< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

64/02/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 17 و 18 سوره بقره

 

﴿مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لاَ يُبْصِرُونَ﴾ ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَيَرْجِعُونَ﴾

 

نقش تمثيل در شناخت

براي استدلالِ قسمت سلبي مدّعا كه منافقين از قرآن بهره‌اي ندارند ادّله‌اي اقامه شد [كه] آن ادّله براي اثبات مدّعا كافي بود؛ ولي از آن جهت كه قرآن كريم نور همهٴ مردم است، ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[1] است و مردم در فهم معارف قرآن يكسان نيستند، لذا گذشته از آن تحليلهاي عقلي، مطلب را با «مَثل» هم تبيين مي‌كند. خاصيّت «مَثل» اين است كه دامنهٴ مطلب را تنزّل مي‌دهد تا در سطح فكر ديگران قرار بگيرد، آن‌گاه بتوانند آن را بفهمند. در بسياري از موارد قرآن كريم «مَثَل» ذكر مي‌كند. گاهي مي‌فرمايد ما در هر امري «مَثَل» ذكر مي‌كنيم براي اينكه مردم بفهمند؛ گاهي مي‌فرمايد ما از تمثيل به مسائل ساده پرهيزي نداريم: ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا﴾[2] چون در بحثهاي بعد خواهد آمد.

محدودهٴ كارآيي تمثيل

اصل «مَثَل» در شناخت؛ نه شناخت جوهري و ذاتي شيء را نشان مي‌دهد [و] نه آن لوازم ذات را نشان مي‌دهد. «مثل» براي تقريب ذهن عامل خوبي است. شناختها را كه در منطق به چهار قسمت تقسيم كردند كه يا حدّ تامّ است يا ناقص؛ يا رسم تامّ است يا ناقص، در كنار اين شناختهاي چهارگانه، شناخت پنجمي هم در منطق مطرح است به نام «تمثيل». «تمثيل» نه كار حدّ را انجام مي‌دهد و نه كار رسم را؛ نه ذاتّيات شيء را نشان مي‌دهد و نه عوارض ذات را [بلكه] در حدّ يك توصيف است تا مطلب را به ذهن نزديك كند. مثلاً مي‌گويند نَفس در بدن مثل ناخداي كشتي است يا مثل سلطانِ مدينه است. اين تمثيلها براي تقريب به ذهن است؛ وگرنه نه براي بيان جنس و فصل و ذاتيّات شيء است و نه براي بيان عوارض ذاتي؛ تمثيل نقشش اين است، لذا قرآن كريم هر جا «مَثَل» ذكر مي‌كند، آن ممّثل را قبلاً يا بعداً با براهين عقلي مستدل مي‌كند، آن‌گاه با «مَثَل» كمكي به فهم افراد متوسّط مي‌كند.

نقش مَثَل در تنزل معارف معقول به مطالب محسوس

در سورهٴ «اسراء» مي‌فرمايد ما در اين قرآن از هر نوع «مَثَل» ياد كرديم تا اينها آگاه بشوند؛ آيهٴ 89 سورهٴ «اسراء» اين است: ﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ فَأَبَي أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً﴾. اين مضمون در چند جاي قرآن آمده است (با يك تفاوت كوتاهي). در بعضي از جاها اين ﴿لِلنَّاسِ﴾ مقدّم است، مثل سورهٴ «اسراء» در بعضي از جاها اين ﴿لِلنَّاسِ﴾ مؤخر است: ﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ﴾[3] .

براي مردم «مَثَل» ذكر كردن اين خاصيّت را دارد كه آن مطلب معقول را به صورت متخيَّل و محسوس مي‌كند. انسان هر چه ساده‌انديش‌تر باشد احتياجش به «مَثَل» بيشتر است و هر چه به معارف عميق بيشتر انس بگيرد در بحثها نيازي به «مَثَل» ندارد. هر چه انسان عميق‌تر شد احتياجش به «مَثَل» كمتر است. ممكن است يك متفكّر رياضي مسئله را بدون مَثَل حل كند؛ امّا وقتي مسائل رياضي را براي يك انسان نوآموز مطرح كنند، حتماً به كمك مَثَل ذكر مي‌كنند، مخصوصاً مسائل هندسي را. آن مطلب معقول را به صورت محسوس در مي‌آورند تا به كمك حس، اينها بفهمند. در قرآن كريم فرمود ما براي هر مطلب، مَثَل ذكر مي‌كنيم تا همگان بفهمند.

ارائه چند مَثَل قرآني در تبيين معارف الهي

براهين توحيد را كه از مهم‌ترين مسائل عقلي قرآن كريم است در ضمن استدلال با «مَثَل» ذكر مي‌كند؛ مثلاً برهان «تمانع» را در عين حال كه مي‌فرمايد: ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[4] كه به عنوان يك قياس استثنايي تبيين مي‌كند، همين معناي بلند عقلي را به صورت يك «مَثَل» ذكر مي‌كند؛ مي‌فرمايد اگر يك غلام داراي چند مولاي بداخلاقِ نساز باشد، آيا وضع اين غلام با غلامي كه در اختيار يك مولاي واحد خوش‌اخلاق است يكسان است؟ يعني اگر عالم را چند مبدأ بخواهند اداره كنند مي‌پاشد و متلاشي مي‌شود؛ مثل آنكه يك غلام را چند مولاي بد اخلاقِ ناسازگارِ ناهماهنگ بخواهند اداره كنند[5] . همين مسئله برهان «تمانع» را براي افراد ساده به صورت يك مَثَل ذكر مي‌كند، لذا مي‌فرمايد: ﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ فَأَبَي أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً﴾[6] . اگر در عظمت قرآن مثلاً مي‌فرمايد: ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً﴾[7] يا مي‌فرمايد: ﴿وَإِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾[8] كه قرآن را به عنوان يك علم لدنّي معرّفي مي‌كند، براي فهميدن تودهٴ مردم و پي ‌بُردن اكثري مردم به حقيقت قرآن كريم آن مَثل سورهٴ «حشر» را ذكر مي‌كند كه ﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾[9] .

مقصود بودن ممثل در تمثيل و بهره‌مندن شدن عالمان از مَثل

خاصيّت «مَثَل» آن است كه آن مطلب معقول را متنزّل مي‌كند، در حدّ حس يا تخيّل قرار مي‌دهد، آن‌گاه فهمش دشوار نيست؛ ولي انسان اگر در همين محدودهٴ «مثل» اكتفا بكند به عمق ممّثل نمي‌رسد، لذا قرآن در عين حال كه مَثَل ذكر مي‌كند، مي‌فرمايد بكوشيد از اين مَثَل به آن ممثّل كه عمق مطلب است برسيد. اين راه را علما مي‌توانند طي كنند و اين علم زمينهٴ انتقال از مَثل است به ممّثل، تا از علم به عقل برسند، لذا در آيهٴ 42 سورهٴ «عنكبوت» اين‌چنين مي‌فرمايد: ﴿وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾[10] . بعد از اينكه فرمود ﴿مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ كَمَثَلِ الْعَنكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنكَبُوتِ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ﴾[11] ؛ تمسّك به غير خدا مثل تمسّك به بيت عنكبوت است، آن‌گاه مي‌فرمايد اين مَثَلها را كه ما مي‌زنيم براي روشن شدن مردم است و تنها علما هستند كه از اين مَثَلها استفاده مي‌كنند. پس مَثَل مي‌زند تا مطلب را تنزل بدهد؛ولي هشدار هم مي‌دهد كه مطلب در حدّ اين مَثَل نيست. هشدار مي‌دهد كه اين مَثل يك سَرپُلي است كه شما را بايد به ممثّل برساند و هشدار مي‌دهد كه تنها علما هستند كه اين راه را طي مي‌كنند و از مثال پي به ممّثل مي‌برند.

مقدمّه بودن «علم» و هدف بودن «عقل»

و هشدار مي‌دهد كه علم نردبان است و اگر كسي به وسيلهٴ داشتن علم از مَثَل به ممّثل نرسد عاقل نمي‌شود و هشدار مي‌دهد كه علم مقدّمه است و عقل هدف و علم هرگز هدف نيست. عاقل شدن هدف است؛ نه عالم شدن. فرمود: ﴿وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ﴾، براي اينكه تعقّل كنند. خُب چه افرادي تعقّل مي‌كنند؟ علما تعقل مي‌كنند: ﴿وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾[12] خب اگر كسي عالم بود و عاقل نشد، نردباني تهيّه كرد كه به مقصد نرسيد؛ وسيله‌اي تحصيل كرد كه به هدف نرسيد. علم براي آن است كه انسان را عاقل كند. اگر كسي عاقل شد، بركت عقل در بُعد عمل همان است كه عقل «ما عبد به الرّحمن و اكتسب به الجنان»[13] . عاقل هرگز گناه نمي‌كند؛ عالم گناه مي‌كند ولي عاقل گناه نمي‌كند. عقل آن است كه همهٴ غرايز را عِقال كند و مهار كند (چه اينكه بحثش گذشت). اينها هشدارهايي است كه قرآن كريم به همهٴ ما در سطوح مختلف مي‌دهد.

از اينكه فرمود «ما مَثَل مي‌زنيم» نشانهٴ آن است كه قرآن معارفي عميق‌تر از اين دارد، پس كسي خود را در حدّ «مَثَل» محدود نكند. مَثَل، مِثل آن است كه طنابي را از بالا آويختند كه انسان اين طناب را بگيرد و بالا برود؛ نه اينكه طناب را بگيرد و محكم نگه دارد و بالا نرود. جُمود بر مَثَل، مِثل آن است كه انسان اين طنابي را كه از بالا آويخته شده، محكم بگيرد و بالا نرود. خاصيّت مَثَل آن است كه انسان متوسّط را به ممثّل منتقل كند و اگر كسي در حدّ «مَثَل» بماند كه حق تمثيل ادا نشد.

علم، وسيله عبور از مَثَل به مُمَثّل

لذا مي‌فرمايد شما حتماً بايد از اين مَثل به آن ممّثل و عمق عبور كنيد. راه عبور از مَثَل به ممثّل علم است. عالم است كه مي‌تواند از راه مَثل، به عمق عبور كند؛ جاهل اين قدرت را ندارد، در حدّ «مَثَل» مي‌ماند. علم است كه توان آن را دارد كه انسان را عبور بدهد و اگر انسان با داشتن علم عبور نكرد؛ يعني [اينكه] با داشتن وسيله به مقصد نرسيده است: ﴿وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾[14] . معلوم مي‌شود عقل هدف است و علم وسيله است و انسان با داشتن علم بايد به مرحلهٴ عقل برسد.

مراتب بهره‌مندي از معارف قرآن

پرسش...

پاسخ: قرآن ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[15] است؛ ولي گفتند: «إقرأ و ارق»[16] ؛ بخوانيد و بالا برويد و فرمودند: ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾[17] ؛ اگر كسي در حدّ ايمان ساده به ‌سر ‌بُرَد درجه دارد؛ ولي اگر از حدّ ايمان ساده گذشت [و] به ايمان متعالي رسيد، درجاتي دارد. اين‌چنين نيست كه [قرآن] براي قشر خاصّ باشد؛ همه از قرآن استفاده مي‌كنند؛ ولي همّ قرآن اين است كه انسان را بالا ببرد.

ضرورت ترقي از مرحله علم به مرحله عقل

فرمود كساني كه اين علوم را دارند بايد با داشتن اين علوم به مرحلهٴ عقل برسند، چون علم نردبان خوبي است و اگر كسي عمري را به تحصيل علم گذراند مثل آن است كه عمري را به نردبان‌سازي و نردبان‌تراشي به ‌سر ‌بُرد. كسي كه عمري دارد نردبان مي‌سازد كه هرگز پشت‌بام نمي‌رود. علم براي آن است كه انسان را عاقل كند؛ ﴿وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾[18] .

پرسش:...

پاسخ: لأنّ العلم وسيلة التعقّل؛ ﴿وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾ و لا يصل اليها «و لا يعقلها إلاّ العالمون فالعلم مقدّم علي العقل». لو لم يكن لهم علم لا ينالون إلي العقل، فإذا كان لهم عقل بالفعل لا يحتاجون أن يتحرّكوا إليه. قال سبحانه و تعالي: ﴿وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾ بالفعل. الّذين هم العالمون بالفعل، لهم أن يعقلوا، فَهُم علماء بالفعل و عقلاء بالقوة؛ يعني أنّ العلم وسيلة للنّيل إلي العقل. عقل مي‌شود هدف و علم مي‌شود وسيله.

فرمود عالم است كه مي‌تواند عاقل بشود؛ يعني اين شخص عالمِ بالفعل است و عاقل بالقّوة؛ هنوز عاقل نشد ولي مي‌تواند عاقل بشود: ﴿وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾. اگر در كريمهٴ ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾[19] بيان كرد، نشانهٴ آن است كه علم هم وسيلهٴ خشيت است.

سوال...

جواب: آن عقل بسيط در همه هست، امّا اين عقلي كه «عبد به الرّحمن و اكتسب به الجنان»[20] مهم است. بنابراين اين هشداري كه داده است نظير همان هشداري است كه فرمود: ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾[21] ؛ يعني علم آن است كه زمينهٴ خشيت باشد كه امام صادق(سلام الله عليه) در ذيل اين كريمه فرمود: «يعني بالعلماء مَن صدّق فعلُه قولَه»[22] ؛ اگر كسي بداند و عمل نكند عالم نيست؛ يعني عاقل نيست، زيرا «العلم ما عبد به الرّحمن» كه نيامد بلكه در توصيف عقل «ما عبد به الرّحمن» آمد.

پرسش:...

پاسخ: اين عقل ساده كه در همه هست، اين عقل تحصيل علم است؛ مثل كسي كه عقل دارد كه با اين عقل نردبان مي‌سازد؛ امّا عقلي كه با اين نردبان بالا برود ندارد. يك مقدار عقلي دارد [تا] علمي تحصيل كند كه در جامعه محترم باشد.

مَثَلهاي قرآن كريم اين‌چنين است. در هر رشته‌اي؛ خواه دربارهٴ اهميّت قرآن كريم و خواه دربارهٴ مسائل ديگر مثال ذكر فرمودند كه در طيّ آيات ديگر به خواست خدا خواهد آمد.

بي‌بهرگي منافقان از نور الهي

در جريان منافقين، بعد از اينكه با آن براهين عقلي خوب تحليل فرمود كه چطور اهل نفاق از قرآن استفاده نمي‌كنند، آن‌گاه مَثَلي ذكر مي‌كند. مي‌فرمايد انسان خود نور ندارد و اگر از نورِ ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[23] استفاده نكند در تاريكي فرو مي‌ماند. منافق ذاتاً نور ندارد و از نور خدايي كه ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است استفاده نكرده است، چون ايمان نياورده، گرچه گفتند: ﴿آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْيَوْمِ الْآخِرِ﴾؛ امّا ﴿وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ﴾. وقتي به خدا ايمان نياورد، از نورِ ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ بهره‌اي نبرد و اگر از آن نور بهره‌اي نبرد جاي ديگر براي تحصيل نور نيست، لقوله سبحانه و تعالي: ﴿وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نُورٍ﴾[24] و اگر انسان مسافر است و [طيّ طريق براي] مسافر بدون نور ممكن نيست، جريان منافق را در اين سير ابدي تبيين مي‌كند كه اينها نور دروني ندارند، از بيرون نور طلب كردند و اين نورشان همين كه جلوي پاي اينها را روشن كرده است خدا تمام نورهاي اينها را خاموش كرده است: ﴿وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لاَ يُبْصِرُونَ﴾، لذا متحيّرند.

فرمود: ﴿مِثْلُهُمْ﴾ مثل منافقين ﴿كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ﴾؛ جريان نفاق مثل آن است كه كسي ناري را افروخته كند، وقتي كه اين نار اطراف اين شخص را روشن كرده است: ﴿فَلَمَّا أَضَاءَتْ﴾ آن نار ﴿مَا حَوْلَهُ﴾ اطراف اين شخص را كه مستوقِد است؛ يا ﴿فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ﴾؛ يعني اشيايي كه حول اين شخص است ـ بنابر اينكه اين ﴿أَضَاءَتْ﴾ لازم باشد و نه متعدّي ـ در هر دو حال همين كه اطراف اين شخص روشن شد فرصت طيّ طريق به او داده نمي‌شود: ﴿ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ﴾؛ به وسيلهٴ تندباد يا به وسيلهٴ باران يا علل و عوامل ديگر اين نور را خاموش مي‌كند. وقتي اين نور را خاموش كرد، آن‌گاه ﴿وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لاَ يُبْصِرُونَ﴾؛ اينها را رها مي‌كند. رها مي‌كند؛ نه يعني تفويض مي‌كند، كار اينها را به خود اينها واگذار مي‌كند، ممكن نيست خداي سبحان كسي را به حال خود او رها كند و كسي از تحت ربوبيّت ربّ العالمين بيرون برود. رها مي‌كند؛ يعني آن لطف خاصّ را نسبت به اينها اِعمال نمي‌كند [و] ديگر فيضي به اينها نخواهد داد. اينها مي‌مانند و قهر خدا، اينها مي‌مانند و مأموران قهري خداي سبحان، ﴿وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لاَ يُبْصِرُونَ﴾.

محال بودن فرض نسيان درباره خداوند و معني فراموش شدن منافقان توسط پروردگار

اين همان تعبيري است كه در سورهٴ «توبه» آمده است كه ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ﴾[25] ؛ اينها خدا را فراموش كردند، خدا هم اينها را فراموش كرده است. خدا كه فراموشكار نيست، چون فرمود: ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾[26] ؛ چيزي كه علم محض است نسيان‌پذير نيست. اگر موجودي عين علم بود و نسيان كرد، مي‌شود جمع بين نقيضين. نسيان يعني غفلت و عدم‌العلم. چيزي كه عين علم است، نسيان دربارهٴ او فرض ندارد؛ نه فرضِ محال است، بلكه فرضش محال است. مگر علم مي‌شود نسيان بشود! خداي سبحان فرض نسيان درباره‌اش محال است، چون او عين علم است. اگر عين علم است، علم بشود نسيان! لذا فرمود: ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾[27] ، او اصلاً نسيان‌پذير نيست، چون علم محض است. علمِ محض كه نمي‌شود غفلت و نسيان باشد، پس اينكه فرمود ﴿نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ﴾[28] ؛ يعني خدا را اينها فراموش كردند و خداي سبحان لطف و مهرباني و رأفت خود را از اينها گرفت و ديگر احدي نيست كه به اينها نور اعطا كند. آن نور را خداي سبحان به افراد خاصّ مرحمت مي‌كند و آدرس هم داد كه جايش كجاست.

فراگيري نور تكويني خداوند و بهره‌مندي خواص از نور خاص الهي

در سورهٴ «نور» فرمود: ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لاَّ شَرْقِيِّةٍ وَلاَ غَرْبِيَّةٍ﴾ آن‌گاه در ذيلش فرمود: ﴿يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ﴾[29] . يك نور همگاني است كه نور هستي است [و] خداي سبحان آن نور را به همه داد [كه] منافق هم از آن هستي سهمي دارد، فكري دارد، شعوري دارد، ابزار درك و تحريكي دارد و هستي دارد، اينها جزء آن نور تكويني خداي سبحان است كه همه برخوردارند؛ امّا در ذيل آيهٴ «نور» فرمود: ﴿يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ﴾، اين نور ديگر آن نور عمومي نيست، اين نور جزء آن نور ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[30] نيست، چون آن نور ﴿يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ﴾ همه را پوشانده و همه از آن نور بهره دارند؛ چه كافر و چه مؤمن؛ چه بهشت و چه جهنّم؛ امّا اين نور خصوصي است كه خداي سبحان فرمود: ﴿يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ﴾[31] [كه] اين نور توفيق و نور ايمان است و آدرس هم داد كه جايش كجاست. آن نور [يعني] نور عمومي آدرس مشخّص ندارد: ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾، آن هستي جهان از خداي سبحان است و نور جهان به همان هستي است كه خداي سبحان اعطا كرده است و امّا اين نور خاص را به هر كس نمي‌دهد، [بلكه] به افراد مخصوص مي‌دهد؛ فرمود: ﴿يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ﴾[32] ؛ باز هم فرمود: ﴿وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيمٌ﴾.

جايگاه تابش نور خاص الهي

خُب اين سؤال مطرح است كه آن خاصّ كجاست؟ آن نور عمومي كه ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است، ﴿فَأَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ﴾[33] ؛ آن نور عمومي است. اين نور خصوصي كه فرمود: ﴿يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ﴾ جايش كجاست؟ فرمود اين جايش ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾[34] ؛ اين در مسجد هست؛ در خانه اهل‌بيت عصمت و طهارت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) هست (اين آنجاست). برويد در مساجد، برويد در خانهٴ اهل‌بيت (عليهم السلام) آن نور آنجاست. اين نور، نوري نيست كه هر جا پيدا بشود. جز «ثقلين» كه يكي جايش مسجد است و يكي هم اهل‌بيت (عليهم السّلام) جا براي نور نيست. اين «إنّي تارك فيكم الثّقلين»[35] نشانهٴ آن نور خاص است.

اذن تكويني خداوند بر ترفيع مساجد و بيوت اهل‌بيت (عليهم السلام)

اگر فرمود: ﴿يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ﴾[36] ، نشانه هم داد كه اين نور كجاست، فرمود: ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾[37] خدا مي‌خواهد اين خانه‌ها رفيع بشوند. اذن تكويني داد؛ نه اذن تشريعي كه به همه داد. جلوي هيچ كس را نگرفتند، جلوي هيچ بيوت و خانه‌هايي را نگرفتند، [بلكه] به همه گفتند سعي كنيد خانه‌هايتان را رفيع كنيد؛ [البته] نه [به اين معنا كه] خانه‌هايتان را چند اُشكوبه[38] بسازيد. آن را در «كتاب المَسْكَن» وسائل‌الشيعه و ديگر جوامع روايي ملاحظه مي‌فرماييد كه اگر كسي مافوق نياز خود خانه بسازد فرشتگان مي‌گويند: «يا أفسق الفاسقين أين تريد»[39] ؛ كجا مي‌آيي؟

اين منظور رفعت مكاني نيست كه انسان روي هم بسازد. اينكه فرمود خداي سبحان اجازهٴ رفعت مي‌دهد؛ يعني اين را به درجات عاليه مي‌رساند. اين اذن تشريعي‌اش عام است، خدا به همه اجازه داد كه خانه‌شان رفيع بشود. جلوي هيچ كس را نگرفتند؛ نگفتند بيت شما، بيت رفيع نباشد. همه را هم دعوت كردند و تشويق كردند؛ امّا خيليها توفيق اين رفعت را پيدا نمي‌كنند. بعضي از خانه‌ها هستند كه خداي سبحان اذن تكويني داد (گذشته از اذن تشريعي) آن مساجد است كه «بيوت الله في الأرض»[40] است و خانه‌هاي اهل‌بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) است كه در حكم مساجد است. فرمود اين نور اختصاصي در مركز ثقلين است؛ يعني جاي قرآن و جاي حديث، جاي نور خصوصي است: ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾[41] .

بنابراين منافق كه كاري با مسجد ندارد، كاري با قرآن ندارد، كاري با حديث اهل‌بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) ندارد، اين از نور بي‌بهره است: ﴿وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نُورٍ﴾[42] .

معناي رها ساختن منافقان به حال خود

اين است كه خداي سبحان او را به حال خودش رها مي‌كند، مي‌شود: ﴿وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لاَ يُبْصِرُونَ﴾. اينكه خداي سبحان [اينها] ترك كرد [به اين معنا نيست كه] اينها را رها كرد، چون ممكن نيست چيزي از حيطهٴ قدرت خداي سبحان بيرون برود، اين لازمه‌اش استقلالِ يك ممكن است [كه محال است]. اينكه در دعاها عرض مي‌كنيم: «إلهي لا تكلني إلي نفسي طرفة عين أبداً»[43] ؛ نه يعني ما را به حال خودمان رها نكن، مگر رها كردن ممكن است؟! مگر ممكن است خداي سبحان ما را به حال خودمان رها كند؟! چيزي كه عين فقر و ربط به خداست، فرض ندارد كه خداي سبحان او را رها بكند و او موجود باشد. منظور آن است كه خدايا! آن لطف خاص را [و] آن رحمت مخصوص را آني از ما نگير! ما را اگر به حال غرايزمان بسپاري و آن فطرت ما را با وحي و عقل شكوفا نكني ما سقوط مي‌كنيم. اين از آن دعاهاي پُر بركتي است كه رسول خدا(عليه و علي آله آلاف التّحية و الثناء) مكرّر عرض مي‌كرد: «الهي لا تكلني إلي نفسي طرفة عين أبداً»[44] ؛ يا در ديگر ادعيه است كه «و لا تكلنا إلي غيرك و لا تمنعنا من خيرك»[45] ؛ نه تنها ما را به حال ما رها نكن، ما را به ديگري هم نسپار! نه خود ما توان ادارهٴ خود را داريم [و] نه ديگري توان ادارهٴ ما را دارد؛ ما را فقط خودت اداره كن و بس و ما را از خيرت ممنوع نكن! اگر كسي گرفتار نفاق شد [و در نتيجه] از نور ثقلين محروم شد، اين راه را نمي‌تواند طي كند، لذا همان جا مي‌ماند: ﴿وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لاَ يُبْصِرُونَ﴾؛ راه را نمي‌تواند ببيند. آن ظلمت قبلي يك طرف، تحيّر بعدي طرف ديگر: ﴿وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لاَ يُبْصِرُونَ﴾.

افروخته شدن شعلهٴ نفاق توسط سران منافقان

امّا از اينكه منافقين را در هنگام مَثَل، فرمود جريان آنها مانند جريان كسي است كه آتش را روشن كرده است، شايد نكته‌اش اين باشد كه اصولاً شعلهٴ نفاق را آن سردمدار نفاق يك نفر است كه روشن مي‌كند و ديگران را به دنبال خود مي‌كشاند، لذا از اين طرف در مَثَل، مفرد ذكر كرد؛ فرمود: ﴿مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ﴾؛ نه «كمثل الّذين استوقدوا»، براي اينكه نفاق را در يك كشور، در يك مملكت، يك نفر و اين كبريت را مي‌زند، آتش را روشن مي‌كند و عدّه‌اي را مي‌سوزاند. او رهبر نفاق است و ديگران را به دنبال خود جمع كرده است، وقتي كبريت زد و آتش نفاق را روشن كرد، آن‌گاه طرفداران نفاق فراوان‌اند؛ و إلا اوّل كبريت نفاق را يك نفر مي‌زند.

﴿مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ﴾؛ همين كه اطراف خودش را روشن كرد، ﴿ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ﴾ كه اين «باء» براي تعديه است، «ذهب» يعني رفت؛ ولي «ذهب به» يعني برد؛ ﴿ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ﴾ يعني «أذهب الله نورهم»، نورِ اينها را مي‌بَرَد.

پرسش:...

پاسخ: اين جريان را با محسوس تشبيه مي‌كند؛ مي‌فرمايد اگر در شب تاري مسافرِ مانده‌اي آتش روشن كرد براي اينكه راه را ببيند و اين راه را طي كند، همين كه آتش روشن شد روشن‌شدن همان و خاموش شدن همان؛ آن را به نار حسّي تشبيه مي‌كند.

ناتواني منافقان در خاموش كردن نور الهي

در قرآن كريم اين هشدار را داد و اين وعده را هم به مؤمنين داد. نسبت به كفّار به عنوان تهديد [و] نسبت به مؤمنين به عنوان وعده، اين دو اصل كلّي را قرآن بيان كرد. فرمود: بدانيد هرگاه بخواهند نور الهي را خاموش كنند، هرگز قدرت ندارند و خدا اين نورش را تتميم مي‌كند. اين را چه در سورهٴ «توبه»؛ چه در سورهٴ «صف» با يك تفاوت كوتاهي فرمود كه ﴿يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَي اللّهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ﴾[46] ؛ يا ﴿يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ﴾[47] (با يك تفاوت كوتاهي در تعبير).

فرمود آنها مي‌خواهند با دهان جلوي نور را بگيرند! مگر انسان با فوت كردن مي‌تواند جلوي نور شمس را بگيرد؟! فقط خودش را خسته مي‌كند. فرمود با اين تبليغات سوء، مثل اينكه دارند با فوت جلوي نور شمس را مي‌گيرند: ﴿يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾. اينها خيال ‌كردند اين نور مثل يك نار كبريت است كه با فوت خاموش مي‌شود! اين‌چنين نيست. اين وعدهٴ آرامش‌بخشي است كه خداي سبحان به مؤمنين داد.

تهديد الهي به درهم كوبيدن جنگ‌افروزي كفار و منافقان عليه دين

نسبت به كفّار هم به اين تهديد كرد [كه] فرمود شما مطمئن باشيد هر وقت آتش جنگ را روشن كرديد من شخصاً خاموش مي‌كنم: ﴿كُلَّمَا أَوْقَدُوا نَاراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ﴾[48] ؛ هر وقت كفر و نفاق، عليه دين، آتش جنگ را روشن كردند من خودم خاموش مي‌كنم. هم به خود نسبت داد و هم از آن فعل ماضي ياد كرد؛ نفرمود: من به ملائكه دستور مي‌دهم، به سماوات و جنود سماوات دستور مي‌دهم كه اينها بعداً خاموش بكنند. اين نشان از قطعي بودن امر است. هم بدون واسطه به خود نسبت داد و هم از آن به فعل ماضي ياد كرد. فرمود اين‌چنين نيست كه من دين را به وسيلهٴ انبيا براي مردم فرستاده باشم، آن‌گاه عدّه‌اي بخواهند دين را خاموش كنند و آتش جنگ عليه دين مشتعل كنند و من به اينها مهلت بدهم (اين شدني نيست).

نشانه اين [امر آ‌ن] است كه دنياي كنوني را الآن اين پيامبران اداره مي‌كنند و الآن هم اگر سرِنيزه‌ها را از اين اتّحاد جماهير شوروي يا از آن ابرقدرت غرب بردارند، همه مسلمان مي‌شوند. الآن هم زير سلطهٴ اين دو بلوك است كه عدّه‌اي قدرت نفس كشيدن ندارند. اين وعدهٴ قرآن كريم است بدون كمترين ترديد. فرمود: ﴿كُلَّمَا أَوْقَدُوا نَاراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ﴾[49] ؛ اگر كسي بخواهد عليه دين آتش روشن كند، به طور جزم خدا خاموش مي‌كند. اين در ضمن اينكه هشداري به كفّار و منافقين است، يك تشويق و ترغيب هم است براي اهل ايمان.

تمثيل منافق به انسان متحيّر در شب ظلماني

آنگاه به منافق مي‌گويد تو با كدام نور مي‌خواهي حركت كني؟! در بحثهاي قبل از مستدرك نهج‌البلاغه اين حديث شريف از بيانات حضرت امير(سلام الله عليه) استفاده شد و نقل شد كه فرمود آن كسي كه اهل دين و اهل ايمان نيست، در اين سير طولاني؛ مثل آن مسافري است كه در شب تار گرفتار امواج مه‌آلودِ شب ظلماني است و گاهي رعد و برق مي‌جهد و با جهش برق چند لحظه‌اي جلوي پاي خود را مي‌بيند. اين برق همان لحظه كه جهيد، فوراً خاموش مي‌شود. حضرت فرمود يك مسافرِ راه‌گم‌كرده در شبِ تار به اميد برق نمي‌تواند به مقصد برسد: «ليس في البرق الخاطف مستمتع لمن يخوض في الظّلمة»[50] ؛ آن كسي كه در تاريكي فرو رفت، او نمي‌تواند به انتظار برق هوا راه پيدا كند، [زيرا] آن يك لحظه است. فرمود زرق و برق دنيا يك لحظه جلوي پاي انسان را روشن مي‌كند، [در حالي كه] انسان يك سير ابد دارد. هرگز با زرق و برق فريباي دنيا انسان نمي‌تواند راه را ببيند تا طي كند، كه آن با آيهٴ بعدي مناسب‌تر است كه ﴿أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ فِيهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ[51]

نتيجه بحث

علي‌ايّ‌حال اگر كسي نور الهي نداشت كه خداي سبحان آن نور را مشخّص كرد، خصوصيّاتش را هم گفت، آدرسش را هم بيان كرد، اثرش را هم گفت (اگر كسي آن نور را نداشت) ممكن نيست اين راه را طي كند. ناچار آتشي روشن مي‌كند كه با اين نار، نوري بگيرد كه فوراً خداي سبحان اين نار را خاموش مي‌كند: ﴿ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لاَ يُبْصِرُونَ﴾. اين است كه منافق همواره مانده است؛ نه‌تنها در آخرت، در دنيا هم مانده است. و مهم‌ترين [و دردناك‌ترين] حالت، آن وقتي براي منافق ظهور مي‌كند كه حالت احتضار فرا برسد؛ يعني اگر چند صباحي زرق و برق كاذبي هم داشت و به اطمينان آن زرق و برق كاذب چند قدم جلو رفت، لحظهٴ مرگ كه فرا مي‌رسد مي‌بيند: ﴿وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لاَ يُبْصِرُونَ﴾.


[5] . سورهٴ زمر، آيهٴ 29.
[12] ـ همان.
[13] ـ الكافي، ج1، ص11.
[16] ـ كافي، ج2، ص606.
[20] ـ كافي، ج1، ص11.
[22] ـ كافي، ج1، ص36.
[32] ـ وسائل‌الشيعه، ج27، ص33.
[35] ـ وسائل الشيعه، ج27، ص33.
[38] ـ طبقات يك ساختمان؛ فرهنگ دهخدا.
[39] ـ وسائل الشيعه، ج5، آيه 311.
[40] ـ وسائل‌الشيعه، ج1، ص380.
[41] ـ سورهٴ نور، آيه 36.
[43] ـ انوار الساطع، ج5، ص505.
[44] ـ انوارالساطع، ج5، ص505.
[45] ـ بحارالأنوار، ج95، ص392.
[49] ـ سوره مائده، آيهٴ 64.
[50] ـ كافي، ج8، ص23.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo