< فهرست دروس

درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

64/02/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 23و 24 سوره بقره

 

﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ ﴿الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأَرْضَ فِرَاشاً وَالْسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَكُمْ فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾

ضرورت توحيد عبادي

در اين كريمه همه انسآنها را به توحيد عبادي دعوت مي‌كند و توحيد عبادي را به توحيد ربوبي استناد مي‌دهد و توحيد ربوبي را به توحيد خالقي استناد مي‌دهد. در پايان هم باز به توحيد عبادي و توحيد ربوبي اشاره مي‌كند يعني اوّل انسان را به عبادت خداي سبحان فرا مي‌خوانند، در پايان هم مي‌فرمايد: براي خداي سبحان أنداد و شُركا قرار ندهيد: ﴿فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾.

٭ اندازه ديد مخاطب در وسعت خطابات قرآني

اين خطاب ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ نظير خطابهاي عادي نيست. ندا و خطاب به اندازهٴ ديد آن منادي و مخاطِب، سعه و گسترش دارد. يك وقت انسان با چشم ظاهر يك چند نفري را مي‌بيند [و] به آنها خطاب مي‌كند؛ يك وقت موجودي است كه همهٴ موجودات را مي‌بيند؛ هم موجودات بالفعل را، هم موجودات آينده را [و] نه اكنون جريان آنها را مي‌داند، بلكه مي‌بيند. اگر يك موجودي اين‌چنين شد كه آينده را مثل حال ديد مي‌تواند به آنها خطاب كند؛ همان طوري كه در بيانات حضرت امير (سلام الله عليه) آمده است كه «عالم إذ لا معلوم»[1] دربارهٴ بصر هم آمده است كه خداي سبحان: «بصير إذ لا منظور إليه»[2] هنوز شيء مبصر در عالم خلق نشد خدا به او بصير است، نه تنها عليم است خدا او را مي‌بيند. اگر اين‌چنين است ديگر بحث در اينكه خطابات شفاهي شامل معدومين مي‌شود يا نه، دربارهٴ نداي الهي روا نيست، زيرا معدوم و موجود يكسان پيش خدا مشهود است و خداي سبحان همه را مشاهده مي‌كند و به آنها خطاب مي‌كند چون «بصير اذ لا منظور إليه». همان طوري كه در بيانات نهج‌البلاغه حضرت امير آمده است كه «عالم إذ لا معلوم»[3] همچنين آمده است: «بصير اذ لا منظور إليه» اگر هنوز مبصري نيامده است خدا هم اكنون او را مي‌بيند، پس مي‌تواند به او خطاب كند و بفرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ اين‌چنين نيست كه اين ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ فقط مسلمين صدر اسلام را شامل شده باشد و شمولش نسبت به ديگران احتياج داشته باشد به آن بحث معروف اصولي كه آيا خطابات شفاهيّه لفظاً معدومين را شامل مي‌شود يا ملاكاً معدومين را شامل مي‌شود؟

٭ خطابات تشريعي و تكويني خداي سبحان

﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ﴾ خداي سبحان يك نداي تكويني به كلّ آسمان و زمين دارد كه ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾[4] يك ندايي هم به انسانها دارد. انسان از آن نظر كه جزء مجموعهٴ نظام آفرينش است مكلّف به آن خطاب تكويني است كه ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ و هِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾ انسان چه بخواهد، چه نخواهد تابع مقرّرات الهي است.

٭ اختصاص خطاب تشريعي به انسان

و يك خطاب و دعوت تشريعي دارد كه مخصوص انسانهاست. اين دعوتهاي تشريعي احياناً با عصيان همراه است لذا فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ﴾ كه اين عبادت، عبادت تشريعي است كه عصيان‌پذير است.

٭ ارتباط توحيد عبادي با ربوبيت و خالقيت خداي سبحان

اول توحيد عبادي است؛ يعني خدا را عبادت كنيد. چرا؟ چون او ربّ شماست: «و لا شريك له في الربوبيّة»؛ چرا او ربّ شماست و شريكي در ربوبيّت ندارد؟ چون او خالق است: «و لا شريك له في الخالقيّة»؛ پس توحيد عبادي به استناد توحيد ربوبي است [و] توحيد ربوبي به استناد توحيد خالقي است [و] هر چه بحث بالاتر مي‌رود اختلاف كمتر مي‌شود؛ چون اثر عمل‌اش كمتر است [و] هر چه بحث پايين‌تر مي‌آيد اختلاف بيشتر مي‌شود؛ چون اثر عملي بيشتري دارد.

٭ عدم اختلاف در واجب الوجود بالذات

در اينكه آيا ما بيش از يك واجب الوجود داريم يا نه؟ بين كساني كه معتقد به اصل واجب‌اند هيچ اختلافي نيست؛ يعني كسي روي زمين پيدا نشد كه بگويد «ما دو تا واجب الوجود بالذّات داريم» و آن شبهه ابن‌كمونه هم يك شبهه‌اي بود كه خودش مطرح كرد و خودش هم جواب داد. در اصل وجوب ذاتي احدي اختلاف ندارد، آ‌نها كه قائل‌اند. آنها كه واجب را قبول كردند دراصل توحيد وجوبي موحّدند. بعد از توحيد وجوبي، توحيد خالقيّت است كه اختلاف بين ثنويّين است كه عدّه‌اي قائل‌اند به يزدان و اهرمن، عدّه‌اي به يك خدا. بعد از توحيد خالقي، توحيد ربوبي و توحيد عبادي است كه انبيا نوعاً با شرك در عبادي و ربوبي مبتلا بودند و مبارزه مي‌كردند. وثنيّين حجاز اين‌چنين نبود كه به دو خدا قائل باشند، يا خدا را قبول نداشته باشند يا دو تا واجب الوجود قائل شده باشند، اينها يك ذات قائل بودند و يك خالق. در ربوبيّت بود اختلاف داشتند و در نتيجه در عبادت هم اختلاف مي‌كردند.

٭ ضرورت توحيد عبادي به استناد توحيد ربوبي

لذا قرآن كريم توحيد عبادي را به استناد توحيد ربوبي حل مي‌كند، مي‌فرمايد «چون ربّ شما اوست و لا غير؛ پس او را عبادت كنيد» چرا ربّ شما اوست و غير او نيست؟ چون او خالق شماست و غير او خالق شما نيست. پس يك ادّعا دربارهٴ ربوبيّت حق است؛ يك ادّعا دربارهٴ خالقيّت و يك امر، اين امر را به آن دو مطلب استناد داد، فرمود: عبادت كنيد چرا؟ چون او ربّ شماست چرا ربّ شماست؟ چون خالق شماست؛

٭ اثبات خالقيت و ربوبيت خداي سبحان

پس هم خالقيّت را بايد اثبات كند، هم ربوبيّت را. در بخش اول راجع به خالقيّت فرمود: اگر شما بينديشيد، مي‌بينيد كه شما و نياكانتان را نه خودتان آفريديد و نه خود ساخته مانند گياه خود روييد و نه همانند شما، شما را آفريد، بلكه خدا شما را آفريد، اين راجع به خالقيّت. دربارهٴ ربوبيّت فرمود: پرورش شما به اين است كه ﴿جَعَلَ لَكُمُ الأَرْضَ فِرَاشاً وَالْسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً﴾ اينها بيان ربوبيّت شما است كه خداي سبحان اگر بخواهد شما را بپروراند راهش اين است. چگونه خدا انسان را تدبير مي‌كند [و] به او زمين مي‌دهد به عنوان پناهگاه به او آسمان مي‌دهد به عنوان بناء، به او آب مي‌دهد كه وسايل كشت و دامش را تهيّه كند و مانند آن. اينها گر چه در اين كريمه به اجمال بيان شده است، ولي در آيات ديگر همهٴ اين مزايا تفصيلاً بيان شد. نحوهٴ دامداري، نحوهٴ باغداري، نحوهٴ استفاده از دريا، نحوهٴ استفاده از «حبّ» و «نويٰ» كه ﴿فَالِقُ الحَبِّ وَالنَّوَي﴾[5] و مانند آن.

٭ تعليلي بر توحيد ربوبي خداي سبحان

بنابراين، اين ﴿الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأَرْضَ فِرَاشاً﴾ ناظر به تعليل ربوبي است. چگونه خدا ربّ شماست؟ براي اينكه خدا از اين راه شما را تدبير مي‌كند. مگر نه آن است كه شما نياز به تغذيه داريد؟ نياز به مسكن داريد؟ نياز به آسايش داريد؟ آسايشگاهتان، تغذيتان، مسكنتان را از اين راه‌ها فراهم كرده است اين مي‌شود تدبير؛ پس اگر شما نيازي به مسكن داريد او به شما مسكن داد؛ پس ربّ شماست نياز به غذا داريد او موادّ غذايي را تأمين كرده است؛ پس او ربّ شماست نيازي به آسايشگاه داريد او فراش براي شما تهيّه كرده است؛ پس ربّ شماست. اگر او ربّ شماست پس او را بايد عبادت كنيد.

٭ بعد اثباتي و سلبي توحيد عبادي در آيه

و اين كلمهٴ طيّبهٴ «لا إله إلاّ الله» - كه بُعد سلبي و اثباتي را كنار هم ذكر مي‌كند كه حرف همهٴ انبيا است - در اين بخش هم آمده است، منتها اثبات را گاهي مقدم بر نفي ذكر مي‌كنند؛ گاهي نفي را مقدم بر اثبات ذكر مي‌كنند در اين كريمه اثبات قبل از نفي ذكر شده است؛ يعني اول فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُم ... ٭ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأَرْضَ فِرَاشاً وَالْسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً ... فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً ...﴾. اين ﴿فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً﴾ به منزلهٴ «لا إله»ي است كه بعد ذكر شده است. در «لا إله إلاّ الله» اول نفي ذكر مي‌شود بعد اثبات. در اين قسمت از آيات اول اثبات ذكر شده است بعد نفي، اول دعوت به توحيد عبادي كرد، فرمود: ﴿اعْبُدُوا رَبَّكُمُ﴾ در پايان فرمود: ﴿فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً﴾.

٭ تحميلي‌بودن شرك بر فطرت

اينكه گاهي نفي قبل از اثبات ذكر مي‌شود و گاهي اثبات قبل از نفي ذكر مي‌شود، نكته‌اش آن است كه اصل اثبات است نه اصل نفي، يعني شرك يك تحميلي است بر فطرت. انسان اگر بخواهد موحّد باشد نبايد قدم اول را از سلب شروع بكند، اول طاغوت را سلب بكند بعد حق را اثبات بكند، اين‌چنين نيست. انسان اگر بخواهد حركت كند بايد آن توحيد فطري ثابت شدهٴ خود را پايگاه فكري قرار بدهد [و] به بركت آن توحيد فطري هر گونه شرك و طاغوت را نفي كند.

٭ تحليل معناي كلمه طيبة «لا إله إلاّ الله»

در بحثهاي قبل هم گذشت كه «لا إله إلاّ الله» به دو جمله و دو قضيّه منحل نمي‌شود كه يكي قضيّه سالبه باشد و ديگري موجبه؛ يعني اول انسان آلههٴ دروغين را نفي كند بعداً «الله» را اثبات كند، بلكه اين «إلاّ» به معني «غير» است. كلمهٴ طيّبهٴ «لا إله إلا الله» معنايش اين خواهد بود كه غير از «الله»ي كه فطرت او را مي‌پذيرد ديگران نه. نه اين جمله به دو قضيّه سلبي و اثباتي تحليل بشود كه هر دو ادّعا باشد و هر دو دليل بخواهد؛ يكي «لا اله» يكي هم «إلاّ الله» يكي نفي و ديگري اثبات؛ چون «الاّ» به معني «غير» است. اگر غير شد، مي‌شود «غير الله» اين «غير» صفت براي قبل قرار مي‌گيرد. معناي اين كلمهٴ طيّبه اين است كه، غير از «الله»ي كه مسلّم است و فطرت او را پذيرفته است ديگران نه. نه اينكه فطرت خالي باشد، اول آلههٴ دروغين را نفي كند تازه «الله» را به عنوان يك مبدأ راستين اثبات كند، اين‌چنين نيست كه «لا إله» هم ادّعا باشد، «الاّ الله» هم ادّعا. يكي قضيّه سالبه [باشد و] دليل بخواهد، ديگري قضيّه موجبه [باشد و] برهان بخواهد، اين‌چنين نيست. اگر «إلاّ» به معناي «غير» شد، قهراً اثبات مقدّم بر سلب است؛ يعني غير از «الله»ي كه فطرت او را قبول دارد ديگران نه. «لا اله» غير از اين «الله»ي كه وجودش مفروغ‌عنه است و مسلّم؛ قهراً اين اثبات مي‌شود مقدّم؛ وقتي اثبات مقدّم شد، در اين كريمه دعوت به توحيد ربوبي قبل از نهي از شرك.

٭ وجه تقدم بعد اثباتي بر بعد سلبي در آيه

ذكر شده است. اول فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ﴾ در پايان فرمود: ﴿فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً﴾ با «فاء» تفريع. اگر انسان بايد ربّش را عبادت كند و اگر ربّ انسان، همان خالق انسان است نه ديگري و شما هم كه فطرتتان را شكوفا كنيد، مي‌دانيد كه خدا خالق شماست، قهراً او ربّ شماست؛ پس او را بايد عبادت كنيد ﴿وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ اكنون كه اين‌چنين است؛ پس ﴿فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً﴾ چرا براي او شريك قائل مي‌شويد؟

٭ تطابق آيه محل بحث و آيه 36 سوره «نحل» با روح كلمه «لا إله إلاّ الله»

در سورهٴ «نحل» به همان وزان «لا إله إلاّ الله» نفي را قبل از اثبات ذكر فرمود. آيهٴ ۳۶ سورهٴ «نحل» اين است: ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ اين حرفي است كه ما به همهٴ انبيا گفتيم. مرحوم ابن‌بابويه قمي (رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد در همان باب ثواب «لا إله إلاّ الله» نقل مي‌كند كه رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «و ما قلت و لا قال القائون قبلي مثل لا إله إلاّ الله»[6] . نه من، نه هيچ پيامبر و نبيّي قبل از من كلمه‌اي به عظمت كلمهٴ «لا إله إلاّ الله» نياورديم، هيچ كلمه‌اي بالاتر از كلمهٴ طيّبهٴ توحيد نيست؛ پس اين سخن همهٴ انبياست، فرمود: ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً﴾[7] رسالتش در چي خلاصه مي‌شود. ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾[8] . اين ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ كه در سورهٴ «نحل» است مطابق با همين دعوت به توحيد ربوبي و نفي انداد است در آيات محل بحث سورهٴ «بقره» كه اول اثبات ذكر شد بعد نفي ذكر شد اين با روح «لا إله إلاّ الله» مطابق است نه با لفظ «لا إله إلاّ الله»؛ چون روح «لا إله إلاّ الله» را كه تحليل مي‌كنيم مي‌بينيم اثبات مقدّم بر سلب است، نه اينكه نفس و روح خالي از سلب و اثبات باشد، بي‌طرف باشد نه مشرك باشد، نه موحّد [و] تازه انبيا آمدند كه شرك را نفي كنند و توحيد را اثبات كنند [و] سرزمين دل اين‌چنين نيست كه خالي از توحيد باشد.

٭ مبعوث شدن انبيا براي بيداري فطرت توحيدي انسان

انبيا نيامدند كه به نفس بگويند شرك را نپذير؛ و توحيد را بپذير انبيا آمدند بگويند «اين توحيدي كه داري، اين را شكوفا كن و نگذار شرك بر تو تحميل بشود» شرك تحميلي است بر فطرت؛ لذا در اين كريمه هم فرمود: ﴿وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ شما اگر سري به فطرتتان بزنيد مي‌بينيد حالا چه اصراري داريد كه ما يك تبري به دست يك پيامبري بدهيم و اين بتهاي ظاهري يا غير ظاهري شما را بشكند، آن روز ﴿فَرَجَعُوا إِلَي أَنفُسِهِم﴾[9] بالأخره يك روزي در پيش داريد كه يك تبر به دستي مي‌آيد و همهٴ اين بتها را مي‌شكند. حالا يا بت بتكده‌هاي چوبي است يا بت هوس، هوي، مقام، القاب و دنياست كه همه و همه مشمول: ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾[10] خواهيم بود. يك روزي بالأخره اين بتها كه شكست ﴿فَرَجَعُوا إِلَي أَنفُسِهِم﴾ يعني وقتي كه بتها را ابراهيم خليل (سلام الله عليه) شكست آنها به فطرتشان مراجعه كردند گفتند: اين چه چيزي بود كه ما مي‌پرستيديم؟! حالا آن بتها در اين سرزمين نيست، بتهاي ديگر است، انسان با يك لقب خوش است با دو تا احترام و دو تا صلوات خوش است اين هم يك نحوهٴ بتي است. انسان وقتي در برابر او دل مي‌سپارد و منتظر اوست اين مي‌شود معبود او. اگر يك روزي فرا رسيد كه اين را هم شكستند، آن گاه انسان به فطرتش مراجعه مي‌كند [و] مي‌گويد من عمري در برابر بت خضوع مي‌كردم و نمي‌دانستم: ﴿فَرَجَعُوا إِلَي أَنفُسِهِم﴾ اين كريمهٴ محل بحث سورهٴ «بقره» هم مطابق با سورهٴ «نحل» است كه اول توحيد را ذكر مي‌كند بعد نفي طاغوت را.

٭ خلق انسان همراه با سرمايه‌هاي علمي فطرت توحيدي

اينكه همهٴ انبيا آمدند دو چيز آوردند، نه به اين معناست كه دلهاي انسانها بي‌طرف است [و] خالي از نفي طاغوت و اثبات توحيد است بعد انبيا مي‌آيند يكي را اثبات مي‌كنند [و] ديگري را نفي، اين‌چنين نيست [بلكه] انبيا مي‌آيند آنكه ثابت است او را شكوفا كنند [و] نگذارند جا براي شرك تحميلي بماند. شرك بر فطرت انسان تحميل است؛ لذا انسان به خود ظلم مي‌كند.

٭ ظلم بودن تحميل شرك به فطرت

اينكه قرآن كريم دربارهٴ مشركين و كفّار سخن دارد، مي‌فرمايد: ما به اينها ستم نكرديم: ﴿وَلكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾[11] سرّش اين است [كه] انسان بايد عمداً اين گوهري كه دارد را دفن بكند [و] رويش يك مشت خاك بريزد [و] اين شرك را آنجا بكارد، اين ظلمي است بر فطرت. اينكه دارد ، به خودشان ستم كردند سرّش اين است. خُب، اگر در صحيفهٴ نفس انسان چيزي نبود، صاحب خانه‌اي نبود، صحنهٴ نفس خالي بود خُب، انسان بالأخره يا اين علف هرز مي‌كارد يا درخت پر ثمر، اينكه ظلم نيست. بالأخره زمين موات را هر كه احيا كرد مال اوست. آيا سرزمين دل ما مثل سرزمين موات و باير است كه از خود ثمر و بذر ندارد يا آنجا بذري هست، نهالي هست [و] دارد رشد مي‌كند و اگر كسي شرك را به آنجا راه داد ستم كرد، غصب كرد. اينكه اصرار قرآن كريم دارد «گنهكار به جانش ستم مي‌كند» براي اينكه جان او فطرت توحيدي است اين به اصرار دارد اين سرزمين دل را غصب مي‌كند. اين‌چنين نيست كه يك جان خالي خدا خلق كرده باشد بعد انبياء آمدند بگويند: جان شما خالي است [و] ما آمده‌ايم كه بذر توحيد بكاريم [و] ديگران مي‌خواهند بذر شرك بكارند، شما مواظب باشيد [و] حرف ما را گوش بدهيد، اين‌چنين نيست [بلكه] ما آمديم كه آن سرزمين شما را حفظ كنيم كه ديگران غصب نكنند و ديگران به شما ستم نكنند.

٭ فطرت توحيدي

پرسش ...

پاسخ: بله؛ جنبهٴ خلق‌اش اين است، امّا جنبهٴ امري‌اش را كه به خود نسبت مي‌دهد: ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾[12] آن را با عظمت مي‌ستايد [و] مي‌گويد: ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الخَالِقِينَ﴾[13] اين را كجا مي‌گويد؟ آنكه يك صورت خاكي به او داد؛ يعني يك قطره آب را به صورت جنين در آورد كم كم جوانه زد [و] يك جا سر شد، يك جا پا شد، يك جا چشم و گوش شد، نمي‌گويد «تبارك الله أحسن الخالقين» وقتي ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾ شد: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾[14] شد ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الخَالِقِينَ﴾ خداي سبحان براي آفرينش يك هلوع جزوع كه ﴿أَحْسَنُ الخَالِقِينَ﴾ نمي‌گويد. اينكه مي‌فرمايد: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ كه لحن آيه برمي‌گردد؛ آن گاه مي‌فرمايد: ﴿أَحْسَنُ الخَالِقِينَ﴾ منم؛ ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الخَالِقِينَ﴾. در سورهٴ «روم» مي‌فرمايد: فطرت توحيدي را حفظ بكن در سورهٴ «شمس» مي‌فرمايد: ما به همه چيز را يادش داديم آن گاه بايد مواظب باشد از بيرون چيزي كه مزاحم درون است فراهم نكند. مثل يك انساني كه فرزند خودش را موحّد بار مي‌آورد [و] به بچّه‌اش مي‌گويد من تو را در اين خانه اهل نماز و ديانت بار آوردم، مواظب باش وقتي وارد جامعه شدي آنچه كه بر خلاف اين تعليم و تربيت ماست، از چشم و گوشت وارد نشود.

٭ سرمايه‌هاي علمي انسان

خداي سبحان انسان را داراي دو علم مي‌داند: يك علم اصيل؛ يك علم تبعي و عرضي. در آن علم اصيل فرمود: من تو را با سرمايهٴ توحيدي خلق كردم: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[15] . اين آگاهي را من به تو دادم. آن گاه در سورهٴ «نحل» مي‌فرمايد: من چشم و گوش دادم كه از بيرون چيز ياد بگيري تو وقتي وارد جامعه شدي چيزهايي كه در خارج است هيچ نمي‌داني [و] وقتي هم كه به دنيا آمدي چيزهايي كه در خارج است هيچ نمي‌داني: ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾[16] هيچ چيز نمي‌دانيد [و] مواظب باشيد از اين چشم و گوش، يك چيزهايي كه مزاحم با آن صاحب‌خانه است فراهم نكنيد. صاحب‌خانهٴ شما فطرت است اين علمهاي بيروني مهمان است [و] اين مهمان مزاحم آن صاحب‌خانه نشود. اين‌چنين نيست كه درون و بيرون خالي باشد.

٭ الهام، باعث استواي خلقت روح انسان

پرسش ...

پاسخ: نه انسان فطرتاً موحّد است آنكه انسان را آفريد فرمود يك علم دروني من به او دادم كه او صاحب‌خانه است: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾ يعني در تسويهٴ روح انساني الهام نقش دارد كه با «فاء»ي تفريع ذكر كرد. ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ اين ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾ سؤال توليد مي‌كند انسان سؤال مي‌كند: خدا چگونه ساختار روح را مستوي خلق كرد؟ يعني روح را چطور كرد؟ بدن «مستوي الخلقة» است معنايش معلوم است؛ روح «مستوي الخلقة» است يعني چه؟ ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾[17] خدا روح را «مستوي الخلقة» خلق كرد. روح كه اندام و شكل و هيكل و پيكر ندارد چه چيزش مستوي است؟ روح اگر جاهل باشد «مستوي الخلقة» نيست عالم و آگاه باشد «مستوي الخلقة» است؛ لذا با «فاء»ي تفريع فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾ كه تسويهٴ ساختار روح به الهام است: ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[18] پس روح انسان را «مستوي الخلقة» خلق كرد؛ يعني عالِم خلق كرد.

٭ سر اصدار قرآن بر ستم كافران و مشركان به خود

اگر در سورهٴ «روم» فرمود: انسان به فطرت توحيدي خلق [و] شد اگر در سورهٴ «شمس» فرمود: الهام، باعث استواي خلقت روح انسان است. و اگر در سورهٴ «نحل» فرمود من به او چشم و گوش دادم تا از بيرون چيز ياد بگيرد [و] وقتي هم كه آفريده شد از بيرون هيچ نمي‌دانست؛ معلوم مي‌شود درس و بحثي كه انسان از بيرون فراهم مي‌كند اينها همه مهمان‌اند [و] صاحب‌خانه توحيد است (خلاصه) و اگر مهمان صاحب‌خانه را بيرون كرد متجاوز است و اگر انسان صاحب‌خانه را عمداً بيرون كرد [و] مهمان غاصب را جا داد به خود ستم كرده است اصرار قرآن كريم اين است كه تبهكار به خود ستم كرد؛ چون عمداً صاحب‌خانه را بيرون كرد. اين‌چنين نيست كه در صفحهٴ دل كسي نباشد.

٭ تبيين معناي «الاّ» در كلمهٴ طيبهٴ «لا إله إلاّ الله»

پرسش ...

پاسخ: اگر «إلاّ» به معناي خودش باشد امّا «إلاّ» كه به معني غير است اين‌چنين نيست. آن اصل را كه توحيد است مفروغ عنه مي‌گيرند [و] بعد مي‌گويند غير از «الله»ي كه فطرت او را قبول دارد ديگران نه؛ نه اينكه صفحهٴ نفس خالي از شرك و توحيد باشد [و] انسان بگويد: شرك نه، شرك و نپذير [و] توحيد را بپذير، بلكه مي‌گويند اين توحيدي كه داري اين را اثبات كن ديگري نه، كه «إلاّ» به معني غير است قهراً دو تا جمله نيست يك جمله است؛ دو تا قضيّه نيست يك قضيّه است.

٭ بازگشت به بحث (تحميلي بودن شرك بر فطرت)

بنابراين چون توحيد اصل است و شرك بر فطرت تحميل است، لذا هم در سورهٴ «نحل» مسئلهٴ توحيد عبادي را قبل از نفي شرك ذكر فرمود، فرمود: حرف همهٴ انبيا اين است: ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾[19] هم در آيات محل بحث اين است كه: ﴿اعْبُدُوا رَبَّكُمُ﴾ آن گاه در پايان مي‌فرمايد: ﴿فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً﴾ كه همهٴ اينها با روح «لا إله إلاّ الله» سازگار خواهد بود.

٭ نحوهٴ جدال احسن قرآن كريم با مشركان

اين كه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾، بعد فرمود: ﴿الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأَرْضَ فِرَاشاً﴾ اين ناظر به ربوبيّت حق است؛ پس خالقيّت حق روشن [و] ربوبيّت حق هم به اين است كه انسان را از راه آسمان و زمين و تأمين مواد غذايي او مي‌پروراند. اين كار نسبت به زمين خلقت است؛ نسبت به آسمان خلقت است؛ نسبت به آب و خاك خلقت است؛ امّا نسبت به انسان ربوبيّت است. اين است كه قرآن كريم جدال أحسن دارد [و] به مشركين مي‌فرمايد: اگر شما قبول داريد كه خدا خالق است؛ بايد بپذيريد خدا ربّ است زيرا ربوبيّت جز خلقت چيز ديگر نيست. خداي سبحان اگر بخواهد موجودي را تدبير كند چه مي‌كند؟ فيضي به او مي‌رساند؛ پس بايد فيض بيافريند [و] روزي به او مي‌دهد پس بايد بيافريند. يا اصل را خلق بكند يا ربط را خلق ميكند بالأخره آفرينش است. يا زمين را خلق مي‌كند يا او را در زمين قرار مي‌دهد يا آب را خلق مي‌كند، يا ﴿نَسُوقُ المَاءَ إِلَي الأَرْضِ الجُرُزِ﴾[20] ربط آب را با كشاورز خلق مي‌كند. در هر حال خلقت است اين است كه ربوبيّت به خلقت برمي‌گردد و اگر مشركين قبول دارند خدا خالق است بايد بپذيرند خدا ربّ است و لا غير.

٭ آفت زادني از توحيد عبادي

﴿الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأَرْضَ فِرَاشاً وَالْسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَكُمْ فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً﴾ اين مضمون در بخشهاي ديگر قرآن كريم هم با يك تفاوت مختصر آمده در همان سورهٴ «فصّلت» آيهٴ نهم اين است: ﴿قُل ءَإِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ وَتَجْعَلُونَ لَهُ أَندَاداً ذلِكَ رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾؛ زمين را او آفريد [و] شما براي او انداد و امثال قرار مي‌دهيد؛ در حالي كه او ﴿رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾ است و در سورهٴ «يونس» تعبير ديگري دارد.

٭ سر تعبير از بت به «ندّ» در سورهٴ «يونس»

در سورهٴ «يونس» سرّ اينكه از اين بتها به عنوان انداد ياد شده است بيان مي‌شود. ﴿أَندَاداً﴾ جمع «ندّ»؛ است «ندّ» يعني آن مثل مُنازع، آن مثلي كه هماهنگ نيست [و] در صدد رقابت است [كه] آن را مي‌گويند «ندّ»؛ لذا گاهي «ندّ» به ضد هم تفسير مي‌شود. «ندّ» آن مثلي است كه در حدّ رقابت است. خداي سبحان به مشركين مي‌فرمايد: براي «الله» انداد و شركا قائل نشويد، نه يعني امثال. گاهي سؤال مطرح است كه اينها كه براي خدا مثل قائل نشدند [و] معتقدند: ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾[21] ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾ يعني «ليس كندّه شيء» [و] مثل همان «ندّ» است و اگر همه قائل‌اند كه خدا مثل ندارد؛ پس چگونه خدا مي‌فرمايد: ﴿فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً﴾ جوابش اين است كه؛ گرچه اينها براي خدا در اصل ذات يا خالقيّت «ندّي» قائل نيستند، امّا وقتي كار را به غير خدا بسپارند و در برابر او، او را عبادت كنند اين مي‌شود مثل خدا، يعني كاري كه بايد به خدا نسبت بدهند؛ به او نسبت مي‌دهند چيزي را كه بايد از خدا بخواهند از او مي‌خواهند؛ عبادتي را كه بايد براي خدا بكنند [كه] براي او مي‌كنند اين مي‌شود «ندّ» [و] اين معنا را در سورهٴ «يونس» بيان فرمود.

٭ تعبيرات مختلف از بت به «ندّ» در قرآن

در سورهٴ «يونس» و در سورهٴ «بقره» تعبيرات فرق مي‌كند. در سورهٴ «بقره» آيهٴ ۱۶۵ تعبيرش اين است: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِدُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدَاداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ﴾. همان طور كه انسان خالق خود را دوست دارد اينها اين بتها را دوست دارند؛ همان طوري كه خالق خود را مي‌پرستد، اينها اين بتها را مي‌پرستند؛ پس مي‌شود «انداد». اگر همهٴ اين محبّتها را كه بايد نسبت به خدا داشته باشند نسبت به اين بتها دارند؛ پس اين بتها را انداد و اشباه حق قرار داده‌اند: ﴿يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ﴾؛

پس اگر در سورهٴ «يونس» فرمود اينها خدا را اصل مي‌دانند و بتها را شفعا مي‌دانند و شفيع، مثل خدا نخواهد بود و «ندّ» خدا نخواهد بود - كه سخنشان در سورهٴ «يونس» آيهٴ هجده اين است كه ﴿وَيَقُولُونَ هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ گر چه به حسب ظاهر مي‌گويند اين بتها شفيع‌اند نه مثل خدا [و] از اين جهت «ندّ» خدا نيستند، امّا همهٴ آثار خدايي را بر بتها بار مي‌كنند. ﴿يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ﴾ ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِدُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدَاداً﴾[22] كه ﴿يُحِبُّونَهُم﴾ آن انداد را ﴿كَحُبِّ اللّهِ﴾؛ امّا ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ﴾[23] آنكه مؤمن است محبّتش نسبت به خدا بيش از محبّتي است كه اينها نسبت به اين بتها دارند. آنها يك محبّت محدود دارند دركشان هم محدود است [و] براي يك بهره‌هاي مادّي بتها را تعظيم مي‌كنند، امّا مؤمن محبّتش عاقلانه است، گسترده‌تر است براي شيء ابد خداي خود را دوست دارد و مانند آن.

٭ سر اسر عالم، آيات الهي

پس بنابراين، آنها هر اثري كه بايد نسبت به خداي سبحان استناد داد، آنها آن اثرها را به اين چوبها و بتها استناد مي‌دهند حالا هر كسي هر بتي كه دارد؛ لذا مي‌شود «انداد» ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ وَلَوْ يَرَي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً وَأَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ﴾[24] . اينها كه امروز اين آثار را به بتها نسبت مي‌دهند، يك روزي فرا مي‌رسد كه مي‌فهمند همهٴ اين نيرو‌ها مال خدا بود [و] اينها بي‌خود به اين در و آن در مي‌زدند. گاهي صابئي مي‌شدند، گاهي وَثَني مي‌شدند، گاهي صنمي مي‌شدند [و] گاهي ستاره‌ها يا ارواح آسماني را مي‌پرستيدند، گاهي فرشته‌ها را مي‌پرستيدند، گاهي چوبها را مي‌پرستيدند مي‌فرمايد: يك روزي فرا مي‌رسد كه روشن مي‌شود: ﴿أَنَّ القُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾[25] اگر ﴿أَنَّ القُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾ قهراً سراسر عالم مي‌شود آيات الهي و جنود الهي، چيزي از خود قدرت ندارد تا كاري انجام بدهد و از آن راه معبود بشود.


[1] ـ نهج‌البلاغه، خطبه 152.
[2] ـ نهج‌البلاغه، خطبه 1.
[3] ـ نهج‌البلاغه، خطبه 152.
[4] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.
[5] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 95.
[6] ـ كتاب توحيد، ص18.
[7] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 36.
[8] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 36.
[9] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 64.
[10] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 67.
[11] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 117.
[12] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 29.
[13] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 14.
[14] ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 14.
[15] ـ سورهٴ شمس، آيات 7 و 8.
[16] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 78.
[17] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 7.
[18] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 8.
[19] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 36.
[20] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 27.
[21] ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 11.
[22] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 165.
[23] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 165.
[24] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 165.
[25] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 165.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo