< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1402/08/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/علوم قرآن/

 

بحث‌هاي روز چهارشنبه علوم قرآني به معناي خاص بود، چون قرآن کريم يک سلسله علوم معروف و معهود دارد چه درباره عقائد چه درباره اخلاق و مانند آن و يک سلسله علومي هست که فرمود اگر قرآن نبود و کلام الهي نبود بشر هرگز به آنها دسترسي نداشت. اين قسمت از علوم را ذات اقدس الهي جداگانه مطرح مي‌کنند. يک وقت است که مي‌فرمايد رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) آمده ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ﴾[1] اين را به طور عام ذکر مي‌کند، بعد فرمود رسول خدا آمده ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[2] يعني رسول خدا يک حرف‌هاي نو آورده است.

در جلسات قبل روشن شد که ما چه در ادبيات فارسي چه در ادبيات عربي دو نحو تعير داريم؛ يک تعبير اين است که ايشان اين مطلب را به من ياد داد، يک تعبير چه در فارسي چه در عربي اين است که من آن نبودم که بدون تعليم او ياد بگيرم. من آن نبودم که ياد بگيرم جامعه آن نبود که ياد بگيرد؛ «ما کان»، اين «کان»ی منفي در يعني جامعه، بدون تعليم اين راهنمای الهی، هيچ قدرتي نداشت. در اين بخش دوم مي‌فرمايد: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ اين «کان»ی منفي چه ترجمه‌اش در ادبيات فارسي ما چه خودش در ادبيات عربي، معنايش اين است که اگر اين معلم نبود اين جامعه به هيچ وجه به اين معارف دسترسي نداشت.

بنابراين بين «من آن نبودم که ياد بگيرم» يا «جامعه ما آن نبود که ياد بگيرد» با اينکه «جامعه ما قبلاً نمي‌دانست الآن ياد گرفت» تفاوت است؛ اين دو تعبير خيلي فرق دارد.

حالا آن علوم که اگر قرآن نبود بشر هيچ دسترسي نداشت نمونه‌هاي فراواني از آن ذکر شده است. يکي اينکه فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‌ سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾.[3] [4] [5] اين را بشر از کجا بفهمد که شش مرحله طول کشيد دو مرحله برای آسمان دو مرحله برای زمين. اينها را از کجا بشر بفهمد؟ يا جريان خلقت آدم را انسان از کجا بفهمد؟ تاريخي در کار نبود جامعه‌اي در کار نبود يا همچنين در جريان آينده که معاد است اصلاً کسي دسترسي به آنجا ندارد. اينها يک سلسله علومي‌اند که فرمود ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾.

 

پرسش: دو روز آسمان دو روز زمين، دو روز ديگر چيست؟

پاسخ: «بين الارض و السماء» است. در فضاسازي که بين آسمان و زمين است بالاخره نيازي به تدبير دارد؛ اما آن تعبير ديگري که فرمود: ﴿وَ قَدَّرَ فيها اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾[6] اين مربوط به فصول چهارگانه است که با اين شش روز فرق دارد.

 

درباره خلقت اوليه انسان همين‌طور است، درباره معاد همين‌طور است، درباره آسمان و زمين همين‌طور است، درباره جريان معراج و امثال معراج همين‌طور است کسي دسترسي ندارد به اينکه ﴿ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّي ٭ فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ او أَدْنيٰ﴾[7] چه شد؟ اينها يک

سلسله علومي است که اگر وحي الهي نبود بشر هيچ دسترسي نداشت. به خود پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) هم فرمود به اينکه ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[8] ما چيزي به تو ياد داديم که به هيچ وجه راه نداشتي ياد بگيري. هم خطاب به خود پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) اين مطلب را فرمود که ﴿وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ﴾ و هم خطاب به جامعه فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾.

اين مطلب مکرر ذکر شده است که گاهي در اثناء بحث، نقل به معنا مي‌شود، مذکر و مؤنثش يا مفرد و جمعش يا تعبير از تعليم به تعريف، تعبير از علم به معرفت، اينها نقل به معناست. حالا براي اينکه اين آيه اصلش در نظر شريف بماند تا آخر بحث، اين هم در سوره مبارکه «بقره» است هم در سوره مبارکه «آل عمران». در سوره مبارکه «آل عمران» به اين صورت آمده است: ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِن كاَنُواْ مِن قَبْلُ لَفِى ضَلَالٍ مُّبِين‌﴾[9] که امر عادي است اما در سوره مبارکه «بقره» به اين صورت ياد کرد فرمود ما چيزی به شما ياد مي‌دهيم که مقدور شما نيست که خودتان ياد بگيريد.

درباره خود پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) در آيه 113 سوره مبارکه «نساء» به اين صورت است که فرمود: ﴿وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ﴾ چيزي را خدا به تو يا داد که مي‌خواستي کجا ياد بگيري؟ از غير وحي در هيچ جاي عالم اين سلسله مسائل نيست که آسمان و زمين مثلاً در شش روز است مثلاً معاد اين‌طور است، خلقت اوليه اين‌طور بود.

 

پرسش: ...

پاسخ: عقلي است؛ فعل که بدون فاعل نمي‌شود، انسان خودش نبود، وقتي جامعه انساني نبود، خدا اول آسمان و زمين را خلق کرد بعد بشر را آفريد، بشر از کجا بفهمد آسمان و زمين در شش مرحله خلق شد؟ و همچنين است در جريان معاد؛ چه کسي خبر دارد تا اينکه مثلاً بفهمد که معاد اين‌طوري است؟ با يک صيحه اولين و آخرين باهم جمع مي‌شوند!

 

بنابراين هم تعبير درباره خود پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است که ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾ هم درباره جامعه انساني و بشري است که در سوره مبارکه «بقره» آيه 151 اين است که ﴿كَما أَرْسَلْنا فيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ اين تمام شد، ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُون﴾‌؛ حرف‌هايي در وحي هست که در هيچ جاي عالم نيست.

از آن قبيل حرف‌هايي که در وحي هست در هيچ جاي عالم نيست، مسئله شهادت است. در هيچ جاي عالم اين حرف نيست که شهيد زنده است. غير شهيد، مرده وارد برزخ مي‌شود، اين مرده است دست به اين بزني ميته است، بايد دستت را بشويي و خودش را هم بايد غسل بدهيد، اين مرده است. اين‌ها دو نفر هستند، يکي بيرون جبهه است يکي درون جبهه؛ اين که بيرون جبهه است حمل و نقل مي‌کند، خب ثواب خاص خودش را دارد؛ اما آن که در جبهه است و تير مي‌زند و تير مي‌خورد اين نمرد. مي‌گويد مبادا بگويي اين مرده است!

شما شرق عالم غرب عالم وقتي بروي، مي‌گويند اين مرده است! فرمود مبادا بگويي اين مرده است: ﴿وَ لاَ تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ وَ لَكِن لاَ تَشْعُرُونَ﴾[10] حالا تو نمي‌بيني، اين زنده وارد برزخ مي‌شود، ديگران مي‌ميرند و وارد برزخ مي‌شوند، برزخ حساب خاص خودش را دارد دوباره زنده مي‌شوند. اين غُسل ندارد، آدم زنده که غسل نمي‌خواهد. چرا شهيد غسل نمي‌خواهد؟ براي اينکه نمرده است. اين را شما از کجا مي‌خواهيد بفهميد غير از بيان الهي؟ فرمود نه تنها حق نداريد بگوييد حق خيال کردن هم نداري. اينکه فرمود: ﴿وَ لاَ تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ﴾ يعني مبادا اين حرف را بزني. مبادا بگويي مُرد! در سوره «آل عمران» مي‌فرمايد: ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ‌﴾ مبادا خيال بکني!

شخص چه عالم چه غير عالم وقتي مُرد مي‌شود ميته، با دست تَر دست بزني دست را بايد بشويي، بعد اين آقا را هم بايد غسل بدهي، بعد دفن کني اما شهيد نمرده تا شما غسل بدهي. براي چه غسل بدهي؟ مبادا بگويي اين مرده است؟ ﴿وَ لاَ تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ﴾ بعد خيال هم نکن که او مرده است نه براي اينکه حالا ما احترام لفظي بکنيم فرمود: ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‌ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون‌﴾[11] .

شخص عالم و روحاني و مجتهد و مرجع هم که باشد بالاخره غسل مي‌خواهد، چون مُرد؛ اما شهيد که نمرده است، براي چه مي‌خواهيد غسل بدهيد؟ اينها را از کجا انسان مي‌فهمد؟ فرمود خيلي‌ها مي‌روند در منا قرباني مي‌کنند، گوسفند مي‌برند، اين آمده در ميدان جبهه خودش را قرباني کرد، با ديگران فرق مي‌کند. اينکه ديگران گوسفند و شتر و گاو مي‌برند قرباني مي‌کنند يا در عيد اضحي در منزل‌هايشان قرباني مي‌کنند، اين رفته در جبهه، خودش را قرباني کرده است، پس با ديگران فرق مي‌کند. مبادا بگويي اين مرده است! خيال غسل دادنش را هم نکن، چون او که نمرد، مگر زنده را غسل مي‌دهند؟ زنده را که کسي غسل نمي‌دهد. اين تعارف ظاهري نيست.

هر چه انسان فکر مي‌کند که اين را بفهمد خب نمي‌فهمد. اگر نبود وحي الهي، انسان از کجا مي‌فهميد که اينها زنده هستند؟ کاملاً زنده‌ا‌ند هيچ فرقي ندارند منتها نمي‌توانند حرف بزنند يعني ما نمي‌توانيم حرف آنها را بشنويم. چه در سوره مبارکه «بقره» چه در سوره مبارکه «آل عمران» اين است؛ آيه 154 سوره مبارکه «بقره»: ﴿وَ لاَ تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ وَ لَكِن لاَ تَشْعُرُونَ﴾ يعني شما نمي‌فهميد. اين ﴿لاَ تَشْعُرُونَ﴾ همين است که ﴿مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾. اين را در سوره مبارکه «بقره» آيه 154 فرمود که شما نمي‌فهميد، در سوره مبارکه «آل عمران» آيه 169 هم فرمود نه تنها نگوييد، خيال هم نکنيد: ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‌ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون‌﴾.

اين با کل عالَم فرق دارد چه در منا چه در غير منا روز اضحي کسي گاو و گوسفند قرباني مي‌کند اين آمده خودش را قرباني کرده است، وقتي خودش را قرباني کرد به ما داد، «عند اللهي» است و وقتي «عند اللهي» شد پاک است غسل نمي‌خواهد. يک وقت انسان مي‌گويد که شهيد متبرّک است برکت دارد، اينها سر جايش البته محفوظ است، شما درباره زهّاد، علما، اتقيا و خيرين هم اين تعبيرات را داريد اما درباره اين فرمود که اين نمرد. اينکه شما بگوييد اين نمرد، اين زنده است، غسل نمي‌خواهد، آدم زنده را غسل نمي‌دهند، اين را انسان هيچ‌جا نمي‌فهمد!

فرمود بعدها کم‌کم براي شما روشن مي‌شود که اين واقعا حيات دارند. خدا غريق رحمت کند سيدنا الاستاد مرحوم علامه را! يک وقت مي‌فرمود اين شهيدي که در ميدان گلوله خورده و دست و پا مي‌زنند مثل انساني است که در هواي گرم در استخر دارد شنا مي‌کند ولي ما نمي‌فهميم. فرمود مثل اين است که در استخر دارد شنا مي‌کند. گرچه خون از بدنش مي‌آيد و دست و پا مي‌زند و انسان خيال مي‌کند که او رنج مي‌برد، او همين که وارد منطقه برزخي دارد مي‌شود کاملاً دارد لذت مي‌برد. ايشان مي‌فرمود که اين مثل انساني است که در هواي گرم در استخر خنک دارد شنا مي‌کند، حالش اين است. لذت هم مي‌برد ولي دست و پا مي‌زند شما خيال مي‌کنيد که آه آه، درد است! يک آقاي طباطبايي مي‌خواهد که بفهمد در آن حال که او دارد دست و پا مي‌زند دارد لذت مي‌برد که او هم از قرآن گرفته است.

بنابراين اگر اين مقام براي شهيد است که در حقيقت نمرده است و ادامه حيات است منتها تبديل يک حيات ضعيف به يک حيات قوي‌تر است نه اينکه حيات را از دست داده باشد، می‌فرمايد اين را انسان هيچ جا نمي‌تواند ياد بگيرد.

آنچه در بحث ديروز مطرح شد، يک وقت کسي آمده در محضر پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) عرض کرد که محضر شما شيرين است ولی وقتي از اينجا بيرون رفتيم آن لذت نيست و مطالب در يادمان نمی‌ماند. حضرت فرمود: «اسْتَعِنْ بِيَمِينِكَ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ أَيْ خُطَّ»[12] ؛ چرا به من مي‌گويي، به دستت بگو. اگر مطلب جالبي شنيديد، فوراً يادداشت کنيد؛ حتماً بايد دفتر همراهتان باشد قلم همراهتان باشد؛ يا حداقل به خاطر شريفتان بسپاريد وقتي به منزل رفتيد يادداشت کنيد. فرمود به من نگو، «اسْتَعِنْ بِيَمِينِكَ»؛ به دستت بگو که رفتي يادداشت کن.

چند مطلب در بحث ديروز از همين نامه مبارک حضرت امير نقل شد. همان‌طوري که يک فقيه الا و لابد بايد قاعده «لا ضرر»، قاعده «لا حرج»، استصحاب و اين قواعد فقهي در دستش باشد، کسي هم که در بحث‌هاي تفسيري کار مي‌کند اين قواعد کلامي بايد در دستش باشد، اين ابزار کار اوست. ما اگر بخواهيم بحث‌هاي کلامي بکنيم، اين بيان نوراني حضرت امير که در صدر اسلام چه اتفاقي افتاد، چطور شد مرا وادار کردند به تسليم، چطور شد که من سکوت کردم، اينها بايد در دست ما باشد.

چند جمله نوراني است که در همان نامه 53 نهج البلاغه آمده است. در آن نامه وجود مبارک حضرت امير اين جمله‌ها را فرمود، من دوباره اين جمله‌ها را مي‌خوانم شما حتماً به اين نامه 53 مراجعه کنيد و اين جمله‌ها در اذهانتان باشد. اينها را بايد حفظ کرد. يک طلبه قاعده لا ضرر را بايد حفظ باشد، اين معنا ندارد که قاعده لا ضرر را شنيده باشد؛ قاعده لا ضرر و قاعده نفي حرج و قاعده استصحاب و قواعد ديگر بايد در دستش باشد اينها ابزار کار است. در بحث‌هاي کلامي در بحث‌هاي تشيع در بحث‌هاي ولايت در بحث‌هاي امامت و اين‌گونه از بحث‌ها اين حرف‌هاي کليدي بايد در دستش باشد.

وجود مبارک حضرت امير در همين نامه 53 نهج البلاغه اين جملات را فرمود. اول از همين جاها شروع مي‌شود که به مالک اشتر فرمود تو اگر به مصر رفتي بعضي مسلمان‌اند بعضي کافرند بالاخره اينها زير سايه حکومت اسلامي‌اند زير مجموعه تو هستند با همه اينها با قِسط و عدل رفتار بکن و امثال ذلک. طوري باشد که همه از لطف تو بهره ببرند «وَ أَشْعِرْ قَلْبَكَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِيَّةِ» بعد دارد که «فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ» مردم دو قسم‌اند «إِمَّا أَخٌ لَكَ فِي الدِّينِ» که برادر اسلامي تو‌ هستند «وَ إِمَّا نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْقِ» کافرند ولي انسان‌اند؛ اين انساني است که در زير مجموعه تو دارد زندگي مي‌کند. يک وقت _خداي ناکرده_ روابطي با بيگانه دارد در صدد براندازي است و جاسوسي مي‌کند، اين چه منافق داخلي باشد چه آن، فرقي نمي‌کند، با او بايد نظام اسلامي کاملاً حساب شده برخورد بکند، آن حساب ديگري دارد؛ اما مادامي که کسي در صدد براندازي نيست در صدد جاسوسي نيست در صدد بدکاري نيست فرمود اين کافر هست ولي در پناه توست در پناه دولت اسلامي است. فرمود: «فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَكَ فِي الدِّينِ وَ إِمَّا نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْقِ» و بايد با اينها بر اساس کرامت انساني رفتار بکنی. اين يکي از آن جمله‌هاست.

بعد دارد که مردم را محترم بشماريد جامعه را محترم بشماريد «وَ إِنَّمَا [عَمُودُ] عِمَادُ الدِّينِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ»؛ توده مردم در روز خطر معلوم مي‌شود که ستون دين هستند چه اينکه در انقلاب هم ديديم. فرمود همان‌طوري که دين ستوني دارد به نام نماز، سياست ديني هم ستوني دارد به نام جامعه و مردم؛ مردم را نرنجان، مردم را از جامعه جدا نکن، مردم را از نظام جدا نکن. اين مردم‌اند که نظام را حفظ مي‌کنند مردم هستند که کشور را حفظ مي‌کنند مردم هستند که پشتيبان تو هستند. اين را به حاکم مصر فرمود.

«وَ إِنَّمَا [عَمُودُ] عِمَادُ الدِّينِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ» توده مردم را نرنجان، نگذار توده مردم از جامعه جدا بشوند. اينها ستون دين‌اند براي اينکه دين، اسلام، حکومت ديني به وسيله اينها زنده شد. اينها جزء قواعد کلامي است که در دست همه ما بايد باشد.

بعد درباره قضات و اينها که محور بحث بود فرمود: «ثُمَّ أَكْثِرْ تَعَاهُدَ قَضَائِهِ» نسبت به حکّام و اينها. «وَ [أَفْسِحْ‌] افْسَحْ لَهُ فِي الْبَذْلِ مَا [يُزِيحُ‌] يُزِيلُ عِلَّتَهُ» اينها که قاضي دستگاه تو هستند نگذار کسري مالی داشته باشند که به دنبال زيد و عمرو بگردند يا رشوه‌گيري کنند و امثال ذلک، بالاخره يک حقوق کافي که اينها را تأمين بکند به آنها بده.

آن‌گاه فرمود: «فَانْظُرْ فِي ذَلِكَ نَظَراً بَلِيغاً» براي اينکه حفظ اسلام و برنامه‌هاي اسلامي و قطب فرهنگي است يک نظر بليغ داشته باشد. «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ» الآن که الحمدلله مي‌بيني من روي کار هستم و تو از طرف من آمدي، قبلاً اين‌طور نبود. «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ» بعد از تشکيل سقيفه با تشکيل سقيفه اين‌طور شد «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ» اينها قرآن و سنت پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را به اسارت بردند. يک جنگ داخلي تشکيل دادند به نام سقيفه، ما را خانه‌نشين کردند و غنيمتي که از اين جنگ بردند اين است که قرآن را به اسارت گرفتند سنت را به اسارت گرفتند.

اين مطلب را بايد همه ما حفظ باشيم مثل قاعده. اگر کسي در کار فقهي دارد کار مي‌کند يا در کارهاي اصولي کار مي‌کند، اين قاعده «لا تعاد» بايد در دستش باشد، اگر کسي در بحث اصولي دارد کار مي‌کند قاعده استصحاب بايد در دستش باشد. اين بايد در دست ما باشد در بحث‌هاي کلامي که در صدر اسلام چه گذشت. فرمود اينها قيام کردند سقيفه تشکيل دادند و اولين غنيمتي که بردند اين است که دين را اسير کردند. حالا شما هر‌ طور بخواهي بگويي قرآن اين‌طور مي‌گويد، او بايد تفسير بکند، بگويي سنّت پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) اين‌طور است، او بايد تفسير بکند.

«فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا»؛ من چه حرفي مي‌زدم؟ من خودم که نمي‌توانستم از خودم حرف بزنم که من اين‌طور مي‌گويم! من بايد بگويم قرآن اين‌طور مي‌گويد، قرآن هم که در اسارت اينهاست. اينها کاري که کردند تنها سخن از اينکه چه کسي خليفه باشد نبود، اينها مبارزه رسمي کردند ما را خانه‌نشين کردند در جنگ داخلي پيروز شدند و قرآن را به اسارت گرفتند دين را به اسارت گرفتند: «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا». شما دلتان مي‌خواهد که حالا من چه بگويم؟ از ما که باور نمي‌کردند ما بگوييم قرآن اين‌طور مي‌گويد سنت پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) اين‌طور است، چون ما داريم از اسير حرف مي‌زنيم که اين موجود اسيرشده اين‌طور مي‌گويد؛ مي‌گويند اسير، هر چه را که امير گفت بايد بگويد! اين قاعده بايد در دست همه ما باشد.

در جمله‌هاي بعدي مشابه اين تعبيرات بلند را دارد که مي‌فرمايد شما سعي کنيد هيچ کس را نرنجانيد آنها زير مجموعه شما هستند کشورداري به اصول اقتصاد است مسئله حقوق کارمندان را ذکر مي‌کند حقوق قضات را ذکر مي‌کند بعد مي‌فرمايد تجارت و کسب مردم را تقويت بکن. در همان جريان اوليه فرمود مسئله تجارت اينها را در نظر داشته باش:

«ثُمَّ لَا قِوَامَ لِهَذَيْنِ الصِّنْفَيْنِ إِلَّا بِالصِّنْفِ الثَّالِثِ مِنَ الْقُضَاةِ وَ الْعُمَّالِ» بعد «وَ لَا قِوَامَ لَهُمْ جَمِيعاً إِلَّا بِالتُّجَّارِ وَ ذَوِي الصِّنَاعَاتِ»؛ کسب مردم کار مردم اقتصاد مردم حلال و حرام مردم ارزان بودن ارزاق، اينها را مواظب باش. کشور را يک تجارت عادله اداره مي‌کند. اگر اجناس گران باشد در دسترس مردم نباشد چه کار بکنند؟ شما چگونه مي‌خواهي اداره کني؟ اينها سياست اسلامي است اقتصاد اسلامي است تجارت اسلامي است راهنمايي اسلامي است اينها بايد در دست همه ما باشد. فرمود قضات سر جايشان محفوظ، کتّاب سر جايشان محفوظ، کارمندان سرجايشان محفوظ اما «وَ لَا قِوَامَ لَهُمْ جَمِيعاً إِلَّا بِالتُّجَّارِ وَ ذَوِي الصِّنَاعَاتِ»؛ تا اقتصاد نباشد شما حقوق اينها را از کجا مي‌خواهي بدهي؟ اين است که اين نامه رفته در سازمان ملل گرچه آنجا هم عمل نمي‌شود اما راهنمايي حضرت است. دين وقتي آزاد بشود هم دستگاه قضا را تقويت مي‌کند هم دستگاه اقتصاد را تقويت مي‌کند هم به مردم احترام ديني می‌گذارد نه اينکه چون دنبال اينها مي‌گردد که يک روز از اينها کار بکشد! مي‌گويد اينها ستون دين هستند.

اگر کسي بينه و بين الله آزادانديش باشد، همان‌طوري که به نماز احترام مي‌کند که احترام ديني است، به جامعه هم احترام مي‌کند؛ فرمود اينها عمود دين هستند. مگر اينها دين را حفظ نکردند؟ مگر روزي نبود که اصلاً اين دين مسخره بود؟ من يک روز رفتم يک قبرستان که قبور را زيارت بکنم، دفعتاً چشمم خورد به يک لوح قبر، اشکم ريخت! آن روزها اصلاً مي‌خواستند سند درست کنند قباله درست کنند چک درست کنند مي‌گفتند تاريخ شاهنشاهي؛ اما لوح قبر مرده‌ها را که کسي نگفت شما تاريخ شاهنشاهي بکن! من وقتي رفتم آنجا دفعتاً اشکم ريخت، آخر اينجا؟! فرهنگ طوري بشود که آدم روي قبر مرده خودش تاريخ کوروش کبير را بنويسد؟! صريحاً با پيغمبر و هجرت پيغمبر و نام مبارک پيغمبر مبارزه بکند؟! به اينجا رسيد! در قبرستان که مجبور نکردند که شما بر روی لوح قبر، تاريخ کوروش کبير را بنويسي تاريخ هجري را بگذاری کنار! اين شرف ماست ملّيت ماست دين ماست اساس ماست. وجود مبارک حضرت که از مکه به مدينه هجرت کرد اين مبدأ تاريخ ما شد، شمسي و قمري حالا هر دو هجري است، گفتند اين نه، پيغمبر _معاذالله_ نه، کوروش آري! تا به قبرستان هم رسيده بود. چه کسي آمده اين روش باطل را برداشت؟ همين ميدان شهداي تهران بود، همين قم و ديگر شهرها بود. فرمود اينها عمود دين هستند اينها ستون دين هستند اينها را حفظ بکن.

يک وقت است که انسان يک احترام اجتماعي دارد يک ادب اجتماعی دارد، اين حساب ديگري است؛ يک وقت ادب ديني دارد «قربة الي الله»! ادب ديني اگر باشد «قربة الي الله» باشد، ثواب را هم به همراه دارد.

اين سؤالي که شده درباره اينکه انسان که عذاب مي‌کشد آن عصب عذاب مي‌کشد، اين اشتباه است. ببينيد در فقه ما هم اين علوم دقيقاً آمده است. در فقه در مسئله ديه، باصره يک ديه دارد چشم يک ديه ديگر، سامعه يک ديه دارد اذن يک ديه ديگر. ما يک گوش داريم که از آن به اذن تعبير کردند يک نيروي شنوايي. هر کدام از اينها در بحث ديات فقه ما جداگانه حکم دارد. يک وقت است که يک بيگانه کاري کرده که انسان نيروي شنوايي خودش را از دست داد ولي اين اعصاب گوش همه سر جايش است، يک وقت است که کاري کرده که يک گوشه گوش را گرفته يک گوشه عصب را گرفته، اين به گوش آسيب رساند نه به سامعه، اين شخص مي‌شنود اما گوش آسيب ديد.

بنابراين ما يک باصره داريم و يک چشم، يک سامعه داريم و يک گوش. هر کدام از اينها ديه‌شان در فقه مشخص است. انساني که تکه پاره مي‌شود در بيمارستان‌ها، کجايش از دست رفته که احساس ندارد؟ چه چيز او احساس ندارد؟ احساس مربوط به لامسه است نه عصب و گوشت و پوست. اينها جسم هستند اينها فرمانبر هستند نه فرمانروا و مدير. اين نيروي لامسه اگر بخواهد کار کند ابزار سالم مي‌خواهد، دستگاه طب که بدن را تکه پاره مي‌کند، ابزار را از کار مي‌اندازد. لامسه مثل عاقله نيست که خودکار باشد، عاقله، خودکار است ابزار ندارد، کسي بخواهد بينديشد دست و پا نمي‌خواهد. عاقله، يک نيروي مجرد تام است ذاتاً و فعلاً اما از عاقله که بگذريم، خيال اين‌طور نيست واهمه اين‌طور نيست تا برسيم به لامسه و امثال ذلک. لامسه، ابزار مي‌خواهد، ابزار را که تکه پاره کردند ديگر لامسه نيست. لامسه بايد درک بکند، بدون ابزار که درک نمي‌کند؛ ابزار را که تکه پاره مي‌کنند، ابزار که درک نمي‌کند، گوشت که درک نمي‌کند پوست که درک نمي‌کند عصب که درک نمي‌کند.

«فتحصل ان هاهنا امرين» آنکه درک مي‌کند لامسه است که از شئون نفس است، آنکه ابزار درک است و بدون آن حاصل نمي‌شود گوش و پوست است. اين کسي را که تخدير موضعي مي‌کنند کسي را بخواهند بي‌حسِ موضعي بکنند دست و پايش را قطع بکنند، اين گوشت و پوست را تکه تکه مي‌کنند، گوشت و پوست هم که درک نمي‌کند. در معاد هم همين ‌طور است؛ در معاد گوشت و پوست را تکه تکه مي‌کنند ولي چون لامسه حضور دارد انسان درد احساس مي‌کند. همين دست و پا غير از ماست براي اينکه وقتي کسي زيرميزي گرفته روميزي گرفته و امثال ذلک، همين دست شهادت مي‌دهد، پس اين دست، ما نيستيم، اگر اين دستي که روميزي گرفته زيرميزي گرفته ما بوديم که بايد بگويند اقرار.

فرمود: ﴿يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْديهِمْ﴾؛[13] معلوم مي‌شود که ما نيستيم. آنجايي که خود انسان از درون زبان در مي‌آورد مي‌فرمايد: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعيرِ﴾،[14] اين اعتراف است. آنجا که زبان شهادت مي‌دهد زبان غير از ناطقه است. زبان، عضوي است که ناطقه به وسيله زبان کار مي‌کند. وقتي زبان حرف مي‌زند بيگانه است. با اينکه کسي غيبت کرده فحش گفته دروغ گفته، با زبان گفته ولي زبان، ابزار کار است؛ مثل اينکه با قلم کار کرده است، قلم چه تقصيري دارد؟ ولي قلم شهادت مي‌دهد، چون قلم غير از ماست. اينها ابزار کار هستند غير از ما هستند لذا اينها را که مي‌سوزانند، در حقيقت آن لامسه را مي‌سوزانند، چون لامسه به وسيله اينها عذاب مي‌چشد، پس لامسه عذاب مي‌بيند، وگرنه اينها چه عذابي دارند؟!

«فتحصل ان هاهنا امرين» يکي اينکه ابزار ما غير از ماست لذا وقتي اينها گوياي گناه مي‌شوند تعبير قرآن کريم اين است که اينها شهادت مي‌دهند؛ اما وقتي از درون خود انسان حرف در مي‌آيد مي‌فرمايد: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعيرِ﴾؛ اين مطلب اول. مطلب دوم اين است که در معاد، هيچ تخديري در کار نيست، اين ابزار، سالم‌اند، اين روح هم به اين ابزار تعلق گرفته است، اين روح را اين لامسه را بخواهند بسوزاندند به وسيله اين ابزار مي‌سوزانند. «أعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا»


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo