< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1402/08/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/علوم قرآن/

 

بحث‌هاي روز چهارشنبه علومي است که ذات اقدس الهي مي‌فرمايد بدون تعليم الهي مقدور هيچ کس نيست. يک سلسله علومي است که تاحدودي بالاخره پيش بشر متعارف است، تعليم اخلاق هست تعليم معارف اعتقادي في الجمله است. يک سلسله علومي است که جز از راه وحي مقدور هيچ کس نيست؛ لذا قرآن کريم بين اين دو طايفه از علوم فرق گذاشته است يک جا دارد: ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[1] يک جا دارد: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[2] .

اين کان منفي چه در ادبيات فارسي و چه در ادبيات عربي نفي قدرت مي‌کند. در ادبيات فارسي يک وقتي مي‌گوييم که «من اين کار را نکردم»، مگر به وسيله فلان شيء(به کمک معلم). يک وقتي مي‌گوييم «من آن نبودم که ياد بگيرم»! اين «من آن نبودم که ياد بگيرم» عجز را مي‌رساند. چه درباره متکلم چه درباره مخاطب چه درباره غائب اگر بگوييم فلان شخص کسي نبود که بدون معلم کار را انجام بدهد، يا خطاب بکنيم به آن شخص بگوييم جناب عالي کسي نبودي که بدون معلم ياد بگيري، يا «ما کنتُ اعلم، ما کنتَ تعلم، ما کان يعلم» در عربي، همان تعبيرات فارسي ما را مي‌رساند «من آن نبودم که ياد بگيرم»!

يک وقتي مي‌گوييم من نمي‌دانستم و ياد گرفتم. يک وقتي مي‌گوييم من آن نبودم که بدون معلم ياد بگيرم. تو آن نبودي که بدون استاد ياد بگيري. او آن نبود که بدون استاد ياد بگيرد! پس اينکه بعضي در سؤال مرقوم فرمودند در ادبيات ما يک چنين چيزی مسبوق نيست نخير، ادبيات رايج ما فارسي‌زبان‌ها و عرب‌زبان‌ها اين است که اين کان منفي نفي قدرت مي‌کند. من آن نبودم که اين کار را بکنم؛ عجز را مي‌رساند، يا نفي جهت ديگر را مي‌رساند.

درباره خود پيغمبر هم فرمود به اينکه ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[3] ما چيزهايي به تو ياد داديم که هيچ نمي‌توانستي ياد بگيري، کجا مي‌خواستي ياد بگيري؟! ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ درباره امت و جامعه انساني است، درباره شخص پيغمبر هم مي‌فرمايد که ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾. اين اصل کلي است.

آن وقت نمونه‌هايي از اين ذکر شده است نظير اينکه فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‌ سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾[4] [5] [6] [7] [8] [9] خدا آسمان و زمين را در شش مرحله خلق کرده است. اگر اين حرف را خدا نگفته بود بشر از کجا مي‌فهميد؟ حالا اسرار غيب که قبل از خلقت چه بود؟ بعد از خلقت چه بود؟ در قرآن کم نيست. يک سلسله بخش‌هايي است که مي‌فرمايد خدا دروغ را حرام کرده صدق را واجب کرده امانت را تشويق کرده خيانت را حرام کرده، اينها يک چيزهايي است که تاحدودي عقل بشر مي‌فهمد، يک مختصري اصل اين مطالب در درون انسان‌ها بود منتها ائمه(عليهم السلام) و همچنين انبياي الهي(عليهم السلام) «يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[10] آمدند ثوره کردند. ثوره يعني شوراندند زير و رو کردند آن را شکوفا کردند. گاو را هم بقر مي‌گويند هم ثور مي‌گويند. بقر يعني شکافتن، ثور هم يعني شکافتن. ثور که به گاو مي‌گويند، چون شيار مي‌کند زير و رو مي‌کند[11] . ثوره يعني همين. انقلاب را که مي‌گويند ثوره يعني همين.

در آن خطبه اول وجود مبارک حضرت امير دارد: «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»، يعني همين. انبياء آمدند زير و رو بکنند. وقتي زير و رو کردند اين بذر شکوفا مي‌شود، اگر زير و رو نکردند، زير همان خاک دفن مي‌شود. اينها «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»، اين در خطبه اول حضرت است.

در خطبه ديگر - حضرت که قبلاً هم بحث شد - حضرت فرمود ما ميدان انقلاب هستيم. اهل بيت(عليهم السلام): «مُسْتَثَارِ الْعِلْم»[12] هستند. قطب فرهنگي يک ملت به وسيله اهل بيت(عليهم السلام) است اينها ميدان انقلاب هستند، تنها مدرَس و مدرسه و حوزه نيستند. مستثار اسم مکان است يعني محل ثوره، يعني محل انقلاب. فرمود انقلاب فرهنگي مي‌خواهيد علي و اولاد علي است. اينها عالم را زير و رو مي‌کنند، اينها «مُسْتَثَارِ الْعِلْم» هستند، قطب فرهنگي يک ملت ميدان انقلاب فرهنگي يک ملت علي و اولاد علي هستند، يعني مائيم. اين بيان نوراني حضرت امير در نهج البلاغه است. ثوره همين است. بقر همين است. شکافتن همين است. اينها آنچه را که ذات اقدس الهي در درون نهادينه کرده است مي‌شکافند روشن مي‌کنند شفاف مي‌کنند.

اگر وحي نبود انسان از کجا مي‌فهميد که آسمان و زمين اين است؟! اما وقتي وحي آمده دو تا راه به ما نشان داد: يکي اصل مطلب را فهميديم، چون ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً﴾[13] از ذات اقدس الهي راستگوتر کيست؟ او که خلق کرده فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‌ سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾، ما مثل دو دو تا چهار تا يقين داريم که در شش مرحله بود، نه در شش شبانه‌روز، چون شب و روزي در کار نبود. اين را يقين داريم، براي اينکه ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً﴾. بعد به دنبالش مي‌گوييم هر آنچه فهميديم و علم با تجربه کشف کرد که «طوبي لنا و حسن مآب» بقيه را مي‌گذاريم براي ديگري، ولي يقين داريم که در شش مرحله اين آسمان و زمين خلق شد، بعد ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخَانٌ﴾ فرمود حواستان جمع باشد ما اين آسمان را اين ستاره‌ها را اين شمس و قمر را با برليان نساختيم با يک مشت دود ساختيم. ما از دود شمس آفريديم ما از دود قمر آفريديم ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخَانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا﴾[14] بعد نسبت به زمين فرمود: ﴿فِي يَوْمَيْنِ﴾،[15] دو روز برای آسمان دو روز برای زمين، دور روز ديگر را ظاهراً در قرآن ذکر نکرده است. اينکه شش مرحله است ما يقين داريم، چون از خدا راستگوتر کسي نيست.

در سوره مبارکه «مؤمنون» هم خلقت انسان را که از صُلب پدر چه مي‌آيد وارد رحِم مادر چه مي‌شود، در رحِم چه تطوراتي را پشت سر مي‌گذارد، تا برسد به ﴿فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾[16] را شرح داد. اين چيزها را انسان از کجا مي‌فهميد؟ بعدها رفت همين‌ها را بازسازي کرد و ياد گرفت و شبيه‌سازي کرد و الآن مي‌بينيد برّه‌اي در بيرون از رحم خلق مي‌کند. اينها راهي است که ذات اقدس الهي به بشر نشان داد و بشر بدون هدايت و راهنمايي ذات اقدس الهي هرگز به اينجا نمي‌رسيد.

اين حرف تنها در دنيا نيست بهشتي‌ها هم که به بهشت مي‌روند مي‌گويند: ﴿وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ﴾[17] ، اگر عنايت الهي نبود ما به اينجا نمي‌رسيديم. اين «ما کنا» (و مشتقات ديگرش) چه در ماضي چه در مضارع چه در مخاطب و متکلم، چه در ادبيات فارسي چه در ادبيات عربي نفي قدرت مي‌کند. ما آن نبوديم که بدون رهبري امام انقلاب کنيم! اين نفي قدرت است. يک وقت مي‌گوييم ما نبوديم نکرديم، اين نفي فعل است. يک وقتي مي‌گوييم ما آن نبوديم که اگر چند هزار شهيد نبود بتوانيم يک انقلاب داشته باشيم! اين نفي قدرت است. اين «ما نبوديم» در فارسي حرف روزانه ماست. چه در فارسي چه در عربي «ما کنّا، ما کان، ما يکون، ما کنت» اينها نفي قدرت مي‌کند. لذا فرمود توي پيغمبر کجا مي‌خواستي اين حرف‌ها را ياد بگيري؟

مطلب ديگر: الآن همه ما درد صهيونيست و امثال ذلک را با تمام جانمان لمس مي‌کنيم، از ذات اقدس الهي مسئلت مي‌کنيم به حق علي و اولاد علي زود ريشه اينها را بکَند. اين آرزوي ماست. وجود مبارک امام سجاد اولين سؤالي که کرد فرمود حرمله را گرفتند يا نه؟[18] اولين سئوالی که امام سجاد کرد فرمود حرمله را گرفتند يا نه؟ الآن شب و روز شما مي‌بينيد که کودک‌کشي است چرا اين جامعه آن غيرت را از دست داد؟ چه باعث شد؟ چه چيزي را کم کرد که اين‌طور شد؟ آن بدبخت دنيا و آخرت فقط «يذبح الابناءهم»[19] بود اينها هم «يذبح الأبناء» هم «يذبح البنات»، هم «يقتلون الآباء» هم «يقتلون الامهات» هستند. آن فرعون بدبخت فقط «يذبح الابناء» بود اينها هم ابناء هستند هم بنات هستند هم آباء هستند هم امّهات هستند.

بالاخره امام سجاد است، نفرمود مثلاً قاتل عموي من يا قاتل فلانی چه شد؟ فرمود قاتل اين علي اصغر را گرفتند يا نگرفتند؟ اين‌ها حرف‌هايي است که الهيات آورده است، اگر جامعه‌اي از اينها غفلت بکند وضعش همين است. ما سال‌ها است اين جلسات را داريم چه در ايران چه در غير ايران که جمع مي‌شوند باهم اتحاد داشته باشند، اما اتحاد قراردادي نيست اتحاد با دعوت‌هاي روزانه يا شبانه نيست. در قرآن فرمود اتحادِ دل‌ها مقدور هيچ کس نيست. توي پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء): ﴿لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِي الأرْضِ جَمِيعاً﴾؛ اگر همه درآمدهاي روي زمين را خرج بکني تا اين بشر را باهم متحد بکني نمي‌تواني، چون دل که با گِل حل نمي‌شود. دل به دست مقلب القلوب است.

ما جوامع اسلامي‌مان چه شرقي ما چه غربي بخواهيم متحد بشويم نه باهم بجنگيم نه عليه گروه سوم بجنگيم، اين جنگ‌هاي نيابتي و غير نيابتي رخت بربندد، اين با قرارداد و با نشستن و با پيمان و اينهاحل نمي‌شود. فرمود که اوست که «ألّف بينهم» ﴿لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِي الأرْضِ جَمِيعاً مَا أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ﴾[20] ، مگر دل با وسائل مالي و مهمان‌نوازي و اينها متحد مي‌شود؟! آن خوي درّندگي بايد رخت بربندد «ديو چو بيرون رود فرشته در آيد»[21] اين ديو تا هست همين اختلاف است، يا جنگ جهاني است يا جنگ نيابتي است. بعد از آن جنگ جهاني دوم مرتّب جنگ نيابتي بود، ما جايي نداشتيم که آرام باشد.

پس ما يک فرعون داشتيم و او هم آن وضع را داشت. الآن بسياري از اينها فرعون عصر خود شدند. دور هم نشستن هم هست سازمان ملل هم هست شوراي امنيت هم هست اما هيچ يعني هيچ! هيچ کاري از اينها ساخته نيست. فرمود ذات اقدس الهي بود که با معنويت و روحانيتي که وحي آورده است «الّف بينهم». ﴿لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِي الأرْضِ جَمِيعاً﴾ اين را انسان کجا مي‌تواند بفهمد؟ انسان خيال مي‌کند که با شوراي امنيت و سازمان ملل و قراردادها و امضاها، مسئله اختلاف رخت بر مي‌بندد و اتحاد مي‌آيد! نخير، شما نمي‌دانيد اتحاد از اين راه‌ها حل نمي‌شود. تا آن هوس کشته نشود، اتحاد پيش نمي‌آيد. تا أعدي عدوّ شما «نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ»[22] را از بين نبريد اين پيدا نمي‌شود. اين خودخواهي و غرور را را بايد قرباني کنيد. اين را انسان کجا پيدا مي‌کند؟!

اصلاً اينها برايشان مطرح نيست که ما يک دشمن دروني داريم. اينها نه تنها اين را درک نمي‌کنند، حاضر به درک هم نيستند و اينها را افسانه مي‌دانند. ظاهراً در سوره مبارکه «انفال» است، فرمود به اينکه ذات اقدس الهي بين شما الفت ايجاد کرده است که اگر شما «ما في الارض» را بدهي بخواهي اين وحدت را ايجاد کني مقدورتان نيست ﴿وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي الْأَرْضِ جَميعاً ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ﴾، اينها جزء علومي است که تا عنايت الهي نباشد قرآن نباشد وحي نباشد نمي‌فهمند. يعني شما بگوييد که يک غده بدخيم سرطاني در درون تو هست بنام هوس، اين حالي‌اش نمي‌شود! فرمود: «أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ»، او تو را به سقوط مي‌کشاند. اينکه حالي‌اش نمي‌شود مي‌گويد ما از نظر روان‌شناسي چنين چيزي نديديم!.

اينها از علومي است که ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾، الآن ما هم گرفتار چنين جهلي هستيم که به علم توحيدي حل می‌شود.؛ يعني بايد بفهميم که هيچ دشمني بدتر از آن غده بدخيم سرطاني هوس نيست. تا او هست ما در جنگ هستيم. براي اينکه اين مي‌شوراند که پيروز شو. مي‌شوراند که رقيب را لِه کن. اين در درون ما هميشه هست، در خواب و بيداري هست. تا ما اين حرف را درست تلقي نکنيم و با او مبارزه نکنيم هيچ چيز درست نمی‌شود.

فرمود «هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَي»[23] من هر روز ورزش مي‌کنم. رياضت يک نوع ورزش است. وجود مبارک حضرت امير در نهج البلاغه دارد که من دارم شب و روز ورزش مي‌کنم. ورزش تمرين است يعني من دارم مرتّب تمرين مي‌کنم با اين دشمن دروني اين را لِه کنم «هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَي»، من مرتاض هستم اهل رياضت هستم اهل ورزش هستم. ورزش من اين است که با او درگير بشوم که اين ديگر چيزي از من نخواهد. اينها را انسان از کجا مي‌فهمد؟

بنابراين اصل اين مطلب که قرآن چند سلسله مطالب دارد: يک سلسله مطالبي دارد که قبلاً بود اين‌ها را جامعه بشري با عقل خودش مي‌فهمد، منتها ما تکميل مي‌کنيم. يک سلسله مطلب نو است. اين مطلب نو با قرارداد و امثال ذلک حل نمي‌شود از همين قبيل است. فرمود هم براي جامعه نو است هم براي توي پيغمبر نو است.

مطلب ديگري که سؤال شده اين است که در آن روايت نوراني حضرت فرمود به اينکه عالم را خدا «لا من شيء» خلق کرد[24] . يک شبهه‌اي از ديرزمان بود که خدا غريق رحمت کند مرحوم کليني را ايشان مي‌فرمايد از ديرزمان اين شبهه بود شبهه وثني‌ها و مادي‌ها که اگر خدايي هست و عالم را خلق کرد عالم را از چه چيزي خلق کرد؟ عالم را «من شيء» خلق کرد يا «من لا شيء». عالم را از چه چيزي خلق کرد؟ اگر عالم را «من شيء» خلق کرد پس قبلاً يک سلسله اشيائي بود خدا اين اشياء را جمع کرد و اين عالم را ساخت، پس بدون خدا هم اشيائي هست. اگر عالم را «من لا شيء» خلق کرد «لا شيء» که عدم است عدم را نمي‌شود جمع کرد و با آن آسمان و زمين ساخت. شيء هم که بيرون از دو نقيض نيست. اين شبهه صوري از ديرزمان بود. خدا غريق رحمت کند مرحوم کليني را در همين جلد اول کافي اين فرمايش را دارد.

خطبه‌هاي نوراني حضرت امير مثل ساير ائمه(عليهم السلام) - در معرفت‌شناسي - اول آمدند نقيض يعني نقيض، اصل تناقض که ريشه همه علوم است اين را شکفتند و شکوفا کردند به مردم ياد دادند که «نفيض کل شيء» رفع اوست. اصلاً نفيض را نمي‌دانند يعني چه؟ چون تمام تقابلات؛ تضاد و دور و تسلسل و تقابل‌هاي ديگر تمام يعني تمام! تمام تقابلات به اصل تناقض برمي‌گردد که اگر اصل تناقض گرفته بشود، تمام علوم سقفش مي‌ريزد. ما يک مبدأ علمي داريم بنام اصل تناقض. اصل تناقض يعني شيء يا هست يا نيست! آنها برابر همين اصل تناقض اشکال کردند که خدا عالم را يا «من شيء» خلق کرد يا «من لا شيء». اگر «من شيء» خلق کرده است پس قبل از خدا يک چيزهايي هم بود، اگر «من لا شيء» خلق کرد «لا شيء» که عدم است نمي‌شود عدم را جمع کرد خانه ساخت و شيء هم که خارج از نقيضين نيست.

ائمه(عليهم السلام) مخصوصاً وجود مبارک حضرت امير فرمودند شما اصلاً نقيض را نمي‌فهميد که چيست؟ نقيض هر چيزي رفع اوست. شما هر دو را که موجبه آوردي. نقيض «من شيء»، «من لا شيء» نيست چون «من لا شيء» هم موجبه است. نقيض «من شيء»، «لا من شيء» است. حالا که فهميدي که نقيض چيست، سؤال بکن. سؤال بکن که خدا عالم را از چه چيزي خلق کرد؟ مي‌گوييم «من شيء» خلق نکرد چون معلوم مي‌شود قبلاً ماده بود. «لا من شيء» يعني ابداع يعني ابداع، يعني نوآوري. هيچ چيزي نبود او خلق کرد. نقيض «من شيء»، «من لا شيء» نيست اين دومي هم که موجبه است. نقيض «من شيء»، «لا من شيء» است.

اين را ائمه(عليهم السلام) اصرار داشتند به شاگردانشان بفهمانند که شيئي از دو طرف نقيض بيرون نيست. مرحوم کليني خدا غريق رحمتش کند ايشان در همان مسئله توحيد اين فرمايش را دارد طبق اين چاپ‌ها صفحه 84 سائل چندين سؤال مي‌کند چندين اشکال مي‌کند چندين شبهه دارد يکي از شبهات سائل اين است که «قَالَ لَهُ السَّائِلُ فَقَدْ حَدَدْتَهُ» ذات خدا را محدود کرديد براي اينکه گفتيد موجود است «إِذْ أَثْبَتَّ وُجُودَهُ» چون گفتي الله وجود است پس محدود است. فرمود نه! شيء که از دو طرف نقيض بيرون نيست. يا نيست يا هست، ما گفتيم هست«قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَمْ أَحُدَّهُ» من او را محدود نکردم من گفتم او هست «وَ لَكِنِّي أَثْبَتُّهُ إِذْ لَمْ يَكُنْ بَيْنَ النَّفْيِ وَ الْإِثْبَاتِ مَنْزِلَةٌ» بين نفي و اثبات منزله‌اي نيست نه رفع نقيضين محال است نه جمع نقيضين محال است. اينها آمدند هم منطق ياد دادند هم فلسفه ياد دادند هم کلام ياد دادند منتها حالا اسمش نبود.

اين اصل تناقض ريشه جميع علوم عالم است؛ يعني اگر کسي اصل تناقض را انکار بکند همه يعني همه! همه ذرات عالم فرو مي‌ريزد. چرا؟ براي اينکه بعضي از قضايا هستند که مصاديق خاص دارند اما يک قضيه‌اي که عالَمي باشد، هيچ موجودي نيست که از دو طرف اين نقيض بيرون باشد اصل تناقض است. شما حساب بکنيد الف داريم و لاالف. شما مي‌توانيد بگوييد که جميع اشياء عالم يا الف است يا لاالف. اگر الف بود که الف است. اگر در و ديوار و آسمان و زمين بود که لاالف است ما چيزي نداريم که نه الف باشد نه لاالف. اين اصل تناقض است.

اگر کسي اصل تناقض را نفهمد، هيچ چيزي نمي‌فهمد. تنها قضيه‌اي که عالَمي است به تنهايي جميع اشياي عالم، چه دنيا و چه آخرت، همه را شامل مي‌شود اصل تناقض است، الف يا لاالف، باء يا لاباء، جيم يا لاجيم. اين لاالف جميع اشياي عالم را غير از الف را شامل مي‌شود. حضرت فرمود که ما اصل تناقض را که نمي‌توانيم انکار بکنيم ما گفتيم او موجود است. کجا محدودش کرديم؟ نقيض «من شيء»، «من لا شيء» نيست برای اينکه هر دو موجبه مي‌شود. نقيض «من شيء»، «لا من شيء» است. به شخص فرمود حالا فهميدي نقيض چيست؟ حالا «بسم الله»! جهان را «من شيء» خلق نکرد، بلکه «لا من شيء» است يعني ابداعي است بدون ماده آفريد بدون مبدأ صوري و اينها آفريد. اينکه مرحوم کليني مي‌گويد اگر همه جمع بشوند اين خطبه را بخوانند بايد سجده کنند همين است. فرمود اگر نبود حضرت امير، کسي اين‌طور فکر حکيمانه نداشت.

بارها به عرضتان رسيد که اين مقدمه مرحوم کليني شش هفت صفحه بيشتر نيست، آخرين خط اين مقدمه در صفحه 9 اين است - حتماً اين را ملاحظه بفرماييد- مي‌فرمايد: «إِذْ كَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِي عَلَيْهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ يُحْتَجُّ، وَ لَهُ الثَّوَابُ، وَ عَليْهِ الْعِقَابُ» قطب فرهنگي اسلام عقل است. احتجاج روي عقل است، ثواب روي عقل است، عقاب روي عقل است ايمان روي عقل است کفر روي عقل است؛ لذا فرمود من کتاب خودم را از علم و عقل شروع کردم. عقل عقل عقل عقل! «إِذْ كَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبَ الَّذِي عَلَيْهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ يُحْتَجُّ» احتجاجي که خدا مي‌کند با عقل مي‌کند.

در سوره مبارکه «نساء» آن بخش‌پايانی را چند بار يعني چند بار خوانديم. از خدا بزرگ‌تر که ما در عالم نداريم! خدا مي‌فرمايد من انبياء فرستادم رسول فرستادم حجت فرستادم کتاب فرستادم: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرين لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ﴾ يعني «للناس»! ﴿عَلَي اللَّهِ﴾ يعني «علي الله»! ﴿حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[25] ، حتماً يعني حتماً اين بخش پايانی سوره مبارکه «نساء» را ببينيد خدا مي‌فرمايد من عالم را خلق کردم انبياء فرستادم تا بشر روي عقلي که دارد عليه منِ خدا استدلال نکند نگويد توي خدا که اين همه عالم را آفريدي، بد در آن هست خوب در آن هست پاک در آن هست نجس در آن هست حلال در آن هست حرام در آن هست چرا پيغمبر نفرستادي؟ براي اينکه عقل عليه منِ خدا احتجاج نکند انبياء فرستادم. شما در قرآن کريم چيزي بالاتر از عقل مي‌بينيد؟ اين را در اين بخش‌هاي پاياني سوره مبارکه «نساء» فرمود.

آنچه مظلوم و غريب است علوم قرآني است. در بخش پاياني سوره مبارکه «نساء» اين آيه نوراني است «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» بعد از اينکه نام مبارک انبياي فراواني را ذکر کرد، فرمود: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرين لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ﴾ نه «علي الرسول»! نه «علي الامام»! ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾، ما انبياء فرستاديم تا هيچ کسي عليه ما در قيامت يا در دنيا ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾، اين «بعد» يعني «بعد»! کلمه «بعد» ظرف است ظرف مفهوم ندارد مگر در مقام تحديد باشد، اينجا در مقام تحديد است؛ يعني قبل از اينکه پيامبر بفرستيم مردم عليه منِ خدا احتجاج مي‌کنند که تو مي‌دانستي که اين همه اشياء يکسان که نيستند، اين همه ماهي‌هايي که آفريدي بعضي بد هستند بعضي خوب هستند بعضي ضرر دارد بعضي ندارند، چرا نگفتي چه چيزي حلال است چه چيزي حرام است؟ اين همه مايعاتي که در عالم هست چرا نگفتي چه بد است چه خوب است؟ اين همه اخلاق و روابطي که هست بعضي بد است بعضي خوب است چرا نگفتي چه بد است چه خوب است؟

من براي اينکه، عقل عليه منِ خدا احتجاج نکند انبياء فرستادم: ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللَّهُ عَزيزاً حَكيما﴾، «گفت آنکه يافت می نشود آنم آرزوست[26] »! آنچه که پيدا نمي‌شود و خيلي کمياب است عقل است.

غرض اين است که اگر عقل ناب و صحيح باشد مي‌تواند اين‌طور فکر کند و خدا فرمود ما انبياء را فرستاديم تا کسي عليه ما احتجاج نکند. برای اين مرحوم کليني فرمود قطب فرهنگي يک ملت عقل است من کتابم را با عقل شروع مي‌کنم. حالا اين عقل در نهاد افراد هست اگر چيزي مزاحم او نشود اين رشد مي‌کند، اما اگر مزاحم باشد - که دشمنِ عقل در درون انسان هست - اين عقل را ظل مي‌گيرد.

خدا غريق رحمت کند اين شيخ بهايي را، در صمديه اين حرف را دارد که «إنارة العقل مکسوف بطوع الهوي»[27] ، عقل را ظل مي‌گيرد. وقتی آن هوس آمده و عقل را ظل گرفته، ديگر نوري به کسي نمي‌دهد. وقتي عقل را ظل بگيرد اين‌طور است. اين مکسوف است يعني در اثر پيروي هوس ظل گرفته است، «بطوع هوي». اگر عقل خالص و ناب باشد بله، مي‌تواند نجات يابد.

فرمود اگر اين باشد، بله جامعه با هم متحد مي‌شوند، اما ﴿لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي الْأَرْضِ جَميعاً﴾ هر چه بخواهي با مسائل مالي جامعه را متحد کني شدني نيست. اين مسئله غزه است. اين الآن با هيچ وجهي جور در نمي‌آيد با هيچ فکري با هيچ انديشه‌اي با هيچ انسانيتي. شما مي‌بينيد خيلي از اين حيوانات هستند که وقتي شکار کردند مي‌بينند که آن شکارشده و آن گوسفند باردار است، بچه‌اش را دارند مراعات مي‌کنند! در اينمناظري کهنشان مي‌دهند اينها هست. يک شيري يا يک گرگي يک گوسفندي را دَريد بعد که پاره کرد رحمش را ديد باردار است، بچه هست، به فکر است که او بچه را شير بدهد! اين است. اينکه فرمود: ﴿أُولئِكَ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[28] همين است. انسان‌ها از کجا مي‌فهمند که از بعضي از حيوانات پست‌تر هستند؟ از کجا مي‌فهمند؟! يعني براي انسان مثل دو دو تا چهار تا روشن مي‌شود که بعضي از گرگ بدتر هستند، اين را از کجا مي‌فهمد؟! روي اين تبيينات قرآني است. فرمود ما يک حرف‌هاي تازه داريم. منتها بعضي خيلي پيچيده است، بعضي کمتر پيچيده است.

بنابراين اين نقيض «من شيء»، «لا من شيء» است نه «من لا شيء».


[11] المحيط فی اللغة، ج10، ص162.
[18] الامالی (للطوسی)، ص238 ؛ بحارالانوار، ج45، ص332و333.
[21] ديوان حافظ، غزل 232.
[26] ديوان شمس، غزل 441.
[27] الفوايد الصمديه، ج1، ص31.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo