< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

64/01/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 14 و 15 سوره بقره

 

﴿وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوْا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَي شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ﴾ ﴿اللّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾

 

برخورد دوگانه منافقان با مؤمنان و كافران

يكي از ادّله اينكه قرآن هدايت متّقيان است و غير اهل تقوا از قرآن استفاده نمي‌كنند اين است كه غير اهل تقوا يا كافرند يا منافق كه بحث كافرين گذشت و در توصيف منافقين، صفاتي را بيان فرمود كه هر كدام از اين صفات به منزلهٴ دليل است براي اينكه منافق از قرآن بهره‌اي ندارد. يكي از آن ادّله اين است كه منافقين اگر با مؤمنين برخورد كردند، مي‌گويند «ما ايمان آورديم» و اگر به شيطانشان رسيدند و با آنها خلوت كردند، مي‌گويند: «ما با شماييم و اگر در برخورد با اهل ايمان، اظهار ايمان كرديم به عنوان استهزاست: ﴿إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ﴾.

 

مراتب استهزاي منافقان

خداي سبحان كه استهزا را تحريم كرده است، براي استهزا درجاتي قائل شد؛ يعني در حقيقت دركاتي قائل شد. استهزا گرچه حرام است؛ امّا نسبت به متعلّقش داراي دركات گوناگون است. يك وقت انسان يك مؤمن عادي و ساده را استهزا مي‌كند؛ يك وقت ولي‌ايّ از اولياي الهي را استهزا مي‌كند؛ يك وقت امام و پيامبر را استهزا مي‌كند و مانند آن. گرچه اصل استهزا و مسخره را قرآن تحريم كرد؛ فرمود: ﴿لاَ يَسْخَرْ قَوْمٌ مِن قَوْمٍ عَسَي أَن يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَلاَ نِسَاءٌ مِن نِسَاءٍ عَسَي أَن يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ﴾[1] ؛ ابداً كسي حق ندارد ديگري را مسخره كند، شايد آنچه را كه انسان سبُك مي‌شمارد، پيش خدا سنگين و وزين‌تر از خود انسان باشد؛ ولي اگر استهزا به خدا و آيات الهي تعلّق بگيرد، از حرمت بيشتري برخوردار است.

 

كفر بودن استهزاي دين خدا

وقتي قرآن كريم به اين منافقين خطاب مي‌كند، در سورهٴ «توبه» ﴿أَبِاللّهِ وَآيَاتِهِ وَرَسُولِهِ كُنتُمْ تَسْتَهْزِءُونَ﴾. سورهٴ «توبه» آيهٴ 65 اين است: منافقين وقتي دين را به استهزا گرفتند، خداي سبحان به رسولش مي‌فرمايد: ﴿قُلْ أَبِاللّهِ وَآيَاتِهِ وَرَسُولِهِ كُنتُمْ تَسْتَهْزِءُونَ﴾؛ شما به خدا و آيات الهي استهزا مي‌كنيد؟ گرچه همهٴ استهزاها حرام است؛ إلاّ اينكه اگر طرف استهزا دين خدا باشد، آن گناه قابل بخشايش نيست، اين همان كفر خواهد بود؛ ﴿قُلْ أَبِاللّهِ وَآيَاتِهِ وَرَسُولِهِ كُنتُمْ تَسْتَهْزِءُونَ﴾؛ و اگر از جلسات خصوصي اينها سؤال كنيد كه شما در جلسات خصوصي چه مي‌كنيد: ﴿وَلَئِن سَالتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّمَا كُنَّا نَخُوضُ وَنَلْعَبُ﴾؛ اگر سؤال كني كه در جلسات خصوصي چه مي‌كرديد، مي‌گفتند: ما مشغول بازي‌گرفتن دين بوديم، خوض در دين مي‌كرديم و دين را به بازيچه گرفتيم. صدر آيهٴ 65 سورهٴ «توبه» اين است: ﴿وَلَئِن سَالتَهُم﴾ كه چه مي‌كرديد در جلسات سرّي‌تان، ﴿ لَيَقُولُنَّ إِنَّمَا كُنَّا نَخُوضُ وَنَلْعَبُ﴾[2] ؛ ما دين را به بازي گرفتيم و در استهزاي دين غوطه‌ور مي‌شديم و خوض مي‌كرديم، آن گاه فرمود: ﴿قُلْ أَبِاللّهِ وَآيَاتِهِ وَرَسُولِهِ كُنتُمْ تَسْتَهْزِءُونَ ٭ لاَتَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُم بَعْدَ إِيمَانِكُم﴾[3] ؛ فرمود: ديگر عذرخواهي نكنيد، اين عذرتان هرگز مقبول نيست و به دست عذاب اليم گرفتار خواهيد شد، لذا خداي سبحان مي‌فرمايد: اينها كه دين را به استهزا گرفتند، ما توفيق فهم را از اينها مي‌گيريم. اينها در «عَمَه» به سر مي‌برند، در تاريكي [و] در انديشه‌هاي ضلال به سر مي‌برند، سقوط مي‌كنند [و] ديگران را هم اسقاط مي‌كنند.

 

كافران و منافقان در گرداب سركشي و تحيّر

اين تعبير قرآن كريم كه ﴿فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾؛ يعني محدود به طغيان‌اند و گرفتار «عَمَه» هستند. «عمه»؛ همان كوري دل و تحيّر بصيرت است، در برابر «عمي» كه كوري بَصَر و ظاهر است. فرمود: اينها در طغيانشان چون نمي‌بينند، حركت مي‌كنند. دربارهٴ كفّار تعبير قرآن اين است كه ﴿وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ﴾[4] ؛ گناهان اينها، اينها را احاطه كرده است، درباره منافقين هم تعبير اين است كه ﴿فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾. در چند جاي قرآن كه اين تعبير آمده است يا مربوط به كفّار است يا مربوط به كفّار و منافقين يا مربوط به منافقين كه اين در اثر رسوخ كفر است. رسوخ كفر؛ يعني همهٴ مجاري ادراك صحيح را مي‌بندد. وقتي وَهم به جنگ عقل رفت و عقل را به اسارت درآورد، خود ميدان‌دار صفحهٴ نفس مي‌شود و اگر خيال و وهم، ميدان‌دار صفحهٴ نفس شدند و عقل را به اسارت رفته است، هرگز اين انسان انديشهٴ صحيح ندارد و اينها غارتگراني‌اند كه بلوا مي‌كنند. وقتي عقل چراغي است روشن و روشني بخشيد، همهٴ اين خيال‌بافيها برطرف مي‌شود؛ امّا اگر عقل را خاموش كردند و كار را به دست وهم و خيال دادند، همهٴ انديشه‌هاي باطل، صفحهٴ نفس را پُر مي‌كند و اين انسان در طغيانش، عامهانه حركت مي‌كند، لذا خداي سبحان دربارهٴ اينها فرمود: ﴿اللّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾.

 

فرق استهزاي منافقان با استهزاي الهي

اين استهزا چون صفت فعل است، از مقام فعل انتزاع مي‌شود. هر كاري كه باعث خِفّت و سبُك‌مغزي طرف ديگر باشد، اين استهزاست. ديگران مؤمنين را استهزا مي‌كنند؛ يعني مي‌پندارند كه آنها خفيف و سبُك‌مغزند؛ ولي خداي سبحان كفّار و منافقين را استهزا مي‌كند؛ يعني آنها را سبُك‌مغز مي‌كند. فرق است بين استهزاي منافقين و استهزاي خدا؛ منافقين، مؤمنين را استهزا مي‌كنند؛ يعني آنها را سبُك‌مغز مي‌پندارند؛ ولي خدا كه منافقين را استهزا مي‌كند، [لذا] آنها را سبُك‌مغز مي‌كند، انديشهٴ صحيح ندارند؛ نه اينكه به عنوان يك استهزا به آنها بگويد شما سبُك‌مغزيد، اين يك امر قراردادي است [ولي] استهزاي خدا كه قراردادي نيست. اگر كسي به ديگري پوزخند زد، طبق قرارداد نظام اجتماعي اين را مي‌گويند «استهزا و تحقير»؛ امّا هيچ نقش تكويني ندارد. اگر كسي نسبت به كسي ادب را رعايت نكرد [و] او را تحقير كرد، اين امري است در نظام قرارداد كه باعث رنجش خاطر طرف است و هيچ اثري هم ندارد؛ امّا خداي سبحان كه منافقين را استهزا مي‌كند؛ يعني بحق آنها را سبُك‌مغز مي‌كند. آن قدرت انديشه كه باعث ثقل و سنگيني است را از آنها مي‌گيرد و اين توفيق فهم را به آنها نمي‌دهد، آن گاه مي‌شوند سبُك؛ و قيامت كه روز ظهور حق است وقتي اينها را مي‌سنجند، معلوم مي‌شود سبُك‌اند. براي اينها (يعني براي كفّار و منافقين) از بس سبك‌اند ديگر ترازو نصب نمي‌كنند. افراد گناهكار و مسلمان فاسق، آنها در اثر گناهشان گرفتار سبُك‌مغزي‌اند، آنها را در قيامت مي‌سنجند، معلوم مي‌شود اينها سبك‌اند؛ امّا براي كفّار و منافقين ترازويي نصب نمي‌كنند كه آنها را بسنجند، چون هيچ ندارند تا سنجيده بشوند، لذا دربارهٴ كفّار فرمود: ﴿فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ القِيَامَةِ وَزْناً﴾[5] . ترازو را كه براي كافر و منافق نمي‌آورند، ترازو را براي كسي مي‌آورند كه كالا دارد. كسي كه متاعي دارد در آن روز مي‌سنجند تا معوم بشود وزن اين متاع چقدر است، (چقدر سنگين است و چقدر سبك)؛ امّا كسي كه هيچ متاعي ندارد كه براي او ترازو وضع نمي‌كنند. از اينجا معلوم مي‌شود آنكه خداي سبحان فرمود: اگر به اندازهٴ خردلي باشد ما آن را به حساب مي‌آوريم: ﴿أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَي بِنَا حَاسِبِينَ﴾[6] فرمود اگر به اندازهٴ يك پَر اسفنج باشد، به اندازهٴ يك دانهٴ خَردل باشد، ما آن را مي‌آوريم و آن را مي‌سنجيم، اين نسبت به مسلماناني است كه گناه كردند؛ وگرنه براي كفّار، ترازو نصب نمي‌كنند، چون چيزي ندارد كه بسنجند: ﴿فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ القِيَامَةِ وَزْناً﴾. براي آنها يك ميزانِ دركاتي هست كه آن از راه ديگري بايد توزين بشود؛ وگرنه در آن موقف سنجش حق، براي كفّار و منافقين ترازو نصب نمي‌كنند، [چون] چيزي ندارند كه بسنجند. اين خطر استهزاي خداست.

 

تكويني بودن استهزاي خداوند نسبت به منافقان

اينكه خدا استهزا مي‌كند نه [يعني اينكه] به مؤمنين مي‌گويد «شما به اينها بخنديد»! اين يك توبيخ قراردادي است، اين يك رنج اعتباري است؛ امّا كيفر خداي سبحان كه يك امر تكويني است، به اين صورت خلاصه نمي‌شود، لذا فرمود: ﴿اللّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾؛ زِمام اينها را مي‌گيرد و اينها را در همان نفهمي، آن قدر سير مي‌دهد كه تمام نفهميها، اينها را احاطه كند. در بعضي از تعبيرات، قرآن كريم فرمود كه اينها در تحت ولايت شيطان‌اند و شيطان زِمام اينها را مي‌گيرد: ﴿كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ﴾[7] ؛ زِمام اينها را شيطان مي‌گيرد، آن قدر مي‌برد تا لبه جهنّم كه خود با اين قافله با هم به جهنّم بيفتند.

فتحصّل [پس به دست مي‌آيد] كه استهزاي خدا صفت فعل است نه صفت ذات (اوّلاً)؛ و فعلش هم يك امر تكويني است (ثانياً) و اثر استهزاي خدا سبك‌مغزي كفّار و منافقين است (ثالثاً)؛ يعني آنها بحق سبُك مي‌شوند، به حقيقت تهي‌مغز مي‌شوند و روز قيامت كه روز ظهور حق است، اين تهي‌مغزي ظهور مي‌كند، آن روز معلوم مي‌شود: ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾[8] ؛ دلهاي اينها تهي است. چطور انسان اگر غافل بود (چند لحظه به حال غفلت بود) مي‌بيند در صفحهٴ نفسش، اوهام و خيالات فراواني راه پيدا كرد؛ وقتي به حال توجّه آمد و متوجّه شد، مي‌بيند همهٴ اين خيالها كنار رفت.

اين همان تعبير لطيف قرآن كريم است كه شيطان «خنّاس» است. خنّاس است؛ يعني در گوشه‌اي مي‌خزد. تعبير لطيف علي‌بن‌ابي‌طالب (سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه اين است كه شيطان همواره [در حال] يك پا جلو و يك پا عقب [است]؛ مثل يك دزد ترسو كه براي گرفتن مال مسروق، [در حال] يك پا جلو و يك پا عقب [است] كه اگر صاحب‌مال ديد، فوراً فرار كند.[9] او مانند يك انسان مبارز نيست كه هر دو پا را به جلو بيندازد كه روي دو پا بايستد فرمود: شيطان مثل آن دزد ترسو است كه [در حال] يك پا جلو و يك پا عقب [است]، همين كه انسان متوجّه او شد، او خودش را جمع مي‌كند.

 

گرفتار وهم و خيال بودن كافران و منافقان

خيال اين‌چنين است، وهم اين‌چنين است [و] اينها صفحهٴ نفس را پُر مي‌كند. همين كه انسان به حال خود آمد و توجّه كرد، مي‌بيند همهٴ اين بافته‌ها كنار رفته است. در قيامت، وقتي حقّ ظهور مي‌كند، همهٴ اين بافته‌ها كنار مي‌رود و انسان هر چه مي‌گردد، پيدا نمي‌كند، چون فقط سرابي را مي‌ديد و اگر انسان نزديك شد، چيزي به عنوان آب نمي‌بيند كه به دنبال آن حركت كرده بود، خاصيّت سرابي اين است، لذا كافر و منافق هر چه كه در دنيا بافت مي‌بيند آن روز پنبه شد، چيزي در درست او نيست: ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾[10] ؛ فؤاد اينها خالي است، فكري و انديشه‌اي در آن روز نيست، چون روزي كه حق بتابد، جا براي هيچ گونه فكر باطل نيست؛ مثل اينكه در دنيا روزي كه عقل ظهور كند، جا براي انديشه‌هاي باطل و خيال نيست. هر يك از ما بارها تجربه كرده‌ايم كه گاهي چند لحظه غافليم، در اين لحظاتي كه غافليم، مي‌بينيم ذهن ما [و] خيالهاي ما، شهري ساخت، باغي ساخت، راغي ساخت، بوستاني ساخت، جنگ و صلحي ساخت، وقتي به عقل آمديم، مي‌بينيم همهٴ اينها كنار رفته است. وقتي عقل بتابد، جا براي موهومات و متخيّلات نيست. آنچه در صفحهٴ نفس كافر و منافق است، جز وهم و خيال چيز ديگر نيست و عقل هرگز نمي‌تابد، زيرا در جنگ درون، وهم اين عقل را به اسارت گرفته است، [لذا] حكمي براي عقل او نيست.

بنابراين اينكه خدا فرمود: ما آنها را استهزا مي‌كنيم، براي تبيين استهزا فرمود: ﴿وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾. استهزاي خداي سبحان يك امر تكويني است نه قراردادي و استهزا به معني استخفاف است. استخفاف؛ يعني سبُك تلّقي كردن و سبُك نمودن و خداي سبحان اينها را تهي‌مغز مي‌كند [و] آن عصاره اينها را كه انسانيّت است مي‌گيرد.

پرسش: ...

پاسخ: قبلاً گفته شد كه اينها در اثر تسويل نفس به جايي مي‌رسند كه حق را باطل مي‌پندارند و باطل را حق مي‌پندارند. وقتي به جايي رسيدند كه در اثر تسويل نفس ديدشان عوض شد، ﴿وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾[11] در عين حال كه كار بد مي‌كنند، خيال مي‌كنند خوب است، آن وقت راه انديشهٴ صحيح بسته شد.

 

عدم راهيابي بطلان در حريم پاك قرآن

پرسش: ...

پاسخ: اگر فعل به انساني كه كار قراردادي ندارد، استناد داده شد، معلوم مي‌شود تكويني است و اگر به انساني كه كارهاي اجتماعي و قراردادي دارد استناد داده شد، آن فعل مي‌شود فعل قراردادي. اينها كه نسبت به دين خدا استهزا مي‌كنند كه نمي‌توانند دين را سبك‌مغز كنند [زيرا] اين قول، قول ثقيل است: ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً﴾[12] و اين قول ثقيل و اين قول وزين، از گزند هرگونه استخفافي مصون است: ﴿لاَ يَأْتِيهِ البَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾[13] از هيچ راهي نمي‌شود بطلان را در حرم امن قرآن راه دارد؛ امّا خداي سبحان كه تكويناً اينها را به عنوان كيفر استهزا مي‌كند، تهي‌مغزشان مي‌كند.

 

حق، وسيلهٴ سنجش اعمال

پرسش: ...

پاسخ: وزن را در سورهٴ «اعراف» فرمود حق است: ﴿وَالوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الحَقُّ﴾[14] . در هنگام توزين، يك ميزان هست، يك وزن هست و يك موزون، گاهي ممكن است وزن، عين ميزان باشد؛ ولي عنواناً و مفهوماً فرق مي‌كند. انسان اگر خواست كالايي را بسنجد، يك ترازو [لازم] است كه در يك كفّه‌اش وزن مي‌گذارند، در كفّه ديگر موزون؛ در توزين يك ميزان لازم است؛ يك وزن لازم است و يك موزون (اين خاصيت توزين است). گاهي وزن و ميزان يكي است؛ در سورهٴ «اعراف» فرمود: ما آن روز كه عقايد، اخلاق و اعمال را مي‌سنجيم، با سنگ و چوب و متر كه نمي‌سنجيم، اين مثل هوا نيست كه با هواسنج بسنجند، اين نظير درجات برودت و حرارت انسان نيست كه با تب‌سنج بسنجند، اين نظير شعر نيست كه با عروضِ «فاعلاتٌ فاعلاتٌ» بسنجند، اين نظير افكار نيست كه با روش منطق بسنجند؛ فرمود: ما عقيده، اعمال و اخلاق را با حق مي‌سنجيم: ﴿وَالوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الحَقُّ﴾؛ نه «و الوزن حقٌ» [كه] يك وزن هست، [بلكه] وزن، حق است؛ ﴿وَالوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الحَقُّ﴾. اگر وزن حق شد، چيزي كه هيچ سهمي از حق ندارد براي چه بسنجند؟! انسان اگر ترازويي داشت [كه] يك طرفش حق گذاشت و يك طرفش هيچ سهمي ازحق ندارد، اين قابل توزين نيست؛ ولي اعمال مسلمانها كه مقداري حق دارد: ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً﴾[15] ، اين عمل را در ترازو با حق مي‌سنجند، معلوم مي‌شود كه چقدرش حق است و چقدرش باطل؛ امّا اگر عملي اصلاً وزن نداشت، حتّي به اندازهٴ پرِ كاه هم نبود، به اندازهٴ مثقال ذرّه هم نبود و هيچ ثقلي نداشت، اين اصلاً قابل سنجش نيست. عمل مسلمانها را مي‌سنجند كه يك مقدار حق است و يك مقدار باطل.

 

شباهت اعمال كافران و منافقان به سراب

آن كسي كه ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً﴾[16] آن را مي‌سنجند؛ يا آن كه فقط كار حق انجام داده است: ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾[17] آن را مي‌سنجند، چون وزن دارد؛ امّا عمل كافر كه سراب است، مگر سراب را مي‌سنجند؟! مگر با وسيلهٴ فشارسنج يا آب‌سنج كسي مي‌تواند سراب را بسنجد؟! قرآن كريم اعمال كفّار را ﴿كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ﴾ مي‌داند: ﴿أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ﴾[18] . سراب قابل سنجش نيست، لذا در قرآن فرمود: ما براي اعمال كفّار [يعني] كار خيري كه اينها خير مي‌پنداشتند، ﴿فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ القِيَامَةِ وَزْناً﴾[19] .

پرسش: ...

پاسخ: بله، براي اينكه كفّار و منافقين نامهٴ اعمالشان از وراء ظَهر داده مي‌شود. اينها كه ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِم﴾[20] ؛ كتاب آسماني را پشت‌سر انداخته‌اند، در قيامت هم از پشت‌سر نامهٴ اعمال را دريافت مي‌كنند.

پرسش: ...

پاسخ: در دركات بله؛ ولي درجات نه، برااي اينكه چيزي ندارد بسنجد. در آن بخشي كه حسنات را مي‌سنجند، در آنجا او ترازو ندارد؛ امّا منافقين، چون دركاتشان فرق مي‌كند، سيّئاتشان فرق مي‌كند، يك ميزان خاصّ ديگري است به مقدار بُعد و انحراف از ميزان حق، آن گاه دركات منافقين روشن مي‌شود؛ وگرنه آنجا كه جاي توزيع درجه است كه درجه مي‌دهند، آنجا اينها اعمالي ندارند كه بسنجند. كسي كه هميشه به دنبال سراب رفت، آخر سراب را كه نمي‌سنجند، لذا اين شخص در حقيقت، استهزاشده است؛ يعني تُهي‌مغز شد و انسان سبكي است. ﴿وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾.

 

اوصاف منافقان در بيانات حضرت علي (عليه السلام)

بيانات حضرت امير (سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه اين است كه قرآن همهٴ حقايق را گفته است و شما قرآن را استنطاق كنيد؛ يعني اگر توانستيد آن را به حرف در بياوريد؛ ولي قرآن با شما حرف نمي‌زند، با من حرف مي‌زند: «فاستنطقوه و لن ينطق» اگر توانستيد قرآن را استنطاق كنيد؛ يعني آن را به سخن در بياوريد؛ امّا با شما حرف نمي‌زند و من هستم كه «اخبركم عنه»[21] .

ببينيم كه حضرت دربارهٴ منافقين چگونه اوصاف نفاق و منافقين را تشريح مي‌كند. در بعضي از قسمتهاي نهج‌البلاغه بعد از جريان جنگ بصره فرمود: اينها كساني‌اند كه دينشان، نفاق است؛ در ذمّ اهل بصره فرمود: «كنتم جند المراة و أتباع البهيمة رغاً فاجبتم و عقر فهربتم أخلاقكم دقاق و عهدكم شقاق و دينكم نفاق»[22] ـ دين؛ يعني آن روش و سيرهٴ اعتقادي و اخلاقي و عملي ـ فرمود: اصلاً دينتان اين است. كل خصوصيات اينها را در بخشهاي ديگر بيان فرمود؛ در خطبهٴ 194، بعد از خطبهٴ همام (كه اوصاف متّقين را تشريح نمود) فرمود: «أوصيكم عباد الله بتقوي الله و أحذّركم أهل النفاق فأنّهم الضّالّون المضلّون»؛ اينها گمراه‌اند و گمراه كننده. «و الزّالّون المزلّون»؛ لغزنده‌اند و لغزاننده؛ هم مي‌لغزند و هم مي‌لغزانند. «يتلوّنون ألواناً»؛ به رنگهاي گوناگون در مي‌آيند. «ويفتنّون افتناناً»؛ با فنون گوناگون زندگي مي‌كنند، هر روز يك فنّ تازه‌اي دارند. افتنان؛ يعني فن جديد گرفتن. «و يعمدونكم بكلّ عماد»؛ با هر عامل كوبنده‌اي به سراغ شما مي‌آيند كه منهدمتان كنند و شما را. «ويرصدونكم بكلّ مرصاد»؛ در همهٴ كمينگاه‌ها نشستند تا شما را صيد كنند.

«قلوبهم دويّة و صفاحهم نقيّة»؛ قلب اينها مرض دارد ـ دوي يعني مرض، بر خلاف دواء كه با الف ممدوده است و به معناي چيزي كه درد را معالجه مي‌كند دواي مقصوراً [به معناي] مرض و ممدوداً [به معناي] عاملي است كه مرض را برطرف مي‌كند ـ فرمود: «قلوبهم دويّة»؛ دلهاي اينها مريض است؛ امّا «و صفاحهم نقيّة»؛ صورتهاي اينها و صفحهٴ اينها هيچ نشان نمي‌دهد كه مريض‌اند. مرض در دل طوري است كه صورت نشان نمي‌دهد؛ چهرهٴ اينها چهرهٴ انسان سالم است؛ ولي دلهاي اينها مريض است [كه اين] همين ﴿فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾[23] است. «يمشون الخفاء و يدبّون الضراء» ؛ مشي‌شان مخفيانه است، نحوهٴ حركتشان طوري است كه در سِتار[24] حركت مي‌كنند. «ضَراء» آن شجر مُلتف است. اگر كسي پشت درختهاي فراوان خود را پنهان كند مي‌گويند اين «يدبّ خَلَف الضراء مثلاً»؛ يعني پشت اين درختهاي پيچيده، دبيبي دارد، جنبشي دارد. «وصفهم دواء و قولهم شفاء و فعلهم الداء العياء»؛ حرف اينها [و] توصيف اينها دوا و شفاست؛ حرف كه مي‌زنند به خيال نجات مردم است، سخن كه مي‌گويند به عنوان رفاه امّت است؛ ولي كار اينها دردي است دردناك؛ «و فعلهم الداء العياء»[25] ؛ دردي است خسته‌كننده. «حسدة الرخاء»؛ هر وقت مؤمن و مسلم در رفاه و آسايش باشد، اين [منافق] گرفتار حسادت است و اگر بلايي به سراغ مؤمنين بيايد، اينها آن بلا را دو چندان مي‌كنند: «ومؤكّدو البلاء» و اگر اميدي باشد، اينها سعي مي‌كنند روح يأس را در مردم احيا كنند و روح اميد را خفه كنند: «و مقنطو الرجاء».

«لهم بكلّ طريق صريع»؛ اينها در هر راهي كشته‌ها دارند [يعني] خيليها را كشتند و خيليها را از بين بردند. در هر راه اينها صريعي دارند، مصروعي دارند، افتاده‌اي دارند. هر راهي كه قدم زدند، يك عدّه‌اي را كشتند «وإلي كلّ قلب شفيع»؛ سعي مي‌كنند به هر دل راه پيدا كنند. جامعه‌شناس خوبي‌اند. سعي مي‌كنند هر كسي را از راه خاص او را بفريبند و در قلب او را پيدا كنند. «ولكلّ شجو دموع»؛ در هر اندوهي هم، اشكهاي آماده دارند، فوراً اشك مي‌ريزند. هر گاه مسلمين گرفتار شَجْو و اندوه و غُصّه بشوند، اشك اينها هم مي‌ريزد؛ «لكلّ شجو دموع».

«يتقارضون الثناء و يتراقبون الجزاء»[26] ؛ مدح را به يكديگر قرض مي‌دهند، يكديگر را تمجيد مي‌كنند و توقع جزاي تمجيد دارند. اين طور نيست كه مدح و ثناي او براساس معيار و براساس اُسلوب صحيح باشد، اين به او ثنا قرض مي‌دهد و از او ثنا توقّع دارد. مدح و ثناي يكديگر را به يكديگر قرض مي‌دهند؛ نه اينكه براساس معيارهاي حقيقي از كسي تعريف كنند. اگر از كسي تعريف كردند، در ترقّب جزا و پاداش‌اند. «يتقارضون الثناء»؛ تعريف را به يكديگر قرض مي‌دهند، «و يتراقبون الجزاء»؛ ترقّب جزا دارند كه فوراً آن طرف هم جبران كند [و] در نوشته‌اي، در گفته‌اي از اينها تعريف كند.

«إن سألوا ألحفوا»؛ اگر چيزي خواستند، الحاف مي‌كنند، اصرار مي‌كنند در خواستهٴ خود. «و إن عذلوا كشفوا»؛ اگر خواستند كسي را ملامت كنند، آبروي او را مي‌برند. اصولاً اگر كسي خواست كسي را سرزنش كند، نبايد صريحاً پرده‌دري كند [بلكه] بايد تعريضاً بگويد آن حرفي كه آنجا زدي، درست نبود يا آن كاري كه آنجا كردي، درست نبود يا اگر مثلاً انسان آن حرف را نمي‌زد بهتر بود، مشابه آن كار را نمي‌كرد بهتر بود، به طوري كه با كنايه به طرف انسان بفهماند كه اين كاري كه كردي و اين سخني كه گفتي ناصواب بود؛ ولي صريحاً پرده‌دري كنند و حيثيّت را ببرند، اينكه راه موعظه و اندرز نيست، اين راه توبيخ و كوبيدن و تحقير كردن است.

«وإن حكموا أسرفوا»؛ اگر حكومت به دست انها بيافتد، همان تعدّي و ستم و اسراف در مال و جان است كه در بحثهاي قبل، طبق آيات قرآني گذشت. «قد أعدّوا لكلّ حقّ باطلاً»؛ براي هر حق، باطلي آماده كرد و بدلي ساختند. كارگاه بدلي‌سازي قوّي‌اي دارند [و] در برابر هر حق، باطل مي‌سازند. «ولكلّ قائمٍ مائلاً»؛ براي هر ستوني كه سر جايش ايستاده است، يك ستون انحرافي هم مي‌سازند كه [ديگران] به آن ستون انحرافي تكيه بدهند كه همراه آن ستون باهم بيفتند. «ولكلّ حيّ قاتلاً»؛ براي هر انسان زنده‌اي هم يك مأمور گماشته‌اند كه او را از بين ببرد. «ولكلّ باب مفتاحاً»[27] ؛ براي هر دري هم يك كليد ساخته‌اند كه از آن در وارد بشوند. «ولكلّ ليل مصباحاً»؛ براي هر شب هم يك چراغ روشن كرده‌اند كه چگونه مردم را بفريبند. «يتوصلون إلي الطمع باليأس»؛ براي اينكه در مال مردم طمع كنند، خود را زاهد نشان مي‌دهند؛ خود را نااميد از مال و آيس از مال معرّفي مي‌كنند و از راه يأس به طمع مي‌رسند. تمام اين كارهاي پليد را براي اين انجام مي‌دهند كه «ليقيموا به أسواقهم»؛ تا بازارشان را گرم كنند [و] سوقشان را با اين روش اقامه و سر پا كنند. «و ينفقوا به أعلاقهم»؛ آنچه را كه اينها علق و نفيس و گرانمايه مي‌دانند، اين را به فروش برسانند.

«يقولون فيشبّهون»؛ حرف مي‌زنند امّا شبيه حق؛ نه حق. «و يصفون فيموّهون»؛ چيزي را توصيف مي‌كنند؛ امّا تحقيق نيست، [بلكه] تدليس است و تلبيس است [يعني] لباس حق را بر پيكر باطل مي‌پوشانند. «قد هوّنوا الطّريق وأضلعوا المضيق»[28] ؛ اينها راه را آسان معرّفي مي‌كنند؛ ولي مع‌ذلك اين راه تنگ را هم باز به صورت اضلاع و خطوط مُنكسره مي‌شكنند. خود راه تنگ است [ولي] اينها راه تنگ را، راه وسيع و پهن و آسان معرّفي مي‌كنند [و] همين راه تنگ را هم تضليع مي‌كنند؛ يعني براي آن ضلع ‌ضلع درست مي‌كنند و شكسته‌اش مي‌كنند. «فهم لُمة الشيطان»؛ اينها باند شيطان‌اند. «لُمة» يعني گروه. اينها باند شيطان‌اند. اگر شيطان بخواهد كاري انجام بدهد با اين گروه انجام مي‌دهد. «فهم لُمة الشيطان وحُمة النّيران» ـ «حُمَه»: آن نيش عقرب است، آن سمّ عقرب است. «حُمَّه» آن اشتعال آتش است. فرمود: اينها نيش عقرب‌اند. اينها باند شيطان‌اند: «﴿أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطَانِ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطَانِ هُمُ الخَاسِرُونَ﴾»[29] .

 

تحليل حضرت علي (عليه السلام) از وضعيت منافقان در صدر اسلام

يك تحليل تاريخي دربارهٴ همين منافقين دارد، فرمود: قرآن كريم شما را از جريان نفاق باخبر كرده است؛ خداي سبحان جريان منافقين را كاملاً به شما گفت. فرمود در صدر اسلام يك رقم قابل توجّه را اهل نفاق تشكيل مي‌دادند. تقريباً بيش از سيصد نفر در جريان جنگ اُحد، بين راه برگشتند و رزمنده‌ها را از آن اعزام به جبهه باز مي‌داشتند، مي‌ترسيدند و مي‌ترساندند. يك‌سوّم نيروهاي مسلّح اسلام را اين منافقين تشكيل داده بودند. سيصد و چند نفر در جنگ احد برگشتند و كل نيرو در حدود هزار نفر بود، اينها يك سوم بودند. استدلالي حضرت در نهج‌البلاغه دارد؛ در خطبهٴ 210 مي‌فرمايد: اين منافقين را شما اگر خوب شناسايي كنيد، اينها كساني بودند كه در صدر اسلام، دست از هر كار باطلي كه به نفع اينها بود، نمي‌كشيدند. اينها اگر با مسلمين بودند، بدرفتاري مي‌كردند، با رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم بدرفتاري كردند. سنگين‌ترين تهمت را كه تهمت ناموسي است به رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) زدند. آيات سورهٴ «نور» در اين زمينه است. چه كسي به رسول خدا (عليه آلاف التّحية و الثناء) تُهمت ناموسي زد؟ چه كسي جريان «افك» را به راه انداخت؟ همينها بودند به راه انداختند. قصّهٴ «افك» را اينها به راه انداختند كه هيچ تهمتي و توطئه‌اي از اين تهمت ننگين‌تر و بدتر نيست. توطئهٴ قتل يك مسئله است، توطئهٴ تهمتهاي ناموسي مسئلهٴ ديگر. كاري از منافقين برنيامد كه نكنند.

حضرت فرمود: اينها را خوب شناسايي كرديد، ديديد اينها با پيغمبر [صلي الله عليه و آله و سلم] نساختند. بعد از رحلت پيغمبر [صلي الله عليه و اله و سلم] وقتي مرا خانه‌نشين كردند، اوضاع آرام شد، من نمي‌دانم اين منافقين كجا رفتند؟! اينها يكسره مُردند يا يكسره توبه كردند و مثل سلمان و اباذر آدم خوب شدند يا با حكومت ساختند؟ فرمود: اينها كه با پيغمبر [صلي الله عليه و آله و سلم] نساختند، هر روز مسئله داشتند، چطور شد وقتي رسول خدا [صلي الله عليه و آله و سلم] رحلت كردند و ما را هم خانه‌نشين كردند، اوضاع آرام شد؟! اين است كه در پايان مي‌فرمايد: «فتقرّبوا إلي أئمّة الضلالة و الدّعاة إلي النّار بالزور و البهتان فولّوهم الأعمال»؛ هر كدام به پُستي رسيدند، «و جعلوهم حكاماً علي رقاب النّاس فأكلوا بهم الدّنيا و إنّما النّاس مع الملوك و الدّنيا».

اين تعبير معروف كه «الناس علي دين ملوكهم» مُقتبس از اين جملهٴ مبارك حضرت امير است كه فرمود: «إنّما النّاس مع الملوك و الدّنيا». آنها كه مؤمن و موحّد نيستند، بندهٴ دنيا هستند و بندهٴ قدرت: «إنّما النّاس مع الملوك و الدنيا إلاّ من عَصَم الله»[30] .


[9] ـ ر.ك، نهج‌البلاغه، خطبه 66.
[21] ـ نهج‌البلاغه، خطبه 158.
[22] ـ نهج‌البلاغه، خطبه 13.
[24] ـ پرده.
[25] ـ نهج‌البلاغه، خطبه 13.
[26] ـ نهج‌البلاغه، خطبه 194.
[27] ـ نهج‌البلاغه، خطبه 194.
[28] ـ نهج‌البلاغه، خطبه 194.
[30] ـ نهج‌البلاغه، خطبه 210.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo