< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

64/01/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 15 و 16 سوره بقره

 

﴿اللّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾ ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلاَلَةَ بِالهُدَي فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ وَمَا كَانُوا مُهْتَدِينَ﴾

 

كوري دل، كيفر الهي براي منافقان

وقتي دليل محروميت اهل نفاق را بيان كرد كه چطور از قرآن بي‌بهره‌اند، آن‌گاه فرمود: در برابر استهزاي اينها خداي سبحان اينها را استهزا مي‌كند. اينها كه گفتند: ﴿إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ﴾[1] و كتاب خدا و دين خدا را خفيف شمردند، خداي سبحان اينها را خفيف مي‌كند؛ يعني تهي‌مغز مي‌كند و تهي‌مغزي اينها در آن است كه در همان طغيان و در همان عَمَه، حركتشان ادامه دارد: ﴿وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾. اين كار كه خداي سبحان كسي را در گمراهي امتداد بدهد، به عنوان كيفر گناه است؛ وگرنه بدواً خداي سبحان كسي را در طغيان امتداد نمي‌دهد و اين جزء اوصاف قهريّهٴ خداي سبحان است.

 

ظهور اضلال كيفري به دست مأموران قهر خداوند

همان‌طوري كه اوصاف جماليّه خداي سبحان، مظاهري دارد به نام فرشتگان و انبيا و اوليا (عليهم السّلام)، اوصاف جلال و قهر خداي سبحان هم مظاهري دارد به نام «شياطين»؛ خواه شيطان انس و خواه شيطان جن. اينها مأموران قهري خداي سبحان‌اند [و] اگر خداي سبحان خواست كسي را بگيرد به وسيلهٴ شياطين مي‌گيرد. اينكه فرمود: ﴿وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾ [يعني] اين فعل را به خداي سبحان اسناد داد، نظير ساير افعال جزئيه است كه به خداي سبحان منسوب است. همان‌طوري كه خدا، آمدن باران و بارش را به خود نسبت مي‌دهد [و] در عين حال به علل طبيعي‌اش هم منسوب مي‌داند، كارهاي جزئي را در عين حال كه به علل مباشر نسبت مي‌دهد، به مبدأ علل كه ذات اقدس الهي است هم نسبت مي‌دهد. امتداد در طغيان را در عين حال كه به خود منسوب مي‌داند، به شياطين هم نسبت مي‌دهد كه شياطين، تبهكاران را در آن گمراهي‌شان، امتداد مي‌دهند.

اگر شياطين، تبهكاران را در گمراهي امتداد مي‌دهند، براي آن است كه اين شياطين، مأموران قهر خداي سبحان‌اند [و] هرگز بالاستقلال توان كار را ندارند، لذا خداي سبحان مي‌فرمايد: ما شياطين را بر تبهكاران مسلّط كرديم[2] . سلطهٴ شيطان، اوّل در حدّ وسوسه است ـ كه [اين وسوسه] نعمت خوبي است ـ تا انسان در برابر وسوسه مبارزه كند، در جهاد اكبر پيروز بشود، بشود جزء اولياي الهي و اگر در اين جبهه شكست خورد، خداي سبحان شياطين را بر انسان مسلّط مي‌كند؛ مثل كلب معلّم تا انسان را بگزند و در تحت سلطهٴ خود و ولايت خود ببرند.

همين [مطلب را] كه در آيهٴ محل بحث فرمود: ﴿وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾، در سورهٴ «أعراف» فرمود: ﴿وَإِخْوَانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي الغَيِّ﴾؛ آيهٴ 202 سورهٴ «أعراف» اين است: ﴿وَإِخْوَانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي الغَيِّ ثُمَّ لاَيُقْصِرُونَ﴾ آيات قبلش مربوط به مؤمنين است؛ ولي آيات اسبق دربارهٴ اهل شرك و كفر است.

 

اوصاف كافران

در آيهٴ 198 فرمود: ﴿وَإِن تَدْعُوهُمْ إِلَي الهُدَي لاَيَسْمَعُوا وَتَرَاهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لاَيُبْصِرُونَ﴾؛ فرمود: كفّار را وقتي دعوت مي‌كنيم، مهتدي نمي‌شوند [و] تو مي‌بيني كه اينها تو را نگاه مي‌كنند و نمي‌بينند. ﴿وَتَرَاهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لاَيُبْصِرُونَ﴾؛ تو مي‌بيني كه آنها اهل نظرند نه اهل رؤيت، اهل نگاه‌اند نه اهل ديدن. كسي كه چشمش ضعيف است، ممكن است نگاه كند؛ ولي مي‌گويد نگاه كردم و نديدم. ديدن مربوط به باصره است، نظر مربوط به چشم. فرمود: تو مي‌بيني كه آنها نگاه مي‌كنند؛ ولي تو را نمي‌بينند. تو را به عنوان يك انسان عادي نگاه مي‌كنند و آن شخصيت و رسالت تو را نمي‌بينند: ﴿وَتَرَاهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ﴾؛ امّا ﴿وَهُمْ لاَيُبْصِرُونَ﴾؛ مردمي اين‌چنين‌اند.

آن گاه دربارهٴ همين گروه فرمود: ﴿وَإِخْوَانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي الغَيِّ ثُمَّ لاَيُقْصِرُونَ﴾؛ برادران اينها، اينها را در گمراهي مي‌كشانند و هيچ هم كوتاه نمي‌آيند؛ نه آنها در ادامهٴ طريقِ كفر و نه اينها در پيروي طريق كفر. ﴿ثُمَّ لاَيُقْصِرُونَ﴾ نه آنها كوتاه مي‌آيند در بردن و نه اينها كوتاه مي‌آيند در رفتن.

بنابراين در اين كريمه، مدّ در طغيان را به اخوان اين كفّار نسبت داد: ﴿وَإِخْوَانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي الغَيِّ ثُمَّ لاَيُقْصِرُونَ﴾. چون همين گروه كه اخوان اينهايند، اِخوان شياطين هم هستند. اصولاً اُخت و اَخ، گذشته از اينكه به معني برادر و خواهر است، معني مُماثل را هم مي‌دهد. اينكه [مثلاً] در كتابهاي ادبي دارد باب «كان و اخواتها»؛ نه يعني كان و خواهرهاي كان [بلكه] «اُخت» يعني مثل [يا] اخوات يعني امثال. ﴿كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾[3] ؛ يعني «لَعَنَتْ مثلها». «الاخت هو المثل» و به همين معنا «اخ» هم خواهد آمد؛ اخ يعني مثل.

 

رابطه اسراف‌كننده با شيطان

در سورهٴ «إسراء» وقتي از مبذّرين نام مي‌برد، مي‌فرمايد: مبذّرين اخوان شياطين‌اند. سورهٴ «اسراء» آيهٴ 27 اين است: ﴿إِنَّ المُبَذِّرِينَ كَانُوا إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً﴾. اين به عنوان يك قياس منطقي با شكل اوّل تنظيم شده است كه مبذّر مثل شيطان است و شيطان كافر است، [پس] مبذّر كافر است.

مبذّر يعني آن كسي كه بذر افشان بيجاست [يعني] در سنگلاخ و در شوره‌زار بذر مي‌افشاند. تبذير يعني مال را هدر دادن. اگر كسي بذر را و تخم را بيجا پاشيد كه مُثمر نشد، اين را مي‌گويند «تبذير كرد» يعني اين بذر را هدر داد. يك انسان مبذّر و اسراف كننده چون مال را هدر مي‌دهد، مي‌گويند «بيجا بذرافشاني مي‌كند». اين بذر و اين مال را بايد در زمين آماده [و] در شرايط داشتن آب و مانند آن بپاشد [و] اگر اين بذر را روي سنگ بريزد [يا] در شوره‌زار بريزد، مي‌گويند تبذير كرده است؛ بذر را هدر داد. انسان اسراف‌كننده، چون اين مال را بيجا صرف مي‌كند، اين تبذير كرده است؛ يعني اين بذر را كه مي‌تواند مثمر باشد، بيجا پاشيد. مبذّرين اخوان شياطين‌اند؛ يعني امثال شياطين‌اند و حكم الأمثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد [از طرف] ﴿وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً﴾، پس إنّ المبذرين كانوا لربهم كافرين.

اين تمثيل نه يعني تشبيه، تمثيل يعني بيان مصداق ديگر. بين تشبيه و تمثيل فرق است. اگر گفتند زيد شبيه اسد است؛ يعني در بعضي از اوصاف [اين‌چنين است]؛ امّا اگر گفتند انسان مثل چه چيزي است، مي‌گويند مثل زيد [كه] اين زيد، فردي از انسان است، لذا همواره مثل، فردي از آن طبيعت خواهد بود؛ ولي شبه، همانند آن فرد ديگر خواهد بود. حساب تشبيه، غير از حساب تمثيل است، [البته] تمثيلي كه با تماثل و امثال ارتباط دارد نه تمثيلي كه همانند تشبيه، مرادف تشبيه و مساوي تشبيه است. فرمود: مبذّر مثل شيطان است؛ يعني يك فرد ديگري از شيطان است، اينها مماثل‌اند. حكم امثال فيما يجوز و فيما لايجوز واحد [است] و شيطان «لربه كفور» است، پس مبذّر [كه مثل شيطان است] «لربه كفور» است.

 

نشانهٴ كفر، اهل تبذير

اينكه فرمود: ﴿إِنَّ المُبَذِّرِينَ كَانُوا إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً﴾[4] نشانهٴ كفرِ اهل تبذير است. اگر انسان در مرحلهٴ عمل، مبذّر بود، كفر عملي دارد [و اگر] در مرحلهٴ اعتقاد اهل تبذير بود يعني عقيده را بيجا پاشيد، كفر اعتقادي داشت [و] تبذير اعتقادي داشت، برادر شيطان است در مرحلهٴ اعتقاد و در مرحلهٴ اعتقاد كفر اعتقادي دارد.

بنابراين اين‌گونه از افراد كه برادران كفّارند، برادران شياطين هم هستند [و] امثال‌اند. اينهايند كه تبهكاران را در آن طغيانشان امتداد مي‌دهند.

 

شياطين، مأموران قهري خداي سبحان

قرآن كريم در عين حال كه رهبري كفر را به شياطين و اولياي شياطين نسبت مي‌دهد، مع‌ذلك مي‌فرمايد: خداست كه اين كارها را مي‌كند: ﴿وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾. سرّش آن است كه بر اساس توحيد افعالي، چيزي در عالم نيست كه به استقلال كار كند [و] همه مأموران الهي‌اند. هر كس هر كاري انجام مي‌دهد، تا خداي سبحان اذن ندهد ممكن نيست. اگر مأموران قهري خداي سبحان، كسي را مي‌گيرند به اذن الله مي‌گيرند، لذا خداي سبحان در سورهٴ «اعراف» مي‌فرمايد: ما شياطين را بر كفّار مسلّط كرديم. در سورهٴ «اعراف» وقتي جريان شيطان را مطرح مي‌كند، در آيهٴ 27 مي‌فرمايد: ﴿إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاَتَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ﴾؛ ما شياطين را وليّ كفّار قرار داديم [و] اگر كفّار در تحت ولايت شيطان‌اند، به اذن ماست. ما كه از اوّل به شيطان دستورِ ولايت نداديم، او را زِمامدار كسي نكرديم، به او گفتيم تو حقّ وسوسه داري و ديگر هيچ. از آن طرف عقل و وحي، انسان را هدايت مي‌كنند و از اين طرف شيطان فقط وسوسه مي‌كند؛ تا در جبههٴ درون مخالفي هم باشد.

نيروهاي توحيدي به مراتب، قوي‌تر از نيروي شرك و كفر است؛ يعني عقل از درون [و] انبيا از بيرون، انسان را به توحيد هدايت مي‌كنند و شيطان با وسوسه انسان را منحرف مي‌كند. اگر كسي با داشتن همهٴ اين قدرتهاي الهي، مع‌ذلك وسوسهٴ شيطان را بر هدايت عقل و وحي ترجيح داد و راه توبه را عمداً به روي خود بست، آن گاه خداي سبحان، شيطان را وليّ او قرار مي‌دهد و از آن لحظه به بعد او در تحت ولايت شيطان است: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ﴾[5] . همين باعث تعجّب است كه انسان با داشتن اين نورافكنهاي قوي، چطور به دنبال وسوسه مي‌رود؟! اين انسان با داشتن اين همه راه‌هاي هدايت، مع‌ذلك به طرف وسوسه مي‌رود. اگر اين‌چنين شد، از آن مرحله به بعد، شيطان رسالت خدا را در نظام تكوين ايفا مي‌كند: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ﴾؛ ﴿ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ عَلَي الكَافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً﴾[6] .

شيطان رسالت خدا را دارد دربارهٴ كفّار انجام مي‌دهد. اين طور نيست كه شيطان در نظام الهي در برابر خدا سمتي داشته باشد. عبدي از عباد خداست؛ منتها عبد معذّب. در كارهايش مثل «كلب معلّّم» بيش از آن مقداري كه اذن يافت، تأثير ندارد. خداي سبحان فرمود: ما او را رسول قرار داديم كه كفّار را بِگزَد و بگيرد: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ﴾؛ ﴿ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ عَلَي الكَافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً﴾؛ مثل اينكه دربارهٴ ساير عذابها مي‌فرمايد ما باد را بر فلان قوم مسخّر كرديم: ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً﴾[7] .

 

بيان حضرت علي (عليه السلام) در عدم بهره‌مندي كافران و منافقان از قرآن

انسان در عين حال كه داراي قدرت و اختيار است، توفيق زايد از او سلب شد؛ امّا فكرش [و] هوشش (همه) سر جايش محفوظ است. در بيانات حضرت امير (سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه آمده است كه «فإنّ فيه شفاء من أكبر الدّاء و هو الكفر و النفاق و الغيّ و الضلال»[8] ؛ فرمود: اين قرآن، سخت‌ترين مرض را شفا مي‌دهد؛ مگر اينكه كسي نخواهد درمان بشود. فرمود: كفر را قرآن شفا مي‌دهد، نفاق را قرآن شفا مي‌دهد، گمراهي و بي‌هدفي را قرآن شفا مي‌دهد.

اگر كسي از كنار داروخانه بگذرد و داروخانه و طبيب و درمان را مسخره كند، شفا نمي‌گيرد. فرمود اگر كسي سَري به اين محكمه بزند و از اين دارو استفاده كند، اگر كافر باشد شفا مي‌گيرد، اگر منافق باشد شفا مي‌گيرد، ولي اگر كسي از كنار قرآن با پوزخند گذشت خب البتّه بهره نمي‌برد. اگر خداي سبحان ديد اين شخص از كنار داروخانه با پوزخند گذشت، ديگر توفيق شفايابي را به او اعطا نمي‌كند؛ وگرنه طبق بيان قرآن متحرك [يعني] حضرت امير (سلام الله عليه) فرمود: قرآن را از دست ندهيد، زيرا بدترين مرض را قرآن شفا مي‌دهد: «فإنّ فيه شفاءٌ من اكبر الداء». هيچ دردي بدتر از كفر و نفاق نيست [و] خدا به وسيلهٴ قرآن كفر و نفاق را شفا مي‌دهد؛ ولي به اين شرط كه كافر و منافق اين دارو را مصرف كنند؛ نه اينكه با پوزخند از كنار اين داروخانه بگذرند.

پرسش: ...

پاسخ: شياطين در اين جهت كه مأموران الهي‌اند؛ مثل «كلب معلّم»، بحثي ديگر دارند و از آن جهت كه ﴿قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[9] بحث ديگري دارد؛ او از آن جهت معذّب است. او از آن جهت معذّب است كه كبر، غرور و منيّت نگذاشت كه در پيشگاه خدا اطاعت كند.

پرسش: ...

پاسخ: اينها هم فروعات آن كفر اوّليه‌اند؛ ولي علي‌اي‌حال اين‌چنين نيست كه اگر كسي را خواست بگزد به استقلال بگزَد. تا خداي سبحان اذن تكويني ندهد او اين قدرت را ندارد، گرچه ممكن است تشريعاً بعضيها ممنوع باشند.

 

فطرت فضيلت‌خواهي انسان

انسان به طرف فضيلت، آماده‌تر است، چون فطرتش فضيلت‌خواهي است. عقل هم مطابق فطرت است، وحي هم هماهنگ فطرت است. اين شيطان امري است تحميل [شده] بر انسان. فطرت انسان اگر كار خير انجام داد، ده برابر پاداش مي‌گيرد، براي اينكه به آن سمت گرايش دارد و اگر با داشتن همهٴ اين جهات دروني و بيروني، كسي وسوسهٴ شيطان را بر هدايت انبيا (عليهم السّلام) ترجيح داد، ديگر مشمول رحمت خاصّهٴ خدا نيست.

بنابراين اگر خداي سبحان امتداد در غيّ را به خود نسبت داد، براي آن است كه مأموران قهر الهي، كار را بدون اذن خداي سبحان نمي‌كنند. اگر شياطين جنّ باشند يا شياطين انس باشند، انسان را گمراه بكنند، باز اينها مأموران قهر الهي‌اند كه خداي سبحان آنها را بر انسان مسلّط مي‌كند.

 

مع‌الواسطه بودن غضب خداوند

در بحثهاي قبل به عرض رسيد كه رحمت با غضب فرقش اين است كه هرگز غضبِ بلاواسطه نداريم؛ امّا رحمت بلا واسطه داريم. سطح غضب آن قدر بالا نيست كه به جهان تجرّد محض برسد، لذا در مراحل عباد مخلّص، غضب نيست، در حَمَلهٴ عرش غضب و عصيان و تباهي نيست. غضب لدنّي نداريم؛ امّا علم لدّني، رحمت لدنّي و مانند آن هست. صفات رحمت مي‌شود بلاواسطه تنزّل كند [و] مي‌شود مع‌الواسطه [تنزل كند]؛ امّا صفات عذاب و غضب، جز مع‌الواسطه فرض صحيح ندارد، زيرا در آن نشئهٴ عاليه، جا براي غضب نيست. اينها هميشه مع‌الواسطه‌اند.

 

بازگشت به بحث (ظهور اضلال كيفري به دست مأموران قهر)

بنابراين اگر خداي سبحان، امتداد در طغيان را به خود نسبت داد، براي آن است كه مأموران قهر الهي، به اذن خدا كار مي‌كنند و كار اينها از يك نظر كه توحيد افعالي همهٴ كارها را به خداي سبحان نسبت مي‌دهد، به خدا منسوب است؛ منتها اين به عنوان كيفر است؛ نه به عنوان مدّ بدوي و اين كيفر رحمت است؛ يعني كافر و منافق را به كيفر رساندن، رحمت است و اين مربوط به خداست.

 

شيطان، زمامدار تابعين خود

پرسش: ...

پاسخ: خب، اگر كسي اين آيه كريمه را «نبذه وراء ظهره» يعني پشت‌سر گذاشت؛ خداي سبحان كه فرمود: ﴿وَلاَ تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ﴾[10] ؛ به دنبال گامِ شيطان حركت نكنيد، اين به دنبال گام شيطان حركت كرد و اين كتاب الهي را پشت‌ سر گذاشت، وقتي به دنبال او حركت كرد و جزء تبعهٴ شيطان شد، شيطان زمام او را به دست مي‌گيرد [و] مي‌شود وليّ او: ﴿كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَي عَذَابِ السَّعِيرِ﴾[11] . در سورهٴ «حج» فرمود: اين‌چنين مقرّر شد و تنظيم شد كه اگر كسي تحت رهبريِ شيطان گامهايي را بردارد، كم‌كم شيطان زِمامدار او مي‌شود [و] او مي‌شود تحت ولايت شيطان.

 

حفظ سرمايه فطرت و هدايت، عامل بهره‌مندي از قرآن

قبلاً وقتي كه فرمود: اين كتاب ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾[12] است، اوصاف اهل تقوا را كه در حقيقت اوصاف كساني است كه از قرآن بهره مي‌برند، بازگو كرد، آن‌گاه در پايان فرمود: ﴿أُولئِكَ عَلَي هُديً مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولئِكَ هُمُ المُفْلِحُونَ﴾[13] ؛ يعني اينها يك پايگاهِ فكري و هدايتِ الهي دارند و براساس اين پايگاه فكري و هدايت الهي از قرآن بهره مي‌برند. جريان كفّار و منافقين را كه مطرح كرد، در پايان جريان منافقين مي‌فرمايد: ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلاَلَةَ بِالهُدَي﴾؛ فرمود: ما اين پايگاهِ فكري و هدايت فطري را به همه داديم، اهل تقوا آن پايه‌هاي فكري و هدايتِ فطري را حفظ كردند، روي آن استوار شدند و بهره گرفتند؛ [ولي] منافقين و همچنين كفّاري كه در حكم شريك هم‌اند، اينها اين سرمايه فطرت و هدايت را فروختند و ضلالت گرفتند. اگر كسي سرمايه را بفروشد كه از قرآن بهره نمي‌برد.

فرمود: اينها در بازار دنيا كه بازار داد و ستد است، آن سرمايهٴ هدايت و فطرت را فروختند و گمراهي گرفتند. اگر سرمايه هدايت را فروختند، ديگر راه براي تجارت نيست. كسي كه سرمايه دارد كسب مي‌كند؛ امّا اگر كسي سرمايه را باخت، قدرت كسب ندارد، لذا مي‌فرمايد: ﴿فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُم﴾؛ هرگز تجارت اينها سودي ندارد، براي اينكه اينها سرمايه را فروختند؛ نه زايد بر سرمايه را. آنها هم سرمايه را فروختند و ضلالت گرفتند. ضلالت كه يك امر وجودي نيست. فرمود كمال را دادند و نقص گرفتند؛ يعني كمال را دادند و چيزي نگرفتند.

 

صحنهٴ زندگي انسان، ميدان تجارت او با خدايا

تعبيرات قرآن كريم دربارهٴ اينكه انسان يك سوداگر است [و] تعهّداتي دارد، گوناگون است. گاهي تعبير به تجارت مي‌كند كه انسان در دنيا سرگرم تجارت است؛ گاهي تعبير به بيع مي‌كند؛ گاهي تعبير به شرا و اشترا مي‌كند؛ گاهي تعبير به خسارت مي‌كند؛ گاهي تعبير به ربح مي‌كند؛ گاهي تعبير به غَبْن مي‌كند. اينها همه نشانهٴ آن است كه انسان داد و ستدي دارد. معلوم مي‌شود سرمايه‌اي موجود است، كالايي [موجود است] و بهايي؛ وگرنه اين تعبيرات كه لازمهٴ داد و ستد بود [را] بيان نمي‌كرد.

در قرآن سخن از تجارت است، سخن از بيع است، سخن از اشترا است، سخن از خسارت و سرمايه باختن است، سخن از سود است، سخن از غَبْن است، سخن از كم‌فروشي است (همه هست)، [البته] نه كم‌فروشي در مسائل مادّي، آنچه كه در اين عناوين، ياد شده است، مربوط به مسائل اعتقادي و اخلاقي است؛ وگرنه آنچه كه مي‌فرمايد: ﴿لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالبَاطِلِ إِلاَّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ﴾[14] آن از بحثها خارج است؛ يا ﴿أَوْفُوا بِالعُقُودِ﴾[15] يا ﴿أَحَلَّ اللّهُ البَيْعَ﴾[16] از بحثها خارج است؛ آنها يك حكم فقهي است. اين بيعي كه گفته مي‌شود، همان است كه فرمود: ﴿الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ﴾[17] . اين بيع، همان بيعت است؛ كسي كه با خدا و پيامبر [صلي الله عليه و آله و سلم] بيعت مي‌كنند؛ يعني جانش را بيع مي‌كند، مالش را بيع مي‌كند. منظور از بيع [در اينجا]، اين بيع است نه بيع نان و گوشت. آن بحث فقهي است؛ نه بحث تفسيري و اخلاقي. آنكه فرمود: ﴿أَحَلَّ اللّهُ البَيْعَ﴾[18] يا ﴿لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالبَاطِلِ إِلاَّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ﴾[19] ، غير از اين تجارتي است كه مي‌فرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَي تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ﴾[20] ؛ اين يك تجارت ديگر است.

 

تجارت سود آور يا زيان بخش انسان

تجارتي كه در قرآن مطرح است و همچنين بيع و شرا، معلوم مي‌شود سرمايه‌اي [موجود] است و بهايي و معياري براي تبديل اين سرمايه و رسيدن به آن بها و سود. قرآن كريم عمر را و نيرويِ فهم را و نيروي كار را سرمايه مي‌داند. اگر عمر، اين نيرويِ فهم را و نيروي كار را براي فراهم كردن معارف و تحصيل اعمال صالحه صرف كرد، اين تجارتي است بي‌خسران و اگر اين نيروي اعتقاد و عمل را، اين نيرويي كه با آن بايد چيز بفهمد و فهميده‌ها را اجرا كند، آن را در غير راه عقايد و معارف حقّه و عمل صالح صرف كرد، سرمايه را باخت. اينكه مي‌فرمايد: ﴿ وَالعَصْرِ ٭ إِنَّ الإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ ٭ إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ﴾[21] ؛ يعني به استثناي افرادي كه داراي اين اركان چهارگانه‌اند، بقيه سرمايه را باخته‌اند. انساني كه سرمايه را از دست داد، خسران ديد. تعبير به خسارت، ناشي از آن است كه اگر انسان در برابر اين سرمايهٴ عمر، [از نظر] علمي و عملي چيزي نيندوخت و نياموخت، ضرر كرده است.

 

نيل به مغفرت و بهشت رهاورد تجارت با خداي سبحان

تعبير به تجارت كه در آيه ده سورهٴ «صف» مشخص كرد اين است: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَي تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ﴾[22] ؛ فرمود شما سرمايه‌اي داريد، مي‌خواهيد من شما را راهنمايي كنم كه با اين سرمايه از عذاب اليم برهيد؛ [يعني] چيزي بخريد كه از عذاب اليم شما را برهاند؟ آن تجارت اين است: ﴿تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ﴾؛ اين مرحلهٴ اعتقاد، ﴿وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بَأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُم﴾؛ اين مرحلهٴ عمل، ﴿ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ﴾[23] ؛ اگر شما اين تجارت را انجام داديد؛ يعني عمر را در تحصيل عقيده و جهاد و فداكاري و شركت در جبههٴ حق عليه باطل، صرف كرديد، خداي سبحان در برابر اين كار شما بهايي كه مي‌دهد اين است ـ چون در تجارت انسان چيزي مي‌فروشد و چيزي مي‌گيرد ـ آنچه كه شما در راه خدا مي‌دهيد، همين است [كه] هوسها و خيالها را پشت‌سر مي‌گذاريد، اعتقاد به خدا و قيامت را و جهاد در راه خدا با جان و مال را مي‌پذيريد و آنچه مي‌گيريد اين است: ﴿يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُم﴾؛ گناهانتان را مي‌آمرزد ﴿وَيُدْخِلْكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾[24] .

تا انسان مغفور له نشود، وارد بهشت نيست [چون] آنجا دارالسلام است. تا انسان از سلامت كامل برخوردار نشود، وارد بهشت نخواهد شد، لذا اوّل گناهان را مي‌آمرزند انسان كه شست‌وشو شد و تطهير شد، وارد دارالسلام مي‌شود.

﴿يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَيُدْخِلْكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ ذلِكَ الفَوْزُ العَظِيمُ﴾[25] ؛ هم مسكنهاي طيّب؛ هم قرارگاهي كه ديگر جا براي زَوال نيست و هم اين فوزِ عظيم است. «جنّاتِ عدن» از اين جهت جنّتِ عدن است كه جاي قرار است. چيزي كه در يك‌جا آرام مي‌گيرد و قرار مي‌گيرد، مي‌گويند عدنش در آنجاست [و] قرارش در آنجاست و قرارگاه را مي‌گويند «معدن». معدن، قرارگاه اين احجار كريمه است. جايي كه يك شيء مي‌آرمد و قرار مي‌گيرد، آنجا را مي‌گويند «معدن». «عدن» يعني قرارگاه و اين جنّت، جنّت عدن است؛ ﴿ذلِكَ الفَوْزُ العَظِيمُ﴾ اينها بهره‌ها و بهايي است كه در قيامت به انسان مي‌دهند.

 

پيروزي بر دشمن، كم‌ترين ثمرهٴ تجارت انسان با خداي سبحان

امّا بهره‌ها و بهايي كه مثل آنها نيست، [بلكه] خيلي از آنها كمتر است، آن را در آيهٴ ديگر ذكر كرد؛ فرمود: ﴿وَأُخْرَي تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِيبٌ وَبَشِّرِ المُؤْمِنِين﴾[26] ؛ پيروزي شما بر دشمن، فاتح شدن، دشمن را طرد كردن، اين را هم خدا به شما بدهد؛ ولي اين نسبت به آن عالمِ ابد، قابل قياس نيست، لذا اين را در كنار آن ذكر نكرد، [بلكه] در آيهٴ بعد ذكر كرد [و] با تغيير سياق ذكر كرد. آن پاداشي كه خداي سبحان به يك رزمنده مي‌دهد به نام بهشت ابد، آن با فتح دنيايي قابل قياس نيست. خود دنيا نسبت به عالمِ ابد، قابل قياس نيست، چه رسد به فتح دنيا.

سراسر دنيا نسبت به آخرت، مثل يك حلقه است در يك فلات، لذا فرمود: ﴿أُخْرَي﴾؛ يعني خصلت ديگري كه شما دوست داريد ﴿تُحِبُّونَها﴾؛ مورد علاقهٴ شماست و آن اين است كه پيروزتان مي‌كند. اين پيروزي در برابر آن سعادتِ ابد، قابل قياس نيست، چون خود دنيا نسبت به بهشت، قابل قياس نيست. ﴿وَأُخْرَي تُحِبُّونَها﴾ و آن چيست؟ [اين است:] ﴿نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِيبٌ وَبَشِّرِ المُؤْمِنِين﴾[27] ؛ فرمود در اين داد وستد به مؤمنين بشارت بدهيد كه بهره بردند؛ يعني چيزي دادند زودگذر و چيزي گرفتند ابدي (به اينها بشارت بدهيد). در اين گونه از مورد كه خداي سبحان بخواهد بفرمايد كه تبريك مي‌گويم شما در اين داد و ستد استفاده كرديد، با كلمهٴ «بشارت» ما را متوجّه اهميّت اين داد و ستد مي‌كند.

 

خريداري جان مؤمن و مال طيّب توسط خداوند

در سورهٴ «توبه» هم مشابه اين تعبير آمده است كه فرمود: ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ﴾. آيهٴ 111 سورهٴ توبه اين است: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ المُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّة﴾؛ خداي سبحان اگر بخواهد چيز بخرد فقط از مؤمن چيز مي‌خرد، از غير مؤمن چيز نمي‌خرد؛ جانِ طيّب و مالِ طاهر را قبول مي‌كند. در بحثهاي قبل آياتي خوانده شد كه آنچه منافقين در راه خير به حسبِ ظاهر انفاق مي‌كنند، مقبول خدا نيست، چون خدا طيّب را مي‌پذيرد، خدا فقط جان مؤمن را قبول مي‌كند و مال مؤمن را قبول مي‌كند [و] از اينها چيز مي‌خرد: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ المُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم﴾؛ اين بيان مَبيع، مشتري مشخص، كالا مشخّص، فروشنده هم مشخّص؛ امّا ثمن: ﴿بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ﴾ پس بايع مؤمن، مشتري خداي سبحان، مبيع جان و مال [و] ثمن جنّت.

 

عدم جواز تصرف در مال و جان بدون اذن حق

خب، اگر كسي با خداي سبحان بيعت كرد؛ يعني بيع كرد [و] جان و مالش را فروخت، ديگر مالك جان و مال نيست، [بلكه] خدا مالك جان و مال مي‌شود. انسان اگر بخواهد در جان و مالش تصرّف بكند، بايد به اذن حق باشد. اگر خدا إذن نداد و انسان جانش و مالش را در آن امر غير مأذون صرف كرد، حيات او حيات غصبي است چون به اذن خدا تصّرف نمي‌كند؛ يعني به اذن مالك تصّرف نمي‌كند. خداي سبحان فرمود اگر كسي مؤمن است [و] جان و مالش را به من فروخت [و] در برابرش بهشت مي‌گيرد، پس من مالك جان و مال اويم و او اگر بخواهد در جان و مالش تصرّف كند، بايد به اذن من باشد.من اذني كه مي‌دهم اين است [كه] مي‌گويم: ﴿يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ﴾[28] ؛ من مي‌گويم اين را در جبهه بايد مصرف كني. اگر كسي بيعت نكرد؛ يعني جانش را به خدا نفروخت [و] مالش را به خدا نفروخت، او مستقل است، مي‌گويد من كاري به جنگ ندارم؛ ولي اگر كسي بيعت كرد؛ يعني جان و مالش را به خدا فروخت، او ديگر نمي‌تواند بگويد من كاري به جنگ ندارم؛ او نمي‌تواند بگويد من مال خودم و جان خودم را مملوك خود مي‌دانم و مستقلّم.

﴿فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِيلِ وَالقُرْآن﴾[29] ؛ اين حرف همهٴ انبياست. هرگز عيساي مسيح نيامد، بفرمايد اگر به شما ستم كردند، شما جنگ نكنيد [و] دفاع كنيد! اين سخن در انجيل هم هست، در تورات هم هست؛ نه اينكه در خصوص قرآن كريم باشد. اين وعدي است كه همهٴ انبيا داده‌اند. اين نظير نماز و روزه است كه در همهٴ كتب آسماني هست؛ اين نظير اعتقاد به توحيد است كه در همهٴ كتب آسماني هست. اين طور نيست كه انجيل [بحث] جنگ نداشته باشد [يا] تورات [بحث] جنگ نداشته باشد. وعده‌اي است در كتابهاي آسماني: ﴿وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِيلِ وَالقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَي بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ﴾؛ خداي سبحان يقيناً به عهدش وفا مي‌كند و احدي باوفاتر از خداي سبحان نيست، آن گاه فرمود: ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ﴾؛ به شما بشارت مي‌دهم كه چيز زوال‌پذير داديد و چيز ابدي گرفتيد.

 

تجارت پرسود مؤمنان با خداي سبحان

اين همان است كه در سورهٴ «صف» فرمود: ﴿وَبَشِّرِ المُؤْمِنِين﴾[30] اينجا مي‌فرمايد: ﴿فَاسْتَبْشِرُوا﴾[31] آنجا [فرمود:] ﴿بَشِّرِ﴾؛ به مؤمنين بشارت بده كه داد و ستد سودمندانه‌اي كرديد و اينجا مي‌فرمايد: ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ وَذلِكَ هُوَ الفَوْزُ العَظِيمُ﴾[32] .

معلوم مي‌شود انسان در تجارت است، حالا تا از كدام تجارت استفاده كند و از كدام تجارت استفاده نكند. منافق سرمايه را مي‌فروشد: ﴿فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُم﴾ و مؤمنين سرمايه را بحقّ مصرف مي‌كنند: ﴿يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ﴾[33] كه بحثش به بعد موكول مي‌شود.


[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 14.
[2] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 27.
[3] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 38.
[4] ـ سورهٴ اسرا، آيهٴ 27.
[5] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 27.
[6] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 83.
[7] ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 7.
[8] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 176.
[9] ـ سورهٴ ص، آيه 76.
[10] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 168.
[11] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 4.
[12] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[13] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 5.
[14] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 29.
[15] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 1.
[16] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 275.
[17] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 10.
[18] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 275.
[19] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 29.
[20] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 10.
[21] ـ سورهٴ عصر، آيات 1 ـ 3.
[22] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 10.
[23] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 11.
[24] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 12.
[25] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 12.
[26] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 13.
[27] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 13.
[28] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 111.
[29] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 111.
[30] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 13.
[31] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 111.
[32] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 111.
[33] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 29.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo