< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1402/09/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/علوم قرآن/

 

بحث‌هاي روز چهارشنبه درباره علوم خاص قرآني بود نه قرآن‌شناسي - قرائت قرآن، نزول قرآن، اعجاز قرآن - بلکه آن علومي که قرآن کريم مي‌فرمايد در هيچ جاي عالم نيست و غير از ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[1] بود، غير از تعليم کتاب و حکمت؛ يعني مسائل ديني و اعتقادي است. فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[2] يعني ما حرف‌هاي تازه‌اي داريم که در هيچ جاي عالم نيست، نشانه‌اش اين است که خلقت آسمان و زمين در شش مرحله تاريخي بود گرچه تاريخي در آن وقت نبود، جغرافيايي نبود. اين‌گونه از مسائل در هيچ کتابي نيست.

انسان چه ادواري را پشت سر گذاشته، بعد از مرگ برزخ چيست؟ فاصله برزخ و معاد چيست؟ در معاد چگونه اولين و آخرين با يک فرمان حضور پيدا مي‌کنند؟ و بساط عالم چگونه جمع مي‌شود که ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُب‌﴾[3] سجل يعني طومار. الآن يک صفحه طولاني يک متري را - مثلاً پارچه‌اي باشد - چند نفر امضاء بکنند چزي بنويسند اين الآن باز است، اما لوله يعني لوله! وقتي اين را لوله مي‌کنند يعني طومار. طومار اصولاً آن لوله است. فرمود ما بساط آسمان و زمين را اين‌طور جمع مي‌کنيم. اينها يک چيزهايي نيست که انسان بتواند خودش بفهمد يا جايي نوشته باشد!.

يکي از آن اموري که قرآن کريم مي‌فرمايد به اينکه ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ اين است که انسان يک سيري دارد و يک صيرورت، يک دعايي دارد و يک استجابت، يک دعوتي دارد و يک استجابت. اينها را فرمود يک مطالب تازه است. سيرش، کجا مي‌رود؟ اينها معمولاً تا گور را مي‌بينند اما بعد از مرگ خبري هست يا نه؟ خيلي‌ها بي‌خبر هستند فکر نمي‌کنند که آيا انسان مثل يک درخت است که وقتي مي‌ميرد هيزم مي‌شود و خشک مي‌شود و هيچ حساب و کتابي نيست؟ يا نظير پرنده‌اي است که از قفس آزاد مي‌شود براي هميشه سؤال و جواب دارد؟ الآن اکثري مردم دنيا، که مي‌بينيد اين وضع غزه و امثال غزه در پيش است، براي اينکه اصلاً به اين فکر نيستند که انسان که مي‌ميرد مثل درختي است که هيزم شده و خشک شده که هيچ مسئوليتي ندارد يا نه، اول مسئوليت تازه شروع شده است؟ اين برای اين.

بعد هم فرمود شما اگر نيازمند هستيد دعا کنيد من اجابت مي‌کنم: ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ﴾[4] خدا دعوت را اجابت مي‌کند. معناي اجابت دعا را هم ما تاحدودي مي‌فهميم، بيمار هستيم اجابتش درمان است. مشکل مالي داريم تأمين نياز است. اينها را ما مي‌فهميم؛ اما فرمود من يک دعوتي دارم دعوت مرا اجابت کرديد من شما را زنده مي‌کنم. با ما زنده‌ها اين حرف را مي‌زند! پس يک استجابتي است که مشکل بيماري و فقر و نيازهاي ديگر حل مي‌شود که ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ﴾ کارش اين است.

خدا ﴿سَميعُ الدُّعاءِ﴾[5] است. سميع نه يعني مي‌شنود. ما دو گونه سمع داريم: يکي اينکه اين گوش مي‌شنود، اين گوش حرف بد را مي‌شنود حرف خوب را هم مي‌شنود. يک وقتي مي‌گوييم فلان شخص گوش به حرف ما مي‌دهد يعني ترتيب اثر مي‌دهد. يک وقت مي‌گوييم: ﴿وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ﴾، يعني هر چه که باشد او مي‌شنود. يک وقتي مي‌گوييم: «سَميعُ الدُّعاءِ»، اين نه يعني دعا را مي‌شنود؛ يعني گوش به حرفي داعي مي‌دهد. اگر ما گفتيم خدا «سَميعُ الدُّعاءِ» است با آن جايي که مي‌گوييم: ﴿وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ﴾، خيلي فرق مي‌کند. آن ﴿وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ﴾ هم غيبت را مي‌شنود هم فحش را مي‌شنود هم بد و بيراه ما را مي‌شنود هم حرف‌هاي خوب ما را مي‌شنود، اما وقتي استدلال مي‌کنيم، در اين دعاها و روايت‌ها دليل مي‌آوريم مي‌گوييم: «إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاء»[6] تو دعا را گوش مي‌دهي. دعاي دعاکننده را گوش مي‌دهي. عنايت مي‌کني، بزرگواري داري. اين «إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاء» غير از ﴿وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ﴾ است.

پس اگر ما نيازي داشته باشيم خدا ﴿سَميعُ الدُّعاءِ﴾ است مشکل ما را حل مي‌کند. خدا دستوري داد و دعوتي کرد فرمود اگر دعوت مرا اجابت کرديد من شما را زنده مي‌کنم. عمده اين است که اين حيات چه حياتي است؟ به ما زنده‌ها مي‌گويد، مي‌فرمايد: ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾[7] شما را دعوت مي‌کند که شما زنده بشويد. آن حياتي که قرآن مي‌آورد چه حياتي است؟ نسبت به يک عده دارد که ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[8] اينها حيات حيواني دارند؛ يعني خورد و خوراکي و خوابي هست، يک استراحتي هست يک بازي هست اينهاست؛ لذا فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾، اين حيات يک حيات است؛ اما به ما زنده‌ها مي‌گويد اگر اجابت کرديد خدا شما را زنده مي‌کند، اين کدام حيات است؟ ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾؛ يعني خدا شما را به چيزي دعوت مي‌کند که اگر آن را انجام داديد خدا شما را زنده مي‌کند.

قبلاً هم بحث شد که در سوره مبارکه «احزاب» ذات اقدس الهي همان جلال و شکوهي که براي پيغمبر قائل است همان جلال و شکوه را براي مؤمنين و شما هم قائل است. همان آيه ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ﴾،[9] که در سوره مبارکه «احزاب» است و درباره حضرت است چند آيه قبل از آن درباره شما فرمود: ﴿هُوَ الَّذي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ﴾[10] خدا بر شما صلوات مي‌فرستد، ملائکه خدا بر شما صلوات مي‌فرستند.

تفاوت آن دو تا آيه اين است که در آنجا خدا فرشته‌ها را در حضور خودش با آن جريان ملکوتي حاضر مي‌کند ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ﴾، هنوز خبر نيامده است! ﴿يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ﴾ که مي‌شود خبرش. خدا با همه فرشته‌ها بر پيغمبر درود مي‌فرستند؛ اما نسبت به ما جمله تمام مي‌شود، اين يک جمله ديگري است. ﴿هُوَ الَّذي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ﴾، آن با جلال و شکوه نيست. ﴿هُوَ الَّذي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ﴾ يعنی «وَ مَلائِكَتُهُ، يُصَلِّي عَلَيْكُمْ». وقتي فرشته‌ها بر شما صلوات مي‌فرستند، چکار کرديم و به کجا رسيديم و چه حياتي پيدا کرديم که اين همه ملائکه بر ما صلوات بفرستند؟ پس اين مقام هست و انسان مي‌تواند به جايي برسد که فرشته‌ها بر او صلوات بفرستند اين کم مقامي است؟ اين کدام حيات است؟

در سوره «انفال» فرمود: ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ ﴾، اين «اسْتَجِيبُوا» غير از مسئله خدايا مريض مرا شفا بده، مشکل مرا حل بکن که کار خداست که فرمود دعا بکنيد ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ﴾، اگر نيازي داشتيد چيزی خواستيد او استجابت مي‌کند مستجيب است؛ اما اينجا فرمود اگر شما دعوت او را اجابت کنيد او شما را زنده مي‌کند. کدام حيات است؟ نمونه‌هايي از آن حيات در سوره «احزاب» است که فرشته‌ها بر مؤمنين صلوات مي‌فرستند ﴿هُوَ الَّذي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ﴾، يعني «ملائکته» هم «يصلون عليکم». چرا ما اين مقام را از دست بدهيم و چرا نشناسيم اين مقام چه مقامي است و از چه راه حاصل مي‌شود؟

فرمود: ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾، اگر شما اين استجابت دعوت ديني - همين دستورات ديني که به ما مي‌دهند - را انجام داديد خدا شما را زنده مي‌کند به يک حيات ملکوتي، وقتي به آن حيات ملکوتي زنده شديد، ملکوتي‌ها بر شما صلوات مي‌فرستند. اين را ما اصلاً کجا ياد بگيريم و راز و رمز اين حيات چيست؟ در سوره مبارکه «انفال» آيه 24 اين است ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾، فرمود اگر من می‌گويم خدا و پيغمبر، پيغمبر حرف مرا مي‌زند از خودش حرفی ندارد. اگرچه اول مي‌گوييم: ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ﴾، اما واقع مطلب که شد ضمير مفرد است و فعل هم فعل مفرد است، نه خدا و پيغمبر اگر «دعوا» تثنيه بياوريم بگوييم خدا دعوت کرد پيغمبر دعوت کرد، نه! يک نفر است و آن الله است و رسول خدا رساننده آن دعوت است ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا﴾ «دعوَيا» نيست ﴿إِذَا دَعَاكُمْ﴾ است مفرد است، چون دعوت يکي است رسول خدا هم همان حرف ذات اقدس الهي را به ما مي‌رساند حرف ديگري ندارد.

پس ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ﴾ که چه؟ ﴿لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾، به ما زنده‌ها مي‌گويد شما يک حيات ديگري داريد حيات برتري داريد اگر بخواهيد به آن حيات برتر ملکوتي برسيد که فرشته‌ها بر شما صلوات مي‌فرستند ببينيد خدا و پيغمبر چه مي‌گويد؟ اين را انسان از کجا بفهمد؟ انسان فرشته مي ‌شود يعني چه؟ ملائکه بر ما صلوات مي‌فرستند يعني چه؟ آن ملائکه هم بالاخره مقاماتي دارند، دستورهاي الهي را مي‌خواهند انجام بدهند. پس اين مقام هست. اين را فقط به خود قرآن و به کمک اهل بيت و اينها انسان مي‌تواند بفهمد که انسان مي‌تواند به يک حيات جديد برسد. آن وقت کار خوب مي‌کند. اين کار خوب محصول آدم خوب شدن است. يک وقتي مي‌فرمايد اگر کار خوب بکنيد فلان عمل را انجام بدهيد فلان کار خير را انجام بدهيد فلان ثواب را مي‌بريد کار خوب ثواب دارد اما آدم خوب کرامت دارد فرشته مي‌شود؛ لذا فرمود ما يک چيزهايي داريم که در هيچ جاي عالم نيست و آن ابديت است. اينها مرتّب فکر مي‌کنند که اين قدر راه شيري داريم ميلياردها، مرتّب ميلياردها و ميلياردها خيال مي‌کنند که ميليارد ميليارد ميليارد مي‌گويند نسبت به ذات اقدس الهي هم يک رقمي است! اين کل ميليارد با «آن» پيش ذات اقدس الهي يکي است و همه اينها هم برای مقام فعل ذات اقدس الهي است. اينکه در سوره «انفال» دارد که ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾[11] در خيلي از آيات مشابه اين است يا ﴿وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾؛[12] اينها مربوط به مقام فعل حق تعالي است فيض اوست نه خود ذات او.

اين قانوني که مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) نقل کرد يک قانون و ضابطه خوبي بود. مرحوم کليني در همان جلد اول اصول کافي اين ضابطه را دارد[13] که محمولاتي که موضوعش ذات اقدس الهي است دو قسم است: يک وقتي مي‌گوييم «الله، حي، قيوم ازلي، ابدي» اينها همه‌اش موجبه است هيچ‌کدام سلب‌بردار نيست که بگوييم گاهي «يسمع» گاهي «لا يسمع». اين‌طور نيست. قضيه‌اي که محمولش هرگز از موضوع سلب نمي‌شود اينها برای ذات خداست؛ اما قضايايي که محمولش گاهي هست و گاهي نيست معلوم مي‌شود برای فعل حق تعالي است. «الله عليم، الله قدير، الله ازلي، الله حي» اينها هيچ وقت سلب نمي‌شود؛ اما «الله يجب دعوة المضطر» وقتي مضطر نبود، در ازل اين مضطر نبود، دعايي نبود اجابتي هم نبود، «لم يکن مجيباً ثم صار مجيبا». آن جايي که «كَانَ‌ اللَّهُ‌ وَ لَمْ‌ يَكُنْ‌ مَعَهُ‌ شَي‌ء‌»[14] که در روايات ما فراوان است آنجا مربوط به صفات فعل حق تعالي است. در مقام ذات که فعل حق نيست ممکنات نيستند قضايا سالبه است. «لم يکن داخلاً في الأشياء، لم يکن قريباً إلينا من حبل الوريد» چون کسي نبود تا خدا به اندازه حبل وريد به او نزديک باشد. داعي‌اي نبود تا او مجيب داعي باشد. فقيري نبود تا او مغني او باشد. ﴿هُوَ أَغْنى‌ وَ أَقْنى‌﴾[15] قنيه با قاف يعني سرمايه، هم قنيه مي‌دهد هم غني می‌کند. قنيه مي‌دهد و غني مي‌کند. در دعاها هم همين‌طور است که هم خدا قنيه سرمايه عطا مي‌کند هم غني و بي‌نياز مي‌کند.

آن جايي که «كَانَ‌ اللَّهُ‌ وَ لَمْ‌ يَكُنْ‌ مَعَهُ‌ شَي‌ء‌»، پس ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾ نبود، ﴿يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾ نبود. حالا که بشر را ايجاد کرد از آن به بعد است که ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾، ﴿يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾.

پس آنچه که در سوره «إذا وقع» است و آنچه که در سوره «انفال» است اينها همه به فعل حق برمي‌گردد. اين آيات. رواياتي که دارد «في الأشياء علی غيرممازجة»[16] اينها هم به فعل حق برمي‌گردد نه اينکه – معاذالله - خود ذات داخل در اشياء باشد براي اينکه «لم يکن داخلا ثم صار داخلا». اگر چيزي نفي‌پذير است الا و لابد صفت فعل است. آنجايي که «كَانَ‌ اللَّهُ‌ وَ لَمْ‌ يَكُنْ‌ مَعَهُ‌ شَي‌ء‌»، پس «لم يکن داخلاً في شيءٍ، لم يکن قريباً الي شيءٍ، لم يکن مقوّماً لشيءٍ» چون شيئي نبود.

پس بين ذات و صفت فعل فرق است، و همه اين مواردي که «في الأشياء علی غيرممازجة» نه يعني – معاذالله - ذات خدا داخل است بلکه فيض خدا عنايت خدا لطف خدا داخل در اشياء است «لا بالممازجة». پس ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾ به فعل برمي‌گردد يا ﴿أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾ به فعل برمي‌گردد. اينها را روايت مشخص کرده است.

عمده آن است که اگر ما چيزي بخواهيم خدا مجيب الدعوه است. فرمود من دو بار مهماني دارم و ميزباني. خودم بخواهم ميزبان بشوم، گرچه هميشه در همه جا ما کنار سفره خدا هستيم و مهمان اوييم، اما دو وقت مهماني صريح الهي است: يکي ماه پربرکت رمضان است که روزه‌دار در آن ماه جزء «ضيوف الرحمن» است. يکي هم مسئله حج و مکه رفتن است که آنجا زائران بيت جزء «ضيوف الرحمن» هستند. همه جا و هميشه ما مهمان سفره الهي هستيم اين دو جا خصيصه دارد؛ لذا ماه مبارک رمضان «شهر الله» است چون مردم در اين ماه مهمان الهي هستند. مردم در سفر مکه هم مهمان ذات اقدس الهي هستند. اين دو جا خصيصه دارد که خدا ميزبان ماست.

بعد هم اعلام فرمود به اينکه من مهمان هم مي‌شوم منتها شما که دعوت کنيد من مي‌آيم. همه جا فيض من حضور ندارد، اما ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ﴾، اگر کسي مضطر شد بله، صاحبخانه من است ميزبان من است من آنجا مهماني مي‌روم. المضطر: ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ﴾، اين أم، أم منقطعه است. روي «من» درآمده يعني «بل» آنکه مهمان مضطر مي‌شود او خداست. ﴿أَمَّن﴾، أم منطقعه است يعني «بل» آنکه مهمان مضطر مي‌شود تا مشکل او را حل کند او خداست ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ﴾[17] .

فرمود گاهي من مهمان هستم گاهي ميزبان. ميزبانم در ماه مبارک رمضان، ميزبانم در سفر مکه. همه جا ميزبان است ولي اين دو جا خصيصه دارد. مهمان بخواهم بشوم همه جا نمي‌روم؛ يعني آن فيض خاص من همه جا نيست آن لطفي که کا ررا يکسره کند همه جا نيست با يک آه و ناله بساط صهيونيست را بردارد در همه جا نيست. دعاي هر کسي نيست. ناله هر کسي نيست، وگرنه اين ناله‌ها تا حالا اثر مي‌کرد. يک وقت يک ناله‌اي از يک پيرزني از يک پيرمردي از يک دل‌شکسته‌اي اين کل اوضاع صهيونيست را عوض مي‌کند؛ لذا به ما گفتند همه‌تان دعا کنيد بلکه در بين دعاهاي شما، او باشد.

مسئله دعا و امثال ذلک غفلت نشود. فرمود با يک دعا گاهي ممکن است ما بساط کل مسئله را برداريم. من ميزباني مي‌خواهم که او هيچ را در عالم دعوت نکند فقط من باشم، چون اگر بگويد خدا و فلان! اينکه مي‌شود شرک. اول خدا دوم فلان! اين تعبير تعبير توحيدي نيست که اول خدا دوم فلان شخص! اول خدا دوم فلان! اول خدا و آخر خداست. اين تعبير مناسبي نيست که ما گاهي دارييم، اول خدا دوم شما! اول خدا دوم فلان آقا! اين نيست. اول خدا و آخر خداست: ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾[18] آخريت او هم عين اوّليت اوست، نه اينکه او از يک جهتي اول باشد و از جهتي آخر باشد. از يک جهتي ظاهر باشد از يک جهتي باطن باشد. همه اين اوصاف چهارگانه لفظاً چهار تا است ولي معناً يکي است ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ﴾.

فرمود بنابراين آن کسي که مي‌گويد اول خدا دوم فلان شخص، اين مضطر نيست. آن کسي که مضطر است مي‌گويد اول خدا و آخر خدا و هميشه خدا. فرمود اگر يک کسي اين چنين مضطر توحيدي شد مي‌شود صاحبخانه من. من ضيافت او را قبول مي‌کنم مهمان او مي‌شوم. ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ﴾ می‌روم آنجا.

پس خدا هم ميزبان است مثل اين دو موقع مشخص و همه موارد ديگر و هم مهمان است. به هر تقدير، چه آنجا که ميزبان بشود چه آنجا که مهمان بشود اينها اوصاف فعل ذات اقدس الهي است. اما در اينجا فرمود اگر شما استجابت کرديد دعوت ذات اقدس الهي را، خدا شما را زنده مي‌کند. ما را ﴿الَّذي يُحْيي‌ وَ يُميتُ﴾[19] زنده کرد. کدام حيات است و چه حياتي است که خدا به ما مي‌دهد؟ يک وقتي مال مي‌دهد و کمال مي‌دهد و علم و درس و بحث و اينها مي‌دهد، اينها فيوضاتي است که معلوم است؛ اما فرمود شما را زنده مي‌کند، اين کدام حيات است؟ از چه کسي بپرسيم؟ از کجای عالم برويم سؤال کنيم که ما مي‌خواهيم زنده بشويم؟ فرمود اين در هيچ جاي عالم نيست. شما را بخواهم به حيات ملکوتي برسانم در هيچ کجاي عالم نيست. شما کجا مي‌خواهيد برويد که درس و بحث بکنيد عالم بشويد مجتهد بشويد اينکه فراوان است، مي‌خواهيد زاهد و عابد بشويد، اينکه کم نيست، مي‌خواهيد زنده بشويد، چه حياتي مي‌خواهيد؟

«تو فرشته شوي ار جهد کني از پي آنک     برگ توت است که گشتست به تدريج اطلس»[20]

اين دين همين بزرگاني مثل سنايي و اينها را تربيت کرده است. شما خداي ناکرده اين معارف را برداريد، نه ثنايي از سنايي مي‌ماند نه از حافظ و سعدي چيزي مي‌ماند. الآن گران‌ترين فرش روي زمين ابريشم است. فرشي گرانبهاتر از حرير و پرنيان که نداريم و قرآن کريم مي‌فرمايد به اينکه اينکه گران‌ترين فرش روي زمين است تازه آستر فرش بهشت است اما ابره‌اش چيست؟ ما چه بگوييم؟ شما نمونه نداريد؛ لذا در قرآن وقتي که فرش بهشتي‌ها را ذکر مي‌کند مي‌گويد آسترش ابريشم است. اما ابره‌اش چيست؟ ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَي فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾، بطنانه يعني آستر. اما ابره فرش بهشتي چيست؟ اين را چه بگويد؟ نمونه‌اش را ما در عالم نداريم. فرمود آسترش ابريشم است. ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَي فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾، استبرق يعني ابريشم. اين ابريشم که گران‌ترين فرش‌هاي روي زمين است به تعبير جناب سنايي اين قبلاً چه بود؟ همان برگي توتي که جمع مي‌کردند مي‌ريختند در سطل، وقتي برود مدرسه و درس بخواند و تربيت بشود، مي‌شود پرنيان.

فرمود: «تو فرش شوي» اگر درس بخواني. «تو فرش شوي ار جهد کني» چرا؟ براي اينکه اين عالم عالم تکامل است. «از پي آنک ـ برگ توت است که گشتست به تدريج اطلس» اين اگر درس نخواند در سطل مي‌ريزند. وقتي کرم ابريشم درس بخواند مي‌شود استبرق مي‌شود پرنيان. «تو فرشته شوي ار جهد کني از پي آنک ـ برگ توت است که گشتست به تدريج اطلس» اين برگ توت را مي‌کند ابريشم، اين طلبه را مي‌کند فرشته.

حالا ممکن است درجات شهيد فرق بکند. شهيد در معرکه با شهيد خارج معرکه حکم فقهي‌شان ممکن است فرق بکند، اما آنکه واقعاً شهيد «في الله» است زنده است. زنده است و باخبر است و هشيار است، حق نداريم بگوييم اينها مرده‌اند حق نداريم خيال بکنيم اينها مرده‌اند.

فرمود پس اگر شما مواظب باشيد مي‌شويد فرشته. اين را جناب سنايي از کجا استفاده کرده است اگر اين تعليمات قرآني نبود.

اين است که فرمود ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ﴾ نه مال شما را زياد بکند نه، اينها سر جايش محفوظ است.

يک بيان نوراني امام (عليه السلام) دارد. يک وقتي يکي از اصحاب به حضرت عرض کرد که امروز ما در محضر درس شما عجب جواهري استفاده کرديم! فرمود همين؟! حيفت نيامد که اين حرف‌ها را به سنگ تشبيه کردي؟ «هَلِ الْجَوْهَرُ إِلَّا حَجَر»[21] طلا يک سنگ زردي است، حيفت نيامد که اين حرف‌ها مرا به سنگ تشبيه کردي؟ شاگرد حضرت پشيمان شد که اين چه حرفي بود زدم؟! فرمود من اين حرف‌ها را زدم تو گفتي جواهر گفتم؟ اين سنگ اگر سفيد باشد مي‌شود نقره اگر زرد باشد مي‌شود طلا، مگر غير از اين است؟ «هَلِ الْجَوْهَرُ إِلَّا حَجَر»، چرا اين حرف را زدي؟ چرا گفتي ما از شما طلا و جواهري استفاده کرديم؟. به هر تقدير اينها آن‌طور هستند.

پس يک سلسله دعوت‌هاست که آدم را زنده مي‌کند. اين زندگي را انسان بايد از خود آنها ياد بگيرد. بعد مي‌فرمايد که فرشته‌ها با آنها هستند با آنها محشورند با آنها مأنوس هستند اينها با فرشته صحبت مي‌کنند معلوم مي‌شود يک حيات ملکوتي آدم دارد. آن حيات ملکوتي هم در دنيا نافع است هم در آخرت نافع است. اگر کسي به چنين حيات ملکوتي رسيد آن‌گاه قبل از اينکه هر چيزي را ببيند خدا را مي‌بيند.

ما هم قرآن مي‌خوانيم و عمري را در قرآن داريم مي‌گذرانيم اما وقتي انسان به بعضي از روايات مي‌رسد بُهتش مي‌زند که امام چگونه از اين آيه استفاده کرده ؟ اگر يک کسي را شما مي‌بينيد الآن در حضور شما نشسته است. يک آقايي را مي‌بيني که يک کتابي هم نوشته، شما چگونه حرف مي‌زنيد؟ مي‌گوييد آيا آن کتاب را شما نوشتي؟ معلوم مي‌شود اين حرف عوامانه است، چرا؟ براي اينکه مي‌خواهي از راه کتاب او را بشناسي درحالی که اينجا خودش را که مي‌بيني. اگر اين آقايي که اينجا نشسته کتابي هم هست و شما مي‌خواهي سؤال بکني که آن کتاب را شما نوشتي، بايد مواظب باشي. نگويي آن کتاب را شما نوشتي، بگو: «جناب عالي آن کتاب را نوشتي»؟ از مؤلف پي به تأليف ببر. او را که مي‌بيني. اينکه مشهود توست. وجود مبارک امام صادق مي‌فرمايد که شما اين‌طوري بايد باشيد. چگونه باشيد؟

ببينيد برادران يوسف را خدا چگونه معرفي کرده است؟ در سوره مبارک «يوسف» برادران در آن صحنه‌هاي آخر که وجود مبارک يوسف به اينها فرمود مي‌دانيد با برادرتان چه کرديد؟ ﴿هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخيهِ‌﴾[22] ، اينها فهميدند که اين يوسف باخبر است. حالا امام صادق(سلام الله عليه) مي‌فرمايد که اينها چگونه حرف زدند؟ قرآن چگونه تعبير مي‌کند؟ مي‌فرمايد در سوره مبارکه «يوسف» وقتي که تعبير مي‌کند، عالمانه حکيمانه مؤدبانه عرض کردند: جناب عالي يوسف هستيد؟ نگفتند يوسف تويي! از مشهود عيني پي به اسم بردند. از مسمّي پي به اسم بردند، نه از اسم پي به مسمّي ببرند. آيه 89 سوره مبارکه «يوسف» است: ﴿قَالُواْ أَ ءِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ﴾[23] جناب عالي را که مي‌بينيم از تو پي به يوسف مي‌بريم، جناب عالي يوسف هستي؟ از مسمّي به اسم پي بردند نگفتند يوسف تويي. اول مسمّي و ذات، بعد اسم. فرمود خدا را مي‌خواهيد بشناسيد اول خدا، بعد با اسماء و صفاتش بشناسيد. بگوييد خدا اوست حالا دعاي جوشن کبير را بخوانيد. اول او چون او از همه نزديک‌تر است او از همه معروف‌تر است او از همه عالم‌تر است او از همه محيط‌تر است او از همه او از همه و از همه. نگوييد که «السميع و العليم و فلان هو الله» نخير! او سميع و عليم و بصير است و حالا بعد اين هزار تا اسم را در دعای جوشن کبير بخوان. از مسمّي پي به اسم ببر، نه از اسم پي به مسمّي.

اين هم قرآن خواندن است. سوره مبارکه «يوسف» را ما مکرر مي‌خوانيم اما از مسمّي به اسم پي بردن، از خدا به اسمائش پي بردن، از شاهد به غائب پي بردن، از ظاهر به باطن پي بردن، تعليم امام صادق است. فرمود شما از اسم بخواهيد پي به او ببريد يعني آن براي شما معروف‌تر است؟ آشناتر است؟ اينکه نيست. قرآن وقتي تعليم مي‌دهد مي‌گويد از ظاهر پی به باطن ببر از شاهد پي به غائب ببر. اين را که مي‌بيني. چه کسي از ما به اشياي ديگر نزديک‌تر است؟ ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾، از خدا نزديک‌تر کيست؟ چه کسي معروف‌تر است؟ چه کسي شاهدتر است؟ چه کسي حاضرتر است؟ چه کسي ناظرتر است؟ چه کسي؟ چه کسي؟ فرمود اول و آخر اوست، از او به غير پي ببر. برادران يوسف شايد اين درک را نداشتند اما وقتي قرآن تعبير مي‌کند اين‌طور است. ﴿قَالُواْ أَ ءِنَّكَ﴾ شما را که من مي‌شناسم. جناب عالي يوسف هستي؟ نه اينکه «أ يوسف أنت» آيا يوسفي که ما مي‌شناسيم تو هستي؟ فرمود خدا را اين‌طور بشناسيد. اين از بيانات نوراني امام صادق(سلام الله عليه) در ذيل اين آيه است[24] . ﴿قَالُواْ أَ ءِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ﴾، إنّک، أنت، اين را ببينيد تأکيد است. يعني شما را که ما مي‌بينيم، شما براي ما مشهود هستيد. شما يوسف هستيد؟ فرمود خدا را اين‌طوري بشناسيد.

آن وقت اين‌گونه از شناخت‌ها يک نحوه ملکوتي است که انسان هر چه که مي‌بيند و هر چه مي‌شنود قبل از هر چيزي ذات اقدس الهي را مشاهده کند؛ لذا فرمود اين يک حيات تازه است. فرشته‌ها چگونه خدا را مي‌شناسند؟ آنها هم عبادت بکنند. اين «قربة الي الله» نيست که بهشت برود و جهنم نرود و نسوزد. اين طرزي خدا را عبادت مي‌کند که اول مشهود اوست بعد اسماء و صفاتش، همين فرشته بر شما صلوات مي‌فرستند.

پس اينکه فرمود: ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾، يک مرحله حيات است اين مرحله حيات که ثابت شد آن‌گاه در سوره مبارکه «احزاب» است که ﴿هُوَ الَّذي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ﴾، خدا بر شما صلوات مي‌فرستد، ملائکه خدا هم بر شما صلوات مي‌فرستند.

اميدواريم بر تک تک شما فرشته‌ها صلوات بفرستند تا اين حوزه و ساير حوزه‌هاي نظام اسلامي به صاحب اصلي‌اش برگردد.‌


[16] الامالی(للصدوق)، ج1، ص342.
[20] ديوان سنايي، قصيده 90.
[24] ر.ک: تحف العقول، ج1، ص328.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo