< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

1402/10/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/علوم قرآن/

 

بحث‌هاي روز چهارشنبه تبيين آيات قرآن کريمي است که ذات اقدس الهي درباره آن بخش از آيات مي‌فرمايد اگر وحي نبود و اگر راهنمايي‌هاي غيبي نبود بشر به آنها دسترسي نداشت. يک سلسله دستورهايي در قرآن کريم هست که با فطرت هماهنگ است با ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[1] هماهنگ است و انسان کم و بيش مي‌تواند به آنها راه پيدا کند. دستور عدالت داشتن، پرهيز از ظلم، دستور به آداب اخلاقي، اينها اجمالش در ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ هست تفصيلش در کتاب و سنت است، اما بحث اينکه اگر کسي عبادت بکند، اين عبادت معراج است و عبادت تکامل است و کمال هم پيش ذات اقدس الهي است و لاغير، و انسان با نماز و عبادت‌هاي ديگر عروجي دارد و عروجش هم به طرف الله است، اينها مسائلي نيست که انسان با عقل عادي بتواند بفهمد، اينها جزء آياتي است که ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[2] است. چه اينکه به خود حضرت هم فرمود: ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[3] .

يک از آن مسائل همان است که مي‌گوييم و به ما رسيده است که «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ‌ المُؤْمِن»[4] ؛ يعني حقيقت معراج که وجود مبارک پيغمبر آن را طي کرده است براي مؤمنان هم ميسّر است که معراجي داشته باشند، البته هر کسي به اندازه خودش. سفر الهي در نماز است که «الْمُصَلِّي يُنَاجِي رَبَّهُ»[5] اين يک؛ «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ‌ المُؤْمِن»، اين دو.

براي اينکه اين دو مطلبي که در روايات هست را بتوانيم از آيات قرآن کريم استفاده کنيم راهي هست، که ذات الهي راه عروج «إلي الله» را در کلمات طيب و طاهر مي‌داند که بارزترين آن کلمات طيب و طاهر در نماز است، براي اينکه هم توحيد است هم وحي و نبوت است هم دستور پذيرش معاد و امثال ذلک است، چون همه اين احکام و اصول ديني در نماز هست. پس اگر گفته شد «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ‌ المُؤْمِن»، اين ريشه قرآني دارد و آن آيه سوره مبارکه«فاطر» است که فرمود شما وقتي نماز مي‌خوانيد کلمات طيب شما به طرف الله صعود مي‌کند. آيه 10 سوره مبارکه «فاطر»: ﴿مَنْ كانَ يُريدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَميعاً﴾ اصلش از همين جا شروع مي‌شود. عزت از آن کلمات نوراني است که کمتر يافت مي‌شود. عزيز يعني نفوذناپذير. هيچ کسي نمي‌تواند در او نفوذ کند نه با مال، نه با علل و عوامل ديگر. زميني که سخت باشد و سِفت باشد و با بيل و کلنگ عادي نتوان خاک او را زير و رو کرد، مي‌گويند «ارض عزاز»، اين زمين تسليم نمي‌شود. زميني که نفوذناپذير است مي‌گويند «ارض عزاز». به انساني که نفوذناپذير باشد مي‌گويند عزت. ﴿لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ﴾[6] . در اين آيه 10 سوره مبارکه «فاطر» مي‌فرمايد ﴿مَنْ كانَ يُريدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَميعاً﴾ اين تقديم خبر بر مبتدا مفيد حصر است گذشته از اينکه جميعاً هم تأکيد آن است؛ يعني تنها جايي که عزت در آنجا مستقر است لقاء الله و دستگاه خداست، غير دستگاه الهي کسي عزيز نخواهد شد.

يک عزت کاذبي يک عزت دروغيني ممکن است چند روزي براي او پيدا بشود، ولي در غير دستگاه الهي اصلاً عزت وجود ندارد. ﴿فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَميعاً﴾، هم تقديم خبر بر مبتدا مفيد حصر است، هم کلمه جميعاً تأکيد مي‌کند. ﴿مَنْ كانَ يُريدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَميعاً﴾، چکار بکنيم عزيز بشويم؟ اگر همه عزت پيش خداست از چه راه ما به عزت برسيم؟ فرمود: ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾ کلمات طيب، عقايد طيب، اخلاق طيب، اعمال طيب، افعال طيب صعود مي‌کنند و بالا مي‌روند که نمونه بارز و جامع همه اينها صلات است، چون در نماز همه اين حرف‌ها هست همه اين توحيدها و تکامل‌هاي وحي‌اي و تکامل‌هاي مربوط به ولايت همه‌اش هست. خضوع و سجده‌اي که در نماز است ناشي از اين است که انسان در برابر ذات اقدس الهي عنانيتي ندارد. پس ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾ کلمه طيب، مطالب طيب، عقايد طيب، اعتقادات طيب و پاک اينها صعود مي‌کنند و به طرف خدا بالا مي‌روند. مستحضريد وقتي کلمه طيب، عقيده طيب اخلاق طيب اينها جزء کلمات طيبه‌اند اينها وقتي بالا مي‌روند اينها مثل دود نيستند که خودشان بالا بروند، کلام و عقيده پاک با معتقدش بالا مي‌رود، وصف طيب با موصوفش بالا می‌رود، اين‌طور نيست که وصف برود بالا و از موصوف خبري نباشد. کلمه اين است، محصول کار اين است عقيده اين است. عقيده بالا مي‌رود و معتقد مي‌ماند؟! اين چنين نيست.

پس اگر صلات معراج مؤمن است، صاحب عروجه هم مصلِّي است؛ يعني «إن المصلّي له معراجٌ». همان‌طوري که «الْمُصَلِّي يُنَاجِي رَبَّهُ» «المصلّي» هم «له معراجٌ» و اگر واقعاً صلات صلات باشد، در همان لحظه انسان يک صعودي دارد. آن وقت فرمود: ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾ «الي الله يصعد». کلمه طيب هم جاي ديگر ندارد. اين تقديم «إليه» هم باز مفيد حصر است. عقيده پاک فقط به طرف الله مي‌رود. اخلاق پاک فقط به طرف الله مي‌رود. اگر به طرف الله مي‌رود آن متخلق هم يقيناً عروج دارد. آن مصلِّي هم يقيناً عروج دارد. آن معتقِد هم يقيناً عروج دارد، ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾.

اگر عقيده پاک بود و ايمان طيب و طاهر بود، صعود دارد، ولي يک مصاعدي هم مي‌خواهد، يک کسي بايد که از زير به او کمک بکند. فرمود درست است که عقيده بالا مي‌رود اما صرف عقيده به زحمت بالا مي‌رود ﴿وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُه‌﴾[7] از زير اين را کمک مي‌کند. اگر عمل صالح با عقيده طيب همراه بود مثل نماز که هم «أشهد أنّ» کذا و کذا و کذا مربوط به عقيده است و همان خضوع و رکوع فعل است. همين فعل و به خاک افتادن عمل صالح است و آن «أشهد، أشهد، أشهد» کلمه طيب است. آن کلمات طيب را، آن معارف اعتقادي طيب را اين به خاک افتادن بالا مي‌برد. چرا گفتند بهترين حالت نماز‌گزار که دعا در او مستجاب‌تر است، حالت به خاک‌افتادن است؟ براي اينکه انسان همه عنانيت خودش را کنار مي‌گذارد. حالا شما بيا روي طلا سجده بکن، اين باطل است فقط آدم بايد روي خاک سجده بکند که خاکي بشود. اين تواضع محض - که هيچ چيزي بهتر از تواضع نيست - کمک مي‌کند که آن عقيده بالاتر برود.

﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾، اما ﴿وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُه‌﴾، از زير کمک مي‌کند. اين دو مطلب را خود آيه بيان مي‌کند: يکي صعود کلمات و عقايد طيب است، يکي مؤيد و کمک بودنِ عمل صالح است. اما مقصد کجاست؟ کجا مي‌رود؟ ﴿إِلَيْهِ﴾ مي‌رود. اگر عقيده به طرف الله مي‌رود، معتقد نمي‌رود؟ عقيده به تنهايي مي‌رود؟ فرض ندارد که عقيده توحيدي و وصف توحيدي - اينها وصف‌اند – بالا برود موصوف بالا نرود، يقيناً بالا مي‌رود.

پس اينکه در تعبيرات روايي آمده است که «إنَّ الْمُصَلِّي يُنَاجِي رَبَّهُ»، با او نجوا مي‌کند، مناجات مي‌کند، و «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ‌ المُؤْمِن»[8] واقعاً درست است ،حالا البته آن معراجي که برای حضرت بود کسي آن مقام را که توقع ندارد. معراج هر کسي به اندازه کمالات اوست. نماز اين چنين است، عقيده طيب اين چنين است، وصف طيب اين چنين است که بالا مي‌روند، يک؛ عمل صالح کمک مي‌کند در بالا رفتن او، دو؛ و وصف به همراه موصوف بالا مي‌رود، اين سه. پس اگر گفته شد که «إنَّ الْمُصَلِّي يُنَاجِي رَبَّهُ»، يا «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ‌ المُؤْمِن»، اين واقعاً درست است.

آنها که بزرگان ديني‌اند مي‌گويند: من به‌جای کساني که نماز مي‌خوانند بعد مي‌گويند «السلام عليکم»، خجالت مي‌کشم! براي اينکه اين «السلام عليکم» که نمازگزار در آخر نماز مي‌گويد سلام وداع است. سلام ابتدايي تحيت که نيست. انسان وقتي وارد مي‌شود مي‌گويد سلام! اين سلام تحيت است. مي‌خواهد خداحافظي کند می‌گويد سلام، سلام وداع است. مي‌گويد شما که جدا نشدي، شما که هميشه با مردم بودي، حواست اينجا بود، اين بزرگان مي‌گويند من خجالت مي‌کشم که اين آقا چگونه مي‌گويد: «السلام عليکم و رحمة الله»؟! الآن ما در جمع يکديگر هستيم، وقتي وارد شديم، يک سلام مي‌کنيم. حالا همين جا نشستيم به اين آقا بگوييم «سلام عليکم»، اين خجالت دارد.

اين بزرگان مي‌گويند کسي که حواسش پيش مردم است، يک امام جماعتي که حواسش پيش مردم است و يک نمازگزار ديگري که حواسش پيش بستگانش است اين اصلاً از آنها جدا نشد و جاي ديگر نرفت تا وارد بشود بگويد «السلام عليکم». مي‌گويد من که خجالت مي‌کشم که چگونه اين آقا مي‌گويد «السلام عليکم»؟! مثل اينکه الآن در اينجا که کنار هم نشسته‌ايم يکي برگردد به ديگري بگويد «السلام عليکم»! اين وهن‌آور است! مي‌گويد شما که با نماز بيرون نرفتي، مسافرت نکردي، مهاجرت نکردي، از همين مسجد و همين‌جا که نشستي سفري نکردي، با اين آقا هستي و حواست هم پيش اينهاست، چگونه مي‌گوييد «السلام عليکم و رحمة الله»؟!

ساختار نماز اين است که اين شخص معراج کرده است و در زمين نيست و پيش زيد و عمرو نيست، حالا که برگشت مي‌گويد «السلام عليکم و رحمة الله و برکاته» اين رويش کاملاً مي‌شود. اگر از اينجا مسافرت کرده، از عروج آمده و پايين آمده و زميني شده و در کنار اينها دارد مي‌نشيند مي‌گويد «السلام عليکم» لذا نگاه کردن به طرف چپ و راست گفتند همراه آن باشد مثلاً مستحب است يعني يک نگاه به طرف راست و يک نگاه به طرف چپ بکني، چون شما داريد به اينها سلام مي‌کنيد. به چه کسي داريد سلام مي‌کنيد؟ اينکه مي‌گوييد: «السَّلَامُ عَلَيْنَا وَ عَلَى عِبَادِ اللَّهِ الصَّالِحِين‌»، به اينها داريد مي‌گوييد. شما که هميشه پيش اينها بوديد! اگر کسي هميشه سمت راست بود، ديگر صورت برگردان و و اين طرف و آن طرف را نگاه کردن و گفتن «السلام علينا» و «عليکم»يعني چه؟

بنابراين صلات واقعاً معراج است. ريشه قرآني‌اش هم اين است که ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾، يک؛ عمل صالح هم در صعود اين کلمات طيب و عقايد کمک مي‌کند، اين دو؛ اگر عمل بالا مي‌رود و اگر عقيده بالا مي‌رود، يقيناً معتقد عامل هم بالا مي‌رود. او دارد بالا مي‌رود پس نماز مي‌شود معراج مؤمن، و مي‌شود طرزي نماز خواند که عروج کرد.

حالا ادعيه چطور؟ زيارت‌ها اهل بيت چطور؟ حرم رفتن‌ها چطور؟ اينها هم همين‌طور است. اين کلمه طيب مصداق بارزش نماز است، وگرنه تمام عبادت‌هاي ديگر هم همين‌طور است. آدم قرآن مي‌خواند، دعاي کميل مي‌خواند، اين‌طور نيست که اين کلمه طيب آنها را شامل نشود؛ البته درباره نماز وارد شده است که «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ‌ المُؤْمِن»، اين حصر که نيست که بفرمايد «إنما المعراج» در صلات است! بيان مصداق کامل است، بيان می‌کند که صلات معراج مؤمن است، اما حالا رفته حرم، رفته قبور شهداء، رفته زيارتگاه ديگر، اينها کلمات طيب است.

بنابراين اينها حرف‌هايي نيست که اگر قرآن نگفته باشد، بشر عادي بتواند به آنها دسترسي داشته باشد. آن وقت آنچه در روايات آمده است که نماز معراج است و امثال ذلک، در پناه اين‌گونه از آيات کاملاً قابل تبيين است. ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُه‌﴾ اما ﴿وَ الَّذينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئاتِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ وَ مَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ﴾[9] .

مطلب ديگر: اساس قرآن و اساس دين توحيد است، ما يک آيه داشته باشيم که اول و وسط و آخر، آخر و وسط و اول فقط توحيد باشد اين داريم؛ ولي درباره مسائل ديگر، درباره نماز با همه اهميتي که دارد که اول و وسط و آخر سه بخش باشد، هر سه بخش آن مربوط به نماز باشد، يا درباره زکات باشد، اين‌طور يا نيست يا ما خبر نداريم که مثلاً در اين‌گونه از امور درباره عدالت يا ساير کمالات طوري باشد که ما يک آيه‌اي داشته باشيم اولش عدل وسطش عدل آخرش عدل، که سه بخش داشته باشد و هر سه بخشش مربوط به عدل باشد يا مربوط به علم باشد اين‌طور يا نيست يا ما خبر نداريم؛ ولي درباره توحيد اين هست؛ يک آيه‌اي است سه بخشي که بخش اول بخش دوم بخش سوم همه‌اش مربوط به توحيد و موحد است. در سوره مبارکه «آل عمران» آيه هيجده اين است «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم»: ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ اين بخش اول. ﴿وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾[10] اين هم بخش دوم. ﴿لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيم‌﴾، اين هم بخش سوم. اين آيه نوراني هيجده اصلاً غير از توحيد مطلبي ندارد. اولش ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ بعد شاهدهاي ديگري که به تبعيت ذات اقدس الهي به توحيد شهادت مي‌دهند، ﴿وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾ بعد ﴿لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيم‌﴾.

يک بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) دارد که در فضل علم و حمايت و ترويج عالم همين بس که ذات اقدس الهي عالمان موحد را کنار ملائکه در سايه خودش ذکر مي‌کند. نفرمود: ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ﴾، بلکه فرمود: ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ﴾، پس علماي رباني و موحدان، در کنار ملائکه‌اند. آن وقت يک عالمي که مي‌تواند با ملائکه زندگي کند، حيف نيست که خودش را ارزان بفروشد؟ اين بيان نوراني امام سجاد است که در فضل علم همين بس که ذات اقدس الهي علما را با ملائکه ذکر مي‌کند که ملائکه شهادت به وحدانيت مي‌دهند و علماء شهادت به وحدانيت مي‌دهند[11] . خيلي‌ها هستند که «لا اله الا الله» مي‌گويند، اما آنها را ذات اقدس الهي در کنار ملائکه ذکر نکرده است. ما موحدي که بگويد «لا اله الا الله» کم نداريم، اما همه در کنار ملائکه نيستند و همه هم در کنار ذات اقدس الهي نيستند که اول خداي اسم خودش را ببرد، بعد بگويد ملائکه و علماء هم مثل من شهادت مي‌دهند. البته ذات اقدس الهي بالذات و الاصالة است اينها شاگردان و بندگان خدا هستند که شهادت مي‌دهند ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ﴾.

حالا که اين شد، کل عالم را ذات اقدس الهي دارد اداره مي‌کند. موحد اوست. اگر عزت باشد برای اوست و اگر نجات از خطر باشد برای اوست. ببينيد دو تا نمونه را ذات اقدس الهي ذکر مي‌کند که نشانه اين است که عزت منحصر خداست و عظمت و قدرت هم برای خداست: يکي جريان موساي کليم(سلام الله عليه) است يکي درباره فرعون ملعون. ببينيد هر دو با آب بودند بالاخره، اما يکي با آب نجات پيدا مي‌کند يکي با آب غرق مي‌شود. وقتي ذات اقدس الهي به مادر وجود مبارک موساي کليم دستور داد او را در يک صندوقچه‌اي بگذارد و فرمود ما قلب او را آرام کرديم، ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلى‌ أُمِّ مُوسى‌﴾ وقتی او را شير دادي، در صندوقچه بگذار، ﴿فَأَلْقيهِ فِي الْيَمِّ﴾[12] ، در دريا بيانداز، اما يک امر حاضر دارد که به مادر موسي مي‌گويد در دريا بيانداز، يک امر غايب دارد که به خود دريا امر مي‌کند ﴿فَلْيُلْقِهِ الْيَم‌ بِالسَّاحِل‌﴾، اين امر غايب است. براي ذات اقدس الهي فرقي نمي‌کند به انسان امر مي‌کند، به دريا امر مي‌کند، به صحرا امر مي‌کند ﴿لِلَّهِ يَسْجُدُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾[13] اگر همه بندگان خدايند پيش خدا حاضر و ناظرند و حرف او را مي‌شنوند و با او مناجات مي‌کنند امر او را هم اطاعت مي‌کنند. اين امر حاضر برای مادر موسي است، آن امر غايب برای دريا است. ﴿فَاقْذِفيهِ فِي الْيَمِّ﴾ امر حاضر است ﴿فَلْيُلْقِهِ الْيَم‌ بِالسَّاحِل‌﴾، امر غايب است. دريا اين کار را بکن. اين دريا موظف است که اين صندوق را به جاي اصلش برساند. اين برای آب.

بعد از جريان موساي کليم(سلام الله عليه) که از دريا گذشتند، هنوز دريا خشک بود، آب نيامده بود. فرعون هم خيال کرد که براي او هم خشک است! فرعون و همراهيانش وارد همين خشکي شدند. بعد به بقيه آب دستور رسيد که فوراً بياييد و اينها را خفه کنيد. اين همين دريا و همين آب که يک روزي در برابر موساي کليم اين‌طور بردگي و بندگي مي‌کند و اطاعت خالص دارد او را آورد تا دمِ در خانه فرعون، امانت را سالم تحويل داد، همين دريا فوراً به هم آمد فرعون را غرق کرد. اين در سوره مبارکه «طه» آيه 38 به بعد است: ﴿إِذْ أَوْحَيْنَا إِلىَ أُمِّكَ مَا يُوحَى ٭ أَنِ اقْذِفِيهِ فىِ التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فىِ الْيَمِّ﴾ اينها امر حاضر است ﴿فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾ خبر نمي‌دهد امر مي‌کند. نفرمود به اينکه دريا او را مي‌برد، فرمود دريا بايد اين کار را بکند. ﴿فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لىّ‌ وَ عَدُوٌّ لَّهُ وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِّنىِّ﴾[14] .

اما در جريان خود فرعون(عليه من الرحمن ما يستحق) فرمود: ﴿فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْيًا وَ عَدْوًا حَتىَّ إِذَا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قَالَ ءَامَنتُ أَنَّهُ لَا إِلَاهَ إِلَّا‌﴾[15] ، اين به هم نيامده بود، اين خشک بود. اين آب‌هاي رفته رفت و آب‌هاي نيامده نيامدند و يک بستر خشکي شد که وجود مبارک موساي کليم و همراهانش از اين بستر خشک رد شدند، اين فرعون در همين خشکی غرق مي‌شود، چون اين آب‌ها فوراً مي‌آيد. پس همين آب يک وقتي خدا به او دستور مي‌دهد اين امانت را سالم به مقصد برسان، يک وقتي هم ذات اقدس الهي دستور مي‌دهد که صبر کن اينها وقتي آمدند فوراً اينها را بگير. کل نظام ﴿يَسْجُدُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، اين‌طور نيست که حالا تشبيه باشد. اين همه رواياتي که هست همسايه‌ها شهادت مي‌دهند زمين شهادت مي‌دهد که اين آقا به مسجد مي‌آمد ، آن آقا به مسجد نمي‌آمد، مسجد در قيامت شهادت می‌دهد که چه کسي مي‌آمد چه کسي نمي‌آمد و چه کسي بيشتر مي‌ماند و چه کسي کمتر مي‌ماند همه اينها را زمين شهادت مي‌دهد[16] .

پس در بارگاه ذات اقدس الهي زمين و زمان همه اينها ساجد و خاضع‌اند. در بين همه اينها آنکه معراج دارد انسان است و آنکه سبب معراج در اختيار اوست همين نماز است که «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ‌ المُؤْمِن»، حالا اگر چيزي گفتند مثل ولايت همتاي نماز است، يا مثل حج رفتن همتاي نماز است، اينها هم معراج است. اگر يک کار خيري شد، عروج لله است، اولاً؛ و عروج بدون رونده ندارد، ثانياً؛ اينها اوصاف آن شخص‌اند، ثالثاً؛ وصف بدون موصوف عروجي نخواهد داشت، رابعاً. پس «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ‌ المُؤْمِن» البته اين حصر نيست اين مراحل کمالي را مي‌رساند. اين است که اگر در بخشي از آيات قرآن يک آيه پيدا مي‌شود که صدر و ذيل و وسطش همه‌اش توحيد است براي اهميت آن است که هيچ قلب موحدي و قلب هيچ موحدي نمي‌سوزد. عمده آن است که در اين فراز و فرودها که امتحان الهي است ما خودمان را با داشتن اين همه وسائل نعمت، ارزان نفروشيم. با وجود اين همه وسائل رحمت چگونه انسان گرفتار عذاب الهي مي‌شود؟!

حالا براي ما نرفتن به جهنم هنر نيست، رفتن به بهشت هنر نيست. از بسياري از بزرگان ما شنيديم که اينها آرزو مي‌کنند، شيخنا الاستاد مرحوم الهي قمشه‌اي بارها مي‌گفت آرزوي ما اين است که در بهشت، نهج البلاغه را خدمت حضرت بخوانيم! اين هم يک نوع آرزو است. بارها مي‌گفت آرزوي ما اين است که نهج البلاغه را خدمت حضرت در بهشت بخوانيم. اين يک نحوه آرزو است. يک نحوه آرزو اين است که نسوزد. نسوختن هنر نيست. اين همه مستضعفيني که در عالم هستند دسترسي به توحيد ندارند، اينها درست است که شايد به بهشت نروند، اما سوخت و سوز دامنگير اينها نمي‌شود.

«علي أي حال» وقتي نماز معراج مؤمن است، حيف است که ما عروج نکنيم.

 

«و الحمد لله رب العالمين»


[16] برای نمونه: وسائل الشيعه، ج5، ص188 ؛ بحارالانوار، ج7، ص318 ؛ مجمع البيان، ج10، ص799.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo