بفهمد که هر چه مصداق شيء است چون هستي او عين ذات او نيست خالق مي‌خواهد. اين موجبه کليه را که ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ را ممکن است بشر بفهمد. اين آيه را ممکن است مثلاً بگوييم که بشر با خيلي درايت و هوش می‌فهمد.

اما ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾ اين کان ناقصه است يعني هر چه آفريد از آن زيباتر ممکن نيست. يعني عقربي از اين عقرب زيباتر ممکن نيست. الآن شما ببينيد براي سمّ آن خيلي قاچاقي تلاش و کوشش مي‌کنند. سمّ به قدري عالمانه ساخته شده است که صد درصد براي طب نافع است. اين‌طور نيست که حالا فقط نود درصد نافع باشد. سمّ آن براي بخشي از کارهاي پزشکي صد درصد نافع است. عقربي از اين زيباتر ممکن نيست. تنها طاووس نيست که زيبا باشد. ﴿الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾[13] ، اين کان ناقصه است.

تبيين اين را عقل مي‌فهمد، ولي اصلش را نمي‌فهمد. تبيينش به اين است که اگر نظامي از اين بهتر ممکن بود، اين مقدم، و خدا نيافريده بود، تالي، «إما للجهل» است «أو للعجز» است «أو للبخل»، «و التالي بأثره مستحيل فالمقدم مثله». اين را عقل مي‌فهمد اما بعد از تبيين الهي؛ يعني اگر نظامي از اين بهتر ممکن بود و خدا خلق نمي‌کرد يا براي اينکه نمي‌دانست يا براي اينکه نمي‌توانست يا براي اينکه بُخل داشت و جود نداشت، تالي «بأثره الثلاث» مستحيل است «فالمقدم مثله»؛ اين را عقل بعد از تلاش‌ها و کوشش‌هاي خود آن بخش اول از آيات قرآن کريم ممکن است بفهمد. اما اصل اينکه ذات اقدس الهي هر چه آفريد به زيباترين وجه آفريد که از آن زيباتر ممکن نيست اين را قرآن بيان کرد. اين هم تاحدودي قابل درک است.

اما اينکه همه عالم براي شما خلق شد، اين را از کجا بفهميم که براي ما خلق شد؟ اين بخش سوم.

بخش چهارم که آن هم، هيچ مقدور فهم ما نيست اين است که شما نگوييد ما که دسترسي نداريم، نخير! ما هم آن هوش را داديم که شما دسترسی به آنها پيدا کنيد هم به آنها فرمان داديم که گوش به فرمان شما باشند: ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ﴾[14] [15] هيچ چيزي در آسمان نيست، هيچ چيزي در زمين نيست هيچ چيزي در عمق درياها نيست که مسخر شما نباشد. شما اگر علم پيدا راه صحيحش را رفتيد، او اطاعت مي‌کند.

ما يک تسخير داريم و يک قسر، قسر با قاف و سين. قسر با قاف و سين در علوم مستحيل است يعني علم ثابت کرده که قسري در عالم نيست. تسخير را به برکت قرآن کريم تثبيت کرده است. فرمود چيزي در عالم باشد شمس و قمري باشد ستاره‌اي دور و نزديک باشد، چيزی در اعماق درياها باشد که شما نتوانيد به آن دسترسي پيدا کنيد نيست. ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ﴾، اين بشر است و اين قدرت است و اين علم است.

حالا اگر کسي تلاش و کوشش نکند و به دنبال نظام عالم نرود و مشکل مالي‌اش را حل نکند، تقصير خودش است. تمام اين بخش‌ها به آن فصل اول که عالم مُلک است – يعنی به ديدني‌ها و شنيدني‌ها و اجرام و اجسام - برمي‌گردد.

اما فصل دوم که به ملکوت برمي‌گردد. رابطه ما با فرشته‌ها چگونه است؟ اين را قرآن کريم در دو بخش بين ما و ابراهيم خليل(سلام الله عليه) فرق گذاشته است. اولاً به ما فرمود که شما شناسنامه بزرگي داريد، شما بچه‌هاي ابراهيم خليل هستيد. شما راه پدرتان را برويد: ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ﴾ يعنی ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ﴾ ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ﴾[16] شما بزرگ‌زاده هستيد. وقتي بزرگ‌زاده هستيد چرا راه پدرتان را نمي‌رويد. اين کم مقامي نيست. يعني اين استعداد هست، اين تلاش هست، اين کوشش هست، اين امکانات هست. راه خليل حق را برويد.

خليل حق راهش چه بود؟ خليل حق ملکوت عالم را ديد. ديد يعني ديد! شما که بچه‌هاي خليل حق هستيد نگاه کنيد بلکه ببينيد. بين پدر و پسر اين فرق هست، او اهل رؤيت است يعني ديدن، اين رؤيت بهره همه شما نيست ابتدائاً، ولي شما اهل نظر باشيد. ما هم در فارسي و ادبيات فارسي بين نگاه و ديدن فرق مي‌گذاريم. مي‌گوييم نگاه کردم آسمان را ببينم ماه هست يا نه؟ اول ماه است يا نه؟ نگاه کردم، ولي نديدم! نگاه يعني نگاه! ديدن يعني ديدن! بين نظر و رؤيت در عربي، بين نگاه و ديدن در ادبيات فارسي ما فرق است. فرمود او ديد، شما نگاه کنيد بلکه ببينيد. نگاه مقدمه ديدن است. اگر نگاه هيچ به ديدن نرسد که لغو است.

فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ‌﴾ «نري» يعني «نري»! به پدرتان نشان داديم ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‌﴾[17] شما ﴿أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في‌ مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض‌﴾[18] نگاه کنيد بلکه ببينيد. شما که پسر هستيد شما را به نظر دعوت مي‌کنم، او که پدر است رؤيت را بهره او کردم. پس مي‌توانيد با فرشته‌ها و با ملکوت عالم و با باطن عالم رابطه برقرار کنيد. اگر امکان نداشت دعوت نمي‌کرد؛ لذا فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ نُري‌﴾، اين «نري» فعل مضارع است که مفيد استمرار می‌باشد يعني ما مرتّباً ملکوت عالم را به پدرتان نشان مي‌دهيم، شما هم نظر کنيد - هر کسي به اندازه خود - بلکه ببينيد ﴿أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في‌ مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض‌﴾ اين راجع به ملکوت.

درباره ملکوت، ما در سوره مبارکه «احزاب» دو تا آيه رسمي داريم که يک آيه معروف است و آن آيه اين است که ذات اقدس الهي بر پيغمبر صلوات مي‌فرستد ولي فرمود خدا تنها نيست. درباره انبياي ديگر اين‌طور نفرمود که من همراهاني دارم، ولي در سوره «احزاب» فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْليماً﴾[19] فرمود خدا و فرشته‌ها باهم بر پيغمبر درود مي‌فرستند: ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ﴾، به ما هم فرمود را فرشته‌ها را طي کنيد و به حضرت عرض ادب کنيد.

اما در همان سوره مبارکه «احزاب» کاري که نسبت به پيغمبر روا داشت نسبت به ما هم روا داشت فرمود: ﴿هُوَ الَّذي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ﴾[20] ، خدا بر شما صلوات مي‌فرستد. اين کم مقام است؟ اين را آدم مي‌تواند بفهمد؟ اين ملکوت است، اولاً؛ و فهميدني نيست، ثانياً. ما کجا مي‌توانيم درک بکنيم که خدا بر ما صلوات مي‌فرستد؟ اين است که فرمود ما يک سلسله حرف‌هايي در قرآن داريم که هيچ جاي عالم نيست.

خيال نکنيد که فقط خدا بر پيغمبرش صلوات مي‌فرستد، بر شما هم صلوات می‌فرسند منتها تفاوت در نحوه تکريم است. در جريان پيغمبر، ذات اقدس الهي با جلال و شکوهي که فرشته‌ها هم در زير مجموعه آن حضرت‌اند بر پيغمبر صلوات مي‌فرستد: ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ﴾ هنوز خبر نيامده، ملائکه را بر الله عطف کرد فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ﴾، اما درباره ما، دو تا جمله مستقل است: ﴿هُوَ الَّذي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ﴾ اين تمام شد ﴿وَ مَلائِكَتُهُ﴾ يعني ملائکه «يصلون». اگر انسان به جايي مي‌رسد که از نظر ربط ملکوتي، فرشته‌ها بر او صلوات مي‌فرستند اين کم مقامي است؟ و اين مطلب را انسان کجا مي‌تواند بفهمد؟ لذا فرمود ما يک سلسله حرف‌هايي داريم که در هيچ کجاي عالم نيست که ملائکه بر يک عده‌اي صلوات مي‌فرستند. اين را آدم خواب مي‌بيند يا در بيداري است؟ فرمود: ﴿هُوَ الَّذي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ﴾ براي اينکه شما را نوراني کند. اين مقام است.

اگر اين مقام است، ما اساس کارمان صراط در همين مقام است. گذشته از اين، يک سلسله کمک‌هايي هم دارد. در فصل اول که مربوط به مُلک عالم است فرمود به اينکه کلّ آسمان و زمين براي بشر است که او بتواند خوب زندگي کند و زندگي خوب را براي همه بخواهد، تنگ‌نظر نباشد، نگويد معيشت کم است، بايد سر را بلند کند آسمان را ببيند که چکار بکند، نه اينکه همين زير پاي خودش را ببيند که چه چيزي از زير پايش پيدا مي‌شود! فرمود اگر اين چنين شديد کل آسمان و زمين مسخر شماست. اين در فصل اول.

در فصل دوم که مربوط به ملکوت است فرمود همه فرشته‌ها با شما هستند. حالا آن فرشته‌هاي اعلي و اقدس که جزء عالين و امثال ذلک هستند، آنها شايد مطلب ديگري داشته باشند، ولي ملائکه رايج، بر انسان‌ها صلوات مي‌فرستند. انسان با داشتن همه اين امکانات نتواند ملکوتي بشود بدا به حال او!

بعد از طرف ديگر راهنمايي کردند فرمودند يک سلسله قدرت‌هاست که انسان در حرکات بدني و امثال ذلک پيدا مي‌کند، اينها درست است، اما فرمود خود صبر قدرت مي‌آورد، خود نماز قدرت مي‌آورد: ﴿وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ﴾[21] . ما مگر نمي‌گوييم: ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾؟[22] اينکه به خدا عرض مي‌کنيم از تو عون مي‌خواهيم ما مستعين هستيم کمک بکن، مي‌فرمايد: از نمازت کمک بگير، از صبر و بردباري خودت کمک بگير. من از اين راه کمکت مي‌کنم. به وسيله نماز تو را کمک مي‌کنم.

ما خيال مي‌کنيم که نماز تکليف است. خدا غريق رحمت کند ابن طاووس را! اين جريان جشن تکليف از او است. او وقتي که بالغ شد، يک دعوتي کرد و جشني گرفت و گفتند که چه جشني است؟ گفت جشن تشريف است. من خدا را شکر مي‌کنم که نمردم تا اين زمان زنده ماندم و مخاطب ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ﴾[23] [24] ﴿أَيُّهَا الْمُؤْمِنُون‌﴾[25] و امثال ذلک شدم. تا الآن خدا چيزي از من نمي‌خواست چون شايسته نبودم. الآن شايسته هستم و مکلّف شدم که چيزي را از من بخواهد. اين جشن تشريف از زمان او بود، اين سنت حسنه همين است که انسان مي‌تواند يک کاري بکند يک سنت حسنه درست کند. اين بزرگان ما در حوزه هم همين کار را کردند. چه در درس خواندن چه در بحث کردن چه در حرمت‌گذاري به اهل بيت، مثلاً فردا را همه گرامي داشتند، بعد روشن شد که روز رحلت حضرت فاطمه معصومه چه زمانی است! الآن فردا را ما تعطيل مي‌کنيم، اين يک ادب اجتماعي است، اين يک ادب ديني است، اين يک احترام‌گذاري به اهل بيت است. عزاداري مي‌کنيم به احترام آنها مناقب آنها را ذکر مي‌کنيم منبر مي‌رويم توسل داريم، مي‌گوييم اينها اين کار را کردند ما را اين‌طور هدايت کردند. اين يک نحوه سنت خوبي است. اين يک سنت حسنه‌اي است.

ما دو جور اجتهاد داريم: يک اجتهاد فقهي است که کار آساني است ممکن است انسان سي چهل سال درس بخواند مجتهد مسلّم بشود که فتوا بدهد. اين راهش باز است. يک اجتهاد اخلاقي است که مي‌تواند فتوا بدهد آن هم راهش باز است. چون دو تا راه است که باز است و هر دو هم به يک جاي خاص محدود هستند: يکي راه فتواي فقهي است که اين راه باز است باز است، باز است تا يک محدوده خاصي که به قياس و امثال ذلک برسد آنجا بسته است. ما در محدوده کتاب و سنت آنچه مي‌فهميم راه باز است. اين کار يک فقيه نام‌آور است کار يک فقيه مجتهد است و مانند آن. يک اجتهاد اخلاقي و آدابي است و آن «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً» آدم مي‌تواند مثل همين بزرگوار صاحب کتاب شريف اقبال، سيد ابن طاووس در اخلاقيات مجتهد باشد. در اخلاقيات فتوا بدهد. نوآوري داشته باشد. اين نوآوري سياسي و اجتماعي برای ميرزاي بزرگ است. اين نوآوري اخلاقي و تربيتي برای صاحب اقبال است. اين بدعت نيست. اين را مي‌دانيم مرضي ذات اقدس الهي است که خدا را شاکرم دوستانم را دعوت مي‌کنم به اينها شيريني مي‌دهم که نمردم و بالغ شدم اين جشن تکليف است، اينکه بدعت نيست. اينکه نمي‌گويد «قال الصادق عليه السلام»! اين «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً، فَلَهُ»، برای دعوت به اجتهاد، اجتهاد ابن طاووسي، فتوا، فتواي ابن طاووسي است. «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً، فَلَهُ أَجْرُهَا وَ أَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا»[26] ، ما مي‌توانيم در اين‌گونه از امور مجتهد باشيم. خداي ناکرده يک قدري جلوتر فتواي باطل نمي‌توانيم بدهيم، اما اين را مي‌توانيم انجام بدهيم که اين جشن خوبي است من مي‌خواهم جشن بگيرم که بالغ شدم و نمردم و خدا از من چيز مي‌خواهد. اين جشن تشريف، جشن تشريف مورد قبول همه ماست. او که نمي‌گويد که حضرت امام صادق فرمود که جشن تکليف بگيريد، او مي‌گويد که من به برکت اينکه نمردم و بالغ شدم خدا را مي‌خواهم شاکر باشم. شما دوستان بياييد يک شربت و شيريني هم بخوريد. اين مي‌شود جشن تکليف. لباس نو را پدر و مادر براي دخترهاي بالغه مي‌گيرند براي پسر بالغ مي‌گيرند، اينکه حرام نيست. اينکه نمي‌گويد امام دستور داد. اين مي‌شود فتوا فتواي ابن طاووسي، سنت سنت ابن طاووسي، يک محدوده خاص دارد که زير محدوده و مجموعه فتواي «قال الصادق» است.

لذا فرمود: «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً» اين کار را بکنيد. قاعده هم همين‌طور است. آدم يک کاري مي‌تواند بکند يک روشي مي‌تواند در حوزه داشته باشد که اين به هيچ جاي عالم برخورد نکند زير مجموعه دستورات ائمه(عليهم السلام) هم باشد و بارآور خوبي هم باشد، در کيفيت درس خواندن، کيفيت برنامه‌ريزي کردن، کيفيت مباحثه کردن، کيفيت کتاب نوشتن، اين يک روشي مي‌تواند انتخاب بکند که مورد قبول حوزه باشد. اين مي‌شود سنت حسنه، اين کار هست. «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً» ما را دعوت به اجتهاد کردند، دعوت به سنت‌گزاري کردند، دعوت به نوآوري کردند. نوآوري در محدوده شريعت، برکت است. هيچ کس نيامده بعد از ابن طاووس بگويد – معاذالله - اين خلاف است و امثال ذلک، اين ادب را حفظ کرده که در محدوده شريعت، من خوشحالم که نمردم و مکلف شدم. اين را کسي بد نمي‌داند. اينکه نمي‌گويد امام به من دستور داد که براي بلوغ جشن بگيريد!.

جريان گراميداشت اهل بيت(عليهم السلام و عليهم الصلاة) همين‌طور است. فردا حالا که همه‌ ما در مراسم و اينها شرکت مي‌کنيم - إن‌شاءالله - البته ذکر مصيبت و اينها خيلي چيز خوبي است، اما ما متأسفانه بحث‌هاي کلامي در حوزه خيلي کم داريم اين ايام ايامي است که ما بفهميم امامت چيست شرايط امامت چيست معناي امامت چيست تأثير امامت چيست رابطه امامت با نبوت چيست؟ اينها به امامت‌شناسي بايد برگردد براي اينکه بهترين ايام براي فهميدن اين‌گونه مسائل است.

حالا يکي دو تا آيه هم بخوانيم. در چند آيه از قرآن کريم ذات اقدس الهي فرمود شما که مي‌گوييد ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾، از من کمک مي‌خواهيد من راهنمايي مي‌کنم: ﴿وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ﴾، از نماز کمک بگيريد، از نماز خيلي چيز بر مي‌آيد. از صبر و بردباري کمک بگيريد، از صبر و بردباري خيلي چيز برمي‌آيد.

در پايان عرض من اين است که اين جريان حرفي که ما نقل کرديم «السَّاکِتُ عَنِ الْحَقِّ شَيْطانٌ أَخْرَسٌ»[27] اين پشتوانه قرآني‌اش اين است که ذات اقدس الهي فرمود کتمان حق حرام است: ﴿مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُه﴾[28] ، اين امر، بيّن در قرآن است، بيّن در سنت هم هست. در بيانات نوراني حضرت امير هم هست که «لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ» اگر اين کار نبود اينها که «أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ» کتمان حقيقت حرام است، کتم حقيقت حرام است پس کتاباً و سنةً کتمان حقيقت حرام است.

اما اينکه ما اين جمله ظريف را نقل مي‌کرديم براي اينکه دهه سي و دهه چهل، اين کتاب صوت العدالة الإنسانية نوشته جرج جرداق که در وصف حضرت امير(سلام الله عليه) است يک کتاب مقبولي بود، ايشان در آن کتاب اين حديث را از پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نقل مي‌کند که حضرت فرمود: «السَّاکِتُ عَنِ الْحَقِّ شَيْطانٌ أَخْرَسٌ». حالا بعضي از دوستان سعيشان مشکور باشد تا حال پيدا نکردند.

اما جريان تفسير قشيري و امثال قشيري اين کتاب سال‌ها يعني سال‌ها زير دست ما بود، ما ابدا به اين کتاب و امثال اين کتاب‌ها اعتنايي نداشتيم و نداريم. از مرز اهل بيت که دور باشد ممکن است انسان از دور نگاه بکند، اما رهآورد علمي ندارند.

به هر تقدير اين مطلبي است «حق لا ريب فيه» که ﴿مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُه‌﴾، کتمان حقيقت گناه نابخشودني است. اين در قرآن است. در خطبه نوراني حضرت امير هم فرمود به اينکه «لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ»[29] اين هم روايت که کتمان حق و حقيقت بيّن الغي است.

حالا يک چيزي که کتاباً و سنةً بيّن الغي است يک کسي هم گفته منتها ديگري هم به پيغمبر نسبت داده است حالا ملاحظه کنيد اين کتاب جرج جرداق را ببينيد که اين هست اصلاً يا نه؟ آن روزها يعني دهه سي و دهه چهل، يعني نزديک شصت هفتاد سال گذشته است. اين يک جمله لطيفي است در آن کتاب آمده است که پيغمبر فرمود «السَّاکِتُ عَنِ الْحَقِّ شَيْطانٌ أَخْرَسٌ»، حالا شما به هيچ کسي نسبت ندهيد. مي‌توانيد اين مطلب را هم بازگو کنيد.

حالا فردا که روز عزاداري است اين نکته پايان‌بخش عرض ما باشد مرحوم آيت الله محقق داماد از فقهاي کم‌نظير حوزه بود يعني کسي بود که فهم يعني فهم! فهميدن درس او جان کَندن مي‌خواست. خيلي‌ها مي‌آمدند مي‌ديدند نمي‌فهمند، زيرا قدرت بدني خوبي داشت، شغل‌هاي ديگر را هيچ قبول نمي‌کرد، مصمّم بود و براي يک درس چندين ساعت مطالعه مي‌کرد؛ لذا غالب اساتيد نام‌آور آن روز شاگرد ايشان بودند؛ مرحوم آقاي مشکيني بود، مرحوم آقاي آذری قمی بود، مرحوم آقاي موسوي اردبيلي بود، حضرت آيت الله العظمي شبيري زنجاني بود، حضرت آيت الله العظمي مکارم شيرازي بود، مرحوم آقاي سيد جلال طاهري بود، امام موساي صدر(حفظه الله) تا در ايران بود شرکت مي‌کرد، پدر آيت الله بروجردي بودند، پدر آيت الله يثربي بودند، مرحوم آقا سيد مهدي روحاني بود، مرحوم آقا ميرزا احمد ميانجي بود، اينها نام‌آور اوّلي حوزه بودند که درس ايشان مي‌آمدند.

در حوزه بعد از مرحوم آقاي بروجردي که او يک رياستي داشت، درسي عالمانه‌تر و محققانه‌تر از درس آقاي محقق داماد نبود. البته اصول امام حساب ديگري داشت. اين آقاي داماد بود و بي‌ادعا هم بود و درسش هم اين‌چنين بود. ايشان رحلت کرد. متأسفانه سنّ شريفشان به هفتاد سال نرسيد 66 سال داشت. اما همه اين بزرگان اينجا خضوع مي‌کردند. اين بزرگاني را که اسمشان را برديم اينها قدر اول ستاره آن روز بودند. آنها هم که هستند به لطف الهي قدر اول هستند. اما همه‌شان در درس ايشان خضوع مي‌کردند. ايشان رحلت کردند و همه ما را داغدار کردند.

در شب رحلت ايشان يکي از اساتيد مسلّم حوزه که از شاگردان ايشان هم هست(حفظه الله)، در عالم رؤيا با ايشان برخورد کرد. چون يک نسبتي هم با ايشان داشت، از ايشان سؤال کرد که به شما چگونه گذشت؟ مي‌خواهم عرض کنم که احترام به اهل بيت و حضرت فاطمه معصومه و اين ذوات قدسي تنها يک ادب ديني و براي دنيا نيست، آن حشر عظيم را در مي‌يابد. گفت: من ديدم که وضعش خيلي خوب است. همان روزي که رحلت کرده بود و ما تشييع کرديم همان شبش ايشان را خواب ديدند. گفتم به شما چه گذشت؟ چون اولين بار که انسان وارد يک عالم ديگري بشود خيلي سخت مي‌گذرد.

گفت: دو چيز مرا نجات داد، يکي علاقه به زينب کبري(سلام الله عليها) - اين آقاي داماد است - گفت علاقه به زينب کبري و احترام به قبّه بيضاء. اين بزرگوار(حفظه الله) گفت من صبح که بيدار شدم زينب کبري(سلام الله عليها) وضعش براي من روشن بود، اما قبه بيضاء را نفهميدم کيست. تحقيق کردم ديدم که قبه وجود مبارک حضرت امير قبلاً مطلّا نبود، طلا نبود، سفيد بود. شعراي عرب که در مدح حضرت امير شعر مي‌گفتند، مي‌گفتند «يا صاحب القبة البيضاء في النجفي»[30] قبه بيضاء آن اوائل قبل از اينکه مطلّا بشود قبه نوراني حضرت امير بود. گفت اين دو چيز مرا نجات داد.

اينها يک امر حقيقي است تعارف‌بردار هم نيست. شرکت در مراسم فاطمه معصومه(سلام الله عليها) از اين قبيل است و عزاداري ايشان از اين قبيل است، احترام به اينها از اين قبيل است. اميدواريم همه شما را جزء علماي بنام و مجتهدين نام‌آور اهل بيت قرار بدهد.

 

«و الحمد لله رب العالمين»


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo